۱۳۹۴ دی ۹, چهارشنبه

کارگران طرح "استاد – شاگردی" را نمی پذیرند

 بار دیگر بحث "تعیین حداقل دستمزد" در جامعه و در بین کارگران و فعالین کارگری داغ شده است. تا آنجا که به دولت جمهوری اسلامی برمی گردد، مسئله حداقل دستمزد امسال در دو معضل دیگر ضرب شده است. یکی معضل بیکاری میلیونها جوان و دیگری فشار کارفرمایان از جمله خود دولت، برای پائین تر بردن بیشتر حداقل دستمزدهاست. دولت می‌خواهد با مطرح کردن طرح "استاد - شاگردی" که سه چهار سال پیش آن را پیش کشیده بود، جوابی به این دو معضل بدهد. بر اساس این طرح کارگران بیکار بین ١٨ تا ٢٩ سال، که به گفته خبرگزاری "مهر" نرخ بیکاری در میان این گروه سنی حداقل دو برابر نرخ عمومی بیکاری در ایران است، قرار است تحت عنوان شاگرد و کارآموز بکار گرفته شده،‌ وارد بازار کار شوند و در عوض باید از ٢٥ درصد دستمزدشان چشم بپوشند.  

زمینه ورود بیکاران به بازار کار!
"سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی" در توجیه این طرح اعلام کرده است "می‌خواهد شرایطی فراهم بشود که طی آن بتوان زمینه ورود کارجویان زیر ٢٩ سال را به بازار کار کشور فراهم کرد". خبرگزاری "مهر" می‌نویسد: "براساس پیشنهاد سازمان مدیریت و برنامه ریزی، در تبصره ٣٣ لایحه برنامه ششم توسعه آمده است: "به منظور ترغیب کارفرمایان و کارآفرینان بخش خصوصی و تعاونی به جذب نیروی کار بیکار جوان ... دولت مجاز است اقدامات زیر را طی سال‌های برنامه اجرا نموده ...: ١) مستثنی نمودن از شمول قوانین کار و تامین اجتماعی برای دانش آموختگان دانشگاهی گروه‌های سنی زیر ٢٩ سال در اجرای طرح کارورزی حداکثر تا دو سال برای هر یک از کارورزان. ٢) تعیین حداقل مزد برای کارگران جدید گروه‌های سنی زیر ٢٩ سال و مشمولین طرح اشتغال عمومی به میزان ٧٥ درصد حداقل مزد تعیین شده مصوبه شورای عالی کار حداکثر تا دو سال با هدف‌ انگیزه بیشتر برای بکارگیری نیروی کار جدید."
هر دلیلی را عنوان کرده باشند واقعیات از چشم جامعه پنهان نیستند. جمهوری اسلامی از همان اولین روز سر کار آمدنش شرایط را فقط برای چپاول و استثمار بیشتر و بیشتر کارگران فراهم کرد. هم اکنون بیش از ٩٣ درصد کل نیروی کار ایران موقت و سفید امضاست. بخش عظیمی از کارگران در کارگاه‌های نسبتا کوچک و در کارهای مختلف، از شمول همان قانون کاری که خودشان بریده، پرو کرده و دوخته‌اند، را نیز خارج کرده‌اند. هر ساله از رئیس و رٶسایشان تا بانک مرکزی، سازمان آمار، مجلس، خانه کارگر، بیت رهبری و امام جمعه‌ها را جمع می کنند که حداقل دستمزدها را تا جائی که ممکن باشد پائین نگه دارند. نپرداختن به موقع دستمزد و بیمه‌ها بخشی از شرایط کار و زندگی کارگران شده است. دلایلشان هر چه باشد، ما کارگران می‌دانیم که همه اینها و صدها مورد اجحاف و بیحقوقی دیگر که بر کارگران و مردم زحمتکش در این کشور تحمیل می کنند، فقط برای ربودن نان خالی از سفره ما کارگران است.
تا جائی که به طرح "استاد – شاگردی" برمی‌گردد و در پیشنهادات "سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی" آمده است، کارگر که در این طرح به "شاگرد" تبدیل شده، از شمول قانون کار خارج می‌شود. دستمزدش را دولت بخاطر کارفرمایان تا ٧٥ درصد حداقل دستمزد کاهش داده است. اما دولتی که واقعا به فکر بوجود آوردن شرایطی برای ورود کارگران و کارآموزان به بازار کار است، می‌بایست آن ٢٥ درصد بقیه از دستمزد کارآموزان را خود تأمین کند. نکته دیگر اینکه ادعا میشود، "شاگرد" زیر ٢٩ سال در محیط کار می تواند کار یاد بگیرد، دروغی بیش نیست. روابط استاد - شاگردی دیگر تقریبا در هیچ کارگاه، و تحقیقا در هیچ کارخانه و محیط کاری در ایران حاکم نیست که استادکار بالای سر شاگرد باشد و به او کار یاد بدهد! دوران صنعت پیشه‌وری و کار در کارگاه‌های آن تیپی بیش از صد سال پیش که رابطه "استاد - شاگردی" شکل غالب رابطه کارگر با کارفرمایش بود، اکنون فقط در خاطرات پدر بزرگها زنده است. در واقع طرح "استاد - شاگردی" "سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی" طرحی برای بیکارسازی کارگران با قرارداد دائم و سپس استخدام کارگران دیگر (و گاها همان کارگران) با قرارداد موقت برای همان کارها و همان محیط کار است که شرایط چپاول و بیحقوقی کارگران را بهتر فراهم کند. جوانمیر مرادی در نوشته‌ای درباره این طرح ارتجاعی می‌نویسد: "بر مبنای مواد ١٠٧ و ١٠٨ قانون کار وزارت کار مؤظف به ایجاد مراکز آموزشی برای کارگران و کارجویان غیرماهر است و همچنین مواد ١١٠ و ١١٢ قانون کار مراکز صنعتی، تولیدی و خدماتی را مؤظف به ایجاد مراکز آموزشی برای آموزش کارگران غیرماهر و ارتقاء مهارت کارگران دارای تخصص می نماید که در دوره آموزش، کارگران از مزایای شغلی برخوردار خواهند بود." پس اگر قرار باشد که دولت حتی قوانین و مصوبه‌های خودش را هم اجرا کند، نباید برای آموزش دادن کارگران تازه وارد به بازار کار از دستمزد آنها هزینه کند!

کارگران طرح بیگاری را نمی پذیرند!
این منتی که گویا کارفرمایان و "کارآفرینان" بر ما دارند که فقط برای عشقشان به کارگر است که او را استخدام می کنند هم دروغی بیش نیست. سئوال بطور خیلی ساده این است که آیا کارگر جوانی که وارد بازار کار می‌شود تولید می‌کند؟ آیا کالا و خدماتی که او ارائه داده و تولید کرده سودی حاصل کارفرما می‌کنند؟ آیا "کارآفرین" کاری برای ایشان دارد که او را استخدام کند؟ اگر جواب مثبت است، پس چرا باید دستمزدی کمتر به او تعلق بگیرد؟ طرح دولت به صراحت می‌گوید که کارگر را هر چه بیحقوق‌تر و ارزان‌تر در خدمت کارفرما قرار می‌دهد و قانونا به کارفرما حق می‌دهد که تا می‌تواند با کمترین حقوق از گرده این جوان کار بکشد. به گفته نهادهای مختلف در خود ایران، حداقل دستمزد فعلی کارگران حتی توان تأمین هزینه‌های هفته اول هر ماه را نیز ندارد. با این وجود کارگر با آن ٧٥ درصد از دستمزد باید بقیه ٢٥ روز از ماه را چگونه بگذراند؟
دولت نه اجازه می‌دهد کارگر برای تأمین حداقل زندگی خود اعتراض کند، و نه توان تأمین بودجه برای کمک به کارگرانی را دارد که دستمزدهایشان کفاف حداقلهای یک زندگی را هم نمی‌دهد. جمهوری اسلامی مانند اربابی که رعایایش را امر و نهی می‌کند، برای کارگران بدترین شرایط را بدون در نظر گرفتن منفذی برای اعتراض و در نظر گرفتن کوچکترین حقی در اظهارنظر درباره چنین طرح‌های ذلتباری، مصوبه و قانون تعین می‌کند. آن دوران دهه‌هاست که سپری شده است. کارگران این وضعیت را نمی‌پذیرند و جنگ خود با جمهوری اسلامی و قوانینش را ادامه خواهند داد.
٢٨ دسامبر ٢٠١٥

("کارگر کمونیست" ۳۹۳)

۱۳۹۴ دی ۲, چهارشنبه

به پناهندگان در دانمارک: مواظب دندان‌های طلایتان باشید!

رسانه ها گزارش می دهند که دولت دانمارک به احتمال زیاد در ژانویه سال ۲۰۱۶ لایحه‌ای را تصویب کند که طبق آن دارائی پناهندگانی که وارد این کشور می شوند را مصادره کند. این موضوع گرچه مضحک است اما صرفا یک شایعه نیست. علاوه بر رسانه های اجتماعی، رسانه های گروهی به اصطلاح اصلی هم حول این مسئله گزارش و مصاحبه ترتیب داده اند. من حداقل گزارش و مصاحبه حول این مسئله را در ۳ رسانه گروهی اصلی، واشنگتن پست، بی بی سی کانال ۴ و سی بی سی کانادا، دنبال کرده ام.

مسئله از اینجا شروع شده که به دنبال سرازیر شدن پناهندگان مناطق جنگ زده خاورمیانه، مثل عراق و سوریه به اروپا، دولت دانمارک در مطبوعات اردن و لبنان یک آگهی منتشر کرد که به پناهندگان می گفت: "به کشور ما نیائید." به دنبال آن لایحه‌ای به مجلس ارائه شد که طبق آن دارائی (از جمله حلقه ازدواج آنها) پناهندگانی که به دانمارک بیایند از آن گرفته و مصادره خواهد شد. یکی از نمایندگان طرفدار این لایحه در مصاحبه‌ای به تلویزیون کانال ۴ بی بی سی می گوید که "اگر پناهنده ای با یک چمدان پر از الماس به دانمارک بیاید، البته که باید این الماسها مصادره شوند!" واقعا سرنوشت انسانهایی که از جهنم اسد و داعش و جمهوری اسلامی فرار می‌کنند، در دست این جور آدمهاست که هنوز نمی‌توانند تشخیص دهند کسی که یک چمدان که نه، بلکه حتی اگر یک الماس هم داشته باشد، دیگر خود را راهی کوه و دریا و طعمه مشت و لگد Petra Laszlo نمی کند!
من که هزاران کیلومتر از دانمارک دورم. تنها کمکی که می‌توانم به این پناهندگان بکنم این است که توصیه کنم داندانهای طلایشان را هر طوری که شده از دید دولتمداران دانمارک قایم کنید!

۲۴ دسامبر ۲۰۱۵

۱۳۹۴ دی ۱, سه‌شنبه

رفرم، انقلاب و "جامعه‌ای عادلانه‌تر"

کسانی که می‌خواهند اصلاحاتی در سیستم سرمایه‌داری انجام دهند، واژه‌ای اختراع کرده‌اند تحت عنوان "عادلانه‌تر". این واژه اختراعی مصطلح - بخصوص در زبان انگلیسی - آن جوک معروف را به یاد آدم می اندازد که "همه برابرند، اما بعضی ها برابرترند". پائین تر به بهانه این واژه اختراعی، نکاتی را خواهم گفت. اما عجالتا لازم است  نکاتی را درباره چند نفری که دراین مورد بحثهایی مطرح کرده اند را توضیح دهم.
در رسانه‌های بعضا اصلی انگلیسی زبان (mainstream) ژورنالیستهای لیبرال - چپی مثل پال میسن، تامس پیکتی و کریس هجز با ادبیاتی از قبیل "دوره انقلابات"، "توزیع ناعادلانه" و "پس از کاپیتالیسم" گل کرده‌اند. وقتی که در سخنان و نوشته‌های آنها دقیق می‌شویم "اصلاحات در سرمایه‌داری" کنه بحثشان است. برنامه "ایده‌ها" رادیو سی‌بی‌سی کانادا برنامه‌ای به نظرات پال میسن (Paul Mason) اختصاص داده بود و در معرفی آن، در سایت این برنامه، می نویسد: "پال میسن ... خودش را از جمله آن اقتصاددانان، نویسندگان و فعالینی که شمارشان رو به افزایش است می‌داند که در حالیکه نظریه معروف "مبارزه طبقاتی‌ای که به انقلاب سوسیالیستی منجر شود" را رد می‌کنند، با این حال بر این باورند که جامعه‌ای عادلانه‌تر امکان پذیر است". خود ایشان در یکی از نوشته‌هایش در توضیح و معرفی کتابی که در ژوئیه ۲۰۱۵ تحت عنوان: "بعد از کاپیتالیسم: راهنمائی برای آینده ما" نوشته بود، می‌گوید: "مبارزه طبقاتی جوابگو نیست. با تظاهرات و راهپیمایی نمیتوان سرمایه‌داری را نابود کرد".
یادداشت حاضر درباره نظرات آن "اقتصاددانان، نویسندگان و فعالینی که شمارشان رو به افزایش است" نیست، بلکه درباره آن مقولات و مفاهیمی است که این گل کرده‌ها در ستایش و یا ردش به منبر می‌روند. همچنین ادعا نمی‌کنم که صرف گفتن اینگونه حرفها ایرادی دارند؛ اما کسی که این ادعاها را دارد باید بتواند ثابت کند که خود کارکرد سرمایه اجازه بقول خودشان "جامعه‌ای عادلانه‌تر" را می‌دهد. باید بتواند نشان دهد که بدون مبارزه طبقاتی، حال هر تصویری از این مقوله در ذهن دارد، بدون تظاهرات و راهپیمائی، و بدون لغو کارمزدی بشود جامعه را از دست اندازهائی که هر از چندگاهی انسانیت را تا مرز نابودی می برد، رها ساخت. از "رفرم" شروع کنیم که شعار این طیف است.

رفرم
ایده رفرم و یا بهبود وضع در جامعه ای که در آن زندگی می‌کنیم نه ایده و تلاشی تازه است و نه مختص آن طیفی است که ذکرش رفت. از رفرم در همین سیستم دو برداشت کلاسیک هست. ۱) انسان‌ها برای بهبود زندگی‌شان هر روز تلاش می‌کنند و هر تلاشی که دو قرص نان بیشتر بر سر سفره‌شان بیاورد، میمون و محترم است. این راهنمای گرایشی است که تلاش برای سوسیالیسم را جدا از تلاش برای رفرم و تحمیل اصلاحات بیشتر و بیشتر به سیستم سرمایه‌داری نمی‌داند. ۲) گرایشی هم هست که دنبال رفاه بیشتر در سیستم سرمایه‌داری است و حاضر نیست رفرمها را آنقدر کش بدهد که از سیستم سرمایه‌داری عبور کند. بقول خودشان، رفرم برای قابل قبول کردن سیستم. رفرم برای نجات سیستم از دست خودش.
در مقابل گرایش دوم، گرایش اول که سازماندهی انقلاب اجتماعی طبقه کارگر امر فوری اوست، انقلابی که کل مناسبات استثمارگر سرمایه داری را واژگون میکند و به مصائب و مشقات ناشی از این نظام خاتمه میدهد هدف اوست. برای جامعه ای بدون تقسیم طبقاتی مبارزه می کند، بدون مالکیت خصوصی بر وسائل تولید، بدون کارمزدی و بدون دولت. یک جامعه آزاد انسانی متکی بر اشتراک همگان در ثروت جامعه و در تعیین مسیر و سرنوشت آن. اما آن انقلاب عظیم کارگری‌ای که باید این جامعه آزاد را متحقق کند، بمجرد اراده فعالین و سازمان‌های این گرایش رخ نمی‌دهد. این یک حرکت وسیع طبقاتی و اجتماعی است که باید در ابعاد و اشکال مختلف سازمان یابد. موانع گوناگونی باید از سر راه آن کنار زده شوند. این تلاش فلسفه وجودی فعالین، رهبران و احزاب این گرایش و مضمون فعالیت هر روزه آنها را تشکیل می‌دهد. اما در همان‌حال که این مبارزه برای سازماندهی انقلاب کارگری جریان دارد، میلیاردها انسان همچنان در تکاپوی هر روزه برای تامین معاش و آسایش خود در متن یک جهان سرمایه‌داری‌اند. مبارزه انقلابی برای برپایی دنیایی بهتر، از تلاش هر روزه برای بهبود وضعیت زندگی مادی و معنوی بشریت کارگر در همین دنیای موجود جدایی ناپذیر است. از نظر سیاسی، این گرایش نه فقط سازماندهی انقلاب علیه نظام موجود را با تلاش برای تحمیل اصلاحات هرچه وسیع تر به آن در تناقض نمی بیند، بلکه حضور در هر دو جبهه مبارزه را شرط حیاتی پیروزی نهایی طبقه کارگر میداند. این گرایش و این جنبش در صف مقدم هر مبارزه برای اصلاح موازین موجود جامعه به نفع مردم قرار دارد.
اما آنچه که ما را در مبارزه برای اصلاحات از جریانات و جنبش‌های رفرمیست، اعم از کارگری و غیر کارگری متمایز می‌کند قبل از هر چیز اینست که اولا ما همواره بر این حقیقت تاکید می‌کنیم که تحقق آزادی و برابری کامل از طریق اصلاحات میسر نیست. حتی عمیق ترین و ریشه‌ای‌ترین اصلاحات اقتصادی و سیاسی نیز بنا به تعریف بنیادهای نظام موجود، یعنی مالکیت خصوصی، تقسیم طبقاتی و نظام کار مزدی را دست نخورده باقی می‌گذارند. از این گذشته واقعیت این است که، به گواهی کل تاریخ جامعه سرمایه‌داری و تجربه جاری کشورهای مختلف، بورژوازی در اغلب موارد به قهرآمیزترین شیوه‌ها در برابر به کرسی نشستن ابتدایی‌ترین مطالبات مقاومت می‌کند. پیشروی‌های بدست آمده نیز همواره موقت و ضربه پذیر و قابل بازپس گیری باقی می‌مانند. ما که مبارزه برای اصلاحات را جدا از مبارزه برای انقلاب کارگری نمی‌دانیم، در دل مبارزه برای اصلاحات همچنان بر ضرورت انقلاب اجتماعی بعنوان تنها آلترناتیو واقعا کارساز و رهایی بخش کارگری تاکید میکنیم. درعین دفاع از حتی کوچک‌ترین بهبودها در زندگی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی مردم کارگر و زحمتکش در جامعه، وظیفه خود را طرح و مطالبه حقوق سیاسی و مدنی و رفاهی هرچه وسیعتر و هرچه پیشروتر میدانیم. جنبش ما در تعریف شعارها و خواستهای خویش در مبارزه برای رفرم خود را به مقدورات و امکانات و قابلیت انعطاف طبقه سرمایه‌دار، به حساب سود و زیان سرمایه و مصالح عوامفریبانه "اقتصاد کشور" و امثالهم مقید و محدود نمی‌کند. نقطه عزیمت ما حقوق غیر قابل انکار انسان عصر ماست. اگر تحقق حقوقی نظیر حق سلامتی، حق آموزش، ایمنی اقتصادی، برابری زن و مرد، آزادی اعتصاب، حق دخالت مستقیم و دائمی توده مردم در حیات سیاسی جامعه، خلع ید از مذهب، رفع تبعیض و غیره با سودآوری سرمایه و مصالح نظام سرمایه داری در تناقض است، این تنها شاهدی بر ضرورت واژگونی این نظام است. جنبش ما در مبارزه برای اصلاحات دائما این حقیقت را جلوی جامعه و طبقه کارگر می‌گیرد. قصد ما در این مبارزه ایجاد یک سرمایه‌داری اصلاح شده، سرمایه‌داری با "چهره انسانی" یا یک سرمایه‌داری "دلسوز" نیست، چیزی که طیف "روبه افزایش" از آن وحشت دارد. قصد ما تحمیل بخش هرچه بیشتری از حقوق حقه مردم کارگر و زحمتکش به نظام حاکم است. حقوق و خواستهایی را که بورژوازی با بقاء خویش ناسازگار می‌یابد و سرکوب می‌کند، طبقه کارگر همین امروز آماده است فورا به جامع‌ترین شکل متحقق کند.
گفتم که ما برای پیروزی کامل و همه جانبه انقلاب اجتماعی طبقه کارگر علیه سرمایه داری و اجرای کلیت برنامه کمونیستی و آزادیبخش طبقه کارگر مبارزه میکنیم. معتقدیم که پیشرفتهای اقتصادی، علمی، تکنولوژیکی و مدنی تاکنونی جامعه بشری شرایط و ملزومات مادی برای سازمان دادن یک جامعه آزاد بدون طبقه و بدون استثمار و ستم، یک جامعه جهانی سوسیالیستی را هم اینک فراهم کرده است و طبقه کارگر موظف است به مجرد کسب قدرت سیاسی، اجرای برنامه کمونیستی خویش را آغاز کند. در عین حال مادام و هرجا که نظام سرمایه‌داری برجاست، جنبش ما همچنین برای گسترده‌ترین و عمیق‌ترین اصلاحات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مبارزه می‌کند که سطح زندگی و حقوق و آزادی‌های توده‌های وسیع مردم را تا بالاترین حد ممکن بهبود بخشد. این اصلاحات، و به میان کشیدن مردم کارگر و زحمتکش برای تحقق آنها، وارد آوردن ضربه نهایی بر پیکر نظام استثمارگر سرمایه داری و حاکمیت طبقه سرمایه‌دار بر جامعه بشری را تسهیل خواهد کرد.
تجربه نشان داده است که آن مطالبات و رفرم‌هایی را که جنبش ما برای تحققش تلاش و مبارزه می‌کند، بدون "تظاهرات و راهپیمایی" امکان پذیر نیستند. اگر کسی بتواند نشان بدهد که بدون "مبارزه طبقاتی و بدون تظاهرات و راهپیمائی" هم می‌شود نه دو گام بلکه یک وجب سیستم ظالم و آدمکش سرمایه‌داری را عقب نشاند، لطفا نشان‌مان بدهد!

جامعه‌ای عادلانه‌تر!؟
ابتدا چند کلمه درباره تعریف مربوط به کلمات "عادلانه" و "عادلانه‌تر".  اگر کسی بپذیرد که حقش صد است و تنها صاحب پنجاه درصد از حقش است و برای، مثلا ۶۰ درصد از حقش تلاش می‌کند، این را دیگر نمی‌شود عدالت نام نهاد. "عادلانه" یعنی اینکه کسی به تمام حقی که مال او است برسد. اگر حقم صد است تنها زمانی که صد درصد از حقم را گرفته باشم، می توان از عدالت حرف زد. کسی که این را بداند که سیستم سرمایه‌داری ناعادلانه است اما برای سرنگون کردن این سیستم تلاش نکند و فقط به کمی بیشتر از آنچه را که هم اکنون در این سیستم توزیع می شود قناعت کند، کار عجیب و غریبی نکرده. احزاب سوسیال دمکرات و احزاب دول رفاه سال‌هاست که بدون جنجال به پا کردن هم مشغول این کار هستند. همچین اگر کسی در صدد است دیگران را قانع کند که می‌شود رفرم پایداری به سرمایه‌داری قبولاند، بدون اینکه بخواهد این سیستم را سرنگون کند و آن را با سوسیالیسم جایگزین کند، بر سر فراموش کردن بازپس گیری رفرم‌هایی را که سیستم سرمایه‌داری از جامعه بازپس گرفت، حساب باز کرده است.
کلمه "عادلانه‌تر" در بحث این طیف دروغی بیش نیست. کلمه مناسب "بهتر" است. کسی که بجای کلمه "بهتر" می خواهد "عادلانه‌تر" را به مخاطبش حقنه کند، می خواهد سر آن مخاطب کلاه بگذارد. واضح است که ۶۰ درصد حق بهتر از پنجاه درصد آن است؛ اما هنوز عادلانه نیست. کارگر دائم برای شرایط بهتری مبارزه می کند، اما تمام حواس و نگاهش به گرفتن تمام حقش است. 

مبارزه طبقاتی، راهپیمائی و تظاهرات
سوسیالیسم الگو و نسخه‌ای ساخته و پرداخته ذهن خردمندانی خیراندیش و یا انقلابیونی نیست که ظاهرا تمام هم و غمشان راه انداختن تظاهرات و راهپیمائی است. جنبشی از بطن خود جامعه سرمایه‌داری معاصر است که افق و آرمان‌ها و اعتراض بخش عظیمی از همین جامعه را منعکس می‌کند. چه این طیف تازه به دوران رسیده حاشا کند و چه قبول، تاریخ کلیه جوامع تاکنونی تاریخ مبارزه و کشمکش طبقاتی بوده است. جدالی بی‌وقفه، گاه آشکار و گاه پنهان، میان طبقات استثمارگر و استثمار شونده، ستمگر و تحت ستم در ادوار و جوامع مختلف در جریان بوده. این جدال طبقاتی است که منشاء اصلی تحول و تغییر در جامعه است.
جامعه معاصر، علیرغم تنوع وسیع مشاغل و تقسیم کار گسترده، بطور کلی بر محور دو اردوگاه طبقاتی اصلی که رودرروی یکدیگر قرار گرفته‌اند سازمان یافته است: کارگران و سرمایه‌داران. تقابل این دو اردوگاه در پایه‌ای‌ترین سطح سرمنشاء و مبنای کلیه کشمکش‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، حقوقی، فکری و فرهنگی متنوعی است که در جامعه معاصر در جریان است. نه فقط حیات سیاسی و اقتصادی جامعه، بلکه حتی زندگی فرهنگی و فکری و علمی انسان امروز که بظاهر قلمروهایی مستقل و ماوراء طبقاتی بنظر می‌رسند، مهر این صفبندی محوری در جامعه مدرن سرمایه‌داری را بر خود دارند. اردوی کارگران، با همه تنوع افکار و ایده آل‌ها و گرایشات و احزابی که در آن وجود دارد، نماینده تغییر و یا تعدیل نظام موجود به نفع توده محروم و تحت ستم در جامعه است. اردوی سرمایه‌داران هم، باز با کلیه مکاتب و احزاب سیاسی و متفکرین و شخصیتهای رنگارنگش، خواهان حفظ ارکان وضع موجود است و در مقابل فشار آزادیخواهی و مساوات طلبی کارگری از نظام سرمایه‌داری و قدرت و امتیازات اقتصادی و سیاسی بورژوازی دفاع می‌کند. سوسیالیسمی که به خیال این طیف نباید از آن حرف زد، از دل این مبارزه طبقاتی سر بر میکند.
نظام سرمایه‌داری مسبب و عامل بقاء کلیه مصائب گریبانگیر انسان امروز است. فقر و محرومیت، تبعیض و نابرابری، اختناق و سرکوب سیاسی، جهل و خرافه و عقب ماندگی فرهنگی، بیکاری، بی مسکنی، ناامنی اقتصادی و سیاسی، فساد و جنایت، فاشیسم و تروریسم اسلامی، همه و همه محصولات گریزناپذیر این نظامند. سخنگویان رنگارنگ این نظام در انکار این حقیقت، خاطر نشان می‌کنند که این مصائب را سرمایه‌داری ابداع نکرده است، که همه اینها مقدم بر سرمایه‌داری وجود داشته‌اند، که استثمار و تصاحب دسترنج تولید کنندگان، استبداد، تبعیض، ستمکشی زن، جهل و خرافه و مذهب و فحشاء کمابیش به قدمت خود جامعه بشری‌اند.
آنچه در این میان پرده پوشی می‌شود این واقعیت است که اولا همه این مصائب و محرومیتها در این جامعه محتوا و معنای جدیدی متناسب با نیازهای جهان سرمایه‌داری یافته‌اند و هر روز از نو در متن سرمایه‌داری مدرن امروز، به عنوان اجزاء لایتجزای این نظام، بازتولید می‌شوند. هر کسی که تلاش می‌کند این نظام سرنگون نشود، به نحو دیگری می‌خواهد این مصائب را بازتولید کند. منشاء فقر و گرسنگی، بیکاری و بی‌مسکنی و ناامنی اقتصادی در انتهای اوایل قرن بیست و یکم، دیگر نظام‌های اقتصادی قرون پیشین نیستند؛ نظام اقتصادی قرن حاضر است. استبدادها و دیکتاتوری‌های خونین، جنگها، مردم کشی‌ها و سرکوب و اختناقی که سهم صدها میلیون انسان امروز از زندگی است، حکمت خود را از نیازها و ملزومات نظام حاکم بر جهان امروز می‌گیرد و به منافعی در همین جهان خدمت می‌کند.
ثانیا، این بورژوازی و نظام سرمایه‌داری است که دائما به سرسختانه‌ترین وجه با تلاش هر روزه توده‌های وسیع مردم در چهارگوشه جهان برای فائق آمدن بر این مشقات و محرومیت‌ها و عقب‌ماندگی‌ها مقابله میکند. تلاش هر روزه کارگر برای بهبود اوضاع اقتصادی و رفاهی و حقوق مدنی توده وسیع مردم، که گاه با تظاهرات و راهپیمائی و گاه با شیوه‌های دیگر به پیش می‌روند، با مانعی جز سیستم سرمایه‌داری و دولتها و احزاب و مبلغینش روبرو نیست. خیزش‌های توده‌های وسیع مردم در مصر، تونس، سوریه، ایران، چین، ونزوئلا و غیره و غیره، برای دخالت در سرنوشت خویش، بعنوان اولین مانع با نیروی قهریه بورژواهای محلی و بین‌المللی روبرو می‌شود. دولت، نهاد مذهب، رسانه‌ها و دستگاه‌های تبلیغاتی عظیم بورژوازی، سنتها و اخلاقیات و نظام تربیتی و آموزشی طبقه حاکمه سازنده ذهنیت‌های عقب مانده، متعصب و تبعیض گر در بین توده مردم و نسلهای پی در پی است. جای تردید نیست که این سرمایه‌داری و بورژوازی است که سد راه نقد و تغییر جهان امروز توسط میلیونها انسانی است که نه فقط از نظام موجود به تنگ آمده‌اند بلکه خطوط یک جامعه شایسته انسان را شناخته اند.
امروز، در اوایل قرن بیست و یک، در اوج جهانی شدن سرمایه و سرمایه‌داری، در دل عظیم ترین انقلابات تکنولوژیکی، بشریت در یکی از خطیرترین دوره‌های تاریخ خود سیر میکند. مساله دیگر نه رفاه، بلکه بقاء فیزیکی معضل میلیون‌ها انسان از کشورهای فقر زده آفریقا و آسیا تا قلب پایتختهای اروپای غربی و آمریکاست. امید توسعه اقتصادی جوامع عقب‌مانده دیگر به تمامی به یاس مبدل شده است. رویای رشد جای خود را به کابوس دائمی قحطی و بی غذایی و بیماری داده است. در اروپا و آمریکای پیشرفته بدنبال سالها رکود عمیق اقتصادی، نوید نیم بند "رونق بدون اشتغال"، عینا همین کابوس را جلوی دهها میلیون خانواده کارگری گرفته است. جنگ و مردم کشی در ٥ قاره بیداد میکند. عظیم‌ترین عقبگردهای فکری و فرهنگی در جریان است، از بالا گرفتن مجدد جهالت مذهبی، مردسالاری، نژادپرستی، قوم پرستی و فاشیسم تا سقوط حقوق و شان فرد در جامعه و رها شدن هستی و زندگی میلیونها مردم از کودک و پیر و جوان به دست بیرحم بازار آزاد. جنایت سازمان یافته در اغلب کشورها به یک واقعیت پابرجا در زندگی روزمره مردم و حیات اقتصادی و سیاسی کل جامعه تبدیل شده است. اعتیاد به مواد مخدر و قدرت روز افزون شبکه‌های جنایی تولید و توزیع آنها یک معضل عظیم و لاینحل بین‌المللی است. نظام سرمایه‌داری و اصل اصالت سود کل محیط زیست را با خطرات جدی و لطمات جبران ناپذیری روبرو ساخته است. این واقعیت عملی سرمایه‌داری امروز است که آینده بسیار هولناکی را پیشاروی کل مردم جهان گرفته است. هیچ درجه از اصلاح این نظام، جز از بیخ و بن ویران کردن آن و نهادن دنیایی نو جوابگوی این وضعیت دهشتناک نیست.
کسی که ادعا می کند دیگر نمی‌شود با تظاهرات و راهپیمائی به مقابله این وضعیت رفت و مبازه طبقاتی را هم باید غلاف کرد، و در عین حال از توزیع "عادلانه‌تر" هم حرف می‌زند، باید اسراری طلائی بس گرانقیمت جائی قایم کرده باشد!

انقلابی بر علیه خشونت
کسی که می خواهد این تصویر کاذب که گویا انقلاب کار انقلابیون حرفه‌ای است و انقلاب خشونت سازمان یافته است را باد بزند، نه تنها در تکرار رتوریک "عادلانه‌تر" هم فریبکار است، بلکه باید افشا بشود. کریس هجز (Chris Hedges) از آن کسانی است که شهر به شهر برنامه سخنرانی با بعضا ده‌ها هزار مخاطب برگزار می‌کند و از "دوره انقلاب" می‌گوید. او تمام مصائب جامعه سرمایه‌داری امروزی را که به خیزش‌های عظیمی چون انقلابات مصر و تونس، جنبش اشغال و اعتراضات یونان و اسپانیان و پرتغال می‌انجامند، برمی‌شمارد اما از یاد نمی‌برد که "پرهیز از خشونت" و "لنین کودتا کرد" و غیره را دائم تکرار کند. منتها شرح مصائب جامعه سرمایه‌داری دیگر لو دادن اسرار نیست. اگر کسی غیرمنتظره از کره دیگری به زمین پرتاب نشده باشد، هر روز این مصائب را با گوشت و پوستش لمس می کند.
از توجیه کنندگان سیستم سرمایه داریم بگذریم؛ اولین سئوال قاعدتا باید این باشد كه انقلابات اصلا چرا روی می دهند؟
تاریخ مملو است از تجارب انقلاباتی که نه جنگ مسلحانه توده‌های زحمتکش و ناراضی از وضعیت موجود، بلکه در قریب به اتفاق موارد یک اعتراض صرف بوده است. یا بهتر است اینطور گفته شود که با یک اعتراض صرف و ساده شروع شده است. اگر به انقلابات تاکنونی نگاه کنید این سئوال مطرح می شود که کجای مطالبه قطع جنگ توسط توده‌های گرسنه روسیه در فوریه ١۹١٧ همراه با خشونت بود؟ کجای اعتراض مردم مصر برای کنار رفتن حسنی مبارک در میدان التحریر خشن بود؟ کجای اعتراض مردم ایران به نخواستن گورستان پهلوی خشونت بود؟ کجای نخواستن حکومت بن علی در تونس خشونت بود؟ کجای راهپیمائی مردم پتروگراد در زمستان ١۹٠۵ به طرف کاخ تزار که طوماری را برای رسیدگی به وضعیت اسفناک معیشتی کارگران حمل می‌کردند خشونت بود؟ کجای خواستن نان در فرانسه ١٧٨۹ خشونت بود؟ کجای راهپیمائی مردم سوریه در شهرهای دمشق و حلب برای نخواستن رژیم اسد خشونت بود؟ کجای اعتراض توده‌های میلیونی در خیابان‌های تهران در سال ٨٨ خشونت بود؟ کجای نخواستن استعمار آمریکا در ویتنام خشونت بود؟ در همه این موارد این دولتهای محلی و همپیمانان خارجی آنها بودند که پاسداران مسلسل به دست وضع موجود را به خیابان‌ها فرستادند تا حمام خون راه بیاندازند. اگر انقلابی همراه با خشونت بوده، این همیشه دولتها بوده‌اند که دست به قتل و کشتار معترضینی زده‌اند که خیلی مسالمت آمیز مطالباتی را مطرح کرده‌اند و انتظار داشته‌اند دولتشان به آنها جواب قانع کننده بدهد. برعکس اگر جائی چند نفری با اسلحه و بدون اعتراض توده‌ای مشخصی دست به “خشونت” زده‌اند، با همراهی توده‌ها مواجه نشده‌اند. نمونه سیاهکل یک نمونه آشنای تاریخی در ایران است. منتها واضح است که در ادامه انقلابات، اگر دولتی سماجت کند و همچنان به سرکوب ادامه بدهد و به خواست توده‌های معترض بی‌اعتنا بماند، این توده‌ها هم دست به اسلحه می‌برند که آن دولت سرکوبگر را ساقط کنند.
در تعاریف سیاستمداران طبقات حاکم و روشنفكران خجول مدافع نظام سرمایه داری، "خشونت" به اعتراضات مردم در خیابان گفته می شود، وقتی كه آنها دیگر حرفهای خود را بدون واسطه و بدون ملاحظه می‌زنند. از نظر آنها آنچه كه "مدنی" است، انتخاب نمایندگان احزاب پارلمانی و وضع قوانین در پارلمانهاست. این اما هیچ چیزی درباره خشونتهای روزمره ای که در نتیجه همین قوانین در جامعه جاریست نمی‌گوید. نمی‌گوید كه چگونه انسانها به بزهكاری روی می‌آورند. اینكه این همه قتل و جنایت در جامعه جاری است، چیزی در باره‌اش گفته نمی‌شود. فحشا و تن فروشی حاصل چه مناسباتی است و خشونت در این رابطه چه جایگاهی دارد؟ نمی‌گوید كه چرا دسته‌های مسلح جنایتكار سر بلند می‌كنند و روز بروز قدرتمند و قدرتمندتر می‌شوند و در رأسشان هم اعضای بلندپایه هیأت حاكمه با هزار و یك رشته مرئی و نامرئی قرار می‌گیرند. این همه انسان در محیط كار و بر اثر سوانح جانشان را از دست می‌دهند چه؟ آیا می‌شود این مسئله را هم به خشونت ربط داد؟ آیا می‌شود این را هم جزئی از خشونت نامید كه مسكوت گذاشته می‌شود؟ آیا پرداخت نكردن دستمزد كارگران خشونت نیست؟ دزدی عیان و قانونی پس اندازهای چندرغاز بازنشستگان در قلب اروپا خشونت نیست؟ زیر سیطره حاكمیت طبقاتی سرمایه‌داری، جامعه هر روزه شاهد خشونتهای متعددی است. اتفاقا كار انقلاب این است كه به این خشونتهای سازمان یافته و روزمره در جامعه پایان دهد. انقلاب ادامه اعتراض زنان به نابرابری اقتصادی و نابرابری در فرصتهای شغلی و درآمدهای بهتر است كه آنها را مجبور به تن دادن به روابط تحقیرآمیز و خشونت در خانواده می كند. انقلاب ادامه اعتراض روزمره كارگر به كاهش هزینه های ایمنی محیط كار از جانب كارفرماها و مدیریت است. انقلاب ادامه اعتراض به تبعیض در جامعه است. ادامه اعتراض كارگر به قوانین كاری است كه دست كارفرما را در چپاولش تماما باز می‌گذارد. انقلاب ادامه اعتراض به دستمزدهای بیش از حد پایین است كه فرد را مجبور به تن دادن به بزهكاریهایی می‌كند كه دودش به چشم همه می‌رود. روابط خشن سیستم سرمایه‌داری، كه جز به "توسعه" فكر نمی‌كند، ـ كه همانا نام اقتصادی بهتری از نظر خودشان برای انباشت سرمایه است ـ بخش هر چه وسیعتری از مردم را از نان خوردن صرف می‌اندازد. اینها باید زندگی كنند و در ادامه تلاش و تقلا برای زندگی، مجبور می‌شوند به هر كاری دست بزنند. انواع بزهكاری كه زندگی را واقعا برای اكثریتی ٩٩ درصد جامعه غیرقابل تحمل كرده است! انقلاب راه‌حلی است برای خلاصی از این سیستم كه سرچشمه همه آلام جامعه است. آن كدام آدم شریفی است كه پز روشنفكری می‌دهد، برای رابطه انقلاب و خشونت تئوری می بافد و اعتراض به این نوع دزدیها را خشونت می‌داند؟ برای یك لحظه به وضعیت بی خانمانها نگاه كنید. در یك روز آفتابی وال استریت اعلام می كند كه قریب به نصف كسانی كه سالها وام خانه داده اند، خانه هایشان را باید ترك كرده و به بانكها بدهند! به ترس و واهمه از دست دادن كار فكر كنید. این همه خشونت علیه انسانیت را به راحتی "مدنیت" و روابط مدنی عنوان كردن و اعتراض به آن را هم "خشونت"!؟ واقعا باید از این نوع روشنفكران پرسید كه چقدر پول گرفته‌اند كه چنین سیاه بازی میكنند؟! آن دولتی كه دستمزد چندین برابر زیر خط فقر كارگران را پرداخت نمی كند اما كل دم و دستگاهش را بسیج می كند كه اعتراض به این ظلم را سركوب كند، خشونت نمی‌كند! اما كارگرانی كه می‌خواهند این رابطه ستمكارانه را دگرگون كنند "خشونت می‌كنند"! واقعیت زمخت و زشت این است كه این منطق سرمایه‌داری و روشنفكران و رسانه‌های "باشرف" و جیره‌خوار آن است كه دروغ بگویند و وقایع را وارونه جلوه دهند! كسی كه این همه خشونتها را می‌بیند و عمدا از آنها اسمی نمی‌برد و آدرس دیگری می دهد، شریك اعمال این خشونتها در جامعه است.
نکته دیگر اینکه انقلاب کار یک دسته انقلابی نیست. کار توده‌هاست. کسی که اقدام توده‌ها به تغییر مناسباتی که جامعه را به نداری و تباهی کشانده است خشونت می‌داند، معلوم است که روزی‌اش را مدیون دولت و نظام سرکوبگر است. رسانه‌ها، روشنفکران و ژورنالیستهای نان به نرخ روز خور عمدا مسئله را وارونه نشان می‌دهند. هدفشان از مترادف کردن انقلاب و خشونت این است که مردم را از احقاق حقوق خود بترسانند. کسانی که دم و دستگاه مهندسی افکار را در اختیار دارند، همیشه ضدانقلاب را انقلاب معرفی کرده‌اند. ضدانقلاب با هدف ترساندن توده‌های خواهان تغییر دست به خشونت می‌زنند، و تاریخ‌نویسان هیأت حاکمه هم تمام این جنایات را به حساب انقلاب می‌گذارند.
انقلاب هدفش اصلاحاتی اساسی در وضعیتی است که دیگر غیرقابل تحمل شده است. مبارزه انقلابی برای برپایی یک دنیای بهتر، از تلاش هر روزه برای بهبود وضعیت زندگی مادی و معنوی بشریت کارگر در همین دنیای موجود جدایی ناپذیر است. انقلابات همیشه بدنبال اعتراضات برای اصلاحات رخ می‌دهند. بدنبال امید به اصلاحات و بهبود شرایط در چهارچوب همین سیستمی که هنوز سرپاست، اتفاق می‌افتند. بدنبال عریضه نویسی، گردهمائی مسالمت آمیز، راهپیمائی و غیره رخ می‌دهند. اما هدف از اعلام خشونت آمیز بودن انقلاب و مسالمت آمیز بودن اصلاحات این است که توده‌های ناراضی را از مطالبه کردن تغییر توسط عمل مستقیم خودشان بترسانند و اصلاحات را به چانه زنی نخبه‌های سیستم در پارلمان‌ها تنزل بدهند و به کسانی که در فکر تغییر هستند بگویند "شما بهتر است به این مهره‌ها دل ببندید".
خلاصه کنم؛ در تاریخ همیشه احزاب و شخصیت‌هائی به دلیل نظرات انقلابی خود، مورد كینه توزانه‌ترین حملات قرار گرفته‌اند. لنین شاید شناخته شده‌ترین آنها باشد. اما انقلاب كه كار احزاب و شخصیتهای انقلابی نیست. انقلاب امر و كار توده‌هاست. احزاب، جنبش‌ها و شخصیت‌های سیاسی انقلابات را سازمان داده و به آنها سمت و سو میدهند و یا در مقابل آنها می‌ایستند. انقلاب نمی‌كنند، اما قاعدتا فعالانه در انقلابات شركت می‌كنند! توده‌ها علی‌العموم بصورت میلیونی به خیابان‌ها نمی‌ریزند و سینه خود را سپر گلوله‌ها نمی‌كنند. وقوع انقلاب، نشانه تصادم زندگی روزمره توده‌ها با سیستم موجود است.
ضرورت نمایندگی شدن منافع طبقات در سیاست است كه  باعث ایجاد احزاب سیاسی میشود. احزاب از ابتدا تصویری از انقلاب در نظر دارند. هر حزب و جنبشی میخواهد انقلاب را به طرف جهان بینی و افقی كه برایش شمشیرها یش را صیقل داده است، سوق دهد.

چیزی به نام "سرمایه‌داری عادلانه" را نمی‌شود به کسی فروخت؛ باید کلمات دیگری برای آن ابداع کرد: "عادلانه‌تر"! این سیستم اما آدمکش است و این قورباغه را با هیچ نوع رنگ کردنی نمی‌شود به جای قناری و بلبل به کسی حقنه کرد.

۱۴ دسامبر ۲۰۱۵

با یورش گله پلیس، رهبر KCTU دستگیر شد

آسوشیتدپرس خبر داد که بیش از ۲۰۰۰ پلیس با حمله به و محاصره معبدی که رئیس کنفدارسیون اتحادیه‌های کارگری کره جنوبی در آن پناه جسته بود، او را دستگیر کردند. این گله دو هزار نفری را سراغ کسی فرستاده‌اند که در یک پروسه قانونی خودشان و با رأی اعضای اتحادیه‌ها، رئیس اتحادیه‌های قانونی و ثبت شده بوده است. کسی که بنابه قوانین بنیادی خود کشور کره جنوبی فراخوان اعتراض داده و همراه هزاران کس دیگر و در مخالفت با سیاستهایی که بخش عظیمی از جامعه با آن مخالف است، شرکت کرده بود. کارگران اما قول داده‌اند که با هیچ درجه‌ای از سرکوب و ارعاب دست از اعتراض برنخواهند داشت، چرا که قوانین جدید مربوط به قوانین کار و آزادی و سرکوبهای سیاسی زندگی آنها را شدیدا تحت تأثیر قرار داده و اعتراضات را غیرقابل اجتناب کرده‌اند. کارگران در گام اول قرار است روز ۱۹ دسامبر ۲۰۱۵ به اعتراض و تظاهراتی گسترده دست بزنند.

شکست شرکتهای قلدر برده داری مدرن

به گزارش سایت america.aljazeera.com نهادی دادگاه مانند در نیویورک، بر علیه مخالفت "انجمن ملی رستورانها" که مصوبه افزایش حداقل دستمزد ۱۵ دلار در نیویورک را به چالش کشیده بود رأی داد. کارگران دریافت کننده حداقل دستمزد، بخصوص در رستورانهای زنجیره ای مثل مک دونالد که سالانه میلیاردها دلار سود به جیب می زنند، پیشگام مبارزه برای افزایش حداقل دستمزد در آمریکا بوده است. تثبیت این پیروزی و شکست شرکتهای قلدر برده داری مدرن، که جان تازه ای به جنبش کارگری آمریکا بخشیده است را باید صمیمانه به همه کارگران و فعالین کارگری ای که بعضا از مراکز دیگری در سازماندهی اعتراض کارگران این بخش دست داشته اند، تبریک گفت.

تأکید: تشکل از حوادث محیط کار می کاهد!

سایت amny.com روز ۱۱ دسامبر خبر داد که هزاران تن از کارگران ساختمان سازیها در منهتن نیویورک در یک اعتراض هشت تابوت سیاه را به نشانه ناامنی محیط کار به جلوی ساختمان شهرداری آن شهر حمل کرده و خواهان قوانین ایمنی بیشتری شدند. کارگران گفته‌اند که سال گذشته ۱۸ تن از کارگران این بخش جان خود را حین کار از دست داده که نسبت به سال قبل ۶ تن افزایش داشته و نسبت به دو سال قبل ۱۱ تن بیشتر جان خود را از دست دادند. نکته شایان توجه این بود که کارگران گفته‌اند کارگران عضو اتحادیه‌های کارگری تلفاتی به مراتب کمتر داده‌اند؛ چرا که آنجا قوانین ایمنی سختتری بر کار و شرایط کار حاکم بوده. این مسئله، همچنانکه قبلا هم به آن اشاره کرده بودیم، تاکیدی است برای کارگران ساختمان سازیها در ایران که برای جلوگیری و کاهش سوانح محیط کار حتما به فکر متشکل شدن باشند.

فضای اعتراضی و تناسب قوای مساعد

به دنبال فضای اعتراضی حاکم در جامعه، کارگران بخش خدمات استان کبک کانادا که از آوریل ۲۰۱۵ بدون قرارداد مانده‌اند، ۴۰۰ هزار تن از این کارگران روز ۹ دسامبر دست به یک اعتصاب ۲۴ ساعت زدند. مطالبه اصلی کارگران افزایش دستمزد است. زندگی در کانادا برای کارگران بسیار سخت و روز بروز غیرقابل تحمل می‌شود. هزینه زندگی هر روز افزایش می یابد، اما دستمزد کارگران در چند سال گذشته افزایشی نیافته و یا در مقایسه با تورم افزایش آن بسیار پایین بوده. کارفرما، که دولت است، از زبان یکی از مقامات گفته است: "خواست کارگران غیرواقعی و غیر قابل قبول است". در یکی از نظرسنجی های در باره مطالبات کارگران، بیش از ۵۰ درصد از مردم به کارگران حق داده که در مقابل فقط ۲۸ درصد توجیهات دولت را پذیرفته اند. یکی از رهبران اتحادیه های درگیر گفته است که تناسب قوا به نفع ماست. مسئله همینجاست؛ این اتحادیه‌ها که رهبری یکی از بزرگترین اعتصاب کارگری در کانادا و فضای اعتراضی ۴۰۰ هزار کارگر را در دست دارند، با این فضای اعتراضی و این تناسب قوا چه خواهند کرد؟ 

کارگر نفت ما، رهبر سرسخت ما!

علی ربیعی، وزیر کار جمهوری اسلامی هفته گذشته در یاسوج گفت که اگر کارگران به دولت ایشان فرصت بدهند فلان و بهمان خواهند کرد. ۶۰۰۰ تن از کارگران نفت در ماهشهر و علسویه با اعتصابی متحدانه در اعتراض به طرح‌های دولت ربیعی، که نگران امنیت شغلی و بیمه‌ها و مزایای شغلی خود هستند، جواب ایشان را دادند که چقدر در مشغله‌های دولت اسلامی ایشان شریکند!

می‌دانیم که اعتراض متحدانه کارگران نفت دارای چه پتانسیلی است! اما هر اعتراضی و بخصوص اعتراض کارگران مرکزی کلیدی مثل صنعت نفت در ایران، برای اینکه طرح‌های دولت برای ناکام گذاشتن آن را به شکست بکشاند باید متشکل و متحد بماند. این امر فقط با تشکیل مجامع عمومی منظم ممکن است. فعالین و رهبران این اعتصاب باید اعتصاب امر نه تنها خانواده کارگران بلکه مشغله و امر کل جامعه نیز بکنند. باید با مراکز دیگر کارگری که پتانسیل اعتصاب دارند را به اعتصاب بکشانند که در اتحاد کارگران چند مرکز کارگری، تحمیل مطالبات به دولت ساده‌تر خواهد بود. کارگران نفت نشان داده‌اند که می‌توانند پیش آهنگ تغییرات اساسی در جامعه باشند!

اقتصاد تعاونی!؟

اخبار حول و حوش اوبر (Uber) (سرویس هم سفری آنلاین) بار دیگر آلترناتیو "اقتصاد تعاونی" (Sharing Economy) را به سرتیتر اخبار رسانه‌ها کشانده است. حتما درباره این درک از "اقتصاد تعاونی" می‌شود و باید بیشتر حرف زد. اما تا آنجا که به اوبر مربوط می‌شود، نه تنها هیچگونه "تعاونی" به مفهوم عامش که همکاری و همیاری را در ذهن تداعی میکند در آن نیست، بلکه بردگی مزدی در این بخش از اقتصاد را با تکنولوژی امروزی تطبیق داده است. اوبر ظاهرا قرار بود آلترناتیوی باشد در برابر انحصار شرکتهای تاکسیرانی برای شریک شدن در ثروت؛ اما تا آنجا که تحقیقات انجام شده از شرکت کنندگان در این پروژه نتیجه می شود، در واقع شریک شدن در فقر توضیح بهتری برای آن است. اگر رٶسای شرکت اوبر میلیاردها دلار به جیب می‌زنند، در عوض رانندگان مشترک این سرویس نسبت به رانندگان تاکسی سنتی سهم حتی کمتری از این "تعاونی" را تصاحب می‌شوند.

اوبر و در کل "اقتصاد تعاونی" حداقل یک چیز را به مخاطب می‌گوید: باید برای معضل فقر و بیکاری‌ای که یقه دنیا را گرفته به فکر همکاری و همیاری بود. برای پیدا کردن راه درستش باید تلاش بیشتری کرد. 

حداقل مزد دوام نمی‌آورد

به دنبال نامه "کانون عالی انجمن‌های صنفی کارگران ایران"، از زیر مجموعه‌های "خانه کارگر" جمهوری اسلامی، خبرگزاری دولتی "مهر" با درج این نامه مطلبی با تیتر "حداقل مزد چقدر دوام می‌آورد؟" منتشر کرده است. مطلب فوق هم مثل قریب به اتفاق موارد دیگر از سوی عوامل متعدد و ریز و درشت جمهوری اسلامی نمی‌تواند چندین بار زیر خط فقر بودن حداقل دستمزد کارگران را حاشا کند. این نوشته با نامه این "کانون" و با پاراگراف زیر خاتمه می یابد: "در پایان امید است دولت تدبیر و امید، امید کارگران را در رسیدن به دستمزدی منصفانه احیاء نماید. پیشاپیش از لطف و عنایت حضرتعالی و همکاران محترمتان در هیئت دولت نسبت به جامعه کارگری و بازنشستگان سپاسگزاری می نماید."

تأکید کنم که پادوهای "خانه کارگر" نماینده کارگران در هیچ زمینه‌ای نیستند. نمایندگان کارگران باید جلو بیایند و از هم اکنون اعلام کنند که بدون دخالت نمایندگان واقعی کارگران هیچگونه توافقنامه‌ای درباره حداقل دستمزد کارگران اعتبار ندارد و کارگران آن را نمی‌پذیرند؛ چرا که حداقل دستمزد کارگران با توافق عوامل رژیم حتی یک هفته هم دوام نمی آورد. دستمزد ی که معیشت خانواده کارگر را تامین نکند ، قبول نیست.

سوسیالیسم در آمریکا!

بدنبال یک نظرخواهی، "اتحادیه کارگران ارتباطات" CWA اعلام کرد که بنابه حمایت وسیع اعضای این اتحادیه از کمپین انتخاباتی برای ریاست جمهوری برنی ساندرز، که علنا اعلام کرده سوسیالیست است حمایت می‌کند. اتحادیه فوق بیش از ۷۰۰ هزار عضو دارد و گفته است که نظرخواهی از اعضایش باعث بحث بین اعضا و تحقیق در مورد کاندیدهای کمپین انتخاباتی ریاست جمهوری توسط آنها شده و نتیجه این نظرخواهی حمایت از کمپین ساندرز بوده است. پیش از این هم دو اتحادیه بزرگ دیگر، "اتحادیه پرستاران" و "اتحادیه کارگران پست آمریکا" از کمپین انتخاباتی ساندرز حمایت خود را اعلام کرده بودند. هیلاری کلینتون گرچه کاندید اصلی حزب دمکرات است، اما توجه بخش وسیعی از اعضا و فعالین اتحادیه‌های کارگری، که سنتا پایگاه حزب دمکرات است، به کمپین انتخاباتی برنی ساندرز جلب شده است. ساندرز رسما از جنبش ۱۵ دلار در ساعت حمایت کرده و مخالفت خود را نیز با معامله TPP که اتحادیه‌ها آن را فشار بیشتر برای ارزانتر کردن کار کارگران می‌دانند اعلام کرده است. علاوه بر سه اتحادیه مزبور، مقامات بلندپایه اتحادیه‌های دیگری نیز از جمله اتحادیه پرنفوذ "اتحادیه کارگران فولادسازی" USW نیز تا بحال حمایت خود را از کمپین ساندرز اعلام کرده‌اند.

برای کسانی که از حال و هوای "سوسیالیسم هراسی" در آمریکا اطلاع زیادی ندارند، اخبار اعلام حمایت اتحادیه‌های کارگری از کاندیدی که رسما خود را سوسیالیست می‌داند و خود را در کمپ جنبش حداقل دستمزد به ۱۵ دلار می‌داند، این اخبار از یک حال و هوای دیگری در جامعه آمریکا خبر می‌دهند. یک نکته مهم دیگر را نیز باید یادآوری کرد. جلب شدن توجه جامعه به کاندیداتوری کاندیدی که خود را سوسیالیست می‌داند از فضای چپ جامعه خبر می‌دهد، اما هنوز چیزی از رادیکالیزه شدن جامعه برای خلاصی از وضعیت رقتبار کنونی نمی‌گوید.

۱۳۹۴ آذر ۲۴, سه‌شنبه

تأکید: تشکل از حوادث محیط کار می کاهد!

سایت amny.com روز ١١ دسامبر خبر داد که هزاران تن از کارگران ساختمان سازیها در منهتن نیویورک در یک حرکت اعتراضی هشت تابوت سیاه را به نشانه ناامنی محیط کار به جلوی ساختمان شهرداری آن شهر حمل کرده و خواهان قوانین ایمنی بیشتری شدند. کارگران گفته‌اند که سال گذشته ١٨ تن از کارگران این بخش جان خود را حین کار از دست داده اند که نسبت به سال قبل ٦ تن افزایش داشته و نسبت به دو سال قبل ١١ تن بیشتر جان خود را از دست دادند. نکته شایان توجه این بود که کارگران گفته‌اند کارگران عضو اتحادیه‌های کارگری تلفاتی به مراتب کمتر داده‌اند؛ چرا که آنجا قوانین ایمنی سخت تری بر کار و شرایط کار حاکم بوده. این مسئله، همچنانکه قبلا هم به آن اشاره کرده بودیم، تاکیدی است برای کارگران ساختمان سازیها در ایران که برای جلوگیری و کاهش سوانح محیط کار باید متشکل شوند. 

فضای اعتراضی و تناسب قوای مساعد

به دنبال فضای اعتراضی حاکم بر جامعه کانادا، ٤٠٠ هزار تن از کارگران بخش خدمات استان کبک که از آوریل ٢٠١٥ بدون قرارداد مانده‌اند، روز ٩ دسامبر دست به یک اعتصاب ٢٤ ساعته زدند. مطالبه اصلی کارگران افزایش دستمزد است. زندگی در کانادا برای کارگران بسیار سخت و روز بروز غیرقابل تحمل تر می‌شود. هزینه زندگی هر روز افزایش می یابد، اما دستمزد کارگران در چند سال گذشته افزایشی نیافته و یا در مقایسه با تورم افزایش آن بسیار پایین بوده است. کارفرما، که دولت است، از زبان یکی از مقامات گفته است: "خواست کارگران غیرواقعی و غیر قابل قبول است". در یکی از نظرسنجیها در باره مطالبات کارگران، بیش از ٥٠ درصد مردم به کارگران حق داده اند و در مقابل فقط ٢٨ درصد توجیهات دولت را پذیرفته اند. یکی از رهبران اتحادیه های درگیردر این اعتصاب گفته است که تناسب قوا به نفع ماست. سئوال این است که؛ این اتحادیه‌ها که رهبری یکی از بزرگترین اعتصابات اخیر کارگری در کانادا، و اعتراض ٤٠٠ هزار نفری کارگران را در دست دارند، با این فضای اعتراضی و این تناسب قوا چه خواهند کرد؟ 

کارگر نفت ما، رهبر سرسخت ما!

علی ربیعی، وزیر کار جمهوری اسلامی هفته گذشته در یاسوج گفت که اگر کارگران به دولت ایشان فرصت بدهند فلان و بهمان خواهند کرد. ٦٠٠٠ تن از کارگران نفت در ماهشهر و علسویه ، که نگران امنیت شغلی و بیمه‌ها و مزایای شغلی خود هستند، با اعتصابی متحدانه در اعتراض به طرح‌های دولت، نشان دادند که چقدر در مشغله‌های ربیعی و دولت اسلامی ایشان شریکند!

می‌دانیم که اعتراض متحدانه کارگران نفت دارای چه پتانسیلی است! اما هر اعتراضی و بخصوص اعتراض کارگران مراکز کلیدی مثل صنعت نفت در ایران، برای ناکام گذاشتن طرح‌های ضد کارگری دولت، باید متشکل و متحد بماند. این امر فقط با تشکیل مجامع عمومی منظم ممکن است. فعالین و رهبران این حرکت باید اعتصاب و اعتراض را، امر نه تنها خود کارگران، بلکه مشغله و امر کل جامعه بکنند. باید مراکز دیگر کارگری که پتانسیل اعتصاب دارند را در این اعتراض دخیل کرد. اعتراض متحدانه کارگران در مراکز مختلف، تحمیل مطالبات به دولت را ساده‌تر خواهد کرد. کارگران نفت یک بار نشان داده‌اند که می‌توانند پیشآهنگ تغییرات اساسی در جامعه باشند!

با یورش گله پلیس، رهبر KCTU دستگیر شد

آسوشیتدپرس خبر داد که بیش از ٢٠٠٠ پلیس با محاصره و حمله به معبدی که رئیس کنفدارسیون اتحادیه‌های کارگری کره جنوبی در آن پناه جسته بود، او را دستگیر کردند. این گله دو هزار نفری را سراغ کسی فرستاده‌اند که در یک پروسه قانونی خودشان و با رأی اعضای اتحادیه‌ها، رئیس اتحادیه‌های قانونی و ثبت شده بوده است. کسی که بنابه قوانین کشور کره جنوبی فراخوان اعتراض داده و همراه هزاران نفر دیگر و بر علیه سیاستهایی که بخش عظیمی از جامعه با آن مخالف است، اعتراض کرده بود. کارگران اما قول داده‌اند که با هیچ درجه‌ای از سرکوب و ارعاب دست از مبارزه برنخواهند داشت، چرا که قوانین جدید مربوط به کار و آزادیهای سیاسی، زندگی آنها را شدیدا تحت تأثیر قرار داده و در نتیجه اعتراضو مبارزه را غیرقابل اجتناب کرده‌است. کارگران در گام اول قرار است روز ١٩ دسامبر ٢٠١٥ به اعتراض و تظاهراتی گسترده دست بزنند.

رفرم، انقلاب و "جامعه‌ای عادلانه‌تر"

کسانی که می‌خواهند اصلاحاتی در سیستم سرمایه‌داری انجام دهند، واژه‌ای اختراع کرده‌اند تحت عنوان "عادلانه‌تر". این واژه اختراعی مصطلح - بخصوص در زبان انگلیسی - آن جوک معروف را به یاد آدم می اندازد که "همه برابرند، اما بعضی ها برابرترند". پائین تر به بهانه این واژه اختراعی، نکاتی را خواهم گفت. اما عجالتا لازم است  نکاتی را درباره چند نفری که دراین مورد بحثهایی مطرح کرده اند را توضیح دهم.
در رسانه‌های بعضا اصلی انگلیسی زبان (mainstream) ژورنالیستهای لیبرال - چپی مثل پال میسن، تامس پیکتی و کریس هجز با ادبیاتی از قبیل "دوره انقلابات"، "توزیع ناعادلانه" و "پس از کاپیتالیسم" گل کرده‌اند. وقتی که در سخنان و نوشته‌های آنها دقیق می‌شویم "اصلاحات در سرمایه‌داری" کنه بحثشان است. برنامه "ایده‌ها" رادیو سی‌بی‌سی کانادا برنامه‌ای به نظرات پال میسن (Paul Mason) اختصاص داده بود و در معرفی آن، در سایت این برنامه، می نویسد: "پال میسن ... خودش را از جمله آن اقتصاددانان، نویسندگان و فعالینی که شمارشان رو به افزایش است می‌داند که در حالیکه نظریه معروف "مبارزه طبقاتی‌ای که به انقلاب سوسیالیستی منجر شود" را رد می‌کنند، با این حال بر این باورند که جامعه‌ای عادلانه‌تر امکان پذیر است". خود ایشان در یکی از نوشته‌هایش در توضیح و معرفی کتابی که در ژوئیه ۲۰۱۵ تحت عنوان: "بعد از کاپیتالیسم: راهنمائی برای آینده ما" نوشته بود، می‌گوید: "مبارزه طبقاتی جوابگو نیست. با تظاهرات و راهپیمایی نمیتوان سرمایه‌داری را نابود کرد".
یادداشت حاضر درباره نظرات آن "اقتصاددانان، نویسندگان و فعالینی که شمارشان رو به افزایش است" نیست، بلکه درباره آن مقولات و مفاهیمی است که این گل کرده‌ها در ستایش و یا ردش به منبر می‌روند. همچنین ادعا نمی‌کنم که صرف گفتن اینگونه حرفها ایرادی دارند؛ اما کسی که این ادعاها را دارد باید بتواند ثابت کند که خود کارکرد سرمایه اجازه بقول خودشان "جامعه‌ای عادلانه‌تر" را می‌دهد. باید بتواند نشان دهد که بدون مبارزه طبقاتی، حال هر تصویری از این مقوله در ذهن دارد، بدون تظاهرات و راهپیمائی، و بدون لغو کارمزدی بشود جامعه را از دست اندازهائی که هر از چندگاهی انسانیت را تا مرز نابودی می برد، رها ساخت. از "رفرم" شروع کنیم که شعار این طیف است.

رفرم
ایده رفرم و یا بهبود وضع در جامعه ای که در آن زندگی می‌کنیم نه ایده و تلاشی تازه است و نه مختص آن طیفی است که ذکرش رفت. از رفرم در همین سیستم دو برداشت کلاسیک هست. ۱) انسان‌ها برای بهبود زندگی‌شان هر روز تلاش می‌کنند و هر تلاشی که دو قرص نان بیشتر بر سر سفره‌شان بیاورد، میمون و محترم است. این راهنمای گرایشی است که تلاش برای سوسیالیسم را جدا از تلاش برای رفرم و تحمیل اصلاحات بیشتر و بیشتر به سیستم سرمایه‌داری نمی‌داند. ۲) گرایشی هم هست که دنبال رفاه بیشتر در سیستم سرمایه‌داری است و حاضر نیست رفرمها را آنقدر کش بدهد که از سیستم سرمایه‌داری عبور کند. بقول خودشان، رفرم برای قابل قبول کردن سیستم. رفرم برای نجات سیستم از دست خودش.
در مقابل گرایش دوم، گرایش اول که سازماندهی انقلاب اجتماعی طبقه کارگر امر فوری اوست، انقلابی که کل مناسبات استثمارگر سرمایه داری را واژگون میکند و به مصائب و مشقات ناشی از این نظام خاتمه میدهد هدف اوست. برای جامعه ای بدون تقسیم طبقاتی مبارزه می کند، بدون مالکیت خصوصی بر وسائل تولید، بدون کارمزدی و بدون دولت. یک جامعه آزاد انسانی متکی بر اشتراک همگان در ثروت جامعه و در تعیین مسیر و سرنوشت آن. اما آن انقلاب عظیم کارگری‌ای که باید این جامعه آزاد را متحقق کند، بمجرد اراده فعالین و سازمان‌های این گرایش رخ نمی‌دهد. این یک حرکت وسیع طبقاتی و اجتماعی است که باید در ابعاد و اشکال مختلف سازمان یابد. موانع گوناگونی باید از سر راه آن کنار زده شوند. این تلاش فلسفه وجودی فعالین، رهبران و احزاب این گرایش و مضمون فعالیت هر روزه آنها را تشکیل می‌دهد. اما در همان‌حال که این مبارزه برای سازماندهی انقلاب کارگری جریان دارد، میلیاردها انسان همچنان در تکاپوی هر روزه برای تامین معاش و آسایش خود در متن یک جهان سرمایه‌داری‌اند. مبارزه انقلابی برای برپایی دنیایی بهتر، از تلاش هر روزه برای بهبود وضعیت زندگی مادی و معنوی بشریت کارگر در همین دنیای موجود جدایی ناپذیر است. از نظر سیاسی، این گرایش نه فقط سازماندهی انقلاب علیه نظام موجود را با تلاش برای تحمیل اصلاحات هرچه وسیع تر به آن در تناقض نمی بیند، بلکه حضور در هر دو جبهه مبارزه را شرط حیاتی پیروزی نهایی طبقه کارگر میداند. این گرایش و این جنبش در صف مقدم هر مبارزه برای اصلاح موازین موجود جامعه به نفع مردم قرار دارد.
اما آنچه که ما را در مبارزه برای اصلاحات از جریانات و جنبش‌های رفرمیست، اعم از کارگری و غیر کارگری متمایز می‌کند قبل از هر چیز اینست که اولا ما همواره بر این حقیقت تاکید می‌کنیم که تحقق آزادی و برابری کامل از طریق اصلاحات میسر نیست. حتی عمیق ترین و ریشه‌ای‌ترین اصلاحات اقتصادی و سیاسی نیز بنا به تعریف بنیادهای نظام موجود، یعنی مالکیت خصوصی، تقسیم طبقاتی و نظام کار مزدی را دست نخورده باقی می‌گذارند. از این گذشته واقعیت این است که، به گواهی کل تاریخ جامعه سرمایه‌داری و تجربه جاری کشورهای مختلف، بورژوازی در اغلب موارد به قهرآمیزترین شیوه‌ها در برابر به کرسی نشستن ابتدایی‌ترین مطالبات مقاومت می‌کند. پیشروی‌های بدست آمده نیز همواره موقت و ضربه پذیر و قابل بازپس گیری باقی می‌مانند. ما که مبارزه برای اصلاحات را جدا از مبارزه برای انقلاب کارگری نمی‌دانیم، در دل مبارزه برای اصلاحات همچنان بر ضرورت انقلاب اجتماعی بعنوان تنها آلترناتیو واقعا کارساز و رهایی بخش کارگری تاکید میکنیم. درعین دفاع از حتی کوچک‌ترین بهبودها در زندگی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی مردم کارگر و زحمتکش در جامعه، وظیفه خود را طرح و مطالبه حقوق سیاسی و مدنی و رفاهی هرچه وسیعتر و هرچه پیشروتر میدانیم. جنبش ما در تعریف شعارها و خواستهای خویش در مبارزه برای رفرم خود را به مقدورات و امکانات و قابلیت انعطاف طبقه سرمایه‌دار، به حساب سود و زیان سرمایه و مصالح عوامفریبانه "اقتصاد کشور" و امثالهم مقید و محدود نمی‌کند. نقطه عزیمت ما حقوق غیر قابل انکار انسان عصر ماست. اگر تحقق حقوقی نظیر حق سلامتی، حق آموزش، ایمنی اقتصادی، برابری زن و مرد، آزادی اعتصاب، حق دخالت مستقیم و دائمی توده مردم در حیات سیاسی جامعه، خلع ید از مذهب، رفع تبعیض و غیره با سودآوری سرمایه و مصالح نظام سرمایه داری در تناقض است، این تنها شاهدی بر ضرورت واژگونی این نظام است. جنبش ما در مبارزه برای اصلاحات دائما این حقیقت را جلوی جامعه و طبقه کارگر می‌گیرد. قصد ما در این مبارزه ایجاد یک سرمایه‌داری اصلاح شده، سرمایه‌داری با "چهره انسانی" یا یک سرمایه‌داری "دلسوز" نیست، چیزی که طیف "روبه افزایش" از آن وحشت دارد. قصد ما تحمیل بخش هرچه بیشتری از حقوق حقه مردم کارگر و زحمتکش به نظام حاکم است. حقوق و خواستهایی را که بورژوازی با بقاء خویش ناسازگار می‌یابد و سرکوب می‌کند، طبقه کارگر همین امروز آماده است فورا به جامع‌ترین شکل متحقق کند.
گفتم که ما برای پیروزی کامل و همه جانبه انقلاب اجتماعی طبقه کارگر علیه سرمایه داری و اجرای کلیت برنامه کمونیستی و آزادیبخش طبقه کارگر مبارزه میکنیم. معتقدیم که پیشرفتهای اقتصادی، علمی، تکنولوژیکی و مدنی تاکنونی جامعه بشری شرایط و ملزومات مادی برای سازمان دادن یک جامعه آزاد بدون طبقه و بدون استثمار و ستم، یک جامعه جهانی سوسیالیستی را هم اینک فراهم کرده است و طبقه کارگر موظف است به مجرد کسب قدرت سیاسی، اجرای برنامه کمونیستی خویش را آغاز کند. در عین حال مادام و هرجا که نظام سرمایه‌داری برجاست، جنبش ما همچنین برای گسترده‌ترین و عمیق‌ترین اصلاحات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مبارزه می‌کند که سطح زندگی و حقوق و آزادی‌های توده‌های وسیع مردم را تا بالاترین حد ممکن بهبود بخشد. این اصلاحات، و به میان کشیدن مردم کارگر و زحمتکش برای تحقق آنها، وارد آوردن ضربه نهایی بر پیکر نظام استثمارگر سرمایه داری و حاکمیت طبقه سرمایه‌دار بر جامعه بشری را تسهیل خواهد کرد.
تجربه نشان داده است که آن مطالبات و رفرم‌هایی را که جنبش ما برای تحققش تلاش و مبارزه می‌کند، بدون "تظاهرات و راهپیمایی" امکان پذیر نیستند. اگر کسی بتواند نشان بدهد که بدون "مبارزه طبقاتی و بدون تظاهرات و راهپیمائی" هم می‌شود نه دو گام بلکه یک وجب سیستم ظالم و آدمکش سرمایه‌داری را عقب نشاند، لطفا نشان‌مان بدهد!

جامعه‌ای عادلانه‌تر!؟
ابتدا چند کلمه درباره تعریف مربوط به کلمات "عادلانه" و "عادلانه‌تر".  اگر کسی بپذیرد که حقش صد است و تنها صاحب پنجاه درصد از حقش است و برای، مثلا ۶۰ درصد از حقش تلاش می‌کند، این را دیگر نمی‌شود عدالت نام نهاد. "عادلانه" یعنی اینکه کسی به تمام حقی که مال او است برسد. اگر حقم صد است تنها زمانی که صد درصد از حقم را گرفته باشم، می توان از عدالت حرف زد. کسی که این را بداند که سیستم سرمایه‌داری ناعادلانه است اما برای سرنگون کردن این سیستم تلاش نکند و فقط به کمی بیشتر از آنچه را که هم اکنون در این سیستم توزیع می شود قناعت کند، کار عجیب و غریبی نکرده. احزاب سوسیال دمکرات و احزاب دول رفاه سال‌هاست که بدون جنجال به پا کردن هم مشغول این کار هستند. همچین اگر کسی در صدد است دیگران را قانع کند که می‌شود رفرم پایداری به سرمایه‌داری قبولاند، بدون اینکه بخواهد این سیستم را سرنگون کند و آن را با سوسیالیسم جایگزین کند، بر سر فراموش کردن بازپس گیری رفرم‌هایی را که سیستم سرمایه‌داری از جامعه بازپس گرفت، حساب باز کرده است.
کلمه "عادلانه‌تر" در بحث این طیف دروغی بیش نیست. کلمه مناسب "بهتر" است. کسی که بجای کلمه "بهتر" می خواهد "عادلانه‌تر" را به مخاطبش حقنه کند، می خواهد سر آن مخاطب کلاه بگذارد. واضح است که ۶۰ درصد حق بهتر از پنجاه درصد آن است؛ اما هنوز عادلانه نیست. کارگر دائم برای شرایط بهتری مبارزه می کند، اما تمام حواس و نگاهش به گرفتن تمام حقش است. 

مبارزه طبقاتی، راهپیمائی و تظاهرات
سوسیالیسم الگو و نسخه‌ای ساخته و پرداخته ذهن خردمندانی خیراندیش و یا انقلابیونی نیست که ظاهرا تمام هم و غمشان راه انداختن تظاهرات و راهپیمائی است. جنبشی از بطن خود جامعه سرمایه‌داری معاصر است که افق و آرمان‌ها و اعتراض بخش عظیمی از همین جامعه را منعکس می‌کند. چه این طیف تازه به دوران رسیده حاشا کند و چه قبول، تاریخ کلیه جوامع تاکنونی تاریخ مبارزه و کشمکش طبقاتی بوده است. جدالی بی‌وقفه، گاه آشکار و گاه پنهان، میان طبقات استثمارگر و استثمار شونده، ستمگر و تحت ستم در ادوار و جوامع مختلف در جریان بوده. این جدال طبقاتی است که منشاء اصلی تحول و تغییر در جامعه است.
جامعه معاصر، علیرغم تنوع وسیع مشاغل و تقسیم کار گسترده، بطور کلی بر محور دو اردوگاه طبقاتی اصلی که رودرروی یکدیگر قرار گرفته‌اند سازمان یافته است: کارگران و سرمایه‌داران. تقابل این دو اردوگاه در پایه‌ای‌ترین سطح سرمنشاء و مبنای کلیه کشمکش‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، حقوقی، فکری و فرهنگی متنوعی است که در جامعه معاصر در جریان است. نه فقط حیات سیاسی و اقتصادی جامعه، بلکه حتی زندگی فرهنگی و فکری و علمی انسان امروز که بظاهر قلمروهایی مستقل و ماوراء طبقاتی بنظر می‌رسند، مهر این صفبندی محوری در جامعه مدرن سرمایه‌داری را بر خود دارند. اردوی کارگران، با همه تنوع افکار و ایده آل‌ها و گرایشات و احزابی که در آن وجود دارد، نماینده تغییر و یا تعدیل نظام موجود به نفع توده محروم و تحت ستم در جامعه است. اردوی سرمایه‌داران هم، باز با کلیه مکاتب و احزاب سیاسی و متفکرین و شخصیتهای رنگارنگش، خواهان حفظ ارکان وضع موجود است و در مقابل فشار آزادیخواهی و مساوات طلبی کارگری از نظام سرمایه‌داری و قدرت و امتیازات اقتصادی و سیاسی بورژوازی دفاع می‌کند. سوسیالیسمی که به خیال این طیف نباید از آن حرف زد، از دل این مبارزه طبقاتی سر بر میکند.
نظام سرمایه‌داری مسبب و عامل بقاء کلیه مصائب گریبانگیر انسان امروز است. فقر و محرومیت، تبعیض و نابرابری، اختناق و سرکوب سیاسی، جهل و خرافه و عقب ماندگی فرهنگی، بیکاری، بی مسکنی، ناامنی اقتصادی و سیاسی، فساد و جنایت، فاشیسم و تروریسم اسلامی، همه و همه محصولات گریزناپذیر این نظامند. سخنگویان رنگارنگ این نظام در انکار این حقیقت، خاطر نشان می‌کنند که این مصائب را سرمایه‌داری ابداع نکرده است، که همه اینها مقدم بر سرمایه‌داری وجود داشته‌اند، که استثمار و تصاحب دسترنج تولید کنندگان، استبداد، تبعیض، ستمکشی زن، جهل و خرافه و مذهب و فحشاء کمابیش به قدمت خود جامعه بشری‌اند.
آنچه در این میان پرده پوشی می‌شود این واقعیت است که اولا همه این مصائب و محرومیتها در این جامعه محتوا و معنای جدیدی متناسب با نیازهای جهان سرمایه‌داری یافته‌اند و هر روز از نو در متن سرمایه‌داری مدرن امروز، به عنوان اجزاء لایتجزای این نظام، بازتولید می‌شوند. هر کسی که تلاش می‌کند این نظام سرنگون نشود، به نحو دیگری می‌خواهد این مصائب را بازتولید کند. منشاء فقر و گرسنگی، بیکاری و بی‌مسکنی و ناامنی اقتصادی در انتهای اوایل قرن بیست و یکم، دیگر نظام‌های اقتصادی قرون پیشین نیستند؛ نظام اقتصادی قرن حاضر است. استبدادها و دیکتاتوری‌های خونین، جنگها، مردم کشی‌ها و سرکوب و اختناقی که سهم صدها میلیون انسان امروز از زندگی است، حکمت خود را از نیازها و ملزومات نظام حاکم بر جهان امروز می‌گیرد و به منافعی در همین جهان خدمت می‌کند.
ثانیا، این بورژوازی و نظام سرمایه‌داری است که دائما به سرسختانه‌ترین وجه با تلاش هر روزه توده‌های وسیع مردم در چهارگوشه جهان برای فائق آمدن بر این مشقات و محرومیت‌ها و عقب‌ماندگی‌ها مقابله میکند. تلاش هر روزه کارگر برای بهبود اوضاع اقتصادی و رفاهی و حقوق مدنی توده وسیع مردم، که گاه با تظاهرات و راهپیمائی و گاه با شیوه‌های دیگر به پیش می‌روند، با مانعی جز سیستم سرمایه‌داری و دولتها و احزاب و مبلغینش روبرو نیست. خیزش‌های توده‌های وسیع مردم در مصر، تونس، سوریه، ایران، چین، ونزوئلا و غیره و غیره، برای دخالت در سرنوشت خویش، بعنوان اولین مانع با نیروی قهریه بورژواهای محلی و بین‌المللی روبرو می‌شود. دولت، نهاد مذهب، رسانه‌ها و دستگاه‌های تبلیغاتی عظیم بورژوازی، سنتها و اخلاقیات و نظام تربیتی و آموزشی طبقه حاکمه سازنده ذهنیت‌های عقب مانده، متعصب و تبعیض گر در بین توده مردم و نسلهای پی در پی است. جای تردید نیست که این سرمایه‌داری و بورژوازی است که سد راه نقد و تغییر جهان امروز توسط میلیونها انسانی است که نه فقط از نظام موجود به تنگ آمده‌اند بلکه خطوط یک جامعه شایسته انسان را شناخته اند.
امروز، در اوایل قرن بیست و یک، در اوج جهانی شدن سرمایه و سرمایه‌داری، در دل عظیم ترین انقلابات تکنولوژیکی، بشریت در یکی از خطیرترین دوره‌های تاریخ خود سیر میکند. مساله دیگر نه رفاه، بلکه بقاء فیزیکی معضل میلیون‌ها انسان از کشورهای فقر زده آفریقا و آسیا تا قلب پایتختهای اروپای غربی و آمریکاست. امید توسعه اقتصادی جوامع عقب‌مانده دیگر به تمامی به یاس مبدل شده است. رویای رشد جای خود را به کابوس دائمی قحطی و بی غذایی و بیماری داده است. در اروپا و آمریکای پیشرفته بدنبال سالها رکود عمیق اقتصادی، نوید نیم بند "رونق بدون اشتغال"، عینا همین کابوس را جلوی دهها میلیون خانواده کارگری گرفته است. جنگ و مردم کشی در ٥ قاره بیداد میکند. عظیم‌ترین عقبگردهای فکری و فرهنگی در جریان است، از بالا گرفتن مجدد جهالت مذهبی، مردسالاری، نژادپرستی، قوم پرستی و فاشیسم تا سقوط حقوق و شان فرد در جامعه و رها شدن هستی و زندگی میلیونها مردم از کودک و پیر و جوان به دست بیرحم بازار آزاد. جنایت سازمان یافته در اغلب کشورها به یک واقعیت پابرجا در زندگی روزمره مردم و حیات اقتصادی و سیاسی کل جامعه تبدیل شده است. اعتیاد به مواد مخدر و قدرت روز افزون شبکه‌های جنایی تولید و توزیع آنها یک معضل عظیم و لاینحل بین‌المللی است. نظام سرمایه‌داری و اصل اصالت سود کل محیط زیست را با خطرات جدی و لطمات جبران ناپذیری روبرو ساخته است. این واقعیت عملی سرمایه‌داری امروز است که آینده بسیار هولناکی را پیشاروی کل مردم جهان گرفته است. هیچ درجه از اصلاح این نظام، جز از بیخ و بن ویران کردن آن و نهادن دنیایی نو جوابگوی این وضعیت دهشتناک نیست.
کسی که ادعا می کند دیگر نمی‌شود با تظاهرات و راهپیمائی به مقابله این وضعیت رفت و مبازه طبقاتی را هم باید غلاف کرد، و در عین حال از توزیع "عادلانه‌تر" هم حرف می‌زند، باید اسراری طلائی بس گرانقیمت جائی قایم کرده باشد!

انقلابی بر علیه خشونت
کسی که می خواهد این تصویر کاذب که گویا انقلاب کار انقلابیون حرفه‌ای است و انقلاب خشونت سازمان یافته است را باد بزند، نه تنها در تکرار رتوریک "عادلانه‌تر" هم فریبکار است، بلکه باید افشا بشود. کریس هجز (Chris Hedges) از آن کسانی است که شهر به شهر برنامه سخنرانی با بعضا ده‌ها هزار مخاطب برگزار می‌کند و از "دوره انقلاب" می‌گوید. او تمام مصائب جامعه سرمایه‌داری امروزی را که به خیزش‌های عظیمی چون انقلابات مصر و تونس، جنبش اشغال و اعتراضات یونان و اسپانیان و پرتغال می‌انجامند، برمی‌شمارد اما از یاد نمی‌برد که "پرهیز از خشونت" و "لنین کودتا کرد" و غیره را دائم تکرار کند. منتها شرح مصائب جامعه سرمایه‌داری دیگر لو دادن اسرار نیست. اگر کسی غیرمنتظره از کره دیگری به زمین پرتاب نشده باشد، هر روز این مصائب را با گوشت و پوستش لمس می کند.
از توجیه کنندگان سیستم سرمایه داریم بگذریم؛ اولین سئوال قاعدتا باید این باشد كه انقلابات اصلا چرا روی می دهند؟
تاریخ مملو است از تجارب انقلاباتی که نه جنگ مسلحانه توده‌های زحمتکش و ناراضی از وضعیت موجود، بلکه در قریب به اتفاق موارد یک اعتراض صرف بوده است. یا بهتر است اینطور گفته شود که با یک اعتراض صرف و ساده شروع شده است. اگر به انقلابات تاکنونی نگاه کنید این سئوال مطرح می شود که کجای مطالبه قطع جنگ توسط توده‌های گرسنه روسیه در فوریه ١۹١٧ همراه با خشونت بود؟ کجای اعتراض مردم مصر برای کنار رفتن حسنی مبارک در میدان التحریر خشن بود؟ کجای اعتراض مردم ایران به نخواستن گورستان پهلوی خشونت بود؟ کجای نخواستن حکومت بن علی در تونس خشونت بود؟ کجای راهپیمائی مردم پتروگراد در زمستان ١۹٠۵ به طرف کاخ تزار که طوماری را برای رسیدگی به وضعیت اسفناک معیشتی کارگران حمل می‌کردند خشونت بود؟ کجای خواستن نان در فرانسه ١٧٨۹ خشونت بود؟ کجای راهپیمائی مردم سوریه در شهرهای دمشق و حلب برای نخواستن رژیم اسد خشونت بود؟ کجای اعتراض توده‌های میلیونی در خیابان‌های تهران در سال ٨٨ خشونت بود؟ کجای نخواستن استعمار آمریکا در ویتنام خشونت بود؟ در همه این موارد این دولتهای محلی و همپیمانان خارجی آنها بودند که پاسداران مسلسل به دست وضع موجود را به خیابان‌ها فرستادند تا حمام خون راه بیاندازند. اگر انقلابی همراه با خشونت بوده، این همیشه دولتها بوده‌اند که دست به قتل و کشتار معترضینی زده‌اند که خیلی مسالمت آمیز مطالباتی را مطرح کرده‌اند و انتظار داشته‌اند دولتشان به آنها جواب قانع کننده بدهد. برعکس اگر جائی چند نفری با اسلحه و بدون اعتراض توده‌ای مشخصی دست به “خشونت” زده‌اند، با همراهی توده‌ها مواجه نشده‌اند. نمونه سیاهکل یک نمونه آشنای تاریخی در ایران است. منتها واضح است که در ادامه انقلابات، اگر دولتی سماجت کند و همچنان به سرکوب ادامه بدهد و به خواست توده‌های معترض بی‌اعتنا بماند، این توده‌ها هم دست به اسلحه می‌برند که آن دولت سرکوبگر را ساقط کنند.
در تعاریف سیاستمداران طبقات حاکم و روشنفكران خجول مدافع نظام سرمایه داری، "خشونت" به اعتراضات مردم در خیابان گفته می شود، وقتی كه آنها دیگر حرفهای خود را بدون واسطه و بدون ملاحظه می‌زنند. از نظر آنها آنچه كه "مدنی" است، انتخاب نمایندگان احزاب پارلمانی و وضع قوانین در پارلمانهاست. این اما هیچ چیزی درباره خشونتهای روزمره ای که در نتیجه همین قوانین در جامعه جاریست نمی‌گوید. نمی‌گوید كه چگونه انسانها به بزهكاری روی می‌آورند. اینكه این همه قتل و جنایت در جامعه جاری است، چیزی در باره‌اش گفته نمی‌شود. فحشا و تن فروشی حاصل چه مناسباتی است و خشونت در این رابطه چه جایگاهی دارد؟ نمی‌گوید كه چرا دسته‌های مسلح جنایتكار سر بلند می‌كنند و روز بروز قدرتمند و قدرتمندتر می‌شوند و در رأسشان هم اعضای بلندپایه هیأت حاكمه با هزار و یك رشته مرئی و نامرئی قرار می‌گیرند. این همه انسان در محیط كار و بر اثر سوانح جانشان را از دست می‌دهند چه؟ آیا می‌شود این مسئله را هم به خشونت ربط داد؟ آیا می‌شود این را هم جزئی از خشونت نامید كه مسكوت گذاشته می‌شود؟ آیا پرداخت نكردن دستمزد كارگران خشونت نیست؟ دزدی عیان و قانونی پس اندازهای چندرغاز بازنشستگان در قلب اروپا خشونت نیست؟ زیر سیطره حاكمیت طبقاتی سرمایه‌داری، جامعه هر روزه شاهد خشونتهای متعددی است. اتفاقا كار انقلاب این است كه به این خشونتهای سازمان یافته و روزمره در جامعه پایان دهد. انقلاب ادامه اعتراض زنان به نابرابری اقتصادی و نابرابری در فرصتهای شغلی و درآمدهای بهتر است كه آنها را مجبور به تن دادن به روابط تحقیرآمیز و خشونت در خانواده می كند. انقلاب ادامه اعتراض روزمره كارگر به كاهش هزینه های ایمنی محیط كار از جانب كارفرماها و مدیریت است. انقلاب ادامه اعتراض به تبعیض در جامعه است. ادامه اعتراض كارگر به قوانین كاری است كه دست كارفرما را در چپاولش تماما باز می‌گذارد. انقلاب ادامه اعتراض به دستمزدهای بیش از حد پایین است كه فرد را مجبور به تن دادن به بزهكاریهایی می‌كند كه دودش به چشم همه می‌رود. روابط خشن سیستم سرمایه‌داری، كه جز به "توسعه" فكر نمی‌كند، ـ كه همانا نام اقتصادی بهتری از نظر خودشان برای انباشت سرمایه است ـ بخش هر چه وسیعتری از مردم را از نان خوردن صرف می‌اندازد. اینها باید زندگی كنند و در ادامه تلاش و تقلا برای زندگی، مجبور می‌شوند به هر كاری دست بزنند. انواع بزهكاری كه زندگی را واقعا برای اكثریتی ٩٩ درصد جامعه غیرقابل تحمل كرده است! انقلاب راه‌حلی است برای خلاصی از این سیستم كه سرچشمه همه آلام جامعه است. آن كدام آدم شریفی است كه پز روشنفكری می‌دهد، برای رابطه انقلاب و خشونت تئوری می بافد و اعتراض به این نوع دزدیها را خشونت می‌داند؟ برای یك لحظه به وضعیت بی خانمانها نگاه كنید. در یك روز آفتابی وال استریت اعلام می كند كه قریب به نصف كسانی كه سالها وام خانه داده اند، خانه هایشان را باید ترك كرده و به بانكها بدهند! به ترس و واهمه از دست دادن كار فكر كنید. این همه خشونت علیه انسانیت را به راحتی "مدنیت" و روابط مدنی عنوان كردن و اعتراض به آن را هم "خشونت"!؟ واقعا باید از این نوع روشنفكران پرسید كه چقدر پول گرفته‌اند كه چنین سیاه بازی میكنند؟! آن دولتی كه دستمزد چندین برابر زیر خط فقر كارگران را پرداخت نمی كند اما كل دم و دستگاهش را بسیج می كند كه اعتراض به این ظلم را سركوب كند، خشونت نمی‌كند! اما كارگرانی كه می‌خواهند این رابطه ستمكارانه را دگرگون كنند "خشونت می‌كنند"! واقعیت زمخت و زشت این است كه این منطق سرمایه‌داری و روشنفكران و رسانه‌های "باشرف" و جیره‌خوار آن است كه دروغ بگویند و وقایع را وارونه جلوه دهند! كسی كه این همه خشونتها را می‌بیند و عمدا از آنها اسمی نمی‌برد و آدرس دیگری می دهد، شریك اعمال این خشونتها در جامعه است.
نکته دیگر اینکه انقلاب کار یک دسته انقلابی نیست. کار توده‌هاست. کسی که اقدام توده‌ها به تغییر مناسباتی که جامعه را به نداری و تباهی کشانده است خشونت می‌داند، معلوم است که روزی‌اش را مدیون دولت و نظام سرکوبگر است. رسانه‌ها، روشنفکران و ژورنالیستهای نان به نرخ روز خور عمدا مسئله را وارونه نشان می‌دهند. هدفشان از مترادف کردن انقلاب و خشونت این است که مردم را از احقاق حقوق خود بترسانند. کسانی که دم و دستگاه مهندسی افکار را در اختیار دارند، همیشه ضدانقلاب را انقلاب معرفی کرده‌اند. ضدانقلاب با هدف ترساندن توده‌های خواهان تغییر دست به خشونت می‌زنند، و تاریخ‌نویسان هیأت حاکمه هم تمام این جنایات را به حساب انقلاب می‌گذارند.
انقلاب هدفش اصلاحاتی اساسی در وضعیتی است که دیگر غیرقابل تحمل شده است. مبارزه انقلابی برای برپایی یک دنیای بهتر، از تلاش هر روزه برای بهبود وضعیت زندگی مادی و معنوی بشریت کارگر در همین دنیای موجود جدایی ناپذیر است. انقلابات همیشه بدنبال اعتراضات برای اصلاحات رخ می‌دهند. بدنبال امید به اصلاحات و بهبود شرایط در چهارچوب همین سیستمی که هنوز سرپاست، اتفاق می‌افتند. بدنبال عریضه نویسی، گردهمائی مسالمت آمیز، راهپیمائی و غیره رخ می‌دهند. اما هدف از اعلام خشونت آمیز بودن انقلاب و مسالمت آمیز بودن اصلاحات این است که توده‌های ناراضی را از مطالبه کردن تغییر توسط عمل مستقیم خودشان بترسانند و اصلاحات را به چانه زنی نخبه‌های سیستم در پارلمان‌ها تنزل بدهند و به کسانی که در فکر تغییر هستند بگویند "شما بهتر است به این مهره‌ها دل ببندید".
خلاصه کنم؛ در تاریخ همیشه احزاب و شخصیت‌هائی به دلیل نظرات انقلابی خود، مورد كینه توزانه‌ترین حملات قرار گرفته‌اند. لنین شاید شناخته شده‌ترین آنها باشد. اما انقلاب كه كار احزاب و شخصیتهای انقلابی نیست. انقلاب امر و كار توده‌هاست. احزاب، جنبش‌ها و شخصیت‌های سیاسی انقلابات را سازمان داده و به آنها سمت و سو میدهند و یا در مقابل آنها می‌ایستند. انقلاب نمی‌كنند، اما قاعدتا فعالانه در انقلابات شركت می‌كنند! توده‌ها علی‌العموم بصورت میلیونی به خیابان‌ها نمی‌ریزند و سینه خود را سپر گلوله‌ها نمی‌كنند. وقوع انقلاب، نشانه تصادم زندگی روزمره توده‌ها با سیستم موجود است.
ضرورت نمایندگی شدن منافع طبقات در سیاست است كه  باعث ایجاد احزاب سیاسی میشود. احزاب از ابتدا تصویری از انقلاب در نظر دارند. هر حزب و جنبشی میخواهد انقلاب را به طرف جهان بینی و افقی كه برایش شمشیرها یش را صیقل داده است، سوق دهد.

چیزی به نام "سرمایه‌داری عادلانه" را نمی‌شود به کسی فروخت؛ باید کلمات دیگری برای آن ابداع کرد: "عادلانه‌تر"! این سیستم اما آدمکش است و این قورباغه را با هیچ نوع رنگ کردنی نمی‌شود به جای قناری و بلبل به کسی حقنه کرد.

۱۴ دسامبر ۲۰۱۵

۱۳۹۴ آذر ۱۷, سه‌شنبه

سوسیالیستهای قلابی آمریکا

سوسیالیستهای قلابی را در همه کشورها می‌شود پیدا کرد. کسانی که صرفا به این دلیل "سوسیالیست" خوانده می‌شوند که طرفدار دخالت دولت در اقتصاد و بازار هستند. کسانی که مثل نئولیبرالها و نئوکانها آدمخوار نیستند. کسانی که به خود می‌گویند "سوسیالیست"، اما "سوسیالیسم"شان را هر چقدر بالا و پائین می کنی نمی توانی ردی از برابری طلبی در آن پیدا کنی. کسانی که کل فلسفه فعالیتشان کمپین کردن برای احزاب مخالف احزاب جمهوریخواه و محافظه کار است.

از این نوع "سوسیالیست"ها به وفور در آمریکا هم می‌شود پیدا کرد. قصد این یادداشت اما پرداختن به همه آنها نیست. حتی قصدم پرداختن به برنی ساندرز که خود را سوسیالیست معرفی میکند هم نیست؛ برای اینکه کسی که در آمریکا با نام "سوسیالیست" در انتخابات ریاست جمهوری شرکت می کند، حتی اگر تمام سوسیالیسمش چیزی بجز سیاستهای لیبرالی نباشد، هنوز خیلی آدم شریفی است. این نوشته آن کسانی را مد نظر دارد که به کمونیستها و سوسیالیستها می‌گویند اگر سوسیالیست هستید باید در حزب دمکرات آمریکا باشید.
مجله Dissent یکی از مجلات‌ این نوع چپها در آمریکاست. Michael Kazin، یکی از سردبیران این مجله، در شماره "پائیز ٢٠١٥" مطلبی دارد تحت عنوان "چرا چپها باید عضو حزب دمکرات باشند؟" که جا دارد به اختصار هم که شده به آن پرداخته شود. مایکل در ٥ سوتیتر و پاراگراف کوتاه سعی کرده مخاطبینش را قانع کند که چپ هر چه باشد برای به کرسی نشاندن مطالباتش باید از کانال یکی از دو حزب اصلی اقدام کند.
١ – تاریخ: نویسنده مقاله می گوید هر دستآوردی که امروز شاهدش هستیم، تاریخا حاصل قانع کردن رهبران یکی از دو حزب اصلی دمکرات و جمهوریخواه بوده‌اند.
برای کسی که تاریخ چپ و دستاوردهای مترقی را در جامعه آمریکا دنبال و مطالعه کرده باشد، دیدن این واقعیت زیاد سخت نخواهد بود که اتفاقا چپ برای تثبت دستاوردهای اجتماعی اش، به همان اندازه که با کارفرماها درافتاده، با آن "دو حزب اصلی" هم درافتاده است. اما نویسنده مقاله عمدا این واقعیت را زیر فرش می کند که اگر احزاب اصلی حاکم در آمریکا تن به مطالبه‌ای داده اند، از سر ناچاری بوده. آن مبارزات رزمنده و قهرمانانه‌ای که اول ماه مه، هشت مارس، روز کارگر در آمریکای شمالی و غیره حاصل آن هستند مسکوت می مانند. مبارزات وسیع توده ای که در اتاق نشیمن‌ها، دانشگاه‌‌ها، کارخانجات و غیره آمریکا را در جنگ ویتنام شکست داد، مسکوت می مانند. در تمام این موارد فشار مبارزات خیابانی چنان قدرتمند بوده اند که رٶسای احزاب فوق هم آن را احساس کردند. اگر این فشار و این مبارزات تعطیل شوند و فعالین مبارزات خیابانی و کف کارخانجات شروع کنند به گدائی از احزاب پارلمانی و سازمان دهندگان کمپینهای انتخاباتی آنها، چیزی از آن دستاوردها باقی نخواهد ماند. به نظر من هدف نویسنده مجله Dissent هم دقیقا همین است.
٢ – نیروهای اجتماعی: مایکل می‌گوید تمام گروه‌های مورد حمایت چپها، مثل فعالین حقوق شهروندی برابر برای مهاجران، فمنیستها، فعالین جنبش حقوق مدنی، اتحادیه‌های کارگری، فعالین محیط زیست و غیره و غیره، مطالبات خود را از کانال حزب دمکرات به پیش برده‌اند، در نتیجه چپها برای تشکیل یک بلوک اجتماعی چپ و مترقی با این نیروهای اجتماعی باید وارد حزب دمکرات بشوند.
این البته یک دروغ آشکار است که گویا فعالین این عرصه‌ها، فعالین حزب دمکرات هستند و از این طریق است که شاهد برابری حقوق شهروندی، کاهش آلودگی هوا و تخریب محیط زیست، برابری حقوقی زن و مرد، حقوق کارگران و غیره و غیره هستیم. این یک واقعیت است که بر اثر فشارهای بیرونی، حزب دمکرات گاها بعنوان قهرمان این عرصه ها جلو می‌آید. اما فعالین این عرصه‌ها، فعالین حزب دمکرات نیستند!
نکته مهمتر اینکه همه عرصه‌هایی را که نشریه فوق از آن اسم می‌برد می‌توانند در چهارچوب جامعه سرمایه‌داری حل بشوند بدون آنکه خدشه‌ای در کارکرد سرمایه وارد شود. اما آنچه که نه حزب دمکرات و نه حزب جمهوریخواه، با هر درجه عضویت کمونیستها و سوسیالیستها در آنها، به آن تن نخواهند داد، و منحصرا عرصه کار و فعالیت کمونیستهاست، لغو کار مزدی و پایان دادن به فقر و تباهی زندگی مردم کارکن و زحمتکش است. مایکل کازین در این باره عمدا سکوت می کند.
اگر در آمریکا هنوز شاهد تلاش برای برابری حقوق سیاهان، مکزیکیان و بومیان با سفیدان پوستان هستیم، اگر هنوز همجنسگرائی در آمریکا جرم است، اگر هنوز زن و مرد از حقوق برابر برخوردار نیستند و تبعیض جنسیتی در بسیاری از شئونات جامعه حکم می‌راند،... لزومی برای تئوری‌بافی درباره ادغام کمونیستها و سوسیالیستها در حزب دمکرات نیست؛ اینها گوشه هایی از واقعیات جامعه آمریکا هستند که هر "دو حزب اصلی وال استریت" در تحمیل آن به جامعه به یک اندازه سهم دارند.
٣ – آن یکی حزب: مایکل در بخش "آن یکی حزب" فعالین چپ را بار دیگر با آن احساس گناهی روبرو می‌سازد که سالهاست چپها را با آن به دنبالچه حزب وال استریت تبدیل کرده‌اند. می‌گوید حزب جمهوریخواه، "آن یکی حزب" از زمان رونالد ریگان به بعد، "دشمن اصلی" شده  و برای مقابله با آن هیچ کس نباید با رای دادن به کاندید سومی رای خود را باطل کند. هر رأی به کاندیدی غیر از کاندید حزب دمکرات رأی مستقیمی است برای کمک به انتخاب "دشمن اصلی". او در واقع دارد جواب آن بخش از جامعه آمریکا را می‌دهد که دیگر حاضر نیست برای مشروعیت دادن به سیستم سرمایه داری در آمریکا بازیچه دست یکی از دو حزب وال استریت بشود. جواب جنبش اشغال را می‌دهد که رسما به هر دو حزب دمکرات و جمهوریخواه گفتند "احزاب وال استریت". این توجیه که  حزب جمهوریخواه "دشمن اصلی است و با خزیدن زیر عبای این یکی، جلویش را بگیرید" دیگر زیادی نخ نما شده است.
٤ – فرصتها: مایکل ناچار می شود اذعان کند که حزب دمکرات یکی از دو حزب وال استریت است. اعتراف می‌کند که او هم می‌داند حزب دمکرات امروز در کمپین انتخاباتی‌اش هر چه بگوید، در فردای انتخاب شدن سیاستهایش با سیاستهای "آن یکی حزب"، تفاوت چندانی نخواهند داشت. اما با گفتن "فرصتها"، می‌خواهد سر مخاطبش کلاه بگذارد و خودش را قانع کند. می‌گوید حزب دمکرات حزب فرصتهاست که اگر فعالین چپ به آن فشار بیاورند به چپ می چرخد. غافل از اینکه اگر کسی همه آن فاکتهایی را که ایشان به آن اشاره می‌کند بداند، حتما این واقعیت را هم می‌داند که در چپ‌ترین دوره‌ها هم حزب دمکرات به چپ نچرخید! حزب دمکرات نه حزبی برای پیش بردن پلاتفرم چپ، که برای پیش بردن پلاتفرم راست در لباس لیبرالیسم و در رتوریک‌های لیبرالی نوع آمریکاست و برای همین هم درست شده است. هر کسی که بخواهد همه تخم مرغ‌هایش را در سبد حزب دمکرات بگذارد، فرصت ایجاد تغییرواقعی را بدجوری از دست خواهد.
٥ – آلترناتیوی وجود ندارد: اگر مارگارت تاچر با گفتن "آلترناتیوی وجود ندارد" می خواست از جسد سوسیال دمکراسی عبور کند و راه را بر سرکوبها و حذف خدمات اجتماعی هموار کند، مایکل کازین با اعلام "آلترناتیوی وجود ندارد" می خواهد تلاش برای ایجاد آلترناتیو دیگری را عبث اعلام کند. اما دیدیم که حداقل در سیاتل آلترناتیوی در برابر آلترناتیو احزاب وال استریت قد علم کرد و با پلاتفرم اعتراضات خیابانی، توجه چپ جامعه را به خود جلب کرد. مایکل کازین به سیاست پارلمانی چشم دارد و دنیای سیاست را هم آنجا تعریف و تحلیل می کند. جامعه آمریکا اما نشان داد که اتفاقا آلترناتیوی در حال شکل گیری است که چشم به اعتراض خیابانی و به نارضایتی عمومی دارد که گوشه‌ای از آن را در جنبش اشغال شاهد بودیم. آلترناتیوی که به برنی ساندرز اجازه می‌دهد با اسم "من سوسیالیست هستم" وارد کمپین انتخاباتی بشود و محبوبیت ویژه‌ای پیدا کند. آلترناتیوی که هیلاری کلینتون را وادار می‌کند جلوی دوربین‌های تلویزیوین اعلام کند که می‌خواهد سرمایه‌داری را از دست خودش نجات بدهد.
دنیا بدون فراخوان به این آلترناتیو آن منجلابی است که کسانی مثل کلینتون‌ها و جورج بوش برای ما درست کردند و "چپ"های عوامفریب مثل نویسنده مجله Dissent در آن شنا می‌کنند و روحیه می‌گیرند.

٦ دسامبر ٢٠١٥