(۱)
مقدمه
از وقتی كه شیوه تولید سرمایه
داری و سرعتی كه انقلاب صنعتی اول به این شیوه تولید داد، طبقه كارگر رشد كرد و
گرایشات مختلفی هم در درون این طبقه شكل گرفتند. این نوشته سعی می کند این گرایشات
را مورد بررسی قرار بدهد.
گرچه تیتر این نوشته
"گرایشات مختلف درون جنبش كارگری" است؛ اما فوكوس آن برای فعالین جنبش
كارگری و كلا برای فعالین سیاسی - اجتماعی در ایران باید روی دو گرایش اصلی راست و
چپ باشد. شناخت همه جانبه همه گرایشات برای ما در اتخاذ تاكتیكهای لازم برای
پیشروی در جنبش كارگری الزامی و حیاتی است. به همین خاطر هم قبلا در چند نوشته
مفصل دیگر (١) نظرم را در این باره نوشته ام و خواننده علاقمند را به مطالعه آنها
دعوت می كنم. اما حتی با گذاشتن فوكوس روی دو گرایش اصلی چپ و راست درون جنبش
كارگری، نگاهی گذرا انداختن به گرایشات دیگر درون جنبش كارگری نیز لازمند.
***
گرایشات مختلف درون جنبش كارگری
بازتابی از جنبشهای وسیعتر اجتماعی هستند كه چشم اندازهای متفاوتی برای سازماندهی
سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دارند. برای نمونه جنبش سوسیالیستی، كه شاید در جامعهای
در دوره خاصی قوی هم به نظر نیاید اما همیشه شاهد بازتاب این جنبش وسیعتر در جامعه،
در جنبش كارگری بودهایم. مثال دیگر اینكه در نیمه اول قرن نوزده در اروپا، جنبشهای
بورژوائی مثل لیبرالیسم و ناسیونالیسم قوی ای وجود داشتند كه در اپوزیسیون بودند و
در كنار دیگر گرایشات بر علیه سلطه فئودالیسم مبارزه میكردند. بازتاب این جنبشها
در جنبش كارگری هم بصورت گرایشات لیبرالی و ناسیونالیستی قوی وجود داشتند. توجه به
این مسئله مهم است چرا كه گاها ادعا میشود كارگران صنف جداگانهای هستند و تنها
كاری كه همیشه كردهاند و لازم است كه در همین راستا بمانند چسبیدن به كلاه خود و
منافع صنفی خود است! اگر از منظر بازتاب گرایشات وسیعتر درون جامعه در جنبش كارگری
به مسئله نگاه كنیم، میبینیم كه مبارزه كارگران در همان چهارچوب - مثلا كارخانه -
هم با هزار و یك رشته مرئی و نامرئی به مبارزات و کشمکشهای وسیعتر در جامعه متصل
است. مثلا جنبشی راه میافتاد كه میخواهد بدون وارد كردن خللی به پایه های اصلی
سیستم كار مزدی، بخشی از ثروت تولید شده به جامعه برگردد و در این رابطه فعالینی
از جنبش كارگری جلو میآیند که برای این امر و در همان چهارچوب نقش ایفا میکنند و
کارگران را سازمان میدهند.
اما ضرورت پرداختن به و بررسی
گرایشات مختلف درون جنبش كارگری برای من از آنجاست كه انتظار میرود كمونیسم در
تحولات انقلابی با قدرت ظاهر شود و گرایش سوسیالیستی در جنبشهای اجتماعی و به تبع
آن در جنبش كارگری با نقد گرایشات بازدارنده و مخرب، بعنوان رهبر جامعه و تنها
آلترناتیوی كه حرفی برای گفتن دارد و میتواند جامعه را از این وضعیت هولناک نجات دهد
جلو بیاید. كارگر باید از تاریخ كشمكشهای این گریشات و این نكته مهم سیاسی مطلع باشد
كه بورژوازی صرفا با زور سرنیزه و سركوب نبوده كه توانسته برای بیش از دو قرن یك
بردهداری تمام عیار بر او تحمیل كند.
همچنین برای صدها بار هم لازم
به یادآوری است كه برخلاف تبلیغ گرایشات راست کارگرپناه "كارگركارگری"
درون جنبش كارگری كه با سنگر گرفتن پشت كارگر مشغول انجام كارهای ضدكارگری هستند،
صحبت كردن بر سر گرایشات درون جنبش كارگری موجب اتحاد كارگران می شود. بحث بر سر
"گرایشات درون جنبش كارگری" است، نه صف كارگران. و درست در این گرهگاه
است كه توضیحی ظاهرا بدیهی درباره مقوله "جنبش كارگری" ضروری می شود. وقتی
از "جنبش كارگری" حرف میزنیم، منظورمان همان "توده كارگران"
و یا جمع افرادی كه برای گذران زندگی مجبورند قوه كار خود را بفروشند كه این
فروشندگان قوه كار را به نام كارگر میشناسیم، نیست. این دو با هم فرق اساسی
دارند. با اینكه كارگر، بقول مانیفست كمونیست، در تمام طول عمرش، گاه صریح و آشكار
و گاه ضمنی و نهان، در حال اعتراض به سیستم برده داری طبقاتی و سرمایه داری است
اما منظور از "جنبش كارگری" آن "توده كارگران" نیست. از مقوله
"جنبش کارگری"، منظورمان فعالین كارگری، نهادهای كارگری، تشكلهای كارگری،
گرایشات كارگری، احزاب و اعتراضات كارگری است. اعتراضات كارگری هر روزهاند. كارگر
در جامعه طبقاتی به هیچوجه از زندگی اش راضی نیست. اما این بدین معنا نیست كه فعالین
جنبش كارگری، یعنی كسانی كه معمولا اعتراضات كارگران را سازماندهی و رهبری میكنند،
آلترناتیو واحدی جلوی جنبش كارگری و كارگران درگیر در این اعتراضات میگذارند. هر
کس که جنبش كارگری با تعریفی كه از آن رفت را بشناسد، می داند که یك پدیده یكدست و
واحدی نیست. افق و چشم اندازهای متفاوتی را كه فعالین كارگری ـ از گرایشات متفاوت
ـ جلوی كارگران و جامعه گذاشته و میگذارند به قدمت خود نظام طبقاتی سرمایه داری
است. در نتیجه نقد و بررسی این گرایشات، و شناخت كاركرد این گرایشات، كمك میكند
كه اتحاد و همنظری بین فعالین كارگری مختلف از مثلا یك گرایش مشخص، بیشتر بشود.
نكته مهم دیگر اینكه اختلاف
گرایشات مختلف درون جنبش کارگری، خود را در متن پاسخ به مسائل مختلف کارگری نشان میدهند.
اینجاست كه مثلا برای به پیش بردن امر خاصی، گرایشات مختلف به ابزارهای مختلفی
متوسل میشوند. فعالین گرایشی كه قبل از هر چیزی به قانون متوسل میشوند و دنبال
راه و چاره هر چیزی را در قانون میگردند، از اعتصاب و اعتراض میلیتانت و خیابانی
پرهیز میكنند. یكی كارگران را فرامی خواند كه اعتراضش به این وضع را به گوش جامعه
برساند و از بیرون از كارخانه هم دنبال متحد بگردد. دیگری به مجلس و رئیس جمهور
نامه مینویسد و قدرت خود را فقط با اینگونه نامه نوشتن ها و تومارها به رخ دیگران
می كشد. گرایش سوسیالیستی واضح است كه دنباله رو گرایش سندیكالیستی نمیشود و خود
را علاف دالانهای قانونی و دادگاه و وزارتخانهها نمیكند. بلكه تلاش خواهد كرد
فعالین گرایش سندیكالیستی و قانونگرا را و توده كارگران مخاطب آنها را متوجه پوچی
و بی نتیجه بودن این راه حل بكند. حتی اگر جائی اعتراضش را به صورت تومار و نامه
نوشتن ابراز كرده باشد، این را یك گوشه كوچكی از اعتراض وسیعتر كارگران تعریف می
كند. نشان میدهد كه اتفاقا قانون و وزارتخانهها هستند كه كارگران را به این بردگی
كشاندهاند و قانون گذاران و محافظین این قوانین تنها زیر فشار اعتراض و اعتصاب
كارگران است كه بقول آن مثل فارسی، "سر كیسه را شل خواهند كرد"!
گرایشات مهم درون جنبش
كارگری
در سطح جهان اكنون ما با دو
گرایش اصلی و مهم در جنبش كارگری روبرو هستیم: گرایش سندیكالیستی و گرایش سوسیالیستی.
گرایش آناركوسندیكالیستی هم، گرچه بعضی از تئوریسینهای اصلی اولیه آن، اكنون آن را
فاقد موضوعیت میدانند اما نمیتوان و نباید هم آن را تماما حاشیهای فرض كرد. چرا
كه آنارشیسم، كه رابطه آن را با آناركوسندیكالیسم پائین تر توضیح خواهم داد، در
اعتراضات یكی دو دهه اخیر یك پای اصلی اعتراضات خیابانی، بخصوص در غرب بوده است. در برههای از تاریخ جنبش كارگری، خود آناركوسندیكالیسم
هم یكی از قویترین گرایشات درون جنبش كارگری بود. هنوز هم رگههای قویای در بعضی
از كشورها، از جمله یونان، اسپانیا و آرژانین از این گرایش بچشم میخورد. هنوز
برخورد بسیاری از سوسیالیستهای غیر آنارشیست در جنبش كارگری با معضلات جنبش
كارگری، به برخورد آناركوسندیكالیستها نزدیك است تا گرایش سوسیالیستی.
در دورههائی گرایشات مهم دیگری
را نیز داشتهایم كه اكنون بسیاری از آنها موضوعیت خودشان را از دست دادهاند. در
دوره خود ضرورت زمانه بودند. مثل گرایش لیبرالی و ناسیونالیستی. برای شناخت بهتر
تاریخ این گرایشات، لازم است به زمینه پیدایش این دو گرایش مهم در زمان خود، یعنی
گرایش لیبرالی و ناسیونالیستی درون جنبش كارگری هم اشارهای بشود.
زمینه پیدایش گرایشات درون
جنبش كارگری
شیوه تولید سرمایه داری برمی
گردد به پروسه لغو سرواژ در اروپا كه چندین قرن قبل از انقلاب صنعتی شروع شده بود.
اما با انقلاب صنعتی بود كه شیوه تولید سرمایه داری غالب شد و پسماندههای فئودالیسم
را با سرعت انقلابی كه در صنعت شده بود، پس زد. در دل این كشمكش در كشورهای اروپائی
در جریان انقلابات ١٨٤٨ ـ ١٨٥٠ اروپا كه در اكثر ١٠ كشوری كه بنوعی درگیر انقلاب
بودند، جنبش كارگری با چندین گرایش اصلی مثل لیبرالیسم، ناسیونالیسم، آنارشیسم و
سوسیالسیم، در كنار دانش آموزان، دانشجویان و "طبقه متوسط" (عنوانی كه
در برابر آریستوكراتها به بورژوازی آن دوره داده شده بود) از معترضین اصلی فئودالیسم
بود. لیبرالیسم و ناسیونالیسم گرایش غالب در این دوره در جنبش كارگری بودند. این
موضوع بخصوص در آن بخش از اروپا كه مسئله تشكیل "دولت ـ ملت" خود محور
اصلی انقلابات بود بیشتر به چشم می خورد. در آنجاهائی هم كه فئودالیسم شكست خورده
و نمایندگان جنبشهای بورژوائی مثل ناسیونالیسم و لیبرالیسم در فرانسه و انگلیس در
قدرت بودند، گرایش سوسیالیستی در بین كارگران دست بالا را داشت.
گرایش سوسیالیستی در مقابل دو
گرایش لیبرالیسم و ناسیونالیسم در محدودههای انقلاباتی که بر سر بود و نبود
فئودالیسم و تشكیل "دولت ـ ملت" بود، جایگاهی خیلی تعیین كنندهای نداشت.
اما رادیكالیزه شدن جنبش كارگری و تضعیف تدریجی دو گرایش غالب آن دوره در مقابل
گرایش سوسیالیستی و آنارشیستی در جریان مبارزه و انقلابات ١٨٤٨ اروپا، تجار و
"طبقه متوسطه" را از ادامه همكاری با جنبش كارگری دلسرد كرد كه نهایتا
در كنار سلطنت قرار گرفتند و در سركوب انقلابات مذكور به زیر شنل فرماندهان ارتش و
امپراطورها خزیدند. گرچه در انگلیس و فرانسه دو گرایش لیبرالیسم و ناسیونالیسم
وزنه تعیین كنندهای در جنبش كارگری نبودند، اما گرایش سوسیالیسم علمی به تازگی در
برابر سوسیالیستهای متعدد تخیلی، دهقانی و ارتجاعی ابراز وجود میكرد و سوسیالیسم
پرولتری را بعنوان آلترناتیوی بسیار قوی در كنار آنها قرار میداد. بقول اریك
هابسبام هنوز مانیفست كمونیست به دست فعالین كارگری نرسیده انقلابات ١٨٤٨ شروع
شدند و شكست هم خوردند.
جدال اصلی گرایشات در جنبش كارگری
در نیمه دوم قرن ١٩ بود. مشاهده گرایشات مختلف در جنبش كارگری و در میان فعالین
متعدد كارگری چنان قوی و غیرقابل انكار بود كه "انجمن بین الملل كارگران"
كه به انترناسیونال اول معروف است صرفا بخاطر دور هم جمع كردن فعالین تشكلها و
نهادهای كارگری از گرایشات مختلف تشكیل شد و بخش وسیعی از صورت جلسات آن حكایت از
بحث و جدلهای مثل بحث بر سر ساعات كار و بر سر افزایش دستمزد، بین نمایندگان گرایشات
مختلفی دارد كه امروزه برای بسیاری از كارگران و فعالین كارگری پیش افتاده و بدیهی
هستند.
اوایل سال ١٨٦٣، با قیام مردم
در لهستان، بلاروس و لیتوانی كه بخشی از امپراطوری روسیه بودند رهبران تشكلهای
كارگری فرانسه و انگلیس برای ایفای نقش بهتر و مهمتری در اوضاع و تحولاتی كه حدس
زده میشد مثل انقلابات ١٨٤٨ در راه است، و برای فائق آمدن بر پراكندگی در بین
صفوف كارگران، انترناسیونال اول را در سال ١٨٦٤ فراخوان دادند. این انترناسیونال
نهایتا منحل شد، اما ماركس در این انترناسیونال هم عضو هیأت اجرایی آن بود و هم یكی
از مهمترین شخصیتهای آن در سمت و سو دادن به این انترناسیونال و در منزوی كردن
خطوط و گرایشات دیگر بود. گرچه ماركس در انترناسیونال اول بعنوان نماینده هیچ تشكل
تودهای كارگران حضور نداشت، اما در همه انتخابات بیشترین آرا را به خود اختصاص میداد.
او در كنگره ١٨٦٧ به دلائلی شركت نكرد كه همین عدم شركت او باعث شد طرفداران
پرودون تماما بر فضا و مصوبات آن كنگره دست بالا پیدا كنند و رد پایشان در تمامی
مصوبات پیداست. جدال ماركس، بعنوان سخنگوی اصلی گرایش سوسیالیسم علمی با طرفداران
باكونین و گرایش آنارشیستی باعث اخراج آنها از انترناسیونال اول شد. جدال او با
طرفداران رابرت اوئن كه در جزوه "مزد، بها و سود" فرموله شده است، نمونه
دیگری از جدال او با گرایش دیگری در جنبش كارگری است. كسی كه نداند انترناسیونال
اول بیش از ٥ میلیون كارگر را نمایندگی میكرد، اهمیت این تشكل و جایگاه ماركس و
گرایش سوسیالیستی را نمیتواند درك كند. اینجا بود كه گرایشات بورژوائی تماما نقد
و طرد شدند. ناسیونالیستها و جمهوریخواهان طرفدار گاریبالدی از ایتالیا، طرفداران
پرودون از فرانسه، طرفداران رابرت اوئن از انگلیس، آنارشیستهای آمریكا و بلانكیستها
همگی در برابر گرایش سوسیالیسم ماركس و نقد تند و تیز وی، منزوی و حاشیهای شدند.
رفرمیسم و سندیكالیسم
سندیكالیسم گرایش شناخته شدهای
در جنبش كارگری است كه در عین حال شاید یكی از قویترین این گرایشات هم باشد. بازوی
کارگری یک جنبش وسیعتری است که آلترناتیو سیاستی - اقتصادی برای کل جامعه دارد و
به سیستم اداری خاص خود نیز نیاز دارد. به این گرایش عناوین مختلف دیگری مثل
"تریدیونیونیسم"، "رفرمیسم" و "پراگماتیسم" نیز دادهاند.
سندیکالیسم، چه آنجائی كه شاخهای از احزاب سوسیال
دمكرات، كارگر، و اروكمونیست شدند و چه آنجائی كه مثل آمریكا سیاست امكانگرائی را
در شكاف بین دو حزب دمكرات و جمهوریخواه به پیش گرفتند، كلا یك افق و جهان بینی را
به پیش میبردند: كه اساس
جامعه سرمایه داری و رابطه موجود بین کارگر و سرمایه دار و استثمار، و تقدس مالکیت
را پذیرفته و فروض میگیرد. با این فرض، برای اینکه کارگر شرایط كاری بهتری داشته
باشد تلاش میکند کارگر نیروی کارش را به سرمایه دار در این چهارچوب فرض گرفته شده،
بهتر بفروشد. بهتر شدن وضع كارگران را در همزیستی مسالمت آمیز با سرمایه داران و
حتی مهمتر، بهتر شدن وضع سرمایه داران میبیند. و در نتیجه بجای اینكه سیستم سرمایه
داری را كه مسئول موقعیتهای بحرانی بوجود آمده است بداند، آن را مربوط به همه میداند
و كارگران را به همكاری برای رفع بحران فرا میخواند؛ كه در قریب به اتفاق موارد
بار بحران بر دوش كارگران میافتد.
برای گرایش سندیكالیستی چیزی
بنام طبقه كارگر وجود ندارد چرا كه كارگران بخش، بخش هستند و هر بخشی مثل صنفی،
مثلا صنف كفاشان، صنف زرگران، صنف آجیل فروشان و غیره هستند كه هر صنف منفعتی دارد
و آن منفعت ربطی به منفعت اعضای بقیه اصناف ندارد. هر یك از این اصناف باید خود
بتواند كالای خود را به بهترین وجهی كه برایش ممكن است بفروشد و در نتیجه
سندیكالیسم برایشان "بنگاه معاملاتی" (اتحادیه صنف) درست می كند كه این
امر بهتر تحقق یابد. در این نگرش كارگران تعدادی آدم هستند كه انتخاب كرده اند
بجای كاسبكار شدن و غیره، كارگر بشوند و عضو یكی از این اصناف چندگانه بشوند.
اعضای اصناف در جامعه بر علیه منافع همدیگر بر می خیزند و پایمال شدن شرایط زیست
همدیگر، موجب بالا رفتن پایمال كننده از نرده ترقی است.
اگر بخواهم این موضوع را به
زبان دیگری و در مقایسه با نگرش سوسیالیستی به ترمینولوژی "طبقه کارگر"
بیان کنم، گرایش سندیکالیستی به طبقه کارگر نه بعنوان طبقه ای با ظرفیت و رسالت
تاریخی و آنتی تز روابط تولیدی سرمایه داری، که بعنوان تعدادی انسان فروشنده نیروی
کار نگاه می کند. درست همین نگرش به كارگر است كه اتحادیههای كارگری در كشورهای
غربی را در چشم بسیاری "Special Interest Group"
كرده است كه مثل گروههای دیگر منافع خاص خودشان را دارند و جامعه علی العموم قرار
نیست نسبت به این منافع احساس سمپاتی نشان بدهد و یا آن را به خود مربوط بداند!
هر جائی كه مبارزهای بیرون از
چهارچوب افق سندیكالیستی در جنبش كارگری راه افتاده است، مانند اعتصاب عمومیای كه
داشت در بریتانیا دور میگرفت و یا اعتراضات ویسكانسن در آمریكا و غیره، گرایش سندیكالیستی
در تقابل با كارگران و فعالین رادیكال سندیكاها با همه امكانات تشكیلاتی، مالی،
تبلیغاتی و غیره كه در دست دارد شروع به كارشكنی كرده و باعث تفرقه در صفوف
كارگران شده است. سندیكالیسم در غرب، جائی كه هنوز خودی نشان میدهد، فعلا از وضعیتی
كه جهانی شدن سرمایه بوجود آورده است، با آویزان شدن به ناسیونالیسم و در هیبت
پروتكشنیسم (حمایت از بازار خودی)، اینجا و آنجا اعتراضات كارگران را حول اعتراض
به كوچ شركتها به كشورهای تازه توسعه یافته و جاهایی مثل چین و آمریكای لاتین
سازمان میدهد. اما همه این تقلاها از سر بی افقی این گرایش در جنبش كارگری است.
اما سندیكالیسم در طول تاریخ
دچار تحولات عظیمی هم شده است. یك جنبه مهم سندیكالیسم و جنبش سوسیال دمكراسی در این
است كه این گرایش تا قبل از فروپاشی دیوار برلن ادعا میكرد كه جهان دارد به تدریج
و از سر لطف حاکمان به طرف دولت رفاه و تقسیم عادلانه ثروت و یا حتی سوسیالیسم پیش
میرود. اما اكنون دیگر چنین ادعائی ندارد و نمیتواند آنرا به خورد كسی بدهد.
تحولات سیاسی جهان این باور را نزد توده های مخاطب این گرایش كاملا بی اعتبار كرده
است. نكته مهم دیگر این است كه احزاب جنبش رفرمیستی اكنون خود بطور ادواری دولتها
را به دست میگیرند و رهبران گرایش سندیكالیستی درون جنبش كارگری هم وزیر و وكیل سیستم
میشوند. چیزی كه در دوران اولیه شكلگیری این گرایش به مخیله هیچكدام از رهبران این
گرایش خطور هم نمیكرد!
بالاتر اشاره كردم كه گرایشات
بازتاب جنبشهای پایدارتری در جامعه هستند. و اشاره كردم كه سندیكالیسم گرایش جنبش
رفرمیستی، دولت رفاه و سوسیال دمكراسی درون طبقه كارگر است. اینجاست كه گردن
گذاشتن به قوانین بورژوائی و خود را در چهارچوب این قوانین تعریف كردن معنا می
یابد. برخلاف آنارشیسم و آناركوسندیكالیسم كه مشكل "اصول"ی با قانون و
دولت دارد، و برخلاف گرایش سوسیالیستی كه قوانین بورژوائی را حافظ مطیع و برده نگه
داشتن كارگران و كل جامعه میداند، سندیکالیسم اما قانون، بازی در چهارچوب قانونی،
و قانونگرائی را جزو"اصول" پایهای خود تعریف كرده است. و اینجا جا دارد
كمی به این موضوع هم بپردازیم.
(ادامه دارد)
(۲)
ریشه قانونگرائی سندیكالیسم
سندیكالیسم را قبل از هر چیزی
با قانونگرائی میشناسند. "قانون" نه بعنوان مراعات كردن موازین انسانی
ای كه افراد در مقابل همدیگر دارند؛ بلكه بعنوان موازینی كه طبقه ای دیگر برای
طبقه زیردست در یك توازن قوای مناسب و مطلوب خط كشی كرده و با دم و دستگاه زور همه
را موظف به رعایت این موازین كرده است. ریشه این قانونگرائی در جنبش كارگری هم به
قدمت خود سیستم سرمایه داری است. با معرفی ماشین بخار و قبل از آن مصادره چراگاهها
از دامداران خرد (پروسهای كه به Enclosure معروف است) كه
باعث كنده شدن دهقانان و كشاورزان خرد هر چه بیشتری از زمین برای فراهم كردن نیروی
كار لازم و هم چنین توسعه گوسفندداری كلان برای تهیه پشم مورد نیاز صنایع روبه رشد
انگلیس شد، جامعه انگلیس شاهد فرو رفتن بخش عظیمی از مردم به فقر و فلاكت بی نظیری
شد كه به نوبه خود خشم كارگران و خلع ید شدگان را به همراه داشت. "قانون
تجمع" كه در سال ١٧٩٩ توسط پارلمان انگلیس و از ترس و تحت تأثیر احساسات
انقلابی و موقعیت سیاسی بوجود آمده بدنبال انقلاب فرانسه بتصویب رسیده بود، هرگونه تجمع و تشكلی را غیرقانونی اعلام كرده و مجازات
سختی را برای تلاش در جهت متشكل شدن در نظر گرفته بود. با تداوم فقر غیرقابل باوری
كه متوسط سن در بعضی از شهرهای صنعتی انگلیس را به ١٨ سال رسانده بود، اعتراض در
جامعه به دو شكل در جریان بود. یكی در شكل لادیسم و دیگری كمپین برای رفرم. لادیسم
كه نام دیگری برای جنبش ماشین شكنی بود، فرم رادیكال اعتراض به این فقر بود. فرم
رفرمیستی اعتراض، همزاد و اتفاقا زاده شده از دل همین لادیسم بود. دولت انگلیس در
عین حالی كه هرگونه اعتراض را سركوب میكرد و رهبران این اعتراضات را اعدام، زندانی
و یا به استرالیا برای نوعی بردگی تبعید میكرد، در عین حال هرگونه تجمع را هم با
اتكا به "قانون تجمع" غیرقانونی اعلام كرده بود. و در عین حالی كه تشكیل
اتحادیههای كارگری غیرقانونی بودند، نسبت به كمپین رفرم هم، كه پیشقراولانش آن را
علاوه بر جلوگیری از درنده خوئی سرمایه داری تازه دور گرفته، برای كاهش نفوذ رادیكالیسم
هم معرفی میكردند، بی اعتنا بود! تعدادی از سیاستمداران با نفوذ در انگلستان آن
دوره، با اعتراض به وضعیتی كه لادیستها بر علیه آن مبارزه میكردند، موافق بوده و
احساس همدردی میكردند؛ اما مخالف شیوههای رادیكال این اعتراض بودند. تعدادی نیز
كمپینی لابی ایستی راه انداخته بودند كه دولت به ایجاد یكسری اتحادیههای كنترل
شده رضایت بدهد. یكی از اولین رهبران كارگری به نام Gravener Henson (گریونر هنسن) كه بافندهای با نفوذ، هم در میان كارگران و هم در
بین سیاستمداران پارلمانی بود، همراه با فرانسیس پلس (Francis Place) یكی دیگر از فعالین گرایش رفرمیستی درون جنبش كارگری، كمپین لابی
ایستی خود را خستگی ناپذیر به پیش برده و خواهان اجازه ایجاد "نیمچه اتحادیههای
كارگری" شدند كه هم تهدید لادیسم را كم كند و هم اجازه بدهد كارگران اعتراض
خود را از یك كانال قانونی به گوش سیاستمداران برسانند. این اتحادیههای كارگری و
این گرایش درون جنبش كارگری، بعدها جزئی از جنبش اصلاح طلبی و دولت رفاه شدند كه
در سطحی بسیار فراتر از خود جنبش كارگری هستند.
آنجا
که دولت بورژوازی منافع طبقه ای را که نمایندگی می کرد نمی شناخت و از عواقب کارهایی
که به آن دست می زد باخبر نبود، گوشهایشان توسط روشنفکران طبقه کشیده می شدند. یکی
از اقتصاددانان آلمانی به نام لوجو برنتانو (Lujo Brentano) در
پلمیکی در دفاع از اتحادیه های کارگری در اوایل قرن ۱۹ میلادی می گوید: "اگر
دولت انگلیس به فعالیت اتحادیه های کارگری رضایت ندهد، این ابدا به معنای پیروزی
کارفرمایان نیست، بلکه به معنای قدرتگیری گرایش انقلابی در سراسر جهان است.
انگلستان که تا بحال به نبودن یک حزب انقلابی کارگری جدی افتخار کرده است، بعد از
این با دیگر کشورهای قاره اروپا در این مورد رقابت خواهد کرد."
در جنبش كارگری متأخر هم، یادآوری
انقلاب صنعتی دوم و شكل گیری اتحادیههای كارگری بعد از این انقلاب صنعی، كه از دل
سندیكالیسم انقلابی بیرون آمده بودند، به درك شكلگیری مدرنتر گرایش سندیكالیستی
كمك میكند.
انقلاب صنعتی اول با توسعه و
رشد صنعت و سرمایه داری، همزمان طبقه كارگر را نیز رشد داد. نه تنها از لحاظ عددی
در مدت زمان كوتاهی میلیونها دهقان از زمین كنده شده و وارد این عرصه از تولید
شدند، بلكه تشكلهای تودهای كارگران نیز با همان سرعت پا گرفتند. اما در اواخر
دهه هفتاد قرن ١٩ میلادی این رشد و توسعه در صنایعی كه موضوع اصلی انقلاب صنعتی
اول بودند، صنایعی چون آهن و راه آهن، معادن و پارچه بافی، كاهش پیدا كرد. همزمان
با رو به كندی گرائیدن رشد در این صنایع، صنایع دیگری جوانه زدند و سرمایه گذاری
در آنها چندین برابر افزایش یافت. بطور مشخص صنایعی چون ارتباطات، ماشین سازی، نفت
و صنایع شیمیائی و شاید مهمتر از همه برق موضوع انقلاب صنعتی دوم بودند. خاصیت این
صنایع تازه، قبل از هر چیزی در پیچیدگی آنها بود. "انقلاب صنعتی دوم"
صرفا یك نام نبود. در شیوه پروسه تولید نیز انقلابی ایجاد كرد. بحث ما اینجا شرح و
مقایسه همه جانبه دو انقلاب صنعتی اول و دوم نیست، اما گفتن چند جمله برای درك
بهتر بحث و اینكه در این دو دوره، شیوه روبرو شدن كار و سرمایه نیز متفاوت بود،
ضروری است.
نقطه اتكاء صنایع موضوع انقلاب
صنعتی اول "اختراع" بود. اما پروسه تولید در دوره انقلاب صنعتی دوم، تحقیق
و آزمایش در آزمایشگاههای حرفهای و مدرن بود. همین پیچیدگی احتیاج به سرمایهای به
مراتب بیشتر داشت. در نتیجه چنین صنایعی در انحصار تعداد بسیار محدودی از شركتها قرار
میگرفتند. چنین طرحهای پیچیده و پرهزینهای احتیاج به ثبات داشتند و این ثبات
بدون به كنترل در آوردن كارگران و نیروی كار آنها امكان پذیر نبود. اگر سرمایه
داران دوره انقلاب صنعتی اول هر روزه با كارگران خود در جنگ و گریز بودند و با
اخراج فلهای كارگران خود روز بعد همان اندازه كارگر بدونِ حتی یك روز آموزش
استخدام میكردند، و یا بدون در نظر گرفتن عواقب زندگی كارگران و نیروی كار فعال
در جامعه، وضعیتی چون وضعیت طبقه كارگر انگلیس را با كمك نمایندگانشان در دولت بر
جامعه سوار و تحمیل میكردند؛ در دوره انقلاب صنعتی دوم، با از دست دادن كارگرانش ـ
چه به خاطر ترك شغل به دلیل ناامنی معیشتی و چه به دلیل اصطكاكهای حاصله از روابط
بین كارگر و كارفرما ـ تولید در سطوحی دچار اختلال میشد و این مسئلهای بود كه باید
از آن پرهیز میشد. همچنین برای پرهیز از تنشهای سیاسی بین كارگران و سرمایه
داران، احتیاج به پائین آوردن فاكتور فقر مطلق و ناامنی اقتصادی و شغلی داشتند.
شاید هیچ صنعتی به اندازه صنعت
برق، و بطور مشخص شركتهائی چون جنرال الكتریك (GE)
و وستینگ هاوس
(Westinghouse) در شكل دادن به
اتحادیههای كارگری معاصر مؤثر نبودهاند. این شركتها در واقع شركتهای مدرنی
بودند كه سیاست لیبرالی در برخورد به معضلات كارگران خود را در پیش گرفتند.
شركتهای مزبور شركتهائی بودند كه همانند هر شركت بزرگ دیگری سیاست فكر شده و ملایم
در برخورد به معضلات كارگری را در پیش گرفتند. تا قبل از سیاست لیبرالی برخورد به
جنبش كارگری، سرمایهداران بیشتر سیاست سركوب عریان را دنبال میكردند. بجای شاخ
به شاخ شدن هر روزه با كارگران و حیف و میل كردن بخش عظیمی از حاصل دسترنج كارگران
به سیاست اجیر پلیس و آدمكشهای "محافظ كارخانه"، متفكرین شركتهای مدرن سیاست
معروف به Corporate Labor Policyرا دنبال كردند.
تا قبل از انقلاب صنعتی دوم، سیاست
دولت و سرمایه داران در برخورد به فعالین كارگری از هر گرایشی، همچنانكه اشاره
كردم، سركوب بود. اما سیاستمداران "عاقلتر" هیأت حاكمه با كمك به گرایش
سندیكالیستی هم در به حاشیه راندن گرایش رادیكال كمك كردند و هم دست و بال گرایش
رادیكال را برای مانور بسته و بسیار محدود كردند. تا قبل از آن زمان، بودند
شركتهائی كه اتحادیههایی را با گماردن افراد خود كه كوچكترین اعتمادی در بین
كارگران نداشتند سر هم میكردند كه بیشتر در اصطلاح سیاسی جنبش كارگری به آنها
اتحادیههای شركتی (Company Unions)میگویند كه پادوهائی مثل عوامل خانه كارگر
رژیم اسلامی بودند. اما از آنجا كه خود این "اتحادیههای شركتی" هم
موضوع كشمكش فعالین كارگری بودند، با در پیش گرفتن سیاست جدید در برخورد به جنبش
كارگری و گرایش رفرمیست درون آن، این اتحادیههای مزدور هم موضوعیت خود را از دست
دادند. در آمریكا برای نمونه، اتحادیههای كارگری زیادی كه عمدتا با تلاش فعالین
كارگری گرایش سوسیالیستی و فعالین تشكل مهم كارگری "كارگران صنعتی جهان" ایجاد شده بودند، فدراسیونی به نام "كنگره
سازمانهای صنعتی" (CIO) در
سال ١٩٣٢ در مقابل فدراسیون ارتجاعی كار آمریكا (AFL) ایجاد كردند. بدنبال دست بالا پیدا كردن سیاست جدید برخورد به
جنبش كارگری و گرایش سندیكالیست این جنبش توسط بوژروازی و هیأت حاكمه، گرایش رفرمیست
در این فدراسیون قدرت گرفت و به مرور زمان فعالین گرایش سوسیالیستی و رادیكال را
از این فدراسیون اخراج و حاشیهای كردند.
خلاصه چهار دهه اول قرن ٢٠
مهمترین دهههای گرایش سندیكالیستی در پا گرفتن و سازمان دادن اتحادیههای كارگری
بودند و گام بگام در پا و قدرت گرفتن این گرایش در جنبش كارگری، قوانینی به نفع آن
وضع می شدند كه رابطه ای دو طرفه داشت. هم این گرایش پا را از قوانین جامعه سرمایه
داری فراتر نمی گذاشت و اجازه هم نمی داد كارگران عضو اتحادیه های كارگری پا را
فراتر بگذارند و هم هیأت حاكمه میدان مانور به این گرایش داد كه نسبت به گرایشات
دیگر درون جنبش كارگری با دست و بال بازتری عمل كند.
اصلاحات، سندیكالیسم و
قانونیت بورژوائی
سندیكالیستها می خواهند چنین
ایجاد شبهه بكنند كه رفرمهای جاری در جامعه حاصل تلاش و زحمات گرایش سندیكالیستی
است. هر انسان منصفی كه ریگی به كفش نداشته باشد از هر تک اصلاحی كه امروز به نفع
كارگران به بورژوازی تحمیل بشود، صمیمانه استقبال می كند. اما این دروغی بیش نیست
كه گویا این اصلاحات با تصویب قوانین بهتر از جانب سوسیال دمكراتها در پارلمانها
و در یك روز آفتابی و "آسمان بدون ابر" وضع شدهاند. فشار توده كارگران
و مشخصا فشار و فعالیت مستمر فعالین گرایش سوسیالیستی درون جنبش كارگری باعث بروز
اعتراضات و در نتیجه غور و تفحص نمایندگان پارلمانها درباره وضع قوانین مربوط به
كارگران میشود. ریچارد وولف Richard D. Wolff
که اقتصاددانی مارکسیست در
ایالات متحده است در مقاله ای كه به وضعیت تشكلهای كارگری در آمریكا اختصاص داده
به این واقعیت اشاره می كند كه تن دادن هیأت حاكمه آمریكا به "نیو دیل"
روزولت در دهه ١٩٣٠، حاصل سازماندهی وسیع و متحدانه اتحادیه های كارگری، احزاب
سوسیالیست و كمونیست در آمریكا در دهه های منتهی به دهه ١٩٣٠ بود. فراتر از این
باید یادآوری کرد که ترس از انقلاباتی چون انقلاب اکتبر و انقلابات متعدد فرانسه
که مستبدین را سرنگون می کردند، بورژوازی را مجبور به تن دادن به بعضی از مطالبات
کارگران کرد. سندیكالیسم این اصلاحات و قوانین پشت آن را میبیند، اما آن اعتراضات
كارگری و تلاش برای متحد كردن كارگران را عمدا نمیخواهد ببیند. آن انقلابات را
نمی خواهد ببیند! شل کردن سر کیسه را به خوش قلبی سیاستمداران طبقات دارا ربط می
دهد! اینكه امروز كارگران "قانونا" ٢ تومان بیشتر دستمزد میگیرند را به
حساب قانون میگذارد و فردا ٣ تومان كاهش دستمزد را به حساب چیز دیگری!
مهمتر حتی اینكه سندیكالیسم
قانون را یك مقوله فراطبقاتی جا میزند. ذهنیتی را كه از مقوله دولت و قانون دارد
این است كه دولت یك پارلمان دارد و كارگران با پر كردن كرسیهای این پارلمان از
احزاب رفرمیست "دوست كارگران"، كارگران دوستان خود را آنجا دارند و قوانین
را به نفع كارگران تغییر خواهند داد. در حالیكه اکنون تقریبا همه می دانند که سیستم
طبقاتی اینچنین كار نمیكند. بورژوازی حتی بفرض اینكه نمایندگان پارلمان بتوانند
طبقات را دور بزنند و قوانینی به نفع كارگران و به ضرر سرمایه داران وضع كنند، در
كنار پارلمان، شاه و ملكه، مطبوعات، پلیس، ارتش، زندان، بانكها، دانشگاهها، مساجد
و كلیسا، ساواك و غیره را دارند كه هر گاه سود سرمایه به خطر افتاد در همان
پارلمان كذائی را تخته خواهد كرد. كارگران چه دارند؟ چهار تا كرسی بیشتر از احزاب
محافظه كار! آیا قوانین را این چهار نماینده رفرمیست پارلمانها وضع میكنند؟! فقط
ذهنیت سندیكالیستی چنین توهمی دارد!
قوانین ممالك دمكراسی هم، در
توازن قوای خاصی و در بحبوحه و در ادامه جنگ و جدالهای سنگینی وضع میشوند كه
تلفاتی چون شكست اعتصاب معدنكاران انگلیس را در تاریخ خود دارد. مبارزات خونینی
مثل اعتصاب عمومی ۱۹۱۹ وینی پگ كانادا و غیره را در تاریخ ثبت كرده است. انقلابی
مثل انقلاب اكتبر باعث وضع قوانین به نفع كارگران میشود، و پیروزی ریگانیسم و
تاچریسم باعث وضع قوانین در جهت دیگری میشوند. سندیكالیسم جزئی از سیستم سرمایه
داری است و امروزه كنترل توده كارگران را تا حدودی در دست دارد و مجبور است كه دنیا
را با قوانین سیستم خود توضیح داده و توجیه كند. خود این نکته که در دوره های
بحرانی و وقتی سود سرمایه کم میشود عمدتا احزاب دست راستی قدرت را بدست میگیرند،
نشاندهنده اینست که باید قوانین در جهت باز پس گرفتن دستاوردهای کارگران و بنفع
طبقه سرمایه دار تصویب بشوند. جالب این که وقتی ظاهرا یک حزب چپ پارلمانی، مثل حزب
دمکرات آمریکا و یا حزب کارگر انگلیس و حزب سوسیال دمکرات سوئد در انتخابات
پارلمانی قدرت را در دست میگیرد، تفکیک سیاستهای اقتصادی آنها با سیاستهای
اقتصادی احزاب دست راستی مشکلترین کار سیاسی میشود! میخواهم بگویم که در این
دورهها حتی وقتی احزاب رفرمیست در قدرت هستند عملکردشان تفاوت زیادی با دیگر
احزاب طبقه حاكمه ندارد. باین دلیل هم هست که اصلاحات بنیادی كه پیشكش، بلکه حفظ
قوانین موجود نیز غیر ممکن میشود و از نظر بورژوازی باید طبقه کارگر بار بحران را
بدوش بگیرد و سندیکالیستها اولین کسانی هستند که این سیاستها را به میان کارگران
می برند.
نهایتا قانون قرار است قواعد
بازی را تعریف کند و این قواعد نباید و نمیتوانند با منافع طبقه حاکم، حتی در
بازپس گرفتن تمامی رفرمهای تحمیل شده، در تناقض بیفتد. بی دلیل نیست که مثلا هر اعتصاب
کارگری در دورهای که بنا به قرار بین اتحادیههای كارگری و كارفرما منع و
غیرقانونی هستند، یعنی قبل از پایان قرارداد بین سندیکا و کارفرما، آن اعتصاب را
"اعتصاب وحشی" میخوانند! حتی در شرایطی که اعتصاب کارگری قانونی است و
مذاکرات سندیکا و کارفرما به بن بست برسد و اگر کارگران کوتاه نیایند آنگاه یا
دولت وارد میشود و با تصویب "قانون بازگشت به کار" اعتصاب را غیر قانونی
اعلام میکند و یا از روشهای دیگر خاتمه آنرا تحمیل میکنند. (كسی فكر نكند در چنین
مواقعی سندیكالیسم كنار كارگر معترض می ایستد! خیر؛ فشار را بر كارگران برای تن
دادن به این اوامر دوچندان می كند.) خلاصه قانون در چهارچوب روابط کار و سرمایه
همانند چاقوئی است که معادل منفعت سرمایه است و تیغ این چاقو دسته خودش را نمیبرد.
گفتن این نكته هم مهم است كه آنجا
كه سوسیال دمكراسی جنبشی پایدار و ریشه دار نیست، و آنجا كه حتی همان قوانین
بورژوائی هم به دلخواه زیر پا گذاشته می شوند، سندیكالیسم در جنبش كارگری بی پایه
میماند. بیخود نیست كه كسی شاهد یك سوسیال دمكراسی واقعی ـ نه مترسكی از آن ـ و
به تبع آن سندیكالیسمی مستقل از ملوك الطوایف، در كشورهایی كه توسط خونتاهای نظامی
و یا ملوك الطوایفی اداره می شوند، نیست.
اینجا و زیر این سوتیتر، شاید
گفتن یك نكته درباره خود ایران و نوعی اصلاحات در دوره پهلوی هم خالی از لطف
نباشد. "انقلاب سفید شاه و مردم" گرچه یك انقلاب از بالا و با طرح
محمدرضا پهلوی بود، و گرچه سندیكاهای دست ساز همین شاه واقعا زرد و دست ساز بودند،
اما از آنجا كه نیمچه جنبشی برای اصلاحات در سطح آن كشور در جریان بود، این
سندیكاهای زرد هم به نوعی منافع كارگران را تا جائی كه به این نیمچه جنبش اصلاحات
در ایران مربوط بود نمایندگی میكردند. سعی شده بود كه این سندیكاها بر اساس طرح
مورد نظر غرب در برخوردش به كارگران و دور نگه داشتن آنها از سوسیالیسم و ارودگاه
شوروی كه در كتاب جورج لاج؛ "پیشگامان دمکراسی: کارگران در کشورهای روبه
توسعه" فرموله شده است، بنیان نهاده شوند. گرچه نمیتوان این سندیكاهای زرد
را همسطح سندیكاهای سنتی گرایش سندیكالیستی دانست، اما به آن تماما بی ربط هم
نیستند چرا كه بازار نیروی كار ارزان و حوزه فوق سود بودن كشورهایی مثل ایران،
همین حد "اصلاحات" و مانور به "رفرمیسم" و گرایش سندیكالیستی
میداد. اگر در این دوره با تقلاهائی از جانب كمونیستها و گرایش سوسیالیستی برای
سازماندهی مبارزات كارگری مواجه بودیم، از جانب گرایش سنتی رفرمیستی شاهد هیچ
تقلائی در این مورد نبودیم، چرا كه همین سندیكاهای زرد رستاخیزی، بستر سندیكالیسم
بودند و "انقلاب سفید" هم اصلاحات "سوسیال دمكراسی" حكومت
ملوك الطوایفی خانواده پهلوی بود. با انقلاب ١٣٥٧، این سندیكاها به یكباره بساطشان
با بساط شاه جمع شد و اینبار حزب توده بستر گرایش سندیكالیستی درون جنبش كارگری
شد. جای پای گرایش تودهایستی درون جنبش كارگری هم مثل گرایش سندیكالیستی در هر
جای دیگر دنیا در اوان پیدایش خود، در بین صنوف پیشاسرمایه داری محكمتر بود. در
صنایع مدرنتر مثل نفت، خودروسازی، پتروشیمی، ذوب آهن، دخانیات، صنایع سنگین و
غیره، این گرایش سوسیالیستی بود كه دست بالا را داشت و شوراهای كارگری مثل قارچ
شروع به سر بر آوردن كردند.
(ادامه دارد)
(۳)
سندیكا و سندیكالیسم
در اینجا شاید بهتر است بطور
خلاصه به یك نكته مهم دیگر، سندیكا و سندیكالیسم، كه سردرگمی هایی را دامن می زند،
اشارهای بكنیم. تشابهات نام "سندیكا" و "سندیكالیسم" می
تواند به ناروشنی هائی دامن بزند كه انگار جدال با گرایش سندیكالیستی در جنبش
كارگری جنگ با سندیكا و یا ایستادن در برابر تلاش برای ایجاد سندیكا هم هست. سندیكا
گرچه به مرور زمان به سنگری برای سندیكالیسم تبدیل شده و گرایش رفرمیستی اهداف خود
را با این تشكل در میان كارگران به پیش میبرد، اما سندیكا یكی از سنگرهای مهم
مبارزه و دفاع از حقوق ابتدائی كارگران است. امروزه در قریب به اتفاق موارد مبارزه
و اعتراض كارگران توسط سندیكاهای كارگری سازمان مییابند، اما باز هم در قریب به
اتفاق همین اعتراضات، این گرایش سندیكالیستی است كه در مبارزه كارگران و در درون
همین سندیكاها كارشكنی میكند. در طول تاریخ در قریب به اتفاق موارد سندیكاهای
کارگری توسط فعالین سوسیالیست و گرایش سوسیالیستی كارگران ایجاد شده اما به مرور
زمان و با كمكهای موذیانه دولت و موش دوانی عوامل سرمایه داران، و همچنین و شاید
بسیار مهمتر، با ساختاری كه سندیكاها تاریخا بر پایه آن فعالیت می كنند، فعالین
سوسیالیست از آنجا اخراج شده و با فعالین سندیكالیست جنبش كارگری جایگزین شدهاند.
منتها سندیكا تاریخا هر چه بوده، امروز چهارچوب آن با اهداف جنبش رفرمیستی
سازگارتر است تا جنبش سوسیالیستی. و شاخصترین این چهارچوب، عدم دخالت توده
كارگران و یا اعضای اتحادیه و سندیكا در سوخت و ساز روزانه این تشكل است. سندیكا
امروزه با همان جهان بینی گرایش سندیكالیستی خود را یك تشكل صنفی كارگران تعریف میكند
و مسائل بیرون از چهارچوب محیط كار و فعالیتش را مسائل مربوط به خود به حساب نمیآورد.
مشكل كارگر بیكار و خانواده كارگری مشكل سندیكا نیست. برای سندیكالیسم موضوع قبل
از هر چیزی، منفعت شخص كارگر از سر صنفی گرائی است.
سندیكاهای كارگری در چند دهه
اخیر در حال از دست دادن اعضا هستند و در بین كارگران هم جنب و جوش عجیبی برای
سازمانیابی در نهادهائی بر مبنای ساختار سندیكاهای موجود به چشم نمیخورد. این
وضعیت باعث شده که رادیکالهایی به فکر تغییرات بنیادی در سوخت و ساز سندیکاها شده
اند که دیگر شباهت زیادی به سندیکا و اتحادیه کارگری ندارد.
بی تفاوتی توده کارگران به
موقعیت سندیکاهای شل و پلی که ارکان آن دست سندیکالیستها باعث این شده سندیكالیسم
هم در واكنش به این موقعیت خود كارهائی بكند كه بیشتر از هر چیزی بازتابی از
موقعیت این گرایش در بین كارگران و ربط آن به اعتراض امروزه كارگر است. رؤسای
اتحادیههای كارگری در آمریكا و در مواردی در كانادا هم با تبانی با مدیریت
شركتهایی كه زمزمه اعتراض به بی تشكلی را راه انداخته بودند، با گذشتن از حق
اعتصاب و با سپردن تقریبا فرمان این نوع تشكل به دست مدیریت، در حال ایجاد اتحادیه
و سندیكاهایی هستند كه بیشتر به موجودات بی یال و كوپال شبیه هستند تا چیز دیگری (٢).
نكته دیگر اینكه همه سندیكاها
در همه شرایط مانند یكدیگر كارائی ندارند. آنچه كه توجه كارگران را به طرف گرایشات
مختلف جلب میكند درجه تندی انتقاد آنها از وضعیتی است كه سیستم طبقاتی بر آنها
تحمیل كرده است. این
مسئله در جائی كه بورژوازی وحشیانه استثمار میكند و راه را حتی بر ابراز وجود گرایشاتی
كه بخواهند اعتراضات كارگری را كنترل كنند و كل سیستم طبقاتی را حفظ كنند بسته
است، اتفاقا بیشتر صدق میكند. وقتی كه بورژوازی در جائی مثل تركیه میخواهد به
سرنیزه اتكا كند، سندیكالیسم هم مجبور است رادیكال برخورد كند و فرق سندیكاها در
این كشور با سندیكاها در آمریكا چنان زیاد می شود (با اینكه در هر دو این موارد
گرایش سوسیال دمكراتیك رهبری تشكل كارگری را در دست دارد) كه فعالین سردرگم
سندیكالیست در ایران این تفاوتها را با "سندیكا از نوع فرانسوی و سندیكا از
نوع آلمانی" توضیح می دهند. نتیجتا اگر سندیكاها و سندیكالیسم در جائی مثل
تركیه و آمریكا مثل هم برخورد كنند، به چه درد كدام كارگر در جائی مثل تركیه میخورد
كه خود را با آن سرگرم كند؟! میخواهم بگویم كه دیدن این نكته كه در غرب سنگر سندیكالیسم،
یعنی سندیكاها، هر چه بیشتر به جزئی از سیستم سرمایه داری تبدیل شدهاند، كار سختی
نیست. اما این نكته را درباره همه كشورها نمیشود به این راحتی گفت.
این یك جنبه از قضیه است. جنبه
دیگر و مهمتر قضیه این است كه سندیكالیسم در همه جا نتوانسته سندیكا را از عناصر
سوسیالیست پاكسازی كند. حتی در كشورهای غربی مهد سندیكالیسم سنتی هم آنجا كه در این
سنگرها فعالین سوسیالیست قدرتمند ظاهر شدهاند، این نهادها به نقطه امید كارگران تبدیل
میشوند. در سالهای اخیر اسناد اینکه در كشورهای اسكاندیناوی دولت رسما به كمك
سندیكالیستها میآمد كه عناصر چپ و رادیكال را از اتحادیههای كارگری بیرون براند،
رو شده اند. یك نمونه بسیار جالب و آموزنده در این مورد، مربوط به كانادا است.
دولت كانادا یكی از سندیكالیستها را به اسم هال بانکس ((Hal Banks از آمریكا به كانادا میآورد كه یكی از سندیكاهای میلیتانت آن
كشور را به نام اتحادیه دریانوردان که به سندیکالیسم گردن نمی نهاد، از فعالین
سوسیالیست پاكسازی كند. بانکس در آمریکا قبل از مأموریت جدیدش در كانادا در موارد
متعددی با حملات فیزیكی به فعالین کارگری سوسیالیست در آمریكا حمله كرده بود و حتی
در یك مورد یكی از آنها را با ضربههای ممتد به سرش بقتل میرساند. او در كانادا
هم با همان شیوه ارعاب و خشونت فیزیكی و همدستی آشکار پلیس و دولت، اتحادیه
دریانوردان كانادا را هم از فعالین کارگری سوسیالیست پاكسازی میكند.
اینها فقط چند نمونه هستند.
تاریخ سندیكالیسم پر است از این نوع برخوردها و همدستی با هیأت حاکمه و پلیس
سیاسی. منتها بدلیل شرایط سیاسی در کشورهای حوزه فوق سود كمتر شاهد چنین اتفاقاتی
در كشورهای به اصطلاح "جهان سوم" بوده ایم.
در آخر باید به این واقعیت هم
اشاره كرد كه دورهای رهبران گرایش سندیكالیستی درون جنبش كارگری هم مثل فعالین
گرایشات سوسیالیستی و آناركوسندیكالیستی، مورد اذیت و آزار کارفرمایان و دولتشان
قرار میگرفتند. اما بعدها فعالین گرایشات سوسیالیستی و آناركوسندیكالیستی سركوب
میشدند و جزو لیست سیاه قرار میگرفتند كه راه برای فعالین گرایش سندیكالیستی باز
و هموار شود. میخواهم بگویم كه این گرایش از اپوزیسیون به پوزیسیون سیستم اداری
جامعه سرمایه داری شیفت کرده و به تبع آن می بینیم كه سندیكاها هم خود را بیشتر با
ثبات بخشیدن به وضعیت اقتصادی و سیاسی جامعه و سیستم موجود تعریف می كنند.
انواع متفاوت سندیكالیسمهای
معاصر
در دنیای معاصر اكنون با دو
نوع گرایش متفاوت غالب سندیكالیستی در بین فعالین گرایش سندیكالیستی مواجه هستیم.
"بیزینس یونیونیسم" (٣) و "سوسیال یونیونیسم". نوع دیگری از
سندیکالیسم هم به نام "سندیکالیسم کامیونیتی" (Community Unionism) (۴) تبلیغ می شود که نسخه جدیدتری
از "سوسیال یونیونیسم" است. عاشقان سندیکالیسم در ایران هم که با مشکل روبرو می شوند، از سندیکالیسم
"مدل آلمانی" و "مدل فرانسوی" (۵) حرف می زند که باعث
آبروریزی بیشتری نشود. اینها (۳ نوع بیابینی بین دو مدل اصلی) اما بحثهای اصلی
درون جنبش سندیکالیستی نیستند. تمرکز بیشتر روی همان دو نوع اولی است. و ما هم
تمرکز را در این نوشته روی همان دو "مدل" می گذاریم.
بیزینس یونیونیسم نوع آمریكائی
تریدیونیسم است كه حتی در بین سندیكالیستها هم بعنوان بدترین نوع "نمایندگی"
كردن كارگران از آن یاد میشود. بیزنیس یونیونیسم كه از ساموئل گامپرز، اولین رئیس
فدراسیون كار آمریكا سرچشمه میگیرد، نیروی كار را بعنوان یك كالا در بازار عرضه
میكند و از اتحادیهها هم بعنوان بنگاه كسب و كار (Business) که باید بر سر قیمت این كالا چانه بزنند استفاده می کنند. در این
فرم از سندیكالیسم، اتحادیهها نهادهایی هستند كه به اقتضاء زمان و مكان و
فاكتورهای دیگر نیروی خود را پشت این یا آن سیاستمدار میاندازند كه در چانه زنی بر
سر دستمزد، شرایط بهتر كار، و وضع قوانین كار از آنها بیشترین حمایت را بكنند.
گرچه در مقایسه با اروپا كه اتحادیههای كارگری امتداد احزاب سوسیال دمكرات در
جنبش كارگری هستند، اتحادیههای كارگری و فدراسیون كار آمریكا با آنكه در اكثر
اوقات همكاری نزدیكی با حزب دمكرات آمریكا و سیاستمداران این حزب داشتهاند، اما
امتداد این حزب در جنبش كارگری نیستند و به همین دلیل هم بارها اتفاق افتاده كه از
سیاستمداران حزب جمهوریخواه هم حمایت كرده و به كمپینهای انتخاباتی آنها كمكهای
مالی هنگفتی هم كردهاند.
وندا پاز، یكی از فعالینی كه
سالها با اتحادیه ها و در مسئولیتهای متفاوتی كار كرده، در نوشته ای درباره
"بیزنیس یونیونیسم" مینویسد: "اینكه دمكراسی محیط كار (Workplace Democracy) با اتحادیه گرائی به دست می آید،
یك فرضیه عمومی اما غیرواقعیست. اتحادیه گرائی، حداقل در آمریكای شمالی، نه تنها
دمكراسی واقعی را نمایندگی نمی كند، بلكه حتی باعث ایجاد دمكراسی نمایندگی وكالتی
در محیط كار هم نمی شود. در واقع در آمریكای شمالی، هدف از چهارچوب قانونی ای كه
بر رابطه اتحادیه ـ كارفرما حاكم است، همان كنترل كارگران و تضمین موقعیت كنونی در
محیط كار می باشد. درست است كه قانون یك سری حقوق مشخصی را به كارگران می دهد، اما
مبادله بزرگی در این بین صورت گرفته است: مبادله این حقوق مشخص با آزادی، برابری،
دمكراسی. به نظر من این مهم است كه مردم متوجه این برداشت غلط خود بشوند كه
محیطهای كاری متشكل در اتحادیه ها، همان دمكراسی در محیطهای كاری نیست. در واقع یك
مانع بسیار مهم بر سر این وضعیت كه مردم درباره دمكراسی واقعی در محیط كار متوجه
اصل موضوع نمی شوند، همین برداشت غلط یاد شده است."
منتها سوسیال یونیونیسم و یا
"اتحادیه گرائی جنبش اجتماعی" میخواهد آلترناتیوی در مقابل این نوع سندیكالیسم
كه دیگر هیچگونه مطلوبیتی برای كارگران ندارد، از دل گرایش سندیكالیستی ارائه
بدهد. سوسیال یونیونیسم فقط به نان و قاتق و یا مسائل صنفی صرف كارگران، یعنی
مسائلی كه بیزنیس یونیونیسم فعالیت خود را به آن محدود كرده است محدود نمیماند.
مسائلی را كه احزاب سیاسی جنبش رفرمیستی به آن مشغول هستند، مشغله این نوع سندیكالیسم
نیز هست. این نوع سندیكالیسم، در تعدادی از كشورهای به اصطلاح جهان سوم و همچنین
در خود آمریكا توجه فعالین سندیكالیست را به خود جلب كرده است. دلیلش هم این است
كه در این كشورها احزاب سیاسیای كه جنبش رفرمیستی را در سطح سراسری و قانونی نمایندگی
كنند، وجود ندارند. این "اتحادیه گرائی جنبش اجتماعی" معمولا در اتحاد
با تشكلهای دیگر مثل تشكلهای زنان و كلیساها و غیره زیر یك چتر سراسری مثل "جبهه
خلق" و "جبهه ملی" و غیره جمع هستند. اما درباره نتایج عملی این
نوع سندیكالیسم، واضح است كه چیز به دردبخوری به كارگر نماسیده. آنچه كه هست این
است كه تعدادی دارند تلاش میكنند وضع كارگر بهتر از آنی باشد كه در وضعیت وحشتناك
امروزی سرمایه داری هست؛ اما سر از ائتلاف و اتحاد با مذهبیون در میآورند و توی
"سندیكالیسم سرخ"شان هم كلی آب ریخته و رقیقش كردهاند. این "تشکلهای
چتری" و ائتلافها عموما در شرایطی شکل گرفته اند که خود اتحادیه ها ناتوان از
دفاع از حقوق کارگران شده اند و از آنجا که دایره عمل آنها چیزی بجز سازمان دادن
آکسیونهائی و یا جلسات و سمینارهائی نبوده لذا تاثیری هم در جهت تغییر وضع موجود
نداشته اند.
سوسیال یونیونیسم معمولا گرایشی
است كه خود را چپ تر از رهبران گرایش بیزنیس یونیونیسم میداند (كه در عالم واقع
اینجوری هم هست و معمولا از دل انتقاد از بیزینس یونیونیسم بیرون می آیند) و نه
تنها از فعالین اتحادیههای كارگری هستند، بلكه در احزاب سوسیال دمكرات هم
"فراكسیون سوسیالیست" تشكیل میدهند. اگر هم رسما عضو این احزاب نباشند
در انتخابات پارلمانی از فعالین احزاب سوسیال دمكرات در آن انتخابات هستند. افق این
گرایش و فعالین این گرایش با تمام به اصطلاح انتقاداتی كه به سوسیال دمكراسی دارد،
خیلی فراتر از افق احزاب سوسیال دمكرات نمیرود. اما تا جائی كه به فشار آنها به
اتحادیهها برمی گردد مشكلی را كه اینها با اتحادیهها دارند این است كه رهبران
اتحادیهها را تعدادی بوروكرات میدانند و مشكل اصلی اتحادیهها را بوروكراسی حاكم
بر این نهادها میدانند. بنوعی مثل یك گروه فشار بر رهبری "بوروكرات"
اتحادیهها عمل میكند. معمولا هم همین رهبران "بوروكرات" اتحادیهها كسانی
از صف همین گروههای تروتسكیستها و یا احزاب پروروسی بودهاند كه در زمان نه چندان
دورتری خود عضو همان فراكسیونهای كذائی بودهاند.
"بیزینس یونیونیسم" در
واقع نام زمختی است كه فعالین چپ و ناراضی از وضعیت سندیكالیسم به سندیكالیسم و
مشخصا نوع آمریكائی آن كه بیشتر با "پراگماتیسم" اعمال و سیاستهای خود
را توجیه می كند، دادهاند. اما در واقع نگاه گرایش سندیكالیستی به كارگر همین
است، حال با كمی تفاوت در جاهای مختلف و بنا به فشارهای متعدد از جانب گرایش
سوسیالیستی. در نگاه سندیكالیسم به جامعه، همچنانكه بالاتر اشاره كردم، چیزی به
نام طبقه وجود ندارد، بلكه كارگران صنف و قشری مثل هر صنف دیگری از جامعه هستند كه
باید در اتحادیههای خود متشكل شده و تنها كالای خود را به بهترین قیمت و با چانه
زنی در محدوده قانون بفروشند. در این نگاه كارگر باید از حیطه خود بعنوان كسی كه
منفعت شخصی صنفی دارد دفاع كند. جنگ در مدرسه بر سر تحمیق مذهبی و ناسیونالیستی به
او ربط ندارد. لشكركشی به عراق و ایران و یوگسلاوی و لیبی به او بی ربط است.
تروریسم اسلامی به او بی ربط است. موقعیت زن تا جائی كه در كارخانه و محیط كار
حوزه فعالیت او نیست، ربطی به او ندارد. اعتراض كارگر و جنگ او با سرمایه دار، مثل
دعوای پیازفروشان با خریداران پیاز است. مثل دعوای بقال سر كوچه با مشتری لبنیاتش
است. وقتی فعالی از یك سندیكائی، مثل باب كرو در سندیكای حمل و نقل انگلیس،
اظهارنظری درباره كارگران غیر عضو سندیكای خود می كند، مورد حمله تند
سندیكالیستهای عضو سندیکای خود ایشان قرار می گیرد. این دنیای واقعی سندیكالیسم،
از هر نوعش است.
ناکارآمدی
سندیکالیسم و اتحادیهگرائی بخصوص در سالهای اخیر و در برابر حملات مستمر سرمایه
به سطح معیشت کارگران، و نداشتن راه حلی از جانب سوسیال دمکراسی و بتبع آن
سندیکالیسم، نه تنها رهبران اتحادیه های کارگری در سطح بالا را مورد شدیدترین
انتقادات قرار داده است، بلکه کل جنبش سندیکالیستی در بین رده های پائین تر
کارگران را هم زیر سئوال برده است.
(ادامه دارد)
(۴)
آناركوسندیكالیسم
قبل از پرداختن به
"آناركوسندیكالیسم" برای روشن شدن بحث چند كلمهای درباره خود آنارشیسم باید
گفته شود. آنارشیسم گرچه شاخههای مختلفی دارد اما جوهر آن علی العموم در مقابل اتوریته و قدرت متمرکز است و در
چهارچوب اجتماعی طرفدار جامعهای بدون ساختار طبقاتی و حکومتی است. آنارشیستها
خودشان را طرفدار لغو روابط سلسله مراتبی و بی دولتی تعریف میكنند و در واقع
طرفدار سیاست عدم مداخله (laissez faire)
و یا "بگذار هر كه هرچه خواست بكند"، هستند. بورژوازی آنارشیسم را
"هرج و مرج طلبی" تعریف كرده است. اطلاق این عنوان به آنارشیسم از آنجا
سرچشمه میگیرد كه آنارشیستها با نظم سرمایه داری، مخالفت داشتند كه همین موضوع
باعث شد آنها بر مخالفین خود برچسب "عدم ناسازگاری با نظم" و یا همان
"هرج و مرج طلبی" زدند. آناركوسندیكالیسم هم از آنجا كه قبل از هر چیزی
با سیاست سلسله مراتبی در هر سطحی ظاهرا مخالف است و طرفداران آن از مخالفین سرسخت
تحزب كمونیستی كارگران هستند، در جنبش كارگری به آنها آنارشیست و یا همان
آناركوسندیكالیست اطلاق میشود. بسیاری از آناركوسندیكالیستها دوست ندارند كه خود
را با باكونین، پرودون و امثالهم تداعی كنند و هستند كسانی از آنها كه به خود میگویند
طرفداران ماركس! اما آناركوسندیكالیستها را قبل از هر چیزی در ضدیتشان با تحزب
كمونیستی شان میشناسند تا با تئوری بافیهایشان بر علیه "تز دو تشكیلاتی"
حزب ـ تشكل تودهای.
گرچه آناركوسندیكالیسم یكی از
رگههای جنبش آنارشیستی است، اما تا قبل از دهه ٢٠ قرن ٢٠ هنوز كلمه
"آناركوسندیكالیسم" وارد لغتنامهها نشده بود. منتها خود آنارشیسم یك
گرایش بسیار قوی چند دهه قبل از آن در میان كارگران و بخصوص بعنوان گرایش ناستالژی
به دوران گذشته و ضدیت با زندگی پر مشقتتر دوران اولیه سرمایه داری بود. پیر ژوزف
پرودون كه از اولین كسانی بود كه به خود رسما گفت "آنارشیست"، ایدههای
او در میان كارگران فرانسه، بدلائلی و بعضا به همین دلیلی كه گفتم، محبوبیت پیدا
كرده بود. وی با اشاره به انقلابات ١٧٨٩، ١٨٣٠ و ١٨٤٨ این مسئله را موعظه میكرد
كه هر گاه كارگران در انقلابی شركت كردهاند، بعد از شكستی كه خوردهاند، باعث
برگشت اقتدار طبقات دارا با اقتداری بیشتر شده است و نتیجه میگیرد كه كارگران باید
تعاونیهای صنفی خود را بدون دخالت در سیاست ایجاد كنند و به مسائل صنفی خود
بچسبند. او نه تنها كارگران را از دست زدن به اعمال و سیاستهای انقلابی منع میكرد،
بلكه حتی دست زدن به اعتصاب را هم با این بهانه كه "درگیری در آن بوجود میآید
و اغتشاش ایجاد میشود" منع میكرد. پرودن عامل مشقات كارگران را رقابت سرمایه
داری میدانست و با آن مشكل داشت. او مقولاتی از سیستم سرمایه داری مثل مالكیت
خصوصی، پول و غیره را رد نمیكرد، منتها میگفت كه در سیستم سرمایه داری این
مقولات خصلتی مخرب پیدا كردهاند، چرا كه در اختیار رقابت سرمایه داران هستند. بر
این نظر بود كه ثروت جامعه ناعادلانه توزیع میشود، بدون اینكه به روابط كارمزدی ایرادی
بنیادی بگیرد. ایدههای پرودون در كمون پاریس، كه آنارشیستها قویترین گرایش در
سازماندهی آن قیام بودند، تجربه شدند و بخصوص ایده عدم دخالت كارگران در سیاست،
ضربه كاری را بر كمون وارد كرد.
آنارشیستها همچنین در جنبش
كارگری مشخصا در آمریكا قبل از تشكیل IWW قویترین گرایش
در میان كارگران بودند كه از جمله میتوان از رهبران سرشناس این گرایش، از كسانی
چون مادر جونز و جانباختگان واقعه اول مه ١٨٨٦ شیكاگو نام برد. برخلاف پرودون این
آنارشیستها طرفدار بكارگیری شیوههای غیرمسالمت آمیز در برخورد به كارفرما و دولت
طرفدار آنها بودند. هدف این گرایش درون جنبش كارگری سرنگونی سلطه سرمایه نبود،
بلكه صرفا به دست آوردن شرایط بهتر برای كارگران بود.
با این توضیح اكنون به خود
آناركوسندیكالیسم بیشتر بپردازیم.
آنچه كه امروزه بعنوان
آناركوسندیكالیسم شناخته شده است، فرقی اساسی دارد با آنچه كه در اوان تكوینش به
آن آناركوسندیكالیسم گفته می شد. آن آناركوسندیكالسیم گرایشی بود كه عمدتا مشغول
سازماندهی كارگران بود و در عین حال هم سر سازشی با سیستم سرمایه داری نداشت و میخواست
روابط كار مزدی را ملغی كند، و برای تمایز خود با سندیكالیسم كلاسیك، بر خود عنوان
"سندیكالیسم انقلابی" گذاشت كه در جاهائی هم به آنها "سندیكالیسم
سرخ" گفته می شد. بخش اعظم تاریخ جنبش كارگری در قرن ١٩، شاهد همزیستی گرایش
سوسیالیستی و "سندیكالیسم انقلابی" بوده كه در مقابل سندیكالیسم كلاسیك
از ناسازگاری منافع كارگران با كارفرمایان حرف زده و در همین چهارچوب دست به عمل و
اعتراض به وضع موجود زده است. با جدال بر سر چگونگی تصرف قدرت سیاسی و بخصوص با پیروزی
انقلاب اكتبر، این دو گرایش هر چه بیشتر راه خود را از همدیگر جدا كردند.
یكی از جدالهای ماركس با
باكونین بر سر دولت، و بقول آنارشیستها اتوریته دولتی و حزبی بود. گرچه باكونین و
طرفداران او و دیگر آنارشیستها یا از انترناسیونال اخراج شدند و یا خود آن را ترك
كردند، اما آنارشیستها با آن جدائی انترناسیونال دیگری ایجاد كردند كه بر پایه
اصول آنارشیستی بنا شده بود. آناركوسندیكالیسم، همچنانكه به اختصار در بالا هم به
آن اشاره كردم گرچه ادامه منطقی گرایش آنارشیستی است، اما خود تاریخچه دیگری دارد.
آناركوسندیكالیستها خود را چنین تعریف میكنند كه: با ایجاد تشكلهای تودهای كاملا
غیرمتمركز و افقی در مراكز تولیدی كه توسط خود كسانی كه ایجاد شدهاند خودگردانی و
رهبری میشوند ـ یعنی كارگران ـ كارگران آنچه را كه لازمه گسستن زنجیر پاهایش
هستند را در خود پرورش میدهند؛ مثل اعتماد بنفس، اتحاد، خودسازماندهی و غیره.
آناركوسندیكالیسم از آنجا كه پروسه كار و تولید را یك پروسه انقلابی میداند، خودمدیریت
در جنبش را تصویری از خودمدیریت در تولید میداند.
در تحلیل نهائی آناركوسندیكالیسم
در واقع همان سندیكالیسم است كه بخود میگفت سندیكالیسم انقلابی و یا سندیكالیسم
سرخ، یعنی در تقابل با سندیكالیسمی كه دنیا و افق خود را در چهارچوب جامعه
"ابدی و پایدار" سرمایهداری موجود با همین شكل و قواره تعریف میكرد،
آناركوسندیكالیسم افق خود را با در آوردن مدیریت تولید از دست سرمایه داری و سپردن
آن به تشكلهایی كه خودبخودی ایجاد میشوند، تعریف میكند. نمونه كنترل كارگری در
آرژانتین كه در جای دیگری (۶) بطور مفصل درباره آن نوشتهام، یك نمونه تیپیك
آناركوسندیكالیسم است.
با رشد و قوی شدن گرایش سوسیالیستی
در جنبش كارگری و با تأكید بر تغییر بنیادین در ساختار سیاسی و اقتصادی جامعه و
همچنین با تأكید بر نقش تحزب كمونیستی كارگران در هموار كردن این تغییر و اصلیترین
سلاح كارگران برای خودرهائی، فعالین گرایش سوسیالیستی، گرایش "سندیكالیسم
انقلابی" را یك گرایش آنارشیستی تحلیل كردند كه بر آن عنوان "آناركوسندیكالیسم"
نهادند. یعنی ملغمهای از آنارشیسم و سندیكالیسم. گرچه عنوان اولیه آناركوسندیكالیسم
بعنوان نوعی التقاط به طرفداران این نوع سندیكالیسم بر آنها نهاده شد و این عنوان
فعالین این گرایش را خوش نمی آمد، اما تئوریزه كنندگان بعدی آناركوسندیكالیسم با
آغوش باز این عنوان را پذیرفتند.
آناركوسندیكالیستها خود را هر
طوری كه تعریف كنند، اما بیشتر از هر چیزی با یك مشخصه اصلی شناخته شدهاند. آن
مشخصه اصلی هم رد این تئوری است كه پرولتاریا چه در مبارزه بر سر تحمیل رفرمی به هیأت
حاكمه و چه در مبارزه برای تصرف قدرت سیاسی احتیاج به ایجاد حزب طبقاتی و سیاسی
خود دارد!
در دستگاه فكری آناركوسندیكالیسم،
سندیكا قرار است همه این اوامر را به پیش ببرد.
آنارشیسم و به تبع آن
آناركوسندیكالیسم همچنین بر این باورند كه "قدرت" چیز فاسد
كنندهای است و تحت هر عنوان و با هر تركیبی، كسانی كه قدرت دولتی، حزبی و یا تشكلهای
تودهای را در دست دارند خود به مرور زمان فاسد شده و به جرگه قدرت مافوق كارگران
میپیوندند. اما مهمترین جریانات آناركوسندیكالیست این باور ایدئولوژیك و اصل بنیادین
خود را بارها و بارها در عمل زیر پا گذاشته و بطور مشخص در فرانسه، ایتالیا و
اسپانیا، با شركت در دولت و غیره، آنچه را كه جهان آنارشیسم و آناركوسندیكالیسم را
با آن میشناسد، پشت پا زده است. مطالعه نوشته بسیار خواندنی جیمز كانون (James Cannon) تحت عنوان "كارگران صنعتی جهان" (The IWW) برای درك بهتر این گرایش و محدودیتها و بن بستهایی
كه با آن روبرو شد، بسیار آموزنده است.
بالاتر هم گفتم كه در سندیكالیسم
انقلابی، دو گرایش سوسیالیستی و آنارشیستی همزیستی میكردند.
تا اواخر نیمه دوم قرن ١٩، جز اتحادیه كمونیستهای آلمان طبقه كارگر دارای حزبی به
آن صورت نبود كه جدالی هم بر سر نمایندگی كردن منافع طبقه كارگر توسط این حزب بین
دو گرایش آنارشیستی و سوسیالیستی در بگیرد. جدالی كه بین گرایش آنارشیستی و گرایش
سوسیالیستی در جنبش كارگری در میگیرد، تأكید بر این امر مهم از جانب فعالین گرایش
سوسیالیستی است كه حزب طبقه كارگر، یك جز مهم جنبش كارگری است. بعد از انقلاب
اكتبر، آنارشیستها و بتبع آن آناركوسندیكالیسم هرچه بیشتر بر این طبل كوبیدهاند
كه انقلاب اكتبر كودتای حزب بلشویك بود و نه انقلاب كارگری! و همین امر هم طبقه
كارگری جهانیای را كه انقلاب اكتبر را انقلاب خود میدانست، در منزوی كردن گرایش
آناركوسندیكالیسم سهم بسزائی داشته است.
بالاتر به "سندیكالیسم
انقلابی" پرداختیم كه آناركوسندیكالیسم با وجود اختلافاتی ادامه همان سنت
است. این "سندیكالیسم انقلابی" كه همچنان خط شكست خورده پرودون و آنارشیسم
را نمایندگی میكرد و كارگران را از مهمترین سلاح خود برای رهایی واقعی منع میكرد
كه اولین حكومت كارگری در كمون پاریس را با اهمالگری آنارشیستی به بورژوازی باخته
بودند، توسط فعالین گرایش سوسیالیستی بنوعی به طعنه و تحقیر سندیكالیسم آنارشیستی
و یا همان آناركوسندیكالیسم اطلاق كردند كه به اختصار شرحش در بالا رفت.
وجه مشترك همه رگههای آنارشیستی
ضدیت با اتوریته حزبی و دولتی است. اما وجه افتراق آناركوسندیكالیسم با پرودونیسم و
با تعاونیهای وی و بسیاری دیگر از رگههای آنارشیستی كه ناستالژی به گذشته دارند،
سازماندهی كارگران صنعتی است كه افقی رو به آینده دارد. كارگرانی كه ایدههای
پرودن پیش آنها محبوبیت داشتند كسانی بودند كه شیوه تولید سرمایه داری آنها را از
شیوه زندگی گذشته روستائی شان كنده و راهی بازار بی رحم كار شاق دوران اولیه
كارخانجات كرده بود.
اما تفاوت آناركوسندیكالیسم در
دو دوره اوایل شكلگیری و امروزی، شاید با اشاره به دو نمونه مهم و مشخص ث ژ ت و
"كارگران صنعتی جهان" در اوایل قرن ٢٠، و همچنین كاركرد امروزه
آناركوسندیكالیستها، مقداری تفاوت این گرایش را در دو دوره مورد نظر توضیح بدهد.
تا قبل از انقلاب اكتبر و نقشی كه حزب بلشویك در سازماندهی كارگران و شوراهای
كارگری داشت، هم ث ژ ت و هم "كارگران صنعتی جهان" در توهم خود، براندازی
سیستم كارمزدی را كار اتحادیههای كارگری میدانستند و با مخالفت با اتوریته دولتی،
مخالفین بسیار سرسخت اتوریته حزبی نیز بشمار میآمدند. هم ث ژ ت و هم "كارگران
صنعتی جهان" مهمترین تشكلات كارگری در سازماندهی اعتراضات كارگری بودند. یك
دلیل عمده پا نگرفتن احزاب سوسیال دمكرات كارگری قوی در آمریكا و فرانسه، جایگزینی
این دو نهاد كارگری با حزب طبقه كارگر است كه اتحادیه كارگری در سیستم نگرش آنها
قرار بود كار حزب سیاسی را هم انجام بدهد. بقول آناركوسندیكالیستها "دو تشكیلاتی"
حزب و تشكلهای تودهای كارگران را از بین برده بود. این موضوع اما با تجربه بلشویكها
دچار مشكل جدی شد. هر دو تشكیلات نامبرده دچار بحرانهای داخلی شدند كه وزنه به
طرف تحزب كمونیستی طبقه كارگر در این تشكلها سنگینی میكرد. ث ژ ت با انشعاباتی و
با تلاطماتی، رابطهای بسیار نزدیك با حزب كمونیست فرانسه برقرار كرد. "كارگران
صنعتی جهان" هم با همین تحلیل از قدرت حزب در سرنگونی سیستم سرمایه داری و
لغو كارمزدی، دچار انشعابات متعددی شد كه كارش متأسفانه به جاهای باریكی كشیده شد
كه حتی پای پلیس هم برای دخالت در این انشعابات به میان كشیده شد. آناركوسندیكالیسم
امروز ـ اگر كسی بتواند در جائی ردپائی از آنها بیابد ـ بیشتر از هر چیزی تبلیغاتی
زهرآگین علیه تحزب كمونیستی است تا اینكه واقعا بخواهد ـ جز در مورد استثنائی
آرژانتین ـ سنگی را برای كارگری روی سنگ دیگری بگذارد. در مورد مشخص آرژانتین هم،
همین گرایش در نظر داشت كه از كارخانههای متروكه بعد از بحران اوائل قرن ٢١ و با
به كنترل در آوردن این كارخانهها، یك حكومت خودگردان كارگری بسازد، كه تیرش به
سنگ خورد.
(ادامه دارد)
(۵)
گرایش سوسیالیستی
گرایش سوسیالیستی یكی از
گرایشات اصلی درون جنبش كارگری است كه در هر مبارزهای بر سر حتی كوچكترین امكانات
رفاهی كارگران و جامعه دخیل بوده، اما در نهایت فراتر رفتن از این وضعیت و اصلاحات
را هدف خود قرار داده است. هدف نهائی این گرایش لغو مناسبات سیستم كار مزدی است. گرایشی
است درون جنبش كارگری مثل همه گرایشات مهم درون این جنبش به قدمت خود سیستم سرمایه
داری. این گرایش هم بازتابی از یك جنبش عمومیتر در جامعه است كه میخواهد نظام کار
مزدی و مالکیت خصوصی بر وسائل تولید و اساس استثمار را کنار بگذارد و تولید در
جامعه هم در خدمت رفع نیازمندیهای انسان صورت بگیرد. این گرایش میخواهد اراده مستقیم
کارگران اعمال بشود و قدرت آنها را از طریق اتحاد و اتکا بر قدرت جمعی آنان در
مبارزه بکار میگیرد. اگر در دستگاه فكری بورژوازی كار كارگر كالاست و انعكاس آن
در درون جنبش كارگری توسط سندیكالیسم این است كه این كالا باید هرچه بهتر فروخته
شود، گرایش سوسیالیستی كار را خلاقیت انسان میداند و میخواهد به اسارت این
خلاقیت در تار و پود زنجیرهای بورژوازی خاتمه بدهد. برعكس گرایش سندیكالیستی كه
دائم در تلاش است كارگران را كنترل كرده و پتانسیل نهفته در حركت آنها را به كنترل
خود در آورد گرایش سوسیالیستی میخواهد این پتانسیل جاری شود تا بلكه سیستم برده
داری مزدی برای همیشه از بین برود. این گرایش مبارزه كارگران را حتی آنجا كه بر سر
امور به اصطلاح صنفی مثل افزایش دستمزد، مرخصی، بیمه و مزایا و غیره هم باشد، یك
امر سیاسی میداند كه ریشه در جاهای دیگری دارد. برخلاف سندیكالیسم كه دائم تلاش
دارد تضاد بین كار و سرمایه را پوشانده و ماستمالی كند، گرایش سوسیالیستی میخواهد
این تضاد هرچه بیشتر نمایان شود و دستهای نامرئیای كه باعث میشوند این روابط ناپیدا
و مستتر بمانند را نیز بی آبرو كند. باز هم بر خلاف سندیكالیسم كه دائم در حال
تلاش است كه دو طبقه اصلی جامعه، بوژروازی و پرولتاریا را آشتی دهد، از نظر گرایش
سوسیالیستی سازش بین این دو طبقه موضوعیت ندارد و جدال بین كارگر و كارفرما یك
جدال طبقاتی غیرقابل سازش است. نقطه عزیمت گرایش سوسیالیستی طبقاتی است و به منفعت
و اتحاد طبقاتی کارگران توجه دارد و مثل سندیکالیسم اساسش را روی اصناف متمرکز نمیکند.
برای گرایش سوسیالیستی مسئله
این است كه این عده آدم به نام كارگر كه نه به اختیار بلكه بالاجبار به این شرایط
رانده شده اند، گرچه یكی در شركتی كفش درست می كند و دیگری آجیل خشك می كند و آن
یک دیگر درگیر تولید و پالایش نفت است و یا در ماشین سازی ها خودرو تولید می كند،
بعنوان یكی از دو طبقه اصلی جامعه هستند كه بقول معروف "صدمه به یكی از ماها،
صدمه به همه ماست". در سركوب و بی حقوقی بعنوان طبقه سركوب می شود و بی حقوق
می ماند، در پیروزی هم بعنوان یك طبقه پیروز می شود و جامعه را رهبری می كند.
برخلاف اصناف، اعضای طبقه با پایمال كردن حقوق و شرایط زندگی همدیگر، شرایط پایمال
شدن حقوق و زندگی خود را نیز فراهم می كنند! برای گرایش سوسیالیستی تاریخ جامعه
بشری تاریخ مبارزه طبقاتی است. كار كارگر صرفا یك كالا مثل دیگر كالاها نیست. كار
كارگر منبع ارزش اضافه و ثروت، و در نتیجه منبع زندگی است. تمام جنگ و جدال در
جامعه بر سر این ارزش اضافه است كه طبقهای توپ و تانك و ارتش و زندان و ساواك و
ساندیس خور و غیره را بسیج كرده كه طبقه دیگری را به اسارت بكشد و ارزش اضافه از
گرده او استخراج كند. گرایش سوسیالیستی بخشی از جنبش كارگری است كه میخواهد این
حمله به كارگران را درهم بشكند، در حالیكه گرایش سندیكالیستی خود بخشی از این دم و
دستگاه است كه نهایتا باید بساط این دم و دستگاه هم جمع شود.
زبان فعالین این گرایش در خطاب
قرار دادن جامعه، كارگران، دولت و سیستم سرمایه داری، با زبان گرایشات دیگر و
مشخصا گرایش سندیكالیستی، از اساس متفاوت است. اگر سندیكالیسم از شراكت در سیستم
موجود حرف میزند، گرایش سوسیالیستی از الغا آن میگوید و دست به ریشه میبرد. اینها
و دهها و صدها نمونه دیگر از خصوصایت گرایش سوسیالیستی را میتوان اسم برد.
بالاتر توضیح دادم كه گرایش
سندیكالیستی و سندیكالیسم انقلابی چگونه پا گرفتند و در چه جدالهایی دخیل بوده و
پیروز شده و یا شكست خوردند. گرایش سوسیالیستی هم پابپای این گرایشات در اعتراضات
جنبش كارگری دخیل بوده و راه حل خود را جلوی جنبش كارگری گذاشته است.
انقلاب كبیر فرانسه نه تنها
ایدههای برابری طلبانه و آزادی از قیود جامعه طبقاتی را به صحنه سیاست كشاند،
بلكه به این ایدهها گوشت و پوست داد و رهبران فكری این ایدهها را در كشورهای
مختلفی و مشخصا در انگلیس و فرانسه به جلو صحنه آورد. گرچه در تلاطمات انقلابی
١٧٨٩ و ده سال بعد از آن پارلمان فرانسه در دست نمایندگان بورژوازی بود، اما قدرت
اصلی كه گوش این نمایندگان را میكشید و سر به راهشان میكرد در دست "كمون
پاریس" بود. (اشتباه نشود این كمون پاریس با كمون پاریس ١٨٧١ فرق دارد. در
اینجا منظور دولت انقلابی پاریس است که بدنبال انقلاب سر کار آمد و آنرا هم کمون
پاریس می نامیدند) آن "كمون پاریس" همانند شورای پتروگراد در دو انقلاب
١٩٠٥ و ١٩١٧ روسیه، صحنه گردان مسائل اصلی سیاسی بود كه هم امكان بازگشت خانواده
بوربون را غیرممكن كرد و هم فشار برای رفاه جامعه و اصلاحات سیاسی و اقتصادی مهم
را به دولت انقلابی فرانسه تحمیل میكرد. كمون پاریس كه مركز ثقل بسیج مردم فقیر
در فرانسه و قدرت پشت ژاكوبنها بود، نیروی اصلی خود را از ٩٠ درصد مردم عادی
فرانسه میگرفت كه به آنها sans-culottes
میگفتند. این كمون به طور دوفاكتو یك طرف اصلی قدرت دوگانه در آن جامعه بود. ژاك
روو (Jacques
Roux)، یكی از
رهبران "سانس كولوتها" در مجلس ملی آن زمان فرانسه میگوید:
"آزادی صرفا توهمی توخالی خواهد بود، اگر یكی از طبقات در جامعه با معافیت از
مجازات، طبقه دیگری را با گرسنه نگه داشتن نابود كند. آزادی صرفا توهمی توخالی
خواهد بود زمانی كه ثروتمندان قدرت انحصاری خود را بر مرگ و زندگی دیگر آحاد جامعه
حفظ كنند." از دل همین سانس كولوتها گروه كمونیسم بابوف تحت عنوان Conspiracy of Equals (تحت الفظی: "توطئه
برابرها") بیرون آمد كه برای برابری واقعی همه هم در عرصه سیاست و هم در عرصه
اقتصاد مبارزه میكرد. در انگلیس هم شاهد پا گرفتن گروه Corresponding Society (جامعه مکاتباتی) بودیم كه از دل طبقه كارگر انگلیس و به دفاع از
انقلاب فرانسه و آزادی و برابریای كه انقلاب فرانسه به جامعه وعده میداد، بیرون
آمد. در انگلیس در آن زمان، همچنانكه بالاتر هم اشاره رفت، ایجاد سازمان و تجمع
غیرقانونی بود و تجمع بیش از ٣ نفر باعث دردسر میشد. در نتیجه رهبران كارگری،
كسانی مثل توماس هاردی كه خود یك كفاش اسكاتلندی بود و جان فراست برای ارتباطات
هرچه بیشتر با كارگران و مخالفین سیاسی آن جامعه، اقدام به ایجاد "جامعه
مترادف" كردند. اعضای این نهاد عمدتا از كارگران بودند و در وهله اول دنبال
حق رأی برابر با دیگر اقشار در جامعه بودند.
اما با شفاف شدن اختلافات عمیق
بین اقشار غیر آریستوكرات، گرایشات و جنبشهای مختلف هم شفافتر شدند. كارگران و
دیگر مهاجران آلمانی در فرانسه، در ابتدا گروهی تحت عنوان "جامعه غیرقانونی
ها" (Society
of Outlaws) تشكیل
میدهند كه از دل این سازمان، گروه چپی تحت عنوان "اتحادیه عدالت" (League of Just) بیرون میزند كه بعدها با تدقیق جهانی بینی خود توسط
ماركس و انگلس به "اتحادیه كمونیستها" تغییر نام میدهد. اتحادیه عدالت
در فرانسه و پاریس، در ارتباط نزدیكی با گروه آگوست بلانكی و سوسیالیستهای آن
جامعه بودند. عضویت در "اتحادیه عدالت" به سادگی سوگند به این تعهد بود:
"ما دیگر آن قوانینی كه بخش عظیمی از جامعه و طبقات مفید آن را در شرایط غیرانسانی
و تحقیرآمیز و ناامن نگه میدارد تا برای بخش كوچكی از جامعه اسباب فراهم آوردن
شرایط خداگونه علیه طبقه كارگر بوجود آورد را به رسمیت نمیشناسیم. ما میخواهیم
آزاد باشیم و شرایط آزاد زیستن را برای همه انسانها بر روی كره زمین
آرزومندیم". ماركس با همه گروههای سوسیالیست در ارتباط بود و درباره بلانكی
میگوید: "قلب و مغز پرولتاریای فرانسه."
ماركس با وجود نزدیكی به اینها
و هم جنبشی خود دانستن، اما امید زیادی را به آنها نمیبندد. در عوض چارتیسم و
جنبش چارتیستی است كه او را بیشتر از هر چیز دیگری به وجد میآورد و آنرا اولین
جنبش چپ كارگری میداند. چارتیسم جنبش طبقه كارگر در بین سالهای ١٨٣٨ و ١٨٤٨، درست
قبل از شعله ور شدن انقلابات اروپا بود كه هدف آن فشار برای اصلاحات سیاسی در
بریتانیا، طوری كه مسئله مالكیت شرط واجد شرایط بودن برای شركت در انتخابات نباشد
و اینکه شرایطی برای نمایندگان پارلمان تعریف شود که کارگران هم بتوانند خود را
کاندید کنند و انتخاب شوند، بود. مسئله مالكیت و واجد شرایط بودن برای شركت در
انتخابات یك مسئله مهم جنبش كارگری در آن دوره بود. نه تنها چارتیسم جنبش مهم
مطالبه حق رأی برای كارگران بود، بلكه انقلاب ١٨٣٠ فرانسه هم عمدتا بر علیه همین
موقعیت بود كه فقط یك درصد از جامعه واجد شرایط شركت در انتخابات بود. جنبش كارگری
در هر دوی این جنبشها چارهای جز فكر كردن به تغییر بنیادی شرایط زندگی خود نداشت.
نیروی اصلی هر دوی این جنبشها كارگران بودند كه تمام ارتجاع آن ممالك و در سطحی
در كل اروپا را بر علیه خود "تحریك" نیز كردند.
با فروكش كردن جنبش چارتیستی،
شاهد انقلابات ١٨٤٨ اروپا هستیم كه مشخصا انقلاب ١٨٤٨ فرانسه یك انقلاب به معنای
واقعی كلمه، اولین انقلاب كارگری بود كه گرایش سوسیالیستی و مشخصا آگوست بلانكی و
سوسیالیستهای كمی رقیقتر مثل لوئی بلان رهبران اصلی آن بودند. این انقلاب و جنگ
تن به تن كارگران با نیروهای ارتجاع نهایتا با سركوب خونین كارگران در ماه ژوئن
شكست خورد، اما دستاوردهای زیادی برای جنبش كارگری و از جمله نقش محوری حزب طبقه
كارگر داشت. چرا كه در این انقلاب، گرچه كارگران قهرمانانه برای مطالبات خود جنگیدند
و به مجلس ارتجاع حمله كردند، اما پراكنده بودند و فاقد حزبی كه مطالبات آنها را
فرموله كرده و جنبش اعتراضی را به یك كانال مناسب سوق دهد، كارگران تجارب آموزنده
مهمی برای نبردهای طبقاتی آینده كسب كردند. عدم توجه جنبش كارگری به درهم شكستن
ماشین دولتی و عدم حضور حزب طبقه كارگر در سازماندهی این مسئله خود را در كمون
پاریس ١٨٧١ بهتر از هر زمان دیگری نشان داد كه چگونه طبقه كارگری كه بورژوازی را
فراری داده، اما از سركوب باقیماندههای ارتجاع و درهم شكستن آن غفلت میكند كه
باعث سرنگونی حكومت كمون شد. و بالاخره احزاب قوی سوسیال دمكرات كارگری در اروپا و
انترناسیونال اول در سازماندهی رهبران كارگری و تقویت گرایش سوسیالیستی، چه در
درسگیری از انقلاب ١٩٠٥ و جاهای دیگر، گرایش سوسیالیستی درون جنبش كارگری را در تقابل
با گرایشات دیگر هرچه بیشتر تقویت كرد. اما آنچه كه گرایش سوسیالیستی درون جنبش
كارگری را بیش از هر زمان دیگری تقویت و گرایشات دیگر را حاشیهای كرده و در جای
واقعی آن قرار داد، انقلاب اكتبر و نقش محوری لنین و حزب بلشویك بود. نه تنها توجه
كمونیستهای فعال جنبش سندیكالیسم انقلابی را به طرف گرایش سوسیالیستی جلب كرد،
بلكه دشمنی گرایش سندیكالیستی را نیز بر علیه تحولات رادیكال در جنبش كارگری
برانگیخت و جلوی چشم جامعه قرار داد.
اما تا جائیكه به تمایزات
گرایش سوسیالیستی با دو گرایش عمده دیگر، آناركوسندیكالیسم و سندیكالیسم بر میگردد،
گرایش سوسیالیستی با هر درجه اصلاحات در سیستم سرمایه داری، میخواهد این مناسبات
را براندازد و سیستم و نظامی را پایه گذاری كند كه شایسته انسان باشد. و با
اصلاحات در شرایط زیست زندگی كارگران در همین سیستم سرمایه داری نه تنها مخالفتی
ندارد، بلكه بیشترین سعی و تلاش را سازمان می دهد كه اصلاحات هر چه بیشتری را به
بورژوازی تحمیل كند. در عین حال طبقه كارگر را به ابزاری مناسب مسلح میكند كه این
خلع مالكیت كردن از بورژوازی تسهیل شود. گرایش سندیكالیستی كه خود شریك سیستم كار
مزدی سرمایه داری است، با چنین ایدهای میانه ای ندارد. كارش در بهترین حالت فروش
نیروی كار كارگر به قیمتی بهتر از آنچه كه اكنون هست میباشد و در موارد بسیار
زیادی هم شاهد بودهایم كه موانعی جدی سر راه اعتراض كارگری ایجاد كرده است.
مبارزات آنها را به بیراه برده و حتی چانه زنی كارگران با سرمایه داران برای تحمیل
شرایط بهتر كاری را در نیمه راه متوقف كرده است. گرایش آناركوسندیكالیستی هم
رسالتش، حداقل این اواخر، تبدیل به مبارزهای تمام وقت بر علیه حزب طبقه كارگر شده
است. نمیتواند فرقی بین حزب كمونیستی طبقه كارگر با احزاب بورژوائی ببیند و هر دو
را با یك چوب میراند! برای گرایش سوسیالیستی این امر بدیهی است، همچنانكه ماركس
هم تأكید میكند كه بورژوازی سلاح خود، حزب، دولت، تشكیلات و غیره خود را دارد،
كارگر هم باید خود را مسلح كند. باید حزب و تشكیلات خود را بسازد تا از شر كار مزدی
خلاص شود. برای گرایش آناركوسندیكالیستی اما
حزب طبقه كارگر همانقدر مخرب است كه حزب محافظه كار پارلمانی!
امروز به نظر من جدال اصلی بین
گرایشات درون جنبش كارگری، بین دو گرایش راست سندیكالیستی و گرایش چپ سوسیالیستی
است. گرایش سندیكالیستی كارگران را ملعبه احزاب سوسیال دمكرات كرده است، احزابی كه
اكنون به سختی میتوان فرق آنها را با دیگر احزاب طبقه سرمایه دار متوجه شد. گرایش
سوسیالیستی امروزه در سنگر انقلاب است و با سازماندهی جنبش كارگری و انداختن قدرت
این جنبش پشت انقلابی كه شروع شده بود سرنگونی حكومت مبارك در مصر و بن علی در
تونس را تسهیل كرد؛ گرچه گرایش سوسیالیستی در این كشورها هنوز باید گامهای بلندی
برای خارج كردن قدرت سیاسی از دست بورژوازی بردارد. سندیكالیسم و گرایش
سندیكالیستی درون جنبش كارگری در تونس، در بحبوحه سرنگونی بن علی و حزب ایشان میخواست
با این حزب دولت ائتلافی تشكیل بدهد و جنبش كارگری كه نبض اصلی انقلاب در تونس بود
را به خانه بفرستد اما فعالین گرایش سوسیالیستی با افشاء ترفندشان، پته آنها را
روی آب انداختند و با سازمان دادن اعتراضات كارگری از پائین، باعث عقب نشینی هم
كاسه های بن علی در اتحادیه ها شدند.
در جنبش اشغال در غرب هم به
نظر من جنبش سوسیالیستی طبقه كارگر كاملا سندیكالیسم را غافلگیر كرد و تماما در
خارج از دید این گرایش مشغول سازمان دادن اعتراضات كارگری بود. اعتراض بر سر آزادی
بیان و حق تشكل و همچین بر علیه بازپس گیری حقوق دمكراتیك و مزایای كار در ایالت
ویسكانسن آمریكا كه موضوع حاد جنبش كارگری هم در آمریكا و هم در جهان بود، از دل
جنبش كارگری ویسكانسن بیرون آمد و فدراسیون كار آمریكا را نه تنها غافلگیر كرد،
بلكه دنباله رو این اعتراضات كرد. معلمین عضو فدراسیون معلمان ویسكانسن كه قانونا
حق اعتصاب ندارند، بخش مهمی از اعتراض و اعتصاب "انقلاب در مقایس
كوچكتر" در ویسكانسن بودند. گرایش سندیكالیستی در تمام این اعتراضات مشغول
دعوا بر سر تفسیر قوانین آمریكا بر سر آزادی بیان و آزادی تشكل و غیره، با
فرماندار این ایالت بود. در ایتالیا، یونان، فرانسه و اسپانیا و بریتانیا و غیره
هم وضع علی العموم بر همین منوال بوده است.
(ادامه دارد)
(۶)
فرق مجامع عمومی و شوراهای
كارگری با اتحادیه های كارگری
پائینتر
جداگانه به مجامع عمومی كارگری اشاره خواهم كرد، اما اینجا برای روشن شدن فرق بین
تشكل شورائی جنبش كارگری و تشكل سندیکائی نكاتی را باید بگویم. ترجیح گرایش
سوسیالیستی در سازمان دادن كارگران، تشكل شورائی است. شورا و مجمع عمومی سنگرهایی
هستند كه فعالین گرایش سوسیالیستی كارگران را به ایجاد آنها فرا می خوانند. شورا و
مجامع عمومی كارگری تشكلهائی هستند كه تكیه شان بر قدرت و مشاركت كارگران است.
مجمع عمومی پایه شوراهای كارگری است. شوراها و به تبع آن مجامع عمومی كارگری هم،
بر نقش مهم دخالت هر چه وسیعتر خود كارگران و تصمیم آنها و همچنین دخالت خانوادههای
كارگران هم تأكید دارند. نه فقط این، بلكه خود را به چهاردیواری كارخانه محدود نمیكند
و میخواهد كل جامعه را در مسائلی كه پیش رویش هست، تا جائی كه ممكن است دخیل كند.
میگویم تا جائی كه ممكن است، برای اینكه این در افق شوراها و گرایش سوسیالیستی
است و شاید لزوما در یك جای مشخصی امكان پذیر نباشد؛ اما مسئله را صنفی نگاه نمیكند
و جنگ كارگر با كارفرما را فراتر از محدوده محیط كار میبیند. هر تشكلی كه چنین
نقشی برای تودههای كارگر عضو خود قائل بوده، حال چه اسمش كمیتههای كارخانه بوده
باشند، چه تعاونیهای كارگری و حتی اتحادیهها هم، آنجا سوسیالیستها و رهبران
گرایش سوسیالیستی دست بالا داشتهاند. نكته مهم دیگر اینكه شوراها و مجامع عمومی
كارگری نمایندگان خود را برای یك مسئله مشخص از میان خود كارگران انتخاب میكنند و
هر وقت كارگران اراده كنند این نمایندگان قابل عزل هستند و عدهای دیگر جای آنها
را میگیرند. اما اتحادیهها، و بخصوص در تداوم رشد خود تا جائی كه جزئی از سیستم
شدهاند، فاقد چنین خصوصیاتی هستند. تا جائی كه برای گرایش سندیكالیستی كه در
سندیكا و اتحادیهها سنگر گرفتهاند امكان داشته، سعی كرده اعتراض كارگر را یك
مسئله صرفا مربوط به توده عضو و جدا از جامعه و خانواده كارگران بداند و در همان
چهارچوب هم محدود كرده است. سندیكاها سعی میكنند توده كارگران را هر چه كمتر در
مسائل دخالت بدهند و سیستم نمایندگی در این گرایش، مثل سیستم دمكراسیهای غربی است
كه نماینده برای یك دوره دو و یا چند ساله انتخاب میشود و اگر خود نخواهد استعفا
بدهد، در این دوره توده كارگران باید با این وضعیت بسوزند و بسازند. اما نمایندگی
در شوراها همچنانكه گفتم اینطور است که در شوراها هر وقت كارگران از نمایندگی شدن
خودشان راضی نبودند، میتوانند نمایندگان خود را فرابخوانند و عدهای دیگر را
انتخاب كنند كه زد و بندی و ارعابی نتواند منافع آنها را به مخاطره بیاندازد. در
سیسم اتحادیهای این خطر دائما بالای سر كارگران است كه بند و بستهائی بشود و بر
سر منافع عمومی كارگران قماربازی شود. و دیگر اینكه در سیستم دخالتی شوراها و
مجامع عمومی، این كارگران هستند كه تصمیم میگیرند چه موضوعی اهمیت دارد و راه و
چاه برای آن به بحث و گفتگو گذاشته میشود. در حالیكه در سیستم اتحادیهای این
هیأت مدیره سندیكا است كه برای اعضای سندیكا تصمیم میگیرد.
نكته مهم به نظر من اینجاست كه
گرایش سوسیالیستی میخواهد كارگر را به میدان بیاورد كه قدرت خود را دریابد و به
میدان آمدن او به قول لنین یك مدرسهای برای انقلاب است. مجمع عمومی كارگران و
شوراهای كارگری دقیقا این را تأمین میكنند كه كارگران یكپارچه و متحدانه بیرون
بیایند و خودشان تصمیم میگیرند كه چه بكنند. مجمع عمومی به كارگران امكان میدهد
كه حرف بزنند و حول مسائل به بحث و گفتگو بپردازند. رهبر كارگری در چنین
موقعیتهائی ظهور میكنند و كارگران دیگر نیز آنها را میشناسند. اتحادیهها ـ
حداقل اتحادیههای مدرن ـ چنین كاركردی ندارند و چنین تعریف نشدهاند. ظرفهائی
هستند با وكلائی كه هر چند وقت یكبار كه قراردادها به پایان میرسند، این وكلا و
یا بقول معروف بوروكراتهای حقوق بگیر این اتحادیهها با نمایندگان كارفرماها چانه
میزنند و بر سر حدود و ثغور شرایط كار، دستمزدها و دیگر مزایا به توافقاتی میرسند.
در بسیاری از مواقع كسی از كارگران عضو این نهادها نمیپرسد كه نظر شما چیست؟!
در جامعه امروز كمتر شوراهای
كارگری می بینم و هر جائی تشكلی بوده، سندیكا و اتحادیه بوده است. کسی می تواند
بپرسد چرا اینجوری است؟ آیا كارگران سندیكا را به شورا ترجیح می دهند؟ یا اینكه
بورژوازی سندیكا را تحمل می كند، اما شورا را نه؟ اگر اینچنین است، چرا بورژوازی
سندیكا و اتحادیه را تحمل كرده و هرگز به شوراهای كارگری تن نداده است؟ اولا یك
فاكت را باید مطرح كنیم كه اینجوری نیست كه دو ظرف نمایندگی كارگران را جلوی
بورژوازی گذاشتهاند و ایشان مثلا سندیكاها را انتخاب و "تحمل" كرده
است. در وهله اول، هر انتقاد و نظری درباره سندیکا و اتحادیه داشته باشیم، همین
ظرف هم با فشار و اعتراض کارگران بوده که به بورژوازی تحمیل شده است. منتها چرا به
تشکل سندیکائی تن می دهد؟ اولین نكته که دلیل این تحمل را توضیح میدهد اینست كه
اتحادیهها قدرت دخالت را از كارگران میگیرند و بورژوازی میتواند بسیار راحتتر با
این نوع تشكلها كنار بیاید. در طول تاریخ در جنگ بین بورژوازی و كارگران كه غالبا
توسط گرایشات سوسیالیستی و سندیكالیسم انقلابی رهبری میشدند، كارگران تشكلهای
خود را در اشكال مختلفی ایجاد میكردند و بورژواها هم با داشتن قدرت دولتی پشت سر
خود، با كارگران مثل بردهها برخورد میكردند و ظاهرا كوچكترین اعتنائی به تشكلهای
كارگران نمیكردند. میگویم "ظاهرا" كه بعدا توضیح خواهم داد. مثلا در
آمریكا شرایط كار كارگران آنقدر غیرانسانی بود كه آن را با شرایط بردگان در جنوب
آمریكا مقایسه میكردند و ترمینولوژی "بردگی مزدی" (Wage Slavery) اتفاقا از همینجا آمده است. جنگ و
گریز جنبش كارگری آمریكا را هم با بورژوازی آنجا كمتر كسی است كه خبر نداشته باشد.
كارگران همیشه در حال سازمان دادن تشكلهای خود بودند و دائم هم سركوب میشدند.
بورژواها هم بی اعتنائی میكردند و كارگرانی را كه سندیكاهای خود را ایجاد كرده
بودند كرور كرور اخراج میكردند و با هزاران بیكار دیگر كه از سراسر جهان دنبال
طلا و زندگی بهتری و بقول معروف بدنبال "رویای آمریكائی" به این كشور
مهاجرت كرده بودند، جایگزین میشدند. سندیكاهای كارگریای كه آن دوره تشكیل میشدند،
بیشتر مثل شوراهای كارگری و مجامع عمومی كارگری امروزی مورد نظر گرایش سوسیالیستی
بودند. منتها بورژوازی احتیاج به ثبات داشت و مجبور بود كه یكجوری با كارگران كنار
بیاید. دولت قدرت خود را پشت گرایش سندیكالیستی انداخت و با دادن اختیاراتی به
رهبران گرایش سندیكالیستی و وضع قوانین كار و غیره، سندیكاها را بعنوان تنها
نمایندگان كارگران در چهارچوب قوانین كار، به رسمیت شناخت. سركوبهای خونینی كه در
این بین صورت گرفت كه فعالین گرایش سوسیالیستی و سندیكالیسم انقلابی را كنار بزنند
و همچنین با راه انداختن مک كارتیسم كه صرف اتهام "كمونیست" بودن
در آن كشور زندگی فرد را از هر جهتی تباه میكرد قادر شد كه سندیكالیسم را نهادینه
كند.
این نمونه نوع آمریكا در
كشورهای دیگر اروپائی هم كمابیش یك چنین پروسهای را طی كرده است. در هم شكستن
جنبش كارگری در اعتصاب عمومی سال ١٩٢٦ انگلیس و جنبش "شاپ استوارتها" در
دهه دوم قرن ٢٠ در اسكاتلند، خود یك نوع چنین سركوبهایی بود كه گرایش سوسیالیستی
را با تمام قدرتی كه كمونیستها و سوسیالیستها در آن كشور داشتند عقب راند و راه را
بر گرایش سندیكالیستی باز كرد. میخواهم نتیجه بگیرم كه بورژوازی صرفا طبقهای نیست
كه بشود آن را به یك عده آدم پولدار تنزل داد.
بورژوازی دم و دستگاه دولتی را در اختیار دارد كه دائم در حال ریختن برنامههائی
برای حفظ منافع طبقاتی كل طبقهاش است. برنامه ریزی دقیق برای حاشیهای كردن گرایش
سوسیالیستی طی یك دورهای با وضع قوانین به نفع گرایش سندیكالیستی كه منافع صنفی و
نان و قاتق كارگران را واقعا نمایندگی میكردند، گردن گذاشتن به قانون را به نحوی
در جنبش كارگری نهادینه كرد. بورژوازی نمیخواهد با زبان خوش و آدمیزاد تشكلهائی
مثل شوراها و مجامع عمومی كارگران را بپذیرد كه كارگران در امور مربوط به زندگی
روزمره خود و در سیاست مربوط به خود و آینده خود دخیل باشند. اما قدرت مبارزه
متشكل و معترض كارگران در بسیاری از مواقع دخالتگری كارگران در سرنوشت خود را به
بورژوازی تحمیل كرده است. جنگی كه اكنون فعالین چپ درون اتحادیهها با این تشكلها
بر سر نبود "دمكراسی در محل كار" دارند، به نوعی این واقعیت را از زبان
خود آنها منعكس میكند. متأسفانه گفتن این واقعیت تلخ را اكنون بسیاری از جمله
بسیاری از فعالین چپ و شریف جنبش كارگری را خوش نمیآید كه سندیكاها و اتحادیههای
كارگری در غرب اكنون ارگانهایی برای فروش نیروی كارند و هیچگونه ربطی به دخالت
كارگران در سرنوشت خود ندارند. در نتیجه درباره مسئله تحمل فلان تشكل در برابر آن
یكی باید بگویم كه حكایت از دخالت برنامه ریزی شده بورژوازی در انداختن قدرت خود
به پشت گرایش سندیكالیستی و سركوب باز هم برنامه ریزی شده گرایش سوسیالیستی دارد.
منتها اگر بورژوازی بتواند و همچنانكه در عرض دو سه دهه گذشته در بسیاری از جاها
این كار را هم كرده است، همین سندیكاها را هم تحمل نخواهد كرد و تكلیف خود را با
كارگر تنها و ایزوله شده یكسره میكند.
نكته دیگر اینكه بسیار اتفاق
افتاده است كه فعالین گرایش سوسیالیستی با داشتن نیروی كافی در اختیار سعی در
اصلاح ساختار اتحادیهها كردهاند كه هر بار با مقاومت سران اتحادیهها و توطئههای
پلیس و باز هم سران اتحادیهها مواجه شدهاند و در نهایت در سطح كارخانه همچنان در
حال رهبری كارگران هستند، اما هنوز راه حل خاصی برای برون رفت از این وضعیت ارائه
ندادهاند. نمونه تونس در این رابطه بسیار آموزنده است. رهبران فدراسیون اتحادیههای
كارگری تونس در حال لاس زدن با باقیماندههای رژیم بن علی بودند و میخواستند دولت
ائتلافی تشكیل دهند. از كارگران خواستند كه خیابانها را ترك كنند. اما فعالین چپ و
سوسیالیست درون این تشكلها كارگران را همچنان در خیابانها نگه داشتند و رهبران
فدارسیون مذكور را مجبور به عقب نشینی از موضع خود در آن نمونه خاص كردند. منتها
زمانی كه گرایش سوسیالیستی امكان بیابد كارگران را در شوراها و مجامع عمومی خود
سازمان بدهد، این كار را از قبل میكند و نمونه روسیه در قبل از انقلاب ١٩١٧ نمونه
بارزی از این واقعیت است. اتحادیههای كارگری روسیه تا آخرین لحظه با دخالت
كارگران در انقلاب مخالفت كردند؛ در حالیكه گرایش سوسیالیستی مشغول سازمان دهی
كارگران در شوراها و كمیتههای كارخانه بود كه بساط تزار را همراه با اتحادیههای
كارگری آنجا را که در مقابل انقلاب مقاومت می کردند، در هم پیچید.
نكته دیگری را نیز لازم است كه
اشاره وار مطرح كنم. بالاتر گفتم كه بورژوازی در قرن ١٩ و در روبروئی با اعتراضات
كارگران "ظاهرا" به تشكلهای كارگری بی اعتنائی میكرد. بورژوازی هیچوقت
تشكلهای كارگران را به رسمیت نشناخت و با كارگران و تشكلهایشان بر سر میز مذاكره
ننشست، اما فشار این تشكلها باعث وضع قوانین كمی بهتر به نفع كارگران میشد. قبول
١٠ ساعت كار از ١٤ تا ١٦ ساعت كار در روز و سپس ٨ ساعت كار، حاصل مبارزه همین تشكلهائی
بود كه بورژوازی ظاهرا به آنها بیاعتنا بود! پذیرش گرایش سندیكالیستی بعنوان
سخنگوی جنبش كارگری در رودروئی با كارفرما، حاصل مبارزه و فشار همین تشكلهائی بود
كه به آنها ظاهرا بیاعتنائی میشد. امنتر كردن محیط كار، مزایا و صدها نوع دیگر
شل كردن سر كیسه حاصل مبارزه همین كارگران و تشكلهای آنها بود. همین امروز هم
رادیكال ظاهر شدن سندیكاها در بعضی از جاها و وضع قوانین نسبتا بهتر به نفع
كارگران، حاصل مبارزه گرایش سوسیالیستی و توده كارگرانی است كه هزار و یك نوع
آخوند، سیاستمدار، جامعه شناس و پلیس و حراست و شورای اسلامی را برای سركوب آن
اجیر كردهاند.
اما اجازه بدهید كه این بخش را
با نقل قولی از یكی از كسانی كه سالهای طولانی ای مسئولیتهای مختلفی در اتحادیه
های كارگری داشته، به پایان برسانم. واندا پاز در مقاله
"بیزینس یونیونیسم ..." در مورد سندیكاهای كارگری می نویسد: "در
واقع وقتی كه كارگران وارد اتحادیهای می شوند، هم سر كار و هم در دالانهای
اتحادیه ها خود را با اعمال غیردمكراتیك بسیار زیادی روبرو می بینند. افراد زیادی
از طرفداران اتحادیه بر این تصور غلط هستند كه با پیوستنشان به اتحادیهای، به
دمكراسی محیط كار كمك بیشتری میكنند، چرا كه این باور غالب است كه اتحادیه ها
ابزارهای دمكراتیكی هستند. وقتی كه كارگران عضو اتحادیه ای شدند، می توانند برای
هرچه كه دلشان می خواهد فشار بیاورند. اگر تعدادشان زیاد باشد، یعنی هر چقدر
قدرتشان بیشتر باشد، امكان حصول مطالباتشان بیشتر می شود. بنابر این احتمالا اگر
بخواهند یك محیط كار غیرسلسله مراتبی داشته باشند میتوانند بدست بیاورند. منتها
این دیدگاه بسیاری از واقعیات ناخوشایند را در نظر نمیگیرد ـ مثل این واقعیت كه
هیچ رئیس اتحادیه ای در این طرف كره زمین اجازه نخواهد داد كه اعضا برای بدست
آوردن دمكراسی واقعی محیط كار فشاری وارد بیاورند، و یا بسیاری از سرمایه داران با
استفاده از تهدیداتی چون تعطیلی كارخانه و یا اعمال دیگر، به مطالبات كارگران بی
اعتنائی خواهند كرد. بخش اعظم
دانشگاهیان درك "زمینی" درستی از رابطه اتحادیه ـ مدیریت كه چگونه كار می
كند ندارند؛ و یك تصور خیالی عجیب و غریبی از رابطه اتحادیه ها با اعضایشان دارند.
عجیب هم نیست كه دمكراسی محیط كار جایگاه والائی در دستور كار هیچكدام از آنها
اشغال نمی كند. اگر آدمهای صادقی باشند، به شما خواهند گفت كه چنین چیزی در دنیای
ما هیچ وقت اتفاق نخواهد افتاد. هرج و مرج خواهد شد. یك شكست بزرگ مفتضحانه ای
خواهد بود ـ كل اقتصاد از هم می پاشد."
مجامع عمومی كارگری
تشكل گرهیترین معضل جنبش كارگری است. در بررسی گرایشات
درون جنبش كارگری، پرداختن به اتحادیهها و شوراهای كارگری و مجامع عمومی كارگری
از مسائل گرهی هستند. تشکلها و رهبران گرایشات درون جنبش کارگری برای سمت و سو
دادن به جنب و جوشها و تحرکات جنبش کارگری مهمترین عوامل هستند. بالاتر به اختصار
كاركرد و فرق بین مجامع عمومی كارگری و سندیكاها را توضیح دادم. و از آنجا كه یك
خصلت اصلی گرایش سوسیالیستی دخالت دادن كارگران در سرنوشت خود و سرنوشت تشكلشان
است، پرداختن به مجمع عمومی در جائی مثل ایران از اهمیت زیادی برخوردار است. و پرداختن
به مجمع عمومی برای ما، نه بعنوان مطرح و علم كردن آن در مقابل دیگر به اصطلاح
"الگو"های سازمانیابی كارگران است، بلكه به این دلیل است كه برگزاری مجامع
عمومی، ممكنترین شیوه متشكل كردن و ممكنترین ظرف اتحاد كارگران در ایران است.
كارگران باید هر تشكل دیگری هم مثل شورا، سندیكا و اتحادیه، كمیته اعتصاب، كمیته
كارخانه و غیره را كه میتوانند درست كنند. مجامع عمومی كارگری، آن ظرفی از تشكل كارگری هستند
كه در شرایط خفقان و بی تشكلی، دم دست ترین ظرف تشكلیابی كارگران هستند.
وقتی كه بحث تشكل كارگری و بخصوص بحث ایجاد مجامع عمومی
منظم كارگری پیش می آید، چند مسئله اصلی مد نظر گرایش سوسیالیستی درون جنبش كارگری
است.
١) رهبران و فعالین كارگری: نقش رهبران
و فعالین كارگری كه هر محیط كاری حداقل چند نفری از این فعالین را دارد، در هر
تشكلی و از جمله در مجامع عمومی مهم و کلیدی است. وقتی از فعال و رهبر كارگری صحبت
میكنم، لزوما یك تیپ خاصی مد نظر نیست. فعالین و رهبران كارگری با هر مشخصه
متفاوت و شخصیای كه داشته باشند، علی العموم كسانیاند كه مورد اعتماد رفقا و
همكاران خود هستند. كسانی هستند كه در شرایط و مراحلی اعتماد و احترام همكاران خود
را با نمایندگی كردن آنها، با احساس دلسوزی و همدردی نسبت به مشكلات رفقای خود، با
قانع كردن رفقای بغل دست خود، با نخوابی كشیدن بخاطر مشكلات همكاران خود و غیره به
دست آوردهاند. در هر فرهنگی حتی در داستانهای فلكلوریك آن فرهنگ به وفور به این تیپ
اشخاص مورد اعتماد بقیه بر میخوریم. با این توضیحات میخواهم تأكید كنم كه وقتی
از فعال و رهبری كارگری حرف میزنیم، لزوما نباید دنبال كسانی بگردیم كه خودمان یك
ذهنیت ویژهای از مشخصات یك فعال و یا رهبر كارگری در ذهن داریم. این افراد برای
همه و از جمله پادوهای مدیریت و دولت شناخته شده هستند. اهمیت این افراد از این سر
است كه میتوانند كارگران را به برگزاری مجامع عمومی فرا بخوانند. حرفشان پیش اكثر
كارگران حجت است. مجمع عمومی همچنین رهبران جوان را پرورش
میدهد. آنها را در بحثها و مسائل روز دخیل میكند. به آنها امكان میدهد كه بطور
مرتب در جریان تجارب دیگر همكاران خود قرار بگیرند و خود ابراز وجود و ابراز نظر
كنند. مجمع عمومی همانند مدرسهای است كه دائم فارغ التحصل مسلح به روبرو شدن با
كارفرما تربیت میكند.
٢) جواب به معضل روز: مجمع عمومی ظرفی است كه
كارگران میتوانند برای هر موضوعی كه كمابیش حاد به نظر میرسد و كارگران را به
نحوی به جوش و خروش آورده است برگزار كنند. موضوعاتی مثل اضافه كاری، ناامنی محیط
كار، اخراج، مسئله ایاب و ذهاب و سلف سرویس غذا، تبعیض، پرداخت نشدن به موقع دستمزدها،
واگذاری بخشی از كار به پیمانكاران، خصوصی سازی و هزار و یك كلك و اجحاف كارفرما
كه كارگران روزانه با آنها روبرویند. این موضوعات و پرداختن به آنها و یافتن راه
حلی مناسب به آنها، معضلات هر كارگری هستند. جمع شدن دور هم و بحث و گفتگو كردن
درباره این مسائل، هم به كارگران راه نشان میدهد و هم ذهن آنها را متوجه اشكالات
راه حلهای پیشنهادی دیگر میكند. كارگران میتوانند همان روز تصمیم بگیرند كه كی و
كجا دور هم جمع میشوند و مسئله مشخص مورد نظر را بررسی كنند.
٣) مجمع عمومی باید پایه هر نوع تشکل کارگری باشد: مجمع
عمومی باید پایه هر نوع تشكل كارگریای باشد كه الحق بتوان آن را تشكل كارگری ای
محسوب كرد كه بطور واقعی و با دخالت دادن نظر و اراده جمعی كارگران، كارگران را
واقعا نمایندگی كند. در شرایط امروز ایران، تشكلی كه به مجمع عمومی كارگران متكی
نباشد حتی نمی تواند خودش را از فشارهای دولت و پادوهایش محفوظ نگه دارد. برای ما
مجامع عمومی منظم در واقع سنگ بنای شوراهای كارگری هستند. منتها در جامعهای مثل ایران
امروز، این فقط شوراهای كارگری نیستند كه باید به مجمع عمومی اتكا كنند. هر كسی كه
در عالم خود در شرایطی مثل ایران به فكر ایجاد شورا و یا سندیكایی باشد كه ادامه
كاری داشته باشد، باید به این نكته فكر كند كه بدون متكی بودن به مجمع عمومی و
دخالت روزمره كارگران، فعلا باید در همان عالم سیر كند. هر فعال كارگری جدیای كه
به فكر ایجاد تشكل كارگری است، باید بطور پیگیر در برگزاری منظم مجامع عمومی دخیل
باشد. فعال كارگریای كه از ایجاد تشكل مورد نظر خود ناامید میشود، معمولا جایگاه
مجمع عمومی منظم را به درستی درك نكرده است.
٤) مجمع عمومی و مسئله نمایندگی كارگران: مجمع
عمومی همه كارگران را در تصمیم گیریها دخیل و همه كارگران را نمایندگی می كند.
تصمیماتش تصمیمات اراده جمعی همه كارگران است. هر كارگری برای هر موضوع مشخصی و هر
دورهای كه كارگران و خود ایشان بخواهد، میتواند نماینده كارگران باشد. این موضوع
مسئله امنیت شغل و دست درازی كارفرما و عواملش به ایشان را جواب میدهد. هیچ دولتی
نمیتواند تك تك كارگران شركت كننده در مجامع عمومی را با ناامنی روبرو كند. چرا
كه هر كارگری آنجا نماینده كارگران است و نمیتوان همه كارگران را دستگیر و یا از
كار اخراج كرد. (بخاطر همین موضوع هم که شده، فعالین
کارگریای که در بند اول به آنها اشاره کردم باید سعی در ترغیب همه کارگران برای
نماینده شدن داشته باشند.)
٥) مجمع عمومی و مشكل آن برای كارفرما: در یك
جامعه اختناق زده، معضلی كه یك تشكل اسم و رسم دار، یك تشكل دفتر و دستك دار میتواند
داشته باشد این است كه با یك اشاره فلان رئیس منحل میشود و حتی مجرائی هم برای پیگیری
قانونی آن وجود ندارد. فعالیتش ممنوع اعلام میگردد. منتها نمیشود تشكلی مثل مجمع
عمومی را منحل كرد. نمیشود آن را ممنوع كرد؛ بدون اینكه رسما به همه بگویند كه هر
جنبندهای را سركوب میكنند و معمولا این برایشان خیلی گران تمام میشود. منحل و
ممنوع اعلام كردن مجمع عمومی به معنای اخراج و دستگیری كل كارگران آن محیط كار
است. این یعنی كودتا و حكومت نظامی. در حكومتهای كودتائی و حكومت نظامی، سوخت و
ساز مبارزه كارگران هم فرم و اشكال دیگری بخود میگیرد. معضل دیگری كه مجمع عمومی
برای كارفرماها ایجاد میكند، گرفتن سلاح تطمیع و فریب و غیره از دست آنهاست. در سیستم
و جامعهای كه نان شب كارگر را گرو گرفتهاند، سلاح تطمیع و زد و بند پشت درهای
بسته، سلاح ارعاب و ترساندن فعالین كارگری، سلاح فریفتن نمایندگان كارگران توسط
متخصصین جیره خوار، حقایقی تلخ و انكارناپذیرند. با فونكسیون مجمع عمومی، كارگران
با امكان پیگیری مطالبات و تعویض نمایندگان در صورت نیاز، هر وقت خود اراده كنند،
این سلاح را از دست كارفرماها میگیرند.
٦) مشكلات مجمع عمومی منظم و ضروت برطرف کردن آن: برگزاری
مجامع عمومی منظم و سازمانیافته مشكلاتی هم دارند. عدم موافقت مدیریت با برگزاری
مجامع عمومی در سالنی از كارخانه و یا محوطه آن در ساعات كار و یا حتی بعد از كار،
یك معضل است. عدم شركت و دخالت مستمر كارگران در مجامع عمومی یك معضل واقعی و مهمتر
است كه میتواند جلوی برگزاری منظم مجامع عمومی را بگیرد. بخشا اتفاق افتاده است
كه كارگرانی در جواب شركت در مجامع عمومی منظم گفتهاند كه "زندگی داریم. نمیتوانیم
هر هفته دو ساعت هم در جلسات مجمع عمومی شركت كنیم!" این كار فعالین و رهبران
كارگریای را كه اهمیت مجمع عمومی منظم برایشان جا افتاده و جایگاه آن را میدانند،
بیشتر میكند. كارگری كه هنوز نمیداند كه كارش و دخیل بودن در مسائل مربوط به
كارش كه كل زندگی اش حول آن میچرخد، بخش مهمی از "زندگی" است، باید با
حوصله این موضوع را به ایشان یادآوری كرد. این كارگران معمولا با برگزاری منظم
مجامع عمومی و حضور تعداد قابل توجهی از كارگران، و با مشاهده كارآئی مجامع عمومی،
متقاعد می شوند كه این مجامع ربط مستقیم به زندگی شان دارد و شروع به دخالت در آن
می كنند. مخالفت كارفرماها را هم همیشه باید با اعتراض و عزم جمعی جواب داد.
(ادامه دارد)
(۷)
وضعیت كارگران در ایران و
گرایش سوسیالیستی
طبقه كارگر ایران زیر سیطره
جمهوری اسلامی درگیر عدم ثبات وضع معیشتی خود بوده و یك شرایط قهقرائی به كارگران
و به كل جنبش كارگری تحمیل شده است. مسئله قراردادهای موقت و سفید امضاء، چماق
حربه بیكاری، خطر ورشكستگی واحدهای تولیدی، به روز نبودن بسیاری از دستگاههای
كارخانجات ایران با كارخانجات نوع خود در سطح بین المللی، پیمانكاری و قطعه قطعه
كردن شركتها و كارخانجات بزرگ، عدم پرداخت دستمزدها برای چندین ماه و گاها چندین
سال، دستمزدهای چندین بار زیر خط فقر و نبود بیمه و مزایا و غیره، طبقه و جنبش
كارگری ایران را در موقعیت بسیار سختی قرار داده است. گرایش سندیكالیستی كه پشتش
به قوانین دولتی است، نه زمینه دارد و نه در چنین وضعیتی جوابگوی وضعیت رفاهی نسبی
كارگران است. باید شرایط موجود باشد كه گرایش سندیكالیستی به اصلاح طرفدار اصلاحات
اجتماعی بتواند در آن شرایط مانور بدهد.
واضح است گرایشی كه تكیه گاهش
قانون باشد، باید شرایط بسیار بهتری از آنچه كه طرفداران گرایش سندیكالیستی دنبال
آن هستند برایش مهیا باشد. باید یك جنبش وسیعتری برای اصلاحات در جامعه باشد كه
گرایش سندیكالیستی بتواند بعنوان انعكاس آن در جنبش كارگری قد علم كند و چنین چیزی
در چشم انداز این گرایش زیر سیطره جمهوری اسلامی غیرممكن است. هر گاه جنبش وسیعتری
برای اصلاحات رفاهی و نه صرفا اصلاح كردن حكومت اسلامی، به راه افتاد و احزابی بر
سنت سوسیال دمكراسی سنتی و نه "سوسیال دمكراسی ملی و مذهبی" تشكیل شدند
و بخشی از سیستم پارلمانی در آن كشور شدند، مثل تركیه، شاید گرایش سندیكالیستی و
قانونگرا هم شانسی داشته باشد! اما فعلا كه چنین چیزی در چشم انداز نیست.
نكته دوم اینكه اگر آن شرایطی
كه به آزادی فعالیت گرایش سندیكالیستی منجر میشود فراهم شود، این گرایش
سوسیالیستی است كه دست بالا را پیدا خواهد كرد نه لزوما گرایش سندیكالیستی. جنبشی
كه بخواهد از این شرایط و سیستم فراتر برود، یعنی جنبش سوسیالیستی، و بتبع آن
بازتاب آن در جنبش كارگری، بسیار ریشه دارتر از آنی است كه گرایش سندیكالیستی
بتواند بدون رقیب و با خیال راحت كارگران را برای ملعبه كردن احزاب و اهداف
بورژوائی سازمان بدهد. گرایش سوسیالیستی در بین كارگران در ایران به قدمت خود نظام
سرمایه داری و یا حتی قبلتر از آن است كه كارگران مهاجر ایرانی به مناطق روسیه
تزاری به دنبال كار مهاجرت میكردند و با كوله باری از سنت انقلابی و سوسیالیستی
به ایران برمی گشتند و شروع به سازماندهی كارگران میكردند. یك چنین چیزی را نمیتوان
درباره دیگر گرایشات شناخته شده سنتی درون جنبش كارگری گفت. كتب و اسناد جنبش
كارگری را كه مطالعه میكنید، این احساس به شما دست نمی دهد كه جنبش كارگری دارد
توسط گرایش سندیكالیستی و یا آناركوسندیكالیستی رهبری میشود! حتی در دوره جنگ
جهانی دوم هم در سندیكاهایی كه توسط كادرهای حزب توده سازماندهی و رهبری میشدند،
چیزی بعنوان قانونگرائی و صنفی گرائی در آن نمیبینید. میخواهم نتیجه گیری كنم كه
سنت و گرایش سوسیالیستی چنان در آن جامعه قوی است كه كنترل جنبش كارگری برای گرایش
سندیكالیستی كه بنیان سرمایه داری را به چالش نكشد و یا اینكه این گرایش بخواهد
كارگران را در راهروهای مجالس و كمیسیونهای قانونی محصور كند، بسیار سخت خواهد
بود.
در نتیجه اگر امروز روی كاغذ
چیزی دیده میشود، صرفا تئوریهای بی پایه هستند كه گاه گاهی نزد تعدادی از فعالین
كارگری هم پژواكشان شنیده میشود و توهم ایجاد میكنند؛ اما با زندگی واقعی
كارگران خوانائی ندارد. توجه را باید بر گرایش سوسیالیستی جنبش كارگری متمركز كرد.
اما این گرایش هم با موانعی
روبروست كه باید بر آنها فائق آید. اختلافات تاكتیكی و خرد، همچنین سنتهای جان سخت
مخفی كاری نالازم (بر کلمه "نالازم" تأکید می کنم، چرا که قصدم فشار بر
فعالینی نیست که خود بنابر شرایط تشخیص داده اند مخفی بمانند.) تا حدودی متحد شدن
فعالین گرایش سوسیالیستی را با مانع روبرو كرده است. در چند سال گذشته به درجاتی
شاهد نزدیك شدن این فعالین به هم بودهایم كه به همان درجه شاهد فشار بیشتر بر
جمهوری اسلامی بودهایم. موقعیت فعلی طبقه كارگر میتواند فعالین این گرایش را به
هم نزدیك و همدل و همنظر كند. فعالین گرایش سوسیالیستی باید در اعتراضاتی كه هر
روزه به راه میافتند یك تداوم و همبستگی ایجاد كنند كه خود این جویبارها به رودی
خروشان تبدیل شوند. شاهد بودیم كه چگونه اعتراض كارگران نساجیهای در سنندج، اعتراض
كارگران نیشكر هفت تپه و كارگران شركت واحد، اعتراض قدرتمند كارگران در بافق،
اعتراض كارگران پتروشیمیهای ماهشهر و تبریز، اعتراض كارگران كیان تایر و سالها
قبلتر هم اعتراض كارگران نفت در دوره ریاست جمهوری رفسنجانی، جرقه امید را در دل
كل جنبش كارگری زد و جامعه را به وجد آورد. موقعیت دستمزدها نسبت به تورم امروزی
خود میتواند جرقه یك حركت اعتراضی مهم را دامن بزند. اعتراض به وضعیت بازنشستگی
میتواند تحركی به كل جنبش كارگری بزند. این جرقه باید به پالایشگاهها برسد و آتش
را آنجاها هم شعله ور كند. اگر تاكتیكهای مناسب اتخاذ شوند این وضعیت میتواند به
یك اعتراض سراسری و اعتصاب عمومی كارگری منجر شود. می خواهم بگویم كه كل این موضوع
سرنخش به گرایش سوسیالیستی است و گرایش سندیكالیستی درون جنبش كارگری در حاشیه هست
و فعالین این گرایش انتظار دارند كه مصطفی معینی و یا میرحسین موسوی و خاتمی
مانندی پیدا شوند كه اجازه فعالیت قانونی به آنها بدهند.
كمپین افزایش دستمزد
كمپین افزایش دستمزد در سالهای
اخیر در ایران، یك عرصه مهم فعالیت و عرض اندام گرایش چپ و سوسیالیستی درون جنبش
كارگری بوده است. بدنبال جو اعتراضی و اعتراضات كوتاه مدت و موضعی كارگران
كارخانجات مختلفی بر سر ناكافی بودن دستمزدها و اعتراض به حداقل دستمزد اعلام شده
توسط شورایعالی كار، تعدادی از فعالین كارگری دست به ابتكار دیگری برای جمع آوری
امضا در اعتراض به پائین بودن حداقل دستمزدها زدند. این تومار بر مطالبات عاجل میلیونها
کارگر در سراسر کشور از قبیل لغو قراردادهای موقت، برچیده شدن شركتهای پیمانكاری،
پرداخت حقوقهای معوقه، اجرای قوانین كارهای سخت و زیان آور، تعیین حداقل مزد
بر اساس ماده ٤١ قانون کار با شرکت و دخالت مستقیم نمایندگان منتخب مجامع عمومی
كارگران، حقوق بازنشستگان و توقف اصلاح قانون کار بر مبنای پیش نویس لایحه
ضدكارگری دولت و ... تأكید كرده بود. ناگفته نماند كه خود این كمپین هم عرصه دیگری
از كشمكش بین فعالین كارگری گرایشات مختلف و همچنین تعدادی از كسانی كه درباره
مسائل كارگری اینجا و آنجا اظهارنظر می كردند نیز بود.
تومارنویسی یكی از سنتهای
قدیمی جنبش كارگری است. منتها در اعتراض بخش رفرمیست و سندیكالیست جنبش كارگری هم
برجسته است و هم محوری. این بخش از جنبش كارگری سعی می كند از اعتراض و اعتصاب
كارگران در محیط كار تا جائی كه فشار كارگران دست زدن به چنین شیوه های رادیكالی
را تحمیل نكند، بپرهیزد. تناسب قوا بین جنبش كارگری و بورژوازی هر چه هم باشد،
رادیكالترین شیوه اعتراض این گرایش همین تومارنویسی و رعایت قواعد بازی در
چهارچوب قانون است. تومار اعتراضی كارگران ایران در یكی دو سال گذشته اما چنین
نبوده. با در نظر گرفتن تناسب قوا، امضاها را از كارگاههای كوچك و كارگران منفرد
شروع كردند. این بهترین شیوه ای بود كه كارگران در ایران احساس نمی كردند با
گذاشتن امضا زیر پای یك بیانیه اعتراضی، شغل، امنیت و آینده خودشان را به مخاطره
می اندازند.
هماهنگ كنندگان این تومار، تومارنویسی
را تنها سیاست خود تعریف نكردند. در را بر اعتراض و اعتصاب نبستند. یادآوری و
تأكید كردند كه پشتوانه تومارشان قدرت اعتراضی كارگران است. اگر كسی تاریخ چارتیسم
را خوانده باشد، متوجه جدال بین گرایش رفرمیستی و گرایش رادیكال و چپ بر سر قدرت
پشت توماری كه قرار بود به مجلس انگلیس تقدیم شود خواهد بود. گرایش رادیكال درون
جنبش چارتیستی تلاشی هركولی كرد كه توده وسیعی از مردم معترض را پشتوانه تومار چند
میلیونی بكند كه فشار تومار بر دولت محسوس باشد. درست همان تصویری كه هماهنگ
كنندگان تومار ٤٠ هزار امضا از كار خود داشتند. فراخوانشان به كارگران مراكز
كارگری بزرگی كه امكان تشكل مجمع عمومی و به پیش بردن مبارزه و اعتصاب در آنجاها
ممكن تر است این نبود كه تشكیل مجمع عمومی را ول كرده و در عوض به كمپین تومار
بپیوندند. بارها تأكید كردند كه قصدشان بردن این موضوع به جامعه و فشار آوردن به
مسئولین دولتی بوده. درست همان تاكتیكی كه در اواخر دهه ٦٠ توسط فعالین كارگری در
كارگاهها و مراكز كوچك كارگری و در اعتراض به پیش نویس قانون كار احمد توكلی كه
به "در باب اجاره" معروف است، به كار گرفته شد.
سرنوشت این تومار و این كمپین
به هر كجا كه بكشد، جدالهای حول این كمپین جایگاه گرایشات مختلف درون جنبش كارگری
را تا حدودی زیر نورافكن گرفت.
نگاهی اجمالی به سندیكالیسم
در ایران
گرایش سندیكالیستی كه در یك دورهای مبلغ فعالیت در
نهادهای سركوب رژیم مثل شوراهای اسلامی كار بود، بعدها و با حلوا حلوا كردن اینكه
سازمان جهانی كار در نظر دارد با رژیم ایران كنار بیاید و تشكلهای كارگری برای
كارگران درست كند، این گرایش در "هیأت مؤسس سندیكاهای كارگری ایران"
متشكل شد و خودی نشان داد. حلوا حلوا کردند كه خاتمی میخواهد گفتگوی تمدنها و
اصلاحات راه بیاندازد. نامه به وزیر كار جمهوری اسلامی نوشتند و اعلام آمادگی
كردند كه حاضرند سندیكا راه بیاندازند و عامل كنترل جنبش كارگری بشوند. همین كه سر
و صدا راه افتاد كه بورژوازی بین المللی میخواهد با جمهوری اسلامی كنار بیاید و
در فكر سرمایه گذاری و مدرنیزه كردن كارگاههای تولیدی و غیره است، اعلام كردند كه
حاضرند طرف سوم "سه جانبه گرائی" باشند. بعد از اینكه باز مدتی خود را
در دفاتر ریاست جمهوری اسلامی و یا كاندیداهایی از جمهوری اسلامی علاف كردند، در
نهایت به نقش مشاوره دهنده به و مبلغ شركت در "انجمنهای صنفی كارگری" شدند
كه یكی دیگر از نهادهای دست ساز رژیم اسلامی است. تعدادی (سندیکای کارگران فلزکار و
مکانیک و هیات بازگشایی سندیکای کارگران نقاش و تزیینات ساختمان) به حسن روحانی درباره طرحهای ایشان برای مقابله با پرونده فساد در
تأمین اجتماعی، پیغام دادند که: "در این راه سندیکاهای کارگری و کارگران ایران پشتیبان
شما هستند و از هیچ گونه کمکی برای بازگرداندن این اموال، دریغ نخواهند کرد."
اما حضور اینها فقط در حاشیه جنب و جوش اعتراضات و
مبارزات كارگری نبوده، بلكه در خود اعتراضات هم شاهد حضور فعال اینها بودهایم.
سندیكای شركت واحد كه حاصل یك دوره مبارزه پرشور كارگران این واحد بود، عرصه رودر
روئی گرایش سندیكالیستی و سوسیالیستی نیز بوده است. گرایش سندیكالیستی درون سندیكای
واحد بر "مسالمت آمیز" بودن ابراز وجود و مطالبات كارگران تأكید داشت و
خواهان روشن كردن چراغهای اتوبوسها به نشانه اعتراض بود. در حالیكه گرایش سوسیالیستی
این شیوه از اعتراض را ناكارآمد میدانست و بر دخالت مستقیم كارگران و اعتصاب یكپارچه
تأكید داشت. فعالینی از گرایش سندیكالیستی و از جمله منصور اسانلو رسما در
انتخابات جمهوری اسلامی از كاندیداهائی از رژیم دفاع كردند و بر شیوههای قانونی و
انتظار كشیدن در سالنهای وزارت كار تأكید میكردند كه عملا راه بجائی نبرد. حسین
اكبری، از چهره های شاخص گرایش سندیكالیستی در ایران و رئیس هیأت مدیره "هیأت
بازگشائی سندیكاهای كارگری" رسما از لحن تند سندیكای واحد در مورد حملات رژیم
به معیشت کارگران و در مخاطب قرار دادن جامعه و تأكید بر استقلال آن و خود را مقید
قانون نكردن، سخت "انتقاد" كرد و گفت كه سندیكای مزبور قرار نبود چنین
راهی را برود. وی در عین حالی كه با سندیكای واحد این چنین صحبت میكرد دنبال
دوستان خود در خانه كارگر رژیم و شوراهای اسلامی كار میگشت و در نهایت رسما به
انجمنهای صنفی كارگری مشاوره داد.
این خط و گرایش كه همیشه
دنباله رو آخوند جماعت بوده، در عین حال می خواهد چنین جلوه دهد كه به سیاست كاری
ندارد و فقط از منافع اقتصادی كارگران دفاع می كند. گرچه در جائی مثل ایران وقتی
كه زیر فشار گرایش چپ و كمونیستها قرار می گیرد قوانین کشورهای دمكراتیك تر را
نشان مخاطب می دهند، اما در خود ایران هم دو قدم از قوانین اسلامی فراتر نمی روند.
در همان کشورهای دمكراتیك تر سندیكالیستها كه از رهبران سندیكا، فدراسیون و
كنفدارسیونهای كارگری هستند، خود از رهبران احزاب سوسیالیست و سوسیال دمكرات
كشورهای مربوطه نیز هستند. رأی، منابع و فشار كارگران كه در اختیار این نهادهای
كارگری قرار میگیرند، ابزارهایی برای جلو بردن اهداف سیاسی احزاب نامبرده هستند.
در خود ایران زیر سیطره جمهوری
اسلامی هم، هیأت مؤسس سندیكاهای كارگری كه فعالین گرایش راست جنبش كارگری در این
نهاد گرد آمده اند، همیشه دنبال كسانی چون صفدر حسینی، حسین كمالی، مصطفی معین و
چنین جانورانی بوده است. حسین اكبری هم كه گفتم سخنگوی هیأت مؤسس سندیكاهای كارگری
است، از نزدیكترین افراد به نهادهای دست ساز دولت است و زیر پوشش "نقد
كارگری" تندترین حملات را بعد از علیرضا محجوب و حسن صادقی متوجه رادیكالیسم
كارگری در سندیكای كارگران واحد و هر جائی كه كسی ادعای نمایندگی از كارگران كرده
كه چرا از چهارچوب قانون پایش را فراتر گذاشته است!
فعالین گرایش راست حتی پا را
از قوانین نانوشته رژیم اسلامی هم فراتر نمی گذارند. مثلا مازیار گیلانی نژاد، یكی
از چهرههای شاخص گرایش راست درون جنبش كارگری ایران میگوید: "کارگران
فلزکارمکانیک جز با رسانههای داخلی از جمله ایلنا و روزنامه کار و کارگر، قائل به مصاحبه با رسانههای غیر
نیستند. این سیاست ماست." حسین اكبری هم در یكی از همان "نقد"هایش
به سندیكای واحد می نویسد: "کثرت مانورهای تبلیغاتی به جا و نا به جا و
مصاحبه های فراوان با رسانه هایی که از نظر مردم بی اعتبارند و با بودجه کنگره آمریکا
فعالیت می کنند و یا مصاحبه مستقیم با صدای امریکا ...".
گرایش راست و همخوابی با
عوامل خانه كارگر
گرایش راست درون جنبش كارگری در ایران، كه حتی عناوین
"سندیكالیسم"، "رفرمیسم" و "پراگماتیسم" هم برایش
زیاد است، بازتاب جنبشی وسیعتر در ایران بوده كه دل از رژیم جمهوری اسلامی نمی
كند. هدف این نوشته وارد شدن به آن جنبش وسیعتر نیست؛ اما تا آنجا كه به جنب و جوش
آن در جنبش كارگری برمی گردد، اشاره به زیر عبای نهادهای سركوب رژیم خزیدن مهم
است. این گرایش در بحبوحه سركوب فعالین كارگری و انحلال تشكلهای مستقل كارگری، به
كارگران فراخوان دادند كه به نهادهای جاسوسی رژیم اسلامی در بین كارگران بپیوندند.
فعالین این گرایش كه میدانستند با كارنامهای كه رژیم جمهوری اسلامی در سركوب
تشكلهای كارگری به هم زده و به كت كارگران نمی رود، دلیل فراخوانشان را به اصطلاح
استفاده از فرصت قانونیای كه رژیم به قول اینها ایجاد كرده بود اعلام كردند. اینجا
گفتن نكاتی درباره كاركرد دو نهاد اصلی رژیم در بین كارگران، "شوراهای اسلامی
كار" و "انجمن صنفی كارگران" مهم هستند تا گوشه دیگری از كاركرد
گرایش راست درون جنبش كارگری در ایران زیر نورافكن قرار بگیرد.
١) "شورای اسلامی کار": شوراهای اسلامی
کار اصلیترین نهادهای کارگری رژیم هستند که در برابر شوراهای کارگری که پس از قیام
۵۷ در
كارخانجات مختلف در حال گسترش بودند علم شدند. جمهوری اسلامی که از یک سو شاهد
محبوبیت و اعتبار شوراهای كارگری در میان کارگران بود و از سوی دیگر از ناحیه
کنترل کارخانهها توسط شوراهای کارگری و نفوذ روزافزون فعالین گرایش سوسیالیستی در
میان کارگران احساس خطر میکرد دست به کار ایجاد شوراهای اسلامی شد. با همه اینها،
"شوراهای اسلامی كار" بعد و قبل از سركوب سال ٦٠ هم تفاوتهای اساسیای
با هم دارند. دوره اول؛ دوره قبل از سركوب خرداد شصت به همراه شوراهای كارگری،
كارگرانی كه حساسیت خاصی نسبت به كلمه "اسلامی" نداشتند، عنوان
"شوراهای اسلامی كار" را از فعالین مذهبی كارگری كه سر به جریانات
اسلامی بودند پذیرفتند كه نه تنها كارگران بلكه بسیاری از همین فعالین هم تصویری
كه چه بلائی اضافه كردن همین كلمه "اسلامی" می تواند بر سر تشكلهای
كارگری بیاورد نداشتند. جریانات اسلامی با متوسل شدن به همین پسوند
"اسلامی" فعالین كمونیست را از همین "شوراهای اسلامی" بیرون
كردند. با همین كلمه "اسلامی" كارگران از دست زدن به بسیاری از كارها
منع می شدند كه مغایر اسلام هستند. با سركوبهای سالهای اولیه دهه شصت و انحلال
تشكلهای كارگری، همین "شوراهای اسلامی" هم تحمل نشده و منحل شدند. اما
در دوره دوم كه مبارزه بر سر قانون كار و پیشنویس اولیه آن حاد شد رژیم همین
"شوراهای اسلامی" منحل شده را فراخواند كه در مقابل مطالبه كارگران برای
دخالت داشتن نمایندگان كارگران در تدوین قانون كار، این "شوراهای
اسلامی" را بعنوان نمایندگان كارگران به خورد كارگران بدهد.
وظیفه ایجاد شوراها و انجمنهای اسلامی و تقابل و سرکوب
شوراهای کارگری برعهده حزب جمهوری اسلامی به رهبری بهشتی و شاخه کارگری این حزب با
مسئولیت علی ربیعی، علیرضا محجوب و چند نفر دیگر قرار گرفت. در بهار سال ١٣٥٨ ساختمان خانه
کارگر که محل تجمع کارگران پیشرو بود مورد یورش عوامل شاخه كارگری حزب جمهوری
اسلامی با همراهی پاسداران و دیگر نظامیان وابسته به رژیم تحت رهبری ربیعی و محجوب
قرار گرفت و به تصرف عوامل رژیم درآمد. این دو نفر باضافه حسین کمالی، بعدها تشکیلات
خانه کارگر اسلامی كنونی را بوجود آوردند و عضو شورای مرکزی آن شدند. خانه کارگر
که خود دم و دستگاهی دارد و بطور همه جانبه از سوی کل رژیم حمایت میشده، وظیفه
هدایت و رهبری شوراهای اسلامی کار را برعهده داشته است.
تیرماه سال ١٣٥٩ لایحه قانون تشکیل شوراهای اسلامی تحت
هدایت بهشتی تدوین شد. جمهوری اسلامی همزمان با تشدید سرکوب مستقیم شوراهای کارگری،
در سال ۶۰ با اعزام افرادی از سپاه پاسداران و وزارت کار، در هر کارخانه به کمک
انجمن اسلامی آن کارخانه، تحت عنوان "قانونی کردن شوراها" شوراهای کارگری
را منحل و شوراهای اسلامی کار را جایگزین آن كرد. هزاران تن از فعالین کارگری
متشکل در شوراهای كارگری از طریق جاسوسان رژیم در همین شوراهای اسلامی شناسایی و
اخراج شدند. صدها تن دستگیر و تعداد زیادی اعدام شدند. پس از قلع و قمع کامل
شوراهای کارگری، قانون تشکیل شوراهای اسلامی کار را در دیماه سال ۶۳ تصویب كرد و به
مرحله اجرا گذاشت. رئوس اصلی وظایف شوراهای اسلامی کار از بدو تاسیس همکاری ارگانیک
با مدیریت و کارفرما، پیشبرد برنامه آنها در کارخانه، جلوگیری از ایجاد وقفه در
تولید، هماهنگی با مدیریت در امور کارخانه از طریق شرکت مستمر مدیران و اعضای
شورای اسلامی کارخانه در جلسات همدیگر به منظور پیشبرد بهتر برنامههای مدیریت و
تحقق اهداف کارفرما، اخلال در مبارزه و اعتراض و اعتصاب کارگران، منحرف ساختن
مبارزات و مقابله با آن، خبرچینی، شناسایی و معرفی کارگران فعال و پیشرو، خاموش
ساختن صدای کارگران معترض و در یک کلام حمایت عملی از کارفرما و دولت اسلامی بوده
است. قانون کار جمهوری اسلامی که سال ۶۸ در مجلس ارتجاع به تصویب رسید بر تشکیل و حضور
شوراهای اسلامی کار در کارخانهها تاکید نمود و بر آن مهر قانونی زد.
خلاصه كلامه، "شورای
اسلامی كار" را با هیچ معیاری نمی توان "تشكل" كارگری، حتی نوع زرد
آن هم بحساب آورد. اینها عمدتا نهادهای از جمهوری اسلامی هستند كه هدف اولیه و
اصلی شان كنترل كارگران و دفاع از كیان رژیم اسلامی است. مثلا اولیاء علی بیگی كه
در رأس شوراهای اسلامی كار قرار دارد در گفتگویی با ایلنا می گوید: "بنده ی
علی بیگی ابتدا سرباز ولایت هستم و در مرحله ی دوم از حقوق کارگران دفاع می کنم.
حفظ نظام از خواندن نماز هم واجب تر است." خانه كارگر در قطعنامه خود در نشست
سراسری سال ٢٠١١ می آورد: "حفظ نظام جمهوری اسلامی ـ پیروی از ولایت فقیه و
استمرار راه شهدای انقلاب و امام راحل و پایبندی به قانون اساسی از اصول جدایی
ناپذیر جامعه کارگری است و جامعه کارگری همانطور که تاکنون اثبات کرده پای آن
خواهد ایستاد."
٢) یكی دیگر از نهادهای مهم رژیم در میان كارگران "انجمن
صنفی کارگران" است كه گرایش راست ارادت خاصی به آن دارد. داستان این نهاد
هم چنین است كه در سالهای اخیر و بدنبال كشمكش بین جناحهای مختلف رژیم، شوراهای
اسلامی كار تضعیف شده اند و خانه کارگر سعی میکند کاهش نفوذ خود در کارخانهها و
محیطهای کارگری كه توسط شوراهای اسلامی كار تأمین می شد را با ایجاد تشکلهای
وابسته و دستساز دیگری جبران كند. از این روست که "واحد انجمنهای صنفی
کارگری" خانه کارگر فعال و فورا دست به کار میشود. این انجمنهای صنفی اساسا
زیرنظر خانه کارگر بوجود میآمدند به نحوی که حتا صلاحیت اعضای هیات مدیره انجمن
صنفی را خانه کارگر بایستی تایید میکرد. دبیر کانون انجمن صنفی کارگری نیز توسط
خانه کارگر تعیین میشد. رئیس کانون عالی انجمنهای صنفی کارگری نیز میبایستی از
میان اعضای اجرایی خانه کارگر میبود و ۵۵ درصد حق عضویتها نیز بایستی به حساب خانه کارگر
واریز میشد.
در پایان
درباره گرایشات درون جنبش
کارگری و تاریخ آن، احساس می کنم که نکات مهمی که به فعالین سوسیالیست جنبش کارگری در برخورد به فعالین و
سیاستهای گرایشات راست درون جنبش کارگری کمک خواهند کرد را بیان کردم. گرایش چپ
درون جنبش كارگری در ایران اكنون به وسعت كل اعتراضات كارگری است. به وسعت اعتراض
سال ٨٨ است كه جمهوری اسلامی را تا دو قدمی سرنگونی راند. اعتراضات پتروشیمی های
ماهشهر، اعتراضات كارگران كیان تایر، اعتراض كارگران بافق، تومار ٤٠ هزار امضاء،
اعتراض كارگران معادن چادرملو، فریاد كارگران دربند و صدها و هزاران اعتراض ریز و
درشت روزانه كارگری، جلوه هایی از این گرایش اند. اما برای شکست کامل ارتجاع از
همه نوعش، راه پرتلاطمی در پیش دارد. جمهوری اسلامی حکومتی نیست مثل دیگر دولتها
که معضلات اجتماعی و از جمله مشکلات کارگران را در نهادها و کنگره ها و مجالسش به
بحث بگذارد و کارشناسی کند. دولتی است که سرانش شب دور هم جمع می شوند که حول دو
مسئله برنامه بریزند: ۱) چگونه چپاول کنند، ۲) چگونه سرکوب کنند. جنبش کارگری باید
این رژیم با این سیاستهای وحشیانه، چپاول و سرکوب، را شکست بدهد.
(پایان)
توضیحات
=======
(١) خوانندگان علاقمند را به
مصاحبه سه قسمتی "گرایشات درون جنبش كارگری" مندرج در شماره های ١٩٣،
١٩٥ و ١٩٧ نشریه "كارگر كمونیست" رجوع می دهم. همچنین نوشته
"اتحادیهها و انقلاب صنعتی دوم" مندرج در شماره های ٩١ و ٩٢ همان نشریه
بحث تكمیلی دیگری درباره گرایشات درون جنبش كارگری است كه خواندن آن را به همه
فعالین سیاسی علاقمند توصیه می كنم. این مقالات و مقالات متعدد دیگری درباره مسائل
جنبش كارگری در آرشیو سایت "كارگر كمونیست" موجودند.
(٢) خواننده علاقمند می تواند
به مقاله "استقلال طبقاتی و تشكل مستقل كارگری" مندرج در شماره ٧٥ نشریه
"كارگر كمونیست" مراجعه كند.
(٣) خواننده علاقمند را به
خواندن ترجمه مقاله خواندنی "بیزینس یونیونیسم و تقابل آن با دمكراسی محیط
كار" از "واندا پاز" درباره بیزینس یونیونیسم كه در شماره ١٩٨
نشریه "كارگر كمونیست" منتشر شده است، رجوع می دهم.
(۴)
(۵) "بهروز فراهانی: آسیب
شناسی جنبش کارگری ایران به بهانه دوازده سوال آرش"
(۶) تجربه كنترل كارگری در
آرژانتین در مقاله ای تحقیقی تحت عنوان "كارخانه بدون كارفرما" در شمارههای
٢٩، ٣٠، ٣١، ٣٢، ٣٣، ٣٤، ٣٥ و ٣٦ نشریه "كارگر كمونیست" درج شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر