۱۳۹۶ اسفند ۲۲, سه‌شنبه

مبارزه برای آزادی، مبارزه برای رفاه، مبارزه برای سوسیالیسم!


مبارزه حادی که امروزه در ایران برای سرنگونی جمهوری اسلامی در جریان است، مبارزه ای برای آزادی و رفاه است. مبارزه‌ای برای زندگی که از سرنگونی جمهوری اسلامی جدا نیست. من فکر می کنم که این مبارزه، حتی اگر شرکت کنندگان در این مبارزات فرموله هم نباشند و ندانند به کجا ختم خواهد شد، از مبارزه برای سوسیالیسم جدا نیست.
روی سخنم اینجا با کسانی نیست که وقتی از "آزادی" حرف می زنیم، برای خودشان یک طرح از پیش آماده (Blueprint) دارند. یا وقتی که از "رفاه" حرف می زنیم، اعتراضشان در می آید که این ربطی به سوسیالیسم ندارد و با آوردن نام سوسیالیسم حتما باید چند بار "لغو کار مزدی" را دور خود فوت کرده که کسی به سوسیالیسمشان شک نکند. من اینجا روی سخنم با کسانی است که در میدان عمل و در خیابانها توده‌های معترض را برای سرنگونی جمهوری اسلامی و برای یک زندگی و دنیای بهتری آماده و بسیج می‌کنند. کسانی که از سوسیالیسم و کمونیسم، زندگی کردن و خلاصی از تبعیضات را مد نظر دارند.
ایران به نظر من آماده ترین میدانی است که یک فعال سوسیالیست باید سوسیالیسمش را علنا اعلام کند و با آن به جنگ جمهوری اسلامی و تبعیضات ناشی از چهل سال حکومت جهل اسلامی بروند. این البته ساده نیست. کسی نباید آنقدر از خود ناشی گری نشان بدهد که فکر کند پیاده کردن سوسیالیسم و یا حتی پس زدن جمهوری اسلامی کار ساده ای خواهد بود. این را ما بارها گفته ایم و به همین دلیل خود فعالان درگیرش بوده و برایش دنبال فعال سیاسی مناسب در جنبشهای اعتراضی گشته ایم.

آیا عدم تبلیغ با نام سوسیالیسم کار ما را ساده تر می کند؟
من چنین تصوری ندارم. اتفاقا تصورم کاملا عکس این موضوع است. اما برای سوسیالیسم، مثل هر عرصه دیگر از سیاست کردن، کار و فعالیت مستمر و جدی می خواهد. حتما وقتی که سوسیالیسم را به میان توده ها ببریم، کسانی پیدا خواهند شد که سئوالات جدی و به جائی دارند. مثلا وقتی که برنی ساندرز در آمریکا کاندید ریاست جمهوری شد و بر علیه اش تبلیغ شد که می خواهد فلان و بهمان کار بکند، با حوصله جواب داد که سوسیالیسمش از نوع سوسیالیسم برژنف و پولپوت نیست. وقتی که از کاشاما سوانت، عضو مارکسیست شورای شهر سیاتل سئوال کردند که تو مارکسیست و در نتیجه سوسیالیسمت مثل سوسیالیسم استالین و مائو است، با حوصله، هم او و هم فعالین کمپین او توضیح دادند که سوسیالیسم او چه هست و چه نیست. نشان داد که این فعالین را بسیج کرده که حداقل دستمزد را بالا ببرند؛ که یک کنترلی بر روی اجاره خانه ها بگذارند. باید به شعور توده هایی که حرف حساب سرشان می شود احترام گذاشت و به قدرت تشخیصشان باور داشت.
ما هم در ایران، دقیقا یک چنین شرایطی را جلوی خودمان داریم. وقتی کسی به ما بگوید که سوسیالیسم شما هم مثل سوسیالیسم حزب توده و رنجبران و سازمان فدائیان خلق "اکثریت" است که از جمهوری اسلامی دفاع کند، با حوصله باید توضیح داد که فرق سوسیالیسم ما با آنها چیست. باید توضیح داد که ما برای خلاصی از بردگی زن مبارزه می کنیم. خلاصی از بردگی کارگر مبارزه می کنیم. باید توضیح داد سوسیالیسم ما خاتمه دادن به بیکاری و بیحقوقی است. اگر کسی آمد و گفت که شما درباره لغو کار مزدی چه فکر می کنید، وقتی که کارهای جدی تر ما با آدمهایی که مشکل زندگی کردن و زنده ماندن صرف در این مملکت دارند تمام شد، برای او هم در گوشه ای توضیح خواهیم داد که درباره لغو کار مزدی و غیره هم چگونه فکر می کنیم.
حرف حسابم این است که وقتی که در جامعه‌ای مبارزه برای از بین بردن بیکاری و گرسنگی، از بین بردن تبعیض بر علیه زن و کودک و غیر مسلمان، لغو اعدام، مبارزه برای آزادی بیان و تشکل و غیره در جریان است، باید فعال سوسیالیست جلو بیافتد که او در فلان حزب سوسیالیستی است و همه اینها از مواد فوری برنامه آن حزب هستند. این شدنی است و تحقیقات نشان می دهند که سوسیالیسم بار دیگر محبوب شده و مردم هر چه بیشتری خلاصی از این وضعیت را فقط در یک جامعه سوسیالیستی می بینند.
همین چندی پیش بود که یک مٶسسه ضدکمونیستی در آمریکا گزارشی منتشر کرد که طبق آن بیش از ۵۰ درصد جوانان در یک نظرسنجی اعلام کرده اند که سوسیالیسم و کمونیسم تنها راه خلاصی از این وضعیت است. گزارش دیگری نوشته بود که در آخرین انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، ۲ میلیون نفر از جوانان دانشگاهی و دبیرستانی به برنی ساندرز رأی داده، در حالیکه فقط ۷۰۰ هزار نفر از این طیف به کلینتون و همین تعداد هم به ترامپ رای داده بودند. همین گزارش می نویسد که در یکی دو سال اخیر، متوسط سنی اعضای فلان حزب سوسیالیستی در ایالت فلوریدا از ۶۴ به ۳۱ رسیده. جوانان به طور میلیونی به سوسیالیسم روی می آورند. اگر رو آوری به سوسیالیسم در جائی مثل آمریکا این چنین است، چرا کسی باید فکر کند که در کشوری مثل ایران سخن گفتن از سوسیالیسم آدم جذب نمی کند!؟

آزادی، رفاه و سوسیالیسم
دو رکن اصلی مبارزه برای سوسیالیسم، آزادی و رفاه هستند. وقتی که از "آزادی" حرف بزنیم، حتما تعدادی با طرحهای از پیش آماده و رنگین کمانی جلوی مان سبز خواهند شد با تئوری‌های اجق وجق شان. یکی از همین افراد در بحثی به من طعنه می زد که شعار "آزادی و برابری" شما که تازه نیست. این یک شعار بورژوائی است که بورژواها حدود ۲۵۰ سال پیش در انقلاب فرانسه سر میدادند. تنها چیزی که من بهش گفتم این بود که "اگر شما فرمول بهتری داری لطفا منتظر ما نمان". برای یک سوسیالیست در مبارزه بر علیه جمهوری اسلامی، "آزادی" یعنی خلاصی از این حکومت. آزادی از روابط اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ای که این رژیم و رژیمهای این چنینی پاسدارش هستند. آزادی از کلیه روابط، مناسبات و نهادهای اسارت آور و سرکوبگری که این رژیم و رژیم پیشین حاکم بر ایران حافظش بوده و هستند. رهائی و آزادی از بردگی مزدی و انقیاد طبقاتی ای که امثال این رژیم حافظش هستند. بقول منصور حکمت: "رهايى از بى‌حقوقى سياسى و انقياد فرهنگى، رهايى از پيله مذهب و پندارها و قوانين و ارزش‌هاى خرافه آميز و عقبمانده جامعه موجود، رهايى از ستم‌هاى مذهبى، قومى و جنسى، رهايى از فقر و فلاکت، جهل و خرافه و کل تبعيضات و مصائب جامعه بورژوايى. آزادی یعنی عدم ترس از نداشتن امكانات برخورداری از یك زندگی انسانی. آزادی از فشارهای روحی از دست دادن كار و معیشت و خانه و كاشانه. آزادی از استثمار و بی‌حقوقی." حال اگر کسی فرمول بهتری از این برای "آزادی" دارد، فبها! اما اگر بخواهند با حرافی هایشان مانع آزادی بشوند، باید کنارشان زد.

"رفاه" هم چنین است. حتما کسانی که کارشان تحقیق درباره سوسیالیسم و تفسیرهای مختلف از آن است، فرمولهایی دارند که سوسیالیسم بسیار فراتر از رفاه و آزادی است؛ و من هم مشکلی ندارم. اما در مبارزه برای خلاصی از موقعیتهایی، آدمهای دخیل در آن مبارزات مطالبات کنکرتی دارند. کارگر معترض در خیابانهای امروز ایران، رفاه می خواهد! دستمزد ده برابر خط فقر می خواهد. بیمه مکفی، ساعات کار کمتر، مرخصی های کافی برای زایمان، استعلاجی، کارآموزی و غیره می خواهد. دانشگاه بدون شهریه می خواهد. مهد کودک خوب و مناسب می خواهد. دستمزد برابر در ازای کار اجتماعا برابر می خواهد. آن سوسیالیسمی که در برابر این همه بیحقوقی در دنیا کاری نتوانسته انجام بدهد و برای دیگران فقط فخر دارد که بفروشد، به چه درد می خورد؟!

مارکس، لنین و سوسیالیسم
ما فعالین سوسیالیست جنبش کارگری دو نمونه موفق ماکرو جلوی خودمان داریم که برای انجام کار مثبت باید به آنها مراجعه کنیم. یکی مارکس است که کار اصلی اش مالاندن سیستم سرمایه داری بود. به قول فرهنگ متداول امروزی، کارش سلبی و نقد سیستم سرمایه‌داری بود. او هیچگونه طرح شسته رفته از پیشی برای ساختمان سوسیالیسم از خود بر جای نگذاشت. تنها Blueprint برجای مانده از او درباره سوسیالیسم، در میان هزاران صفحه کتاب نقد و تحلیل سیاسی، ده بیست صفحه "نقد برنامه گوتا" است.
نمونه ماکرو دوم، که به نظر من برای یک فعال سوسیالیست و یک انقلابی مهمتر است، مراجعه به تجربه انقلاب اکتبر و تاکتیکهای لنین و حزب بلشویک است. کار لنین سازمان دادن حزب بلشویک برای بسیج توده ها بر علیه امپراطوری تزار و سپس جنگ بود. کار این حزب سازمان دادن کارگران، دهقانان و سربازان برای به زیر کشیدن امپراطوری تزار و دولت موقت کرنسکی بود. لنین و حزب بلشویک قطعا در نظر داشتند جامعه را به سوی ساختمان سوسیالیسم ببرند. کادتها، کرنسکی، تزار، منشویکها، کورنیلوف، مارتف، سوسیال رولوسیونرها، فرانسه، انگلیس و آمریکا، همه می دانستند که اینها حزب لغو کار مزدی و حزب ساختن سوسیالیسم هستند. اما در بحبوحه انقلاب حقیقتا نمی دانم لنین و یا هیچکدام از دیگر رهبران آن انقلاب چند بار درباره سوسیالیسم و لغو کار مزدی چیزی گفتند.
سوسیالیسم در ایران ۱۳۹۷، قطعا از سوسیالیسم در هلند متفاوت خواهد بود. سوسیالیسم در روسیه دوره لنین، قطعا از سوسیالیسم در دوره ما در ایران و آلمان و ترکیه متفاوت خواهد بود. اگر لنین سوسیالیسم در روسیه را به فاکتورهایی ربط می داد، قطعا امروز مبارزه برای رهائی از ترامپیسم و اسلام سیاسی و اردوغان و جمهوری اسلامی، جزئی از مبارزه برای سوسیالیسم خواهد بود. کسی چه می داند که در ایران بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی، سوسیالیستها با چه محدودیتهایی روبرو خواهند بود!؟ آیا یک ایران سوسیالیستی با آمریکا سوسیالیستی یکی خواهند بود؟! همه اینها ما را به این نتیجه می رساند که سوسیالیسم برای یک فعال سیاسی سوسیالیست نباید طرحی از پیش آماده باشد. ما امروز داریم حرف از خلاصی از جمهوری اسلامی می زنیم. اگر دنیا وارد فاز دیگری شد که مرزها در هم نوردیده شدند، شاید بشود از یک دنیای همرنگ صحبت کرد. اما همین هم نباید ما را وارد دنیای فانتزی و توهمات کند.

ذات انسان، ذات سرمایه داری
تا اینجای نوشته مخاطب من بیشتر چپهایی بوده اند که بعنوان مانع در مبارزات و انقلابات عمل کرده اند. چند نکته درباره لیبرالیسم و راست هم بگویم. گرچه مبارزه مستقیم ما برای سرنگونی حاکمیت آنهاست، اما آنها هم تئوری برای وضع موجود می بافند.

راست و لیبرالیسم، گرچه با ظاهری تئوریک و فلسفی، که گویا ذات انسان به برابری تن نمی دهد ظاهر می شود، اما واقعیت امر این است که نهایتا حافظ این فلسفه و تئوری سرکوب خشن سیستم سرمایه داری است، نه احکام تئوریک و فلسفی. مثلا رقابت و برای خود خواستن را ذات انسان تعریف می کنند. شاید چنین باشد! اما آیا عشق ورزیدن به همنوع، همدردی با همنوع، خلاقیت و غیره را می شود ذات انسان به حساب آورد؟! چگونه است که گرو گرفتن نان شب کودکان کارگران ذات انسان تعریف می شود، اما مبارزه برای رهائی از خشونت جامعه سرمایه داری ذات انسان نیست! این چگونه ذاتی است برای حفاظت از آن ارتش چندین ده و صد میلیارد دلاری ایجاد می کنند؟ این انسان با یک چنین ذاتی چگونه موجودی است که آدمکش پرورش می دهد که به او حمله نشود؟!
چگونه است که تظاهرات چندین ده میلیونی در خیابانهای لندن و پاریس در اعتراض به حمله به عراق، که چند هزار کیلومتر با آنها فاصله دارد، ذات انسانی نیست؟! چگونه اعتراض به تبعیض بر علیه زن و کودک و غیره ذات انسان نیست، اما رقابت در آدمکشی ذات او به حساب می آید؟ چگونه است که اعتصاب حمایتی کارگران در حمایت از کارگران در یک کشور دیگر ذات انسان نیست، اما رقابت از بالاترین اجزاء ذات انسان به حساب می آید؟
واقعیت این است که همه این فلسفه بافی ها درباره ذات انسان برای ابدی نشان دادن سیستم سرمایه داری و ترغیب برای دست کشیدن و لج کردن با سیستم نابرابر طبقاتی است.

در پایان!
مبارزه برای خلاصی از جمهوری اسلامی شروع شده است. رابطه بین جمهوری اسلامی، با همه باند و جناحش، با توده‌های مردم وارد فاز دیگری شده است که به حال جمهوری اسلامی بسیار خطرناک است. این برای ما کمونیستها بسیار مهم و حیاتی است.
جامعه ایران مالامال از فعال چپ و سوسیالیست است. برای خلاصی از جمهوری اسلامی و رفتن به سوی سوسیالیسم باید متحد و متحزب شد. "کمونیستی" که متحزب نیست را نمی شود کمونیست به حساب آورد. در بهترین حالت یک آدم برابری طلب آرمانخواه است. "کمونیستی" که تحزب را انکار نمی‌کند، اما چندین دهه است که منتظر ظهور حزب، با فرمولهای ناکارآمد است هم کمونیستی جدی نیست. بقیه کمونیستها، سوسیالیستها و چپها، با حفظ کردن اختلافات سیاسی خود با احزاب کمونیست موجود، حتما باید قطب چپ و سوسیالیستی را با پیوستن به یکی از احزاب چپ انقلابی و سرنگونی طلب تقویت کنند. یادمان باشد که حزب بلشویک، بخصوص در بحبوحه انقلاب، مملو بود از اختلافات و نظرات سیاسی متفاوت. لنین به گروه تروتسکی، گروه مارتف، و جناح چپ حزب سوسیال رولوسیونر پیشنهاد پیوستن به حزب بلشویک داد و انتظاری هم نداشت که اختلافات سیاسی خود را از یاد ببرند.
اگر چپ می خواهد کار جمهوری اسلامی را یکسره کرده و قال قضیه را بکند، متأسفانه راه میابر وجود ندارد. باید متحزب و متحد شد.
۱۲ مارس ۲۰۱۸

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر