۱۳۹۶ اسفند ۱۴, دوشنبه

جنبش كارگري و انقلاب جاري، بعد از يك سال


دوستي از يكي از شهرهاي آذربايجان در اي ميلي با اشاره به نوشته اي از من تحت عنوان: «به بهانه بحث با عليرضا خباز، فعالين كارگري با جنبش جاري چگونه برخورد مي كنند؟» مي پرسد كه «فكر نمي كنيد اگر كسي بگويد در انقلاب جاري هنوز جنگ بين كارگر و سرمايه دار نيست حرف بيربطي نزده است؟» توافق كرديم كه جواب اين سئوالش را علنا بدهم تا بلكه نكاتي براي ديگران هم در بر داشته باشد.

نقد تصويري غلط از جنگ بين كارگر و سرمايه دار
در جواب اين سئوال اگر بخواهم بطور خلاصه و در يك سطر بگويم، مي گويم كه به نظر من حرف درستي نزده است. ابتدا يك نكته را توضيح بدهم كه دو نوع افراد چنين بحثي را مطرح مي‌كنند. در يك سر اين دو طيف كساني هستند كه «انتقادشان» اصالتي ندارد و در مراحل مختلفي دم خروس «برنشتاينيسم»شان بيرون زده و از «طبقه متوسط» در برابر مبارزه كمونيستي دفاع كرده اند. و كسان ديگري هم هستند كه تا يكسال پيش هر كسي كه از كارگر حرف مي زد حاضر بودند شكم او را پاره كنند. در طرف ديگر اين دو طيف، كساني هستند كه واقعا چنين فكر مي كنند. اما به نظر من نگاهشان به مبارزه بين كارگر و سرمايه دار اشكال جدي دارد. بحثم بيشتر با اين افراد است و اگر مجبور شده ام با طرف ديگر هم بحث كنم، بيشتر براي روشن شدن نقدم بوده است. با اين توضيح اجازه بدهيد به بحثمان برگرديم.
من فكر ميكنم كه اين جنگي است بين كارگر و سرمايه دار. منتها اگر مشاهده خود را به شعارهاي «الله اكبر»، «يا حسين، ميرحسين» و ديگر شعارهاي مذهبي اين چنيني كه در اعتراضات اخير كم هم نشنيده ايم محدود كنيم، چنين بر مي آيد كه جنگ بين دو نوع اسلاميون است كه يك طرف آن احمدي نژاد و خامنه اي قرار گرفته اند و طرف ديگر آن هم مسلماناني هستند كه اين شعارها را مي دهند. اما اگر شعارهاي «موسوي بهانه است، كل رژيم نشانه است»، «مرگ بر خامنه اي»، «مرگ بر اصل ولايت فقيه»، «آزادي زندانيان سياسي» و شعارهاي اين چنيني كه اينها هم ابدا كم نبودند را نيز بشنويم، صورت مسئله كاملا متفاوت خواهد بود. سوزاندن عكس خامنه اي و خميني و از سر برداشتن حجاب و غيره موضوعات ديگري بودند كه به اين مسئله ويژگي ديگري مي دادند.
اولين سئوال اين است كه مگر كارگر و سرمايه دار چه كساني هستند كه ديدن آنها اينقدر پيچيده شده است؟ يك تصوير عجيب و غريب و در واقع كاذب اين است كه اگر در خيابان رسما شعار مرگ بر سرمايه داري و زنده باد سوسياليسم سر داده نشود، نه تنها از كارگر و مبارزه كارگري خبري نيست، بلكه اصلا قابل قبول نيست! تصوير اينها از كارگر و سرمايه دار، از سوسياليسم و سرمايه داري و كلا تضاد كار و سرمايه از پايه غلط است. آن دوره اي كه سرمايه دار نيروي نظامي خود را در كارخانه‌ها مستقر مي‌كرد و با كارگر بعنوان يك برده برخورد مي كرد، سالهاست كه سپري شده است. سيستم سرمايه‌داري امروز از طريق ناسيوناليسم، قومي گرايي، فمنيسم، راسيسم، مذهب و روابط مذهبي، حجاب، پارلمان، دمكراسي، دانشگاه و غيره كارگر را در چنگال خود تسليم نگه مي دارد. كارگر اگر بتواند اينها را بزند و كناري بنهد، سرمايه داري را زده است! اصلا مبارزه طبقاتي همين است. اين تعريف من نيست؛ تعريفي است به قدمت ماركسيسم كلاسيك. «اين دقيقا ماركس بود كه نخستين بار قانون حركت تاريخ را كشف كرد مبني بر اين كه همه نبردهاي تاريخي، اعم از اينكه در صحنه سياسي رخ داده باشند يا مذهبي يا فلسفي يا در هر حوزه ايدئولوژيكي ديگر، در واقع چيزي جز بيان كم و بيش روشن نبردهاي طبقات اجتماعي نيستند، …» (فردريك انگلس، پيشگفتار بر چاپ سوم آلماني «هيجدهم برومر لوئي بناپارت») از اين گذشته، هر اتفاق سياسي مهمي، حتي جائي كه ظاهرا ربطي به زندگي سياسي بخش اعظم جامعه ندارد، باز مسائل اجتماعي مهمي تعيين تكليف مي شوند.
مثالي بزنم. در جنگ جهاني اول، وقتي كه تقريبا همه مردها سر گرم جنگ و خدمات جنگي بودند، راه براي ورود زنان به اردوي كار باز شد. با ورود زنان به اين عرصه از زندگي، چشمشان به استقلال و در واقع بطور توده اي به دنياي ديگري باز شد. در جنگ جهاني اول با تمام سبعيتي كه آفريده شد، جامعه به ورود زنان به عرصه كار بعنوان يك پيشرفت و نقطه مثبت و دستاورد بزرگي كه حاصل اين جنگ بود و يا حداقل از اين طريق به دنيا معرفي شد، نگاه مي كند. بعد از آن ديگر پس راندن زنان به كنج خانه غيرممكن گشت. اكنون مبارزه اي در ايران در جريان است كه نه تنها زنان را وارد عرصه مبارزه كرده است، بلكه روابط قرون وسطائي حاكم بر تك تك گوشه هاي توليد، سياست، اقتصاد، جامعه و غيره در آن جامعه را نيز به چالش كشيده است. در اين بين كساني پيدا شده اند كه حضور كارگر در آن را نه تنها انكار مي كنند بلكه اصلا ورود كارگر به آن را مضر به حال وي مي دانند. به نظر من حتي اينطوري نيست كه اينها به فكر كارگر هستند و مثلا فكر مي كنند كارگران با ورود خود به اين اعتراضات، لشكر يكي از دو قطب احمدي نژاد ـ موسوي مي شوند. بلكه اين افراد بطور ضمني از جمهوري اسلامي دفاع مي كنند. اجازه بدهيد با يك مثال بحثم را پي بگيرم. اگر كسي در سال ٥٧ به تظاهرات كنندگان در ايران مي گفت كه حواستان باشد با اين كارهايي كه مي كنيد خميني سر كار مي آيد و جمهوري اسلامي ايشان بسيار وحشي تر از حكومت پهلوي ها خواهد بود؛ بحثش مي توانست ظاهري معقول داشته باشد. اگر كسي بگويد كه جمهوري اسلامي را بياندازيد، حكومتي مثل طالبان و يا شيوخ عربستان سر كار خواهد آمد، باز حرفش مي تواند ظاهري درست داشته باشد. اما اگر كسي نخواهد با جمهوري اسلامي بجنگد و ديگران را از سفت و چفت شدن بندهاي سرمايه داري متعارف بترساند، نه تنها خودش را بي مسئوليت مي كند، بلكه انگشت نما هم مي شود. مخالفين جنبش جاري در ايران بحثشان اين است كه اگر جمهوري اسلامي بيافتد، حكومتي مثل حكومت تركيه سر كار خواهد آمد. اين ظاهرا تمام منطق اين طيف است. معناي واقعي اينكه كسي از كارگران بخواهد كه در خانه بنشينند و كاري نكنند و حتي بدتر اينكه اگر اين حكومت بيافتد به ضرر كارگران است، همان دفاع ضمني از جمهوري اسلامي است!

موقعيت توده اي جنبش جاري
انقلاب براي هيچ انسان جدي اي ـ نه براي ما در جبهه انسانيت و نه براي كساني كه در جبهه ارتجاع هستند ـ يك خط مستقيم از نقطه A به نقطه B نيست. امروز بخش عظيمي از جمعيت ايران جوانتر از ٣١ سال سن دارد. يعني در زمان حاكميت جمهوري اسلامي به دنيا آمده، مدرسه رفته و بزرگ شده است. براي نسل چهل سال به بالا كه جنايتهاي جمهوري اسلامي را به چشم ديد و كساني مثل رفسنجاني، موسوي، خاتمي و كروبي كه مستقيما در آن جنايات دست داشتند را مي شناسند، هيچ كس نه توهمي به اين افراد دارد و نه فكر مي كند با آويزان شدن به اينها مي شود كاري كرد. منتها بخش عظيمي از جامعه همچنانكه گفتم كساني هستند كه تجربه نسل قديمي تر را ندارند. بسياري از اين بي تجربه ها يا واقعا فكر مي كنند كه موسوي و كروبي كساني هستند كه اينها را نجات خواهند داد و يا اينكه فكر مي كنند فعلا از اينها پوششي براي به پيش بردن مبارزات و اعتراضاتمان بسازيم. اگر از چپ توده‌اي ـ اكثريتي كه نخست وزيرش موسوي بود و رئيس جمهورش هم خامنه‌اي بگذريم، هيچ چپ ديگري در اين جامعه فكر نمي كند كه با موسوي و كروبي كسي به يك حكومت كمي هم بهتر از جمهوري اسلامي برسد. منتها انقلابي كه در جريان است، انقلاب تشكيلات چپها كه نيست؛ يك انقلاب توده اي ميليوني است كه بر عليه وضعيت موجود به پا خاسته است. اين مردم خودشان مي گويند كه رهبر ندارند. كمونيستها براي پيروزي اين انقلاب لازم است كه رهبري اين انقلاب را تأمين كنند. بعيد است كسي فكر كند اين اعتراضات از عدم راديكاليسم رنج مي برد! اين اعتراضات چيزي از راديكاليسم، بمعناي ميليتانت و درب و داغان كردن وضع موجود، كم ندارد. آنچه كه در اين اعتراضات بايد همه گير شود اين است كه از شعارهاي دفاع از زنداني سياسي، «مرگ بر ولايت فقيه» و غيره فراتر برود و شعارهاي «آزادي، برابري، حكومت كارگري»، «زنده باد سوسياليسم» و غيره را در دستور جامعه قرار بدهد. بعيد است كسي فكر كند كه بشود با اطلاعيه و نوشته و با كنترل از راه دور مردم را به خط كرد. رهبران كمونيست در محلات هستند؛ در تظاهراتها هستند و دارند هر روز رهبري خود را بر اين اعتراضات تحكيم مي بخشند. يكي ديگر از همين مسيرهاي پر پيچ و خم انقلاب اين است كه همين توده راديكال انقلابي، وقتي با رهبري موسوي و دارو دسته ايشان مواجه مي شود، چيزي فراتر از «جمهوري اسلامي نه يك كلمه كم و نه يك كلمه بيشتر»، نمي رود. رهبران كمونيستي كه مورد نظر من هستند در تمام جنبشها پيدا مي شوند. در جنبش دانشجوئي، در جنبش كارگري و زنان و غيره. اين رهبران بايد پا جلو بگذارند و همين توده راديكال در خيابان را رهبري كنند. مسئوليت حزب كمونيست كارگري در اين بين اين است كه اين رهبران كمونيست را متحد كند و دستشان را در دست هم بگذارد. و اتفاقا اين كاري است كه از «راه دور» و غيره هم امكان پذير است. مكانيزم جلو بردن انقلاب هم همين است. هيچ حزبي در هيچ انقلابي قرار نبوده كه طور ديگري عمل كند. كسي كه متوجه اين موضوع نيست، زيادي از قافله عقب است.

جايگاه تشكل كارگري
در برخورد به نبود تشكلهاي توده اي در سطح وسيع ما با يك ديدگاه «جالبي»، مشخصا در انقلاب جاري روبرو بوديم. در همان سطحي كه در آن جامعه تشكل داريم، يعني تشكل‌هايي چون سنديكاي كارگران واحد، سنديكاي كارگران نيشكر هفت تپه، انجمن صنفي كارگران برق و فلزكار كرمانشان، اتحاديه آزاد كارگران ايران، كميته هماهنگي، كميته پيگيري، کانون مدافعان حقوق کارگر، هيأت بازگشايي كارگران نقاش و تزيينات ساختمان، كارگران فلزكار مكانيك، جمعي از كارگران ايران خودرو و جمع شورايي فعالين كارگري به مناسبتهاي مختلفي وارد «عرصه سياست» شده اند و گفته اند كه زندگي و معيشت كارگران در مناسبات سرمايه داري همچنان برده وارانه خواهد ماند و با ادبيات و زباني كه خود تشخيص داده اند از اعتراضات خياباني دفاع كرده اند. در اين بين يكي دو نفر رفته اند و رضا رخشان را آورده و با ايشان مصاحبه اي كرده اند و سپس با قايم شدن پشت اين مصاحبه مي گويند كه كارگر با كارفرما چانه بزند. يعني كارگر تشكلي مي خواهد كه بر سر شرايط فروش نيروي كار با كارفرما به توافق برسد. و درست زماني كه جامعه براي بزير كشيدن جمهوري اسلامي به ميدان آمده است، اينها مي گويند اين اعتراضات ارتجاعي است و كارگر با اين اعتراضات كاري نداشته باشد و برود يك گوشه از محل كارش با كارفرما چانه بزند! اين ديد غلط و بقول معروف انحرافي كه تشكل كارگري بايد در خدمت مطرح كردن مطالبات اقتصادي و صنفي كارگران باشد، در اوضاع پر تلاطم انقلابي ضديت خود با مبارزه كارگران براي خلاصي از وضعيت موجود را به نمايش مي گذارد. و خوشبختانه اولين قربانيان اعتراضات و انقلابات هم همين خاكريزها بر سر راه انقلاب هستند.
اما همين انقلاب در امتداد خود باعث خواهد شد كه تشكل‌هاي توده اي شكل بگيرند. معلوم است كه با تشكل توده اي جنبش گامها پيشروي خواهد كرد. اين يك بحث است. بحث ديگر اينكه آيا انقلاب نمي تواند به يك طرف مطلوب براي كارگران پيشروي كند اگر به هر دليلي اين تشكل‌ها، چه در كارخانجات و چه در محلات و مدارس و غيره شكل نگرفتند؟ كمونيستها و رهبران كمونيست در جنبش جاري يك كار هر روزه شان اين است كه سر و ساماني به معضل بي تشكلي بدهند. انقلابي كه متحزب و متعين و متشكل است، شانس پيشروي و پيروزي بيشتري دارد. همين خاكريزهاي سر راه انقلاب اين موضوع را پيچيده مي كنند و آن را به موضوعي مثل معضل مرغ و تخم مرغ تبديل مي كنند. مي گويند انقلابات و انقلاب كارگري بدون تشكل علي العموم و تشكل كارگري علي الخصوص امكانپذير نيستند. كارگر را مي بيند. بي حقوقي او را هم مي بيند. اما چون تشكلش را نمي تواند ببيند، دنيا را بر وفق مراد خود و يا در چهارچوب نظرات از قبل آماده خود نمي بيند؛ و از همينجاست كه سر از جاهاي عجيب و غريبي در مي آورد. كسي كه واقعا اينچنين فكري مي كند، قاعدتا بايد آستين بالا بزند و كارگران را متشكل مي كند. منتها اينها تشكيل هر تشكلي را در اين برهه از تاريخ در خدمت قوي شدن جنبش جاري مي دانند و مضر به حال كارگر! پس: بدون تشكل انقلاب نمي شود، تشكل را هم نبايد درست كرد. پس انقلاب بي انقلاب!
اما تا آنجا كه به خود كارگران و توده هاي معترض در خيابان برمي گردد، اينكه جمهوري اسلامي چهار چشمي مواظب اين است كه مردم متشكل نشوند، خود به نوعي پيشروي جنبش به سوي متشكل شدن است. رهبران اعتراضات خود مي توانند حكم تشكل را بازي كنند. خيزشهاي انقلابي به متشكل شدن توده هاي بي تشكل دامن مي زند. اجازه بدهيد اين موضوع را هم با يك مثالي توضيح بدهيم.
كردستان در تمام سه دهه گذشته در يك حالت غيرعادي و انقلابي بسر برده است. اگر چه دوره اي شوراها و بنكه ها را چه در شهرها و چه در دهات كردستان داشتيم، اما اين جامعه هم علي العموم فاقد تشكل‌هاي توده اي چه در سطح كارخانه و مدارس و چه در سطح محلات بوده است. البته ما اينجا و آنجا شاهد تشكلهائي از جمله اتحاديه صنعتگر، سنديكاي خبازان و غيره بوده ايم، اما در يك سطح وسيع كردستان هم همانند ديگر جاهاي ايران فاقد تشكل‌هاي توده اي بوده است. منتها رهبران شناخته شده در اين جامعه، كساني مثل محمود صالحي، صديق كريمي، شيث اماني، محمد عبدي پور و دهها كس ديگر كساني بوده اند كه دائم با مكانيزمهاي تشكلهاي توده اي، منتخب مردم در برابر رژيم بوده اند. خود اينها كساني بوده اند كه مردم دور آنها متشكل شده اند. همين نمونه كردستان به نظر من بر اهميت متعين شدن رهبران اعتراضات توده اي مي افزايد و تا باز شدن فضا براي متشكل شدن و سر برآوردن تشكلهاي توده اي، بايد بر روي اين مكانيزم براي پيشبرد مبارزات تأكيد كرد. اين راه هم البته كه مشكلات خودش را دارد كه بايد به جوانب مختلف آن فكر شود.


اول مه و اعتصاب عمومي كردستان
در ادامه اعتراضات توده اي، به نظر من دو واقعه ديگر تعيين كننده بودند. اول ماه مه ١٣٨٩ و به دنبال آن اعتصاب عمومي در كردستان. اول ماه مه جامعه را وارد يك فاز ديگري كرد. جدا از اينكه خود رهبران و فعالين كارگري و همچنين تشكلهاي موجود كارگري با قدرت وارد ميدان شدند و بعنوان رهبران جامعه ظاهر شدند، بلكه كل جامعه، از هر طيف و گرايشي اعلام كرد كه بدون ورود جنبش كارگري اين جنبش يك جايش مي لنگد. اهميت ديگر آن اين بود كه براي دهها روز بحث داغ مخالفين رژيم و همچنين سران و محافل پرو رژيمي بود. در هيچ اعتراضي كه در چند سال گذشته در ديگر نقاط جهان اتفاق افتادند، شاهد اين نبوديم كه چشم جامعه به جنبش كارگري باشد. در همين مدت اعتراضات توده اي در قرقيزستان و تايلند هم در جريان بودند؛ اما كسي به فكر جنبش كارگري و حرف رهبران اين جنبش نبود.
در كردستان هم، جائي كه چپ هژموني دارد، به فراخوان سازمانهاي كمونيست عليه مجازات اعدام، جامعه يكپارچه به استقبال اعتصاب عمومي رفت. در باره هر دو اين اتفاقات به تشريح در جاهاي ديگري بحث كرده ايم؛ اينجا من باز هم مي خواهم به برخورد خاكريزهاي بر سر راه انقلاب اشاره كنم. يكي ديگر از نويسندگان اين طيف مي گويد: «… طبقه کارگر به عنوان نيروي مقابل، در اول مه، بطور واقعي بطور اجتماعي اساسا به ميدان نيامد. نه تنها دو سنديکاي هفت تپه و شرکت واحد نتوانستند در مراکز خود حتي کوچکترين حرکتي را در اين روز سازمان دهند بلکه در مهمترين مراکز صنعتي ايران هم مثل سالهاي قبل يک خاموشي کامل حکومت کرد.» اينكه ايشان نمي تواند تأثير تشكلهاي موجود كارگري در ايران بر حضور جنبش كارگري را در خيابانها ببيند، احتمالا از اين واقعيت است كه اخبار را به دقت دنبال نمي كند. اما در باره دو سنديكاي هفت تپه و شركت واحد اين چنين حرف زدن جز به نمايش گذاشتن كينه گوينده از جنبش كارگري چيز ديگري نيست. كسي كه اين واقعيت ساده را انكار كند كه هر دوي اين تشكلهاي كارگري حاصل مبارزه رزمنده و خونين كارگران بوده اند، بحث كردن با وي بيهوده است. هر دوي اين تشكلها هزاران كارگري را كه نمايندگي مي كنند با فراخوانهاي خود به ميدان آوردند و دولت را وادار به عقب نشيني هاي مهمي كردند. هنوز اسانلو، مددي در زندان هستند و رهبران ديگري از سنديكاي واحد، رضا شهابي و سعيد ترابيان را هم اخيرا دستگير كردند. كل اعضاي هيأت مديره سنديكاي نيشكر هفت تپه دستگير شدند و از كار معلق ماندند. كسي كه اين را نمي داند و من مي دانم كه مي داند اما عمدا انكار مي كند، سركوب جمهوري اسلامي را در معاملات خود به حساب نمي آورد. بحث ايشان همانند اين است كه حضور خود در خارج كشور را نه زور و ترور جمهوري اسلامي، كه مهاجرت به دلخواه خود تعبير كند!
درباره اعتصاب عمومي كردستان هم واقعيت را انكار كردند و اين موضوع را به حساب ناسيوناليسم كرد و غيره گذاشتند كه به دليل بحثهاي زياد در اين مورد، ترجيح مي دهم كه ديگر چيزي نگويم.

در خاتمه
اين انقلاب همچنان در جريان است. انقلاب حاصل تناقضات در جامعه است و اين تناقضات هنوز حل نشده اند. اگر اكنون توده هاي انقلابي را بالفعل در خيابان نمي بينيم، چه كسي است كه ورود آنها به خيابانها را در افق نبيند. هيچ چيزي تعيين تكليف نشده و در نتيجه انقلاب بالقوه در جريان است.
هر انسان شريفي كه ريگي در كفش نداشته باشد، هدف انقلاب را مي بيند و مي تواند خود را در شادي مردم، كه سرنگوني رژيم را در چشم انداز مي بينند، شريك مي بيند. چه چيزي واقعا اين انقلاب را شايسته عدم پشتيباني مي كند؟! صرف اينكه بخشي از هيأت حاكمه جمهوري اسلامي هم مخالف احمدي نژاد شده اند! اين منطق كساني است كه هيچ چيزي از انقلابات نمي دانند و يا ميدانند و مصالح ديگري ناچارشان ميكنند كه اينجايي بايستند كه ايستاده اند يعني در كنار ارتجاع. خود انقلاب به اينها درسهايي خواهد آموخت.

٧ ژوئيه ٢٠١٠

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر