هنوز
در ابتدای کتاب "روسیه فراری" هستم که حداقل نثرش بسیار توجه ام را به
خود جلب کرده است. در پست دیروز به اختصار به کتاب و نویسنده آن اشاره کردم. اگر
لازم شد مرور کاملتری، بعد از اتمام کتاب خواهم نوشت. اما فلورنس مکلاود هارپر در
ابتدای بخش دو نکته بسیار جالبی را بیان کرده که حیفم آمد با مخاطبین این پست در
میان نگذارم. می گوید از سفارت انگلیس در پتروگراد به طرف هتل محل اقامتش، همراه
با دوستی که زبان روسی بلد است، در حرکت است که تعدادی زن میرسند و با صدای بلند
و "غیرمعمولی" حرف میزنند. از دوستش میخواهد که جریان را بپرسد. دوستش
هم کم حوصله و در پتروگراد سرد و گرسنه، میگوید چیزی نیست. بهتر است زودتر برویم.
با اصرار هارپر دوستش جریان را جویا می شود که این زنان از دست این وضعیت به تنگ
آمدهاند. اعتراضشان بیشتر به این است که همسرانشان با اینکه روزانه بیش از ۱۰
ساعت کار میکنند، اما با پولی که دریافت میکنند و بعضا هم دریافت نمیکنند! هیچی
نمیتوانند بخرند. خانه که میآیند خشمشان را سر همسران (زن) و کودکانشان خالی میکنند.
این زنان هم که بطور متوسط هفتهای ۴۰ ساعت در صف نان هستند، معترض به این وضعیت
هستند.
فکرش
را بکنید که زنی بعنوان یک خبرنگار در سال ۱۹۱۶ هزاران کیلومتر از نیویورک، از راه
ونکوور و چین به پتروگراد میرسد تا گزارشاتی از موقعیت پر هیجان روسیه، عموما
بخاطر درگیر بودنش در جنگ جهانی اول، برای نشریهای بفرستد. میگوید همه جا این حس
است که همین روزها خبری میشود. میگوید من هم مثل همه گوش بزنگم، بدون اینکه
دلیلش را خودم هم بدانم. در خیابان قدم میزند و شاهد اولین روز انقلاب و اولین
جرقههای بزرگترین واقعه تاریخ قرن میشود!
هارپر
(کانادائی و مسلط بر هر دو زبان انگلیس و فرانسه) میگوید ناگهان این زنان شروع به
زمزمه کردن سرودی کردند. گوش میدهد و آهنگ آن را میشناسد. کنجکاو شده و با دقت
گوش میدهد و به ما میگوید: "این ... این ... این همان سرود است؟! آره سرود
مارسییز است! با لهجه و لحن خاص روسی." هارپر میگوید که من سرود مارسییز را
صدها بار شنیدهام، اما فکر نمیکنم هیچ وقت سرودن آن به این حد مناسب بوده باشد!
و با گفتن آن و رساندن احساسش از شنیدن آنچه که دارد میشوند، موی بر بدن خواننده
سیخ میکند!
۱۰
ژوئن ۲۰۲۰
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر