۱۳۹۹ تیر ۷, شنبه

قضیه میخ آن دوست فیسبوکی من!


من یک دوست فیسبوکی دارم که البته بطور شخصی هم می شناسم. من و ایشان قبلا با هم در یک جریان سیاسی فعالیت می‌کردیم. او سالها پیش یک روزنه‌ای پیدا کرد و با یک انشعابی که در جریان سیاسی ما رخ داد، رفت. آنها می‌گفتند که می‌روند کارگران را سازمان می‌دهند و خیلی کمونیست هستند. ما هم که می‌دانستیم آنها بحثهای راستی را، از جمله اینکه "سوسیالیسم مردم را رم می‌دهد" مطرح کرده بودند، پز چپشان را نخریدیم. با این دوستمان در یک کافی شاپی، در آخرین دیدار قبل از جدائی دیداری داشتم و درباره تز "سوسیالیسم مردم را رم می‌دهد" حرف زدیم. ایشان آنجا صراحتا گفت که "مردم به کسی که به سوسیالیسم باور داشته باشد، می‌خندند". گفتم اگر جرأت دارد همین را علنا اعلام کند. گفت سر موقعش اعلام خواهد کرد. او البته هنوز آن جرأت را پیدا نکرده آن را اعلام کند. جالب است که می‌گفت مردم به سوسیالیستها می‌خندند، اما هنوز جرأت نکرده آن را علنا اعلام کند. اما دشمنی اش با جریان سیاسی من، که او هم قبلا آن را از آن خود می‌دانست، و می‌داند که نماینده واقعی سوسیالیسم در ایران است، بیشتر شده و اکنون حالت دشمنی به خود پیدا کرده است.

او به شخص من هم البته لطف دارد. هر از چند گاهی زیر یکی از استاتوسهای فیسبوکی من کامنت بی‌مزه‌ای می‌گذارد و من دیگر هیچگونه اعتنائی به کامنتهای او نمی‌کنم. معمولا اگر کسی کامنتی زیر استاتوسهای فیسبوک من بگذارد، واکنشی نشان می‌دهم، اما به این دوست دیگر واکنشی نشان نمی‌دهم.
وقتی که کامنتی از ایشان می‌بینم و بعضا حالت سئوال هم دارند!، جوکی از دوستی را که سالها پیش برایم تعریف کرده بود خاطرم می‌آید. جوک به این ترتیب است:
روزی یک آقائی وارد داروخانه‌ای می‌شود و می‌پرسد که "میخ دارید؟" داروساز هم می‌گوید: "نه. اینجا داروخانه است." طرف شلوارش را در می‌آورد و می‌گوید داروخانه‌ای که میخ نداشته باشد را باید توش فلان کار کرد و کارش را می‌کند و می‌رود. داروساز و شاگردش مغازه را تمیز می‌کنند و شاگردش را می‌فرستد که یک مشت میخ بگیرد، نکند طرف باز سر و کله‌اش پیدا شود! دو سه روز باز همان طرف وارد داروخانه می‌شود و باز هم از میخ می‌پرسد. داروساز هم که فکر می‌کند همه چیز را پوشانده، می‌گوید که بله دارند و جای میخ‌ها را نشانش می‌دهد. طرف باز شلوارش را در می‌آورد و می‌گوید داروخانه‌ای که میخ بفروشد را باید توش فلان کار کرد. کارش را می‌کند و می‌رود. یک هفته بعد باز سر و کله‌اش پیدا می‌شود و این بار با خونسردی داروساز و شاگرد روبرو می‌شود. می‌پرسد که میخ دارند؟ طرف هم می‌گوید تو چه کار به میخ داری. کارت را بکن و راهت را بگیر و برو.
این در واقع حکایت آن دوست عزیز فیسبوکی من است که دیگر حضورش روی دیوار فیسبوک من حکایت آن طرفی است که دنبال میخ نمی‌گردد.
۲۷ ژوئن ۲۰۲۰

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر