۱۳۹۹ خرداد ۳۱, شنبه

یک مخالف سرسخت انقلاب روسیه با صحبت درباره شورا به وجد می آید


انتظار اینکه همه کتابهای شواهد عینی وقایع روسیه ۱۹۱۷ از دید یک سمپات این انقلاب نوشته شده باشند، واقعی نیست. اما بسیاری از کتابهایی که از دید یک مخالف آن انقلاب و از دید کسانی که به کورنیلوف، کلیدن و حتی کرنسکی و حکومت موقت سمپاتی داشته‌اند به حاشیه رانده شده‌اند. این برای کسی مثل من که علاقه ویژه‌ای به آن انقلاب دارم نه جای تعجب است و نه اینکه آدم باید خواندن یادداشتهای نویسنده مخالف انقلاب روسیه و بلشویکها را بی‌محل کند. فلورنس مک لاود هارپر (Florence MacLeod Harper)، نویسنده "روسیه فراری" (Runaway Russia) از آن نویسندگان است. من شانس خواندن کتاب او را پیدا کردم و در یادداشتهای قبلی وعده دادم که اگر این کتاب چیز با ارزشی برای گفتن داشته باشد، چند نکته درباره آن خواهم نوشت.
هارپر تصویر زنده‌ای از شرایط روسیه ۱۹۱۷ می‌دهد، با اینکه عمیقا از دید یک آدم خودخواه با انقلاب مخالف است. مخالفت او با انقلاب روسیه نه مثل مخالفین مرسوم سوسیالیسم است که دروغ می‌بافند و همه چیز را وارونه جلوه می‌دهند. بلکه مخالفت او از سر مخالفت با ایده‌های برابری طلبانه است و رسما می‌گوید از ایده اینکه کارگر اعتصاب کند و حق خودش را بخواهد، نفرت دارد. دندان قروچه می‌کند وقتی می‌بیند مدیریت هتل به خواست کارگران و خدمه هتل گردن گذاشت. او از چگونگی ایجاد کمیته‌های سربازان، پرستاران، خدمه هتل، حتی کشیشان و دزدان گزارش می‌دهد و نکات جالبی می‌نویسد، اما خشم خود را از اینکه توده‌ها بجای اینکه به جبهه بروند و کشته شوند، مشغول سخنرانی و اعتصاب هستند را پنهان نمی‌کند. او پروسه رادیکالیزه شدن جامعه را می‌بیند اما نمی‌تواند آن را درک کند. کمیته سربازان فلان هنگ در آوریل میانه‌رو است، ماه بعد رادیکالتر می‌شود، دو ماه بعد آنقدر رادیکال می‌شود که جواب سر بالا به هر امر نامربوطی می‌دهند، یک ماه بعدتر اصلا همه‌شان "آنارشیست" – کلمه‌ای که دوست دارد برای اذیت کردن هواداران بلشویکها بکار ببرد – می‌شوند ... او قدرت شدن و قدرت گرفتن بلشویکها را می‌بیند و با زبانی ساده و با لحنی عصبانی توصیف می‌کند که خوب است آدم از زبان یک مخالف انقلاب هم عظمت آن را بخواند. او قدرت شدن بلشویکها را می‌بیند و می‌گوید دیگر هیچ قدرتی، نه داخلی و نه خارجی یارای مقابله با آن را نیست. می‌گوید قدرت گرفتن بلشویکها یک خطر جهانی است. می‌گوید ما (دول به اصطلاح متحد درگیر جنگ) از خبر اعتصابات کارگری در اتریش و آلمان خوشحال می‌شویم؛ اما با خطر بلشویکها، نوبت خودمان هم خواهد رسید! این را به این دلیل یادآوری می‌کند که کسی نتوانست جلوی بلشویکها را بگیرد و سرکوبشان کند. او به راستی باور کرده است که بلشویکها عوامل آلمان هستند و هر جا از اعتصاب کارگران، از خودداری سربازان از جنگ و اوامر ژنرالها، از تقسیم زمینها توسط دهقانان و غیره حرف می‌زند، از دست داشتن آلمانی‌ها در این امور حرف می‌زند.
هارپر آدم ساده‌ای است. معلوم نیست چرا در بحبوحه جنگ جهانی اول و انقلاب به روسیه می‌رود. برخلاف بسیاری از زنان همدوره خود که به روسیه می‌روند و انقلابیگری را تحسین کرده و فعال حقوق زنان و رأی برابر زنان با مردان بودند، علاقه‌ای به سیاست این نوعی ندارد. مخالف سرسخت حق رأی برای زنان است. آنقدر از گرسنگی شخص خودش می‌گوید که خواننده اذیت می‌شود؛ نه اینکه اذیت بشود برای مردمی که دارند گرسنگی می‌کشند، بلکه از تکرار آن و اختصاص دادن بخش عظیمی از کتابش به شکم خودش و چگونه کلاه سر این و آن می‌گذاشت که غذای بیشتری از بقیه به دست آورد، خواننده را اذیت می‌کند.
من اما کتاب ۳۰۰ صفحه‌ای فلورنس هارپر را با علاقه ویژه‌ای خواندم. نکات زیادی را خیلی زنده تشریح می کند. او در روز اول انقلاب که تعداد زیادی کشته شدند شخصا تصادفا در خیابان بوده و برای اینکه کشته نشود، خودش را به کشته شدن می‌زند تا آمبولانسی جنازه او را به بیمارستان ببرد. او از قتلعام پلیس منفور شهر پتروگراد تصویر زنده‌ای می‌دهد.
هارپر از واقعیتی حرف می‌زند که قبلا از زبان نویسندگان دیگر دلائل آن را خوانده بودیم. اما او اینجا فقط از مشاهده خودش می‌گوید: زنان در انقلاب روسیه فعالتر بودند و این را به بحث و گفتگو در صف طولانی نان نسبت می‌دهد.


هارپر صحنه جالبی را در هتل معروف آستوریا (Astoria Hotel) که محل اقامات بسیاری از خبرنگاران و دیپلماتهای خارجی است، تشریح می‌کند. امیلین پانکهرست، فعال حقوق زنان و فعال مخالف جنگ در این هتل است و به این در و آن در می‌زند که زنان روسیه را از حقوق خود مطلع کند. هارپر با لحنی معترضه می‌گوید معلوم نیست پانکهرست اینجا چکار می‌کند. زنان روسیه خود درگیر بزرگترین تغییر در شرایط زندگی خود هستند. می‌گوید او و رفقایش بهتر است جائی بروند که زنان آنجا احتیاج به کمک ایشان داشته باشند. امیلین پانکهرست در هتل آستوریا فراخوان یک جلسه سخنرانی می‌دهد. هارپر می‌گوید سخنرانی او باعث از سر رفتن حوصله بسیاری از حضار می‌شود. امیلین اینجا از اعضای "کمیسیون رووت" (Root Commission) می‌خواهد که یکی از آنها سخنانی را ایراد کند. بلافاصله همه چارلز ادوارد راسل (Charles Edward Russell) را معرفی می‌کنند. پانکهرست می‌گوید: "من آقای راسل را نمی‌شناسم؛ اما اگر اینجاست، لطفا جلو بیاید." هارپر می‌گوید در همان دقایق اول راسل همه را سر حال آورد و شروع به خندیدن کردند. می‌گوید راسل اما پانکهرست را ناامید می‌کند. از چهره اش معلوم بود که ناراحت است. راسل ظاهرا هر روز به جلسه شورای مرکزی می‌رفته و درباره آن حرف می‌زند. او ظاهرا از این شیوه حکومت و تصمیم گیری به وجد آمده است. هارپر می‌گوید معلوم نبود پانکهرست را چه چیزی بیشتر آزار می‌داد: هیجانی که صحبتهای راسل درباره شورا در حضار ایجاد کرده بود یا صحبت نکردن او درباره حق رأی زنان توسط راسل؟ هارپر نتیجه می‌گیرد که همه متأسف شدیم که سخنان راسل تمام شد!
کتاب "روسیه فراری" علی العموم بر اطلاعات من درباره انقلاب روسیه و قدرت بلشویکها و بخصوص هیجانی که این انقلاب در توده‌ها ایجاد کرد، افزود. من آن را در میان کوهی از ادبیات درباره انقلاب روسیه به عنوان کتابی نمونه انتخاب نمی‌کنم، اما صرف وقت برای خواندن آن برای من خالی از لطف نبود.
۲۱ ژوئن ۲۰۲۰


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر