امروز
که با پسرم از تمرین بیسبال برمی گشتیم، دو خانم را مشغول باغبانی دیدیم که با هم
روسی حرف میزدند. به انگلیسی پرسید: "ایرانی هستند؟" گفتم نه روسیاند.
کمی درباره روسیها در این منطقه حرف زدیم و بالاخره نمیدانم سر چی بود که گفتم:
"هیچ چیزی درباره روسیه نیست که آن را نپسندم." گفت: "معلومه! هر
چیزی هم که بد باشد، لنین آن را خنثی میکند!" کمی به این شوخی بیمزهاش
خندیدم!
امروز
خواندن کتابی از یکی از شاهدان عینی وقایع روسیه در سالهای ۱۹۱۶ و ۱۹۱۷ را شروع
کردهام. قبل از اینکه خواندن آن را شروع کنم، کمی دربارهاش تحقیق کردم. ظاهرا
کتابی است که اکنون به فراموشی سپرده شده است. کتاب خوب است یا بد؟ فعلا نمیدانم.
تا بحال همهاش ۳۰ صفحهای از آن را خواندهام. بعدا اگر وقت شد و چیزی برای گفتن
داشت، با چند سطری معرفیاش خواهم کرد. نویسنده کتاب، فلورنس مکلاود هارپر سال
۱۹۱۶ بعنوان خبرنگار نشریهای مصور در نیویورک راهی روسیه میشود. در مقدمهاش به
وضعیت سربازان روسیه در جنگ میپردازد که مدتی را هم با آنها گذرانده بود تا گزارشاتی
هم از آنها تهیه کرده باشد.
نام
کتاب Runaway Russia (روسیه فراری) است. امروز، قبل
از اینکه حتی اسم این کتاب و نویسنده آن را هم شنیده باشم، داشتم به پسرم درباره
اینکه چرا من به لنین عشق میورزم میگفتم. داستان "نبرد وردن" (Battle of
Verdun) را
برایش توضیح میدادم. جای خواندم: "در نبرد وردن که از اوایل سال ۱۹۱۶ شروع
شد و ۵ ماه طول کشید دقیقهای بطور متوسط ۱۰۰ عدد فشنگ، توپ، خمپاره، نارنجک، آرپیچی
و امثالهم شلیک شدند. مجموعا ۲۳ میلیون عدد! دو میلیون نفر درگیر بودند که در
پایان این "نبرد"، نیمی از آنها جانشان را از دست دادند. در پایان این قصابی،
جبهههای نبرد تقریبا همان جائی بودند که در شروع آن." پنج ماه ۲۳ میلیون
فشنگ بر سر دو میلیون نفر ریختند تا بلکه بتوانند یکی یک گام دیگری را عقب براند،
اما موفق نشدند! یک میلیون نفر از بچههای مردم را مثل مور و ملخ قربانی کردند.
این جنگی بود که لنین در همانا شروع آن گفت این ماشین
آدمکشی باید متوقف شود.
مقدمه
کتاب "روسیه فراری" محرک نوشتن این یادداشت است. فلورنس هاپر آنجا
درباره وضعیت ارتش روسیه مینویسد: "از مهمات خبری نیست و این به معنای "حمله
بدون تدارک نظامی" است." درباره سر و وضع سربازان و موقعیت عمومی ارتش
روسیه مینویسد: "کدام ارتش دیگری بدون داشتن لحافی پشت خط مقدم در انتظار
است، - سرباز روسی فقط یک پالتو دارد، - بدون غذا، بدون اسلحه، صبورانه منتظر است
و همیشه میداند که اسلحهای در کار نیست که با آن باران فشنگ دشمن بر سر هنگ پشت
جبهه که به هنگ "محو شده" تبدیل میشود، خاموش کند."
اخیر
ویدیو کلیپی دیدم از مأموری در ایران که رفته بود در خانهای برای سرشماری. مادری
در را باز کرد و در جواب به سئوال مأمور که چند نفر در این خانه زندگی میکنند،
گفت فردا برگرد و جواب این سئوالت را آنوقت خواهم داد. در پاسخ به چرائی این موضوع،
آن مادر میگوید که پسرم ۴۰ سال پیش به جنگ ایران و عراق رفته و هنوز برنگشته. یک
لحظه به این فکر کنید که دهها میلیونها مادر، پدر، همسر، کودک و خواهر را به این
وضعیت انداختند. اگر کسی کودکی را بزرگ کرده باشد، حتما می داند چه می گویم؛ البته
بقول فارسی "نخوردیم نان گندم، اما بدیدم دست مردم". آدم حتما لازم نیست
که خودش مادر و یا پدر باشد تا بداند از دست دادن جگر گوشه چه زخم عمیقی بر روح و
جان آدمی می گذارد.
در
جنگ جهانی اول میلیونها انسان را به معنای واقعی کلمه گوشت دم توپ کردند و آن کس
را که گفت این وضعیت باید خاتمه بیابد را اکنون با وقاحتی کم نظیر تکفیر میکنند!
شرم
یک احساس ویژهای است که قصابان انسان ندارند!
۹ ژوئن ۲۰۲۰
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر