صمد وکیلی در یادداشت اخیرش با مصادره به
مطلوب از انگلس و
مقایسه ناقص آن با گفتههای منصور حکمت، تلاش کرده است او را در ردیف استالین و
نظریه "سوسیالیسم در یک کشور" قرار دهد. اما این مقایسه از پایه نادرست
است، هم به لحاظ تاریخی و هم به لحاظ تئوریک. نکته مهمتر این است که صمد حتی از
مرز نقد "سوسیالیسم در یک کشور" هم فراتر میرود و با استناد به آن نقل
قول میگوید که اساسا "انقلاب" هم در یک کشور ناممکن است. او از انگلس
چنین نقل میکند: "پرسش: آیا این انقلاب میتواند تنها در یک کشور رخ دهد؟ پاسخ:
خیر. صنعت بزرگ، با ایجاد بازار جهانی، پیوندی ناگسستنی میان تمام ملل جهان - بهویژه
کشورهای متمدن - ایجاد کرده است؛ بهگونهای که سرنوشت هر ملتی به تحولات سایر ملل
گره خورده است. ... بر این اساس، انقلاب کمونیستی ماهیتی صرفا ملی نخواهد داشت،
بلکه بهناچار باید بهصورت همزمان در همه کشورهای متمدن - دستکم در انگلستان، آمریکا،
فرانسه و آلمان - رخ دهد..." یعنی از "سوسیالیسم در یک کشور" به
انقلاب کمونیستی در یک کشور می رسد که اصلا معلوم نیست چرا اینجور چیزها را به هم
بافته؟! حتی اگر به مارکس و انگلس در زمان خودشان هم مراجعه کنیم، آنها کمونیسم را
یک فاز جداگانه ای از سوسیالیسم می دانستند. این تفکیک و این بحث را می گذارم به
عهده خود صمد که بیاید و توضیح بیشتری درباره اش بدهد.
مارکس و انگلس از آغاز، سرمایهداری
را یک نظام جهانی میدانستند و انقلاب کارگری را ذاتا با افق بینالمللی ترسیم میکردند.
اما آنها هرگز نگفتند که پرولتاریا در یک کشور نمیتواند قدرت را بگیرد و مناسبات
سوسیالیستی (لطفا توجه کنید که اینجا بحث درباره مناسبات کمونیستی نیست!) را تا آنجا که
ممکن است پیاده نکند. مارکس در
"جنگ داخلی در فرانسه" درباره کمون پاریس نوشت: "طبقه کارگر نمیتواند
صرفا ماشین دولتی حاضر را تصرف کند و آن را برای مقاصد خود به کار گیرد؛ باید آن
را در هم بشکند." این جمله، بیان روشن وظیفه برای کسب قدرت سیاسی در هر جا که
ممکن باشد است.
انگلس نیز در نامه به ببل (۱۸۷۵) ضمن نقد برنامه گوتا تاکید میکند که تصرف قدرت سیاسی توسط طبقه
کارگر، پیششرط هر تحول سوسیالیستی است، حتی اگر در ابتدا محدود به یک کشور باشد.
تفاوت او با استالین در این است که انگلس هرگز سوسیالیسم را به یک کشور محدود و
منزوی فرونکاست، بلکه آن را بخشی از روند بینالمللی میدید.
لنین هم که بیش از هر کس بر پیوند
انقلاب روسیه با انقلاب جهانی تاکید داشت، در عین حال یک لحظه هم تردید نکرد که پس
از اکتبر ۱۹۱۷ باید قدرت
کارگری در روسیه حفظ و تثبیت شود، حتی اگر انقلاب در آلمان و سایر کشورها به تأخیر
بیفتد. او در "دولت و انقلاب" و "انقلاب پرولتری و کائوتسکی
مرتد" توضیح میدهد که پرولتاریا نمیتواند دست روی دست بگذارد تا همه
کشورهای پیشرفته همزمان انقلاب کنند؛ باید در هر جا که شرایط فراهم است، قدرت را
بگیرد و مناسبات جدید را بنا نهد.
اگر قرار باشد کمونیستها تنها وقتی
اقدام کنند که انقلاب در چند کشور پیشرفته به طور همزمان پیروز شود، هیچ جنبش
کارگری محلی هرگز به پیروزی نخواهد رسید. این همان منطق فلج کنندهای است که
بورژوازی دوست دارد به کارگران القا کند: "کاری نکنید تا همه آماده
شوند." تجربه تاریخ، از کمون پاریس تا انقلاب اکتبر، نشان داده که جنبش
کارگری در هر جا که میتواند باید قدرت را بگیرد و بلافاصله دست به برقراری
مناسبات سوسیالیستی بزند، در عین حال که برای گسترش انقلاب به سایر کشورها میکوشد.
باید توجه کرد که انگلس در قرن نوزدهم
درباره جهانی که هنوز بخشهای بزرگی از آن تحت سلطه مستقیم استعمار بودند، هنوز
بیش از نیمی از جهان تحت مناسبات پیشاسرمایه داری بودند، سخن میگفت. سرمایهداری
صنعتی و شبکه بازار جهانی آن زمان هنوز به شدت نامتوازن و محدود به "کشورهای
متمدن" بود. امروز، سرمایهداری شبکهای بهمراتب یکپارچهتر و جهانیتر
ایجاد کرده است. تولید، فناوری و ارتباطات به سطحی رسیدهاند که امکان سازماندهی
سوسیالیسم حتی در کشورهایی که از نظر تاریخی "عقبمانده" خوانده میشدند،
بسیار بیشتر از دوران انگلس است.
بنابراین، منصور حکمت وقتی از امکان
برقراری سوسیالیسم حتی در کشوری مانند غنا صحبت میکند، نه یک نسخه استالینی از
"سوسیالیسم در یک کشور" را تبلیغ میکند، و نه خصلت جهانی انقلاب را
نفی. او میگوید که پرولتاریا در هر کشور که قدرت را به دست آورد، باید و میتواند
مناسبات سوسیالیستی را به نفع اکثریت جامعه برقرار کند، و این امر با تلاش برای
پیوند و گسترش انقلاب در سطح جهانی منافاتی ندارد.
اگر هدف کمونیستها ساختن جامعه
سوسیالیستی نباشد، دیگر چه معنایی دارد که مردم را به قیام علیه دولت سرمایهداری
فرا بخوانند؟ انقلابی که نتواند دستاوردهایش را حتی در یک کشور حفظ و تثبیت کند،
پیشاپیش به بورژوازی بینالمللی باج داده است.
۱۲ اوت ۲۰۲۵
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر