۱۴۰۴ آذر ۱۳, پنجشنبه

روح کمون پاریس هنوز زنده است

کریستین راس - Kristin Ross

اندیشمندانی چون کارل مارکس و پیتر کروپاتکین، کمون را الگوی سیاسی جامعه‌ای دگرگون‌شده و عمیقا دموکراتیک می‌دانستند. امروز هم می‌توانیم نمونه‌هایی از این الگو را در برخی مهم‌ترین مبارزات اجتماعی و زیست‌محیطی سراسر جهان دوباره ببینیم.

***

وقتی کارل مارکس در لندن گزارش‌هایی را درباره رویدادهای بهار ۱۸۷۱ در خیابان‌های پاریس می‌خواند، همه چیز نشان می‌داد که او برای نخستین بار در زندگی‌اش شروع کرده تصور کند کارگران عادی وقتی دیگر صرفا بردگان مزدی نیستند و خود را صاحب سرنوشت خویش می‌دانند، چه سیمایی پیدا می‌کنند. در "جنگ داخلی در فرانسه"، او دستاوردهای قانون‌گذاری کموناردها را با دقت ثبت کرد، اما آنچه بیش از همه او را جذب کرد، شیوه تازه زندگی آنها، هنرشان و روش اداره زندگی روزمره‌شان بود؛ چیزی که مسیر پژوهش‌ها و نوشته‌های او را در دهه پایانی عمرش دگرگون ساخت.

موضوعاتی که او در سال‌های پایانی به آنها پرداخت، منابعی که برگزید و افق‌های فکری، سیاسی و جغرافیایی گسترده‌تری که برای خود گشود، همه تا حد زیادی حاصل برخورد او با شکل کمون بود. آرمان‌های بلندپروازانه کموناردها در سال ۱۸۷۱، به‌خودی‌خود کانون توجه اصلی او نبود؛ آنچه اهمیت داشت "عملکردهای" کموناردها بود - همان "وجود واقعی در حال عمل" کمون، به تعبیر خود او.

 

شکل کمون

شگفتی و کنجکاوی مارکس پیش از هر چیز متوجه این بود که مردم عادی چگونه بالاخره شکلی نو از زندگی جمعی را "به اجرا گذاشتند"؛ شکلی که او آن را "صورت سیاسی لازم برای به ثمر رساندن رهایی اقتصادی کار" می‌نامید. رهایی اقتصادی کار نه یک آرزوی دوردست بود و نه پاداش رفتار نیک؛ این رهایی در زندگی روزمره انسان‌هایی که از پیش‌نویس‌های از پیش‌تعیین‌شده سرپیچی کرده بودند و بر پایه همکاری و همبستگی زندگی می‌کردند، در "همکاری پرشور" آنها - به تعبیر شارل فوریه - به‌طور مادی در حال شکل‌گیری بود.

کارگران می‌خواستند زندگی اجتماعی خود را بر پایه اصول همبستگی و همکاری سامان دهند و برای این خواست نام "کمون" را برگزیدند؛ واژه‌ای که پژواک شعارهای پایانی امپراتوری دوم در نشست‌ها و باشگاه‌های کارگری شهر بود. کمون پاریس مداخله‌ای عملی در همین‌جا و همین‌اکنون بود.

شکل کمون پیش از هر چیز درباره انسان‌هایی است که به شیوه‌ای دیگر زندگی می‌کنند و با کار کردن در درون شرایط موجود، همان شرایط را دگرگون می‌کنند. از این نظر، خود "شکل" از انسان‌های معینی که در آن لحظه و در آن فضا - در همان محله‌هایی که در آنها زندگی می‌کردند - زندگی‌شان را تغییر می‌دادند، جدایی‌ناپذیر بود.

در یکی از فرمول‌بندی‌های مشهور دیگر، مارکس از "درهم شکستن دولت" توسط کموناردها سخن می‌گوید. اما در کار روزمره کموناردها، کمتر نشانی از یک فروپاشی ناگهانی دیده می‌شود؛ آنچه بیشتر به چشم می‌خورد نوعی واچیدن تدریجی بود. سلسله‌مراتب‌ها و کارکردهای گوناگون دولت به آرامی باز می‌شد و مهم‌ترینِ آنها همان نقشی بود که سیاست را به فعالیتی تخصصی و جدا از زندگی مردم تبدیل می‌کند و آن را پشت درهای بسته در دست اقلیتی سنگین و دسترس‌ناپذیر متمرکز می‌سازد.

 

کشف و بازکشف

جایی که مارکس در کمون پاریس سال ۱۸۷۱ کشف مهم یک شکل را می‌دید، پیتر کروپاتکین بیشتر نوعی بازکشف آن شکل را می‌دید. از همین رو، یکی از جالب‌ترین تأملات او درباره شکل کمون، نه در نوشته‌هایش درباره خیزش سال ۱۸۷۱، بلکه در جریان تاریخ بلند او از خیزش دیگری در فرانسه رخ می‌دهد - همان خیزش بزرگ، چنان‌که در عنوان کتابش "انقلاب بزرگ: ۱۷۸۹–۱۷۹۳" آن را نامیده بود.

روح انقلاب فرانسه سال ۱۷۸۹، و یگانه نیروی زنده آن، به نوشته او، همان شصت و چند ناحیه‌ای بودند که مستقیما از دل جنبش‌های مردمی برخاسته بودند و خود را از مردم جدا نکرده بودند؛ ناحیه‌هایی که از شهر پاریس یک کمون بزرگ شورشی ساختند: "آن چیز تازه‌ای که توسط مردم فرانسه وارد زندگی این کشور شد، کمون مردمی بود. تمرکزگرایی حکومتی بعدها آمد، اما انقلاب با خلق کمون آغاز شد."

به همان اندازه که ناحیه‌های محلی پایتخت اهمیت داشتند، کروپاتکین روشن می‌کند که کمون‌های دهقانی در روستاها نیز همین اهمیت را داشتند. خیزش‌های پیاپی دهقانان نقش کمترشناخته اما تعیین‌کننده‌ای در رادیکال کردن روند انقلابی میان سال‌های ۱۷۸۹ تا ۱۷۹۴ ایفا کردند. این نیروها بودند که خواستار لغو حقوق فئودالی و بازگرداندن زمین‌هایی شدند که اربابان و روحانیان از سده هفدهم به بعد از روستاها گرفته بودند. در نهایت، چنانکه کروپاتکین یادآوری می‌کند، ابزار اصلی بهره‌کشی از کار انسان در آن زمان کارخانه نبود، چون عملا وجود نداشت؛ بلکه زمین بود.

تمرکز اندیشه انقلابی سده هجدهم بر دستیابی مشترک به زمین بود. (و می‌توانم اضافه کنم که همین نکته را می‌توان درباره زمانه ما نیز گفت.) خیزش کمون‌های روستایی، به نوشته او، "ذات و بنیان انقلاب بزرگ" بود. همزمان، پاریس "ترجیح داد خود را همچون یک کمون عظیم شورشی سازمان دهد، و این کمون، مانند یک کمون قرون وسطایی، همه تدابیر لازم برای دفاع در برابر پادشاه را به کار گرفت."

این پاریس به عنوان کمون بود که پادشاه را سرنگون کرد، که به سلاح سان‌کولوت‌ها در برابر سلطنت و توطئه‌گران تبدیل شد، و که کار برابرسازی ثروت‌ها را پیش برد. ناحیه‌های پاریسی تقریبا دو سال ابتکار عمل انقلاب را در دست داشتند. آنها نه تنها "مرکز واقعی و نیروی واقعی انقلاب" بودند، بلکه با مرگ آنها، خود انقلاب نیز پایان یافت، زیرا دولت متمرکز رو به استحکام می‌رفت.

 

دموکراسی مستقیم

برای هر دو، مارکس و کروپاتکین، انقلاب از دموکراسی مستقیمِ شکل کمون جداشدنی نیست، و این دموکراسی شورشی است فراتر از قالب‌های سیاسی موجود. این همان چیزی است که مارکس در نظر داشت وقتی کمون پاریس را "یک شکل سیاسی کاملا گسترش‌یابنده" نامید. شکل کمون، برای هر دو، هم بستر و هم محتوای انقلاب است؛ یا به گفته کروپاتکین، "زمینه ضروری انقلاب و ابزار تحقق آن."

نام "کمون" جایگزین و دربرگیرنده همان نیروی رادیکال دموکراتیکی است که کروپاتکین (و بیشتر تاریخ‌نگاران) آن را فعال‌ترین نیروی انقلاب فرانسه می‌دانند. اما کروپاتکین چیزی فراتر از این می‌گوید. انقلاب، از نظر او، چیزی جز کشاکش میان دولت از یک سو و کمون‌ها از سوی دیگر نیست.

این تناقض نه میان دولت و بی‌دولتی، بلکه میان دولت و شکل دیگری از سازمان زندگی سیاسی، نوع دیگری از خرد سیاسی، و گونه دیگری از جامعه است. هرچقدر دولت عقب‌نشینی کند، کمون‌ها و شیوه زندگی آنها شکوفا می‌شوند.

اگر نقش دولت در واقع مدیریت همه جنبه‌های جوامع باشد، در حالی که همزمان بر آنها سلطه دارد و آنها را تداوم می‌بخشد، شاید بهتر باشد شکل دولت را چیزی نهایی یا تمام‌شده ندانیم. شاید بهتر باشد آن را نوعی گرایش یا جهت‌گیری ببینیم. در این صورت، همین نکته درباره شکل کمون نیز صدق می‌کند: بهتر است آن را چیزی نهایی‌شده ندانیم، بلکه یک گرایش و یک جهت‌گیری تلقی کنیم.

مشاهداتی که مارکس و کروپاتکین درباره شکل کمون در تاریخ انقلابی فرانسه مطرح کرده‌اند، می‌تواند به ما کمک کند چند رشته یا مؤلفه تکرارشونده و قابل‌شناسایی این شکل سیاسی را برجسته کنیم. فضا -زمان شکل کمون در هنر و سازمان زندگی روزمره و در مسئولیت فردی و جمعی برای تأمین معاش ریشه دارد.

بنابراین ناگزیر مستلزم مداخله‌ای بسیار عملی در همین اکنون و همین‌جا، و تعهد به کار کردن با عناصر لحظه حاضر است. این شکل، پیشاپیش زمینه‌ای محلی، محله‌ای یا محدود را فرض می‌گیرد. ابعاد مکانی و زمان‌مندی ویژه شکل کمون در کنار - یا در بستر - یک دولت دوردست، واچیده یا در حال واچیده شدن گسترش می‌یابد؛ یا دولتی که خدماتش توسط گروهی از مردم که خود مدیریت امورشان را به دست گرفته‌اند، بی‌نیاز شده است.

 

تعریف کردن مبارزات

هدف از این تأملات کوتاه، ارائه تعریفی از شکلی نیست که به دلیل وابستگی به شرایط خاص، نداشتن انتزاع و ماهیت ناتمام و مداومش، اساسا نمی‌تواند موضوع تعریف ثابت باشد. شکل کمون به عنوان یک شکل، قابلیت تعریف تغییرناپذیر در طول زمان را ندارد؛ این شکل در همه جای جهان به یک شیوه گسترش نمی‌یابد.

در واقع این شکل از نمونه‌های تاریخی گوناگون خود جدایی‌ناپذیر است؛ از آنچه مارکس "وجودهای عملی" مختلف آن می‌نامید، که هر یک در شرایط خاص زمان حال و موقعیتی مشخص درگیر می‌شوند. به همین دلیل باید به تاریخ واقعی مبارزات مادی بنگريم تا چنین لحظاتی از آفرینش بدیل‌ها را بیابیم و تا حد ممکن با ابتکارات و تجارب زمان خودمان، نه تنها "وجودهای عملی" آن لحظات را بازآفرینی کنیم، بلکه پژواک‌های پیچیده آنها را نیز بازسازی کنیم.

اینها تجارب محلی‌اند که حاضر نیستند خود را در چارچوب ملی‌گرایی محلی محدود کنند. تنها با بازآفرینی موقعیت‌های گذشته - یعنی با بازنشاندن دوباره نبردهایی که در اصل به مکان مشخصی وابسته بودند - می‌توانیم ارتباط آنها را با تجربه‌های دیگر در زمان‌ها و مکان‌های دیگر دریابیم.

در سال‌های اخیر مبارزات سرزمینی پویایی مانند زاد (سرواژه "منطقه‌ای برای دفاع") در نزدیکی روستای نوتردام-د-لاند در غرب فرانسه، یا اشغال خطوط لوله در آمریکای شمالی، جنبه‌هایی از شکل کمون را احیا کرده و به شیوه خود درآورده‌اند. جنبش‌هایی مانند دفاع از جنگل ویلانی در آتلانتا (توقف شهر پلیس) مداخله‌های نیرومندی در برابر تخریب شتابان محیط زیست زیسته - که همه جا پیرامون ما جریان دارد - ایجاد می‌کنند.

وجود همین جنبش‌ها امروز - خود واقعیت بودنشان - تأثیر ثانویه اما به باور من به همان اندازه چشمگیری نیز دارد: این جنبش‌ها آنچه را درباره گذشته نزدیک قابل مشاهده است دگرگون می‌سازند، به ویژه دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰. دغدغه‌های زیست‌محیطی امروز پژواک‌های تازه‌ای از گذشته نزدیک برمی‌انگیزند که به نوبه خود فهم ما را از آنچه امروز مهم است تغییر می‌دهند.

مبارزات کنونی وابسته به زمین به ما کمک می‌کنند خطوط اصلی درگیری نیمه دوم قرن بیستم تا زمان حاضر را دوباره بازسازی کنیم. آنها فهم ما را از اینکه چه چیز در گذشته اهمیت داشت و چه چیز اکنون اهمیت دارد (یا برای ما قابل استفاده است) دگرگون می‌کنند. نبردهای بلندمدتی که در دهه ۱۹۷۰ توسط کشاورزان و متحدانشان در جنوب فرانسه و بیرون از توکیو در جریان بود تا از تصرف زمین‌هایشان برای توسعه زیرساختی یا اهداف نظامی جلوگیری کنند، اکنون قابل مشاهده‌اند؛ آن هم نه به عنوان رویدادهای حاشیه‌ای، بلکه به عنوان مبارزات تعیین‌کننده آن دوران.

در پرتو این جنبش‌های امروزی چشم‌انداز نظری اخیر نیز دچار دگرگونی می‌شود. مارکسیسم ضدتولیدگرایی دهه ۱۹۷۰ در اندیشه‌ای مانند آنری لوفور، که در آن زمان تا حد زیادی در فرانسه نادیده گرفته شده بود (هرچند نه در قاره آمریکا)، اکنون پژواکی تازه می‌یابد، به ویژه به دلیل توجه لوفور به مسئله‌ای که در مرکز شکل کمون قرار دارد: زندگی روزمره، نارضایتی‌های آن و بدیل‌های آن. آثار او و دیگر نویسندگان دهه ۱۹۷۰ اکنون برای تلاش‌های ما جهت غلبه بر منطق سرمایه‌داری در همین اکنون - از طریق بازپس‌گیری زمان و فضای زیسته - دوباره قابل استفاده شده‌اند.​

***

کریستین راس نویسندهٔ کتاب "رفاه همگانی: خیال سیاسی کمون پاریس" است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر