۱۴۰۴ آذر ۱۵, شنبه

كمون پاريس به بلشويك‌ها آموخت چگونه يك انقلاب را به پيروزی برسانند

اندی ويلياموت - Andy Willimott

لنين چنان شيفته كمون پاريس بود كه روزی كه حكومت بلشويكی از حكومت كمون در فرانسه بيشتر دوام آورد، در ميان برف به رقص پرداخت. هم پيروزی‌ها و هم شكست نهايی كمون، برای نسل‌های گوناگون انقلابيون روسی درس‌های عملی مهمی داشت؛ مهمتر از همه اين كه نشان می‌داد حاكميت طبقه كارگر امری ممكن است.​

***

كمتر رويدادی تاريخی برای لنين و بلشويك‌ها به اندازه كمون پاريس سال ۱۸٧١ اهميت داشت. اندكی پس از به قدرت رسيدن، بلشويك‌ها هجدهم مارس ـ روزی كه كمون شكل گرفت ـ را به عنوان تعطيلی عمومی در شوروی اعلام كردند. كمون پاريس به عنوان نمونه اوليه جمهوری نوين شوروی ستايش می‌شد و در شهرها و روستاهای نخستين كشور آشكارا سوسياليستی جهان، برای آن جشن‌های بزرگ و بازآفرينی‌های عمومی رويدادهايش برگزار می‌كردند. اين كه "پراودا" و ديگر رسانه‌های مهم آن دوره، حكومت تازه را "كمون روسی" يا "كمون شوروی" می‌ناميدند، كاملا معمول بود؛ نامی كه به روشنی القا می‌كرد اين حكومت نيز، درست مانند پاريس ۱۸٧١، دژی انقلابی در ميان دريايی از متجاوزان امپرياليستی است.​

در آن زمان، راديكال‌ها و ناراضيان پاريس اقتدار حكومت فرانسه را نپذيرفتند، اداره منتخب شهری خود را برپا كردند و برای اجرای برنامه ای سياسی و اجتماعی تازه دست به كار شدند. اما تنها ٧٢ روز دوام آوردند تا اين كه ارتش فرانسه دوباره وارد پاريس شد و در سلسله ای از نبردهای خونين خيابانی، نيروهای كمون را درهم كوبيد.​

كمون و كسانی كه جان خود را در دفاع از آن از دست دادند، الهام بخش نسل‌های بسياری از انقلابيون شد. در سال ۱۹٢١، در پنجاهمين سالگرد كمون، پوسترهايی كه در خيابان‌های شوروی نصب شده بود اعلام می‌كرد: "شهيدان كمون پاريس زير پرچم سرخ شوراها دوباره زنده شدند." برای گرامی داشت درگذشت لنين در سال ۱۹٢٤، هيئتی از حزب كمونيست فرانسه يک پرچم اصلی كمون پاريس را به "كارگران مسكو" هديه داد. اين پرچم را در كنار پيكر مومیایی شده رهبر بلشويك در آرامگاه او در ميدان سرخ گذاشتند تا لنين به شكل نمادين همچون يکی از كموناردها جاودانه شود.​

ستايش شوروی از كمون پاريس گاه به عنوان پروپاگاندای فرصت طلبانه تفسير شده است؛ تلاشی برای مشروعيت بخشيدن به رژيمی كه نامشروع تلقی می‌شد، گويی اختراعی بلشويكی برای ساختن ميراثی كه در واقع وجود نداشت. اما چنين برداشت‌هايی سال‌ها اهميت عملی و نمادين كمون برای روسيه انقلابی را ناديده گرفته است. راديكال‌های روس، چه در داخل و چه در تبعيد، از همان آغاز شيفته كمون پاريس بودند و معنا و ميراث آن تا سال ۱۹١٧ موضوع بحث‌های تند و طولانی بود.

 

كمون در روسيه تزاری

خبر كمون پاريس نخستين بار در سال ۱۸٧١ از طريق مطبوعات محافظه كار به روسيه رسيد. پوشش خبری، همچنانکه انتظار می‌رفت، خصمانه، گسترده، مداوم و آميخته با شايعات بود. كمون به عنوان پديده ای غيرعادی، نامقبول و اساسا غيرروسی تصوير می‌شد؛ چنان كه اگر اين گزارش‌ها را باور می‌كرديد، كمون تجسم چيزی كاملا مغاير با ارزش‌های "استبداد خوب" تزاری جلوه می‌كرد. از همان روايت‌های نخست، مطبوعات رسمی روسيه تزاری، كمون پاريس را يك بديل سياسی خطرناك در برابر استبداد تزار معرفی كردند.​

اما همين بديل بود كه روسيه راديكال آن را به سرعت در آغوش گرفت. پيش از آن كه رويدادهای فاجعه بار "هفته خونين" ميان ٢١ تا ٢٨ مه ۱۸٧١ ـ هنگامی كه ارتش فرانسه در يك اقدام انتقامجويانه، كموناردهايی را كه در نبرد بازپس گيری پاريس می‌جنگيدند به شكلی وحشيانه قتلعام كرد ـ از آنان شهيدان واقعی بسازد، روسيه محافظه كار در سطح نمادين، كمون پاريس را از پيش "قتل سياسی" كرده بود.​

نخستين صدای انقلابی در خود روسيه كه جرأت ـ يا به تعبيری حماقت ـ آن را داشت به حوادث پاريس واكنش نشان دهد، "نيكلاس گنچاروف" بود؛ استادی دانشگاه كه به يك كمونيست تمام عيار بدل شده بود. او در دوران حيات خود كمون، مجموعه ای از شبنامه‌ها منتشر كرد كه هر كدام عنوان "دار" داشتند. اين شبنامه‌ها كه با چاپ دستی تكثير می‌شدند، اعلام می‌كردند "انقلاب جهانی آغاز شده" و رشته ای از "كمون‌های تازه" سراسر روسيه را در خواهد نورديد. در نوشته‌های آتشين او حتی خون روزنامه نگارانی طلب می‌شد كه الگوی كمون را محكوم می‌كردند.​

گنچاروف نه انقلابی زيرك بود و نه چندان موفق. تنها شمار اندكی از شبنامه‌هايش را منتشر كرد و چون در كار مخفی انقلابی تجربه ای نداشت، خيلی زود دستگير و به اتهام تحريك عليه حكومت بازداشت شد. با اينحال، پرونده او در تابستان ۱۸٧٢ به شدت جلب توجه كرد. رفتارهای وكيل او ـ كه برای اثبات آشفتگی روانی موكلش، يک روزنامه نگار سرشناس را متهم كرد با همسر گنچاروف رابطه داشته است ـ بر جنجال دادگاه افزود و ماجرا را خبرسازتر كرد.​

در فضايی كه روسيه محافظه كار همچنان بر سر كمون پاريس جنجال می‌كرد، قضات گنچاروف كوشيدند او را به عبرتی برای ديگران بدل كنند. او به كار اجباری در سيبری محكوم شد؛ مجازاتی بسيار سنگين برای متهمی سياسی در نخستين پرونده اش. هرچند اين حكم بعدا به تبعيد از روسيه اروپايی تخفيف يافت، اما اثر نمادين آن در افكار عمومی به جا مانده بود. حكومت روسيه، با نشان دادن چهره ای لجوج و مصالحه ناپذير ـ بسيار شبيه دولت ورسای كه كمون را سركوب كرد ـ تنها توانست احساس بی عدالتی را در ميان منتقدانش تشديد كند. برای اين منتقدان، قضيه گنچاروف فقط يکی از رشته بی عدالتی‌هايی بود كه در شكل دادن به درك آنان از "طرف درست" و "طرف نادرست تاريخ" نقش داشت. برای بسياری از نيروهای چپ، از اين پس سرنوشت روسيه به شكل جدايی ناپذيری با سرنوشت پاريس گره خورده بود.

 

انترناسیونالیست‌ها

در پايتخت فرانسه، شماری از انقلابي‌های برجسته روس شاهد شكل گيری كمون بودند و حتی در آن مشاركت داشتند. در ميان آنان، انقلابی مدافع حقوق زنان نام آشنا، اليزابت توما نوفسكايا (معروف به "مادام ديميتريف") حضور داشت؛ زنی كه دوست كارل ماركس بود و او را با متون مهم ادبيات انقلابی روسيه آشنا كرد و همين آشنايی، ماركس را برانگيخت كه زبان روسی بياموزد تا بتواند بيشتر بخواند.​

ديميتريف زنی ظريف و در ظاهر شكننده بود كه مانند بسياری از انقلابی‌های آن دوران، آگاهانه ظاهری برمی‌گزيد كه حال و هوای آمادگی برای شهادت را تداعی می‌كرد. او در روز ١١ آوريل "اتحاديه زنان" را بنيان گذاشت و سراغ زنان طبقه كارگر رفت تا آنان را برای كمک و خدمت در ايستگاه‌های امداد، غذاخوری‌ها و سنگرهای كمون گرد هم آورد. ديميتريف و اتحاديه اش تا تلخ ترين لحظه‌ها جنگيدند، سنگرهای ناحيه يازدهم را در اختيار گرفتند و سرانجام، در آخرين لحظات، به ژنو ـ آن پناهگاه امن و آشنای خود ـ گريختند.​

آنا كورون كروكوفسكايا نيز همراه با همسرش، ويكتور ژاكلار، سوسياليست انقلابی فرانسوی، در صحنه حاضر و فعال بود. او در كميته بيمارستان و امداد خدمت می‌كرد، با گروه زنان ديگری به نام "كميته زنان برای ترويج آموزش زنان" همكاری داشت و در لحظه‌های فروپاشی كمون، خود را بر روی سنگرها در حال جنگ يافت.​

آنا و ويكتور هر دو بازداشت شدند، اما آنا به شكلی از زندان گريخت. به نظر می‌رسد نام خانوادگی آنا، به عنوان دختر يك ژنرال بلندپايه روس، در نهايت جان ويكتور را هم نجات داد؛ او به زحمت از اعدام رهايی يافت و سرانجام در اكتبر ۱۸٧١ از طريق مذاكرات پنهانی دوباره به همسرش پيوست.​

برجسته ترين سوسياليست انقلابی روس در پاريس آن سال، پتر لاوروف بود كه نقش او كمتر عملی و ميدانی و بيشتر نظری و قلمی بود. خود او بعدا اعتراف كرد كه به مشاركت فعالتر ديميتريف غبطه می‌خورده است. با اين همه، همين مانع نشد كه لاوروف به شاهد اصلی و تاريخ نگار روسی كمون بدل شود؛ او زمانی كه وقايع هنوز در جريان بود، نخستين مقاله‌هايش را در دفاع از كمون نوشت و منتشر كرد.​

در ماه مه، وقتی پايان كمون نزديک می‌شد، او همچنان می‌نوشت كه كمون الگويی برای همه سوسياليست‌هاست و خواستار پيشروی "فدراسيون كمون‌ها" برای گسترش انقلاب سوسياليستی بين المللی بود. بعدتر، هنگامی كه برای نشريه روسی "وپرود" (به پيش!) می‌نوشت، كمون را "نخستين انقلاب پرولتری" ناميد. لاوروف بيش از هر كس ديگر در جا انداختن اسطوره كمون در روسيه نقش داشت. او با انتشار اين نوشته‌ها در قالب كتابی با عنوان "كمون پاريس" در سال "۱۸٨٠"، فضای بحثی گسترده تر درباره "درس‌های" كمون در ميان محافل انقلابی روسيه گشود.​

لاوروف ابتكار كموناردها را ستود، اما از برشمردن كاستی‌هايی كه به نظرش داشتند نيز فروگذار نكرد: كمبود روحيه جنگاوری، ضبط نكردن بانك فرانسه، و ترديد در به كارگيری قهر. او با صورت بندی روايتش به شكل نوعی "ترازنامه" از درس‌های مثبت و منفی، الگويی پديد آورد كه بر شيوه مواجهه نسل بعدی راديكال‌ها، از جمله لنين، با ميراث كمون اثر گذاشت.​

روايت لاوروف برای رهبر آينده بلشويك‌ها و بسياری از ماركسيست‌های جوان روس دلنشين بود، چون ديدگاه‌های كارل ماركس را هم بازتاب می‌داد؛ همان كسی كه در "جنگ داخلی در فرانسه" (۱۸٧١) يادآور شده بود "شيوه وجودی كارگری" كمون مجموعه ای از نمونه‌های عملی در اختيار همه كسانی می‌گذارد كه می‌خواهند مبارزه سوسياليستی را پيش ببرند. هر دو روايت، تا پيش از سال "۱۹١٧"، در ميان محافل انقلابی روسيه به طور گسترده دست به دست می‌شد و پس از انقلاب اكتبر نيز دولت شوروی بارها آنها را تجديد چاپ كرد.​

درس‌های كمون پاريس پس از جدل‌های درونی دهه "۱۸٩٠" جايگاهی حتی بالاتر در ميان ماركسيست‌های روس پيدا كرد. نسل تازه راديكال‌ها، يعنی نگهبان جوان (مولوده)، از جمله يولياس مارتوف، آرکادی كرمر و ولاديمير اوليانوف (كه بعدها به نام لنين شناخته شد)، از رفقای خود می‌خواستند كارگران را "تحريك سياسی" كنند و نارضايی و آشوب سياسی را در ميان همه گروه‌های تحت استثمار و بيگانه شده بربينگيزند. آنان عليه نگهبان قديم (ستاری) ماركسيسم روسی، يعنی گئورگی پلخانف، پاول آكسلرود و ورا زاسوليچ صف آرايی كردند؛ كسانی كه بر اين باور بودند روسيه هنوز برای چنين تحريك‌هايی آماده نيست، زيرا به گمان آنان زيربنای اقتصادی كافی وجود نداشت و طبقه كارگر روس هنوز به تمام معنا شكل نگرفته بود.​

نگهبان جوان با تمام توان می‌كوشيد سوسيال دموكراسی روسيه را در خط مقدم مبارزه گسترده تر ضدتزاری قرار دهد، در حالی كه نگهبان قديم ـ كه به "اكونوميست‌ها" شهرت يافته بودند ـ معتقد بود نخست بايد يك انقلاب بورژوايی تحقق يابد تا زمينه‌های مادی مبارزه سوسياليستی فراهم شود. در حالی كه پيامدهای اين شكاف همچنان ادامه داشت، درس‌های عملی كمون پاريس، به ويژه نمونه قهرمانانه و قاطع كموناردها، به پشتوانه نظری كسانی بدل شد كه مشتاق بودند درست در همين زمان و مكان، در روسيه پايان قرن نوزدهم، دست به تحريك و فعاليت سياسی بزنند.

 

درس‌هايی از پاريس

در دومين كنگره حزب نوپای سوسيال دموكرات كارگری روسيه در سال ۱۹٠٣، ماركسيسم روسی بيش از پيش دچار شكاف شد و دو جناح بلشويك و منشويك شكل گرفت. هرچه زمان گذشت، نگاه هر انقلابی به كمون، به ابزاری بدل شد كه از خلال آن جايگاه و تعريف خود را درون سوسيال دموكراسی روسيه معين می‌كرد. همانطور كه جی برگمن نشان داده، لنين در نامه ای در سال ۱۹٠١ به پلخانف، از اين "پدر ماركسيسم روسی" انتقاد كرد، زيرا پلخانف كمون را "تاريخ كهن" خوانده بود. لنين بعدها نيز بارها پلخانف و ديگران را، گاه ناعادلانه، سرزنش كرد و مدعی شد آنها گفته اند از سال ۱۸٧١ چيز زيادی برای آموختن باقی نمانده است.​

در نخستين اظهارنظرهای علنی لنين درباره كمون در سال ۱۹٠٤، او "نكته‌های مثبت" آن را برشمرد: جدایی دين از دولت، آموزش عمومی رايگان، انتخابی و قابل عزل بودن همه مقام‌های دولتی، و لغو ديوان سالاری. او در كنار اينها "نقطه‌های منفی" را هم نام برد: "كمبود سازمان يافتگی"، "كمبود آگاهی طبقاتی" و ناتوانی در "تصرف بانك و يورش به ورسای". ميان اين ارزيابی‌های اوليه و رويدادهای بزرگ سال ۱۹١٧، لنين زبان و چارچوب خود را درباره "درس‌های كمون" بسط داد.​

در جريان خيزش‌های سال ۱۹٠٥ در امپراتوری روسيه، لنين ميان آن رخدادها و ابتكار كموناردهای پاريس مقايسه‌هايی انجام می‌داد. وقتی از سال ۱۹١٤ جنگ تمام روسيه را دربرگرفت، لنين كمون را نمونه ای از جنگ داخلی انقلابی می‌ديد كه از دل تهاجم امپرياليستی سر برآورده بود. او در هر مرحله، چارچوب "درس‌ها" را گسترش می‌داد، از لاوروف الهام می‌گرفت و می‌كوشيد نمونه كمون را با شرايط روز روسيه منطبق كند.​

لنين تنها كسی نبود كه در گذشته انقلابی پاريس به دنبال تأييدی برای آينده ای سوسياليستی می‌گشت. واكنش روسيه انقلابی به سال ۱۹٠٥، از جمله شكل گيری نخستين شوراها ـ همان "سويت‌ها"، يا نهادهای انتخابی انقلابی ـ به تعبير تاريخ نگار، ژرژ هوپت، "بسيار فراتر از يك نشانه از تقليد" از نمونه پاريسی بود. و همان طور كه تاريخ نگار ديگری، كِيسی هريسون، استدلال كرده، انقلابی‌های روسی اين دوره، به ويژه لنين، اساسا شيوه يادكردن از كمون پاريس را دگرگون كردند.​

هريسون يادآور می‌شود كه انقلابی‌های فرانسوی بيش تر بر "ماه مه" و فاجعه سقوط كموناردها تمركز می‌كردند. اما لنين و بسياری از روس‌ها نگاه خود را به "ماه مارس" و خود تجربه زنده كمون معطوف كردند؛ يعنی گذار از تمركز عمدتا منفی بر شكست و پايان فاجعه بار، به ستايش "نمونه عملی" كمون. در حالی كه ديگران ياد شكست كمون در ماه مه را گرامی می‌داشتند، بلشويك‌ها سالگرد خيزش آن در ماه مارس را جشن می‌گرفتند و در پی درس‌ها، الهام عملی و تأييدی برای مشی سياسی خود بودند.​

 

يك "دولت كمون گونه"

به قول والتر بنيامين، اينجا با "گذشته ای آكنده از اكنون" روبه رو هستيم. در سال ۱۹١٧، لنين كه نگران بود ديگر انقلابی‌ها فرصت طلايی را از دست بدهند، از نمونه كمون پاريس برای تشويق به تصرف بی درنگ قدرت استفاده كرد. او همزمان، ابتكارهای خودگردانی مستقيم كمون را به عنوان بنياد عملی "نوعی تازه از دولت" برجسته كرد و "دولت كمون گونه" را الگويی آماده برای دولت شوروی معرفی نمود.​

لنين در اثر معروف خود "دولت و انقلاب" كه در سال ۱۹١٧ نوشت، ادعا كرد سياست‌های كمون مانند برابر كردن تقريبا كامل دستمزدها، مصادره مسكن، و بازآرايی دستگاه‌های دولتی و ديوان سالاری، می‌تواند بلافاصله پس از به دست گرفتن قدرت اجرا شود. جذابيت يك "دولت كمون گونه" آماده، بلشويك‌ها را از ديگر سوسياليست‌هايی جدا می‌كرد كه تمايل داشتند با نظام پارلمانی ليبرالِ دولت موقت همكاری كنند.​

طبيعی بود كه بحث‌ها، ارجاع‌ها و معانی گوناگونی كه به كمون پاريس نسبت داده می‌شد، پس از ۱۹١٧ نيز ادامه يابد و برای شوراهای نخستين، ابزارهای نمادين و زبانی فراهم كند تا هويت و جايگاه تاريخی خود را تعريف كنند. اين روند از طريق مجاری رسمی ـ از جمله تبليغ و پاسداشت ياد كمون توسط حزب و دولت ـ پيش رفت، اما به شكل ارگانيك نيز ميان جوانان فعال و سازندگان نوپای سوسياليسم ريشه دواند. برخی از آنان، برای نمونه، برانگيخته شدند كه "كمون"های خود را در قالب شكل‌های آزمايشی همزيستی در آپارتمان‌های تازه مصادره شده يا خوابگاه‌های دانشجويی بنا كنند و عنوان "كمونارد" را نشانه تعهد خود به سوسياليسم بدانند.​

نماد و زبان كمون، در دولت آغازين شوروی به تمامی رسوخ كرد. بسياری از نهادها ـ از يتيم خانه‌ها و مدارس گرفته تا مزارع دولتی و اداره‌های استانی ـ نام "كمون" را بر خود گذاشتند. خيابان‌هايی به افتخار كمون پاريس نام گذاری شد و كمون به جزئی از زندگی روزمره شوروی بدل گشت.​



جشن‌های شوروی برای كمون صرفا يك ابتكار تبليغاتی لحظه ای نبود؛ اين مراسم بر ميراثی انقلابی و آرمان‌های ريشه دار انترناسیونالیستی تكيه داشت. كمون نوعی تأييد سياسی و عاطفی از تعلق تاريخی فراهم می‌كرد. پرچم سرخ كمون به جمهوری شوروی پرچم داد، لنين را جاودانه كرد و برای نخستين نسل شوروی، حسی ملموس از عضويت در مبارزه جهانی برای كمونيسم ايجاد نمود. با توجه به شيفتگی طولانی روسيه انقلابی به رويدادهای ۱۸٧١، عجيب می‌بود اگر بلشويك‌ها و شوراهای اوليه، هنگام تعريف هويت و ريشه‌های خود، به كمون پاريس ارجاع نمی‌دادند.​

 

كاربرد آيينی

همانند بسياری از چيزهايی كه الهام بخش پروژه شوروی بود، ياد كمون پاريس برای برخی به جنبه ای رسمی و بی روح از زندگی بدل شد، اما برای برخی ديگر همچنان سرشار از معنا باقی ماند. در دوره استالين، حافظه انقلابی در خود فروبسته شد و شمار تعطيلی‌های رسمی كاهش يافت؛ هجدهم مارس، روز كمون، از فهرست تعطيلی‌ها حذف شد.​

با اين همه، اين روز از تقويم شوروی حذف نشد و هر سال به شكلی گرامی داشته می‌شد و بعدتر دوباره جايگاهی برجسته يافت. در دوره لئونيد برژنف، هجدهم مارس بار ديگر رنگ و بوی يك مناسبت جشن گونه را پيدا كرد. همان طور كه برگمن نشان داده، با ظهور چين كمونيست، اتحاد شوروی كوشيد خود را رهبر راستين پرولتاريای جهانی بنماياند و كمون دوباره به كانون توجه بازگشت.​

در سال ۱۹٦٤، كمون پاريس و توان علمی شوروی همزمان جشن گرفته شد؛ زيرا تكه ای از پرچم كمون با فضاپيمای "وسخود" به مدار زمين فرستاده شد. و در دوران گلاسنوست و پرسترويکای اميدبخش میخاييل گورباچف، كمون پاريس بار ديگر به عنوان نمونه ای انقلابی ستوده شد؛ اين بار چون مشعلی از انقلابی "پاكيزه" از آلودگی‌های استالين و جناياتی كه اكنون رسما به رسميت شناخته می‌شد. كمون بار ديگر "گذشته ای آكنده از اكنون" شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر