با
نادر بکتاش در سالهای آخر ٩٠ میلادی آشنا شدم. در دوره انتشار نشریه "ایران
پست" در تورنتو که به همت و سردبیری شهرام صنیعی و کمک من منتشر میشد، نادر
بکتاش هم ستونی ثابت داشت. یادم میآد یک روز که نشریه را برای پخش به یکی از
مغازههای ایرانی برده بودیم، یکی از کارگران بخش نانوائی یکی از مغازههای بزرگ
جلو آمد، نشریه را برداشت و اینگونه فیدبک داد: "انتظار این نشریه را به خاطر
این ستون میکشم." که ستون نادر بکتاش را نشانمان داد. باز هم، یک کارگر
راننده پیتزائی با خواندن یکی از مطالب "ستون نادر بکتاش" به من گفت:
"میخواهم حزب کمونیست کارگری را با نادر بکتاش بشناسم." هیچوقت این دو
مورد را به خود نادر نگفتم. اما بهش گفتم که خودم چقدر از خواندن رمان "نامههایی
به آقای رئیس" لذت بردم. ایکاش آن دو مورد را هم بهش میگفتم. روزی بعد از
خواندن یکی از مطالبش بهش گفتم که مطلب جالبی بود و دستش درد نکند. گفت: "من
هم گاها به آفرین! احتیاج دارم."
(کامنتهای کارگری، کارگر کمونیست ۳۶۹)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر