ایزاک دویچر
ترجمه: ناصر اصغری
مقدمه مترجم:
نوشته پیش روی، بخشی از متن انگلیسی کتاب زندگی نامه سیاسی
استالین است (صفحات ۱۴۵ – ۱۵۶، ۱۵۷ – ۱۵۸)، تحت عنوان "استالین" نوشته
ایزاک دویچر که ذبیح الله منصوری آن را در سال ۱۳۷۰ به فارسی با عنوان "تزار
سرخ" ترجمه کرده است. من متأسفانه به ترجمه فارسی آن دسترسی نداشتم و این بخش
را به مناسبت سالگرد انقلاب اکتبر از انگلیسی ترجمه کرده ام.
کتاب فوق، تا آنجا که دنبال کرده ام، یکی از بهترین زندگی
نامههای استالین است که دویچر با مراجعه به دهها منبع مهم از تاریخ انقلاب روسیه
آن را نوشته است. دویچر البته با نوشتن سه جلد زندگی نامه سیاسی تروتسکی بهتر
شناخته شده است، اما برای درک بهتر انقلاب روسیه و همچنین شناختن استالین، کتاب
"تزار سرخ" یک منبع بسیار مهم و خواندنی است. استالین بعد از نیمه اول
دهه ۲۰ قرن ۲۰ هیولائی کم نظیر میشود. اما او سال ۱۹۱۷ نقش خود را بعنوان یکی از
رهبران حزب بلشویک و رهبران انقلاب بازی میکند که نوشته پیش روی به گوشههایی از
آن اشاره میکند.
۴ نوامبر ۲۰۱۶
***
بلشویکها کارگران را به طرف
انقلابی رادیکال رهبری کردند
تب انقلابی در سنت پترزربورگ طی ماههای مه و ژوئن هم،
همچنان رو به بالا بود. انتخابات محلی در پایتخت ضعف کادتها، حزب دمکراتهای مشروطه
خواه میلیوکوف، را به همه نشان داد. حزبی که نیروی اصلی حکومت بود. نصف آراء را
سوسیالیستهای میانه رو به خود اختصاص دادند؛ که دو حزب مهم افراطی بلشویکها و
کادتها که دارای قدرت و نفوذ بودند را در اقلیت قرار داد. دولت عمدتا کادت، اکنون
به دولت ائتلافی کادت، منشویک و سوسیالیستهای انقلابی (اس آرها) راه داده بود. اما
دولت جدید که می خواست سوار طوفان شود، نشانه های خیلی کمی از قدرت واقعی داشت.
بلشویکها به نیروی اصلی در مناطق کارگری حومه سنت پترزبورگ تبدیل می شدند. از ارتش
صدای حتی بلندتری برای مطالبه صلح می آمد؛ در حالیکه موتلفین غربی روسیه،
"فرماندهی عالی روسیه" را هر چه بیشتر زیر فشار گرفته بودند که یک حمله
همه جانبه علیه آلمان شروع کند. بلشویکها با دشمنی آشتی ناپذیری به پیشواز دولت
ائتلافی رفتند. اما با این مخالفت، قدرت تخیل بالا و اتخاذ تاکتیک ظریف درست را از
خود نشان دادند؛ که نه تنها امکان شکست آن وجود نداشت، بلکه پاداشهای سریع و
بزرگی را به همراه داشت. شعار سرنگونی کل حکومت را ندادند، چرا که می دانستند طبقه
کارگر هنوز صرف اینکه احزاب سوسیالیست برای اولین بار در تاریخ روسیه وارد حکومت شدهاند،
بطور مثبتی تحت تأثیر قرار گرفتهاند. اما طبقه کارگر همچنین به کادتهای حزب طبقه
بورژوا که شریک ارشد این ائتلاف بود، مشکوک بودند. در نتیجه، لنین به سوسیالیستهای
میانهرو فشار آورد که این ائتلاف را به هم بزنند و دولت خودشان را بر پایه شوراها
تشکیل بدهند. در مناطق سرخ حومه پایتخت، مروجین و فعالین بلشویک بر دو شعار و
مطالبه تأکید کردند: "مرگ بر ده وزیر سرمایهدار!" و "تمام قدرت به
شوراها!" شعار اول سوظن گسترده نسبت به کادتها، که در بدنه بلشویکها و
منشویکها متداول بود، برانگیخت. مطالبه اینکه تمام قدرت به شوراها منتقل شود،
برابر بود با این مطالبه که سوسیالیستهای میانه رو خودشان به تنهائی قدرت را
بگیرند، چرا که اکثریت در شوراها با آنها بود؛ و در نتیجه، این شعار مخاطب خاص
خودش را در میان بدنه کارگری منشویکها داشت. طی ماههای مه و ژوئن، کرور کرور از
کارگران طرفدار منشویکها، به بلشویسم گرویدند. روز ۱۸ ژوئن، نیم میلیون کارگر و
سرباز در خیابانهای پایتخت دست به راهپیمائی زدند که به اسم توسط رهبران منشویک
شوراها فراخوان داده شده بود. بخش وسیعی از تظاهرات کنندگان پلاکارد و بنرهائی را
حمل می کردند که تقریبا تماما شعارهای بلشویکها بودند. همزمان با این تظاهرات،
اولین "کنگره سراسری شوراهای تمام روسیه" در جریان بود و نمایندگان
ایالات دیگر، که بلشویکها هنوز در اقلیت یک ششم بودند، با این همه نفوذ بلشویکها
در پایتخت در میان این همه جماعت تحت تأثیر قرار گرفتند.
در کنگره شوراها اتفاق بسیار مهمی افتاد. وقتی که یکی از
وزیران سوسیالیست، با عذر و گناه و دفاعی توضیح می داد که به دولتی احتیاج داریم
که همه را در بر بگیرد و در این هرج و مرج و از هم پاشیدگی که جنگ با خود آورده،
هیچ حزبی به تنهائی توان در دست گرفتن قدرت را ندارد، لنین در میان حضار بلند شد و
کوتاه و مختصر و مصمم سخنان آن وزیر را قطع کرد و گفت که حزب او حاضر است تمام
قدرت را بگیرد. سخنان لنین با خنده بلند تمسخرآمیز روبرو شد؛ اما راهپیمائی عظیم
تودهها در خیابانهای پایتخت، جدیت کشنده آن سخنان را به آنها شیرفهم کرد.
در واقع بلشویکها هنوز آماده نبودند قدرت را بگیرند. آنها
همچنان شوراها را منبع مشروع قدرت انقلابی میدانستند و تا زمانی که حزبش در
شوراها در اقلیت بود، لنین هیچگونه تلاشی برای گرفتن قدرت را در دستور کار این حزب
نگذاشت. او اما سخت میکوشید که کارگران، سربازان و ملوانان نیمه آنارشیست و بی
صبر را که با تاکتیکهای محتاطانه او کنار نمیآمدند، افسار بزند. طرحهای اقداماتی
خود را با ریتم ناموزون و انگیزههای انقلاب در مخاطره میدید. گرچه سیاستهای او
هنوز خیلی برای کارگران بیرون از پایتخت (عقب مانده) افراطی بودند، اما بخش بزرگی
از سربازان و پرولتاریای پایتخت داشتند به بلشویکها هم شک می کردند که دارند زیادی
ملایمت از خود نشان می دهند و یا دل و جرأت کافی انقلابی ندارند. استالین مجبور شد
در "پراودا" به حومههای "سرخ" درباره آژیتاتورهای آنارشیست و
شبه آنارشیست که کارگران را به "بیرون آمدن" نابهنگام دعوت میکردند،
هشدار بدهد. در چند ماه بعدی، بلشویسم با سعی زیاد قادر شد بین مخاطرات به عقب
انداختن انقلاب و دست زدن به خطرات اقدامات نابهنگام تعادلی برقرار کند.
خطرات و مخاطرات با این واقعیت که ضد انقلاب هم خود را برای
حمله آماده می کرد، افزایش یافتند. ژنرالهای سلطنت طلب، لیگ افسران میهن پرست،
انجمن ارتشیان سابق و کادتهای طبقه بورژوا، همه متوجه معنای واقعی تظاهرات ژوئن
شدند و تصمیم گرفتند با یک کودتائی خشن، روآوری روزافزون به بلشویسم را عقب بزنند.
رهبران سوسیالیستهای میانه رو وحشت برشان داشته بود و با این ایده خودشان را مشغول
کرده بودند که این جنگ رقبای چپشان، که در مقابلشان این سوسیالیستهای میانه رو هر
چه بیشتر بی افق تر میشدند، از صحنه پاک خواهد کرد. لنین و رفقایش مصمم بودند که
به خودشان اجازه ندهند به قیام نابهنگام کشیده شوند. تقریبا مطمئن بودند که اگر
جاپایشان را فقط در میان کارگران پایتخت محکم کنند قادر به تسخیر بلافاصله قدرت
خواهند شد؛ اما به همان اندازه برایشان مسلم بود که در برابر مخالفت بقیه کشور هم
قادر نخواهند بود آن را (قدرت دولتی) نگه دارند. آنها اکنون بر این واقعیت آگاه
بودند که هر اعتراض مهمی در خیابانهای پتزربورگ از هر زمان دیگری بیشتر امکان این
را دارد که به درگیری خیابانی کشیده شود. کارگران مسلح بودند. سربازان علاقهای به
تظاهراتی نداشته که اسلحههای خودشان را با خود نداشته باشند. هر تظاهرات
غیرمسلحانهای هدفی میشد برای باندهای ضدانقلاب برای تیراندازی به آن. در نتیجه
کمیته مرکزی حزب بلشویک، هر گونه تظاهرات و راهپیمائی را ممنوع اعلام کرد. اما
نتوانست این ممنوعیت را به اجرا بگذارد – تب و تاب انقلابی در حومه ها و در
پادگانها فراتر از کنترلشان بود. این پس زمینه بحران خطرناک "روزهای
ژوئیه" بود، که استالین در آن نقشی بی مانند بازی کرد، که همچنین عقب نشینی
گرچه سختی، ولی موقت برای بلشویسم به همراه داشت.
گزارشی روشن و ظاهرا صادقانه از حوادث، از طرف خود استالین
به کنگره ششم حزب، که دو هفته بعد از "روزهای ژوئیه" برگزار شد، ارائه
شد. بعدازظهر ۳ ژوئیه، نمایندگانی از یکی از هنگهای نظامی به کنفرانس شهری حزب می
روند و اعلام میکنند هنگ آنها و دیگر هنگها تصمیم گرفتند همان عصر "بیرون
بیایند"، که هم اکنون پیکهائی به هنگها و کارخانجات فرستاده اند که از همه
آنها خواسته شده به قیام بپیوندند. لیدر کمیته پترزبورگ، ولودارسکی، با قاطعیت به
آنها خاطرنشان کرد که حزب از آنها انتظار دارد، بعنوان اعضای حزب، ممنوعیت
اعتراضات را رعایت کنند. بعد از آن کمیته مرکزی، کمیته پترزبورگ و سازمان ارتش حزب
بلشویک جلسه گرفتند و بار دیگر ممنوعیت تظاهرات را تأیید کردند و مبلغین را به
کارخانجات و سربازخانه ها فرستادند که این تصمیم را تأکید و اجرا کنند. کمیته
مرکزی همزمان استالین را به نمایندگی به هیأت اجرائی شوراها فرستاد که آنها را در
جریان اتفاقات تازه بگذارد. دو ساعت بعد از اینکه حوادث داشتند اتفاق میافتادند،
استالین وظیفه خود را اجرا می کرد. منتها بهمن در حال حرکت بود. طرفهای عصر، جمعیت
کارگران و شماری از هنگها، مسلح و با به اهتزاز در آوردن پرچمهایشان، جلوی در دفتر
کمیته پترزبورگ حزب تجمع کردند. سخنرانان بلشویک از جمعیت مصرانه خواستند که
مسالمت آمیز پراکنده شوند؛ اما جمعیت با سوت و هو کردن سخنان آنها را قطع می
کردند. امواج خروشان انقلاب از کنترل خارج شده بودند. بعد از آن سخنرانان از جمعیت
تظاهر کننده خواستند که به طرف کاخ تاوری، که محل شورا بود، بروند و مطالبات خود
را به هیأت اجرائی شورا عرضه کنند. راهپیمائی با سرود مارسییز به حرکت افتاد. کل
شب را جماعت تقریبا کاخ تاوری را محاصره کرده بود و با عبث انتظار کشیدند که رهبران
شورا به خواست اصلی شان که عبور از حکومت موقت، و خودشان قدرت را بگیرند بود، جواب
بدهند.
در ضمن منشویکها و اس آرها به این امید که سربازان
"وفادار" به دولت، آنها را نجات دهند، زمان می خریدند. تا اینجا جلسات و
راهپیمائی ها مسالمت آمیز بودند، اما با گذشت هر یک ساعتی، شور و هیجان بطرف
انفجار می رفتند. چرنوف، وزیر کشاورزی توسط جماعت شناسائی شد و توسط جمعی از اراذل
و اوباش "دستگیر" شد. تنها با حضور قدرت تشخیص تروتسکی و میانجیگری
شجاعانه او بود که باعث پرهیز از خشونت بر علیه این وزیر و آزادی او شد، که خود
یکی از انقلابیون قدیمی بود. ساعاتی بعد از نیمه شب، زینویوف با آن تن صدای بلندش،
بدون وقفه و بدون اینکه از گفتههایش خسته شود، از بالکنی کاخ تاوری مشغول کاری
غیرممکن بود: ترغیب جمعیت عظیم تحصن کننده به رفتن به خانه هایشان و نه تنها بدون
پائین آوردن روحیه انقلابی آنها، بلکه بالاتر بردن آن روحیه. کمیته مرکزی حزب
بلشویک پی در پی در جلسه و درگیر با این معضل بسیار سخت بود. نهایتا تصمیم گرفت که
حزب باید در این تظاهراتها شرکت کند تا آن را رهبری و به کانالهای مسالمت آمیزی
هدایت کند. ریسک این کار این بود که ممکن بود موفق نشوند؛ ممکن بود درگیری اجتناب
ناپذیر باشد؛ و احتمال داشت که به یک شکست بزرگی ختم شود که کف ترازو را به نفع
ضدانقلاب سنگین کند. هر چه بلشویکها بیشتر مشت خود را عقب میکشیدند، شکست در یک
چنین نبردی محتمل تر می شد. راه دیگری که جلویشان بود، کنار کشیدن از تظاهرات بود
که اجازه بدهند حوادث راه خود را آنجور که اتفاق میافتادند، بروند. حزب انقلاب
اما نمیتواند یک چنین خونسردیای از خود نشان بدهد. اگر تودهها به حال خود رها
میشدند، به امان بی صبرانه شور و شوق خود رها می شدند، بدون شک به طرف تله جنگ
داخلی میرفتند. و هیچوقت بلشویکها را برای این کارشان، که همانند فرار در زمان
بحرانی بود، نمی بخشیدند. بلشویکها نمی توانستند خودشان را در چشم مردمی که
پیروزیشان نهایتا منوط به اعتماد و حمایت آنها بود، بی اعتبار کنند.
در چند روز بعد، تظاهرات و راهپیمائی ها که هم از لحاظ
تعداد شرکت کننده بزرگتر و هم پرتلاطم تر شدند، اینجا و آنجا وارد زد و خوردها و
خونریزیهایی شدند. اما آنچه را که بلشویکها از آن وحشت داشتند بوقوع نپیوست که آن
هم زد و خوردها به جنگ داخلی معمولی منجر شوند. کل این تحرک انگیزه خود را از دست
داد و از پا افتاد. تقریبا همزمان یک ضدتحرکی داشت نیرو می گرفت. برای تسکین خاطر
طبقات بالا و میانه، گروههای مسلح جناح راست وارد عمل شدند. مراکز فرماندهی
بلشویکها و دفاتر پراودا را ویران کردند. در بحبوحه همه این تلاطمات، اخبار سقوط
نیروهای مهاجم روسیه از جبهه و خط مقدم سر رسید. بلشویکها مقصر خوانده شدند و
فریاد انتقام بالا گرفت. آشوبگران دست راستی مارک جاسوسان آلمان به لنین و
طرفداران او زدند. روزنامه ای مشهور اسنادی جعلی منتشر کرد که ظاهرا اتهامات فوق
را ثابت می کرد. سربازان دولتی مشغول عملیات تهاجمی در حومه های "سرخ"
شدند.
استالین در سراسر "روزهای ژوئیه"، به نمایندگی از
کمیته مرکزی در مذاکره با شورای مرکزی شوراها بود و تمام سعی اش را کرد که عناصر
سرسخت و سرکش را کنترل کند. ابتدا تصمیم بلشویکها علیه تظاهرات را به اطلاع هیأت
اجرائی رساند، که بعدا متوجه شد تصمیمشان عوض شده است. او سپس، احتمالا به رهبران
شورا تغییر این تصمیم را گزارش و دلیل آن را نیز توضیح داده بود. در دایره روسای
شوراها، نیت خوب استالین ظاهرا فرض گرفته شده بود که بعدا وقتی دولت احکام دستگیری
اکثر رهبران حزب بلشویک را صادر کرد، گرچه استالین عضو کمیته مرکزی بود، اما به او
تعرضی نشد. همچنین آخرین مراحل تسلیم شدن شورشیان این نیمه قیامی که قلعه پتر و
پال را محاصره کرده بودند بر عهده او افتاد. همراه با یکی از اعضای منشویک هیأت
اجرائی شورا، استالین به قلعه مزبور که در جزیره ای روبروی مرکز فرماندهی بلشویکها
قرار داشت، رفت که در آن زمان مرکز مزکور توسط قوای دولتی اشغال می شد. پادگان
قلعه متشکل بود از ملوانان آتشی مزاج کرونشتات، مسلسل چیهایی که شورش را آغاز
کرده بودند و شهروندان عادی "نگهبانان سرخ" که هیچکدام با ایده تسلیم
موافق نبودند و خودشان را برای یک محاصره طولانی و خونین آماده میکردند. تصور
اینکه چقدر مأموریت استالین سخت و حساس بود، ساده است. تضمینات رسمی به وی کمک کرد
که شورشیان تنبیه نخواهند شد؛ اما با این همه هنوز سرسختانه از تصمیم خود مبنی بر تسلیم
نشدن دفاع می کردند. استالین نهایتا زیرکانه آنها را قانع کرد که تسلیم هیأت
اجرائی شوراها شوند، امری که بنظر می رسید شرافتمندانه تر از آن است که به دولت
تسلیم شوند. از یک حمام خون راه افتادن، جلوگیری شد.
همچنانکه حوادث نشان خواهند داد، شکست بلشویکها ظاهری و
سطحی بود. اما بلافاصله بعد از "روزهای ژوئیه"، همه احزاب با اغراق زیاد
از این شکست حرف زدند. اکثر رهبران حزب بلشویک، از جمله لنین، فکر کردند که دچار
شکست همه جانبهای، از آنچه که واقعا اتفاق افتاده بود، شدند. لنین و زینویوف
بعنوان جاسوسانی که از آلمان پول دریافت کردهاند تحت تعقیب قرار گرفتند.
سوسیالیستهای میانه رو می دانستند که اتهامات ساختگی هستند، اما کینه شان علیه
بلشویکها چنان زیاد بود که مانع دفاعشان از لنین و یارانش شد. بسیاری از آنها شکی
به این نداشتند که لنین تلاشی جدی در "روزهای ژوئیه" کرده بود که قدرت
دولتی را تسخیر کند.
کمیته مرکزی اکنون داشت در این باره بحث میکرد که لنین و
زینویوف خودشان را به مقامات تسلیم کنند یا مخفی شوند. خود لنین و زینویوف دو دل
بودند: نگران این بودند که اگر از محاکمه طفره بروند، در نظر آنهایی که از مسئله
خبر نداشتند، این ایده تقویت شود که نکند واقعا اتهامات درست باشند. ابتدا این نظر
لوناچارسکی و کامنف هم بود. برعکس، استالین به آنها توصیه کرد که مخفی شوند. گفت
حماقت خواهد بود اگر به عدالت دولت موقت اعتماد کنیم. چنان هیستری گستاخانه
ضدبلشویکی راه انداخته شده بود که هر افسر جوانی که مأمور اسکورت کردن
"جاسوسان آلمانی" به زندان و یا از زندان به دادگاه بود، اگر آنها را در
این مسیر به قتل می رساند فکر می کرد یک کار میهن پرستانه انجام داده است. لنین
هنوز در قبول توصیه استالین دو دل بود. استالین سپس در ملاقاتی به هیأت اجرائی
شوراها گفت که اگر هیأت اجرائی امنیت جانی لنین را از دست خشونت بی قانون تضمین
کند او حاضر است خودش را تسلیم دادگاه کند. همینکه منشویکها و سوسیالیستهای
انقلابی چنین مسئولیتی را به عهده نگرفتند، لنین و زینویوف نهایتا تصمیم گرفتند که
مخفی بشوند.
لنین روز ۸ ژوئیه ناپدید شد، که بدون شک نمونه روبسپیر را
که درست قبل از اینکه به قدرت برسد، دچار سرنوشت مشابهی شد و به یک نجار ژاکوبن
پناه برد. "نجار" لنین کارگری به نام آلیلویف از دوستان قدیمی استالین
بود. لنین چند روزی در خانه او زندگی کرد. استالین و آلیلویف روز ۱۱ ژوئیه لنین را
از خیابانهای شهر که رو به تاریکی می رفتند، به "ایستگاه دریائی" اسکورت
کردند، که لنین برای مخفی شدن ابتدا به روستاهای اطراف پایتخت و سپس به فنلاند
رفت. از این لحظه تا انقلاب اکتبر، لنین مخفی و اگر نه الهام بخش تاکتیک حزب، بلکه
حداقل الهام بخش استراتژی آن از طریق جزوات، مقالات و نامههایی که او کمیته مرکزی
را با آنها نامه باران کرد، ماند. همراه با لنین، زینویوف هم مخفی شد. چند روز بعد
کامنف زندانی شد. همچنین تروتسکی– بعد از اینکه او علنا با لنین اعلام همبستگی کرد
-، لوناچارسکی و دیگران هم دستگیر و زندانی شدند. رهبران مهم و تریبونها پراکنده
شدند. در این لحظه حساس، بار دیگر استالین جلو آمد که حزب را رهبری کند. بینامی
نسبی او به دردش خورد؛ چرا که نامش باعث خشمی را که نام دیگران برمی انگیخت، نمی
شد.
بعد از مخفی شدن لنین طولی نکشید که او با امضای کامل خود
("ک. استالین، عضو کمیته مرکزی" و غیره) نامه ای تحت عنوان "همدیگر
را حمایت کنید"، به حزبی که شکست خورده اما از مسیر خارج نشده بود، نوشت. تکرار
کرد که حزب در اتفاقات "روزهای ژوئیه" با عمل انجام شده مواجهه شده بود،
که ضدانقلاب اکنون در حال حمله است و "آشتی دهندگان" مسئولیتی بسیار
سنگینی بر دوش خود گذاشتند. حمله ضدانقلاب هنوز تمام نشده بود – "از حمله به
بلشویکها، به حمله به تمام احزاب شورا و خود شوراها خواهند رسید." او بحران
سیاسی تازه ای را پیش بینی کرد: "برای نبردهای در راه آماده باشید. ... اولین
هشدار ما: به دام تحریکات ضدانقلاب نیافتید، خودتان را با سلاح پایداری و
خودکنترلی مجهز کنید، نیروهایتان را حفظ کنید. ... دومین هشدار ما: به دور حزب،
خودتان را نزدیکتر کنید ... آنهایی که ضعیفترند را تشویق کنید، به کمک آنهایی که
عقب مانده اند بروید." همین سفارشات و دستورالعملها را به کنفرانس شهری
بلشویکها، که قبل از "روزهای ژوئیه" برگزار شد و اکنون نیمه علنی ادامه
یافت، تکرار کرد. بیانیهای در کنفرانس به تصویب رسید که توسط استالین به شیوهای
ویژه که ترکیبی از انقلابی گری و شرقگرائی، اصطلاح آمیز به سبک کشیشی نوشته شده
بود. در این بیانیه آمده بود:
از قرار معلوم این عالیجنابان امیدوارند صفوف ما را دچار
سردرگمی کنند و تخم شک و بی اعتمادی نسبت به رهبرانمان بکارند. بدبختهای پست فطرت!
نمیدانند که هیچوقت اسامی لنین، تروتسکی، زینویوف و کامنوف به اندازه امروز پیش
کارگران عزیز نبوده اند، که اراذل و اوباش بورژوا با گستاخی به طرفشان لجن پرتاب
می کنند. خائنین خودفروش! حتی نمی توانند حدس هم بزنند که هر چه تهمت و افترای
مزدوران سنگین تر باشد، عشق کارگران به رهبرانشان عمقیتر می شود. ... ننگ شرم آور
افترازنان ... این ننگ را از دستان ۳۲ هزار کارگر متشکل پتروگراد در بیاورید و با
خود به گور ببرید. ... و شما، عالیجنابان سرمایهدار و زمیندار، بانکدار،
روحانیون و عوامل ضدجاسوسی ... پیروزیتان را زیادی زود جشن گرفتهاید. زیادی عجله
به خرج دادهاید که انقلاب روسیه را به خاک بسپارید. انقلاب زنده است و اجازه
خواهد داد احساسش کنید؛ آقایان گورکن.
بلشویکها الحق سریع از این ضربه خودشان را جمع و جور کردند.
در اواخر ژوئیه توانستند یک کنگره نیمه مخفی سراسری برگزار کنند که در آن ۲۴۰ هزار
عضو در آن نماینده داشتند که سه برابر کنگره آوریل بود. استالین و بوخارین
سخنرانان اصلی برای کمیته مرکزی بودند. از نکات برجسته کنگره، بحثی بین استالین،
بوخارین و پروبراژنسکی درباره کاراکتر انقلابی بود که داشت نزدیک می شد. این بحث
بخشا انعکاسی درباره جدال درباره تزهای آوریل لنین بود؛ بخشا هم جلوهای بود از
مقدماتی برای جدالهای دراماتیک سالهای بعدی. استالین پیشنهادی مطرح کرد که انقلاب
پیروزمند روسیه قدرت خود را معطوف به "اتحاد با پرولتاریای انقلابی کشورهای
پیشرفته برای صلح و نوسازی سوسیالیستی جامعه" خواهد کرد. پروبراژنسکی، که یک
اقتصاددان جوان مارکسیست بود، پیشنهاد اصلاحیهای بر این بحث کرد که دولت انقلابی
بهتر است "قدرت خود را معطوف صلح و – اگر انقلاب در غرب پرولتری تحقق بیابد –
رفتن به طرف سوسیالیسم بکند." هر دو نسخه "اتحاد" بین انقلاب روسیه
و پرولتاریای اروپای غربی فرض گرفته شده بود. اما از نظر پروبراژنسکی روسیه خود به
تنهائی نمی توانست ساختمان سوسیالیسم را شروع کند، مگر اینکه اروپای غربی هم
انقلابی بشود. اگر اینچنین نشود، دستآورد انقلاب فقط صلح می توانست باشد (و
احتمالا تثبیت و تقویت نظمی دمکراتیک). بوخارین اهداف انقلاب را تقریبا همین تعریف
می کرد. استالین دلیلی نمی دید که چرا روسیه خود نتواند شروع به ساختن سوسیالیسم
بکند، چه انقلاب در غرب صورت بگیرد، چه نگیرد. در جواب به پروبراژنسکی گفت:
"نمیتوانید این احتمال را از معادلات حذف کنید که
روسیه آن کشوری باشد که راه را برای سوسیالیسم باز کند. ... پایه انقلاب در روسیه
از اروپای غربی، که پرولتاریا تنها بر علیه بورژوازی ایستاده است، وسیعتر است.
اینجا طبقه کارگر از جانب دهقانان فقیر حمایت میشود. ... در آلمان دم و دستگاه
قدرت دولتی با یک راندمان وسیعتر غیرقابل مقایسهای کار میکند. ... ما باید این
ایده مطلق که فقط اروپا میتواند راه را به ما نشان بدهد کنار بگذاریم. مارکسیسمی
داریم دگمی و مارکسیسمی داریم خلاق. من این آخری را انتخاب می کنم."
نظر استالین در آن لحظه ظاهرا عین نظر تروتسکی بود؛ چرا که
تروتسکی هم بحثش این بود که روسیه جلوتر از اروپا انقلاب سوسیالیستی را
"شروع" خواهد کرد. استالین هنوز نظر سوسیالیسم در یک کشور، نظری که
روسیه خود بتنهائی و در انزوا و جدا از بقیه دنیا خواهد توانست ساختمان عظیم
سوسیالیسم را تا آخر بنا نهد، به تفصیل توضیح نداده بود. تنها هفت هشت سال بعد، با
کمک بوخارین و بر علیه تروتسکی این نظر را فرموله کرد. اما همینجا هم یک تأکید خاص
و ویژهای بر کلماتش درباره مأموریت ویژه سوسیالیستی روسیه در او بود که در لنین و
تروتسکی دیده نمیشد. در نوشتههای لنین و تروتسکی آن دوره هم آن تأکید وجود داشت،
اما زیر بار تأکید و اصرار قاطع بر نهایتا بستگی داشتن سرنوشت سوسیالیسم در روسیه
به انقلاب کارگری در اروپا، حاشیهای شده بود. لنین و تروتسکی میگفتند که روسیه
میتواند و باید ساختمان سوسیالیسم را قبل از کشورهای پیشرفته دیگر شروع کند، اما
به تنهائی نمیتواند راه زیاد دوری برود. استالین تمایل داشت که بخش اول تزش را تکرار
کند، اما نه بخش دوم آن را. کلماتش در واقع نفسی ضمنی، فقط نیمه آگاهانه در اعتقاد
به خودکفائی انقلابی روسیه دمید. در ژوئیه و اوت ۱۹۱۷ کسی نسبت به این سرنخهای
معنادار برای اختلافات آینده اطلاعی نداشت.
...
بعد از کنگره، وقتی که رهبران حزب بلشویک، ابتدا کامنوف و
بعد از او تروتسکی، لوناچارسکی و بقیه به مرور زمان آزاد شدند، بار دیگر استالین
به حاشیه رفت.
در اواخر اوت پایتخت با زنگ خطر شورش ژنرال کورنیلوف بر
علیه دولت موقت به صدا در آمد. شورشی که اصرار بلشویکها درباره هشدار درباره قریب
الوقوع بودن ضدانقلاب را ثابت کرد. منشاء کودتا مبهم بود. کرنسکی به جنگ سرنوشت
ساز با بلشویکها فکر کرده بود و از ژنرال کورنیلوف خواسته بود که نیروی قابل
اعتمادی به پاتیخت اعزام کند. ژنرال اما با طرح سرکوب بلشویسم راضی و قانع نبود. او
میخواست کشور را از شوراها، سوسیالیستهای میانه رو و خود کرنسکی هم پاک کند. با
داشتن اعتماد به نفس (بادکنکی) و احساس مأموریت بعنوان "ناجی جامعه"،
نیتش را از کسی قایم نکرد. وفادرایش از دولت را پس گرفت. منطقه ریگا را رها ساخت
که به اشغال آلمانیها در آمد؛ به سربازانش دستور داد به طرف پتروگراد راه
بیافتند.
کمیتهها و هیأتهای اجرائی دولت، شوراها، منشویکها و اس
آرها اکنون در حالت وحشت زده بودند. در موقعیتی نبودند که بدون کمک بلشویکها و
بدون مسلح کردن کارگران که از لنین پیروی میکردند و بدون احیاء شوراها و
فراخواندن گارد سرخ که در "روزهای ژوئیه" سرکوب شده بودند، کودتای
کورنیلوف را شکست بدهند. خود کرنسکی از بلشویکها خواست که ملوانان کرونشتات را
تهییج کنند که در شورش ژوئیه بسیار فعال بودند "از انقلاب حمایت کنند". با
کنترل اعتراضات و مخالفتهایی که داشتند، بلشویکها به این درخواست جواب دادند و
"در صفوف جلو" بر علیه کورنیلوف جنگیدند. ضدانقلاب همه گروهها و احزاب سوسیالیست
را به سمت ایجاد "جبههای متحد" راند که فاتحه آن را خواند. از طرف دیگر
بلشویکها مواظب بودند که اشتباهی مثل آن را تکرار نکنند. وقتی که ملوانان کرونشتات
در زندان با تروتسکی ملاقات کردند، از او پرسیدند که آیا بهتر نیست در یک ضربه هر
دو کورنیلوف و کرنسکی را براندازند. تروتسکی به آنها توصیه کرد دشمنانشان را یکی
یکی بیاندازند. بعد از چند روز کودتای کورنیلوف سقوط کرد.
ضدانقلاب خنثی به بلشویسم انگیزه و عزم لازمه را داد که راه
ناتمام به قدرت را سریعتر طی کند. بلشویکها از بحران بعنوان اگر نه تنها، حداقل
مصمم ترین مدافع انقلاب بیرون آمدند. بعد از سرکوب کورنیلوف، وقتی که لنین علنا از
منشویکها و اس آرها خواست که به مشارکتشان با کادتهای همدست کورنیلوف خاتمه دهند و
دولت را خود در دست بگیرند و تماما به شوراها متکی باشند و قول داد که اگر به این
پیشنهاد او عمل کنند، بلشویکها نقش اپوزیسیون قانونی و مطابق قانون اساسی در
چهارچوب شوراها را بازی خواهند کرد؛ و وقتی که منشویکها و اس آرها این توصیه را رد
کردند، بطور غیرقابل برگشتی خودشان را در چشم طبقات کارگر بی اعتبار کردند. محبوبیت
بلشویکها در ارتش، با تقاضای مصرانه شان برای صلح و زمین برای دهقانان، بیشتر شد.
...
...
چند روز بعد از دستگیری کورنیلوف، اتفاق مهمی در شورای
پتروگراد افتاد. در نتیجه یک انتخاب، بلشویکها حزب اکثریت شدند. شوراهای مسکو و
دیگر شهرها شاهد تغییرات مشابهی بودند. تروتسکی که به تازگی با قرار وثیقه آزاد
شده بود، به ریاست شورای پتروگراد انتخاب شد که در سال ۱۹۰۵ هم این سمت را داشت. تحت
هدایت او، شورا از هیأت اجرائی که هنوز تحت سلطه سوسیالیستهای میانه رو بود، خواست
که فراخوان برای برگذاری کنگره شوراهای تمام روسیه بدهد و تمام قدرت به آن واگذار
شود. منطقا، این مصوبه مقدمهای برای قیام بود. تا زمانی که منشویکها و اس آرها در
اکثریت بودند، فریاد بلشویکها "همه قدرت به شوراها" نتایج عملی فوری نمیتوانست
داشته باشد. معنای واقعی شعار فوق این بود که منشویکها و اس آرها باید همه قدرت را
بگیرند. این به آن اکثریت بستگی داشت که از آن طرح پیروی کند یا نه. اما در حال
حاضر معنای "همه قدرت به شوراها" این بود که همه قدرت به بلشویکها، که
حزب اکثریت بودند. اما اگر دولت موقت حاضر نمیشد به این مطالبه گردن نهد و به نفع
شوراها خودش را از قدرت کنار بکشد، آنزمان چه؟ سئوالی که بطور اجتناب ناپذیری روی
میز بود. آنوقت شوراها تحت تعهد سیاسی و برای عملی کردن ادعای خود بر علیه دولت
موقت، آن را سرنگون کند و به این قدرت دوگانه پایان دهد. تنها قیام میتواند به
این مسئله جامه عمل بپوشاند.