۱۳۹۷ فروردین ۷, سه‌شنبه

قدرت گیری و قدرت شدن چپ در تحولات سیاسی ایران


تحولات انقلابی ماههای آخر ١٣٩٦، بار دیگر مسئله قدرت شدن و قدرت گرفتن کمونیستها در جامعه را جلو کشید. قدرت شدن و قدرت گرفتن اصلا یعنی چه؟!
در این اوضاع داغان سیاسی و فقر بی سابقه ای که دامنگیر جامعه و بخصوص کارگران شده است، آلترناتیو سوسیالیستی یک پای اصلی بحث این دوره است. جامعه مالامال از اعتراضات کارگری بر سر پایه‌ای ترین حق و حقوق شان است که با هیچ آلترناتیو لیبرالیستی و دمکراسی خواهی گرسنگی و بی حقوقی آنها جواب نخواهد گرفت. یک دوره ای می گفتیم که این احتمال وجود دارد که اگر جمهوری اسلامی سرنگون شود و یک دولت سرمایه‌داری که بتواند با کشورهای سرمایه داری در حوزه اقتصاد و سیاست بسازد، سر کار بیاید و یک دوره رونق اقتصادی راه بیاندازد، می تواند جامعه را به شاهراه سرمایه داری و حالت متعارف آن سوق دهد. این بحث به نظر من الان دیگر صادق نیست. بحران اقتصادی مزمنی کلیت سیستم را فراگرفته و این نظام در چهارگوشه جهان به چالش کشیده شده است. حتی سر برآوردن اسلام سیاسی و فاشیسم در غرب هم حاصل بحران سرمایه داری است. در نتیجه حتی اگر آلترناتیو سوسیالیستی به ظاهر زیاد ملموس و جلو صحنه نباشد، اما عمیقا در اعتراضات تنیده است.

می شود قدرت سیاسی را گرفت
کمونیستها می توانند قدرت سیاسی دولتی را بگیرند. در جائی مثل ایران با این همه تجارب سیاسی و این همه اعتراضات کارگری و این همه محبوبیت چپ و کمونیسم، خیز برداشتن به طرف قدرت دولتی اصلا چیز عجیبی نیست. واضح است که برای گرفتن قدرت دولتی، شرایط و ملزوماتی وجود دارد که یک جریان سیاسی باید آنها را ابتدا بوجود آورده باشد. حتی یک حزب سیاسی دوره غیربحرانی و به اصطلاح متعارف، نمی تواند جوابگوی مسائل دوره تلاطمات انقلابی و بحرانی باشد. فعالین اجتماعی سوسیالیست که یک عمر کار سیاسی میدانی برای دستمزد، سازمان دادن، متشکل کردن و مبارزه بر علیه حجاب و دستگیری و اعدام و غیره کرده اند، در تلاطمات انقلابی و بحرانی، باید دنده عوض کننده و خود را برای انقلاب آماده کنند. در ادامه آماده شدن شرایط لازم، قدرت سیاسی در تلاطمات بحرانی میوه ای است افتاده بر زمین که احزاب جدی سیاسی به طرف قبضه کردن آن، به نمایندگی از طبقه ای که نماینده آن هستند، خیز برمی دارند.

دوره ای در تلاطمات و بحرانهای انقلابی هست که همه چیز موقت است. دولت موقت است. مجلس موقت است. شورا موقت است. رهبران موقتند و غیره. تعیین تکلیف واقعی نشده است. دولت پیشین سقوط کرده، اما تا دولت تثبیت شده تازه، هر چه هست و هر طوری هم که خودش را معرفی کند، موقت و گذراست. دو مثال تاریخی بسیار مهمی که باید به آنها مراجعه کرد، انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب روسیه هستند. از سرنگونی لوئی شانزده و دست به دست شدن مجلس شورای ملی تا قدرت گرفتن ژاکوبنها و زیر گیوتین فرستاند لوئی و ماری آنتونت چند سالی طول کشید و هیچ حزب و گروهی قدرت واقعی در جامعه نبود. قدرت در واقع بین دو نهاد، مجلس شورای ملی که مجمع آریستوکراتها و طرفداران رسمی، نیمه رسمی و ضمنی شاه و وضع پیشین بودند و کمون پاریس، که قدرت اصلی سانس کلوتها، ژاکوبنها، سوسیالیستها و دیگر رادیکالها بود، تقسیم شده بود. چپها که در کمون پاریس بودند در ادامه رادیکال شدن جامعه، قدرت را گرفتند، شاه و شهبانو را زیر گیوتین بردند و جامعه را از تهاجمات خارجی که با همکاری جدی آریستوکراتها و کلیسای کاتولیک مورد تهدید جدی قرار گرفته بود، نجات دادند.

نمونه و تجربه انقلاب روسیه حتی تازه تر است. از سرنگونی تزار در فوریه و ایجاد دولت موقت تا انقلاب اکتبر، چند ماهی بیشتر طول نکشید. کسی نبود در جامعه روسیه آن زمان که نداند دولت موقت هیچ کاره ترین نهاد است. شورای شل و پل پتروگراد بود که فرمان راس و ریس کردن امور را صادر می کرد. همان "هیچ کاره" هم اگر دیپلماتی جواب سلامش را می داد، قدرت خود را مدیون شورای پتروگراد بود. بلشویکها و بخصوص لنین و کادرهای حزب بلشویک در رأس گاردهای سرخ کارخانه و سربازان قدرت دولتی را با همین قدرت شورای پتروگراد تسخیر کردند.

بدون قدرت دولتی هم باید قدرت شد
چپ در جامعه ایران، در گام اول، باید به فکر قدرت شدن باشد. چپها باید به فکر شکل دادن یک نهاد موازی دولت باشند. نهادی که به مسائل روزمره انقلاب و جامعه جواب بدهد. شورائی، کمیته اجرائی و یا چیزی شبیه به اینها. این می تواند چپ را در جامعه قدرت کند. این مسئله عملا و دوفاکتو به یک قدرت دوگانه دامن خواهد زد. نه جمهوری اسلامی می تواند برای مدت طولانی به عمر ننگینش ادامه بدهد، نه آلترناتیوهای بورژوائی منتظر، پایگاهی دارند که دلی به آینده زیر حکومت آنها خوش کرده باشد. نه کارگران به بهبود شرایط زندگی زیر سیطره دمکراسی خواهان دل خوش کرده اند، نه دیگر اقشار تحت ستم رهائی خود را در حکومت آنها می بینند. در نتیجه آن قدرت دوگانه، حتی اگر به تسخیر ضرب العجل قدرت دولتی نیانجامد، می تواند در چشم جامعه آلترناتیو جدی باشد.

یک نگرانی قابل درک و به نظر من نهایتا بی جا و نادرست در ایران این است که اگر جمهوری اسلامی مثل دولت بن علی در تونس و یا حسنی مبارک در مصر سریع ساقط نشد، آیا شاهد سوریه ای شدن ایران خواهیم بود. چپی که فعالین سیاسی، جنبش کارگری و جوانان و زنان را در نهاد موازی دولت، پای دوم قدرت دوگانه را در خود سازمان داده باشد، می تواند قدرت بشود. می تواند در چشم جامعه آلترناتیو حکومت باشد.
سئوال این است که اگر در ذهنم دارم به این فکر می کنم که احتمال این وجود دارد که با وجود یک قدرت دوگانه هم کمونیستها ضرب العجلی قدرت دولتی را نگیرند، چرا اصلا بحث قدرت دوگانه را جلو می‌کشم؟ من فکر می‌کنم که راه گرفتن قدرت دولتی و پروسه حکومت شدن، چیزی نیست که یک شبه و با فرمان حزب و جریان مشخصی به وقوع بپیوندد. نسلی پا جلو گذاشته و حکومت را به چالش کشیده که مطالباتش کاملا از مطالبات انقلابات پیشین متفاوت است. زنان یک پای اصلی مبارزه برای سرنگونی رژیم هستند و من فکر می‌کنم که حتی اگر برای رسیدن به یک دولت سوسیالیستی ما مجبور شویم در ایستگاهی توقف هم بکنیم، باید از همین امروز در چشم جامعه قدرت باشیم و این جز با متشکل بودن در نهادی موازی دولت که امور جامعه را راس و ریس می‌کند، امکان‌پذیر نیست. تبلیغات صرف، مثلا رادیو، تلویزیون، مدیای اجتماعی و غیره، حداکثر جامعه را به خیابان و انقلاب می کشد، اما راه دولت شدن و قدرت سیاسی دولتی را گرفتن، در میدان رهبری بودن است.
٢٥ مارس ٢٠١٨

۱۳۹۶ اسفند ۲۶, شنبه

فعالین كارگری در كردستان باید راه نشان بدهند


«اتحادیه آزاد كارگران ایران» طی اطلاعیه ای از احضار صدیق كریمی و فؤاد كیخسروی، دو تن از فعالین سرشناس و رهبران محبوب جنبش كارگری مشخصا در كردستان و سنندج در روز ٢٩ تیر خبر داد. احضار این دو تن در ادامه حمله سازمان یافته دیگری است كه جمهوری اسلامی بر علیه فعالین كارگری شروع كرده است. در همین دوره چندین فعال كارگری، از جمله سعید ترابیان، رضا شهابی، مهدی فراهی شاندیژ و بهنام ابراهیم زاده دستگیر شده و تحت شكنجه های وحشیانه و قرون وسطائی اسلامی قرار گرفته اند. هم اكنون كمپینی برای آزادی همه فعالین كارگری در جریان است كه خوانندگان این سطور حتما از آن باخبرند. اما آنچه كه در این نوشته مد نظرم است، سخنی است با فعالین كارگری و اینجا مشخصا رو به فعالین كارگری در كردستان. بخش زیادی از فعالین كارگری در كردستان هم اكنون در تشكل هائی چون «اتحادیه آزاد كارگران ایران»، «کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری» و «کمیته پیگیری ایجاد تشکل های آزاد کارگری در ایران» متشكل هستند. بخش قابل توجهی از فعالین و اعضا این تشكل‌ها نه تنها فعالین سرشناس جنبش كارگری هستند، بلكه رهبران محبوب جامعه علی العموم نیز می باشند. محمود صالحی، شیث امانی، صدیق كریمی، محمد عبدی پور، بهنام ابراهیم زاده، فواد كیخسروی و دهها نام دیگر، نامهائی نیستند كه فقط كارگران آنها را می شناسند و رهبران و نمایندگان خود می دانند. اینها كسانی هستند كه كل جامعه به فراخوانهای آنها جواب می دهد. بحث این است كه اگر این رهبران و فعالین كارگری دست به اقداماتی متحد و پیشگرانه نزنند، بعید نیست كه جمهوری اسلامی همه اینها را یكی بعد از دیگری دستگیر كند و زیر فشار و شكنجه قرار بدهد. معلوم است كه اعضا و فعالین این نهادها با همدیگر چه از لحاظ سیاسی و چه از لحاظ سلیقه ای اختلافات و گاها اختلاف جدی هم دارند؛ اما اگر دمكراتها، آنارشیستها و كمونیستها می توانند در برابر حملات فاشیسم متحد شوند، چگونه است كه فعالین كارگری ای كه گاها برای تشخیص اختلافات سیاسیشان باید براستی در نوشته هایشان دقیق شد، نمی توانند در برابر حملات وحشیانه جمهوری اسلامی دست به اتحاد عمل‌های مشخص و پیشگرانه ای بزنند؟! واقعیت امر این است كه این موضوع مختص امروز نیست، سالهاست كه جمهوری اسلامی فعالین كارگری را در یك محدوده ای مثل كردستان زیر فشار می گذارد و ما شاهد یك حركت همسو و مشترك از جانب كلیه تشكلهای موجود كارگری نیستیم! اگر بشود بطور مشترك رفت پای برگزاری اول ماه مه و قطعنامه مشترك صادر كرد، چگونه است كه امكان همكاری در اعتراض به گردنكشی های اسلامیون فراهم نشده است!؟ آن چه عنصری است كه اولی را ممكن ساخته اما در نقش بازی كردن در دومی غایب بوده است؟ سراغ آن عنصر برویم، پیدا كنیم و به آن بچسبیم. گاها به «من اعتراض نكردم» شعر مشهور برتولت برشت فكر می كنم كه یكی یكی را بردند و كشتند اما ناظر اعتراض نكرد چرا كه با او فعلا كاری نداشتند. اما رفقا می توانید مطمئن باشید كه جمهوری اسلامی با تك تك ما كار دارد و سراغمان خواهد آمد مگر اینكه كاری بكنیم.

با جمهوری اسلامی در افتاده ایم
ما فعالین كارگری و فعالین اجتماعی وقتی كه با رژیم هاری مثل جمهوری اسلامی طرف می شویم، این نكته برایمان مسلم است كه دفاع از حق كارگر، كودك، زن، جوان و انسان علی العموم جرم است و عواقبی هم برایمان به همراه خواهد داشت. با این همه وارد این عرصه می شویم. هماهنگی هائی كه با فعالین عرصه های دیگر و یا در همان عرصه اما با گرایشات دیگر می كنیم، از سر دفاع از حق و حقوق مشخصی است. گاها چنان در این كارمان غرق می شویم كه پس زدن حملات رژیم را بر خود و فعالینی مثل خود را از یاد می بریم. رفقا جنگ با جمهوری اسلامی و پیشبردن امر مبارزه با سرمایه داری، شامل هوای همدیگر داشتن هم می شود. شامل سازمان دادن اعتراضات بزرگ هم می شود. اعتراضاتی مثل اعتراض به گردنكشی، به زندانی كردن فعالین سیاسی و به داشتن پدیده ای به اسم زندانی سیاسی. پیشبرد امر مبارزه در عرصه كارگری، زنان، جوانان و غیره بر عهده شماست. اگر تك تك این فعالین دستگیر بشوند، سازمان دادن اعتراضات و راه و چاه نشان دادن هم دچار دست انداز جدی می شود. نتیجه ای كه می خواهم بگیرم این است كه دفاع از آزادی فعالین كارگری از هر گرایش و نهادی یك امر بسیار مهم در پیشبرد مبارزات است.

تشكیل نهادهای دفاعی
در مبارزه روزمره مان تشكلهای توده ای ایجاد می كنیم كه مثلا بر سر فشار بر زن و یا برای افزایش دستمزد و اعتراض به زندانی سیاسی و غیره مردم را متحد و سازمان بدهیم. كار سیاسی می كنیم كه دنیایی شایسته انسان بسازیم. بر سر راهمان ارتشی از وحشیان اسلامی حداقل در ایران حضور دارند كه پس زدن آنها یك شرط پیشروی است. پس زدن آنها با مبارزه فعالین اجتماعی ممكن است. باید برای آزادی این فعالین كارهای زیادی كرد. باید سریعا به هر تحرك رژیم برای محدود كردن این فعالین واكنش نشان داد. نمی شود دست رژیم را در سركوب این فعالین همینطوری باز گذاشت. یك راه مؤثر این كار، تشكیل نهادها و كمیته های دفاع از یك فعال زندانی و تحت فشار قرار گرفته مشخص است. «كمیته دفاع از محمود صالحی» را همه بیاد دارند. هم اكنون در سقز نهادی تحت عنوان «انجمن دفاع از کارگران اخراجی سقز» درست شده است. اینها همه تشكل هستند و هر یك از آنها می تواند كار مهمی را به پیش ببرد و جمعی را در آن و دور یك خواست مشخص سازمان بدهد. به نظر من فعالین كارگری مثلا اشنویه باید سریعا نهادی برای دفاع از بهنام ابراهیم زاده تشكیل بدهند. در همان اشنویه باید نهادی برای دفاع از اعضای تحت فشار كمیته هماهنگی درست بشود. در سنندج نهاد دفاع از پدرام نصرالهی درست بشود. بخش وسیعی از فعالین این نهادها كسانی می توانند باشند كه با شخص مزبور رابطه روزانه و طبیعی داشته اند. پدر، مادر، همسر، عمه، عمو، خاله، دایی، خواهر، برادر، دوست، همكلاسی، مكانیك و مغازه دار محله، معلم و غیره. هر كدام از این نهادها دهها و صدها نفر را بسیج می كند و این را برای رژیم به یك مشغله تبدیل می كند. تشكل توده ای همین است. شاخ ندارد.
جمهوری اسلامی از موضع قدرت نیست كه فعالین كارگری و فعالین اجتماعی را دستگیر می كند و زیر فشار می گذارد. از سر ضعفش است. می خواهد با دستگیری و زیر فشار گذاشتن این فعالین فشار بر خود را بكاهد. در عین حال با این كار خود می خواهد طول و عرض حمله خود بر جامعه را نیز بسنجد. كارگران و فعالین كارگری متحد می توانند جمهوری اسلامی را به عقب نشینی بكشانند و راه حلی جلو كل جامعه بگذارند.
١٧ ژوئیه ٢٠١٠
اولین بار در شماره ٥٢٨ نشریه «ایسكرا» منتشر شد.

۱۳۹۶ اسفند ۲۲, سه‌شنبه

مبارزه برای آزادی، مبارزه برای رفاه، مبارزه برای سوسیالیسم!


مبارزه حادی که امروزه در ایران برای سرنگونی جمهوری اسلامی در جریان است، مبارزه ای برای آزادی و رفاه است. مبارزه‌ای برای زندگی که از سرنگونی جمهوری اسلامی جدا نیست. من فکر می کنم که این مبارزه، حتی اگر شرکت کنندگان در این مبارزات فرموله هم نباشند و ندانند به کجا ختم خواهد شد، از مبارزه برای سوسیالیسم جدا نیست.
روی سخنم اینجا با کسانی نیست که وقتی از "آزادی" حرف می زنیم، برای خودشان یک طرح از پیش آماده (Blueprint) دارند. یا وقتی که از "رفاه" حرف می زنیم، اعتراضشان در می آید که این ربطی به سوسیالیسم ندارد و با آوردن نام سوسیالیسم حتما باید چند بار "لغو کار مزدی" را دور خود فوت کرده که کسی به سوسیالیسمشان شک نکند. من اینجا روی سخنم با کسانی است که در میدان عمل و در خیابانها توده‌های معترض را برای سرنگونی جمهوری اسلامی و برای یک زندگی و دنیای بهتری آماده و بسیج می‌کنند. کسانی که از سوسیالیسم و کمونیسم، زندگی کردن و خلاصی از تبعیضات را مد نظر دارند.
ایران به نظر من آماده ترین میدانی است که یک فعال سوسیالیست باید سوسیالیسمش را علنا اعلام کند و با آن به جنگ جمهوری اسلامی و تبعیضات ناشی از چهل سال حکومت جهل اسلامی بروند. این البته ساده نیست. کسی نباید آنقدر از خود ناشی گری نشان بدهد که فکر کند پیاده کردن سوسیالیسم و یا حتی پس زدن جمهوری اسلامی کار ساده ای خواهد بود. این را ما بارها گفته ایم و به همین دلیل خود فعالان درگیرش بوده و برایش دنبال فعال سیاسی مناسب در جنبشهای اعتراضی گشته ایم.

آیا عدم تبلیغ با نام سوسیالیسم کار ما را ساده تر می کند؟
من چنین تصوری ندارم. اتفاقا تصورم کاملا عکس این موضوع است. اما برای سوسیالیسم، مثل هر عرصه دیگر از سیاست کردن، کار و فعالیت مستمر و جدی می خواهد. حتما وقتی که سوسیالیسم را به میان توده ها ببریم، کسانی پیدا خواهند شد که سئوالات جدی و به جائی دارند. مثلا وقتی که برنی ساندرز در آمریکا کاندید ریاست جمهوری شد و بر علیه اش تبلیغ شد که می خواهد فلان و بهمان کار بکند، با حوصله جواب داد که سوسیالیسمش از نوع سوسیالیسم برژنف و پولپوت نیست. وقتی که از کاشاما سوانت، عضو مارکسیست شورای شهر سیاتل سئوال کردند که تو مارکسیست و در نتیجه سوسیالیسمت مثل سوسیالیسم استالین و مائو است، با حوصله، هم او و هم فعالین کمپین او توضیح دادند که سوسیالیسم او چه هست و چه نیست. نشان داد که این فعالین را بسیج کرده که حداقل دستمزد را بالا ببرند؛ که یک کنترلی بر روی اجاره خانه ها بگذارند. باید به شعور توده هایی که حرف حساب سرشان می شود احترام گذاشت و به قدرت تشخیصشان باور داشت.
ما هم در ایران، دقیقا یک چنین شرایطی را جلوی خودمان داریم. وقتی کسی به ما بگوید که سوسیالیسم شما هم مثل سوسیالیسم حزب توده و رنجبران و سازمان فدائیان خلق "اکثریت" است که از جمهوری اسلامی دفاع کند، با حوصله باید توضیح داد که فرق سوسیالیسم ما با آنها چیست. باید توضیح داد که ما برای خلاصی از بردگی زن مبارزه می کنیم. خلاصی از بردگی کارگر مبارزه می کنیم. باید توضیح داد سوسیالیسم ما خاتمه دادن به بیکاری و بیحقوقی است. اگر کسی آمد و گفت که شما درباره لغو کار مزدی چه فکر می کنید، وقتی که کارهای جدی تر ما با آدمهایی که مشکل زندگی کردن و زنده ماندن صرف در این مملکت دارند تمام شد، برای او هم در گوشه ای توضیح خواهیم داد که درباره لغو کار مزدی و غیره هم چگونه فکر می کنیم.
حرف حسابم این است که وقتی که در جامعه‌ای مبارزه برای از بین بردن بیکاری و گرسنگی، از بین بردن تبعیض بر علیه زن و کودک و غیر مسلمان، لغو اعدام، مبارزه برای آزادی بیان و تشکل و غیره در جریان است، باید فعال سوسیالیست جلو بیافتد که او در فلان حزب سوسیالیستی است و همه اینها از مواد فوری برنامه آن حزب هستند. این شدنی است و تحقیقات نشان می دهند که سوسیالیسم بار دیگر محبوب شده و مردم هر چه بیشتری خلاصی از این وضعیت را فقط در یک جامعه سوسیالیستی می بینند.
همین چندی پیش بود که یک مٶسسه ضدکمونیستی در آمریکا گزارشی منتشر کرد که طبق آن بیش از ۵۰ درصد جوانان در یک نظرسنجی اعلام کرده اند که سوسیالیسم و کمونیسم تنها راه خلاصی از این وضعیت است. گزارش دیگری نوشته بود که در آخرین انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، ۲ میلیون نفر از جوانان دانشگاهی و دبیرستانی به برنی ساندرز رأی داده، در حالیکه فقط ۷۰۰ هزار نفر از این طیف به کلینتون و همین تعداد هم به ترامپ رای داده بودند. همین گزارش می نویسد که در یکی دو سال اخیر، متوسط سنی اعضای فلان حزب سوسیالیستی در ایالت فلوریدا از ۶۴ به ۳۱ رسیده. جوانان به طور میلیونی به سوسیالیسم روی می آورند. اگر رو آوری به سوسیالیسم در جائی مثل آمریکا این چنین است، چرا کسی باید فکر کند که در کشوری مثل ایران سخن گفتن از سوسیالیسم آدم جذب نمی کند!؟

آزادی، رفاه و سوسیالیسم
دو رکن اصلی مبارزه برای سوسیالیسم، آزادی و رفاه هستند. وقتی که از "آزادی" حرف بزنیم، حتما تعدادی با طرحهای از پیش آماده و رنگین کمانی جلوی مان سبز خواهند شد با تئوری‌های اجق وجق شان. یکی از همین افراد در بحثی به من طعنه می زد که شعار "آزادی و برابری" شما که تازه نیست. این یک شعار بورژوائی است که بورژواها حدود ۲۵۰ سال پیش در انقلاب فرانسه سر میدادند. تنها چیزی که من بهش گفتم این بود که "اگر شما فرمول بهتری داری لطفا منتظر ما نمان". برای یک سوسیالیست در مبارزه بر علیه جمهوری اسلامی، "آزادی" یعنی خلاصی از این حکومت. آزادی از روابط اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ای که این رژیم و رژیمهای این چنینی پاسدارش هستند. آزادی از کلیه روابط، مناسبات و نهادهای اسارت آور و سرکوبگری که این رژیم و رژیم پیشین حاکم بر ایران حافظش بوده و هستند. رهائی و آزادی از بردگی مزدی و انقیاد طبقاتی ای که امثال این رژیم حافظش هستند. بقول منصور حکمت: "رهايى از بى‌حقوقى سياسى و انقياد فرهنگى، رهايى از پيله مذهب و پندارها و قوانين و ارزش‌هاى خرافه آميز و عقبمانده جامعه موجود، رهايى از ستم‌هاى مذهبى، قومى و جنسى، رهايى از فقر و فلاکت، جهل و خرافه و کل تبعيضات و مصائب جامعه بورژوايى. آزادی یعنی عدم ترس از نداشتن امكانات برخورداری از یك زندگی انسانی. آزادی از فشارهای روحی از دست دادن كار و معیشت و خانه و كاشانه. آزادی از استثمار و بی‌حقوقی." حال اگر کسی فرمول بهتری از این برای "آزادی" دارد، فبها! اما اگر بخواهند با حرافی هایشان مانع آزادی بشوند، باید کنارشان زد.

"رفاه" هم چنین است. حتما کسانی که کارشان تحقیق درباره سوسیالیسم و تفسیرهای مختلف از آن است، فرمولهایی دارند که سوسیالیسم بسیار فراتر از رفاه و آزادی است؛ و من هم مشکلی ندارم. اما در مبارزه برای خلاصی از موقعیتهایی، آدمهای دخیل در آن مبارزات مطالبات کنکرتی دارند. کارگر معترض در خیابانهای امروز ایران، رفاه می خواهد! دستمزد ده برابر خط فقر می خواهد. بیمه مکفی، ساعات کار کمتر، مرخصی های کافی برای زایمان، استعلاجی، کارآموزی و غیره می خواهد. دانشگاه بدون شهریه می خواهد. مهد کودک خوب و مناسب می خواهد. دستمزد برابر در ازای کار اجتماعا برابر می خواهد. آن سوسیالیسمی که در برابر این همه بیحقوقی در دنیا کاری نتوانسته انجام بدهد و برای دیگران فقط فخر دارد که بفروشد، به چه درد می خورد؟!

مارکس، لنین و سوسیالیسم
ما فعالین سوسیالیست جنبش کارگری دو نمونه موفق ماکرو جلوی خودمان داریم که برای انجام کار مثبت باید به آنها مراجعه کنیم. یکی مارکس است که کار اصلی اش مالاندن سیستم سرمایه داری بود. به قول فرهنگ متداول امروزی، کارش سلبی و نقد سیستم سرمایه‌داری بود. او هیچگونه طرح شسته رفته از پیشی برای ساختمان سوسیالیسم از خود بر جای نگذاشت. تنها Blueprint برجای مانده از او درباره سوسیالیسم، در میان هزاران صفحه کتاب نقد و تحلیل سیاسی، ده بیست صفحه "نقد برنامه گوتا" است.
نمونه ماکرو دوم، که به نظر من برای یک فعال سوسیالیست و یک انقلابی مهمتر است، مراجعه به تجربه انقلاب اکتبر و تاکتیکهای لنین و حزب بلشویک است. کار لنین سازمان دادن حزب بلشویک برای بسیج توده ها بر علیه امپراطوری تزار و سپس جنگ بود. کار این حزب سازمان دادن کارگران، دهقانان و سربازان برای به زیر کشیدن امپراطوری تزار و دولت موقت کرنسکی بود. لنین و حزب بلشویک قطعا در نظر داشتند جامعه را به سوی ساختمان سوسیالیسم ببرند. کادتها، کرنسکی، تزار، منشویکها، کورنیلوف، مارتف، سوسیال رولوسیونرها، فرانسه، انگلیس و آمریکا، همه می دانستند که اینها حزب لغو کار مزدی و حزب ساختن سوسیالیسم هستند. اما در بحبوحه انقلاب حقیقتا نمی دانم لنین و یا هیچکدام از دیگر رهبران آن انقلاب چند بار درباره سوسیالیسم و لغو کار مزدی چیزی گفتند.
سوسیالیسم در ایران ۱۳۹۷، قطعا از سوسیالیسم در هلند متفاوت خواهد بود. سوسیالیسم در روسیه دوره لنین، قطعا از سوسیالیسم در دوره ما در ایران و آلمان و ترکیه متفاوت خواهد بود. اگر لنین سوسیالیسم در روسیه را به فاکتورهایی ربط می داد، قطعا امروز مبارزه برای رهائی از ترامپیسم و اسلام سیاسی و اردوغان و جمهوری اسلامی، جزئی از مبارزه برای سوسیالیسم خواهد بود. کسی چه می داند که در ایران بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی، سوسیالیستها با چه محدودیتهایی روبرو خواهند بود!؟ آیا یک ایران سوسیالیستی با آمریکا سوسیالیستی یکی خواهند بود؟! همه اینها ما را به این نتیجه می رساند که سوسیالیسم برای یک فعال سیاسی سوسیالیست نباید طرحی از پیش آماده باشد. ما امروز داریم حرف از خلاصی از جمهوری اسلامی می زنیم. اگر دنیا وارد فاز دیگری شد که مرزها در هم نوردیده شدند، شاید بشود از یک دنیای همرنگ صحبت کرد. اما همین هم نباید ما را وارد دنیای فانتزی و توهمات کند.

ذات انسان، ذات سرمایه داری
تا اینجای نوشته مخاطب من بیشتر چپهایی بوده اند که بعنوان مانع در مبارزات و انقلابات عمل کرده اند. چند نکته درباره لیبرالیسم و راست هم بگویم. گرچه مبارزه مستقیم ما برای سرنگونی حاکمیت آنهاست، اما آنها هم تئوری برای وضع موجود می بافند.

راست و لیبرالیسم، گرچه با ظاهری تئوریک و فلسفی، که گویا ذات انسان به برابری تن نمی دهد ظاهر می شود، اما واقعیت امر این است که نهایتا حافظ این فلسفه و تئوری سرکوب خشن سیستم سرمایه داری است، نه احکام تئوریک و فلسفی. مثلا رقابت و برای خود خواستن را ذات انسان تعریف می کنند. شاید چنین باشد! اما آیا عشق ورزیدن به همنوع، همدردی با همنوع، خلاقیت و غیره را می شود ذات انسان به حساب آورد؟! چگونه است که گرو گرفتن نان شب کودکان کارگران ذات انسان تعریف می شود، اما مبارزه برای رهائی از خشونت جامعه سرمایه داری ذات انسان نیست! این چگونه ذاتی است برای حفاظت از آن ارتش چندین ده و صد میلیارد دلاری ایجاد می کنند؟ این انسان با یک چنین ذاتی چگونه موجودی است که آدمکش پرورش می دهد که به او حمله نشود؟!
چگونه است که تظاهرات چندین ده میلیونی در خیابانهای لندن و پاریس در اعتراض به حمله به عراق، که چند هزار کیلومتر با آنها فاصله دارد، ذات انسانی نیست؟! چگونه اعتراض به تبعیض بر علیه زن و کودک و غیره ذات انسان نیست، اما رقابت در آدمکشی ذات او به حساب می آید؟ چگونه است که اعتصاب حمایتی کارگران در حمایت از کارگران در یک کشور دیگر ذات انسان نیست، اما رقابت از بالاترین اجزاء ذات انسان به حساب می آید؟
واقعیت این است که همه این فلسفه بافی ها درباره ذات انسان برای ابدی نشان دادن سیستم سرمایه داری و ترغیب برای دست کشیدن و لج کردن با سیستم نابرابر طبقاتی است.

در پایان!
مبارزه برای خلاصی از جمهوری اسلامی شروع شده است. رابطه بین جمهوری اسلامی، با همه باند و جناحش، با توده‌های مردم وارد فاز دیگری شده است که به حال جمهوری اسلامی بسیار خطرناک است. این برای ما کمونیستها بسیار مهم و حیاتی است.
جامعه ایران مالامال از فعال چپ و سوسیالیست است. برای خلاصی از جمهوری اسلامی و رفتن به سوی سوسیالیسم باید متحد و متحزب شد. "کمونیستی" که متحزب نیست را نمی شود کمونیست به حساب آورد. در بهترین حالت یک آدم برابری طلب آرمانخواه است. "کمونیستی" که تحزب را انکار نمی‌کند، اما چندین دهه است که منتظر ظهور حزب، با فرمولهای ناکارآمد است هم کمونیستی جدی نیست. بقیه کمونیستها، سوسیالیستها و چپها، با حفظ کردن اختلافات سیاسی خود با احزاب کمونیست موجود، حتما باید قطب چپ و سوسیالیستی را با پیوستن به یکی از احزاب چپ انقلابی و سرنگونی طلب تقویت کنند. یادمان باشد که حزب بلشویک، بخصوص در بحبوحه انقلاب، مملو بود از اختلافات و نظرات سیاسی متفاوت. لنین به گروه تروتسکی، گروه مارتف، و جناح چپ حزب سوسیال رولوسیونر پیشنهاد پیوستن به حزب بلشویک داد و انتظاری هم نداشت که اختلافات سیاسی خود را از یاد ببرند.
اگر چپ می خواهد کار جمهوری اسلامی را یکسره کرده و قال قضیه را بکند، متأسفانه راه میابر وجود ندارد. باید متحزب و متحد شد.
۱۲ مارس ۲۰۱۸

۱۳۹۶ اسفند ۲۱, دوشنبه

بلشویکها کارگران را به طرف انقلابی رادیکال رهبری کردند


ایزاک دویچر
ترجمه: ناصر اصغری
مقدمه مترجم:
نوشته پیش روی، بخشی از متن انگلیسی کتاب زندگی نامه سیاسی استالین است (صفحات ۱۴۵ – ۱۵۶، ۱۵۷ – ۱۵۸)، تحت عنوان "استالین" نوشته ایزاک دویچر که ذبیح الله منصوری آن را در سال ۱۳۷۰ به فارسی با عنوان "تزار سرخ" ترجمه کرده است. من متأسفانه به ترجمه فارسی آن دسترسی نداشتم و این بخش را به مناسبت سالگرد انقلاب اکتبر از انگلیسی ترجمه کرده ام.
کتاب فوق، تا آنجا که دنبال کرده ام، یکی از بهترین زندگی نامه‌های استالین است که دویچر با مراجعه به دهها منبع مهم از تاریخ انقلاب روسیه آن را نوشته است. دویچر البته با نوشتن سه جلد زندگی نامه سیاسی تروتسکی بهتر شناخته شده است، اما برای درک بهتر انقلاب روسیه و همچنین شناختن استالین، کتاب "تزار سرخ" یک منبع بسیار مهم و خواندنی است. استالین بعد از نیمه اول دهه ۲۰ قرن ۲۰ هیولائی کم نظیر می‌شود. اما او سال ۱۹۱۷ نقش خود را بعنوان یکی از رهبران حزب بلشویک و رهبران انقلاب بازی می‌کند که نوشته پیش روی به گوشه‌هایی از آن اشاره می‌کند.
۴ نوامبر ۲۰۱۶
***
بلشویکها کارگران را به طرف انقلابی رادیکال رهبری کردند
تب انقلابی در سنت پترزربورگ طی ماه‌های مه و ژوئن هم، همچنان رو به بالا بود. انتخابات محلی در پایتخت ضعف کادتها، حزب دمکراتهای مشروطه خواه میلیوکوف، را به همه نشان داد. حزبی که نیروی اصلی حکومت بود. نصف آراء را سوسیالیستهای میانه رو به خود اختصاص دادند؛ که دو حزب مهم افراطی بلشویکها و کادتها که دارای قدرت و نفوذ بودند را در اقلیت قرار داد. دولت عمدتا کادت، اکنون به دولت ائتلافی کادت، منشویک و سوسیالیستهای انقلابی (اس آرها) راه داده بود. اما دولت جدید که می خواست سوار طوفان شود، نشانه های خیلی کمی از قدرت واقعی داشت. بلشویکها به نیروی اصلی در مناطق کارگری حومه سنت پترزبورگ تبدیل می شدند. از ارتش صدای حتی بلندتری برای مطالبه صلح می آمد؛ در حالیکه موتلفین غربی روسیه، "فرماندهی عالی روسیه" را هر چه بیشتر زیر فشار گرفته بودند که یک حمله همه جانبه علیه آلمان شروع کند. بلشویکها با دشمنی آشتی ناپذیری به پیشواز دولت ائتلافی رفتند. اما با این مخالفت، قدرت تخیل بالا و اتخاذ تاکتیک ظریف درست را از خود نشان دادند؛ که نه تنها امکان شکست آن وجود نداشت، بلکه پاداش‌های سریع و بزرگی را به همراه داشت. شعار سرنگونی کل حکومت را ندادند، چرا که می دانستند طبقه کارگر هنوز صرف اینکه احزاب سوسیالیست برای اولین بار در تاریخ روسیه وارد حکومت شده‌اند، بطور مثبتی تحت تأثیر قرار گرفته‌اند. اما طبقه کارگر همچنین به کادتهای حزب طبقه بورژوا که شریک ارشد این ائتلاف بود، مشکوک بودند. در نتیجه، لنین به سوسیالیستهای میانه‌رو فشار آورد که این ائتلاف را به هم بزنند و دولت خودشان را بر پایه شوراها تشکیل بدهند. در مناطق سرخ حومه پایتخت، مروجین و فعالین بلشویک بر دو شعار و مطالبه تأکید کردند: "مرگ بر ده وزیر سرمایه‌دار!" و "تمام قدرت به شوراها!" شعار اول سوظن گسترده نسبت به کادتها، که در بدنه بلشویکها و منشویکها متداول بود، برانگیخت. مطالبه اینکه تمام قدرت به شوراها منتقل شود، برابر بود با این مطالبه که سوسیالیستهای میانه رو خودشان به تنهائی قدرت را بگیرند، چرا که اکثریت در شوراها با آنها بود؛ و در نتیجه، این شعار مخاطب خاص خودش را در میان بدنه کارگری منشویکها داشت. طی ماه‌های مه و ژوئن، کرور کرور از کارگران طرفدار منشویکها، به بلشویسم گرویدند. روز ۱۸ ژوئن، نیم میلیون کارگر و سرباز در خیابانهای پایتخت دست به راهپیمائی زدند که به اسم توسط رهبران منشویک شوراها فراخوان داده شده بود. بخش وسیعی از تظاهرات کنندگان پلاکارد و بنرهائی را حمل می کردند که تقریبا تماما شعارهای بلشویکها بودند. همزمان با این تظاهرات، اولین "کنگره سراسری شوراهای تمام روسیه" در جریان بود و نمایندگان ایالات دیگر، که بلشویکها هنوز در اقلیت یک ششم بودند، با این همه نفوذ بلشویکها در پایتخت در میان این همه جماعت تحت تأثیر قرار گرفتند.
در کنگره شوراها اتفاق بسیار مهمی افتاد. وقتی که یکی از وزیران سوسیالیست، با عذر و گناه و دفاعی توضیح می داد که به دولتی احتیاج داریم که همه را در بر بگیرد و در این هرج و مرج و از هم پاشیدگی که جنگ با خود آورده، هیچ حزبی به تنهائی توان در دست گرفتن قدرت را ندارد، لنین در میان حضار بلند شد و کوتاه و مختصر و مصمم سخنان آن وزیر را قطع کرد و گفت که حزب او حاضر است تمام قدرت را بگیرد. سخنان لنین با خنده بلند تمسخرآمیز روبرو شد؛ اما راهپیمائی عظیم توده‌ها در خیابانهای پایتخت، جدیت کشنده آن سخنان را به آنها شیرفهم کرد.
در واقع بلشویکها هنوز آماده نبودند قدرت را بگیرند. آنها همچنان شوراها را منبع مشروع قدرت انقلابی می‌دانستند و تا زمانی که حزبش در شوراها در اقلیت بود، لنین هیچگونه تلاشی برای گرفتن قدرت را در دستور کار این حزب نگذاشت. او اما سخت می‌کوشید که کارگران، سربازان و ملوانان نیمه آنارشیست و بی صبر را که با تاکتیکهای محتاطانه او کنار نمی‌آمدند، افسار بزند. طرح‌های اقداماتی خود را با ریتم ناموزون و انگیزه‌های انقلاب در مخاطره می‌دید. گرچه سیاستهای او هنوز خیلی برای کارگران بیرون از پایتخت (عقب مانده) افراطی بودند، اما بخش بزرگی از سربازان و پرولتاریای پایتخت داشتند به بلشویکها هم شک می کردند که دارند زیادی ملایمت از خود نشان می دهند و یا دل و جرأت کافی انقلابی ندارند. استالین مجبور شد در "پراودا" به حومه‌های "سرخ" درباره آژیتاتورهای آنارشیست و شبه آنارشیست که کارگران را به "بیرون آمدن" نابهنگام دعوت می‌کردند، هشدار بدهد. در چند ماه بعدی، بلشویسم با سعی زیاد قادر شد بین مخاطرات به عقب انداختن انقلاب و دست زدن به خطرات اقدامات نابهنگام تعادلی برقرار کند.
خطرات و مخاطرات با این واقعیت که ضد انقلاب هم خود را برای حمله آماده می کرد، افزایش یافتند. ژنرالهای سلطنت طلب، لیگ افسران میهن پرست، انجمن ارتشیان سابق و کادتهای طبقه بورژوا، همه متوجه معنای واقعی تظاهرات ژوئن شدند و تصمیم گرفتند با یک کودتائی خشن، روآوری روزافزون به بلشویسم را عقب بزنند. رهبران سوسیالیستهای میانه رو وحشت برشان داشته بود و با این ایده خودشان را مشغول کرده بودند که این جنگ رقبای چپشان، که در مقابلشان این سوسیالیستهای میانه رو هر چه بیشتر بی افق تر میشدند، از صحنه پاک خواهد کرد. لنین و رفقایش مصمم بودند که به خودشان اجازه ندهند به قیام نابهنگام کشیده شوند. تقریبا مطمئن بودند که اگر جاپایشان را فقط در میان کارگران پایتخت محکم کنند قادر به تسخیر بلافاصله قدرت خواهند شد؛ اما به همان اندازه برایشان مسلم بود که در برابر مخالفت بقیه کشور هم قادر نخواهند بود آن را (قدرت دولتی) نگه دارند. آنها اکنون بر این واقعیت آگاه بودند که هر اعتراض مهمی در خیابانهای پتزربورگ از هر زمان دیگری بیشتر امکان این را دارد که به درگیری خیابانی کشیده شود. کارگران مسلح بودند. سربازان علاقه‌ای به تظاهراتی نداشته که اسلحه‌های خودشان را با خود نداشته باشند. هر تظاهرات غیرمسلحانه‌ای هدفی می‌شد برای باندهای ضدانقلاب برای تیراندازی به آن. در نتیجه کمیته مرکزی حزب بلشویک، هر گونه تظاهرات و راهپیمائی را ممنوع اعلام کرد. اما نتوانست این ممنوعیت را به اجرا بگذارد – تب و تاب انقلابی در حومه ها و در پادگانها فراتر از کنترلشان بود. این پس زمینه بحران خطرناک "روزهای ژوئیه" بود، که استالین در آن نقشی بی مانند بازی کرد، که همچنین عقب نشینی گرچه سختی، ولی موقت برای بلشویسم به همراه داشت.
گزارشی روشن و ظاهرا صادقانه از حوادث، از طرف خود استالین به کنگره ششم حزب، که دو هفته بعد از "روزهای ژوئیه" برگزار شد، ارائه شد. بعدازظهر ۳ ژوئیه، نمایندگانی از یکی از هنگهای نظامی به کنفرانس شهری حزب می روند و اعلام می‌کنند هنگ آنها و دیگر هنگها تصمیم گرفتند همان عصر "بیرون بیایند"، که هم اکنون پیکهائی به هنگها و کارخانجات فرستاده اند که از همه آنها خواسته شده به قیام بپیوندند. لیدر کمیته پترزبورگ، ولودارسکی، با قاطعیت به آنها خاطرنشان کرد که حزب از آنها انتظار دارد، بعنوان اعضای حزب، ممنوعیت اعتراضات را رعایت کنند. بعد از آن کمیته مرکزی، کمیته پترزبورگ و سازمان ارتش حزب بلشویک جلسه گرفتند و بار دیگر ممنوعیت تظاهرات را تأیید کردند و مبلغین را به کارخانجات و سربازخانه ها فرستادند که این تصمیم را تأکید و اجرا کنند. کمیته مرکزی همزمان استالین را به نمایندگی به هیأت اجرائی شوراها فرستاد که آنها را در جریان اتفاقات تازه بگذارد. دو ساعت بعد از اینکه حوادث داشتند اتفاق می‌افتادند، استالین وظیفه خود را اجرا می کرد. منتها بهمن در حال حرکت بود. طرفهای عصر، جمعیت کارگران و شماری از هنگها، مسلح و با به اهتزاز در آوردن پرچمهایشان، جلوی در دفتر کمیته پترزبورگ حزب تجمع کردند. سخنرانان بلشویک از جمعیت مصرانه خواستند که مسالمت آمیز پراکنده شوند؛ اما جمعیت با سوت و هو کردن سخنان آنها را قطع می کردند. امواج خروشان انقلاب از کنترل خارج شده بودند. بعد از آن سخنرانان از جمعیت تظاهر کننده خواستند که به طرف کاخ تاوری، که محل شورا بود، بروند و مطالبات خود را به هیأت اجرائی شورا عرضه کنند. راهپیمائی با سرود مارسییز به حرکت افتاد. کل شب را جماعت تقریبا کاخ تاوری را محاصره کرده بود و با عبث انتظار کشیدند که رهبران شورا به خواست اصلی شان که عبور از حکومت موقت، و خودشان قدرت را بگیرند بود، جواب بدهند.
در ضمن منشویکها و اس آرها به این امید که سربازان "وفادار" به دولت، آنها را نجات دهند، زمان می خریدند. تا اینجا جلسات و راهپیمائی ها مسالمت آمیز بودند، اما با گذشت هر یک ساعتی، شور و هیجان بطرف انفجار می رفتند. چرنوف، وزیر کشاورزی توسط جماعت شناسائی شد و توسط جمعی از اراذل و اوباش "دستگیر" شد. تنها با حضور قدرت تشخیص تروتسکی و میانجیگری شجاعانه او بود که باعث پرهیز از خشونت بر علیه این وزیر و آزادی او شد، که خود یکی از انقلابیون قدیمی بود. ساعاتی بعد از نیمه شب، زینویوف با آن تن صدای بلندش، بدون وقفه و بدون اینکه از گفته‌هایش خسته شود، از بالکنی کاخ تاوری مشغول کاری غیرممکن بود: ترغیب جمعیت عظیم تحصن کننده به رفتن به خانه هایشان و نه تنها بدون پائین آوردن روحیه انقلابی آنها، بلکه بالاتر بردن آن روحیه. کمیته مرکزی حزب بلشویک پی در پی در جلسه و درگیر با این معضل بسیار سخت بود. نهایتا تصمیم گرفت که حزب باید در این تظاهراتها شرکت کند تا آن را رهبری و به کانالهای مسالمت آمیزی هدایت کند. ریسک این کار این بود که ممکن بود موفق نشوند؛ ممکن بود درگیری اجتناب ناپذیر باشد؛ و احتمال داشت که به یک شکست بزرگی ختم شود که کف ترازو را به نفع ضدانقلاب سنگین کند. هر چه بلشویکها بیشتر مشت خود را عقب می‌کشیدند، شکست در یک چنین نبردی محتمل تر می شد. راه دیگری که جلویشان بود، کنار کشیدن از تظاهرات بود که اجازه بدهند حوادث راه خود را آنجور که اتفاق می‌افتادند، بروند. حزب انقلاب اما نمی‌تواند یک چنین خونسردی‌ای از خود نشان بدهد. اگر توده‌ها به حال خود رها می‌شدند، به امان بی صبرانه شور و شوق خود رها می شدند، بدون شک به طرف تله جنگ داخلی می‌رفتند. و هیچوقت بلشویکها را برای این کارشان، که همانند فرار در زمان بحرانی بود، نمی بخشیدند. بلشویکها نمی توانستند خودشان را در چشم مردمی که پیروزیشان نهایتا منوط به اعتماد و حمایت آنها بود، بی اعتبار کنند.

در چند روز بعد، تظاهرات و راهپیمائی ها که هم از لحاظ تعداد شرکت کننده بزرگتر و هم پرتلاطم تر شدند، اینجا و آنجا وارد زد و خوردها و خونریزیهایی شدند. اما آنچه را که بلشویکها از آن وحشت داشتند بوقوع نپیوست که آن هم زد و خوردها به جنگ داخلی معمولی منجر شوند. کل این تحرک انگیزه خود را از دست داد و از پا افتاد. تقریبا همزمان یک ضدتحرکی داشت نیرو می گرفت. برای تسکین خاطر طبقات بالا و میانه، گروههای مسلح جناح راست وارد عمل شدند. مراکز فرماندهی بلشویکها و دفاتر پراودا را ویران کردند. در بحبوحه همه این تلاطمات، اخبار سقوط نیروهای مهاجم روسیه از جبهه و خط مقدم سر رسید. بلشویکها مقصر خوانده شدند و فریاد انتقام بالا گرفت. آشوبگران دست راستی مارک جاسوسان آلمان به لنین و طرفداران او زدند. روزنامه ای مشهور اسنادی جعلی منتشر کرد که ظاهرا اتهامات فوق را ثابت می کرد. سربازان دولتی مشغول عملیات تهاجمی در حومه های "سرخ" شدند.
استالین در سراسر "روزهای ژوئیه"، به نمایندگی از کمیته مرکزی در مذاکره با شورای مرکزی شوراها بود و تمام سعی اش را کرد که عناصر سرسخت و سرکش را کنترل کند. ابتدا تصمیم بلشویکها علیه تظاهرات را به اطلاع هیأت اجرائی رساند، که بعدا متوجه شد تصمیم‌شان عوض شده است. او سپس، احتمالا به رهبران شورا تغییر این تصمیم را گزارش و دلیل آن را نیز توضیح داده بود. در دایره روسای شوراها، نیت خوب استالین ظاهرا فرض گرفته شده بود که بعدا وقتی دولت احکام دستگیری اکثر رهبران حزب بلشویک را صادر کرد، گرچه استالین عضو کمیته مرکزی بود، اما به او تعرضی نشد. همچنین آخرین مراحل تسلیم شدن شورشیان این نیمه قیامی که قلعه پتر و پال را محاصره کرده بودند بر عهده او افتاد. همراه با یکی از اعضای منشویک هیأت اجرائی شورا، استالین به قلعه مزبور که در جزیره ای روبروی مرکز فرماندهی بلشویکها قرار داشت، رفت که در آن زمان مرکز مزکور توسط قوای دولتی اشغال می شد. پادگان قلعه متشکل بود از ملوانان آتشی مزاج کرونشتات، مسلسل چی‌هایی که شورش را آغاز کرده بودند و شهروندان عادی "نگهبانان سرخ" که هیچکدام با ایده تسلیم موافق نبودند و خودشان را برای یک محاصره طولانی و خونین آماده می‌کردند. تصور اینکه چقدر مأموریت استالین سخت و حساس بود، ساده است. تضمینات رسمی به وی کمک کرد که شورشیان تنبیه نخواهند شد؛ اما با این همه هنوز سرسختانه از تصمیم خود مبنی بر تسلیم نشدن دفاع می کردند. استالین نهایتا زیرکانه آنها را قانع کرد که تسلیم هیأت اجرائی شوراها شوند، امری که بنظر می رسید شرافتمندانه تر از آن است که به دولت تسلیم شوند. از یک حمام خون راه افتادن، جلوگیری شد.
همچنانکه حوادث نشان خواهند داد، شکست بلشویکها ظاهری و سطحی بود. اما بلافاصله بعد از "روزهای ژوئیه"، همه احزاب با اغراق زیاد از این شکست حرف زدند. اکثر رهبران حزب بلشویک، از جمله لنین، فکر کردند که دچار شکست همه جانبه‌ای، از آنچه که واقعا اتفاق افتاده بود، شدند. لنین و زینویوف بعنوان جاسوسانی که از آلمان پول دریافت کرده‌اند تحت تعقیب قرار گرفتند. سوسیالیستهای میانه رو می دانستند که اتهامات ساختگی هستند، اما کینه شان علیه بلشویکها چنان زیاد بود که مانع دفاعشان از لنین و یارانش شد. بسیاری از آنها شکی به این نداشتند که لنین تلاشی جدی در "روزهای ژوئیه" کرده بود که قدرت دولتی را تسخیر کند.
کمیته مرکزی اکنون داشت در این باره بحث می‌کرد که لنین و زینویوف خودشان را به مقامات تسلیم کنند یا مخفی شوند. خود لنین و زینویوف دو دل بودند: نگران این بودند که اگر از محاکمه طفره بروند، در نظر آنهایی که از مسئله خبر نداشتند، این ایده تقویت شود که نکند واقعا اتهامات درست باشند. ابتدا این نظر لوناچارسکی و کامنف هم بود. برعکس، استالین به آنها توصیه کرد که مخفی شوند. گفت حماقت خواهد بود اگر به عدالت دولت موقت اعتماد کنیم. چنان هیستری گستاخانه ضدبلشویکی راه انداخته شده بود که هر افسر جوانی که مأمور اسکورت کردن "جاسوسان آلمانی" به زندان و یا از زندان به دادگاه بود، اگر آنها را در این مسیر به قتل می رساند فکر می کرد یک کار میهن پرستانه انجام داده است. لنین هنوز در قبول توصیه استالین دو دل بود. استالین سپس در ملاقاتی به هیأت اجرائی شوراها گفت که اگر هیأت اجرائی امنیت جانی لنین را از دست خشونت بی قانون تضمین کند او حاضر است خودش را تسلیم دادگاه کند. همینکه منشویکها و سوسیالیستهای انقلابی چنین مسئولیتی را به عهده نگرفتند، لنین و زینویوف نهایتا تصمیم گرفتند که مخفی بشوند.
لنین روز ۸ ژوئیه ناپدید شد، که بدون شک نمونه روبسپیر را که درست قبل از اینکه به قدرت برسد، دچار سرنوشت مشابهی شد و به یک نجار ژاکوبن پناه برد. "نجار" لنین کارگری به نام آلیلویف از دوستان قدیمی استالین بود. لنین چند روزی در خانه او زندگی کرد. استالین و آلیلویف روز ۱۱ ژوئیه لنین را از خیابانهای شهر که رو به تاریکی می رفتند، به "ایستگاه دریائی" اسکورت کردند، که لنین برای مخفی شدن ابتدا به روستاهای اطراف پایتخت و سپس به فنلاند رفت. از این لحظه تا انقلاب اکتبر، لنین مخفی و اگر نه الهام بخش تاکتیک حزب، بلکه حداقل الهام بخش استراتژی آن از طریق جزوات، مقالات و نامه‌هایی که او کمیته مرکزی را با آنها نامه باران کرد، ماند. همراه با لنین، زینویوف هم مخفی شد. چند روز بعد کامنف زندانی شد. همچنین تروتسکی– بعد از اینکه او علنا با لنین اعلام همبستگی کرد -، لوناچارسکی و دیگران هم دستگیر و زندانی شدند. رهبران مهم و تریبونها پراکنده شدند. در این لحظه حساس، بار دیگر استالین جلو آمد که حزب را رهبری کند. بینامی نسبی او به دردش خورد؛ چرا که نامش باعث خشمی را که نام دیگران برمی انگیخت، نمی شد.
بعد از مخفی شدن لنین طولی نکشید که او با امضای کامل خود ("ک. استالین، عضو کمیته مرکزی" و غیره) نامه ای تحت عنوان "همدیگر را حمایت کنید"، به حزبی که شکست خورده اما از مسیر خارج نشده بود، نوشت. تکرار کرد که حزب در اتفاقات "روزهای ژوئیه" با عمل انجام شده مواجهه شده بود، که ضدانقلاب اکنون در حال حمله است و "آشتی دهندگان" مسئولیتی بسیار سنگینی بر دوش خود گذاشتند. حمله ضدانقلاب هنوز تمام نشده بود – "از حمله به بلشویکها، به حمله به تمام احزاب شورا و خود شوراها خواهند رسید." او بحران سیاسی تازه ای را پیش بینی کرد: "برای نبردهای در راه آماده باشید. ... اولین هشدار ما: به دام تحریکات ضدانقلاب نیافتید، خودتان را با سلاح پایداری و خودکنترلی مجهز کنید، نیروهایتان را حفظ کنید. ... دومین هشدار ما: به دور حزب، خودتان را نزدیکتر کنید ... آنهایی که ضعیفترند را تشویق کنید، به کمک آنهایی که عقب مانده اند بروید." همین سفارشات و دستورالعملها را به کنفرانس شهری بلشویکها، که قبل از "روزهای ژوئیه" برگزار شد و اکنون نیمه علنی ادامه یافت، تکرار کرد. بیانیه‌ای در کنفرانس به تصویب رسید که توسط استالین به شیوه‌ای ویژه که ترکیبی از انقلابی گری و شرقگرائی، اصطلاح آمیز به سبک کشیشی نوشته شده بود. در این بیانیه آمده بود:
از قرار معلوم این عالیجنابان امیدوارند صفوف ما را دچار سردرگمی کنند و تخم شک و بی اعتمادی نسبت به رهبرانمان بکارند. بدبختهای پست فطرت! نمی‌دانند که هیچوقت اسامی لنین، تروتسکی، زینویوف و کامنوف به اندازه امروز پیش کارگران عزیز نبوده اند، که اراذل و اوباش بورژوا با گستاخی به طرفشان لجن پرتاب می کنند. خائنین خودفروش! حتی نمی توانند حدس هم بزنند که هر چه تهمت و افترای مزدوران سنگین تر باشد، عشق کارگران به رهبرانشان عمقیتر می شود. ... ننگ شرم آور افترازنان ... این ننگ را از دستان ۳۲ هزار کارگر متشکل پتروگراد در بیاورید و با خود به گور ببرید. ... و شما، عالیجنابان سرمایه‌دار و زمین‌دار، بانکدار، روحانیون و عوامل ضدجاسوسی ... پیروزی‌تان را زیادی زود جشن گرفته‌اید. زیادی عجله به خرج داده‌اید که انقلاب روسیه را به خاک بسپارید. انقلاب زنده است و اجازه خواهد داد احساسش کنید؛ آقایان گورکن.
بلشویکها الحق سریع از این ضربه خودشان را جمع و جور کردند. در اواخر ژوئیه توانستند یک کنگره نیمه مخفی سراسری برگزار کنند که در آن ۲۴۰ هزار عضو در آن نماینده داشتند که سه برابر کنگره آوریل بود. استالین و بوخارین سخنرانان اصلی برای کمیته مرکزی بودند. از نکات برجسته کنگره، بحثی بین استالین، بوخارین و پروبراژنسکی درباره کاراکتر انقلابی بود که داشت نزدیک می شد. این بحث بخشا انعکاسی درباره جدال درباره تزهای آوریل لنین بود؛ بخشا هم جلوه‌ای بود از مقدماتی برای جدالهای دراماتیک سالهای بعدی. استالین پیشنهادی مطرح کرد که انقلاب پیروزمند روسیه قدرت خود را معطوف به "اتحاد با پرولتاریای انقلابی کشورهای پیشرفته برای صلح و نوسازی سوسیالیستی جامعه" خواهد کرد. پروبراژنسکی، که یک اقتصاددان جوان مارکسیست بود، پیشنهاد اصلاحیه‌ای بر این بحث کرد که دولت انقلابی بهتر است "قدرت خود را معطوف صلح و – اگر انقلاب در غرب پرولتری تحقق بیابد – رفتن به طرف سوسیالیسم بکند." هر دو نسخه "اتحاد" بین انقلاب روسیه و پرولتاریای اروپای غربی فرض گرفته شده بود. اما از نظر پروبراژنسکی روسیه خود به تنهائی نمی توانست ساختمان سوسیالیسم را شروع کند، مگر اینکه اروپای غربی هم انقلابی بشود. اگر اینچنین نشود، دستآورد انقلاب فقط صلح می توانست باشد (و احتمالا تثبیت و تقویت نظمی دمکراتیک). بوخارین اهداف انقلاب را تقریبا همین تعریف می کرد. استالین دلیلی نمی دید که چرا روسیه خود نتواند شروع به ساختن سوسیالیسم بکند، چه انقلاب در غرب صورت بگیرد، چه نگیرد. در جواب به پروبراژنسکی گفت:
"نمی‌توانید این احتمال را از معادلات حذف کنید که روسیه آن کشوری باشد که راه را برای سوسیالیسم باز کند. ... پایه انقلاب در روسیه از اروپای غربی، که پرولتاریا تنها بر علیه بورژوازی ایستاده است، وسیعتر است. اینجا طبقه کارگر از جانب دهقانان فقیر حمایت می‌شود. ... در آلمان دم و دستگاه قدرت دولتی با یک راندمان وسیعتر غیرقابل مقایسه‌ای کار می‌کند. ... ما باید این ایده مطلق که فقط اروپا می‌تواند راه را به ما نشان بدهد کنار بگذاریم. مارکسیسمی داریم دگمی و مارکسیسمی داریم خلاق. من این آخری را انتخاب می کنم."

نظر استالین در آن لحظه ظاهرا عین نظر تروتسکی بود؛ چرا که تروتسکی هم بحثش این بود که روسیه جلوتر از اروپا انقلاب سوسیالیستی را "شروع" خواهد کرد. استالین هنوز نظر سوسیالیسم در یک کشور، نظری که روسیه خود بتنهائی و در انزوا و جدا از بقیه دنیا خواهد توانست ساختمان عظیم سوسیالیسم را تا آخر بنا نهد، به تفصیل توضیح نداده بود. تنها هفت هشت سال بعد، با کمک بوخارین و بر علیه تروتسکی این نظر را فرموله کرد. اما همینجا هم یک تأکید خاص و ویژه‌ای بر کلماتش درباره مأموریت ویژه سوسیالیستی روسیه در او بود که در لنین و تروتسکی دیده نمی‌شد. در نوشته‌های لنین و تروتسکی آن دوره هم آن تأکید وجود داشت، اما زیر بار تأکید و اصرار قاطع بر نهایتا بستگی داشتن سرنوشت سوسیالیسم در روسیه به انقلاب کارگری در اروپا، حاشیه‌ای شده بود. لنین و تروتسکی می‌گفتند که روسیه می‌تواند و باید ساختمان سوسیالیسم را قبل از کشورهای پیشرفته دیگر شروع کند، اما به تنهائی نمی‌تواند راه زیاد دوری برود. استالین تمایل داشت که بخش اول تزش را تکرار کند، اما نه بخش دوم آن را. کلماتش در واقع نفسی ضمنی، فقط نیمه آگاهانه در اعتقاد به خودکفائی انقلابی روسیه دمید. در ژوئیه و اوت ۱۹۱۷ کسی نسبت به این سرنخهای معنادار برای اختلافات آینده اطلاعی نداشت.
...
بعد از کنگره، وقتی که رهبران حزب بلشویک، ابتدا کامنوف و بعد از او تروتسکی، لوناچارسکی و بقیه به مرور زمان آزاد شدند، بار دیگر استالین به حاشیه رفت.
در اواخر اوت پایتخت با زنگ خطر شورش ژنرال کورنیلوف بر علیه دولت موقت به صدا در آمد. شورشی که اصرار بلشویکها درباره هشدار درباره قریب الوقوع بودن ضدانقلاب را ثابت کرد. منشاء کودتا مبهم بود. کرنسکی به جنگ سرنوشت ساز با بلشویکها فکر کرده بود و از ژنرال کورنیلوف خواسته بود که نیروی قابل اعتمادی به پاتیخت اعزام کند. ژنرال اما با طرح سرکوب بلشویسم راضی و قانع نبود. او می‌خواست کشور را از شوراها، سوسیالیستهای میانه رو و خود کرنسکی هم پاک کند. با داشتن اعتماد به نفس (بادکنکی) و احساس مأموریت بعنوان "ناجی جامعه"، نیتش را از کسی قایم نکرد. وفادرایش از دولت را پس گرفت. منطقه ریگا را رها ساخت که به اشغال آلمانی‌ها در آمد؛ به سربازانش دستور داد به طرف پتروگراد راه بیافتند.
کمیته‌ها و هیأتهای اجرائی دولت، شوراها، منشویکها و اس آرها اکنون در حالت وحشت زده بودند. در موقعیتی نبودند که بدون کمک بلشویکها و بدون مسلح کردن کارگران که از لنین پیروی می‌کردند و بدون احیاء شوراها و فراخواندن گارد سرخ که در "روزهای ژوئیه" سرکوب شده بودند، کودتای کورنیلوف را شکست بدهند. خود کرنسکی از بلشویکها خواست که ملوانان کرونشتات را تهییج کنند که در شورش ژوئیه بسیار فعال بودند "از انقلاب حمایت کنند". با کنترل اعتراضات و مخالفتهایی که داشتند، بلشویکها به این درخواست جواب دادند و "در صفوف جلو" بر علیه کورنیلوف جنگیدند. ضدانقلاب همه گروه‌ها و احزاب سوسیالیست را به سمت ایجاد "جبهه‌ای متحد" راند که فاتحه آن را خواند. از طرف دیگر بلشویکها مواظب بودند که اشتباهی مثل آن را تکرار نکنند. وقتی که ملوانان کرونشتات در زندان با تروتسکی ملاقات کردند، از او پرسیدند که آیا بهتر نیست در یک ضربه هر دو کورنیلوف و کرنسکی را براندازند. تروتسکی به آنها توصیه کرد دشمنانشان را یکی یکی بیاندازند. بعد از چند روز کودتای کورنیلوف سقوط کرد.
ضدانقلاب خنثی به بلشویسم انگیزه و عزم لازمه را داد که راه ناتمام به قدرت را سریعتر طی کند. بلشویکها از بحران بعنوان اگر نه تنها، حداقل مصمم ترین مدافع انقلاب بیرون آمدند. بعد از سرکوب کورنیلوف، وقتی که لنین علنا از منشویکها و اس آرها خواست که به مشارکتشان با کادتهای همدست کورنیلوف خاتمه دهند و دولت را خود در دست بگیرند و تماما به شوراها متکی باشند و قول داد که اگر به این پیشنهاد او عمل کنند، بلشویکها نقش اپوزیسیون قانونی و مطابق قانون اساسی در چهارچوب شوراها را بازی خواهند کرد؛ و وقتی که منشویکها و اس آرها این توصیه را رد کردند، بطور غیرقابل برگشتی خودشان را در چشم طبقات کارگر بی اعتبار کردند. محبوبیت بلشویکها در ارتش، با تقاضای مصرانه شان برای صلح و زمین برای دهقانان، بیشتر شد. ...
...
چند روز بعد از دستگیری کورنیلوف، اتفاق مهمی در شورای پتروگراد افتاد. در نتیجه یک انتخاب، بلشویکها حزب اکثریت شدند. شوراهای مسکو و دیگر شهرها شاهد تغییرات مشابهی بودند. تروتسکی که به تازگی با قرار وثیقه آزاد شده بود، به ریاست شورای پتروگراد انتخاب شد که در سال ۱۹۰۵ هم این سمت را داشت. تحت هدایت او، شورا از هیأت اجرائی که هنوز تحت سلطه سوسیالیستهای میانه رو بود، خواست که فراخوان برای برگذاری کنگره شوراهای تمام روسیه بدهد و تمام قدرت به آن واگذار شود. منطقا، این مصوبه مقدمه‌ای برای قیام بود. تا زمانی که منشویکها و اس آرها در اکثریت بودند، فریاد بلشویکها "همه قدرت به شوراها" نتایج عملی فوری نمی‌توانست داشته باشد. معنای واقعی شعار فوق این بود که منشویکها و اس آرها باید همه قدرت را بگیرند. این به آن اکثریت بستگی داشت که از آن طرح پیروی کند یا نه. اما در حال حاضر معنای "همه قدرت به شوراها" این بود که همه قدرت به بلشویکها، که حزب اکثریت بودند. اما اگر دولت موقت حاضر نمی‌شد به این مطالبه گردن نهد و به نفع شوراها خودش را از قدرت کنار بکشد، آنزمان چه؟ سئوالی که بطور اجتناب ناپذیری روی میز بود. آنوقت شوراها تحت تعهد سیاسی و برای عملی کردن ادعای خود بر علیه دولت موقت، آن را سرنگون کند و به این قدرت دوگانه پایان دهد. تنها قیام می‌تواند به این مسئله جامه عمل بپوشاند.

۱۳۹۶ اسفند ۱۴, دوشنبه

جنبش كارگري و انقلاب جاري، بعد از يك سال


دوستي از يكي از شهرهاي آذربايجان در اي ميلي با اشاره به نوشته اي از من تحت عنوان: «به بهانه بحث با عليرضا خباز، فعالين كارگري با جنبش جاري چگونه برخورد مي كنند؟» مي پرسد كه «فكر نمي كنيد اگر كسي بگويد در انقلاب جاري هنوز جنگ بين كارگر و سرمايه دار نيست حرف بيربطي نزده است؟» توافق كرديم كه جواب اين سئوالش را علنا بدهم تا بلكه نكاتي براي ديگران هم در بر داشته باشد.

نقد تصويري غلط از جنگ بين كارگر و سرمايه دار
در جواب اين سئوال اگر بخواهم بطور خلاصه و در يك سطر بگويم، مي گويم كه به نظر من حرف درستي نزده است. ابتدا يك نكته را توضيح بدهم كه دو نوع افراد چنين بحثي را مطرح مي‌كنند. در يك سر اين دو طيف كساني هستند كه «انتقادشان» اصالتي ندارد و در مراحل مختلفي دم خروس «برنشتاينيسم»شان بيرون زده و از «طبقه متوسط» در برابر مبارزه كمونيستي دفاع كرده اند. و كسان ديگري هم هستند كه تا يكسال پيش هر كسي كه از كارگر حرف مي زد حاضر بودند شكم او را پاره كنند. در طرف ديگر اين دو طيف، كساني هستند كه واقعا چنين فكر مي كنند. اما به نظر من نگاهشان به مبارزه بين كارگر و سرمايه دار اشكال جدي دارد. بحثم بيشتر با اين افراد است و اگر مجبور شده ام با طرف ديگر هم بحث كنم، بيشتر براي روشن شدن نقدم بوده است. با اين توضيح اجازه بدهيد به بحثمان برگرديم.
من فكر ميكنم كه اين جنگي است بين كارگر و سرمايه دار. منتها اگر مشاهده خود را به شعارهاي «الله اكبر»، «يا حسين، ميرحسين» و ديگر شعارهاي مذهبي اين چنيني كه در اعتراضات اخير كم هم نشنيده ايم محدود كنيم، چنين بر مي آيد كه جنگ بين دو نوع اسلاميون است كه يك طرف آن احمدي نژاد و خامنه اي قرار گرفته اند و طرف ديگر آن هم مسلماناني هستند كه اين شعارها را مي دهند. اما اگر شعارهاي «موسوي بهانه است، كل رژيم نشانه است»، «مرگ بر خامنه اي»، «مرگ بر اصل ولايت فقيه»، «آزادي زندانيان سياسي» و شعارهاي اين چنيني كه اينها هم ابدا كم نبودند را نيز بشنويم، صورت مسئله كاملا متفاوت خواهد بود. سوزاندن عكس خامنه اي و خميني و از سر برداشتن حجاب و غيره موضوعات ديگري بودند كه به اين مسئله ويژگي ديگري مي دادند.
اولين سئوال اين است كه مگر كارگر و سرمايه دار چه كساني هستند كه ديدن آنها اينقدر پيچيده شده است؟ يك تصوير عجيب و غريب و در واقع كاذب اين است كه اگر در خيابان رسما شعار مرگ بر سرمايه داري و زنده باد سوسياليسم سر داده نشود، نه تنها از كارگر و مبارزه كارگري خبري نيست، بلكه اصلا قابل قبول نيست! تصوير اينها از كارگر و سرمايه دار، از سوسياليسم و سرمايه داري و كلا تضاد كار و سرمايه از پايه غلط است. آن دوره اي كه سرمايه دار نيروي نظامي خود را در كارخانه‌ها مستقر مي‌كرد و با كارگر بعنوان يك برده برخورد مي كرد، سالهاست كه سپري شده است. سيستم سرمايه‌داري امروز از طريق ناسيوناليسم، قومي گرايي، فمنيسم، راسيسم، مذهب و روابط مذهبي، حجاب، پارلمان، دمكراسي، دانشگاه و غيره كارگر را در چنگال خود تسليم نگه مي دارد. كارگر اگر بتواند اينها را بزند و كناري بنهد، سرمايه داري را زده است! اصلا مبارزه طبقاتي همين است. اين تعريف من نيست؛ تعريفي است به قدمت ماركسيسم كلاسيك. «اين دقيقا ماركس بود كه نخستين بار قانون حركت تاريخ را كشف كرد مبني بر اين كه همه نبردهاي تاريخي، اعم از اينكه در صحنه سياسي رخ داده باشند يا مذهبي يا فلسفي يا در هر حوزه ايدئولوژيكي ديگر، در واقع چيزي جز بيان كم و بيش روشن نبردهاي طبقات اجتماعي نيستند، …» (فردريك انگلس، پيشگفتار بر چاپ سوم آلماني «هيجدهم برومر لوئي بناپارت») از اين گذشته، هر اتفاق سياسي مهمي، حتي جائي كه ظاهرا ربطي به زندگي سياسي بخش اعظم جامعه ندارد، باز مسائل اجتماعي مهمي تعيين تكليف مي شوند.
مثالي بزنم. در جنگ جهاني اول، وقتي كه تقريبا همه مردها سر گرم جنگ و خدمات جنگي بودند، راه براي ورود زنان به اردوي كار باز شد. با ورود زنان به اين عرصه از زندگي، چشمشان به استقلال و در واقع بطور توده اي به دنياي ديگري باز شد. در جنگ جهاني اول با تمام سبعيتي كه آفريده شد، جامعه به ورود زنان به عرصه كار بعنوان يك پيشرفت و نقطه مثبت و دستاورد بزرگي كه حاصل اين جنگ بود و يا حداقل از اين طريق به دنيا معرفي شد، نگاه مي كند. بعد از آن ديگر پس راندن زنان به كنج خانه غيرممكن گشت. اكنون مبارزه اي در ايران در جريان است كه نه تنها زنان را وارد عرصه مبارزه كرده است، بلكه روابط قرون وسطائي حاكم بر تك تك گوشه هاي توليد، سياست، اقتصاد، جامعه و غيره در آن جامعه را نيز به چالش كشيده است. در اين بين كساني پيدا شده اند كه حضور كارگر در آن را نه تنها انكار مي كنند بلكه اصلا ورود كارگر به آن را مضر به حال وي مي دانند. به نظر من حتي اينطوري نيست كه اينها به فكر كارگر هستند و مثلا فكر مي كنند كارگران با ورود خود به اين اعتراضات، لشكر يكي از دو قطب احمدي نژاد ـ موسوي مي شوند. بلكه اين افراد بطور ضمني از جمهوري اسلامي دفاع مي كنند. اجازه بدهيد با يك مثال بحثم را پي بگيرم. اگر كسي در سال ٥٧ به تظاهرات كنندگان در ايران مي گفت كه حواستان باشد با اين كارهايي كه مي كنيد خميني سر كار مي آيد و جمهوري اسلامي ايشان بسيار وحشي تر از حكومت پهلوي ها خواهد بود؛ بحثش مي توانست ظاهري معقول داشته باشد. اگر كسي بگويد كه جمهوري اسلامي را بياندازيد، حكومتي مثل طالبان و يا شيوخ عربستان سر كار خواهد آمد، باز حرفش مي تواند ظاهري درست داشته باشد. اما اگر كسي نخواهد با جمهوري اسلامي بجنگد و ديگران را از سفت و چفت شدن بندهاي سرمايه داري متعارف بترساند، نه تنها خودش را بي مسئوليت مي كند، بلكه انگشت نما هم مي شود. مخالفين جنبش جاري در ايران بحثشان اين است كه اگر جمهوري اسلامي بيافتد، حكومتي مثل حكومت تركيه سر كار خواهد آمد. اين ظاهرا تمام منطق اين طيف است. معناي واقعي اينكه كسي از كارگران بخواهد كه در خانه بنشينند و كاري نكنند و حتي بدتر اينكه اگر اين حكومت بيافتد به ضرر كارگران است، همان دفاع ضمني از جمهوري اسلامي است!

موقعيت توده اي جنبش جاري
انقلاب براي هيچ انسان جدي اي ـ نه براي ما در جبهه انسانيت و نه براي كساني كه در جبهه ارتجاع هستند ـ يك خط مستقيم از نقطه A به نقطه B نيست. امروز بخش عظيمي از جمعيت ايران جوانتر از ٣١ سال سن دارد. يعني در زمان حاكميت جمهوري اسلامي به دنيا آمده، مدرسه رفته و بزرگ شده است. براي نسل چهل سال به بالا كه جنايتهاي جمهوري اسلامي را به چشم ديد و كساني مثل رفسنجاني، موسوي، خاتمي و كروبي كه مستقيما در آن جنايات دست داشتند را مي شناسند، هيچ كس نه توهمي به اين افراد دارد و نه فكر مي كند با آويزان شدن به اينها مي شود كاري كرد. منتها بخش عظيمي از جامعه همچنانكه گفتم كساني هستند كه تجربه نسل قديمي تر را ندارند. بسياري از اين بي تجربه ها يا واقعا فكر مي كنند كه موسوي و كروبي كساني هستند كه اينها را نجات خواهند داد و يا اينكه فكر مي كنند فعلا از اينها پوششي براي به پيش بردن مبارزات و اعتراضاتمان بسازيم. اگر از چپ توده‌اي ـ اكثريتي كه نخست وزيرش موسوي بود و رئيس جمهورش هم خامنه‌اي بگذريم، هيچ چپ ديگري در اين جامعه فكر نمي كند كه با موسوي و كروبي كسي به يك حكومت كمي هم بهتر از جمهوري اسلامي برسد. منتها انقلابي كه در جريان است، انقلاب تشكيلات چپها كه نيست؛ يك انقلاب توده اي ميليوني است كه بر عليه وضعيت موجود به پا خاسته است. اين مردم خودشان مي گويند كه رهبر ندارند. كمونيستها براي پيروزي اين انقلاب لازم است كه رهبري اين انقلاب را تأمين كنند. بعيد است كسي فكر كند اين اعتراضات از عدم راديكاليسم رنج مي برد! اين اعتراضات چيزي از راديكاليسم، بمعناي ميليتانت و درب و داغان كردن وضع موجود، كم ندارد. آنچه كه در اين اعتراضات بايد همه گير شود اين است كه از شعارهاي دفاع از زنداني سياسي، «مرگ بر ولايت فقيه» و غيره فراتر برود و شعارهاي «آزادي، برابري، حكومت كارگري»، «زنده باد سوسياليسم» و غيره را در دستور جامعه قرار بدهد. بعيد است كسي فكر كند كه بشود با اطلاعيه و نوشته و با كنترل از راه دور مردم را به خط كرد. رهبران كمونيست در محلات هستند؛ در تظاهراتها هستند و دارند هر روز رهبري خود را بر اين اعتراضات تحكيم مي بخشند. يكي ديگر از همين مسيرهاي پر پيچ و خم انقلاب اين است كه همين توده راديكال انقلابي، وقتي با رهبري موسوي و دارو دسته ايشان مواجه مي شود، چيزي فراتر از «جمهوري اسلامي نه يك كلمه كم و نه يك كلمه بيشتر»، نمي رود. رهبران كمونيستي كه مورد نظر من هستند در تمام جنبشها پيدا مي شوند. در جنبش دانشجوئي، در جنبش كارگري و زنان و غيره. اين رهبران بايد پا جلو بگذارند و همين توده راديكال در خيابان را رهبري كنند. مسئوليت حزب كمونيست كارگري در اين بين اين است كه اين رهبران كمونيست را متحد كند و دستشان را در دست هم بگذارد. و اتفاقا اين كاري است كه از «راه دور» و غيره هم امكان پذير است. مكانيزم جلو بردن انقلاب هم همين است. هيچ حزبي در هيچ انقلابي قرار نبوده كه طور ديگري عمل كند. كسي كه متوجه اين موضوع نيست، زيادي از قافله عقب است.

جايگاه تشكل كارگري
در برخورد به نبود تشكلهاي توده اي در سطح وسيع ما با يك ديدگاه «جالبي»، مشخصا در انقلاب جاري روبرو بوديم. در همان سطحي كه در آن جامعه تشكل داريم، يعني تشكل‌هايي چون سنديكاي كارگران واحد، سنديكاي كارگران نيشكر هفت تپه، انجمن صنفي كارگران برق و فلزكار كرمانشان، اتحاديه آزاد كارگران ايران، كميته هماهنگي، كميته پيگيري، کانون مدافعان حقوق کارگر، هيأت بازگشايي كارگران نقاش و تزيينات ساختمان، كارگران فلزكار مكانيك، جمعي از كارگران ايران خودرو و جمع شورايي فعالين كارگري به مناسبتهاي مختلفي وارد «عرصه سياست» شده اند و گفته اند كه زندگي و معيشت كارگران در مناسبات سرمايه داري همچنان برده وارانه خواهد ماند و با ادبيات و زباني كه خود تشخيص داده اند از اعتراضات خياباني دفاع كرده اند. در اين بين يكي دو نفر رفته اند و رضا رخشان را آورده و با ايشان مصاحبه اي كرده اند و سپس با قايم شدن پشت اين مصاحبه مي گويند كه كارگر با كارفرما چانه بزند. يعني كارگر تشكلي مي خواهد كه بر سر شرايط فروش نيروي كار با كارفرما به توافق برسد. و درست زماني كه جامعه براي بزير كشيدن جمهوري اسلامي به ميدان آمده است، اينها مي گويند اين اعتراضات ارتجاعي است و كارگر با اين اعتراضات كاري نداشته باشد و برود يك گوشه از محل كارش با كارفرما چانه بزند! اين ديد غلط و بقول معروف انحرافي كه تشكل كارگري بايد در خدمت مطرح كردن مطالبات اقتصادي و صنفي كارگران باشد، در اوضاع پر تلاطم انقلابي ضديت خود با مبارزه كارگران براي خلاصي از وضعيت موجود را به نمايش مي گذارد. و خوشبختانه اولين قربانيان اعتراضات و انقلابات هم همين خاكريزها بر سر راه انقلاب هستند.
اما همين انقلاب در امتداد خود باعث خواهد شد كه تشكل‌هاي توده اي شكل بگيرند. معلوم است كه با تشكل توده اي جنبش گامها پيشروي خواهد كرد. اين يك بحث است. بحث ديگر اينكه آيا انقلاب نمي تواند به يك طرف مطلوب براي كارگران پيشروي كند اگر به هر دليلي اين تشكل‌ها، چه در كارخانجات و چه در محلات و مدارس و غيره شكل نگرفتند؟ كمونيستها و رهبران كمونيست در جنبش جاري يك كار هر روزه شان اين است كه سر و ساماني به معضل بي تشكلي بدهند. انقلابي كه متحزب و متعين و متشكل است، شانس پيشروي و پيروزي بيشتري دارد. همين خاكريزهاي سر راه انقلاب اين موضوع را پيچيده مي كنند و آن را به موضوعي مثل معضل مرغ و تخم مرغ تبديل مي كنند. مي گويند انقلابات و انقلاب كارگري بدون تشكل علي العموم و تشكل كارگري علي الخصوص امكانپذير نيستند. كارگر را مي بيند. بي حقوقي او را هم مي بيند. اما چون تشكلش را نمي تواند ببيند، دنيا را بر وفق مراد خود و يا در چهارچوب نظرات از قبل آماده خود نمي بيند؛ و از همينجاست كه سر از جاهاي عجيب و غريبي در مي آورد. كسي كه واقعا اينچنين فكري مي كند، قاعدتا بايد آستين بالا بزند و كارگران را متشكل مي كند. منتها اينها تشكيل هر تشكلي را در اين برهه از تاريخ در خدمت قوي شدن جنبش جاري مي دانند و مضر به حال كارگر! پس: بدون تشكل انقلاب نمي شود، تشكل را هم نبايد درست كرد. پس انقلاب بي انقلاب!
اما تا آنجا كه به خود كارگران و توده هاي معترض در خيابان برمي گردد، اينكه جمهوري اسلامي چهار چشمي مواظب اين است كه مردم متشكل نشوند، خود به نوعي پيشروي جنبش به سوي متشكل شدن است. رهبران اعتراضات خود مي توانند حكم تشكل را بازي كنند. خيزشهاي انقلابي به متشكل شدن توده هاي بي تشكل دامن مي زند. اجازه بدهيد اين موضوع را هم با يك مثالي توضيح بدهيم.
كردستان در تمام سه دهه گذشته در يك حالت غيرعادي و انقلابي بسر برده است. اگر چه دوره اي شوراها و بنكه ها را چه در شهرها و چه در دهات كردستان داشتيم، اما اين جامعه هم علي العموم فاقد تشكل‌هاي توده اي چه در سطح كارخانه و مدارس و چه در سطح محلات بوده است. البته ما اينجا و آنجا شاهد تشكلهائي از جمله اتحاديه صنعتگر، سنديكاي خبازان و غيره بوده ايم، اما در يك سطح وسيع كردستان هم همانند ديگر جاهاي ايران فاقد تشكل‌هاي توده اي بوده است. منتها رهبران شناخته شده در اين جامعه، كساني مثل محمود صالحي، صديق كريمي، شيث اماني، محمد عبدي پور و دهها كس ديگر كساني بوده اند كه دائم با مكانيزمهاي تشكلهاي توده اي، منتخب مردم در برابر رژيم بوده اند. خود اينها كساني بوده اند كه مردم دور آنها متشكل شده اند. همين نمونه كردستان به نظر من بر اهميت متعين شدن رهبران اعتراضات توده اي مي افزايد و تا باز شدن فضا براي متشكل شدن و سر برآوردن تشكلهاي توده اي، بايد بر روي اين مكانيزم براي پيشبرد مبارزات تأكيد كرد. اين راه هم البته كه مشكلات خودش را دارد كه بايد به جوانب مختلف آن فكر شود.


اول مه و اعتصاب عمومي كردستان
در ادامه اعتراضات توده اي، به نظر من دو واقعه ديگر تعيين كننده بودند. اول ماه مه ١٣٨٩ و به دنبال آن اعتصاب عمومي در كردستان. اول ماه مه جامعه را وارد يك فاز ديگري كرد. جدا از اينكه خود رهبران و فعالين كارگري و همچنين تشكلهاي موجود كارگري با قدرت وارد ميدان شدند و بعنوان رهبران جامعه ظاهر شدند، بلكه كل جامعه، از هر طيف و گرايشي اعلام كرد كه بدون ورود جنبش كارگري اين جنبش يك جايش مي لنگد. اهميت ديگر آن اين بود كه براي دهها روز بحث داغ مخالفين رژيم و همچنين سران و محافل پرو رژيمي بود. در هيچ اعتراضي كه در چند سال گذشته در ديگر نقاط جهان اتفاق افتادند، شاهد اين نبوديم كه چشم جامعه به جنبش كارگري باشد. در همين مدت اعتراضات توده اي در قرقيزستان و تايلند هم در جريان بودند؛ اما كسي به فكر جنبش كارگري و حرف رهبران اين جنبش نبود.
در كردستان هم، جائي كه چپ هژموني دارد، به فراخوان سازمانهاي كمونيست عليه مجازات اعدام، جامعه يكپارچه به استقبال اعتصاب عمومي رفت. در باره هر دو اين اتفاقات به تشريح در جاهاي ديگري بحث كرده ايم؛ اينجا من باز هم مي خواهم به برخورد خاكريزهاي بر سر راه انقلاب اشاره كنم. يكي ديگر از نويسندگان اين طيف مي گويد: «… طبقه کارگر به عنوان نيروي مقابل، در اول مه، بطور واقعي بطور اجتماعي اساسا به ميدان نيامد. نه تنها دو سنديکاي هفت تپه و شرکت واحد نتوانستند در مراکز خود حتي کوچکترين حرکتي را در اين روز سازمان دهند بلکه در مهمترين مراکز صنعتي ايران هم مثل سالهاي قبل يک خاموشي کامل حکومت کرد.» اينكه ايشان نمي تواند تأثير تشكلهاي موجود كارگري در ايران بر حضور جنبش كارگري را در خيابانها ببيند، احتمالا از اين واقعيت است كه اخبار را به دقت دنبال نمي كند. اما در باره دو سنديكاي هفت تپه و شركت واحد اين چنين حرف زدن جز به نمايش گذاشتن كينه گوينده از جنبش كارگري چيز ديگري نيست. كسي كه اين واقعيت ساده را انكار كند كه هر دوي اين تشكلهاي كارگري حاصل مبارزه رزمنده و خونين كارگران بوده اند، بحث كردن با وي بيهوده است. هر دوي اين تشكلها هزاران كارگري را كه نمايندگي مي كنند با فراخوانهاي خود به ميدان آوردند و دولت را وادار به عقب نشيني هاي مهمي كردند. هنوز اسانلو، مددي در زندان هستند و رهبران ديگري از سنديكاي واحد، رضا شهابي و سعيد ترابيان را هم اخيرا دستگير كردند. كل اعضاي هيأت مديره سنديكاي نيشكر هفت تپه دستگير شدند و از كار معلق ماندند. كسي كه اين را نمي داند و من مي دانم كه مي داند اما عمدا انكار مي كند، سركوب جمهوري اسلامي را در معاملات خود به حساب نمي آورد. بحث ايشان همانند اين است كه حضور خود در خارج كشور را نه زور و ترور جمهوري اسلامي، كه مهاجرت به دلخواه خود تعبير كند!
درباره اعتصاب عمومي كردستان هم واقعيت را انكار كردند و اين موضوع را به حساب ناسيوناليسم كرد و غيره گذاشتند كه به دليل بحثهاي زياد در اين مورد، ترجيح مي دهم كه ديگر چيزي نگويم.

در خاتمه
اين انقلاب همچنان در جريان است. انقلاب حاصل تناقضات در جامعه است و اين تناقضات هنوز حل نشده اند. اگر اكنون توده هاي انقلابي را بالفعل در خيابان نمي بينيم، چه كسي است كه ورود آنها به خيابانها را در افق نبيند. هيچ چيزي تعيين تكليف نشده و در نتيجه انقلاب بالقوه در جريان است.
هر انسان شريفي كه ريگي در كفش نداشته باشد، هدف انقلاب را مي بيند و مي تواند خود را در شادي مردم، كه سرنگوني رژيم را در چشم انداز مي بينند، شريك مي بيند. چه چيزي واقعا اين انقلاب را شايسته عدم پشتيباني مي كند؟! صرف اينكه بخشي از هيأت حاكمه جمهوري اسلامي هم مخالف احمدي نژاد شده اند! اين منطق كساني است كه هيچ چيزي از انقلابات نمي دانند و يا ميدانند و مصالح ديگري ناچارشان ميكنند كه اينجايي بايستند كه ايستاده اند يعني در كنار ارتجاع. خود انقلاب به اينها درسهايي خواهد آموخت.

٧ ژوئيه ٢٠١٠

۱۳۹۶ اسفند ۱۲, شنبه

تشكل چیز خوبی است و كارگران هم این را می دانند!


در اكثر اوقاتی كه مطلبی را درباره مطلوبیت تشكل‌های توده ای كارگران می خوانم، احساس می كنم كه هنوز هم جا دارد به این موضوع پرداخته شود. بعضی از این نوشته ها واقعا راه حل نشان می دهند. اما بعضی از این نوشته ها همه چیز را رازآلود می بینند. نوشته ای اخیرا به همین موضوع پرداخته بود و كل مسئله تشكل توده ای كارگران را به آگاهی كارگران ربط داده بود. تصوری كه این نوشته داده بود این است كه گویا باید رفت كارگر را قانع كرد كه تشكل چیز خوبی است! شما در ایران امروز با هر كارگری در باره خوب بودن متشكل شدن حرف بزنید، بر منكرش لعنت خواهد فرستاد. نمونه بسیار جالب این موضوع دو سندیكای موجود، واحد و نیشكر هفت تپه هستند. با تمام فشاری كه دولت بر فعالین این دو تشكل وارد آورد؛ با وجود اینكه تماس كارگران با فعالین این تشكل‌ها به معنی روبرو شدن با حراست و انجمن اسلامی و غیره بود، كارگران در این مراكز تشكل خود را ایجاد كردند و اعتصابات قدرتمندی را هم پیش بردند. در ثانی این كه تشكل، مدرسه و دانشگاه نیست كه به كارگر و فرد علی العموم یاد می دهد كه باید زندگی كند. انسان از زمانی كه پا به گیتی می گذارد، با یك بدیهیاتی روبرو می شود. كارگر به وضعش نگاه می كند و می داند كه با رقابت و قانون جنگل نمی تواند یك زندگی انسانی داشته باشد. باید در محیط كار با رفیق بغل دستی اش همكاری كند و همین یعنی نطفه متشكل شدن. این در سطح عمومی اش. در سطح تخصصی هم موانعی هستند كه باید كنار زده شوند. گفتم كه كارگر می داند تشكل و متشكل شدن چیز خوبی است، اما ابراز همین احساس فرد را با دردسر مواجه می كند. حداقل نتیجه آن بیكاری می تواند باشد. باید كسانی پا جلو بگذارند، كارهای مقدماتی یك تشكل را حل و فصل كنند و خطرات احتمالی از قبیل بیكاری، تهدید، بی احترامی، زندان، شكنجه و غیره را برای خود حل كرده و با آنها كنار آمده باشند. همین افرادی هم كه پا جلو گذاشته اند، در پروسه هائی اعتماد كارگران را به خود جلب كرده اند و با پشت گرمی توده كارگران دل به دریا می زنند. در همین ایران كسانی مثل منصور اسانلو، محمود صالحی و فعالین سندیكای نیشكر هفت تپه، معتمدین كارگران محیط كار خود بوده اند. اینها همان رهبران عملی هستند كه در غیاب تشكلهای توده ای كارهای مهمی می كنند. در نتیجه نقش فعال كارگری در ایجاد تشكل، قبل از كلاس درس آگاهی گذاشتن برای اعضاء بسیار حیاتی است.
نكته دیگری كه در این بحث عمدا و یا هم شاید سهوا مسكوت گذاشته می شود، نقش سركوب سیستماتیك دولت‌ها و از جمله دولی مثل جمهوری اسلامی است. اگر كارگر فكر متشكل شدن به سرش بزند، چاقوكشان حكومتی را سراغش می فرستند كه زبانش را ببرند. كسی سرنوشت اسانلو، مهدیه سلیمی (دختر یعقوب سلیمی)، محمود صالحی و دهها و صدها فعال كارگری در این كشور را از یاد نبرده است. راستش در برابر چنین موقعیتی، كسی كه فكر می كند توده كارگران در اثر نبود آگاهی است كه دست به ایجاد تشكل نمی زنند، فكر می كند مخاطبش چیز زیادی حالیش نیست. كارگران باید بر این نكته پافشاری كنند كه جمهوری اسلامی و ارعاب و تهدید به سركوبش را عقب برانند. این موضوع هم راههای زیادی دارد كه در دسترس ترین آن شركت در جنبش سرنگونی خیابانی است كه بیش از یك سال است راه افتاده است. فشار گذاشتن بر جمهوری اسلامی در خیابانها، گارد آن در محیط كار در برابر جنبش كارگری را باز می گذارد. یك راه مؤثر دیگر آن هم دست زدن هماهنگ به ایجاد تشكل توسط فعالین كارگری محیطهای مختلف كار است كه مسئله متشكل شدن و ایجاد تشكل را سر زبانها می اندازد و در دستور كل جامعه قرار می دهد.
مسئله مهم دیگری در رابطه با كسانی كه مسئله متشكل شدن را به آگاهی كارگران مرتبط می دانند، این است كه خود آگاهی دادن تشكل به كارگران را عوضی فهمیده است. تشكل قرار نیست كلاس درس برای كارگران بگذارد و مثلا قوانین مملكت و از جمله قانون كار آن مملكت را به كارگران بیاموزد. تشكل كارگران یك ابزار مبارزاتی كارگران است و كارگر در مبارزه است كه آگاهی كسب می كند نه در كلاس‌های درس! شاید كسی داد و فغانش دربیاید وقتی بشنود گفته‌ایم «تشكل ابزار مبارزاتی كارگران است» و آن را فقط در چهارچوب «صنفی» تعریف كند. شما یك تشكل را هر چقدر هم صنفی تعریف كنید، باید بر سر دستمزد و شرایط ایمنی محیط كار و غیره با كارفرما چانه بزند. همین چانه زدن خود نوعی افسار زدن بر تشدید نرخ سود است و این یعنی مبارزه! كارفرما حتی اگر از موقعیت ظاهرا برتر هم كه به شرایط كارگران تن می دهد، از سر تعرض و قدرت كارگر است. حتی تن دادن به دولت رفاه خود حاصل مبارزه كارگران در جامعه است.
بهرحال قصدم از این یادداشت این است كه بطور خلاصه به موضوع تشكل و از زاویه دیگری در جواب كسانی كه این مسئله را در هاله ای از راز و رمز می پیچند، بپردازم.

٢٦ ژوئن ٢٠١٠