۱۴۰۰ تیر ۹, چهارشنبه

مبارزه کارگری چیست؟ برای رحمان حسین زاده

بعضا فضایی در فیسبوک به راه می‌افتد که تعدادی از فعالین این رسانه را با خود می‌برد. بقول معروف جوگیر می‌شوند. فضائی که حول و حوش کمپین انتخاباتی رئیسی و ابهاماتی که دو تن از فعالین کارگری در نیشکر هفته به وجود آورده بودند، یکی از این فضاها و یکی از کسانی که جوگیر شده بود رحمان حسین زاده بود. روحیه دفاع از تحرکات کارگران و فعالین کارگری، حتی چشم بسته هم که باشد، در افرادی مثل رحمان حسین زاده واقعا قابل تقدیر و تحسین است که باید سعی کرد تقویت شود.

آن روزها رحمان حسین زاده نوشته ای خطاب به حمید تقوائی نوشت با عنوان: "اتهام اثبات نشده: حمید تقوایی باید پاسخ دهد؟" خب. شاید حمید تقوائی حوصله "من مرد میدان می‌خواهم" رحمان را نداشته باشد. من پاسخ می‌دهم. و سعی می‌کنم که به تیتر این نوشته وفادار بمانم: "مبارزه کارگری چیست؟" و رحمان حسین زاده از آن چه می‌داند؟

 

مبارزه کارگری

کارگران برای زنده ماندن بطور روزمره باید مبارزه کنند. این مبارزه گاه پنهان است گاه آشکار. بعضا مجبورند مثل کارگران نیشکر هفت تپه هر روزه در صحنه باشند. بعضا مثل کارگران نفت و پتروشیمی در تدارک اعتراض اند و یک جائی آن اعتراض را آشکار می‌کنند. در درون این صف گرایشی هست که ما به آن عنوان "سوسیالیسم کارگری" داده ایم. و این گرایش در کنار بقیه گرایشات برای نان شب کارگر مبارزه می‌کند، اما از یاد نمی‌برد که اگر فرصت دست داد مناسبات برده وار سرمایه داری را براندازد. بعضی از فعالین کارگری جلوی این صف و از جمله در نیشکر هفت تپه هم، کسانی هستند که برای افزایش دستمزد مبارزه می‌کنند، اما می‌روند با رئیسی و احمدی نژاد و اسدبیگی هم خوش و بش کرده و چک و چانه می‌زنند. هیچ چیز عجیبی نیست! بعضا و در دوره‌هائی یک کمونیست می‌گوید که کارگری که این کار را می‌کند، دارد برای رژیمی مثل رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی، که همه جا عرصه بر وجود نحسش تنگ شده است، عمر می‌خرد و در بین کارگران و خانواده‌های آنها ایجاد توهم می‌کند. کمونیستها در یک چنین شرایطی می‌گویند مادران دادخواه را، مبارزه زنان را، صدای کارگران زندانی‌ای که از درون زندان پیغام می‌دهند "رأی ما سرنگونی است" را نگاه کنید و اگر کسی در چنین شرایطی، نه برای خواستن حق و مطالباتش، بلکه برای زد و بند در یک کمپین انتخاباتی شرکت کند، دارد در این جنایت شریک می‌شود. و گرنه کارگر که واضح است حقش را که بخواهد از همان سرمایه داران و دولت جنایتکار آنها می‌خواهد و مجبور است با آنها سر یک میز بنشیند و در آخر هم دست همدیگر را، به رسم عادت، بفشارند. بعضی از دوستان چپی ای که با شنیدن نام "کارگر" غش و ضعف می‌کنند (که به نظر من خیلی هم صوری است) وقتی کسی بگوید که بالفرض خنیفر در کمپین انتخاباتی رئیسی شرکت کرده، برای رقابت با چپ بغل دستی عصبانی شده، چشمانشان را می‌بندد و بجای فکر کردن، با سر وارد چاه می‌شوند! مبارزه کارگری، هیچ هم پیچیده نیست؛ فقط آدم باید مشغله اش باشد که فونکسیون‌های آن را بداند.

 


جنبش واقعی کارگری

جنبش کارگری و مبارزه کارگری همان چیزی است که امروز در نیشکر هفت تپه در جریان است. من اخبار مبارزات کارگران در دنیا را سالهاست که دنبال می‌کنم. به جرأت می‌توانم بگویم که در هیچ کجای دنیا، حتی در دمکراتیک ترین شرایط و کشور هم، جائی مثل نیشکر هفت تپه جنگ و جدالی بین کارگر و کارفرما و دولت آنها نه در جریان است و نه هم مثل آن این همه مقاومت کرده است. واضح است که گرایشات متفاوتی بروز خواهند کرد. کسانی هستند که شاید خود اصلا بلد نباشند فرموله کنند، اما نماینده واقعی و تیپیک گرایش سوسیالیسم کارگری هستند. کسانی هستند که گرچه با نماینده گرایش سوسیالیسم کارگری رفیق و دوست است، اما سندیکالیست است و نه باوری به و نه هم دل خوشی از سوسیالیسم کارگری ندارد. در همه جاهای اینچنینی که جنگ و جدال بین کارگر و سرمایه دار حاد است، کسانی هستند که یک جائی جلوی صف مبارزه هستند و چند روز بعد با کارفرما تبانی می‌کنند و زیر پای کارگر معترض را خالی می‌کنند. این مسائل هم در هفت تپه اتفاق افتادند، هم در هر جای دیگر دنیا در طول تاریخ که کارگر در حال مبارزه بوده است، دائم اتفاق افتاده اند. حزب کمونیستی از آن توهمات و ناخالصی‌های فعالین عملی جنبش کارگری را که می‌توان شاهدش بود بری است، و با آگاهی بر آنچه که می‌کند برای براندازی مناسبات سرمایه داری مبارزه می‌کند و در این مبارزه سعی می‌کند سوسیالیسم کارگری و جنبش پراکنده کارگری را سازمان بدهد.

نکات بالا از بدیهیات جنبش و مبارزه کارگری هستند و هر کسی که در مشغله‌های جنبش کارگری شریک است، تعجب می‌کند چنین چیزهایی را به او یادآور می‌شوند. رحمان حسین زاده که به اصطلاح حزب کمونیستی دارد، مشغله اش بطور واقعی اینگونه چیزها نیست. او شریک مشغله‌های یک عده آدم علاف در فیسبوک است و آنچه را که او فکر می‌کند در مورد وقایع نیشکر هفت تپه فاکت هستند از بگو مگوهای همین افراد هستند که شبانه کابوس حمید تقوائی می‌بینند. رحمان حسین زاده فکر می‌کند اگر زودتر جلو آمد و یقه حمید تقوائی را گرفت، یک مدال از این جماعت خواهد گرفت. وقتی حمید تقوائی می‌گوید: "خنیفر و چشمه خاور، رفتند در ستاد رئیسی و عضو آن ستاد شدند و نابخشودنی است." یک فاکتی است که حمید تقوائی و حزب کمونیست کارگری از آن خبر دارند؛ اما فاکت‌های رحمان حسین زاده از شایعات تأیید نشده دوستانش در فیسبوک بیرون می‌آیند!

و اما اکنون که معلوم شده خنیفر و چشمه خاور رفته بودند و عضو ستاد انتخاباتی رئیسی شده بودند، ما از دوستمان رحمان انتظار نداریم که بیاید بخاطر آن "سکاندالش" عذر بخواهد. می‌خواهیم قول بدهد از این به بعد کمی در کارهایش، قبل از انجام آنها، تعمق کند.

۳۰ ژوئن ۲۰۲۱

۱۴۰۰ تیر ۵, شنبه

مبارزه طبقاتی

مارکس و انگلس در دوره "اتحادیه کمونیست‌ها" و "انترناسیونال اول"، آنجا که از "مبارزه طبقاتی" صحبت می‌کردند و یا هر فرمولبندی دیگر اینچنینی که بکار می‌بردند، علی العموم سه مؤلفه را مد نظر داشتند. ۱) مبارزه روزمره کارگران در محیط کار، ۲) مبارزه برای رهائی مردم تحت ستم و تحقیر شده؛ مشخصا لهستان و ایرلند، و همچنین سیاهان آمریکا و هندوستان، و ۳) مبارزه برای رهایی زنان از بردگی کار بی‌پایان و بی‌اجر خانگی و مبارزه برای پایان دادن به بی‌حقوقی زنان. واضح است که آنها هم، مثل هر کس و نسل دیگری با محدودیتهای تاریخی و زمانی خودشان روبرو بودند. دوره‌ها و زمانه‌های بعدی مؤلفه‌های دیگری را جزو مبارزه طبقاتی کرد که در دوره آنها موضوعیت نداشتند؛ مثل مبارزه بر علیه فاشیسم، مبارزه برای حقوق برابر شهروندی، مبارزه بر علیه اسلام سیاسی و امثالهم.



در سال‌های بین فعالیت‌های سیاسی مارکس و انگلس تا به امروز شاهد سر بر آوردن جنبش‌های متعدد طبقات دیگری بوده‌ایم که توسط بعضی از نمایندگانشان خودشان را به ما بعنوان گوشه دیگری از "مبارزه طبقاتی" فروخته‌اند، اما منفعت این مبارزه و پیروزی در آنها به جیب طبقه‌ای رفته که دمار از روزگار کارگر و زن و کلا انسانیت در آورده است. از همه اینها زمخت تر و بی‌ربط تر آه و ناله‌ای است که بر سر چپاول منابع ملی – و مشخصا در این دور و زمانه – به راه افتاده است. و آنهم نه چپاول منابع ملی توسط سرمایه‌دار و چپاولگری که هر روز با او سر کار داریم، بلکه چپاول توسط خارجی‌ها! طوری از آن حرف زده می‌شود که انگار چپاول کرده و پولش را نداده‌اند! در واقع پولش را داده‌اند، اما انگار کسی دوست ندارد تحقیق کند که پولش به کدام جیب و حساب بانکی سرازیر شده است. با منطق این "مبارزه طبقاتی" باید رفت از خامنه‌ای، قذافی، اسد، مبارک، پوتین و امثالهم در برابر غرب دفاع کرد. پس زدن این دروغ و نشان دادن این جنبه که دارند مبارزه طبقاتی را به نفع طبقات دیگری مصادره می‌کنند، از اولویت امروز ما باید باشد.

۲۵ ژوئن ۲۰۲۱

۱۴۰۰ تیر ۲, چهارشنبه

رفاه در غرب حاصل چپاول در شرق است

یکی از دوستان فیسبوکی من نوشته‌ای دراماتیک از "دکتر عبدالرسول کشمیری" تحت عنوان "کارگران نابغه" روی دیوارش گذاشته که توجه تعدادی، از جمله من را به خود جلب کرد. داستان از این قرار است که ظاهرا وقتی ایشان دانشجو بوده، یکی از دوستانش که در رشته برق نابغه بوده برای ادامه تحصیل به کانادا می‌رود. وی آنجا متوجه می‌شود که در رشته‌ای که ایشان درس می‌خواند همه نابغه‌ها یا پاکستانی‌اند، یا هندی، یا افغانی و یا بقول خودش از همین کشورهای استعمارزده. چرا هیچ نابغه‌ای از انگلیس، اسرائیل، کانادا و امثالهم اینجا نیستند. بعد از کمی غور و تفحص و به اصطلاح تحقیق به این نتیجه می‌رسد که نابغه‌های آنها می‌روند رشته‌هایی می‌خوانند که بتوانند سر کشورهای استعمارزده کلاه بگذارند و چپاولشان کنند.



وقتی کمی به این تصویر و تفصیل فکر کردم، پیش خودم گفتم که کدام آدم ساده‌لوحی قرار است این تصویر را بپذیرد؟! یعنی فقری که از سر و کول مردم در آن کشورهای استعمارزده بالا می‌رود ربطی به زد و بند آن نابغه‌ها و امثال پهلوی و خامنه‌ای ندارد؟! یعنی وجود کسانی مثل رئیسی، اسد، قذافی، مبارک، خلخالی، ملک فهد، پاپا دوک و ببی دوک و فلان شیخ را می‌شود با کلاه گشادی که سر نابغه‌های کشورهای استعمارزده می‌رود توضیح داد؟

چطور می‌شود رفاه نسبی در هلند، لوکزامبرگ، اتریش، ایتالیا، نروژ، چک، استرالیا، نیوزلیند، دانمارک، سوئد، فنلاند، ایسلند و امثالهم را با چپاولی که آمریکا و به فرض دکتر کشمیری کانادا هم راه انداخته‌اند، توضیح داد؟ یعنی فقر در ایران و عراق و افغانستان را باید به پای کانادا و اسرائیل نوشت؟! یعنی تروریسم طالبان و جمهوری اسلامی را باید به پای نابغه‌های کانادائی و اسرائیلی نوشت که رفته‌اند به جای برق، مدیریت و علوم انسانی خوانده‌اند؟!

کلاه گشادی که آقای کشمیری می‌خواهد سر ما بگذارد سوراخ‌های زیادی دارد.

۲۳ ژوئن ۲۰۲۱

۱۴۰۰ خرداد ۲۹, شنبه

جمهوری اسلامی: آری یا نه؟

انتخابات ریاست جمهوری اسلامی دور سیزدهم با همه انتخابات تاکنونی این رژیم متفاوت بود. اگر مردم در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸، با رفراندوم "جمهوری اسلامی: آری یا نه؟" به نه به رژیم شاه رأی دادند، در ۲۸ خرداد ۱۴۰۰ به نه به جمهوری اسلامی رأی دادند. من این اشتباه را نمی‌کنم که بگویم در آن رفراندوم (۱۳۵۸) به آری به جمهوری اسلامی رأی دادند؛ چرا که خود سئوال طوری طرح شده بود که نه به جمهوری اسلامی، آری به رژیمی که چند هفته قبلش با یک انقلاب میلیونی سرنگون شده بود و کسی حاضر نبود به برگشت آن رأی مثبت بدهد تعبیر می‌شد! جمهوری اسلامی انقلاب توده‌های عاصی از وضعیت غیرقابل تحمل دوران شاه را در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ شکست داد و برای یک دوره‌ای خودش را به مردم تحمیل کرد. رژیمی که به هیچ عنوان و به هیچ شیوه‌ای با زندگی، آمال، مطالبات و فرهنگ توده‌های این کشور خوانانی نداشته است.

اگر همه رئیس جمهورهای این رژیم، قاتل مردم و دستشان تا آرنج در خون توده‌های مردم این کشور بوده است، این آخری خود بلاواسطه قاتل است و سردسته کسانی است که رسما هزاران زندانی سیاسی را به پای چوبه‌های دار بردند. و انصافا باید گفت که نه تنها کسی از سران رژیم قصد قایم کردن این جنبه از پرونده این جانی را نداشته، بلکه رسما در رسانه‌هایشان از آن مقطع از زندگی این قاتل بعنوان "نقطه مثبت" برایش یاد کردند و آن را برجسته کردند که جامعه بداند!

 


جمهوری اسلامی نه!

انتخابات ۲۸ خرداد ۱۴۰۰ نه به جمهوری اسلامی بود. اینکه جمهوری اسلامی بتواند یک، دو، سه و یا ده سال دیگر با قتل و جنایت و به کمک پوتین به عمر ننگینش ادامه بدهد، چیزی از این حکم توده‌ها که این رژیم را نمی‌خواهند، کم نمی‌کند. حکم رفتن این رژیم را داده‌اند. عرصه را بر آن تنگ کرده‌اند. هیچکس از جیره‌خواران این رژیم هیچگونه احساس امنیتی نخواهد کرد. هیچ آدم شرافتمندی در این کشور به این امید که با وجود این رژیم بهبودی در وضعیت زندگی‌اش ایجاد خواهد کرد، متوهم نیست.

از این به بعد کار چپ جامعه که می‌خواهد زندگی شایسته انسان امروزی را به این جامعه برگرداند، باید سازمان دادن همین توده‌هایی باشد که رژیم را شکست داده‌اند. ما باید بتوانیم به یک قدرت دوگانه‌ای که توان یکسره کردن کار این رژیم را داشته باشد، دامن بزنیم. باید در همه عرصه‌های زندگی رژیم را دور بزنیم. و این نه یک توهم است؛ برای اینکه در عالم واقع رژیمی که کوچکترین توجه و اهمیتی به زندگی انسان‌های این جامعه می‌کند، وجود خارجی ندارد. آنچه که اکنون در قدرت است، فقط به فکر سرکوب است. باید با همین قدرت دوگانه نشان داد که جامعه توان سازمان دادن خود و دور زدن جمهوری اسلامی را دارد. راه دیگر و میانبری وجود ندارد!

۲۰ ژوئن ۲۰۲۱


۱۴۰۰ خرداد ۲۸, جمعه

یک منبع و یک جزء دیگر مارکسیسم

مارکسیسم، با توضیحات لنین، سه منبع و سه جزء دارد: ۱) فلسفه، ۲) اقتصاد سیاسی، و ۳) سیاست. لنین می‌گوید که آموزش‌های مارکس تداوم آموزش‌های مستقیم و بلافاصله فلسفه، اقتصاد سیاسی، و سوسیالیسم است. "اين آموزش وارث منطقی بهترين انديشه‌هايى است که بشر در قرن نوزدهم بصورت فلسفه آلمان، علم اقتصاد انگلستان و سوسياليسم فرانسه تولید کرده است." لنین در ادامه این سه منبع و سه جزء را به تفصیل تشریح می‌کند. (اگر "سه جزء و سه منبع مارکسیسم" لنین را نخوانده‌اید، حتما بخوانید!)

من فکر می‌کنم که برای توده‌هایی که درگیر مبارزه روزمره‌اند و دائم باید به عقب برگردند و نگاهی به راهی که پیموده‌اند، و نه تنها خودشان پیموده‌اند، بلکه بشریت در طول تاریخ پیموده و هر بار با جست و خیزهایی و با شکست و پیروزی‌هایی راهش را ادامه داده و پیش رفته است، منبع و جزء دیگری را نیز باید اضافه کرد. این منبع و جزء به نظر من "تاریخ" است. لنین، البته در همان جزوه به "ماتریالیسم تاریخی" مارکس اشاره می‌کند، اما ‌آن را زیر "منبع و جزء فلسفه" دسته‌بندی کرده است. از نظر من مطالعه تاریخ در مارکس خیلی فراتر از جزء بودن آن است. من "تاریخ" را از "ماتریالیسم تاریخی" تفکیک می‌دهم؛ و کسب اطلاع از تاریخ مبارزات و حتی مراوده و رسم و سنن زندگی پیش از ما مد نظرم است. وقتی کسی مارکس می‌خواند، بخصوص وقتی که در "کاپیتال" دقیق می‌شود، می‌بیند که مارکس در تاریخ اقتصاد و اقتصاد سیاسی همه جزوات، کتاب‌ها و بحث و جدل‌های اقتصاددانان قبل از خود، حتی از زمان ارسطو و سقراط و افلاطون دقیق شده و بررسی کرده و اگر جائی نکته به دردبخوری دیده، ذوق زده آن را برجسته می‌کند. نویسندگان مورد علاقه‌اش، شکسپیر، بالزاک و دانته را نه بخاطر ادبیاتشان، جمله‌بندی و جمله‌چینی زیبایشان، بلکه به خاطر برجسته کردن برهه‌های مهم تاریخی بزرگ می‌کند. کائوتسکی تاریخ مبارزه طبقاتی کارگران را در زمان امپراطوری رم می‌نویسد؛ و آنهم نه برای تشریح "ماتریالیسم تاریخی" بلکه برای ادامه مبارزه روزمره و درس گرفتن از آنها!

فلسفه برای یک فیلسوف همه چیز است. برای یک آدم روشنفکر حتی مارکسیست هم، تعمق کردن و بالا و پائین کردن بعضی مقولات و رابطه عین و ذهن و غیره است. اما برای کسی که فلسفه انتزاعی چیز بی‌مایه‌ای است، این فلسفه و "فکر کردن" صرف به مقولات انتزاعی نیست که در گام‌های اصلی و مهم ترقی و پیشرفت تاثیرگذار در زندگی روزمره‌اش بوده. برای یک فیلسوف، که کارش فلسفه‌بافی است، فلسفه انتزاعی همه چیزش است؛ اما همین فیلسوف هم اگر پیشرفت‌های تاریخی را راهنمای راهش نگیرد، در عالم هپروت روی کله‌اش راه می‌رود.



آکتیویست مارکسیست در تاریخ نقطه تمرکزی را می‌بیند که یا باید از آن پرهیز کرد، یا از آن درس گرفت، و یا آن را تا انتهای منطقی‌اش ادامه داد. به تاریخ انقلاب کبیر فرانسه نگاه می‌کند و از آن می‌آموزد. به تاریخ انقلابات روسیه به همین خاطر می‌پردازد. به انقلاب ایران چنین نگاه می‌کند. عراق امروز را با عراق دیروز می‌سنجد. تاریخ به ما می‌آموزد که چه بکنیم و از چه بپرهیزیم. چه چیزی را تقویت کنیم، چه چیزهایی را افشا کنیم. این یک جزء مهم در مبارزه آکتیویستهای مارکسیست است.

۱۸ ژوئن ۲۰۲۱


۱۴۰۰ خرداد ۲۷, پنجشنبه

درباره علی پروین، خامنه ای، فرخ نگهدار، ابراهیم رئیسی و بعضی از هنرپیشگان ایرانی

بازار این دوره ریاست جمهوری اسلامی ایران بسیار کساد است. خود جمهوری اسلامی، تا آنجا که به انتخابات و مردم برمی گردد، پشیزی برای رای مردم ارزش قائل نیست. مردم را پای صندوق‌های رای می‌خواهد که در بیرون از ایران و برای زد و بندهایش با دول، عمدتا غربی، مانور بدهد.



و بخاطر همین کساد بودن بازارش، عده ای را به میدان فرستاده است که خودشان متنفع این ۴۲ سال سرکوب و کشت و کشتار بوده اند. از مردم می خواهند که بیایند برای تداوم این رژیم جنایتکار، باری دیگر رای بدهند! کسانی مثل فرخ نگهدار، سروش، علی پروین، و تعدادی از هنرپیشگانی که برای رژیم خونریز اسلامی فیلم می سازند، که سرنوشتشان به سرنوشت خامنه ای، رئیسی و کل دم و دستگاه جنایت این رژیم بند است.

۱۷ ژوئن ۲۰۲۱

منطق آدمکشی

یکشنبه، ۷ ژوئن ۲۰۲۱، جوان ۲۰ ساله‌ای، که بعید نیست تازه از جلوی یکی از آن بازی‌های ویدیوئی بکش بکش بلنده شده باشد، سوار کامیونی می‌شود و در شهر لندن کانادا ۵ نفر از اعضای یک خانواده را، که از روی لباسشان حدس می زند مسلمان باشند، زیر می گیرد که چهار نفر از آنها در جا جانشان را از دست می‌دهند و کودک ۹ ساله باقیمانده از این تراژدی در یک وضعیت بحرانی در بیمارستانی بستری است.



کل این وضعیت یک تراژدی به معنای واقعی کلمه است. جوامع غربی اکنون پر است از کسانی که قیافه و رنگ پوست‌شان متفاوت است، لباس متفاوتی می‌پوشند، غذاهای با ادویه‌جات متفاوتی می‌خورند؛ باورهای مذهبی متفاوتی دارند، با زبان‌های متفاوتی حرف می‌زنند و کلا سلایق متفاوتی دارند. منطق آدمکشی برای این دسته از آدمکشان، همان متفاوت بودن ظاهر انسان‌هاست! راسیسم و تبعیض بر اساس ظاهر انسان‌ها امروزه یک بلای واقعی در جامعه است. منتها از آسمان بدون ابر بر این جامعه نباریده. بسیاری از این آدمکش‌های جزئی، که قربانی آدمکش‌های پشت عمده پرده‌اند، دنبال مقصر مشکلات خود هستند و در موارد خیلی زیادی خشمشان متوجه جای غلطی است. نمونه آن جوان ۲۰ ساله و آن تراژدی فقط یک نمونه از صدها نمونه‌ای است که روزانه از میدیای رسمی می‌شنویم.

۱۳ ژوئن ۲۰۲۱

۱۴۰۰ خرداد ۲۲, شنبه

قتل عام کم سابقه کودکان و مخفی کردن جسد آنها در یک گور جمعی

در هفته‌های آخر ماه مه ۲۰۲۱، در شهرستان کاملوپس در غرب کانادا، در یک گور دسته جمعی باقیمانده بیش از ۲۱۵ جنازه از کودکان بومی‌ها که بعضی‌ها فقط ۳ سال سن داشتند پیدا شد. داستان غم‌انگیز این کودکان و هزاران تن دیگر از این قرار بود که دولت‌های وقت کانادا با باز گذاشتن دست کلیسای کاتولیک و کمک شایان بی‌دریغ به آن، این کودکان را از والدینشان به زور جدا می‌کردند و به مدارسی تحت نظارت کشیشان و راهبه‌های آن کلیسا، بعضا هزاران کیلومتر دور از والدینشان می‌فرستادند. توجیه‌شان در این طرح کودک‌کش این بود که بومی‌ها وحشی هستند و دولت با این طرحش می‌خواست این کودکان را در مدارس انگلیسی و فرانسوی زبان و فرهنگ کانادائی آموزش دهد که با جامعه کانادا انتگره شوند. تخمین زده می‌شود که در طول مدتی که این مدارس کودکان را به شدیدترین نحوی شکنجه کردند، از این ۳ و ۴ و ۵ ساله‌ها به کثیف ترین شیوه ها سوءاستفاده جنسی می کردند، و از محبت پدر و مادر محروم می‌کردند. بیش از ۱۵۰ هزار کودک را از آغوش و محبت والدین کنده و روانه این شکنجه‌گاهها که نام "مدارس شبانه روزی بومیان کانادا" را بر خود داشت، کردند. در یک گزارش رسمی در سال ۲۰۱۵ از جانب هیئتی برای بررسی "مدارس شبانه ..." آمده است که بیش از ۶۰۰۰ تن از این ۱۵۰ هزار کودک جانشان را در این مدارس از دست داده اند. هزاران تن از این کودکان، برای بازگشت به آغوش والدینشان دست به فرار می‌زدند و در سرمای سوزان کانادا طعمه حیوانات گرسنه وحشی می‌شدند. شنیدن خاطرات تلخ بعضی از کسانی که جان سالم از این قتلگاه‌ها بدر بردند، باران اشک از چشمان شنونده جاری می‌کند! تاثیر این طرح در میان بومیان کانادا به معنای واقعی کلمه ویرانگر بوده. ردپای این سیستم و طرح آشکارا راسیستی و نسل‌کشی، که آخرین مدرسه آن در سال ۱۹۹۶ بسته شد را در رفتار هر تک کانادائی بومی‌الاصل می‌توان آشکارا دید. اعتیاد، افسردگی، خودکشی و امثالهم در میان این بخش از جامعه بیداد می‌کند.

نخست وزیر کانادا، جاستین ترودو، گفته است که کلیسا باید جوابگو باشد. اما کلیسا فعلا که سکوت کرده و فقط گفته است که شوکه شده است. این را هم البته دروغ می گویند. برای اینکه همین کلیسا فقط در کانادا هزاران پرونده جنائی کودک آزاری و سوءاستفاده جنسی از زنان و کودکان در پرونده اش دارد و بندرت پیش می‌آید یک عذرخواهی علنی از جامعه بکند. در اکثر قریب به اتفاق موارد با تطمیع خانواده‌ها و باج دادن به شاکیان، جنایاتش را زیر فرش می‌کنند که صدای اعتراض به یکه تازی این نهاد تحمیق و آدمکشی رساتر و وسیع تر نشود.



جاستین ترودو و دولت کانادا هم، گرچه یادآور شده اند که این گور دسته جمعی یادآور فصل تاریکی از تاریخ این کشور است، اما با قایم شدن پشت اینکه این جنایت توسط کلیسا صورت گرفته، می‌خواهد خودشان و سیستم رذل راسیست و سود محورشان را از زیر ضرب خارج کنند. کلیساها در همین کانادا، هم اکنون هم دستشان در کودک آزاری و مدیریت مدارس کاتولیک کاملا باز است. دولتهای مختلف از دو حزب محافظه کار و لیبرال که هر کدام یک دوره ای قدرت را به دست می‌گیرند، نسبت به اعتراضات مکرر به دخالت کلیسا در امور آموزش کودکان بی‌اعتنائی کرده‌اند. طرح "مدارس شبانه روزی بومیان کانادا" طرحی دولتی بود و دولت افراد مهمی را، که بعدا بناهای یادبود برایشان برپا کردند و نامشان را بر دانشگاه و موسساتی نهادند، شریک مستقیم این قتل عام و کودک کشی بی سابقه اند.

انترناسیونال ۹۲۴

 ۷ ژوئن ۲۰۲۱

۱۴۰۰ خرداد ۲۰, پنجشنبه

سرنوشت رضا رخشان باید آموزنده باشد

یادم می‌آید آن زمان که رضا رخشان هم یک فعال کارگری خوشنامی بود. در سرنوشت و مبارزه کارگران نیشکر هفت‌تپه دخیل بود. مثل بقیه فعالین کارگری؛ کسانی مثل علی نجاتی. اما او اکنون به یک چهره منفور ضد کارگری، نه فقط نزد نیروهای سیاسی اپوزیسیون، نه تنها در میان فعالین کارگری هفت‌تپه، بلکه حتی در میان کارگران و همکاران دیروزش هم یک چهره منفور ضدکارگری است. یادم می‌آید وقتی که به سندیکاهای کارگری فرانسه نامه نوشت که فعالین کارگری، کسانی مثل محمود صالحی را تحویل نگیرند و به بدگوئی آنها پرداخت. یادم می‌آید که کسانی برایش مطلب می‌نوشتند که احمدی‌نژاد سیاستمدار خوبی است که در دوران او کارگران صاحب پیکان شده‌اند. ما همان زمان می‌دانستیم که کسانی از اعتبار "فعال کارگری" بودن او سواستفاده می‌کنند و او هم دانسته یا ندانسته به دام آنها افتاد. اما به انتقاد دوستانه کسی، به پند و اندرزهای دوستانه همکارانش و به هیچکسی که خوبی او و جنبش وسیع کارگری را می خواست گوش نداد، و آنجا که لازم بود از آن موضعگیری‌ها عقب ننشست. او در عوض دهان دریده شد و بیشتر و بیشتر به سیاست‌های ضدکارگری سرمایه‌دار پسند درغلطید.

به نظر من فعالین کارگری و به یک معنا، هیچکسی نباید امضاء و اعتبارش را زیر هیچ نوشته‌ای که کس دیگری نوشته و سیاست غلط و مخربی را در پیش گرفته، بگذارد. فعالین معدود کارگری، در موقعیت شکننده سیاسی ایران و زیر سرکوب و ارعاب و تطمیع، در جنبش وسیع و بزرگ کارگری می‌توانند هزار و یک اشتباه بکنند. فعال خوشنام و خوش سابقه کارگری نباید اعتبارش را به کسانی بدهد که قبل از هر چیزی به آن اعتبار و آن سابقه ضربه خواهد زد.


 

این هم می‌گذرد!

طی روزهای گذشته، تعدادی از فعالین سیاسی و فعالین کارگری هم، به بهانه‌های مختلف به جنگ جنبش کارگری رفته‌اند. یکی با بهانه کردن نشست یکی دو فعال کارگری در نشستی که طرفداران قاتل مردم، رئیسی، سازمان داده‌اند کل مبارزات این دوره کارگران نیشکر هفت‌تپه را سکه یک پول کرده و میدان را برای حمله به این کارگران و مبارزات آنها و به نظر من به کل جنبش کارگری ایران، به نظر غلط خود، آماده دیده‌اند. تعدادی هم به بهانه دفاع از کارگران و مبارزه کارگران هفت‌تپه، فرصت را غنیمت شمرده و بعضی از فعالین شناخته شده کارگری، که احتمال دارد ده تا اشتباه هم کرده باشند، سکه یک پول کرده و رکیک‌ترین فحش و متلک غیرسیاسی بار آنها کرده‌اند.

من اما اینگونه بهانه‌های نخ نما را، از جمله راه انداختن جنگ بر علیه "کمیته پیگیری" به این بهانه که به وزارت کار نامه نوشته‌اند، راه انداختن جنگ بر علیه "اتحادیه آزاد کارگران ایران" را به این بهانه که این نهاد کارگری خبر پایان اعتصاب کارگران نیشکر هفت‌تپه را اعلام کرده است، راه انداختن جنگ بر علیه نهادهای کارگری‌ای که بیرون از محیط کار تشکیل شده بودند و به این بهانه که چون کارگران را نمایندگی نمی‌کنند بهتر است خودشان را منحل کنند، خوب می‌شناسم. مسئله حمله به تشکل‌ها و فعالین کارگری نه امروز و نه هیچ زمان دیگری بر سر منفعت جنبش کارگری نبوده است. یک خورده حساب‌های حقیرانه و بعضا واقعا بزدلانه‌ای است که با هیچ ادبیات سیاسی‌ای توضیح داده نمی‌شود. یک خورده حساب‌های حقیرانه‌ای است که تماما در بگومگوهای محافل مهجور در خارج کشور ریشه دارند.

این هم می‌گذرد و نام تعداد دیگری از آدم‌هایی که تا بحال بدنام نبودند، به لیست نام آدم‌های بدنام اضافه خواهد شد.

۱۰ ژوئن ۲۰۲۱

۱۴۰۰ خرداد ۱۴, جمعه

به جای کمین برای افشاء فعالین کارگری، نقد کنید و راه نشان دهید

اخیرا ستاد انتخابات ریاست جمهوری اسلامی رئیسی یک آگهی پخش کرده که چند نفر از مجلسیان به اضافه یکی دو فعال کارگری درباره دم و دستگاه فسادزا قرار است صحبت کنند. همین حالا هم که دارم این یادداشت را می نویسم، تنها شناخت من از محمد حنیفر (یا خنیفر) فقط شنیدن اسمش در میان فعالین کارگری خوزستان است. با این حال من در یادداشتی طنزآمیز تحت عنوان "فعالین کارگری: روئین‌تنان" در برابر همجمه ای که به ایشان شده است، دفاع کرده ام. در کامنتی زیر همان یادداشت نوشتم: "ما سیاست اشتباه فعالین جنبشهای اعتراضی را نقد می کنیم. ما با هر ملاحظه ای که بر فعالیت یک فعال جنبش کارگری داشته باشیم، در کمین منتظر اشتباهات او نمی نشینیم! مگر آن مملکت چند فعال کارگری دارد که واقعا در اعتراضات کارگری نقش پیشرو داشته که ما با دست و دل بازی یقه اش را بگیریم و سکه یک پولش کنیم؟! در آن مملکت سیاست اپوزیسیون در پیش گرفتن هزینه دارد و ما این را در نظر داریم. ما نقد می کنیم و راه نشان می دهیم. هیچکس به اندازه ما از اسانلو در دوره فعالیتهایش در جنبش کارگری دفاع نکرد و هیچکس هم به اندازه ما به نقد نظرات سیاسی اش نپرداخت. هیچکس به اندازه خود من به محمود صالحی انتقاد نکرده، بدون اینکه یک لحظه از نظر دور داشته باشم که او یک فعال کارگری است که هزینه داده و باعث پیشروی در جنبش کارگری شده. هیچکس به اندازه ما از رضا شهابی دفاع نکرده، بدون اینکه هنگام حرف بیربط به چپ زدن در نقد کردنش کوتاه آمده باشیم."



دفاع من از محمد حنیفر، از شخص ایشان نیست. حنیفر هم مثل هر آدم دیگری می تواند راست بزند، چپ بزند، کوتاه بیاید، فاسد شود، تطمیع شود و یا هر چیزی دیگری. اما در بین بخشی از فعالین فیسبوکی، فرهنگی رایج است که در کمین مخالفین سیاسی خود نشسته اند که شب و روز از خدا می خواهند که از ایشان اشتباهی سر بزند تا هیاهو راه بیاندازند و افشاگری کنند! اینها منافع یک جنبش را قربانی منافع ناچیز و خرده حسابهای شخصی خودشان می کنند.

فعال کارگری، قاعدتا یک شخص برخواسته از میان خود کارگران است که هیچگونه تعهد حزبی به کسی نداده که نماز نخواند، که صلیب نکشد، که از خاک پاک میهن دفاع نکند. عاشق تمامیت ارضی نباشد. با رئیسی و احمدی نژاد ننشنید و برنخیزد. رضا رخشان یادتان هست که درباره پیکان و احمدی نژاد چه مزخرفاتی می گفت؟ یادتان هست که چگونه به اتحادیه های کارگری فرانسه نامه می نوشت که محمود صالحی را تحویل نگیرند؟ ما همان زمان، با خونسردی با او بعنوان یک فعال کارگری که دارد اشتباه می کند بحث کردیم و خواستیم راه نشان دهیم، اگر نه به خودش، بلکه برای کارگرانی که او زمانی آنها را نمایندگی می کرد. یادتان هست محمود صالحی چگونه زیر بغل "کمیته هماهنگی" باسمه‌ای را گرفته بود که زیر پای "کمیته پیگیری" را خالی کنند؟ ما با حوصله با ایشان بحث کردیم که این کار ایشان به ضرر کلیت جنبش کارگری است. یادتان هست که اسانلو نامه به یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری اسلامی نوشت و از کمپین انتخاباتی ایشان حمایت کرد؟ ما همان زمان نقد کردیم و گفتیم که این کارگران را به مسلخ بردن است. افشایش نکردیم. به جنگش نرفتیم. مگر ایران کانادا و یا فرانسه است که هر محیط کاری آن ده تا فعال شناخته شده کارگری داشته باشد که با خراب شدن یکی، دو تای دیگر پا جلو می گذارند و آب از آب تکان نمی‌خورد؟ با خراب شدن یک فعال کارگری شناخته شده‌ای مثل اسانلو، جنبش کارگری ایران خیلی ضربه می‌خورد. این درباره حنیفر و رضا رخشان و فریدون نیکفر و غیره و غیره هم صادق است.

فعالین کارگری انسانهای روئین‌تنی نیستند که خللی در عزمشان بوجود نیاید. یک فعال کارگری که امروز در مبارزه‌ای شرکت می‌کند، فردا هیچ تضمینی به ادامه آن نیست. کار ما باید این باشد که اگر آن فعال کارگری دست به کار مضری زد، نقد کنیم که جایش پر شود. اگر سیاست مخربی را پیشه کرد، نقد کنیم که مخاطبینش متوجه شوند و جنبش کارگری ضربه نبیند. یک فرهنگ ناسالمی در بین تعدادی از فعالین سیاسی و بعضا کارگری هم وجود دارد که تا می‌بینند یکی یک اشتباهی کرد، و یا فکر کنند که اشتباه کرده، شروع به حمله به او می‌کنند که انگار اگر طرف مقابل از میدان به در شد، او همه کاره سیاست در آن مملکت خواهد شد. رقابت "کمیته هماهنگی" با "کمیته پیگیری" یک نمونه آن است. هیاهو بر علیه اسماعیل بخشی و فعالین کارگری دیگر در هفت تپه بر سر "خلع ید" نمونه دیگری بود.

بهررو امیدوارم که این یادداشت کمکی کرده باشد به خوابیدن آن هیاهوی پوچ بر سر هیچ!

۲ ژوئیه ۲۰۲۱


۱۴۰۰ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

پشت صحنه بحران و افول «کميته هماهنگی»

اکنون که گرد و غبار بلند شده از شمشير زنی اعضا و دوستداران «کميته هماهنگی برای ايجاد تشکل کارگری» بر سر «دو اساسنامه» فروکش کرده است، جا دارد که نظرم را در باره اين جريان بگويم.

به مناسبت‌های مختلف در باره بخشی از اين جمع، که خود را «جريان لغو کار مزدی» و يا «گرايش ضد سرمايه‌داری» می‌خواند، بحث و آنها را نقد و افشا کرده‌ايم. ضديت کور اين بخش عليه تحزب کمونيستی و کمونيسم را جلوی کارگران گرفته‌ايم. اما اينجا می‌خواهم به يک سئوال مشخص ديگر جواب بدهم. و آن سئوال هم اين است که چه هدف سياسی‌ای «کميته هماهنگی» را ايجاب و ضروری کرده بود؟! با رجوع به چند مشاهده، فاکت و گفته‌های خودشان می‌خواهم نشان بدهم که گرچه اکنون محفل محسن حکيمی به درست به عنوان يک محفل ضد کمونيست و ضد حزبی انگشت نما و مورد حمله قرار گرفته است، اما اين نظرات محسن حکيمی چيزی نيستند که امروزه علنی شده‌اند و آن بخش ديگر بحث در «کميته هماهنگی»، تازه به آن پی برده باشد! به قول يک مثل انگليسی، «هيچ چيز تازه‌ای زير اين آفتاب سوزان وجود ندارد!» (There is nothing new under the sun) نظرات محسن حکيمی را در «کارگر کمونيست» شماره ٤ به تاريخ فوريه ٢٠٠٤ برای اولين بار مورد نقد قرار داديم و افشا کرديم. گفتيم که «با يک پديده مضر و البته پرت و هپروتی روبرو هستيم». اما درست در مقابله با اين نقد ما، که در يک نشريه کمونيستی کارگری چاپ شده بود، خيلی‌ها و شايد بيش از همه رضا مقدم و ايرج آذرين زير بغل محسن حکيمی را آگاهانه گرفتند تا تئوری‌های ضد کمونيستی او را که تحت عنوان «لغو کار مزدی» و «ضد سرمايه داری» و از اين قبيل دسته بندی شده بود، دور بگيرند. خود محسن حکيمی رقمی نبود. او هم مثل هر روشنفکر ضد کمونيست ديگری در محافل دانشگاهی سخنرانی می‌کرد و راه حل جلوی برنامه‌ريزان ضد کمونيست می‌گذاشت؛ اما او را به عمد در جاهائی که کارگران حضور داشتند و يا رهبران سرشناسی چون محمود صالحی حضور داشتند علم کردند تا بلکه شخصيتی در مقابل تحزب کمونيستی از او درست بکنند. و به نظر من مسئله فقط سر مخالفت با حزب کمونيست کارگری نبود؛ بلکه مسئله مخالفت با تلاش برای تشکل‌پذيری کارگران، حتی از نوع توده‌ای آن هم بود. (خوانندگان را به ارزيابی رضا مقدم از «کميته پيگيری ايجاد تشکل‌های آزاد کارگری» تحت عنوان «دو استراتژی» در نشريه «باور» شماره ٢٢ رجوع می‌دهم).

برای آن دسته از فعالين کارگری که هشدارهای را ما نسبت به پديده محسن حکيمی جدی نمی‌گرفتند، اولين بار واکنش اين جماعت در برابر اعلام موجوديت «کميته پيگيری» آنها را حساس کرد. اکنون که اين دوستی‌های باسمه‌ای و از سر کينه با طرف سوم، با واقعيت‌های جان سخت ديگری روبرو شده است، دارند همديگر را افشا می‌کنند؛ که «کميته هماهنگی» را در مخالفت با «کميته پيگيری» ايجاد کردند. دارند می‌گويند که دکور «تشکل کارگری را به نيروی خود ايجاد کنيم!» مانند هر اقدام ديگر اين جمع برای رد گم کردن بوده است. خود محسن حکيمی در يکی از آخرين نوشته‌های خود، «کشاکش دو رويکرد در کميتۀ هماهنگی و راه برون رفت از آن» می‌گويد که داشتيم با «کميته پيگيری» رقابت می‌کرديم. محسن حکيمی در همين نوشته با صراحت می‌گويد که در همان اوان تشکيل اين محفل، اين دو نگرش وجود داشته‌اند. يعنی دارد علنا می‌گويد که اگر اکنون با همديگر گلاويز شده‌اند، دليل بن بستی است که ديگر حتی دشمنی با طرف سوم هم راه حلش نيست!

چرا «کميته هماهنگی» به يک چنين وضعيتی افتاده است؟

آنچه که بعدها به عنوان «اساسنامه» «کميته هماهنگی» فرموله شد، چيزی نبود که محسن حکيمی يک روزه به اعضا ديگر اين جمع قالب کرده بود. اين ايده‌ها مدت نسبتا زيادی دست به دست می‌شد و حتی به دست ضد کمونيست‌ها در خارج کشور هم رسيد. اما امروز به نظر می‌رسد که اختلاف بر سر همان مواضعی است که ما بارها آن را نقد کرده و در باره آن هشدار داده بوديم. کسانی که به پيشنهاد رضا مقدم دور محسن حکيمی حلقه زدند، امروز رضا مقدم را وادار کرده‌اند که حرف ديگری بزند. به اين بپردازيم.

بالاتر گفتم که به نظر من «کميته هماهنگی» يک جريان پرت و عقب مانده است! اما پرت و عقب مانده بودن آن، به معنای عقب مانده بودن تمامی اعضا اين جمع نيست. اگر محمود صالحی که يک رهبر شناخته شده کارگری است و از کارگران می‌خواست بيانيه «کميته هماهنگی» را امضا کنند و مثلا بيانيه را جلوی امضا کننده می‌گذاشت، ظاهرا داشت هدف آن را متشکل کردن کارگران توضيح می‌داد؛ و کدام کارگری است که دلش برای متشکل شدن نطپد؟! من هم شکی ندارم که محمود صالحی هدفی جز اين نداشت. نه تنها بخش عظيمی از امضا کنندگان که ادعای فعال کارگری بودن را نمی‌کنند و در مجامع و نشست‌های «کميته هماهنگی» شرکت هم نمی‌کردند، بلکه حتی بخش زيادی از فعالينی که در اين مجامع شرکت هم می‌کردند، انتظار داشتند که راه حلی برای تشکل و سازمان دادن کارگران را بيابند. اما همين که وارد اين جمع شدند، به مرور زمان متوجه شدند که اتفاقا در باره همه چيز حرف زده می‌شود جز آن دکوری که سرتيتر بيانيه اعلام مجوديتشان بود. محسن حکيمی اين را افشا می‌کند. او در همان نوشته ياد شده می‌گويد: «در هيچ يک از مجامع کميته و حتی جلسات هيئت اجرايی آن برای نمونه حتی يک بحث در مورد چگونگی کمک به سازمان‌يابی مبارزات کارگران مثلا برای الغای کار موقت و مطالبات نظير آن صورت نگرفت.» در نوشته های ديگر اعضا اين جمع گفته‌اند که بعد از مجمع اوليه‌شان کمتر کسی در مجامع شرکت می‌کرده؛ و دليل اين عدم تمايل به شرکت توسط اين کارگران را فقط می‌شود حدس زد! اين‌ها نه تنها چيزی در باره سازمان‌يابی کارگران نمی‌گفتند، بلکه برای آنها روشن می‌شده که هدفشان نه ساختن «تشکل کارگری به نيروی خود» بلکه تقابل با «کميته پيگيری» بوده است. تنها چند نفری که مثل «لنا» حب راه حل بانک جهانی را قورت داده‌اند، هنوز درگير کشمکش بر سر اساسنامه‌ها هستند. واقعياتی که «کميته هماهنگی» را به بن بست کشانده‌اند با هيچ «اساسنامه‌ای» حل نمی‌شوند. به آن‌ها برگرديم.

گفتم که فعالين نسبتا زيادی درد ديگری داشتند که به سراغ اين جمع کشيده شدند. اما وقتی که متوجه شدند درد محسن حکيمی و طرف اصلی امروزی مقابل وی چيز ديگری است به مرور زمان آن‌ها را به حال خود رها کردند. کسی شايد بگويد «کميته پيگيری»، «هیأت مؤسس سنديکاهای کارگری»، «اتحاد کميته‌های کارگری»، «شورای همکاری تشکل‌ها و فعالين کارگری» و غيره هم در يک چنين موقعيتی قرار دارند. يعنی در هدف اعلام شده خود موفق نبوده‌اند. اين مشاهده درست است؛ هر کدام از اين مجامع با مشکلاتی روبرو شدند. اما هيچ کدام از اينها به عيانی «کميته هماهنگی» برای مخالفت با «کميته پيگيری» و يا جمع ديگری از کارگران اعلام موجوديت نکرد. نه تنها امروز خودشان دارند اين را اعتراف می‌کنند، بلکه هر کسی هم که آن زمان مسائل جنبش کارگری را دنبال می‌کرد، متوجه اين نکته شد.

اعلام موجوديت «کميته پيگيری» شور و شوق زيادی را در بين فعالين کارگری و کسانی که سرنوشت جنبش کارگری را دنبال می‌کردند، دامن زد. اما اعلام موجوديت «کميته هماهنگی» باعث تعجب و سرخاراندن بخش بسيار وسيعی از همين افراد شد. جمله ابهام برانگيز «در اين راستا ضمن درخواست از وزارت کار و امور اجتماعی جهت رفع موانع تشکل‌يابی کارگران و به رسميت شناختن نمايندگان مستقل کارگران جهت حضور در تمامی نشست‌های مربوط به تدوين قوانين مرتبط با کار…» در بيانيه اعلام موجوديت «کميته پيگيری» به درست مورد انتقاد دوستانه زيادی قرار گرفت. معلوم شد که با انتقادهای دوستانه و سازنده، اين بند حذف گرديد و فعالين «کميته پيگيری» سمت و سوی راديکال‌تری گرفتند و «کميته پيگيری» با تمام ضعف‌هايش از اين يک بند عبور کرد. شواهد اينکه اين فعالين به اشتباه خود پی برده و از آن تبرا جوئيدن چنان زياد است که حتی دشمنانی چون رضا مقدم هم به آن اعتراف کرده‌اند. با اين حال کسی مثل رضا مقدم با علم کردن محسن حکيمی و کشف «گرايش راست» درون جنبش کارگری، تصميم گرفته بود که اين حرکت فعالين کارگری را تخطئه کند. رضا مقدم می‌گويد: ««کميته پيگيری» مستقل از اعتقاد تک تک اعضای آن در جناح راست جنبش کارگری قرار دارد، چرا که استراتژی گرايش راست را برای ايجاد تشکل برگزيده‌اند.» و اين کشف هم با کلی حرف‌های بيربط و توضيح چندين باره دوردانه «جنبش اصلاحات سياسی» بر اين مبناست که آن جمله مزبور در بيانيه اعلام موجوديت «کميته پيگيری» آمده بود. رضا مقدم فرق استراتژی «هیأت مؤسس سنديکاهای کارگری» با گرايش غالب در «کميته پيگيری»، حتی با وجود آن جمله ابهام‌آور را می‌داند، اما تصميم گرفته بود که کار ديگری بکند؛ و متأسفانه رضا مقدم با طرح چنين مواضع ضدکارگری و تفرقه افکنانه کلی هم در مدح و ثنای «اتحاد طبقه کارگر» روده درازی کرده است و شعور مخاطب خود را دست کم گرفته است.

شايد کسی اعتراض کند که مگر نمی‌بينيد رضا مقدم و ايرج آذرين در مخالفت با محسن حکيمی چند مطلب نوشته‌اند!؟ اين هم مشاهده درستی است؛ منتها اين اختلاف يک سابقه فقط يک ساله دارد. در حالی که همين نظراتی را که محسن حکيمی امروز بيان می‌کند، آن‌ها را حداقل در ۵ سال گذشته علنا بيان کرده و در مطبوعات محفل رضا مقدم هم برای نزديک به چهار سال زير نورافکن قرار گرفتند. تا قبل از اين اختلافات محفل رضا مقدم در سايت اينترنتی خود يک جای مخصوصی را به نوشته‌های محسن حکيمی، ايرج آذرين و رضا مقدم اختصاص داده بود. فقط نوشته اين سه نفر را! (به لطف دعوای با حکيمی اين باکس هم ناپديد شده است.) اين محفل ظرفيت ضدکمونيستی و بخصوص نفرت محسن حکيمی از تحزب را تشخيص داده بود و سران اين محفل اتفاقا زير شنل ايشان مشغول جويدن ناخن‌هايشان بودند.

ما نظرات محسن حکيمی را در شماره های ٤، ۵، ٨ نشریه "کارگر کمونیست" در همان دوران نقد کرديم. يعنی اين نبود که طرفداران نظرات آن دوره محسن حکيمی متوجه نظرات ارتجاعی وی نشده بودند، بلکه به نظر من عمدا برای تقابل با رشد گرايش سوسياليستی در بين کارگران و سنگ اندازی سر راه تشکل‌پذيری آنها با او همدست شدند. اکنون چرا رضا مقدم با او گلاويز شده است را بايد کمی توضيح داد.

رضا مقدم و ايرج آذرين گفته بودند که انقلابی‌گری و سوسياليسم ايده‌هائی هستند که به گذشته تعلق دارند. ايرج آذرين رسما در بخش دوم کتاب خود، «چشم انداز و تکاليف» گفته است که جنبش کارگری بايد وزن خودش را پشت سر يکی از جناح‌های بورژوازی بياندازد و او «بانک جهانی پول» را توصيه می‌کند؛ و از قبل هم می‌گويد که دارد «نپ»بازی در می‌آورد. رضا مقدم در دوره جدائی خودش از حزب کمونيست کارگری در سال ٩٩ گفته بود: «آنهايی که چشم انداز اوضاع را به طرف انقلاب می‌بينند به وجود جنبش دوم خرداد و گسيختگی در بالا استناد می‌کنند. همانطور که قبلا هم گفتم پيشروی و موقعيت دوم خرداد پيروزی بورژوازی ايران است. اگر چه ظاهرا پيشروی و موفقيت اين جنبش گسيتختگی و اختلاف حاد در رژيم اسلامی ايجاد می‌کند اما اين گسيختگی ها بطرف انهدام و سرنگونی رژيم اسلامی حرکت نمی‌کند بلکه بطرف تطبيق رژيم اسلامی با يک رژيم متعارف بورژوايی و استحکام بيشتر حرکت می‌کند.» ايرج آذرين هم در کتاب ياد شده گفته بود و رضا مقدم هم از آن دفاع کرده بود که: «از نظر سياسی حذف خونين نيروهای چپ و کمونيست از صحنه سياسی ايران و اختناق سياسی که قريب به دو دهه در ايران حاکم است، تفکر سياسی چپ در جامعه را بشدت تضعيف کرده است. سرکوب شوراهای کارگری، محروم کردن طبقه کارگر از نسل با تجربه رهبرانش، در سالهای انقلابی ۵٨ ـ ٦٠ و همچنين فقر و فلاکتی که در ده سال اخير مستقيما به پسروی سياسی طبقه کارگر منجر شده همه و همه موقعيت بورژوازی ايران در مقابل طبقه کارگر را بشدت تقويت کرده است. بورژوازی ايران اکنون احساس تهديدی از جانب جنبش ضدکاپيتاليستی طبقه کارگر نمی‌کند و لذا از نظر سياسی حکمت سياسی‌ای برای «دولت سرمايه» نمی‌بيند.» گرچه طبيعت تئوری‌های ضد کارگری محسن حکيمی و رضا مقدم يکی نيستند، اما تا جائی که به ضديت با راديکاليسم کارگری بر می‌گردد، در يک سنگر شمشير می‌زنند؛ و اين رفاقت آنها را بر عليه هر جنب و جوش راديکال کارگری به آغوش هم می‌اندازد. به خودشان هم مدال می‌دادند که گويا دارند از گرايش چپ جنبش کارگری در برابر گرايش راست آن دفاع می‌کنند.

اما ديری نپائيد که معلوم شد «تفکر سياسی چپ در جامعه بشدت ضعيف» نيست! و امروز چه کسی است که از رضا مقدم قبول کند که «گسيختگی رژيم بطرف انهدام و سرنگونی رژيم اسلامی حرکت نمی‌کند بلکه بطرف تطبيق رژيم اسلامی با يک رژيم متعارف بورژوايی و استحکام بيشتر حرکت می‌کند.»؟ حتی بنگاه‌های املاک معاملاتی تورنتو کانادا هم دارند می‌گويند که سران رژيم اسلامی دارند برای فرارشان برنامه می‌ريزند. وقتی که گرد و غبار خاتمی و «جنبش اصلاحات سياسی» وی خوابيد و معلوم شد که هر کسی که بر عليه تحزب کمونيستی بايستاد و ايده سوسياليسم را مسخره کند، در بين فعالين کارگری انگشت نما می‌شود. و رضا مقدمی که با فاتحه کمونيسم و تحزب کمونيستی از حزب کمونيست کارگری ايران جدا شده بود، مجبور شد بيانيه «بسوی حزب» بنويسد. و گرچه اين بيانيه از مواضع پرو «صندوق بين الملل پول» محفل آذرين ـ مقدم عدول نکرده است، اما همين که اين بيانيه را صادر کرده و دارند می‌گويند که تشکيل حزب ضروری شده است، نشان از فشاری است که جنبش کارگری و انقلابی بر او وارد کرده است. همه اين‌ها به بحث ما ربط دارد؛ چرا که همين کسانی که به توصيه رضا مقدم دور محسن حکيمی و تئوری‌های ارتجاعی وی گرد آمده بودند، ديگر شرايط را آنطور که رضا مقدم و ايرج آذرين توصيف کرده بودند، نمی‌بينند. بعد از همه اين‌ها، اين محفل مثل همه ابن‌الوقت‌ها شروع به نوشتن «بسوی حزب» کردند و تازه شروع به انتقاد از کسی می‌کند که تزهايش در بين فعالين کارگری سال‌هاست که منفورند.

اکنون چه؟

وقتی «کميته پيگيری برای ايجاد تشکل‌های آزاد کارگری» اعلام موجوديت کرد، رضا مقدم که نفرتی کور و غيرسياسی از حزب کمونيست کارگری دارد، صرفا به اين دليل که اين حزب يکی از اولين جريانات منبع اين خبر بود، اين تجمع فعالين کارگری را تخطئه کرد و شروع به حمله به آن کرد. او در يکی از سمينارهای پالتاکی خود «نويد» می‌داد که در برابر «راست‌های جنبش کارگری»! به زودی تشکل چپ‌های جنبش کارگری اعلام موجوديت خواهد کرد. و اين هم سرنوشت «چپ‌های جنبش کارگری»!

توصيه من به تمامی کسانی که اسمی از ايرج آذرين و رضا مقدم شنيده‌اند، اين است که قبل از اين که از در مخالفت با هر کس ديگری از سر تئوری‌های اين محفل در آيند، يکبار ديگر به دقت به مواضع ايشان نگاهی بيندازند تا ببيند که چگونه با سر کار آمدن خاتمی آب از لب و لوچه اين دو نفر سرازير شد و با رقص «جنبش اصلاحات سياسی» به پيشواز او رفته و فاتحه کمونيسم و راديکاليسم را خواندند؛ و چگونه کارگران را به قبول راه حل «بانک جهانی پول» فرامی‌خواندند. رضا مقدم و ايرج آذرين در تمام اين مدت يک تنفر باور نکردنی عليه راديکاليسم کارگری به نمايش گذاشته‌اند که آنها را مجبور کرده است ضد کارگری ترين مواضع را اتخاذ کنند.

جائی منصور حکمت می‌گويد که کارگر در مقابل کسی که بی خود قربان صدقه‌اش می‌رود، بايد مواظب جيبش باشد تا مداح آن را نزند. يک کلاه‌برداری‌ای در کار است. در مورد «کميته هماهنگی» هم موضوع از همين قرار است. از همان ابتدا همه چيز آن باسمه‌ای بود. برای آن که بگويند خيلی کارگری هستند، «در آستانه اول ماه مه» اعلام موجوديت کردند. اسم بيانيه اعلام موجوديت خود را و آن هم در تقابل با يک جمله از بيانيه اعلام موجوديت «کميته پيگيری» گذاشتند، «تشکل کارگری را با نيروی خود ايجاد کنيم!» در مقابل اين کلاهبرداری‌ها انسان‌های زيادی هشدار دادند. انسان‌های زيادی به درست اصلا «کميته هماهنگی» را جدی نگرفتند. اما حتی اگر دو تا کارگر هم در برابر گازهای ناشی از خرابکاری‌های اين جمع قرار گرفته‌اند بايد به کمکشان رفت و دستشان را گرفت. «کميته هماهنگی» در پايان کار خود است، اما آيا کسانی که با توصيه‌های رضا مقدم و محسن حکيمی به پيشروی جنبش کارگری ضربه وارد می‌کردند، باز در سنگر آن‌ها شمشير خواهند زد؟ اين سئوالی است که بايد منتظر ماند و ديد چه جوابی برایش دارند.

١٩ ژانويه ٢٠٠٨

فعالین کارگری: روئین‌تنان

فعالین کارگری باید ویژه‌گی‌هائی داشته باشند که واقعا نادرند. باید روئین‌تن باشند؛ مثل سهراب که ضعفش فقط در چشمانش بود و آن را هم کمتر کسی می‌دانست. مثل آشیل که ضعف او هم فقط در پاشنه پایش بود و آن هم بر بسیاری پوشیده بود. ماکسیملین روبسپیر هم، که معرف حضورتان هست، روئین‌تن، اما از جنس دیگری بود. او را the Incorruptible هم لقب داده بودند. کسی که امکان نداشت فاسد بشود.



فعالین کارگری هم، بخصوص در ایران روئین‌تن هستند؛ یا حداقل باید باشند. کسی که مثل اسانلو توزرد از آب در آمد، ابتدا به موسوی توهم داشت و بعد سلطنت طلب شد نمی‌تواند فعال کارگری باشد. اسماعیل بخشی که گفت "والاسلام" و خلع ید را جشن گرفت، نمی‌تواند فعال کارگری باشد. محمد خنیفر هم که در نشست طرفداران رئیسی شرکت کرده، نمی‌تواند فعال کارگری باشد. اسماعیل عبدی هم، که در روز کورش کبیر در آن تجمع حضور بر سر قبر کورش کبیر شرکت کرده بود، نمی‌تواند فعال کارگری باشد. محمود صالحی که شلوار گل و گشاد کردی می‌پوشد و اینجا و آنجا اشتباهاتی ازش سر می‌زند، نمی‌تواند فعال کارگری باشد. فعال کارگری باید طرفدار شورا و مجمع عمومی باشد. فعال کارگری نمی‌تواند برای ایجاد تشکلش به وزارت کار مراجعه کند. فعال کارگری باید به فکر خود و خانواده و کار و زندگی خود نباشد. فعال کارگری نمی‌تواند مذهبی باشد. نمی‌تواند ناسیونالیست باشد. مذهب او فعال کارگری بودن است. او هم کورش دارد؛ اما کورش او کبیر نیست، بخشنده است.

فعال کارگری نمی‌تواند فاسد بشود. فساد فقط برای فعالین جنبش‌های دیگر معنا می‌دهد.

فعال کارگری نمی‌تواند حبوبات هم بخورد؛ چرا که حبوبات نفخ می‌آورند و فعال کارگری نمی‌تواند اینگونه ریسک‌ها را بکند.

فعال کارگری فقط باید تو خانه اش پشت کامپیوتر بنشیند، در فیسبوکش از دیگران بل و فول بگیرد.

۱ ژوئیه ۲۰۲۱

راسیسم! یک دقیقه سکوت

گور دسته جمعی کودکان



هفته گذشته در شهرستان کاملوپس کانادا در یک گور دسته جمعی بیش از ۲۱۵ جنازه از کودکان بومی‌ها که بعضی‌ها فقط ۳ سال سن داشتند پیدا شد. داستان غم‌انگیز این کودکان و هزاران تن دیگر، از این قرار بود که دولت‌های وقت کانادا این کودکان را از والدینشان به زور می‌گرفتند و به مدارسی تحت نظارت کشیشان و راهبه‌های کلیسای کاتولیک بعضا هزاران کیلومتر دور از والدینشان می‌فرستادند. توجیه‌شان این بود که بومی‌ها وحشی هستند و دولت با این طرحش می‌خواست این کودکان را در مدارس انگلیسی و فرانسوی زبان آموزش داده که با جامعه کانادا انتگره شوند. تخمین زده می‌شود که در طول مدتی که این مدارس کودکان را به شدیدترین نحوی شکنجه کرده و از محبت پدر و مادر محروم می‌کردند، بیش از ۱۵۰ هزار کودک از آغوش و محبت والدین کنده شده و روانه این شکنجه‌گاهها که نام "مدارس شبانه روزی بومیان کانادا" را بر خود داشت، کرد. تاثیر این طرح در میان بومیان کانادا به معنای واقعی کلمه ویرانگر بوده. ردپای این سیستم و طرح آشکارا راسیستی، که آخرین مدرسه آن تا دهه ۸۰ قرن گذشته هنوز باز بود را در رفتار هر تک کانادائی بومی‌الاصل می‌توان آشکارا دید. اعتیاد، افسردگی، خودکشی و امثالهم در میان این بخش از جامعه بیداد می‌کند.

سیاه ستیزی



راسیسم در آمریکا همچنان بیداد می‌کند. بخصوص بعد از ریاست جمهوری دانولد ترامپ که هر جا اظهارنظری می‌کرد یکی دو جمله راسیستی و تبعیض‌آمیز را هم، برای خشنود کردن محافل آشکارا فاشیست و راسیست طرفدار خود چاشنی سخنرانی و اظهارنظراتش می‌کرد، به یک اپیدمی تبدیل شده است. در بازی‌های قهرمانی لیگ بسکتبال امسال، این مسئله بطور واضحی رو آمده و به یک موضوع داغی تبدیل شده که بسیاری از ستارگان لیگ بسکتبال آمریکا درباره آن اظهارنظر کرده و بعضا به ریشه‌های عمیق راسیسم سیستماتیک اشاره کرده و به چالش کشیده اند.

یهودی‌ستیزی

با آخرین موشک پرانی‌های دولت نژادپرست اسرائیل و حماس به شهروندان غیرنظامی، یهودی‌ستیزی باری دیگر، که البته هیچوقت صحنه را ترک نکرده بود، رو آمد. به نظر من یهودی‌ستیزی چیزی فراتر از راسیسم معمولی است که متاسفانه این دور و زمانه بازارش خیلی گرم است. آدم می‌تواند و باید هم قساوتهای دولت نژادپرست اسرائیل را محکوم کند و وقعی هم به هیاهوی "یهودی‌ستیزی" بخاطر محکومیت این قساوتها از جانب طرفداران این دولت ننهد. حساب یهودیان، بعنوان انسان‌های منتسب به یک نژاد و مذهب از دولت اسرائیل و محافل نژادپرست یهودی کاملا جداست.



گفتم که یهودی‌ستیزی با راسیسم و نژادپرستی معمولی متفاوت است. چرا؟ هیتلر تعداد وسیعی از یهودیان را در جنگ جهانی دوم قتلعام کرد. تلاش برای از بین بردن مردم منتسب به یک هویت مشخصی تاریخی بسیار وسیع‌تر و قدیمی‌تر از قتلعام یهودیان در جنگ جهانی دوم دارد. می‌توان به تلاش برای قتلعام و نسل کشی‌های بومیان در قاره آمریکا، قتلعام آرامنه و آشوریان توسط عثمانی‌ها، قتلعام بومیان استرالیا در دست دولت استرالیا و غیره اشاره کرد. اما قتلعام یهودیان چه در سال‌های دهه اول ۱۹۰۰ در روسیه و چه در جنگ جهانی دوم و چه هم اکنون توسط جمهوری اسلامی، بعنوان یک آلترناتیو به وضعیت نابسامان مطرح شد و همچنان می‌شود. یک قدرت خارق العاده‌ای به مردم منتسب به یهودی تجویز می‌شود که گویا تمام دنیا را، بعضا با تارهای نامرئی در کنترل دارند و اگر توانائی از بین بردن آنها را داشته باشیم، تمام مشکلات دنیا حل می‌شوند!

راسیسم غیر انسانی است؛ راسیسم جواب به مشکلات دنیای امروز نیست.

۳۱ مه ۲۰۲۱