۱۴۰۰ خرداد ۲۸, جمعه

یک منبع و یک جزء دیگر مارکسیسم

مارکسیسم، با توضیحات لنین، سه منبع و سه جزء دارد: ۱) فلسفه، ۲) اقتصاد سیاسی، و ۳) سیاست. لنین می‌گوید که آموزش‌های مارکس تداوم آموزش‌های مستقیم و بلافاصله فلسفه، اقتصاد سیاسی، و سوسیالیسم است. "اين آموزش وارث منطقی بهترين انديشه‌هايى است که بشر در قرن نوزدهم بصورت فلسفه آلمان، علم اقتصاد انگلستان و سوسياليسم فرانسه تولید کرده است." لنین در ادامه این سه منبع و سه جزء را به تفصیل تشریح می‌کند. (اگر "سه جزء و سه منبع مارکسیسم" لنین را نخوانده‌اید، حتما بخوانید!)

من فکر می‌کنم که برای توده‌هایی که درگیر مبارزه روزمره‌اند و دائم باید به عقب برگردند و نگاهی به راهی که پیموده‌اند، و نه تنها خودشان پیموده‌اند، بلکه بشریت در طول تاریخ پیموده و هر بار با جست و خیزهایی و با شکست و پیروزی‌هایی راهش را ادامه داده و پیش رفته است، منبع و جزء دیگری را نیز باید اضافه کرد. این منبع و جزء به نظر من "تاریخ" است. لنین، البته در همان جزوه به "ماتریالیسم تاریخی" مارکس اشاره می‌کند، اما ‌آن را زیر "منبع و جزء فلسفه" دسته‌بندی کرده است. از نظر من مطالعه تاریخ در مارکس خیلی فراتر از جزء بودن آن است. من "تاریخ" را از "ماتریالیسم تاریخی" تفکیک می‌دهم؛ و کسب اطلاع از تاریخ مبارزات و حتی مراوده و رسم و سنن زندگی پیش از ما مد نظرم است. وقتی کسی مارکس می‌خواند، بخصوص وقتی که در "کاپیتال" دقیق می‌شود، می‌بیند که مارکس در تاریخ اقتصاد و اقتصاد سیاسی همه جزوات، کتاب‌ها و بحث و جدل‌های اقتصاددانان قبل از خود، حتی از زمان ارسطو و سقراط و افلاطون دقیق شده و بررسی کرده و اگر جائی نکته به دردبخوری دیده، ذوق زده آن را برجسته می‌کند. نویسندگان مورد علاقه‌اش، شکسپیر، بالزاک و دانته را نه بخاطر ادبیاتشان، جمله‌بندی و جمله‌چینی زیبایشان، بلکه به خاطر برجسته کردن برهه‌های مهم تاریخی بزرگ می‌کند. کائوتسکی تاریخ مبارزه طبقاتی کارگران را در زمان امپراطوری رم می‌نویسد؛ و آنهم نه برای تشریح "ماتریالیسم تاریخی" بلکه برای ادامه مبارزه روزمره و درس گرفتن از آنها!

فلسفه برای یک فیلسوف همه چیز است. برای یک آدم روشنفکر حتی مارکسیست هم، تعمق کردن و بالا و پائین کردن بعضی مقولات و رابطه عین و ذهن و غیره است. اما برای کسی که فلسفه انتزاعی چیز بی‌مایه‌ای است، این فلسفه و "فکر کردن" صرف به مقولات انتزاعی نیست که در گام‌های اصلی و مهم ترقی و پیشرفت تاثیرگذار در زندگی روزمره‌اش بوده. برای یک فیلسوف، که کارش فلسفه‌بافی است، فلسفه انتزاعی همه چیزش است؛ اما همین فیلسوف هم اگر پیشرفت‌های تاریخی را راهنمای راهش نگیرد، در عالم هپروت روی کله‌اش راه می‌رود.



آکتیویست مارکسیست در تاریخ نقطه تمرکزی را می‌بیند که یا باید از آن پرهیز کرد، یا از آن درس گرفت، و یا آن را تا انتهای منطقی‌اش ادامه داد. به تاریخ انقلاب کبیر فرانسه نگاه می‌کند و از آن می‌آموزد. به تاریخ انقلابات روسیه به همین خاطر می‌پردازد. به انقلاب ایران چنین نگاه می‌کند. عراق امروز را با عراق دیروز می‌سنجد. تاریخ به ما می‌آموزد که چه بکنیم و از چه بپرهیزیم. چه چیزی را تقویت کنیم، چه چیزهایی را افشا کنیم. این یک جزء مهم در مبارزه آکتیویستهای مارکسیست است.

۱۸ ژوئن ۲۰۲۱


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر