۱۴۰۴ تیر ۸, یکشنبه

هم‌صف با پرچم‌داران جمهوری اسلامی؛ رسوایی سیاسی حزب حکمتیست در لندن

اخیرا از طریق فیسبوک یکی از کادرهای رهبری حزب حکمتیست، سعید آرمان، مطلع شدم که تشکیلات بریتانیا ـ یا به‌طور مشخص، لندن ـ این حزب در تظاهرات ضد جنگ شرکت کرده و در کنار پرچم‌به‌دستان جمهوری اسلامی رژه رفته‌اند.

تعدادی از کادرهای این حزب که انگار آموزش دیده‌اند هر جا حمید تقوایی حرفی بزند یا موضعی بگیرد، بلافاصله وارد صحنه شوند، جنجال به‌پا کنند و با تحریف سخنان و مواضع او و حزب کمونیست کارگری، عملکرد خودشان را در کارزارهای مثل لندن توجیه کنند، بی دلیل نبود که در مورد افتضاحشان در لندن سکوت کردند.

سعید آرمان، که ظاهرا مسئول تشکیلات آنجاست، در پاسخ به اعتراض برخی افراد مبنی بر اینکه با این اقدام در کنار رژیم قرار گرفته‌اید ـ و آن‌ هم بدون حتی یک بنر علیه جمهوری اسلامی ـ گفته است که "ما یکی دو جا شعار علیه جمهوری اسلامی دادیم" و دوستانشان در یکی از نهادهای جانبی حزب، بنر بزرگی به زبان فارسی در دست داشتند با این مضمون: "نه به جنگ ارتجاعی دولت‌های تروریست!"

این موضع حزب حکمتیست، یک افتضاح سیاسی است که در پرونده‌ی سیاسی آن‌ها ثبت خواهد شد و با هیچ عذر و بهانه‌ای نیز قابل توجیه یا لاپوشانی نیست. رهبری حزب حکمتیست باید به خاطر داشته باشد که ما در حزب کمونیست ایران، بر پیشانی "راه کارگر" مهر افغان‌ستیزی زدیم، چرا که تشکیلات قزوین آن جریان در تظاهراتی ضد مهاجران و پناهندگان افغان شرکت کرده بود.

من از حزب حکمتیست نمی‌خواهم که پاسخ بدهد یا از تشکیلات لندنش بپرسد چرا چنین کاری کرده‌اند. من آن‌ها را دوستانه به بازبینی مواضعشان در قبال جنبش‌ها و تحرکات سیاسی منطقه فرامی‌خوانم؛ مواضعی که آن‌ها را در کنار پرچم‌داران جمهوری اسلامی قرار می‌دهد. مواضعی که منطقا فعالین آن حزب را به چنین تحرکاتی سوق خواهد داد.

۲۷ ژوئن ۲۰۲۵



۱۴۰۴ تیر ۵, پنجشنبه

چپ ضدجنگ یا حامی ناآگاه استبداد حاکم بر جامعه ایران؟

یادداشت‌های انقلاب (۶)

 

سید رایان (Sid Ryan)، رئیس پیشین و اکنون بازنشسته فدراسیون کارگری انتاریو و فعال سیاسی، پس از آغاز جنگ میان اسرائیل و جمهوری اسلامی، پستی در حمایت از تظاهرات "ضد جنگ" در تورنتو منتشر کرد. او در این پست، با اشاره به وضعیت فلسطین و غزه، رژیم اسرائیل را آپارتاید و جنایتکار خواند و دولت کانادا و لابی‌های طرفدار اسرائیل را به تحریف واقعیت متهم کرد. او خواستار اقدامات عملی اتحادیه‌ها برای مخالفت با جنگ شد و در این پست مدعی شد که ایران به دنبال ساخت بمب اتم نیست.

این موضع‌گیری با واکنش شدید و انتقادهای تند و گسترده‌ای، عمدتا از سوی فعالان سیاسی فارسی‌زبان، از جمله خود من، مواجه شد. یکی نوشت: دغدغه‌ی اصلی مردم ایران نه آمریکا و اسرائیل، بلکه رهایی از یک رژیم مذهبی فاسد و سرکوبگر است. در آن کامنت، به جنبش "زن، زندگی، آزادی" اشاره شده بود که صدها کشته و زخمی بر جای گذاشت. به او یادآور شدند که چپ‌های غربی، مانند او، در لاک ضد‌امپریالیستی خود خزیده و به مبارزات و خواسته‌های واقعی مردم ایران بی‌توجه‌اند.

کاربر دیگری نوشت: شما نمی‌توانید بدون محکوم‌کردن جمهوری اسلامی، علیه جنگ موضع بگیرید. این رژیم ۴۵ سال است که شعار نابودی اسرائیل سر می‌دهد و حقوق ابتدای شهروندان را به‌طور سیستماتیک نقض می‌کند. اکثریت ایرانیان، جمهوری اسلامی را دشمن اصلی خود می‌دانند. در این کامنت، به تظاهرات هم‌زمانی در نقطه‌ی دیگری از شهر اشاره شده بود که هم جنگ و هم جمهوری اسلامی را محکوم می‌کرد. همچنین آمده بود که جمهوری اسلامی از آغاز جنگ برای سرکوب مخالفان داخلی بهره برده و صدها نفر را دستگیر و بعضا اعدام کرده است. هشدار داده شد: "شما با شرکت در تظاهراتی که برخی در آن پرچم جمهوری اسلامی را حمل می‌کنند، به ابزار تبلیغاتی این رژیم تبدیل می‌شوید."

کاربر دیگری نوشت: تصمیم شما برای حمایت از تجمعی که در عمل جانب رژیمی را می‌گیرد که ۴۰ سال است مردم خود را شکنجه و سرکوب کرده، ناامیدکننده است. نمی‌توان با استناد به وضعیت غزه، چشمانتان را بر رنج ۸۵ میلیون ایرانی ببندید. جمهوری اسلامی از این نوع تجمعات برای تبلیغات رسانه‌ای‌اش بهره می‌برد؛ همان رسانه‌ای که اعترافات اجباری پخش می‌کند. جنبش "زن، زندگی، آزادی" واقعیت دارد، نه شعار. صدها نفر در آن کشته و هزاران نفر زندانی و کور شدند. شروین حاجی‌پور با آهنگ "برای..." صدای این نسل شد. کجایید که آن زمان همبستگی نشان دهید؟

کاربر دیگری نتیجه گرفت: چپ غربی، به‌ویژه در کانادا، با اسیر شدن در گفتمان ضد‌امپریالیستی، به مردم ایران پشت کرده و اعتبار خود را نزد جوانان مترقی ایرانی از دست داده است.

آنچه توسط همه‌ی کاربران منتقد تأکید شد، این بود که سید رایان، به‌عنوان نمونه‌ای تیپیک از چپ‌های غربی، با تمرکز افراطی بر نقد و ضدیت با آمریکا و امپریالیسم، واقعیت سرکوب در ایران را نادیده می‌گیرد و ناخواسته به نفع جمهوری اسلامی عمل می‌کند. آنچه از چپ، به‌عنوان نیرویی که تاریخا مترقی بوده، انتظار می‌رفت، همبستگی واقعی و درک عمیق‌تر از مردم ایران بود، نه همراهی با رژیمی سرکوبگر.

اما واکنش ایرانیان به یک پست فیسبوکی از یک فعال سیاسی ضد‌امپریالیست، تنها یک نمونه از صدها نمونه‌ی مشابه در این دوره است که نشان می‌دهد چگونه جمهوری اسلامی چپ فرقه‌ای و حاشیه‌ای را به بازی گرفته، و چگونه این چپ، با حمایت ضمنی یا علنی از جمهوری اسلامی و کلیت جنبش اسلام سیاسی، خود را نزد جامعه‌ی ایران، به‌ویژه نزد جوانان، بی‌اعتبار کرده است. در اروپا نیز در کشورهای مختلف شاهد حمل پرچم‌های جمهوری اسلامی در تظاهرات‌های ضد جنگ بودیم، و بعضا سازمان‌دهندگان این تجمعات، مخالفان آن پرچم را از صفوف تظاهرات اخراج می‌کردند.

۲۶ ژوئن ۲۰۲۵

 


جنگ آن‌ها علیه مردم است، نه دشمنان خارجی

یادداشت‌های انقلاب (۵)

جمهوری اسلامی، در نهایت خفت و شکست، با کشوری آتش‌بس را پذیرفته که حتی آن را به رسمیت نمی‌شناسد، کشوری که پاک کردن آن از نقشه جهان، بخشی از هویت ایدئولوژیک جمهوری اسلامی در تمام طول حیاتش بوده است. این رژیم آدم‌کش، که در جنگ با اسرائیل تقریبا تمام فرماندهان ارشد نظامی‌اش را از دست داده، حتی در اوج بمباران‌های آمریکا و اسرائیل نیز جنگش علیه مردم ایران را برای یک لحظه متوقف نکرد. انتقام شکست‌هایش در برابر دشمنان خارجی را از شهروندانی می‌گیرد که تنها به اتهام "جاسوسی برای اسرائیل" بازداشت شده‌اند؛ شهروندانی که نه حق دفاع از خود دارند و نه پرونده‌هایشان در دادگاهی عادلانه و بی‌طرف بررسی می‌شود. انتقام زبونی و خفتش را از زندانیان سیاسی می‌گیرد؛ در کمتر از شش ماه نخست سال ۲۰۲۵، بیش از ۶۰۰ زندانی ثبت شده را اعدام کرده است. حتی زیر شدیدترین موشک‌باران‌ها، زمانی که رهبر ترسو و پلیدشان در پناهگاه‌های زیرزمینی شب را با موش‌ها سر می‌کرد، حکومت از سرکوب زنان و اعمال اجبار حجاب غافل نشد.

این رژیم به‌خوبی می‌داند که می‌تواند با آمریکا، اسرائیل یا هر دشمن خارجی دیگری کنار بیاید. اما دشمن اصلی‌اش مردم‌اند. مردمی که حکم به رفتن این رژیم داده‌اند و هیچ‌گاه با چنین حکومت جنایتکاری سازش نخواهند کرد.

۲۶ ژوئن ۲۰۲۵

 


در مواجهه با جنگ: آزمونی برای چپ

یادداشت‌های انقلاب (۴)

 

جنگ یکی از بحران‌هایی است که رژیم‌ها برای حل مشکلات خود، جامعه را درگیر آن می‌کنند. جنگ اخیر بین جمهوری اسلامی و دولت اسرائیل نیز از این قاعده مستثنی نیست. اولین پرسشی که هر فعال سیاسی، چه از جناح چپ و چه از جناح راست، باید با آن مواجه شود، یک پرسش تجویزی است: چه باید کرد؟

این جنگ، بحرانی مهم بود که بنیان‌های نظری و تاکتیکی بسیاری از نیروها و فعالان چپ را به آزمون گذاشت. این بحران نیازمند تاکتیکی منسجم و مشخص بود که بر تحلیل عینی از موقعیت کنونی جامعه مبتنی باشد؛ تاکتیکی که بخش وسیعی از چپ فاقد آن بود. برخی به‌واسطه تعلق به تزهای توده‌ایستی، با شعار دفاع از "جهان‌سومیسم" و "دولت خودی" و تقابل با امپریالیسم، به‌سادگی به حمایت ضمنی یا صریح از جمهوری اسلامی کشیده شدند؛ و برخی دیگر نیز سردرگمی و ناهماهنگی نظری خود را به نمایش گذاشتند.

برای گروه نخست، همزمانی این جنگ با جنایات هولناک دولت اسرائیل در غزه، دفاع از جمهوری اسلامی را آسان‌تر کرد. به زعم آن‌ها، جمهوری اسلامی تنها نیرویی است که می‌تواند پرچم مخالفت با امپریالیسم و اسرائیل را بلند کند؛ چرا که هم منابع مالی دارد، هم نیروهای نیابتی، و هم متحدانی در میان دولت‌ها.

من در این مدت از تز زیر دفاع کرده‌ام: "ما از مدت‌ها پیش اعلام کرده‌ایم که با حمله نظامی به ایران مخالفیم. اما چنانچه جنگی درگیرد، هدف و وظیفه ما در دل جنگ نیز همچنان مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی خواهد بود. راه‌حل اساسی برای پایان دادن به این جنگ، و اساسا به سیاست‌ها و شرایطی که فضای جنگی را بر ایران و منطقه حاکم کرده، خلاصی از شر جمهوری اسلامی است. جنگ جاری، ضرورت و امکان تشدید مبارزه برای سرنگونی حکومت را بیش از پیش روشن و مبرم می‌سازد." (حمید تقوایی: "مطلوب‌ترین راه برای پایان جنگ، سرنگونی جمهوری اسلامی به قدرت مردم است!")

عده‌ای از مدافعان جمهوری اسلامی با شدت به این منطق حمله کردند. گفتند این موضع، جنگ‌طلبانه است! گفتند حالا وقتش نیست و نباید از سقوط جمهوری اسلامی در چنین موقعیتی سخن گفت! گفتند ایران تبدیل به لیبی، سوریه یا افغانستان خواهد شد!

اما برای کسی که نخواهد جمهوری اسلامی را به چالش بکشد، نه امروز وقت آن است و نه هیچ‌گاه دیگر. ما گفته‌ایم: چه جنگ باشد، چه صلح میان دولت‌های درگیر؛ چه تحریم اقتصادی و سیاسی علیه رژیم وضع شده باشد، چه نه؛ چه مردم در صحنه باشند، چه سرکوب شده باشند، ما خواهان سرنگونی این رژیم هستیم. و مطلوب‌ترین راه برای این امر، یک انقلاب توده‌ای و قدرتمند است. اگر امروز زمان سرنگونی آن نیست، پس چه زمانی خواهد بود؟

کسانی که امروز با توپ پر، "جنگ‌افروزان" و "جنگ‌طلبان" را شانتاژ می‌کنند، همان‌هایی‌اند که هر زمان مردم به پا خاسته‌اند، به بهانه‌هایی متعدد و گاه ناشیانه، در برابر اعتراضات ایستاده‌اند. زمانی گفتند این جنبش سبز است و از موسوی حمایت می‌کند؛ زمانی گفتند انقلاب نباید زنانه باشد چون کارگر در آن نیست؛ زمانی گفتند شورش کور است و حزب کمونیستی ندارد! خلاصه، کسی که بلد نیست یا نمی‌خواهد شنا کند، هزار بهانه برای نپریدن در عمق آب خواهد آورد.

برای پرهیز از طولانی شدن یادداشت، تنها به یکی از جمله‌های رایج در این بحث اشاره می‌کنم: "ایران لیبی خواهد شد!" کسی که می‌خواهد مردم معترض را با این جمله بترساند، نه کار جدی‌ای برای تغییر وضعیت کرده و نه درد مردم را درک کرده است. واقعا ایران امروز چه تفاوتی با لیبی و سوریه دارد؟ بروید از یک زن بپرسید جمهوری اسلامی یعنی چه؟ خواهد گفت بدترین لیبی هم به پای آن نمی‌رسد. بروید به یک کارتن‌خواب یا گورخواب بگویید ایران تجزیه می‌شود؛ خواهد گفت بگذار تمام کشور روی سر تک‌تک آخوندها خراب شود. خواهد گفت می‌خواهم آتش بزنم به این جغرافیایی که همه را زندانی کرده است. بروید از یک شهروند منتسب به بهائی یا یهودی یا دیگر اقلیت‌ها بپرسید که وضعیت‌شان چگونه است؟ حتما خواهند گفت جهنم از این بهتر است. اصلا چه بر سر این کشور آورده‌اند که بسیاری یا فرار کرده‌اند یا در انتظار فرصتی‌اند تا از آن جدا شوند؟

برای جلوگیری از "لیبی" یا "افغانستانیزه" شدن ایران، یک راه وجود دارد: سرنگونی جمهوری اسلامی.

۲۵ ژوئن ۲۰۲۵



از "ضدجنگ" تا همدلی با حکومت: سقوط در آغوش رژیم

یادداشت‌های انقلاب (۳)

 

امروز به‌طور اتفاقی چشمم به یادداشتی از خانمی افتاد که ما، سرنگونی‌طلبان را "جنگ‌افروز" و "جنگ‌طلب" نامیده بود. واقعا نمی‌دانم بهانه‌اش چیست که این‌گونه در آغوش رژیم افتاده است! نمی‌دانم چه چیزی و از کجا به او رسیده است. هرچه که هست، بیش از حد نفرت‌انگیز بود.

اگر بهانه‌اش این است که مثل او برای غزه سینه چاک نکرده‌ایم، یا این‌که به اندازه او نگران فروپاشی مدنیت نیستیم، یا اینکه سناریوهای سیاه را در نظر نمی‌گیریم، یا هر چیز دیگری، یک نکته کاملا روشن است: کسی که عمری با رژیم جمهوری اسلامی مبارزه کرده، ناگهان - و نه‌فقط ضمنی بلکه کاملا صریح - از ماندن آن دفاع کند، در نظر من به شدت منفور است. حتی آن احساسی از نفرت که نسبت به این فرد در من شکل گرفت، نسبت به کسی مثل فرخ نگهدار هم به آن شدت دست نداد - و این را کاملا جدی می‌گویم! چطور ممکن است کسی یقه‌ی حکومتی را رها کند که کردستان و ترکمن صحرا را به خاک و خون کشید؟ حکومتی که در دهه‌ی شصت، ده‌ها هزار زندانی سیاسی را به جوخه‌ی اعدام سپرد؟ حکومتی که فاجعه‌ی سال ۶۷ را رقم زد؟ حکومتی که در سال‌های ۱۳۹۶، ۱۳۹۸ و ۱۴۰۱ هزاران نفر را سرکوب و قتل‌عام کرد؟ و بعد به منتقدان آن بگوید جنگ‌طلب و جنگ‌افروز؟ شرافتت کجاست؟ دادخواهان از این مواضع شما عکس گرفته‌اند!

ما می‌گوییم چه جنگ باشد چه نباشد، چه سیل و زلزله باشد چه نه، چه مذاکره با آمریکا و اسرائیل در جریان باشد یا نه، در هر وضعیتی، وظیفه‌ی ما به‌عنوان نیرویی کمونیست، رادیکال و سرنگونی‌طلب، سرنگونی این رژیم به‌دست توده‌های مردم است. تو خوشحالی که ما نیرویی برای سرنگونی آن نداریم؟ بدا به حال تو که در شادی رژیمی که نیکا و کیان را کشت، رژیم کارگرکش و زن‌کش، شریک شده‌ای.

 


۲۳ ژوئن ۲۰۲۵


اپوزیسیونی در آغوش رژیم: از مخالفت تا همدلی با جمهوری اسلامی

یادداشت‌های انقلاب (۲)

 

اکنون که در دوره‌ای بحرانی به سر می‌بریم و ماندن یا نماندن جمهوری اسلامی به مسئله روز جامعه ایران تبدیل شده است، بخشی از اپوزیسیون که تا دیروز به نظر می‌آمد مخالف جمهوری اسلامی است و برای رفتن آن تلاش می‌کند، ناگهان خود را در دامان این رژیم یافت.

اما از رفتار این بخش از اپوزیسیون در روزهای پیش از این بحران، به‌ویژه در برخوردشان با مسئله فلسطین، می‌شد دریافت که مخالفت آن‌ها با جمهوری اسلامی چندان جدی نیست. آنچه در روزهای آرام و بی‌تنش سیاسی گفته می‌شد، در پیچ‌های تند تحولات سیاسی به‌کلی فراموش شد.

اما چرا مسئله فلسطین، به‌ویژه جنایات دولت اسرائیل و کشتار بی‌سابقه‌ای که در غزه ــ بی‌توجه به اعتراض افکار عمومی جهانی ــ در جریان است، در این موضوع دخیل است؟ این بخش از اپوزیسیون، به‌درستی، در اعتراض به کشتار در غزه بسیار فعال عمل کرد. و شاید آن‌قدر فعال بود که نقش حماس و نیروهای اسلامی در شراکت در این جنایات و مصائبی که امروز بر مردم فلسطین می‌رود، به‌کلی نادیده گرفته شد. بخشی از آن‌ها حتی حماس و حزب‌الله را ــ بدون آنکه نامی از جمهوری اسلامی بیاورند ــ "جنبش مقاومت در برابر اسرائیل" معرفی می‌کردند و برای کشته شدن امثال اسماعیل هنیه، یحیی سنوار، حسن نصرالله و دیگر سران حزب‌الله مراسم ختم و سوگواری برگزار کردند.

توضیح این چرخش رفتاری در دفاع ضمنی و گاه علنی از جمهوری اسلامی این است که به‌زعم این گروه‌ها، جمهوری اسلامی تنها نیرویی است که می‌تواند از جنبش فلسطین حمایت کرده و در برابر اسرائیل مقاومت کند. یکی از دوستان فیسبوکی‌ام در پاسخ به این نظر که مسئله فلسطین یک مسئله بین‌المللی است و باید با تکیه بر جنبش‌های اعتراضی جهانی و از طریق نهادهایی مانند سازمان ملل و تعامل میان دولت‌های منطقه حل‌وفصل شود، نوشته بود که چنین جنبش‌ها و نهادهایی وجود خارجی ندارند و تنها مقاومت محسوس، همان نیروهای "محور مقاومت" هستند.

اما مشکل در اینجاست که این گرایش، جنگ طبقاتی و تضادهای درونی جوامع را نادیده می‌گیرد و همه چیز را به نبردی جهانی میان آمریکا/اسرائیل از یک سو و نیروهای "ضدامپریالیستی" مانند جمهوری اسلامی، بشار اسد، پوتین و امثال آن‌ها از سوی دیگر تقلیل می‌دهد. از نظر این جریان‌ها، در این دوره باید از تضعیف نیروهای "ضدامپریالیست" جلوگیری کرد ــ حتی اگر این نیروها، رژیم‌هایی به‌شدت سرکوبگر، ضدزن و ارتجاعی باشند.

اینها فعلا هستند، حرف می زنند و تعدادشان هم کم نیست. اما این دوره و بخصوص بعد از اینکه جنبش سازماندهی اعتراضات خیابانی پا بگیرد و تند و تیز شود، کاملا حاشیه ای خواهند شد و مجبورند یا خودشان را از آن موضع عقبمانده و ضدانقلابی جدا کنند و یا هم با صراحت و عملا با رژیم جمهوری آدمکش اسلامی و نیروهای نیابتی اش در منطقه همکاری کنند.

۲۰ ژوئن ۲۰۲۵



جنگ جمهوری اسلامی و خانه خرابی مردم

این عکسی را که می‌بینید عکسی از ساختمانی در تهران است که توسط موشک‌های اسرائیل به این وضعیت افتاده. اسرائیل دوست مردم ایران نیست. می‌تواند هزاران نفر را در گوشه گوشه ایران سلاخی کند و خواهد کرد. این وضعیت را جمهوری اسلامی به مردم ایران تحمیل کرده است. رژیمی که دستش در خون مردم ایران است و تمام تاریخش سرکوب، به قهقرا بردن جامعه و تبعیض بوده است. رژیمی که جنگ برایش نعمت بوده و بار دیگر جنگی را به خانه مردم کشاند.

راه برون رفت از این وضعیت بسیج توده ای برای سرنگونی این رژیم قاتل است. یک روز بیشتر حاکمیت این جانیان یک روز بیشتر خانه خرابی و ویرانی.

 



وطن داران و وطن پرستان

دو سه نفر، که نه تنها وطن داشتند، بلکه حسابی هم وطن داشتند - از آن نوع که عکسش را قاب می‌کنند و روی دیوار می‌زنند - نشسته بودند و از مزایای بی‌پایان وطنشان تعریف می‌کردند: از آفتاب دل‌پذیرش، خاک حاصل‌خیزش، و البته مردمان نجیبی که هرگز اجازه نداده‌اند یک وعده غذا از دست این دو نفر بپرد. در همان حوالی، چند نفر دیگر از شام تا بام دنبال لقمه‌ای نان بودند که بچه‌هایشان از گرسنگی تلف نشوند. با وجود شکم‌های خالی، اما آن‌چنان برای وطن غش و ضعف می‌رفتند که اگر کسی کل شهر را هم زیر و رو می‌کرد، وطن‌پرست‌تر از ایشان پیدا نمی‌کرد.

آن دو سه نفری که ابتدا ذکرشان رفت، در ادامه‌ی تلاش‌های وطن‌دوستانه‌شان با دو سه نفر دیگر بر سر قراردادی برای خرید و فروش چیزهایی از وطن دیگر به تفاهم نرسیدند و کلاهشان توی هم رفت. آن وطن دیگر هم، به طرز عجیبی، پر بود از وطن‌پرستانی با خصائل مشابه: علاقه‌مند به قرارداد، مشتاق به خدمت، و همواره آماده برای دفاع از منافع مقدس.

بگو مگو بالا گرفت. وطن‌داران دو طرف که اهل سازش نبودند، تصمیم گرفتند کار را یکسره کنند و به جنگ رفتند. اما نه خودشان، بلکه وطن‌پرستان هر طرف را به میدان فرستادند. جنگ درگرفت. جنازه‌ها به وطن برگشتند. هر جنازه، با چند مدال افتخار، شهامت و شجاعت مزین شده بود؛ همان مدال‌هایی که در زندگی واقعی شاید خرج یک نان هم نمی‌شدند. صاحبان وطن، برای نشان دادن قدردانی بی‌کرانشان، به خانواده‌ی کشته‌شدگان، البته در ازای هزینه ای کلان، قطعه زمینی واگذار کردند تا بتوانند جنازه‌ی آن عزیزِ از دست رفته را با تمام احترام و مدال‌هایش، دفن کنند. بدین‌ترتیب، وطن همچنان برای صاحبانش محفوظ ماند.



چرا اسرائیل به مراکش حمله نکرد؟

یادداشت‌های انقلاب (۱)

 در ساعاتی پیش از نوشتن این سطور، نیروی هوایی اسرائیل به نقاط مختلفی از ایران حمله موشکی کرد و طی آن تعداد زیادی از شهروندان غیرنظامی، به‌همراه شماری از فرماندهان سپاه پاسداران کشته شدند. تمرکز من در اینجا بر شهروندان غیرنظامی‌ای است که در این میان جان خود را از دست دادند.

چه باید کرد؟ محکوم کنم؟ چه کسی را باید محکوم کنم؟ چه کسی مسئول این جنایات است؟ این‌ها نه سؤالات تجویزی‌اند و نه صرفا توصیفی. این‌ها سؤالاتی‌اند برای اندیشیدن و من نیز درباره‌شان اندیشیده‌ام.

اسرائیل کشوری‌ست مانند بسیاری از کشورهای دیگر، با تاریخی برای شکل‌گیری‌اش. مانند بسیاری دیگر، مرزهایش مورد مناقشه‌اند، و حقوق شهروندی بسیاری از ساکنانش پایمال می‌شود. امروزه دولتی دارد که در غزه، بی‌وقفه، پیر و جوان و کودک را به خاک و خون می‌کشد. اما تمرکز من در اینجا بر اتفاقی است که در ایران افتاده. من دارم به این فکر می‌کنم که چرا اسرائیل به مراکش، عربستان، قطر، بحرین، امارات متحده عربی یا تونس حمله موشکی نکرد، در حالی که مردم آن کشورها هم مسلمان‌اند، و از قضا هم‌زبان مردم فلسطین نیز هستند؟! چرا به پاکستان یا بنگلادش حمله نکرد، با اینکه مردم آنجا نیز مسلمان‌اند و حتی تعصب بیشتری بر باورهای دینی خود دارند؟ چرا به اردن حمله نکرد؟ یا به مصر؟ چرا ترکیه را هدف نگرفت؟ چرا به الجزایر حمله نکرد، کشوری که از بسیاری جهات می‌توان گفت می بایستد دشمنی تاریخی با اسرائیل داشته باشد؟!

من محکوم می‌کنم اما آن‌که را محکوم می‌کنم، جمهوری اسلامی است؛ که کانون تروریسم در منطقه است. من جمهوری اسلامی را محکوم می‌کنم، که آشکارا اعلام کرده در پی ساخت بمب اتمی‌ست تا اسرائیل را از روی کره خاکی محو کند. این موضع، موضع سران جمهوری اسلامی‌ست؛ اما چه ارتباطی به آن شهروند غیرنظامی دارد که قربانی چنین سیاستی شده است؟! اگر دولت اسرائیل باید به‌خاطر جنایات بی‌شماری که در طول تاریخ خود مرتکب شده، مورد محکومیت و فشارهای بین‌المللی قرار گیرد، چه کسی این اختیار را به جمهوری اسلامی داده که خود یکی از جنایت‌کارترین رژیم‌های تاریخ معاصر است؟

من جمهوری اسلامی را محکوم می‌کنم، که سازمان‌های تروریستی چون حزب‌الله و حوثی‌ها را در منطقه پرورانده؛ با مأموریت حمله به اسرائیل، نابودی آن، و ناامن کردن زندگی غیرنظامیان، ازجمله در اسرائیل. اگر مردم ایران می‌خواهند از حملات اسرائیل و آمریکا در امان باشند، گام نخست، سرنگونی جمهوری اسلامی است. باید یک بار برای همیشه، بساط این کشتار جمعی را به تاریخ سپرد و کلید این کار فقط در دستان مردم ایران است.



دولت نتانیاهو دوست مردم ایران نیست؛ اما جمهوری اسلامی دشمن مردم ایران است.

۱۳ ژوئن ۲۰۲۵


گربه خریدار ماهی

در دل شلوغی بازار ماهی‌فروشان مادرید، گربه‌ای بود که از بی‌کاری یا شاید شوق تماشای ماهی، هر روز با پرستیژ خاصی دم یکی از مغازه‌ها لم می‌داد. نه میو میو می‌کرد، نه به کسی چپ نگاه می‌انداخت؛ فقط خیره می‌شد به دست و پا زدن ماهی‌ها و چانه‌زنی مشتری‌ها، انگار دارد برای پایان‌نامه‌اش تحقیق می‌کند.

بعد از چند روز، این گربه که انگار الهام هنری گرفته بود، رفت زیر درختی، برگی را که تازه افتاده بود برداشت، مثل کسی که می‌خواهد چک پرداخت کند، با اعتماد‌به‌نفس تمام رفت سراغ ماهی‌فروش. ماهی‌فروش هم که احتمالاً خواب کافی نداشته بود یا دلش به حال گربه سوخته بود، یک ماهی داد به او.

گربه خوشحال و پیروز برگشت، اما فردا دوباره برگشت؛ باز هم برگ، باز هم معامله. کم‌کم این قضیه تبدیل شد به عرف بازار: گربه می‌رفت زیر همان درخت، منتظر سقوط برگ می‌ماند، برگ را برمی‌داشت، و با قیافه‌ای که انگار دارد طلا تحویل می‌دهد، می‌رفت سراغ ماهی‌فروش.

ماهی‌فروش هم که حالا دیگر قاعده بازی را یاد گرفته بود، هر روز یک ماهی در ازای یک برگ تحویل می‌داد.

و این‌گونه، گربه‌ای با مدرک افتخاری در اقتصاد طبیعی، نشان داد که اگر برگ هم به‌درستی ارائه شود، می‌شود با آن شکم سیر کرد.



بابوف، اولین کمونیست متحزب

انقلاب فرانسه، رویداد و فرآیندی شگرف و کم‌نظیر در تاریخ بشر بود؛ سرشار از ماجراها و شخصیت‌هایی که مسیر تاریخ را دگرگون ساختند. در این روند تاریخی، اتفاقاتی رخ داد که انسان تا آن زمان نه دیده بود و نه حتی در تصور می‌گنجید که چنین چیزهایی ممکن باشند. انقلاب فرانسه هرگز یک فرآیند منظم و از پیش‌طراحی‌شده نبود. هزاران چهره از حاشیه تاریخ به صحنه آمدند و آن را به گونه‌ای دیگر رقم زدند؛ و در مقابل، بسیاری از افراد صاحب‌نفوذ، به‌سرعت کنار زده شده یا به فراموشی سپرده شدند. ایده‌هایی به میدان آمدند که برخی مردم، به‌ویژه با خاطره‌ی تلخ زندان باستیل و وحشت ناشی از گذشته، حتی از باور کردن‌شان نیز می‌ترسیدند؛ چرا که پذیرش امکان آن ایده‌ها، خود می‌توانست دردسرساز باشد.

فرانسه، تنها در ده سال نخست انقلاب، از ۱۷۸۹ تا ۱۷۹۹، ده‌ها شورش بزرگ و کوچک را تجربه کرد. صدها شخصیت تأثیرگذار که نقشی کلیدی در این انقلاب داشتند، یا جان‌شان را بر سر آن گذاشتند و زیر گیوتین رفتند، یا برای نجات خود راهی سرزمین‌های دیگر شدند. یکی از این چهره‌های برجسته، فرانسوا نوئل بابوف، مشهور به گراکوس بابوف، بود؛ رهبر یکی از نخستین جریان‌های متشکل کمونیستی در تاریخ با نام «توطئه‌ی برابران» (Conspiracy of the Equals). او به دلیل تلاش برای رهبری یک شورش، دستگیر، محاکمه و نهایتاً در تاریخ ۲۷ مه ۱۷۹۷، یعنی دقیقاً ۲۲۸ سال پیش، با گیوتین اعدام شد.



تولد کارل مارکس مبارک!

کارل مارکس در چنین روزی (۵ مه)، ۲۰۷ سال پیش چشم به جهان گشود. هر آن‌کس که حتی چند دقیقه به افکار و آثار مارکس اندیشیده باشد، در عظمت و شخصیت بی‌نظیر او تردیدی نخواهد داشت. عظمت مارکس همچون عظمت کوهی است که هرچه از دامنه‌اش دورتر می‌شوی، بزرگی و ابهتش بیشتر نمایان می‌گردد.

برای من، با همه عظمت و ابهتی که مارکس در فلسفه، سیاست، اقتصاد، تاریخ، جامعه‌شناسی و حتی ادبیات دارد، جوهر نگرش او به جهان در تز یازدهمِ «تزهایی درباره فوئرباخ» خلاصه می‌شود:
«فلاسفه تاکنون جهان را به شیوه‌های گوناگون تفسیر کرده‌اند؛ آنچه مهم است، نه تفسیر آن، بلکه تغییر آن است.»

تولدت مبارک، کارل!

 پنج مه ۲۹۲۵



کوری

کوری فقط از دست دادن قدرت بینایی نیست؛ یک حالت است، یک چگونگیِ درک و نگاه به جهان.
کسی که در مخمصهٔ اوکراین فقط پوتین و ناتو را می‌بیند، اما رنج مردم را نمی‌بیند، او هم کور است.
کسی که در غزه فقط حماس و نتانیاهو را می‌بیند، اما جنازه‌های تلنبارشدهٔ کودکان، زنان و مردم غیرنظامی را نمی‌بیند، او هم کور است.
کسی که در جامعهٔ ایران مبارزه می‌کند، اما مبارزهٔ زنان با جمهوری اسلامی و ستم مضاعف بر آنان را نمی‌بیند و تنها نبرد کارگران با سرمایه‌داران را می‌بیند، او نیز کور است.
کوری همیشه در چشم نیست؛ گاهی در ذهن و قلب است.


تأملی بر انتخابات پارلمانی کانادا

کانادا در روز ۲۸ آوریل شاهد برگزاری انتخابات سراسری پارلمانی بود که در آن، حزب لیبرال پیروز شد. این انتخابات در شرایطی ویژه برگزار شد و رأی به حزب لیبرال را باید دقیقاً در همین بستر تحلیل کرد.

در روزهای منتهی به انتخابات، به‌ویژه در روز رأی‌گیری، مانند بسیاری دیگر از کسانی که برایشان سرنوشت این انتخابات اهمیت داشت، به تحلیل‌های سیاسی و گفت‌وگوهای مردم در کوچه و خیابان توجه می‌کردم. پرسشی که بارها مطرح می‌شد این بود: چگونه حزب محافظه‌کار که تنها چند ماه پیش در نظرسنجی‌ها با فاصله‌ای چشمگیر پیشتاز بود، به‌تدریج محبوبیت خود را از دست داد، به‌گونه‌ای که از برتری ۲۵ درصدی نسبت به نزدیک‌ترین رقیب، به عقب‌ماندگی ۵ درصدی رسید؟! و عجیب‌تر اینکه رهبر این حزب حتی در حوزه انتخاباتی خودش با اختلاف بیش از ۴۰۰۰ رأی به کاندیدای حزب لیبرال باخت.

هواداران حزب محافظه‌کار، عمدتا از زاویه‌ای واکنش‌گرایانه و با نگاهی شبیه به "بازنده‌ی کینه‌جو" (sore loser)، شکست را به عوامل بیرونی مانند توطئه رسانه‌ها و مؤسسات نظرسنجی نسبت می‌دادند؛ دلایلی که منطقی به نظر نمی‌رسند.

چند دلیل برای کاهش محبوبیت جاستین ترودو، رهبر پیشین حزب لیبرال که در اوایل سال ۲۰۲۵ ناگزیر به استعفا شد، عنوان شده است. محافظه‌کاران بیشتر سیاست‌های اقتصادی لیبرال‌ها، رویکردشان نسبت به کرونا، موضوع اوکراین و پذیرش پناهندگان را مورد انتقاد قرار می‌دهند. به‌ویژه، سیاست مهاجرتی دولت ترودو، به‌زعم من، به بسیاری از مشکلات جاری گره خورده است. این سیاست صرفا به جذب گسترده مهاجران در قالب دانشجویان، متخصصان، یا پناهجویان محدود نمی‌شد، بلکه اساسا فاقد برنامه‌ریزی مناسب بود.

 

سیاست‌های کرونا و اوکراین

به‌طور خلاصه، دولت کانادا در دوران همه‌گیری کرونا سیاست درستی اتخاذ کرد. در میانه بحران، به هر فردی که به اجبار خانه‌نشین شده بود، ماهانه ۲۰۰۰ دلار کمک‌هزینه پرداخت شد تا از گسترش ویروس جلوگیری شود. در مقابل، محافظه‌کاران - که سیاست‌های اقتصادی‌شان همواره با گرایش‌های ضد‌اجتماعی همراه است - از همان ابتدا با این طرح مخالفت کردند. بحث درباره نگاه ایدئولوژیک محافظه‌کاران به بیماری‌ها و نقش دولت، مجالی دیگر می‌طلبد.

در مورد حمایت از دولت زلنسکی در مقابله با تجاوز پوتین به اوکراین نیز، موضع دولت کانادا به‌مراتب معقول‌تر از گزینه‌هایی چون بی‌طرفی یا حتی حمایت ضمنی از تجاوز نظامی بود. پیش‌تر در این‌باره نوشته‌ام و نیازی به تکرار نیست.

 

بحران سیاست مهاجرتی

سیاست مهاجرتی دولت لیبرال فشار زیادی بر زندگی اقشار متوسط و پایین وارد کرد. روشن است که انسان‌ها حق دارند برای بهبود زندگی مهاجرت کنند، اما مسئله اینجاست که دولت ترودو در مدت زمانی کوتاه صدها هزار نفر - و شاید میلیون‌ها نفر – را بدون آمادگی لازم وارد کشور کرد؛ آن هم بدون تأمین زیرساخت‌های لازم در حوزه مسکن، شغل، و خدمات اجتماعی. طی یک سال، کرایه مسکن تقریبا دو برابر شد و شرایط برای تازه‌واردان بسیار دشوار گردید. گزارش‌هایی از زندگی ۱۵ تا ۲۰ نفر در زیرزمین‌هایی با شرایط غیر‌بهداشتی، خطرناک و فاقد استاندارد منتشر می‌شد. بسیاری از دانشجویان خارجی، با مواجهه با هزینه‌های سرسام‌آور زندگی، یا تحصیل را رها کرده و به بازار کار حداقل‌دستمزد روی آوردند، یا به ناچار جذب فعالیت‌های غیرقانونی شدند؛ از دزدی و تکدی‌گری گرفته تا تن‌فروشی و کلاهبرداری. این وضعیت به‌تدریج نوعی بیگانگی و خصومت نسبت به مهاجران را در جامعه دامن زد.

از سوی دیگر، دولت‌های فدرال و استانی با ممانعت از ساخت‌وساز جدید، عملا اجازه سقوط قیمت مسکن را ندادند. قیمت خرید خانه ناگهان از حدود ۲۰۰ هزار دلار به بالای یک میلیون دلار رسید. در نتیجه، نه‌تنها خرید بلکه اجاره نیز از توان بسیاری خارج شد و مردم برای تأمین هزینه مسکن، حتی از خرید اقلام ضروری عقب‌نشینی کردند. در چنین شرایطی، افزایش محبوبیت لیبرال‌ها به‌واسطه تهدیدات ترامپ، همانند یک کمک ناخواسته بود.

 

مواجهه با تهدیدات ترامپ

نگرانی سیاستمداران کانادایی از رویکرد تهاجمی ترامپ، به‌ویژه پس از ورود او به کاخ سفید، بی‌مورد نبود. ترامپ بارها مرز کانادا را "جعلی" خوانده، تعرفه‌های سنگینی بر کالاهای کانادایی وضع کرده، و حتی تهدید به ضمیمه‌سازی کانادا به‌عنوان ایالت ۵۱ کرده است. در پاسخ به تهدید قطع برق توسط نخست‌وزیر انتاریو، ترامپ تهدید به اعلام وضعیت اضطراری - معادل اعلان جنگ - کرد، و دولت استانی سریعا عقب‌نشینی نمود. گرچه مشخص است ترامپ برنامه‌ای برای اشغال نظامی کانادا ندارد، اما سیاست‌های اقتصادی‌اش، از جمله تعرفه‌گذاری بر واردات، بیش از هر کشور دیگری کانادا را هدف گرفته است. در این شرایط، مارک کارنی، رهبر جدید حزب لیبرال، با موضع‌گیری قاطع علیه ترامپ، محبوبیت زیادی کسب کرد. در مقابل، رهبر حزب محافظه‌کار با تمرکز بر انتقاد از لیبرال‌ها و بی‌تفاوتی نسبت به تهدیدات ترامپ، نزد افکار عمومی جایگاه خود را از دست داد. در فضایی که ناسیونالیسم کانادایی تقویت شده بود، همین موضع‌گیری باعث سقوط ناگهانی محافظه‌کاران شد.

با اینکه کانادا می‌تواند به‌تدریج روابط تجاری خود را متنوع کند، اما وابستگی به آمریکا همچنان عامل فشار اصلی است. اگر دولت بعدی آمریکا همان رویکرد ترامپ را ادامه دهد، ممکن است مردم به حزبی رأی دهند که با تهدیدات کنار می‌آید. در چنین شرایطی، تداوم بحران، انگشت اتهام را متوجه حزبی خواهد کرد که نتواند وضعیت را به شرایط قبل بازگرداند.

 

ادامه بحران اجتماعی

بحران اقتصادی که مردم با آن روبه‌رو هستند، ادامه خواهد یافت. وعده‌ی برخورد قاطع با جرائم جنایی که یکی از شعار اصلی محافظه‌کاران است، در نبود راه‌حل‌های واقعی برای کاهش فشار اقتصادی، به نتیجه نخواهد رسید. حتی اگر مجازات‌ها افزایش یابد یا زندان‌ها پرتر شوند، تا زمانی که دولت نتواند فشاری که بر دوش مردم است را کاهش دهد، کاهش جرایم نیز غیرممکن خواهد بود.

اول ماه مه ۲۰۲۵