۱۴۰۴ مرداد ۸, چهارشنبه

اتحاد اپوزیسیون: واقعیت یا توهم؟

یکی از نتایج بحران‌های پی‌درپی و لاعلاج جمهوری اسلامی، دامن‌ زدن به بحث "اتحاد اپوزیسیون" در میان بخش‌های گسترده‌ای از جامعه است. این پرسش که "چرا اپوزیسیون متحد نمی‌شود؟" یا "آیا وقت اتحاد نرسیده است؟" امروز به دغدغه‌ای رایج، به ویژه در میان مردم عادی تبدیل شده است. مردمی که از جمهوری اسلامی به ستوه آمده‌اند و می‌خواهند به هر شکل ممکن از شر این رژیم خلاص شوند. اما این پرسش کمتر در میان فعالین سیاسی‌ای که با ساختار، تاریخچه، و افق نیروهای مختلف اپوزیسیون آشنا هستند، مطرح می‌شود. برای پاسخ به این دغدغه، نیاز به رویکردی روشن، واقع گرایانه، و فارغ از توهم داریم. اگر با متد تحلیلی منصور حکمت در نوشته‌های "سناریوی سیاه، سناریوی سفید" و "سلبی، اثباتی" به موضوع بنگریم، ایده اتحاد سیاسی میان نیروهای اپوزیسیون، به معنای نشستن پشت میز مذاکره، توافق بر سر یک منشور مشترک، و امضای پیمان سیاسی، نه تنها غیرواقعی، بلکه توهم است. این نه بدبینی است و نه یأس؛ بلکه توصیف صادقانه شرایط واقعی و تضادهای ساختاری موجود میان نیروهای مختلف است.

اپوزیسیون جمهوری اسلامی، متشکل از نیروهایی است که نه تنها از نظر پیشینه، سازمان‌یافتگی، و پایگاه اجتماعی با یکدیگر تفاوت دارند، بلکه در چشم اندازها و اهدافشان نیز در مواردی دچار تضاد بنیادین هستند. یکسوی طیف، سلطنت‌طلبانی قرار دارند که رؤیای بازگشت به نظام پادشاهی را در سر می‌پرورانند. سوی دیگر نیروهای چپ و رادیکالی هستند که کل نظم سرمایه‌داری حاکم را به چالش می‌کشند. در میان این دو قطب، مجموعه‌ای از گرایشهای متنوع قرار دارند: از طرفداران مداخله نظامی خارجی، تا اصلاح‌طلبان حکومتی، تا حامیان انقلاب مردمی از پایین. در چنین میدان متکثری اتحاد بر پایه یک برنامه سیاسی واحد نه ممکن است و نه مطلوب. تلاش برای تحقق چنین اتحادی - اگر آگاهانه باشد فریب است؛ و اگر ناآگاهانه، خودفریبی. اما این به هیچوجه بمعنای نفی همدیگر و به جای مبارزه با رژیم به جان هم افتادن اپوزیسیون در خیابان نیست. آنچه امروز ممکن، لازم و حیاتی است، شکلگیری یک درک متقابل و توافق نانوشته ای حول یک خواست مشخص است: تعهد قاطع، شفاف، و بدون سازش به سرنگونی جمهوری اسلامی. این اتحاد باید نه در قالب ائتلاف‌های کاغذی، بلکه در میدان مبارزه و در کنار مردم شکل بگیرد و علناً به مردم اعلام شود تا اگر فردا نیرویی از این مسیر عدول کرد، مردم بدانند با چه نیرویی، با چه سابقه‌ای و با چه صداقتی روبه‌رو هستند. اما چنین تعهدی تنها زمانی معنا دارد که همه نیروهای سیاسی سرنگونی طلب بر سر یک اصل بنیادین توافق کنند: انتقال قدرت به مردم از طریق انتخاباتی آزاد، واقعی، و عاری از دخالت نهادهای سرکوبگر نظیر سپاه، ارتش، اطلاعات، و نیروهای خارجی. شکل نهاد آینده - از مجلس مؤسسان گرفته تا شوراها یا هر شکل دیگری - می‌تواند محل بحث باشد، اما اصل محوری، پذیرش بی‌قید و شرط حق مردم برای تعیین سرنوشت خود است.

نیروهایی که امروز در میدان مبارزه علیه جمهوری اسلامی حضور دارند، روش‌ها و راه‌کارهای متفاوتی را برای رسیدن به این هدف دنبال می‌کنند. برخی در گذشته دلخوش به اصلاحات درون حکومتی بودند. برخی دیگر به دخالت نظامی خارجی امید بسته بودند. بودند گروه هایی که پروژه هایی چون رفراندوم یا کودتای نظامی را ترویج می‌کردند. اما تجربه نشان داده است که این نسخه‌ها نه تنها نافرجام، بلکه موجب سرخوردگی سیاسی مردم شده‌اند. مردم تنها حول یک محور متحد می‌شوند: سرنگونی کامل رژیم با نیروی انقلاب اجتماعی. این همان چیزی است که مردم، با گوشت و پوست خود لمس کرده‌اند. هر راه حلی که بخواهد این اصل را به حاشیه ببرد یا جایگزینی نیم بند برای آن بسازد، راه را بر اتحاد واقعی مردم می‌بندد.



در شرایطی که رژیم در سراشیبی سقوط قرار دارد، شفافیت سیاسی بیش از هر زمان دیگری ضروری است. هر نیرویی که واقعا خواهان سرنگونی است، باید موضع خود را با صراحت و بدون ابهام روشن کند. با شعارهای کلی و مبهم نمی‌توان از این بزنگاه تاریخی عبور کرد. پرسش محوری امروز این است: آیا به انتقال بی‌قید و شرط قدرت به مردم متعهد هستید، یا بدنبال بازتولید شکلی دیگر از نظم موجود و یا نظامی که بر علیه اش انقلاب میلیونی شد، هستی؟ اکنون وقت آن است که صف‌ها روشن شوند. مردم از کلی‌گویی و ائتلاف‌های بی‌رمق خسته‌اند. آنچه مردم می‌خواهند، نه نسخه آینده گرای فلان گروه یا مدل حکومتی بهمان جریان، بلکه خلاصی بی‌قید و شرط از جمهوری اسلامی، با پشتوانه نیروی خودشان است. این همان چیزی است که می‌تواند جنبش سرنگونی را به پیروزی برساند و نه توهم وحدتی که بر بستر تضادها، رقابت‌ها، و جاه‌طلبی‌های بی‌پایه استوار است.

۳۰ ژوئیه ۲۰۲۵


بازگشت مردگان سیاسی: همایش سلطنت و رفراندوم جنایات گذشته

در یکی از پیچ های تاریخی جمهوری اسلامی که بحران از هر طرف حلقه را بر گلوی نظام تنگتر کرده، از تورم بی‌مهار و فقر گسترده تا انزجار نسلی که هرآنچه رنگ و بوی "نظام" دارد را پس می‌زند، ما با صحنه‌ای مواجهیم که بیشتر به یک شوی شبانه می‌ماند تا حرکتی جدی سیاسی: بازگشت دو شبح آشنا از دل تاریخ معاصر ایران؛ میرحسین موسوی و رضا پهلوی.

از یکسو، نخست وزیر دوران اعدام‌های دسته جمعی دهه شصت، با سیمایی که اکنون بیشتر به یک پدربزرگ صلح‌طلب می‌ماند تا معمار ماشین سرکوب جنگ و ایدئولوژی، بار دیگر با "پیشنهاد رفراندوم” وارد میدان شده است. از سوی دیگر، وارث بی‌تاج و تخت سلطنت، که تمام اعتبار سیاسی‌اش خلاصه می‌شود در نسبت خانوادگی با محمدرضا شاه، با بساطی بازگشته که بیش از آنکه پروژه‌ای سیاسی باشد، تقلایی‌ست برای بازسازی چهره‌ای که مردم ایران چهار دهه پیش به‌طور انقلابی از آن عبور کردند.

انگار سیاست ایران چنان تهی از نیروی نو شده که برای پر کردن خلأ، جنازه‌های تاریخی را از گور بیرون می‌کشند. دو قطب گذشته، که یکی نماد "نظام" است و دیگری نماد "نظام پیش از نظام"، در غیاب آلترناتیوهای نیرومند اجتماعی، دوباره به صحنه بازمی‌گردند تا شاید به کمک حافظه زخم‌خورده جامعه، خود را بعنوان گزینه نجات جا بزنند. اما این تحرکات چیزی را روشن می‌کند: رژیم جمهوری اسلامی در باتلاق بحران‌های لاعلاج غرق شده است، و هر صدا یا حرکتی که بگوید "نه به جمهوری اسلامی"، ولو با میراثی موروثی یا کارنامه‌ای خون‌آلود، ناگهان به "آلترناتیو" تبدیل می‌شود؛ حداقل در ذهن بخشی از اپوزیسیون فرسوده و پراکنده.

مردم، اما، تکلیف خود را سال‌ها پیش مشخص کرده‌اند. آن‌ها با سلطنت نه از راه همایش و بازسازی ساواک، بلکه از طریق یک انقلاب اجتماعی خداحافظی کردند. حتی اگر رضا پهلوی امروز سوگند بخورد که سلطنتش “مشروطه واقعی” است و دیگر از ساواک و سانسور خبری نیست، مناسک مونیخ نشان داد که منش موروثی، نخوت نخبه گرایانه و بی‌اعتمادی به مردم همچنان در بافتِ این "جنبش همایشی" زنده است.

در آن‌سو، میرحسین موسوی گرچه امروز منتقد نظام شده، اما نخست وزیر کدام دوران بوده است؟ دوران اعدام، سرکوب، خفقان و سانسور. او بارها تأکید کرده که رؤیایش بازگشت به "دوران طلایی امام" است. یعنی همان جایی که مردم اکنون مترصد به زیر کشیدنش هستند. او نه تنها ساکت آن دوران بود، بلکه یکی از مهندسان ساختار اجرایی‌اش بود.



اینجاست که باید پرسید: چرا در بزنگاه‌های تاریخی، تاریخ مصرف گذشته‌ها به‌عنوان آلترناتیو به میدان بازمی‌گردند؟ پاسخ، بزعم خودشان، در نبود سازمان‌یافتگی، در خالی بودن میدان از بدیل‌های واقعی و زنده است. اما این تصویری ناقص و نادرست است. بدیل وجود دارد. حزب وجود دارد. حزبی که نه از دل نهادهای قدرت بیرون آمده و نه با موروثه سیاسی تغذیه می‌شود؛ بلکه از دل مبارزه، از دل خیابان، از دل زخم‌های واقعی طبقه کارگر و زنان و دانشجویان و نسل انقلاب بیرون آمده است. راه واقعی عبور از جمهوری اسلامی نه از مونیخ می‌گذرد و نه از خاطره "دوران امام". این راه از دل مبارزه سازمان‌یافته، از دل خیابان‌های خشمگین و خواهان تغییر می‌گذرد، و این مسیر، فقط با حول حزب انقلابی ممکن است. حزبی که نه شبح گذشته، بلکه حامل آینده است. تا وقتی این نیرو در کانون توجه و اتحاد قرار نگیرد، شبح‌های سیاسی فرصت خواهند یافت تا از شکافها بیرون بیایند و خود را ناجی جا بزنند. اما این فقط توهم است، توهمی به اندازه "سلطنت مدرن" یا "جمهوری اسلامی اصلاح‌پذیر"، پوچ و خطرناک.

۲۹ ژوئیه ۲۰۲۵


۱۴۰۴ مرداد ۷, سه‌شنبه

یک خاطره از سعیده رازانی

پس از انتشار اطلاعیه حزب کمونیست کارگری درباره درگذشت سعیده رازانی، دوستی پرسید: "سعیده رازانی که بود؟" یکی از رفقایی که خانم رازانی را می‌شناخت، در پاسخ گفت: "مادر منصور حکمت بود."

در یکی از جلسات حزبی، به میزی رفتم که سعیده و بی‌بی هل (بانو) نشسته بودند. این دو عزیز که اکنون جای هردوشان در میان ما خالی است، همیشه کنار هم و روی یک میز می‌نشستند. سلام و عرض ادبی کردم و چند دقیقه‌ای کنارشان ایستادم و احوالپرسی کردیم. در همین حین، رفیق دیگری همراه یکی از دوستانش آمد و سعیده خانم را معرفی کرد و گفت: "مادر منصور حکمت. " سعیده خانم همانجا با صراحت گفت: "من سعیده رازانی هستم. لازم نیست مرا با عنوان مادر کسی، حتی اگر آن شخص برایتان عزیز باشد، معرفی کنید."



برای من نیز، همانطور که در اطلاعیه حزب کمونیست کارگری آمده، سعیده رازانی بسیار قابل احترام بود؛ چرا که عمری کمونیست متشکل بود. انسانی خوش‌فکر، مدرن، انسان‌دوست، صریح، جسور و با تاکید بر استقلال شخصیتش. ما، همان‌گونه که از انسانهای خوش‌فکر همواره می‌آموزیم، باید بیاموزیم که سعیده رازانی پیش از آنکه "مادر" کسی باشد، خودش بود و باید با شخصیت و هویت مستقل خود شناخته شود.

یاد سعیده رازانی همواره گرامی خواهد ماند.

۲۹ ژوئیه ۲۰۲۵

۱۴۰۴ مرداد ۵, یکشنبه

چپ بی‌سلاح، چپ بی‌میدان

در حاشیه حمله به تظاهرات هامبورگ و در دفاع از مقابله عملی با جمهوری اسلامی

 

ناصر اصغری

گزارش دقیق ناصر کشکولی تحت عنوان "مرکز اسلامی هامبورگ باید بسته بماند!" و نقد خودم تحت عنوان "پرچم‌هراسی حاد و اختلال روانی لونتیک‌ها" قرار بود نقطه پایانی باشد بر جدال بی‌ثمر بر سر پرچم‌ها در تظاهرات اخیر هامبورگ علیه جمهوری اسلامی. اما امروز، با دیدن نامه‌ای اعتراضی از یک جریان حاشیه‌ای که ظاهرا از "نمایش پرچم اسرائیل پشت سر تعدادی از اعضای حزب کمونیست کارگری" برآشفته، حس کردم لازم است پاسخ روشن تری داده شود. نه برای اینکه به این "حزب" حاشیه نشین اهمیت ویژه‌ای قائلم، بلکه به این دلیل که باید این سبک از فرافکنی‌ها و به حاشیه بردن عمدی بحث‌ها را، که به نام چپ و تحت لوای "اخلاق سیاسی" صورت می‌گیرد، به روشنی افشا کرد.

***

در تظاهرات هامبورگ، پرچم‌های متنوعی دیده شد. پرچم‌هایی که نه توسط سازمان‌دهندگان برنامه، بلکه توسط افراد مختلف و حتی گاه با سوء‌نیت، وارد صحنه شده بودند. پرچم اسرائیل، پرچم سلطنت‌طلبی، عکس‌هایی از رضا پهلوی و نمادهای دیگر… اما در برابر این تنوع پرچم‌ها، آنچه مهم بود، محتوای سیاسی تظاهرات بود: مقابله عملی با بازگشایی مرکز اسلامی هامبورگ، یکی از مراکز کلیدی رژیم در اروپا. همین بهانه - یک پرچم در پس زمینه عکس چند فعال - کافی بود تا بار دیگر جماعتی از خودراضی‌های بظاهر چپ با رادیکال نمایی پوچ، که هرگز نه در میدان سیاست، نه در خیابان، نه در تلاش برای بستن این مراکز جاسوسی نقشی داشته‌اند، از پستوهای شبکه‌های اجتماعی بیرون آیند و به جای نقد جمهوری اسلامی، تمام آتش خود را متوجه حزب کمونیست کارگری و فعالینی چون مینا احدی کنند. این جماعت در تمام افشاگری‌های پرحرارتشان علیه "پرچم اسرائیل"، حتی یک بار علیه خود مسجد آبی و مرکز اسلامی موضع نگرفتند. گویی اصلا وجود چنین مرکزی یا خطرات امنیتی و ایدئولوژیکی آن برایشان مسئله‌ای نیست. چرا که اگر بود، دستکم یک خط، یک بیانیه، یک عکس، یا حتی یک پست مجازی در دفاع از اهمیت تعطیلی آن منتشر می‌کردند. اما چنین نکردند و نخواهند کرد. چرا که برایشان چسبیدن به حاشیه این موضوع فوق العاده مهم، اصل است! چون اصل موضوع برایشان نه رژیم است و نه تروریسم اسلامی، بلکه رقابت حزبی، پاکسازی صحنه از فعالین واقعی، و نجات خود از کابوس تقابل عملی با جمهوری اسلامی است.

در همین تظاهرات، به روایت شاهدان و برگزارکنندگان، از ورود فردی با پرچم اسرائیل جلوگیری شد، به او تذکر داده شد، و حتی از بلندگوها اعلام شد که این تظاهرات محل جنگ پرچم ها نیست. اما برای شبه چپ‌های دور از میدان، این داده‌های واقعی هیچ اهمیتی ندارد. آن‌ها با وسواس اختلال گونه‌ای به تصویر پس زمینه یک عکس می‌چسبند، آن را بزرگنمایی می‌کنند، و سپس آن را مبنای محک و مجازات سیاسی قرار می‌دهند. بسیاری از همین منتقدان، زمانی که در تظاهرات ضداسرائیلی پرچم جمهوری اسلامی، حماس و حزب‌الله بالا می‌رود، نه تنها با اخماص رد می شوند و سکوت می‌کنند، بلکه حضور در کنار نیروهای ارتجاعی اسلامی را نشانه "ضد امپریالیسم" می‌دانند. اما واویلا اگر در یک تجمع ضدجمهوری اسلامی، پرچمی غیرمطلوب به چشمشان بخورد، پرچمی با شیر و خورشید و یا در مورد آخر، پرچم کشور اسرائیل، تا رگ گردنشان بیرون بزند و تمام شمشیرهایشان را نه علیه رژیم و آن هم نه علیه پرچم به دستان، بلکه علیه فعالینی بکشند که سالها در میدان واقعی مبارزه حضور داشته‌اند.

اینجا دقیقا خط تمایز روشن می‌شود. ما با یک اختلاف نظری ساده روبرو نیستیم؛ بلکه با دو افق سیاسی متضاد و لاجرم با دو متد و دو نگرش به کار عملی و میدانی هم روبروئیم. در یکسو، نیروهایی ایستاده‌اند که جمهوری اسلامی را دشمن اصلی می‌دانند، با اتکا به مردم و نیروی اعتراض اجتماعی، برای نابودی مراکز تروریستی‌اش می‌کوشند، و در جنبش "زن، زندگی، آزادی" حضوری فعال و زنده دارند. در سوی دیگر، نیروهایی ایستاده‌اند که با نام چپ، اما با گفتمان سیاست زده بی‌خطر، ترجیح می‌دهند همیشه در حاشیه باشند؛ تحلیل کنند، تئوری ببافند، شرط بگذارند، اما هرگز مسئولیت یک لحظه واقعی مبارزه را نپذیرند. یکی با دید بسته سازمانی خود به همه چیز نگاه می کند، یکی با افقی که نیروی عظیمی را انقلاب زن، زندگی، آزادی به میدان آورد و قاعدتا با پرچم خودش و با حرف خود به میدان می آید. افق بسته و فقط "خودی"! کنار می کشد و بهانه می آورد و زیر همه چیز می زند. نیروی فعال انقلابی با افق انقلاب و سازمان دادن انقلاب. یکی می گوید بخاطر حرف و پرچم آنها کنار بکشید. ما می گوئیم بخاطر پرچم کسی که اصلا نمی داند مارکس و لنین خوردنی اند یا پوشیدنی، نباید میدان را ترک کرد. این نیروئی است که اعتراض بر علیه جمهوری اسلامی، آن را وارد صحنه کرده است!



مسئله بر سر یک پرچم نیست. مسئله بر سر آینده مبارزه است. آیا این مبارزه توسط نیروهای مستقل، سکولار، برابری طلب و آزادیخواه پیش خواهد رفت؟ یا توسط جریاناتی که یا به سلطنت‌طلبی دخیل بسته‌اند، یا با "محور مقاومت" و توجیه گران فاشیسم اسلامی همدلی می‌کنند؟ پاسخ ما روشن است؛ ما در میدانیم، با پرچم خود، با تحلیل خود، با افق خود. با تمام پیچیدگی‌ها، با تمام اختلافات، اما با تعهدی عملی به نابودی جمهوری اسلامی. و کسانی که برای هر پرچم و هر شعار، بهانه‌ای برای عقب‌نشینی، لجن پراکنی و تخریب می‌تراشند، نه با پرچم مخالفند، نه با سلطنت، نه با اسرائیل، بلکه با اصل مبارزه واقعی مشکل دارند. رژیم، دقیقا به همین جماعت نیاز دارد. چپ بی‌میدان، چپ شرطی، چپ مجازی.

۲۷ ژوئیه ۲۰۲۵


۱۴۰۴ مرداد ۴, شنبه

فلسطین؛ مسئله‌ای گروگان گرفته میان دو ارتجاع

مسئله فلسطین دهه هاست که به زخمی باز در وجدان جهانی بدل شده است. اما آنچه این زخم را چرکین و دردناکتر می‌سازد، نه فقط اشغال و ویرانی، بلکه گروگان گیری این مسئله توسط نیروهایی است که نه دغدغه آزادی مردم فلسطین را دارند و نه به آینده‌ای انسانی برای آن منطقه می‌اندیشند. مسئله فلسطین را به اهرم فشار سیاسی و ابزار ایدئولوژیک خود بدل کرده‌اند. تا کی قرار است این مسئله در دست آن‌ به اصطلاح "دوستان" باقی بماند که با پرچم ضدیت با امپریالیسم، در واقع حماس و جمهوری اسلامی را نمایندگان مردم فلسطین جا می‌زنند؟ و تا کی قرار است صدای واقعی دوستان مردم فلسطین، آنان که در پی راه حلی انسانی، برابرطلبانه و سکولارند، در حاشیه بماند؟



دل هر انسانی که حتی اندکی از وضعیت هولناک تحمیل شده بر مردم غزه خبر داشته باشد، به درد می‌آید. یکی از دوستان اسرائیلی ایرانی‌تبارم در نامه‌ای خطاب به هم‌میهنانش نوشته: "فرض کنیم که در غزه هیچ گرسنگی‌ای وجود ندارد و همه سیر و راحت غذا می‌خورند. آیا کسی واقعا فکر می‌کند که اوضاع آنجا خوب است؟ شهری که دو سال در محاصره بوده، با خاک یکسان شده، تحت کنترل یک گروه تروریستی بدوی، فاسد و آدم‌کش است؛ زیرساختها نابود شده‌اند؛ هیچ پناهگاهی وجود ندارد؛ تونل‌ها احتمالا فقط برای افراد خاص‌اند؛ چادر روی چادر زده شده؛ گرمای شدید تابستان؛ نبود مراقبت‌های پزشکی مناسب؛ حضور مداوم سربازان... آیا کسی هست که حاضر باشد حتی یک روز در چنین شرایطی زندگی کند؟" این، صدایی است از دل خود اسرائیل، از انسان‌هایی که هم با خطر حماس و هم با تهدیدات جمهوری اسلامی مواجه‌اند، اما هنوز انسانیت و وجدان خود را در همدلی با مردم فلسطین حفظ کرده‌اند.

در چنین شرایطی، این پرسش بدرستی مطرح می‌شود: در غیاب هرگونه نیروی چپ سازمانیافته در داخل فلسطین، مردم چه گزینه‌ای دارند؟ وقتی جنگ، ویرانی و ترور، امکان سازماندهی کارگران و هرگونه فعالیت مستقل اجتماعی را نابود کرده، آیا می‌توان انتظار داشت که مقاومت انسانی و مترقی از درون چنین جهنمی شکل بگیرد؟ پاسخ روشن است: نه! هیچ‌کس نباید چنین انتظاری داشته باشد. مقاومت واقعی، آن مقاومتی که صدای زندگی، آزادی و برابری باشد، باید از بیرون، از دل جنبشهای مترقی جهانی شکل بگیرد؛ و به ویژه از درون چپ واقعی در غرب. این چپ، همان جریانی است که همزمان با آمریکا و اسرائیل، و همچنین با اسلام سیاسی، جمهوری اسلامی، و حماس، مرزبندی روشن دارد. جریانی که در اتحادیه های کارگری بریتانیا از آتش بس فوری، بازسازی غیرنظامی غزه و مقابله با جنایات جنگی دفاع کرده؛ یا چپی که در بیانیه های گروه‌هایی چون Jewish Voice for Peace در آمریکا، آشکارا جنایات اسرائیل را محکوم می‌کند بی‌آنکه به دامن حماس پناه ببرد. جریانی که در فرانسه، آلمان و حتی در خود اسرائیل، تجمع هایی برگزار می‌کند علیه جنگ، علیه اشغال، و علیه تروریسم اسلامی. همین صداها هستند که باید تقویت و منعکس شوند. تنها چنین نیرویی می‌تواند بدرستی از حقوق مردم فلسطین دفاع کند؛ از حق آن‌ها برای امنیت، آموزش، سلامت، کار، و زندگی. و تنها چنین صدایی می‌تواند نقشه سیاسی آلوده‌ای را که مسئله فلسطین را گروگان گرفته است، درهم بشکند. تا زمانی که مسئله فلسطین از اسارت دو قطب ارتجاع، راست افراطی در اسرائیل و حامیانشان، و اسلام سیاسی، آزاد نشود، هیچ راه‌حلی، حتی آغاز راه، ممکن نخواهد بود.

۲۶ ژوئیه ۲۰۲۵


چپ اردوگاهی و مسئله فلسطین

نقدی بر اتحاد ایدئولوژیک بخشی از چپ با ارتجاع اسلامی

 

مسئله فلسطین یکی از پیچیده ترین و در عین حال بارزترین نقاط بحران در وجدان سیاسی چپ جهانی است. از یک سو، اشغال نظامی، تبعیض نژادی، و خشونت ساختاری از سوی دولت اسرائیل، بدرستی خشم و همبستگی جهانی را برانگیخته است، و از سوی دیگر، سیطره نیروهای ارتجاعی اسلامی مانند حماس، جهاد اسلامی، و موش دوانی‌های جمهوری اسلامی، این مبارزه را به گروگان نیروهایی کشیده که هیچ سنخیتی با آزادیخواهی، برابری و رهایی اجتماعی ندارند. در این میان، بخش قابل توجهی از چپ جهانی و منطقه‌ای در تحلیل و رفتار سیاسی خود گرفتار تناقضات عمیق، سکوتهای پرسش‌برانگیز، و همدستیهای ایدئولوژیک با نیروهای ضدانسانی شده است. این مقاله در پی آن است که با بررسی مختصر زمینه‌های نظری و تاریخی این بحران در سنت چپ اردوگاهی، به تحلیل موقعیت کنونی و راهکارهای رهایی از این بن بست نظری بپردازد.

ریشه بحران کنونی در نگاه چپ به مسئله فلسطین را می‌توان در دوران پس از جنگ جهانی دوم و بویژه دوران استالینیسم و کمینترن جستجو کرد. در این دوره، بر مبنای نظریه‌هایی همچون "راه رشد غیرسرمایه‌داری" و "همزیستی مسالمت‌آمیز"، نیروهای ملی‌گرا، مذهبی یا دیکتاتورهای خشن که در تقابل با غرب و بویژه آمریکا قرار داشتند، به عنوان شرکای ژئوپولیتیکی شوروی در "جهان سوم" معرفی شدند. در این دستگاه فکری، بسیاری از دولتها و جنبش هایی که هیچ نسبتی با آزادی، سوسیالیسم یا رهایی زنان نداشتند ـ از ناصر در مصر و قذافی در لیبی گرفته تا حافظ اسد در سوریه و خمینی در ایران ـ در جایگاه "ضد امپریالیست" قرار گرفتند. نتیجه آن شد که معیار چپ برای تعیین موضع، نه ماهیت طبقاتی و انسانی نیروها، بلکه نسبت آنها با امپریالیسم غرب بود. در مسئله فلسطین، همین منطق باعث شد تا سازمانهایی چون حماس، جهاد اسلامی، حزب‌الله و جمهوری اسلامی، با وجود ماهیت ضدزن، ضدآزادی، مذهبی و فاشیستی‌شان، در جایگاه "متحدین طبیعی" چپ اردوگاهی معاصر (چپ جهانی) قرار بگیرند.



تشکیل گروه‌هایی مانند حماس در دهه ۱۹۸۰، با حمایت غیرمستقیم اسرائیل برای مقابله با نفوذ سازمان آزادیبخش فلسطین، خود گواهی است بر میزان پیچیدگی مسئله. حماس که شاخه فلسطینی اخوان‌المسلمین است، از همان ابتدا پروژه‌ای مذهبی، ضد زن، ضد همجنس‌گرایان و مبتنی بر قانون شریعت داشت. با این حال، بسیاری از چپگرایان، بویژه پس از جنگهای غزه، آن را در چارچوب "مقاومت مشروع" تعریف کردند و از افشاء و نقد ماهیت ارتجاعی آن سر باز زدند. جمهوری اسلامی نیز، بمرور زمان و مشخصا در دهه‌های اخیر به بازیگر اصلی در مصادره گفتمان مقاومت فلسطینی بدل شده است. این رژیم، که در داخل ایران بشدت با نارضایتی‌های عمومی برخوردی سرکوبگرانه دارد، در سطح بین‌المللی خود را به عنوان مدافع مردم فلسطین جا زده است.

بخش بزرگی از چپ امروز، بویژه در کشورهای غربی و منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا، همچنان در چارچوب همان ضدامپریالیسم اردوگاهی می‌اندیشد. این چپ که از تحلیل طبقاتی و انسانی تهی شده، حاضر نیست همزمان علیه اشغالگری اسرائیل و ارتجاع اسلامی موضعگیری کند. (موضعگیری اش در قبال اسرائیل بعضا تا سرحد یهودی ستیزی پیش می رود و سکوتش درباره اسلام سیاسی نیز تا سر حد تعطیل کردن مبارزه بر علیه جمهوری اسلامی، به نفع مبارزه با اسرائیل و آمریکا جلو می رود.) در عوض، مبارزه با امپریالیسم را بهانه‌ای برای توجیه یا نادیده گرفتن جنایات حماس، حزب‌الله و حتی جمهوری اسلامی قرار داده است. برای مثال، پس از حمله حماس به غیرنظامیان اسرائیلی در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، که شامل کشتار جمعی، آدم ربایی، تجاوز و جنایت علیه غیرنظامیان بود، بسیاری از همین گروههای چپ سکوت پیشه کردند یا آن را "مقاومت مشروع" نامیده اند. در حالی که هیچ جنبش آزادیخواهانه‌ای نمی‌تواند بر جنایات جنگی و نفی کرامت انسانی بنا شود.

در مقابل این ورشکستگی نظری، مبارزه مردم فلسطین برای پایان اشغال، تشکیل دولت مستقل، بازگشت آوارگان، و پایان تبعیض‌های ساختاری، یکی از مشروع‌ترین و انسانی‌ترین مبارزات معاصر است. اما این مبارزه تنها زمانی به آزادی واقعی می‌رسد که خود را از دو نیروی ارتجاعی جدا کند: اشغالگری حکومت اسرائیل و اسلام سیاسی؛ و چشم‌اندازی انسانی، سکولار و مبتنی بر برابری پیش‌رو داشته باشد. چپ واقعی، اگر هنوز بخواهد ادعای آزادیخواهی و عدالت داشته باشد، باید از این دوگانه مرگبار خارج شود و به جای پیوستن به اردوگاه‌ها، از زاویه کرامت انسانی، عدالت اجتماعی، و آزادی نقد کند.

چپی که امروز نمی‌خواهد یا نمی‌تواند هم‌زمان علیه آمریکا و هم‌پیمانان اروپایی‌اش و اسرائیل و اسلام سیاسی موضع بگیرد، چپی ورشکسته و فاقد آینده است. اگر فلسطین را به راستی مسئله‌ای انسانی بدانیم، باید رهایی آن را از چنگال اشغالگری و اسلام‌گرایی توأمان طلب کنیم. سکوت در برابر جنایت، بویژه وقتی از سوی مدعیان آزادیخواهی و برابری صورت می‌گیرد، همدستی در سرکوب و جنایات علیه مردم فلسطین و خیانت به خود مفهوم چپ است.

۲۶ ژوئیه ۲۰۲۵


یابویی با کراوات ریاست جمهوری

مسعود پزشکیان، تازه ترین قور‌باغه تاجدار نظام، اعلام کرده که "حتی" حاضر است با اپوزیسیون گفتگو کند. عجب بزرگواری! لابد توقع هم دارد بابت این "حتی" ازش تقدیر ملی هم بشود. اما واقعیت این است که این رژیم دیگر آنقدر به ته خط رسیده که نعل بندش را هم گم کرده، چه رسد به زین و افسار و سوارکار.

وقتی کسی مثل پزشکیان که برای گرفتن اجازه عبور از خیابان پاستور باید از بیت رهبری برگه ماموریت داشته باشد، می‌گوید بیایید با مخالفان حرف بزنیم، یعنی دیگر نه قوه قهریه کار می‌کند، نه فریب و نه فیلترینگ. فقط مانده "گپ دوستانه" با همانهایی که دیروز مستحق اعدام بودند!



رژیمی که از مردمش کتک خورده، از رفقای چینی اش سیلی، و از روس ها فقط وعده سر خرمن شنیده، حالا اپوزیسیون را با لحن "حتی شما؟!" صدا می‌زند. به این می‌گویند سقوط با وقار یابو در لجنزار تاریخ.

۲۵ ژوئیه ۲۰۲۵


بیانیه‌ای برای بستن چشم چپ!

نقدی بر بیانیه تاسیس "جبهه متحد کارگری برای دفاع از مردم فلسطین"

 


چندی پیش، در گفتگویی درباره مواضع حزب حکمتیست (خط رسمی)، یکی از اعضای رهبری این حزب من را به "جبهه متحد کارگری برای دفاع از مردم فلسطین" ارجاع داد، گویی پاسخ همه انتقادهایم را باید در آنجا بجویم. من هم رفتم، گشتم، و بالاخره بیانیه شان را یافتم. نقدی که در ادامه می‌آید، پاسخی است به آن نوشته. شاید بهتر بود همان موقع آن را می‌خواندم و نقد می‌کردم، اما حالا که دیده‌ام، نمی‌شود در برابرش سکوت کرد.

از بیانیه‌ای که با چکش در یک دست و پرچم فلسطین در دست دیگر نوشته شده، چه انتظاری می‌توان داشت؟ ظاهرا چیزی فراتر از یک نقاشی کودکانه با رنگهای گزینشی و خطوط سانسورشده نیست. در این شاهکار تازه‌ای از آنچه "بین‌الملل کارگری" نامیده‌اند، همه جنایتها به صهیونیسم نسبت داده شده‌اند، که البته کم هم نبوده‌اند، اما حتی یک کلمه درباره نیروهای اسلامی‌ای که سال‌هاست مردم فلسطین را گروگان گرفته‌اند، از جمله حماس و جهاد اسلامی، به میان نیامده است. گویی ۷ اکتبر صرفا یک حادثه طبیعی بوده، مثل زلزله‌ای ناگهانی که فقط مقدمه پس لرزه‌های بعدی است؛ نه یک حمله خونین و جنایتبار که باید در خود آن نیز مکث کرد و پرسشگری نمود.

بیانیه بصورت کلی از "دولت‌های ارتجاعی منطقه" انتقاد می‌کند، اما بدون آنکه نامی از آنها ببرد. شاید منظور عربستان و امارات باشد، اما هیچ اشاره‌ای به جمهوری اسلامی ایران، که یکی از اصلی‌ترین حامیان مالی، تسلیحاتی و ایدئولوژیک گروه‌های اسلام‌گرا در منطقه و از جمله فلسطین است، نمی‌شود. این غیبت تصادفی نیست. یکی از امضاکنندگان این بیانیه، حزب حکمتیست (خط رسمی) از ایران است؛ حزبی که سالهاست به نفع مبارزه با امپریالیسم، مبارزه با جمهوری اسلامی را تا وقت گلی نی، کنار زده است. حزبی که بجای تلاش و تمرکز بر ایجاد نهادهای کارگری واقعی در ایران، ظاهرا وقت و انرژی خود را صرف امضای بیانیه‌هایی مشترک با اتحادیه‌های مغربی و رسانه‌های نزدیک به سنتهای بعثی کرده، و حالا در کنار آنها، برای "قدس بعنوان پایتخت فلسطین" شعار می‌دهد. بی آنکه حتی اشاره‌ای به نقش سرکوبگر جمهوری اسلامی در ایران و منطقه کند.

اما فراتر از این سکوتهای آگاهانه، مسئله اینجاست که چنین بیانیه‌ای نه فقط به کار دفاع از مردم فلسطین نمی‌آید، بلکه به‌نوعی مصادره صدای طبقه کارگر هم هست. طبقه‌ی کارگر، صرفا ابزار تولید نیست. او همانقدر که در خط مونتاژ حضور دارد، در صف اعتصاب نیز قدرت خود را نشان می‌دهد. اگر قرار باشد کارگر را به بخشی از امت اسلامی بدل کنیم یا در لباس "مقاومت"، به سپر انسانی تبدیلش کنیم، دیگر نه از مبارزه طبقاتی خبری هست و نه از آگاهی، نه از رهایی، نه از امید. در جهانی که صلح را با شلیک راکت، و مقاومت را با انفجارهای انتحاری تعریف می‌کنند، این جبهه کارگری مبارزه طبقاتی را به جنگ نیابتی تقلیل داده. به جای ایستادن در برابر فقر و استبداد، چه در تل‌آویو، چه در تهران، چه در رام‌الله، این جبهه به زبان متحدین اسلامی سخن می‌گوید و در برابر جنایت آنان، سکوتی سنگین اختیار می‌کند.

بیانیه نویسانی که نسل کشی را محکوم می‌کنند، اما از نسل کشان دیگر، بویژه اگر پرچم "ضدصهیونیسم" در دست داشته باشند، شرم‌گینانه عبور می‌کنند، دقیقا همانجایی ایستاده‌اند که صداقت سیاسی به پایان می‌رسد. اگر دفاع از مردم فلسطین بدون نقد نیروهای مذهبی و ارتجاعی داخلی‌اش ممکن باشد، پس لابد دفاع از مردم ایران هم بدون نقد جمهوری اسلامی ممکن است؟ و دفاع از مردم افغانستان، بدون نقد طالبان؟

طبقه کارگر منطقه، نه نیاز به بیانیه‌های گنگ و شرم زده دارد، نه به متحدینی که چشم چپشان را بسته‌اند. آنچه نیاز دارد، حقیقت است. حقیقتی که از حماس می‌گذرد، از جمهوری اسلامی عبور می‌کند، و از شما، رفقای "انترناسیونال با چشم‌بند".

 

۲۴ ژوئیه ۲۰۲۵


در ستایش سکوت: بیانیه‌ای علیه انقلاب

حزب حکمتیست (خط رسمی) اخیرا بیانیه‌ای منتشر کرده است که ظاهرا در دفاع از مدنیت و علیه جنگ تنظیم شده، اما در عمل چیزی جز نوعی اعلام بی‌طرفی سردرگم در شرایطی پرتلاطم نیست. اگر کسی این متن را بدون عنوان بخواند، ممکن است تصور کند بیانیه‌ای است از یک نهاد بینابینی که وظیفه‌اش توصیه به آرامش در شرایط اضطراری است. اینکه چنین حزبی، با سابقه ای پرخاشگر و عصبی، از زبان "تمدن" و "انسانیت" سخن می‌گوید، شاید برای برخی غافلگیرکننده باشد، اما آنچه در این بیانیه غایب است، نه فقط استراتژی انقلابی، بلکه حتی ابتدایی ترین درک از توازن قوا و پویایی اجتماعی در شرایط جنگی ایران است.

در این بیانیه، جمهوری اسلامی عملا بعنوان یک بازیگر خنثی تصویر شده که قربانی سیاستهای قدرتهای جهانی است. نه خبری از نقش مرکزی‌اش در سرکوب مردم، نه حرفی از ماجراجویی های بین المللی اش، نه تحلیلی از بحران درون حاکمیت، و نه نشانی از خشم و ظرفیت انفجاری جامعه. در عوض، بیشترین انرژی بیانیه صرف هشدار دادن به نیروهای اپوزیسیونی شده است که گویا مشغول کف زدن برای بمباران ایران‌اند. اما هیچ نامی از این نیروها برده نمی‌شود. نه نقل‌قولی، نه ارجاعی، نه سندی. تنها مجموعه ای از کلی‌گویی‌ها و هشدارهاست که بیشتر به پندنامه اخلاقی می‌ماند تا مداخله‌ای سیاسی.

در شرایطی که بسیاری از نیروهای انقلابی تلاش دارند نشان دهند چگونه می‌توان در دل جنگ، مسیر سازماندهی و سرنگونی جمهوری اسلامی را گشود، بیانیه حزب حکمتیست (خط رسمی) نه تنها فاقد هرگونه راهبرد عملی است، بلکه حتی کوچکترین اشاره ای به ابزارهای مبارزاتی مانند اعتصاب، شوراها، نافرمانی، یا اقدام مشترک نمی‌کند. صرفا به تکرار چند واژه مانند "افشا"، "انزوا"، "طرد" بسنده شده، آنهم نه علیه جمهوری اسلامی، بلکه علیه نیروهایی از اپوزیسیون که حتی نامشان را نمی‌دانیم. بیانیه همانند داستانی است که با دقت به نقشهای فرعی می‌پردازد، اما قهرمان اصلی‌اش، یعنی طبقه کارگر، یا غایب است یا بعنوان قربانی صرف معرفی شده. در حالی که شرایط جنگی، هم ضعف رژیم را تشدید کرده و هم زمینه مساعدی برای تشدید مبارزه از پایین فراهم آورده است. جنگ، با همه خطراتش، ظرفیت انقلابی نیز دارد، بشرط آنکه چشم سیاسی به جامعه و تضادهای آن دوخته شود، نه فقط به مناسبات بین دولت‌ها.



سند تحلیلی حزب کمونیست کارگری با عنوان "مطلوب‌ترین راه ختم جنگ..." به درستی تاکید می‌کند که جنگ، فرصت جدیدی برای تضعیف رژیم و تشدید مبارزه برای سرنگونی آن فراهم کرده و راه حل پایان دادن به تنش‌ها، تنها در عبور از جمهوری اسلامی نهفته است. این تحلیل نشان می‌دهد چگونه می‌توان هم با مداخلات خارجی مرزبندی داشت و هم با قاطعیت و روشن‌بینی، جمهوری اسلامی را هدف اصلی مبارزه قرار داد. بیانیه خط رسمی اما به جای این مسیر، سکوت در برابر رژیم را با حمله به سایه‌های مبهم اپوزیسیون جایگزین کرده است. اگر هدف این بیانیه، فقط "نمایندگی مدنیت" در فضای پرتنش فعلی است، شاید قابل فهم باشد. اما اگر ادعای رهبری سیاسی دارد، باید نشان دهد که چه برنامه‌ای برای مبارزه واقعی دارد. مردم آزادیخواه ایران بیش از هر چیز به نیرویی نیاز دارند که شجاعت طرح مسیر رهایی را داشته باشد. نیرویی که بتواند شرایط جنگی را به نقطه قوت سازماندهی انقلابی بدل کند، نه بهانه‌ای برای سکوت و اعلام برائت اخلاقی. در غیاب این ویژگی‌ها، آنچه می‌ماند فقط طنین خفه یک سیاست محافظه‌کارانه در لباس "متمدن".

۲۳ ژوئیه ۲۰۲۵


پرچم هراسی حاد و اختلال روانی لونتیک‌ها

در حاشیه تظاهرات اخیر در هامبورگ علیه تلاش جمهوری اسلامی برای بازگشایی یکی از مراکز وابسته‌اش، دوباره همان چهره‌های آشنای فیسبوکی پیدا شدند که انگار تنها مأموریت سیاسیشان ترول‌گری مجازی و بررسی کلوزآپ پرچم‌ها در عکس‌هاست. آدم‌هایی که بیشتر شبیه ترکیب واحد سایبری با باشگاه فلسفه اخلاق هستند تا فعال سیاسی.

ماجرا خیلی ساده است، جمهوری اسلامی طبق معمول خواسته یکی از لانه‌های جاسوسی‌اش را دوباره فعال کند. مخالفان، از طیف‌های مختلف، در مقابل این پروژه صف می‌کشند. پرچم‌های متنوعی هم در صحنه دیده می‌شود، از جمله پرچم اسرائیل. حالا جماعتی که نه یک کلمه علیه جمهوری اسلامی نوشته‌اند، نه قدمی علیه پروژه‌های تروریستی‌اش برداشته‌اند، ناگهان فعال می‌شوند؛ البته نه علیه رژیم، بلکه برای حمله به حزب کمونیست کارگری! یکی از این دوستان روشن ضمیر نوشته: "اگر در هامبورگ بودم در تظاهرات شرکت نمی‌کردم چون پرچم اسرائیل در آن بود!" آفرین رفیق! پس اول لیست پرچمها را چک کنیم، بعد تصمیم بگیریم مبارزه بکنیم یا نه! لابد اگر در جنگ جهانی دوم هم بودی، منتظر می‌ماندی ببینی کسی کنار تو یونیفرم متحدین نپوشیده باشد، مبادا شائبه همکاری پیش بیاید! این منطق شدیدا اخلاق زده و فانتزی، به جای آن که از تحلیل سیاسی واقعی تغذیه کند، تبدیل شده به ابزار بی‌عملی: "من نمی‌آیم چون پرچم فلان هست"، "من نمی‌نویسم چون فلانی لایک کرده"، «من نمی جنگم چون آن یکی فالوی اسرائیلی دارد!" خب عزیزم، با این فرمان، بفرما بنشین خانه، فیسبوک را هم بکن دادگاه اخلاقی! که البته کرده اند.

واقعیت ساده‌تر از این فیلسوف بازیهاست. وقتی جمهوری اسلامی نیرو بسیج می‌کند تا یکی از مراکزش را باز کند، هر صدای مخالف، هر بنر و پلاکارد، هر پرچم اعتراضی، یک ضربه به رژیم است. حالا اگر شما واقعا ضد جمهوری اسلامی هستی، چرا از حضور در صف اعتراض فرار می‌کنی؟ نکند مشکل اصلا پرچم اسرائیل نیست، بلکه بهانه‌ای است برای توجیه نشستن، فرار کردن، و تمرین مداوم بی‌عملی در سایه اخلاق گرایی مجازی؟ بیایید رک باشیم: اگر پرچم چند نفر ناشناس در یک تجمع ضد جمهوری اسلامی باعث می‌شود خانه نشینی را انتخاب کنید، مشکل پرچم نیست، مشکل شما هستید. یا رژیم برایتان جدی نیست، یا توان و شهامت درگیر شدن ندارید. این همان جایی است که طنز به تراژدی تبدیل می‌شود: کسانی که هیچ وقت در میدان حضور ندارند، معیار "پاکی و درستی" مبارزه می‌شوند!



جالب است، در تجمعات ضداسرائیلی در اروپا بارها پرچم جمهوری اسلامی هم بالا رفته، اما هیچکدام از دوستان مبارز فیسبوکی از "شرکت" در آن تظاهرات امتناع نکردند. چرا؟ چون آنجا کنار حزب‌الله و حماس ایستادن مشکلی ندارد. فقط وقتی پای حزب کمونیست کارگری در میان است، ناگهان همه پرچم باز و اخلاق مدار می‌شوند! خلاصه این‌که اختلال روانی پرچم‌هراسی، چیزی نیست جز پوشش شیک و روشنفکرانه برای فرار از مبارزه. این جماعت، اگرچه خود را انقلابی می‌دانند، در عمل ستون پنجم بی عملی و بی تفاوتی اند. اگر کسی دلش برای آزادی می‌تپد، وسط میدان ایستاده، با پرچم خودش، صدای خودش، و در تقابل با رژیمی که از نوک انگشت تا ریشه‌اش فاسد و آدمکش است.

۲۲ ژوئیه ۲۰۲۵


انسانیت دفن شده در غزه

در روزهایی که غزه به‌واقع به «جهنم روی زمین» بدل شده، ویرانی، گرسنگی، بیماری و مرگ در هر کوچه و خیابان آن جاری‌ است، دولت‌های غربی همچنان با زبان دیپلماتیک وجدان جهانی را به بازی گرفته‌اند. این نه یک درگیری نظامی، بلکه نسل‌کشی در روشن‌ترین شکل آن است؛ یک پاکسازی قومی برنامه‌ریزی‌شده که زیر چشم دوربین‌ها، در میان هیاهوی رسانه‌ای، با مشارکت عملیاتی متحدان غربی اسرائیل در جریان است.



با گذشت بیشتر از ۲۱ ماه از حمله فاجعه‌بار ۷ اکتبر و پاسخ بی‌رحمانه و نامحدود ارتش اسرائیل، دیگر هیچ بهانه‌ای باقی نمانده است. تخریب کامل شهرها، آوارگی نود درصد ساکنان غزه، گرسنگی شدید، قحطی، کمبود آب، بمباران پناهگاه‌ها و قتل عام در صف‌های توزیع غذا و کمک‌های انسانی... اینها همه جنایاتی هستند که در دادگاه تاریخ، نام بنیامین نتانیاهو و متحدان غربی‌اش را در کنار بزرگ‌ترین جنایتکاران بشری ثبت خواهد کرد.

بیش از ۶۵ هزار کشته، بیش از ۱۴۰ هزار مجروح، و آمار در حال افزایش است. این کشتار نه در سکوت و تاریکی، بلکه در برابر چشمان باز جهانیان در حال وقوع است. با این‌حال، قدرت‌های غربی که زمانی جنایات در بوسنی، روآندا یا اوکراین را به‌درستی محکوم می‌کردند، اینبار در برابر یکی از وحشیانه‌ترین فجایع بشری، یا ساکت مانده‌اند یا شریک فعال آن شده‌اند.

سکوت امروز دولت‌های غربی، بویژه آمریکا، بریتانیا، آلمان و فرانسه، نه بی‌تفاوتی صرف، بلکه مشارکت مستقیم در جنایت است. تسلیحات، اطلاعات نظامی، پوشش سیاسی و دیپلماتیک و حمایت از روایت دروغین اسرائیل درباره «دفاع از خود»، عملا به توجیه کشتار کودکان، نابودی بیمارستان‌ها و هدف قرار دادن کمپ‌های پناهجویان انجامیده است.

از سویی دیگر، نیروهای مرتجع اسلامی مانند حماس، که خود دست در گروگان‌گیری و تعرض به جان و آزادی مردم دارند، با سیاست‌های ضدانسانی‌شان عملا به ابزار توجیه این نسل‌کشی بدل شده‌اند. اما هیچ میزان از نفرت نسبت به حماس نمی‌تواند توجیه‌گر قتل‌عام روزانه هزاران غیرنظامی و کودک در غزه باشد.

این جنگ، جنگ میان دولت اسرائیل و حماس نیست؛ جنگ علیه مردم است، جنگ علیه انسانیت است. و سکوت در برابر آن، خود جنایتی است هولناک.

اکنون زمان آن است که همه صدای اعتراض خود را بلند کنند. هیچ دولت و هیچ شهروند شرافتمندی حق ندارد، بله حق ندارد در برابر این فاجعه آشکار سکوت اختیار کند. تحریم اسرائیل، توقف فوری ارسال سلاح، فشار حداکثری بر دولت آمریکا برای پایان دادن به حمایت نظامی و سیاسی از اسرائیل، و برسمیت شناختن حق مردم فلسطین برای تشکیل یک دولت مستقل، از جمله گامهای ضروری برای پایان دادن به این تراژدی خونین هستند.

تاریخ، از همه ما خواهد پرسید: «وقتی غزه را نابود می‌کردند، تو کجا بودی؟»

اکنون زمان پاسخ است.