مطالعهای تاریخی
از پیوند ضدامپریالیسم، ملیگرایی و تضعیف استقلال طبقاتی
در بسیاری از
کشورهای موسوم به "جهان سوم"، تلاش برای رهایی از سلطهی امپریالیسم،
جنبش مستقل طبقه کارگر را به سمت اتحاد با جریانهای ناسیونالیستی کشاند. این
اتحاد، که گاه برآمده از ضرورتهای تاریخی و گاه نتیجهی خطاهای نظری و سیاسی بود،
اغلب به تضعیف استقلال طبقاتی کارگران انجامید. در این روند، مبارزات کارگری از
اهداف سوسیالیستی فاصله گرفت و در خدمت دولتهای بورژوایی و اقتدارگرا قرار گرفت
که تحت پوشش "ضدامپریالیسم" عمل میکردند.
در زیر به نمونههایی
از کشورهای مختلف اشاره میشود:
۱ - خاورمیانه و شمال آفریقا
مصر: ناصریسم
جمال عبدالناصر
با شعارهای ضدامپریالیستی، اصلاحات ارضی و ناسیونالیسم عربی به قدرت رسید. او
اتحادیههای کارگری را زائده دولت خود کرد و اجازهی فعالیت مستقل را از آنان سلب
کرد. هرچند برخی اصلاحات اقتصادی انجام شد، اما جنبش کارگری عملاً به ابزار تبلیغاتی
دولت تبدیل شد.
الجزایر: پس از
استقلال
جبهه آزادیبخش
ملی (FLN) پس از پیروزی علیه استعمار فرانسه، قدرت را در دست گرفت. اما
دولت جدید، هیچگونه سازماندهی مستقل کارگری را برنتابید و سندیکاهای کارگری را به
نهادی دولتی و فرمایشی تبدیل کرد. شعارهای ضدامپریالیستی پوششی برای سرکوب مبارزه
طبقاتی مستقل شد.
ایران: دهه ۵۰ و بعد از انقلاب
در دهه ۱۳۳۰، حزب توده بهدلیل وابستگی تمام و
کمال به سیاستهای شوروی، با جریانات ملیگرایانه چون جبهه ملی و دولت مصدق متحد
شد. این اتحاد به قیمت چشمپوشی از خواستههای مستقل طبقه کارگر تمام شد. پس از
انقلاب ۱۳۵۷ نیز، نیروهای چپ به امید اتحاد ضدامپریالیستی با جمهوری اسلامی، در برابر
آن موضعی محافظهکارانه اتخاذ کردند، که موجب سرکوب شدید خودشان شد. تعدادی از این
نیروها، مثل حزب توده و سازمان فدائیان اکثریت تا حد جاسوسی برای جمهوری اسلامی
پیش رفتند.
افغانستان: حزب
خلق و دولت دست نشانده شوروی
در دهه ۱۹۷۰ و ۸۰، حزب دموکراتیک خلق افغانستان با حمایت
اتحاد شوروی به قدرت رسید. هرچند با شعار برابری اجتماعی و اصلاحات وارد شد و دست
به اصلاحاتی هم در عرصه هایی زد، اما سرکوب سازمانهای مستقل کارگری، نابرابریِ
برنامهریزیشده در سیستم، و وابستگی کامل به قدرتی خارجی، باعث از بین رفتن
هرگونه استقلال طبقاتی شد.
۲ - کشورهای آفریقایی
غنا: کوامه
نکرومه
نکرومه، رهبر
ضدامپریالیست و استقلالطلب غنا، اتحادیههای کارگری را ابتدا تقویت کرد اما بهزودی
آنها را زیر کنترل دولت برد. هرگونه صدای مخالف سرکوب شد و "سوسیالیسم"
به نوعی ناسیونالیسم دولتی بدل گشت.
تانزانیا: نایرره
و سوسیالیسم آفریقایی
جولیوس نایرره سیاستهایی
چون «اوجاما» (سوسیالیسم روستایی) را به اجرا گذاشت که ظاهرا ضدامپریالیستی بود،
اما عملا جنبش کارگری را تابع دولت و حزب حاکم کرد و از اختیار عمل تهی ساخت.
آنگولا و موزامبیک:
دولتهای "سوسیالیستی" پس از استقلال
در هر دو کشور
فوق، پس از استقلال از استعمار پرتغال، احزاب چپگرا (MPLA در آنگولا و FRELIMO در موزامبیک)
قدرت را در دست گرفتند و با شعارهای ضدامپریالیستی حکومتهای متمرکزی تأسیس کردند.
اگرچه در برخی حوزهها اصلاحات ارضی و آموزشی اجرا شد، اما اتحادیههای مستقل یا
سرکوب شدند یا به نهادی فرمایشی تبدیل گشتند. وابستگی سیاسی به شوروی و تمرکزگرایی
حزبی، استقلال طبقاتی را تضعیف کرد.
اتیوپی: رژیم
منگیستو
در دهه ۱۹۷۰، پس از سقوط امپراتوری هیلا سلاسی،
دولت نظامی سوسیالیست به رهبری منگیستو هایله مریم با حمایت شوروی قدرت را در دست
گرفت. او با شعارهای ضدامپریالیستی اصلاحاتی در زمین و آموزش انجام داد، اما با
سرکوب گسترده هرگونه اپوزیسیون، از جمله گروههای کارگری و چپ مستقل، دولت را به
ماشین سرکوبگر تبدیل کرد. "سوسیالیسم" دولتی جای مبارزهی طبقاتی را
گرفت.
۳ - جنوب آسیا
هند: حزب کنگره
و مهار اتحادیهها
پس از استقلال
هند از بریتانیا، حزب کنگره با اینکه با فعالیت جنبش کارگری کنار آمد و اجازه فعالیت
داد، اما تلاش کرد سندیکاها را به ابزار کنترل اجتماعی و سیاسی تبدیل کند. گرایشهای
ناسیونالیستی در دولت موجب شد که صدای مستقل طبقه کارگر خفه شود یا به حاشیه رانده
شود.
۴ - آمریکای لاتین
آرژانتین: پرونیسم
خوان پرون با
شعارهای کارگری و حمایت از زحمتکشان به قدرت رسید. ولی در عمل، اتحادیهها را
وابسته به دولت کرد و هرگونه فعالیت کارگری مستقل یا منتقد را سرکوب کرد. پرونیسم
ترکیبی بود از ناسیونالیسم، پوپولیسم و اقتدارگرایی.
ونزوئلا: چاویسم
هوگو چاوز با
شعارهای ضدامپریالیستی و سوسیالیسم قرن ۲۱ به قدرت رسید. او منابع نفتی را ملی
کرد و برنامههایی برای کاهش فقر اجرا نمود. اما اتحادیههای مستقل به حاشیه رفتند
و ساختارهای دولتی جایگزین سازمانیابی طبقاتی واقعی شدند.
برزیل: دوران
لولا
اگرچه حزب
کارگران برزیل در دوره لولا اصلاحاتی به نفع طبقات فرودست انجام داد، اما ساختارهای
سرمایهداری حفظ شد و جنبش کارگری به بخشی از ساختار سیاسی دولتی تبدیل شد. فاصلهگیری
از ریشههای مستقل کارگری به مرور تقویت شد.
۵ - جنوب شرق آسیا و شرق دور
فیلیپین: مارکوس
و مهار اتحادیهها
در دوران فردیناند
مارکوس، دولت با توجیه توسعه ملی و مبارزه با استعمار، وضعیت اضطراری اعلام کرد و
اتحادیههای کارگری را سرکوب کرد. فعالیت کارگری تنها در قالب ساختارهای دولتی
ممکن بود. در حالی که فقر و وابستگی اقتصادی ادامه داشت، صدای مستقل کارگران از
عرصهی سیاسی حذف شد.
کره شمالی: دولتگرایی
مطلق
در نظام دولتی
کره شمالی، دولت با ادعای سوسیالیسم ضد امپریالیستی، هرگونه نهاد مستقل کارگری را
حذف و ساختار تمام جامعه را تحت کنترل کامل خود قرار داد. اتحادیهها فقط بهصورت
نمایشی و در خدمت تبلیغات دولتی باقی ماندند. طبقه کارگر هیچ ابزار واقعی برای بیان
خواستههای خود نداشت.
پیوند میان ناسیونالیسم
و جنبش کارگری در جهان سوم، اغلب با شعارهای ضدامپریالیستی آغاز شد اما در عمل، به
تضعیف مبارزهی طبقاتی انجامید. این تجربههای تاریخی نشان میدهند که مبارزه با
امپریالیسم، اگر بدون حفظ استقلال سازمانهای کارگری و بدون آگاهی طبقاتی صورت گیرد،
به خدمت دولتهای ملیگرای دیکتاتور و مستبد درمیآید که اولین قربانیان آن خود
جنبش کارگری میشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر