موضوع سخنرانی دبیركل فدراسیون جهانی اتحادیههای كارگری (WFTU) (دبلیوافتییو)،
جورج ماوریكوس در كپنهاك در نوامبر سال ٢٠١٢، حول تز و تئوریهای «استقلال و بی طرفی»
اتحادیههای كارگری بود. او به اسطوره «واقعیات جدید» اشاره می كند و به نكات مهمی
اشاره دارد. مروری بر این سخنرانی نكات درخور توجه ای برای خواننده فارسی زبان و
بخصوص برای فعالین جنبش كارگری در بر دارد.
دبلیوافتییو در سطح جهان از نهادهایی چون خانه كارگر رژیم
اسلامی، اتحادیه های دولتی چین و اتحادیه های حسنی مبارك دفاع كرده؛ اما اتحادیه
های رادیكال و چپی هم عضو این فدراسیون می باشند. جدا از اینكه چه نهادهایی عضو
دبلیوافتییو هستند و این فدراسیون چه مواضعی كجا گرفته است، جورج ماوریكوس در
سخنرانی مزبورش بر نكات مهمی انگشت گذاشته است. و باز جدا از نوستالژی ایشان برای
اتحاد جماهیر شوروی و قطب فروریخته بلوك شرق، من اما با كلیات تئوری ای كه وی و
نكات و مثالهای كه او برای روشن كردن بحثش در این نوشته مطرح كرده است، توافق دارم.
علیرغم اینكه شاید تحلیل و برداشت ما از «غلبه ارتجاع بر دنیا» كه او در ابتدای
سخنرانی اش مطرح می كند كاملا متفاوت باشد، اما بحث وی ـ به نظر من ـ جهتگیریهای
درستی دارد كه همین اشاره كوتاه و معرفی بحث ایشان، به فعال كارگری فارسی زبان و
فعالین جنبش كارگری ایران كمك خواهد كرد.
***
جورج ماوریكوس به این اشاره می كند كه «تغییرات ارتجاعی ٢٠
سال گذشته در سطح جهان كه به غلبه موقت سرمایه و رفرمیسم در سطوح سیاسی و ایدئولوژیك
منجر شد، به تئوریهای كهنه درباره «استقلال» و «بی طرفی» اتحادیه كارگری جانی تازه
بخشیده است. برداشتهای فوق مدعی اند که
هماهنگ كردن مبارزات كارگران در یك جهتگیری طبقاتی، این مبارزات را محدود و آن را
تابع اولویتهای سیاسی كرده و به كانالهای (سوئی) می اندازد كه به منافع كارگران در
كشورهای مربوطه كمكی نمی كنند. طبیعتا نیروهای سرمایه و خدمه آنها در اتحادیه های
كارگری رفرمیست نه تنها با چنین برداشتهایی موافق اند، بلكه آنها را تبلیغ كرده و
ادعا دارند كه به اصطلاح ایده های مدرن و مترقی ای هستند.» نمونه ایران كه جورج
ماوریكوس به آن اشاره می كند، حداقل تا قبل از فروپاشی دیوار برلن، حاشیه ای تر از
حاشیه ای بودند. بدنبال عقب نشینی هایی كه به جنبش كارگری و طبقه كارگر علی العموم
تحمیل شد، و بدنبال حمله به دستآوردهای این طبقه، این تئوریهای پاخورده كه ما مرتب
و به مناسبتهای مختلف سرمنشاء آنها را یادآوری كرده ایم، دوباره جان گرفتند و هر
جا هر كسی كه می خواست از آرمانهای برابری طلبانه خود دست بردارد، پرچم این تئوریها
را با خزیدن به زیر چتر دفاع از كارگر بی طرف و بی سیاست و با حمله به رهبران و
تشكلهایی از كارگران كه می گفتند منفعت صنفی كارگر از منفعت سیاسی او جدا نیست، آن
پرچم بر زمین افتاده را دوباره بلند می كردند. هر جا كسی خواست سیاست كمونیستی را
رها كند و دفاعش از سیاستهای رفسنجانی، دوخرداد خاتمی و سپس احمدی نژاد را توجیه
كند، به كارگر روی آورد! جورج ماوریكوس به درست می گوید: «در هیچ موردی این تئوریها،
تئوریها جدیدی نیستند. چنین تئوریهایی در همان اوایل شكلگیری WFTU در
اولین كنگره WFTU در سال ١٩٤٥ در پاریس بیان شدند. و مشخصا نمایندگان اتحادیه های كارگری
انگلیس و هلند، با آوردن دلیلی ساختگی كه «این مسئله ربطی به اتحادیه كارگری ندارد.»
خواستند كه WFTU درباره مسئله استعمار بی طرف بماند.» امروز دیگر مسئله استعمار، به شكلی
كه در دورانی كه جورج به آن اشاره می كند، معضل جنبش كارگری نیست، اما دخالت در
جنبش ضدجنگ و غیره، جای مسائلی چون «مسئله استعمار» را گرفته اند و هیچ تشكل كارگری
نمی تواند بدون اظهار نظر رسمی از كنار این مسائل بگذرد. همتاهای اتحادیه های انگلیس
و هلند كه جورج ماوریكوس به آنها در مقطع ١٩٤٥ اشاره می كند، در آمریكا، در خیابانهای
نیویورك و شیكاگو با سنگ و قمه و پنجه بوكس به فعالین و تظاهر كنندگان ضد جنگ آمریكا
بر علیه ویتنام حمله كرده و مورد ضرب و شتم قرار می دادند.
جورج در بخش دیگری از سخنرانی اش می گوید: «در هر تحول تاریخی
و عقب نشینی به جنبش كارگری، جنبش كارگری بایستی با نظریاتی دربیافتد كه اصرار
داشته اند جنبش كارگری باید خود را با «حقایق جدید» منطبق كند. هیچ دوره ای به
اندازه امروز كه اتحادیههای كارگری تماما بقول معروف ورشكسته شده اند و آلترناتیو
سیاسی آنها، سوسیال دمكراسی منطق بازار آزاد را قبول كرده و پرچم سفید را به معنی
واقعی در برابر سرمایهداری هار بازار آزاد به اهتزاز در آورده است، این «حقایق جدید»
حق بجانب نمی نمایند. اما بقول جورج ماوریكوس «تجارب تاریخی ثابت كرده اند كه بیشترین
دستآوردهای اتحادیه های كارگری و طبقه كارگر زمانی به دست آمده اند كه راهنمای
اتحادیه های كارگری در مبارزه شان بر سر مسائل اقتصادی، یك جهتگیری روشن در راستای
اهداف نهایی مبارزه طبقاتی و در مواقعی است كه هماهنگی بین المللی خود را بر علیه
نیروهای جهانی شده سرمایه داری و همچنین عوامل آنها در اتحادیه های كارگری تقویت می
كنند.» سوسیال دمكراسی ای كه پرچم سفید و شكست را در مقابل مقاومت كارگران بلند
كرده است و «كارگركارگریسمی» كه نمی تواند نشان بدهد كجا «استقلال و بی طرفی» تشكلهای
كارگری دو قرص نان بیشتر بر سر سفره كارگران آورده است، در برابر آن «تجارب تاریخی»
مورد اشاره جورج ماوریكوس درمانده است.
جورج در ادامه سخنرانی اش به نمونه هایی از فرانسه و ایتالیا
اشاره می كند كه چگونه با اتخاذ «بی طرفی و استقلال» به همكاری با جبهه مقابل روی
آوردند. او در ادامه به سه مورد مشخص در مورد پیشنهاد سیاست «استقلال و بی طرفی» به
اتحادیه های كارگری می پردازد: «الف) «استقلال و بی طرفی» در مقابل اهداف نهایی و
مبارزه كارگران برای برانداختن نظام سرمایه داری و الغاء استثمار انسان از انسان. ب)
«استقلال و بی طرفی» در مقابل كارگران دیگر كشورها و مبارزه طبقاتی تشكلهای كارگری
آنها، و پ) «بی طرفی» یك تشكل كارگری كه جهتگیری طبقاتی دارد نسبت به دبلیوافتییو
و آیتییوسی.» او در مورد برانداختن نظام سرمایه داری و الغاء استثمار انسان از
انسان می گوید: «گرچه این وظیفه اتحادیه های كارگری نیست كه این نظام را بیاندازند
و استثمار را ملغی كنند، اما فقط با برانداختن این نظام است كه می توانند هدف اصلی
خود را بدست آورند.» جورج به انداختن بار بحران سرمایه بر دوش طبقه كارگر اشاره می
كند و نتیجه می گیرد: «(این حملات) ثابت كرده اند كه هر دستآورد اقتصادی ای كه
كارگران در این نظام بدست می آورند، فقط دفاعی و موقتی اند و در خطر برگردانده شدن
هستند، اگر به یك مبارزه طبقاتی وسیعتری كه دنبال اهداف دیگری هستند، مرتبط نباشند.»
و نتیجه می گیرد كه «اگر از یك چنین مبارزه سیاسی ای جدا بماند، تشكلهای كارگری
فقط می توانند آگاهی صنفی كارگران را بالا ببرند؛ كه آنهم فقط می تواند تابع ایدئولوژی
طبقه سرمایه دار باشد، چرا كه رسالتش بهتر كردن وضعیت معیشتی كارگران در چهارچوب
جامعه سرمایه داری است.» او در ادامه می گوید: «به همین دلیل، ماركس و انگلس در میانه
سده ١٩ میلادی بر ضرورت مبارزه كارگران نه تنها بر علیه عواقب سیستم سرمایه داری
تاكید كردند، بلكه در عین حال مبارزه بر علیه خود این سیستم را نیز مورد تأكید
قرار دادند.» او سپس به این اشاره می كند كه شواهد تاریخی نشان می دهد كه نزدیكی
تشكلهای كارگری با احزاب سیاسی، طبقه كارگر را قادر ساخته كه قدرت سیاسی را بدست
بگیرد و زنجیرهای استثمار را بگسلد.
در مورد «»استقلال و بی طرفی» در مقابل كارگران دیگر كشورها
و مبارزه طبقاتی تشكلهای كارگری آنها»، جورج ماوریكوس ویژگی های مبارزه جنبش كارگری
در هر كشور مشخصی را یادآوری می كند و به رسمیت می شناسد؛ اما به جهانی شدن سرمایه
و نیروهای هماهنگ كننده این جهانی شدن اشاره می كند و می گوید كه همین مسئله یك وظیفه
همیشگی جنبش كارگری، «كارگران جهان متحد شوید» را جلو می راند و تشكلهای كارگریای
كه وظیفه دفاع از كارگران را بر عهده دارند، نمی توانند «بی طرف و مستقل» از
تشكلهای كارگری دیگر كشورها بمانند.
ماوریكوس سپس در مورد اختلافات دبلیوافتییو و آیتییوسی
می گوید كه كدام یكی جهتگیری كارگری و كدام یكی جهتگیری همزیستی طبقاتی دارند. او
به پیشنهاد عده ای كه خواهان پیوستن این دو نهاد بین المللی كارگری هستند، اشاره می
كند و می گوید مثل این می ماند كه كسی خواهان پیوستن دو حزب انقلابی كمونیستی و
اولترا راست و یا سوسیال دمكرات بشود! یا متحد كردن «آب و نفت». وی می گوید: «كارگران
باید متوجه این موضوع باشند كه WFTU و ITUC دو
ریشه تاریخی متفاوت، دو استراتژی متفاوت، اهدافی متفاوت، ایدئولوژیهای متفاوت و
اساس تئوریك متفاوتی دارند. غیرممكن است كه بشود این دو خطوط را با هم متحد كرد؛ یكی
مبارزه طبقاتی بر علیه سرمایه و امپریالیسم را ترویج می كند، در حالیكه دیگری به
طرف تابع كردن جنبش كارگری به اهداف سرمایه و امپریالیسم می رود.» او در ادامه به یك
«سئوال فرضی» جواب می دهد كه برای ما ریشه آن فعلا نامعلوم است! میگوید: «اما اگر
فرض را بر این بگیریم كه روزی یك رهبری بوركراتیك (دبلیوافتییو) به طرف پروسه
ساختگی جوش دادن این دو قطب برود، این نیز حتمی خواهد بود كه سریعا پروسه یك نهاد
بین المللی جدید كه جهتگیری طبقاتی داشته باشد شروع خواهد شد؛ چرا كه بودن آن یك
ضرورت عینی است.»
ماوریكوس به عنوان «نتیجه گیری عمومی» می گوید: «همه این
تئوریها كه می آیند و می روند، یك هدف اصلی دارند كه عقب نشینی، سازشها، راه دیگر
رفتن و ترك مبارزه طبقاتی را توجیه كنند. هدف اصلی آنها تراشیدن دلیل برای همكاری
رهبران اتحادیه های كارگری با انحصارات و دولتهایشان است.»
١٣ ژانویه ٢٠١٣
كارگر كمونیست ٢٤٣
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر