۱۳۹۸ آبان ۶, دوشنبه

ارزیابی‌هائی كه ارزیابی نیستند


در حاشیه «ارزیابی»های كمیته لغو كار مزدی و مظفر محمدی از اول مه

دو «ارزیابی» تقریبا همزمان از «كمیته لغو كارمزدی» و مظفر محمدی درباره اول مه منتشر شدند كه جا دارد چند نكته‌ای درباره این نوع «ارزیابی»ها بگویم. هر دو این «ارزیابی»ها یك پیغام ضدیت با تحزب كارگری را در خود دارند. فعالین متشكل در «كمیته لغو كارمزدی» این موضوع را با تمام توانی كه داشته‌اند و به هر مناسبتی كه برایشان مقدور بوده، مطرح كرده‌اند. اما تا جائی كه به مظفر محمدی برمی گردد، و از آنجا كه ایشان از اعضای رهبری حزب «حكمتیست» است، شاید عجیب به نظر برسد كه درباره كسی كه خود در حزبی است، «ارزیابی» ایشان را یك ارزیابی ضد حزبی قلمداد كرد. كورش مدرسی كه تئوریسین و خط دهنده حزب مظفر محمدی بوده است، خود بر این باور نیست كه حزبی كه ایشان پایه اش را ریخت و عضوش هست، حزب طبقه كارگر است و معتقد است كه باید رفت و حزب طبقه كارگر را ساخت.

ریشه امروزی ضدیت با تحزب
از آنجا كه «كمیته لغو كارمزدی» یك سکت هوادار آنارشیسم است و آنارشیستها و آناركوسندیكالیستها تاریخا جریاناتی ضد تحزب بوده‌اند، لذا بنظر میاد که ضدیت این عده با تحزب كارگری بدلیل طرفداریشان از آنارشیسم است. اما موضع ضد حزبی این کمیته در برخورد به مسائل کارگری از جنس دیگری است و کاملا با آنارشیسم سنتی فرق دارد. ضدیت هیستریک اینها با تحزب از نوع ضدیت نوع نظم نوینی است که در بحبوبه حمله به مبارزه کارگر برای رهائی، نوک تیز حمله شان متوجه تحزب کارگری است.
اما ریشه متأخرتر ضدیت با حزب به دوره تاخت و تاز نئولیبرالیسم برمی گردد. در بین حداقل روشنفكران «چپ» ایرانی بعد از سركوبهای دهه شصت و شكست انقلاب ٥٧، تحزب گریزی به یك نوعی مد شد. تا قبل از آن، در بین چپ كسی از اینكه «چپ مستقل» است حرفی نمی‌زد و چنین پدیده‌ای اصولا معنا نداشت. حتی اگر كسی مشكلی با یك جریان خاصی داشت و از آن جریان فاصله می‌گرفت، به «مستقل» بودن خود افتخاری نمی‌كرد و از آن تئوری درست نمی‌كرد و اصلی نمی‌ساخت. منتها تحزب گریزی و تبلیغ برای پراكندگی در دوره بعد از سركوبها و بخصوص بعد از فروپاشی دیوار برلن، مایه افتخار بعضی از این «چپ»ها شد! این در نوشته افراد زیادی، و حتی در بین كسانی كه هم اكنون اعضای احزاب و سازمانهایی نیز هستند، به چشم می‌خورد.
منتها تعدادی هستند كه ظاهرا با متحزب شدن مشكلی ندارند، اما آن را به موقع گل نی موكول می‌كنند. از منظر اینها طبقه كارگر باید متحزب بشود، باید حزب طبقه كارگر تشكیل بشود، اما معلوم نیست كی؟! و توسط چه تعداد از كارگران؟! و یا كدام كارگران و با چه طرز تفكری؟! مظفر محمدی و حزب متبوع ایشان دارای یك چنین گرایشی است. مشخصا بحثهای كورش مدرسی در همین راستا هستند. برای این تعداد، بحث از كارگر و تحزب كارگری، بهانه‌ای است برای منزه طلبی و منع كارگران از اعتراضات «غیركارگری»! این بحثی است كه ما در جاهای مختلفی به آن پرداخته‌ایم. وقتی كارگر مبارزه نمی‌كند، همه را منتظر مبارزه كارگر نگه می‌دارد؛ وقتی مبارزه می‌كند، كارگر را از مبارزه منع می‌كند و مبصر می‌شود كه مثلا اگر امروز كارگر مبارزه بكند، و چون مخالفت و اعتراضات دیگری در جامعه هستند و در نتیجه كارگر نباید مبارزه كند كه حاصل مبارزه اش در این شرایط به نفع مثلا فلان بخش از بورژوازی تمام می‌شود! كارگر در همه معادلات ایشان برادر كوچك است و اگر مبارزه كند مبارزه اش ملاخور می‌شود. این ایده كه كارگر با مبارزه اش رهبر جامعه می‌شود و بسیار محتمل است كه بخش عمده‌ای از كسانی كه دنبال همان بخش از بورژوازی دارند با رژیمی مبارزه می‌كنند را به دنبال برنامه و اهداف خودش بكشد اساسا غایب است. مبارزه یكی دو سال گذشته كارگران در ایران، مرتب از جانب مظفر محمدی و دیگر اعضای رهبری حزب متبوعشان این چوب را خورده است. همین كار را مظفر محمدی در همین ارزیابی كذائی اش هم كرده است. كارگران مراسم اول مه برگزار كرده‌اند، سر كوفت می‌خورند كه چرا در فلان خیابان و با بهمان تعداد كارگر برگزار نمی‌كنند! این نه رهبری و نه سازماندهی مبارزه كارگران است، بلكه مبصری كردن است كه حال آدم را به هم می‌زند.

«ارزیابی»های بی مایه
وقتی جریانی سالم خود را مشغول فعالیتهائی می‌كند، و مثلا هدفش سازمان دادن كارگران است، باید راههای سالم را برای این موضوع انتخاب كند. اگر جنبش كارگری توجهی به اهداف آن جریان نكرد، با زور و پرخاشگری نمی‌توان توجه آن را به خود جلب كرد. این شیوه‌ای است كه هم «كمیته لغو كارمزدی» بكار برده و هم مظفر محمدی. پائینتر به این مسئله برمی گردم. اما اجازه بدهید به ادعاهای دیگر آنها بپردازیم.
«كمیته لغو كارمزدی» در نوشته «نگاهی تحلیلی به برگزاری مراسم اول ماه مه در دهه ٨٠ شمسی» می‌گوید آنچه كه توسط فعالین كارگری متشكل در نهادهای موجود كارگری تحت عنوان مراسم اول ماه مه برگزار می‌شد، ربطی به كارگران نداشت. و ادعا می‌كند كه «چیزی نبود جز همان مراسم فعالان كارگری كه این بار زیر نام این تشكل‌ها اجرا می‌شد». این «كمیته» اما بر این نظر است كه این چیزی نبود كه به این فعالین تحمیل شده بود، بلكه چیزی بود كه عمدا به آن روی می‌آوردند و فعالین «كمیته لغو كارمزدی» استثنا بودند و همیشه بر شیوه حضور در میان توده‌های كارگر اصرار داشتند. این قلب واقعیات چنان عیان است كه حتی خود نوشته مزبور هم نتوانسته آن را بپوشاند. در جائی از نوشته گفته است كه از آنجا كه دولت مرتب تحركات كارگران را سركوب می‌كرد، فعالین كارگری‌ای كه در همین نهادهای كارگری مثل «كمیته پیگیری»، «كمیته هماهنگی»، «سندیكای كارگران شركت واحد تهران و حومه»، «هیأت مؤسسان سندیكاهای كارگری»، «هیأت بازگشای كارگران نقاش و تزئینات»، «هیأت بازگشایی سندیكای كارگران فلزكار و مكانیك» و «سندیكای كارگران نیشكر هفت تپه» گاها برای نزدیكی به كارگران در اول مه و طرح مطالبات كارگران، در مراسمهای خانه كارگر شركت كرده و كنترل این مراسمها را به دست می‌گرفتند. حالا سئوالی كه «كمیته لغو كارمزدی» باید جواب بدهد این است كه چرا فكر می‌كند فعالینی در مراسمهای خانه كارگر شركت می‌كنند و كنترل این مراسمها و راهپیمائی‌ها را سعی می‌كنند در دست بگیرند و در عین حال مراسمهایی هم می‌گیرند و فقط خودشان دور هم جمع می‌شوند؟
در جای دیگری می‌گوید: «به هرحال، برگزاری مراسم فعالان کارگری متشکل در تشکل‌های فوق تا سال ١٣٨٨ ادامه داشت. در این سال، اکثر این تشکل‌ها قرار بود مراسمی در پارک لاله تهران برگزار کنند که در همان آغاز مورد سرکوب و ضرب و شتم وحشیانه قرار گرفتند و ده‌ها تن از فعالان آن‌ها بازداشت شدند. در همان روز، فعالان فلزکارومکانیک نیز که در محل تعاونی مصرف خود جمع شده بودند بازداشت شدند. در پی این سرکوب و به ویژه به دلیل فضای سرکوب و خفقان پس از حوادث انتخابات ٢٢ خرداد ١٣٨٨، در سال ١٣٨٩ و نیز امسال (١٣٩٠) فعالان کارگری نتوانستند مراسم خود را برگزار کنند.» می‌دانیم كه «كمیته لغو كارمزدی» هیچگونه ربطی به آن مراسم مذكور ندارد و در هیچ جای دیگری هم مراسمی، نه در بین توده‌های كارگران و نه حتی در محافل خانوادگی خود، برگزار نكردند. اما سئوال باز می‌تواند این باشد كه آن ده تشكلی كه از چندین روز پیش به هر طریقی كه برایشان ممكن بود، كارگران را به شركت در آن مراسم فراخواندند و برایش تبلیغ می‌كردند و باز همچنانكه خودشان می‌گویند، شركت كنندگان با حمله وحشیانه مزدوران رژیم مواجه شدند و بیش از ١٧٠ تن از كسانی كه قصد شركت در آن را داشتند، دستگیر شدند. و به نظر من حتی مهمتر اینكه شركت كنندگان در مراسم فلزكار و مكانیك نیز دستگیر شدند. یعنی سایه سركوب رژیم چنان وحشیانه بود كه هیچگونه مراسمی، چه در پارك لاله و چه در ساختمان فلزكار و مكانیك را اجازه نمی‌داد. با وجود این همه شواهد كه خود «كمیته لغو كارمزدی» هم نمی‌تواند منكر آن شود، چرا اصرار دارد كه بگوید این فعالین كارگری عمدا می‌خواستند مراسم محفلی برگزار كنند!؟ بنظر من نمی‌شود با دروغ و قلب واقعیات سیاست كرد. كسی را نمی‌شود اینجوری به ترك سیاستی و جلب شدن به سیاست دیگری ترغیب كرد. اینهمه نقل قول از این کمیته اشاره شد که دروغگوئی و اتهام زنی آنها علیه فعالین و تشکلهای کارگری موجود با اتکا به حرفهای خودشان اثبات شود. و اکنون باید پرسید که کدام منافع و دلایل ایجاب میکند که یک عده که گویا مدافع لغو کار مزدی هم هستند! با اتکا به دروغ و اتهام میخواهند تشکلهای کارگری موجود را بی اعتبار کنند؟ این منفعت و سیاست کدام طبقه‌ای است که قصد دارد تشکل کارگری را نزد کارگران بی اعتبار کند؟ این کمیته باید پاسخ دهد چون هر چقدر این کمیته یک جمع پادرهوا و یک سکت بیربط به مبارزه کارگران باشد باز هم تا این حد دشمنی با تشکلهای کارگری موجود را توضیح نمیدهد.
مظفر محمدی هم همین كار را كرده است. او در نوشته «درس‌های اول مه امسال در کردستان «سخنی کوتاه با فعالین کارگری»» می‌گوید: «وقتی از یکی از فعالین کارگری در این باره پرسیدم، چرا روز جمعه؟ در جواب گفت، راستش مطمئن نبودیم روز یکشنبه ١١ اردیبهشت موفق به برگزاری مراسم بزرگ کارگری بشویم و گفتیم حداقل این یکی را از دست ندهیم…» ایشان سپس بخش زیادی از مطلبش را به این موضوع اختصاص می‌دهد كه چرا فعالین كارگری دست اندركار برگزاری مراسمهای اول ماه مه، صد هزار نفر كارگر به خیابان نیاوردند؟ چرا در بیرون شهر این كار را كردند و غیره. علیرغم اینكه آن فعال كارگری بهش گفته كه كسانی كه در صدد سازماندهی برگزاری مراسم بوده‌اند، رسما به وی گفته‌اند كه مطمئن نبوده‌اند بتوانند در روز ١١ اردیبهشت این كار را بكنند، ایشان باز در نقش مبصر حضور به هم می‌رساند و خودش را به صحرای كربلا می‌زند.
اگر كسی در ارزیابی‌های خود از وضعیت جنبش كارگری فاكتور سركوب را قلم بگیرد و با قلم گرفتن آن بخواهد كسان دیگری را نقد كند، در نقد خود صادق نیست. این آن فاكتوری است كه هم «كمیته لغو كارمزدی» و هم مظفر محمدی عمدا قلم گرفته‌اند.

منتقدین كجا بودند؟
بالاتر گفتم كه نمی‌شود با پرخاشگری جواب مسائل را داد. اولین سئوالی كه می‌شود از تخطئه كنندگان مبارزه كارگران كرد، این است كه خود شما كجا بودید؟ «كمیته لغو كارمزدی» چند مراسم در كارخانجات و دیگر محیطهای كار در جمع توده‌های كارگران برگزار كرده است؟ كو تجربه كارشان كه برای «فرقه گرا»ها هم الگوئی باشد؟ آیا حزب مظفر محمدی می‌تواند یك نمونه از كارهای عملی منتج از سیاستهای این حزب در سنندج و یا سقز و مریوان و یا هر جای دیگری كه مد نظر ایشان است، به فعالین اجتماعی نشان بدهد كه سال بعد این فعالین در اول مه و روز زن و غیره آن الگو را به دست بگیرند؟
توصیه‌ای كه به این دوستان دارم این است كه قبل از اینكه حرفی بزنند، بهتر است یك موضوع را همیشه در نظر داشته باشند. اینكه وقتی كسی حرفی می‌زند و یا كسی را نقد می‌كند، بهتر است كه بداند ٣ مخاطب می‌تواند داشته باشد. یكی از این ٣ مخاطب كسی است كه نه سمپاتی به منتقد دارد و نه به نقد شونده. كسی است كه به حرف حساب و استدلال نویسنده توجه می‌كند. «ارزیابی»های مظفر محمدی و «كمیته لغو كارمزدی» هیچ چیزی برای این مخاطب ندارند.
در جواب مظفر محمدی می‌توان گفت كه مبصر بازی در می‌آورد و در جواب منتقد خود، ناسزا می‌گوید و بیشتر پرخاش می‌كند. اما در جواب «كمیته لغو كارمزدی» (در جواب این نوشته مشخص) آنچه كه گفتن دارد این است كه اینها برای رهبران و فعالین کارگری هیچگونه ارزشی قائل نیستند و در واقع مشكلات جنبش كارگری را زیر سر این فعالین می‌بینند. می‌گوید كه كارگران خودشان دور هم جمع می‌شوند و گلگشت می‌كنند و درباره مشكلات و مسائل مادی كار و زندگی خود حرف می‌زنند و به نتیجه‌ای می‌رسند. اما هر كسی كه بر روی دنیای واقعی قدم می‌زند، ذهنی بودن این گفته را می‌بیند. تمام هم و غم رژیمهای سركوبگر هم همین است كه بتواند آن فعالینی را كه مورد كم لطفی «کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری» قرار گرفته‌اند، شناسائی كند و سر به نیستشان كند. كارگران را فله‌ای دستگیر نمی‌كنند، حتی اگر بقول «كمیته لغو كارمزدی» دور هم جمع شوند و چاره جوئی كنند!
منتها یك نكته دیگر هم باید درباره این «كمیته لغو كارمزدی» بگویم. اینها با كوبیدن سر خود به سنگ واقعیات، آخر سرخورده شدند. اینها كه ادعای شوراهای كارگری ضدسرمایه شان گوش فلك را كر كرده بود، اینك پاك سرخورده شده و بعد از استقبال گرم و پرشور از اهدای شوراهای اسلامی كار در ایران خودرو توسط مدیریت جلاد این مركز، در نوشته‌ای اخیرا گفته اند: «تا زمانی که فضای استبدادی حاکم بر جامعه ترک برندارد و این ترک مجرایی برای سرریز و حضور توده‌ای کارگران در صحنه مبارزه سیاسی ضدسرمایه داری فراهم نکند حتی توده‌ای و سراسری شدن سندیکاهای رفرمیست، چه رسد به شوراهای ضدسرمایه داری طبقه کارگر، منتفی است.» (یادآوری دو نکته مهم برای سازمان یابی شورایی کارگران) و در نتیجه به نظر من این دوستان بهتر است سر راه همان كسانی كه می‌خواهند كاری بكنند و دردی از دردهای كارگران را درمان كنند، سنگ اندازی نكنند.
یك توصیه این چنینی هم می‌شود به مظفر محمدی كرد. او كه دو سال پیش در حمله به «اتحادیه آزاد كارگران ایران» فراخوان انحلال آن را داده بود، یك قدم عقب نشسته و به كارگران دستور می‌دهد كه راهشان را از این تشكل و «كمیته هماهنگی برای كمك به ایجاد تشكل‌های كارگری» جدا كنند. این یك قدم عقب نشینی است كه حداقل به كارگران عضو این نهاد نمی‌گوید آن را منحل كنید. اما در عین حال همچنان ارتجاعی است كه در غیاب تشكلهای كارگری، كارگران را به فاصله گرفتن از آنچه كه موجود است، دعوت می‌كند.
من فكر می‌كردم هر درجه كه فعالین حزب مظفر محمدی از سیاستهای كمونیسم كارگری و بحثهای منصور حكمت فاصله گرفته باشند، اما حداقل آن بحث «دو خشتی كارگران» را كنار نمی‌گذارند. «هیچکس حق ندارد هیچ دو خشتی را که کارگران از نظر سازمانی در مبارزه جاری و عمدتا دفاعی شان روی هم گذاشته‌اند را با این نوع استدلالات که این یکی دموکراتیک نیست و یا به اندازه کافی چپ و رادیکال نیست و غیره برچیند.» (منصور حكمت) چرا فاصله گرفتن كارگران از تشكل و نهادهای موجود كارگری، در غیاب یك آلترناتیو بهتر، به نفع كارگر است؟! خراب كردن تشكلهای كارگری موجود، حتی اگر در محل كار نباشند و چند ایراد دیگر هم داشته باشند، كارگران را فقط در برابر سركوب و پراكندگی تحمیل شده به جنبش كارگری، آسیب پذیرتر می‌كند. این توصیه مظفر محمدی به نظر عملا كمك به زدن كارگر است. پافشاری بر سیاست غلط آدم را به جای بدی می‌برد.
گفتم كه ردپای تزهای حزب كورش مدرسی و مظفر محمدی در هیچ گوشه‌ای از زندگی و سوخت و ساز جامعه دیده نمی‌شود. مظفر محمدی اما به كارگران سنندج می‌گوید: «صرفنظر از اینکه قطعنامه‌های اول مه نه طرح یکی دو مطالبه سراسری و عاجل از جمله در این دوره افزایش دستمزدها و لغو قراردادهای موقت، برای تحقق یافتن، بلکه ردیف کردن همه آرزوها در اول مه و به بایگانی سپردنش در فردای همان روز است.» كسی كه نه این می‌كند و نه آن، بهتر است اجازه بدهد كه فعالین جنبش كارگری حداقل آرزوهای خود را به گوش جامعه برسانند! كسی كه این را هم از جنبش كارگری دریغ می‌كند، در نقدش زیادی ناصادق است. كارگری كه بعنوان رهبر جامعه مطالبات جامعه را مطرح كرده، اكنون كسی پیدا شده و می‌گوید كه این كار را نكن. جنبش كارگری با تشكلهایی كه دارد، ادعای رهبری جامعه را كرده و می‌گوید كه دنیائی كه من می‌خواهم این مطالبات پیش پا افتاده‌اند. مظفر محمدی آن را به سخره گرفته است. ناراحت است كه چرا فراتر از لغو قرارداد موقت رفته است. كه چرا فراتر از پرداخت دستمزدهای معوقه رفته است. هر كمونیست دلسوزی كه منافع كلی طبقه كارگر را در نظر دارد، می‌تواند مطالباتی مثل لغو قرارداد موقت و افزایش دستمزد را مثلا مطالبات عاجل جنبش كارگری قلمداد كند و در جای مناسب آن برای عملی كردن آن گامهای عملی هم بردارد. این كاری است كه مبارزات كارگران در این دوره حول آنها چرخیده است. اما كسی كه مثل مظفر محمدی می‌گوید «روی زمین عینی می‌ماند» و كارگران را از مطرح كردن مطالباتی كه در قطعنامه تشكل‌های كارگری آمده‌اند منع كند، در بهترین حالت یك محدودنگری نوع صنفی گری سندیكالیستها را نمایندگی می‌كند.
چیزی كه دوست دارم مظفر محمدی به آن توجه كنند، این است كه مطالبات مطرح شده در قطعنامه اول مه تشكلهای كارگری، یک افق و یک سیاست معین سراسری را از طرف این تشکلها به کارگران و جامعه اعلام میکند و اتفاقا لازم است و میشود توجه کل جنبش كارگری و كل جامعه را به این مطالبات جلب كرد. از این طریق می‌شود هژمونی طبقه كارگر و جنبش كارگری را بر كل جامعه تضمین كرد.
دو «ارزیابی» مورد بحث در این نوشته، نكات پراكنده زیاد دیگری دارد كه من ترجیح می‌دهم فعلا وارد آن نكات نشوم.
٢٣ مه ٢٠١١
اولین بار در نشریه » کارگر کمونیست» شماره ١٥٨ منتشر شد.

نامه ای سرگشاده به اعضای حزب حكمتیست!


رفقا!
آنچه كه خط كورش مدرسی اینروزها در تقابل با جنبش اعتراضی مردم در این جامعه گفته و پراتیك كرده است، یك افتضاح سیاسی به معنای واقعی كلمه است. متأسفانه «كارگر» و «مبارزه كارگری» در دست بسیاری، از جمله همین كسانی كه با شما در یك حزب عضو هستند، كلمه رمزی برای توجیه شكست طلبی و پرت و پلاگوئی شده است. اجازه ندهید این چنین با سرنوشت سیاسی شما بازی شود. همان كسانی كه شكم طرف مقابل را بخاطر اسم بردن از كارگر، شورا و مبارزه كارگری پاره می كردند، اكنون متخصص «تشكیل مجمع عمومی» و پیش بردن مبارزه از این طریق شده اند! باید برای تك تك شما روشن شده باشد وقتی كه كورش مدرسی و محمد فتاحی از كارگر و مبارزه كارگری حرف می زنند، نقشه ای در سر دارند. می خواهند كسانی با سابقه بیش از دو دهه مبارزه با جمهوری اسلامی را در بزنگاه عظیم ترین اعتراض به جمهوری اسلامی در طول سه دهه حكومت اسلامی بی وظیفه بمانند. برای بسیاری از ما در اپوزیسیون این سكوت شما در برابر خط كورش مدرسی غیرقابل قبول است!
باید برای تك تك شما جای سئوال باشد كه چگونه است خط كورش مدرسی در مقطع حمله آمریكا به ایران در فكر ائتلاف با احزاب برای تشكیل دولت بود، اما یك اعتراض میلیونی را این چنین با دست و دلبازی به میرحسین موسوی تقدیم می كند! و حتی حمایت از آن و شركت در تظاهراتهای حمایتی در خارج كشور را نیز جایز نمی داند؟!

رفقا!
سابقه سیاسی بسیاری از شما برای ما جای احترامی وافر دارد. اگر در برابر افتضاح اخیر خط كورش مدرسی نایستید، پرونده مخالفتتان با جمهوری اسلامی برای همیشه بسته خواهد شد.

ناصر اصغری
١٨ ژوئن ٢٠٠٩
برای اولین بار در سایت «روزنه» درج گردید.


۱۳۹۸ آبان ۴, شنبه

حزب دمكرات و جنگ با آزادی


از لابلای نوشته دوستانی كه درباره اطلاعیه اخیر حزب دمكرات كردستان ایران درباره جنگ سراسری حزب دمكرات كردستان ایران و كومه له منتشر كرده است اظهار نظر كرده اند، دو نكته نظرم را جلب كرد. اختلافات حزب دمكرات كردستان ایران و عبدالله مهتدی، و موضوع جنگ سراسری كومه له و حزب دمكرات. به این دو موضوع به اختصار اشاره كنم.

اختلافات حزب دمكرات و عبدالله مهتدی
عبدالله مهتدی در كتاب خاطرات خود هر چه گفته باشد كه مورد عصبانیت امروز حزب دمكرات شده است و در دوره گذشته چه نقشی در كومه له و حزب كمونیست ایران دارا بوده باشد، امروزه اما جزئی از جنبش ناسیونالیسی در كردستان است كه دنیا را نهایتا با همان عینك حزب دمكرات كردستان می بیند. در نتیجه دعوای امروزشان اصالتی ندارد. در مورد جنگ سراسری حزب دمكرات با كومه له هم، عبدالله مهتدی عضو جنبش ناسیونالیسم كرد نمی تواند منبع مشروعی برای نظر دادن بر سر آن جنگ باشد؛ چرا كه عبدالله مهتدی امروزه تاریخ آن دوره خود را لعن و نفرین می كند. عبدالله مهتدی امروز، سخنگوی كومه له آن روز نیست. سخنگوی یك جریان قوم پرست است كه خود بارها گفته است به یك جنبش دیگری تعلق دارد. حزب دمكرات این را می داند اما نیاز دارد كه از اسم عبدالله مهتدی در این حین و بین و گیر و دار استفاده كند، چرا كه این اسم در دوره جنگ بین حزب دمكرات و كومه له به یك جنبش دیگری تعلق داشت.
نكته دیگری كه مهم است در این رابطه در نظر گرفته شود، این است كه این تنها عبدالله مهتدی نیست كه در این دوره درباره جنگ كومه له و حزب دمكرات اظهار نظر كرده است. از قضا همه آغازگر این جنگ را حزب دمكرات معرفی كرده‌اند. چرا حزب دمكرات نسبت به گفته های عبدالله مهتدی این چنین عكس العمل نشان می دهد!؟ بنظر من این موضوع را باید در موقعیت این دو جریان در نزد رهبران ناسیونالیسم كرد در عراق و مشخصا جلال طالبانی جستجو كرد كه روابط بهتری با عبدالله مهتدی دارند. این موضوع گرچه سیاسی است، اما حزب دمكرات نمی تواند آن را سیاسی هضم كند و به ریشه های آن پی ببرد. بنابراین اگر چنین به نظر می رسد كه بخاطر یك واقعه دو دهه و نیم گذشته شاخ و شانه می كشد، در عالم واقع محاسبات رقابتی بر سر منافع سیاسی در یك بستر مشترك را در نظر دارد. نگران این است كه دور و بری های عبدالله مهتدی رئیس پاسگاه های آینده كردستان ایران بشوند و باز هم سر اینها بی كلاه بماند.
در خود كردستان ایران هم نیروهای ناسیونالیست دیگری اكنون پا به عرصه رقابت با نیروهای سنتی مثل حزب دمكرات و جریان عبدالله مهتدی گذاشته اند. این نیروها میانه خوبی با عبدالله مهتدی ندارند و خود را كم و بیش به حزب دمكرات نزدیك می بینند. حزب دمكرات لازم است كه برای جلب توجه بیشتر این نیروها هم كه شده، زبان خود را بر سر عبدالله مهتدی درازتر كند؛ بخصوص از آنجا كه در كردستان عراق عبدالله مهتدی در نزد ناسیونالیستها دست بالاتری دارد.
در كل مجموعه ای فاكتور دست به دست هم میدهند كه اكنون حزب دمكرات بدون وارد شدن مستقیم به اصل قضیه كه همراه با زد و بند با جمهوری اسلامی و دیكتاتورمنشی یك جریان فكسنی كه هشتش گرو نه اش بود و می خواست آزادی بیان جریانات سیاسی دیگر را محدود، مشروط و سركوب كند بود، رقابتش با عبدالله مهتدی را طور دیگری بیان می كند. منتها از این نمد كلاهی نصیب حزب دمكرات نمی شود. مبارزه سیاسی را باید سیاسی كرد و اگر كسی بخواهد دو نفر جدی در عالم سیاست را قانع كند، باید ابتدا خود را جدی بگیرد.


منشاء جنگ حزب دمكرات و كومه له
ظاهر قضیه این است كه حزب دمكرات از این موضوع خشمگین شده كه عبدالله مهتدی گفته است كه این حزب دمكرات بود كه ابتدا جنگ بین كومه له و حزب دمكرات را شروع كرد. منظور حزب دمكرات از این موضوع شروع جنگ نظامی سراسری است كه با درگیریهای اورامانات در آبانماه سال ١٣٦٣ شروع شد. بگذارید فرض را بر این بگذاریم كه این جنگ را حزب دمكرات شروع نكرد ـ گرچه این فرض غلطی است و هر كسی كه وقایع آن دوره را دنبال كرده باشد، به خوبی به یاد دارد كه حزب دمكرات بعد از حمله به پیشمرگان كومه له تعداد زیادی از آنها را بقتل رساند و تعدادی را هم دستگیر كرد كه همین دستگیرشدگان را هم با قصاوت تمام اعدام كرد. اما اجازه بدهید برای یك لحظه فرض را طور دیگری بگیریم. آیا حزب دمكرات منكر این میشود كه بسیار قبل از اینكه حرفی از تشكیل حزب كمونیست ایران باشد ـ كه برای عوامفریبی جنگ بین كومه له و حزب دمكرات به تشكیل حزب كمونیست و باصطلاح «آمدن فارسها» نسبت می داد ـ و سال‌ها قبل از درگیری نظامی سراسری بین كومه له و حزب دمكرات، در منطقه كامیاران به پیشمرگان كومه له حمله كرد؟ آیا حزب دمكرات منكر این میشود كه به مقر پیشمرگان سازمان پیكار در راه آزادی طبقه كارگر حمله كرد و سه تن از پیشمرگان این سازمان را به قتل رساند؟ حمله به كومه له در منطقه سردشت چه؟ آیا حزب دمكرات منكر این میشود كه در روستای باش بلاغ عضو كومه له را دستگیر و اعدام كرد؟ آیا منكر این میشود كه به كومه له یكسانی حمله نظامی كرد؟ به سازمان چریكهای فدائی، وحدت كمونیستی، راه كارگر چه؟ آیا منكر این می شود كه در كوره پزخانه های بوكان دست به اذیت و آزار فعالین كارگری زد؟ چه كسی این درگیریها را شروع كرد؟ در هیچكدام از این موارد حتی افراد و سازمان‌هائی كه مورد حمله قرار گرفتند، مقابله به مثل هم نكردند! می خواهم نتیجه بگیرم كه حزب دمكرات بخاطر سیاست منسجم ناسیونالیستی ای كه تحت رهبری عبدالرحمان قاسملو داشت، دقیقا می دانست كه چرا باید با جریانات چپ و كمونیست بجنگد. این سیاست منسجم ناسیونالیستی باضافه ارتجاع مذهبی كه تفكر بخش عظیمی از رهبری حزب دمكرات را تشكیل می‌داد، در برابر چپ و مشخصا كومه‌له كه مدافع برابری زن و مرد، آزادی بیان، آزادیهای سیاسی و تشكل، مبارزه با مذهب و خرافات و غیره در تضاد و تقابل مستقیم قرار داشت.

سیاست منسجم ناسیونالیستی
اشاره كردم كه حزب دمكرات كردستان ایران تحت رهبری عبدالرحمان قاسملو یك جریان منسجم ناسیونالیسم كرد بود كه راه رسیدن به هدف را تشخیص داده بود. تكیه‌گاهش پس از انقلاب همان تكیه‌گاهش در سال ١٣٢٤ بود. یعنی خانها، ملاها و سران عشایر. درگیری‌هایی كه این حزب با اپوزیسیون چپ داشت و دفاعی كه از مالكین و ملاها می‌كرد در همین چهارچوب بود. ناسیونالیسم كرد رسیدن به هدف را در مذاكره با دولتهای مركزی جستجو می‌كرد. در كردستان ایران اما با یك مشكل جدی روبرو شده بود. جنبش رادیكال و سرنگونی طلب توده ای در كردستان، جامعه شهرنشین و امروزی كردستان قبل از هر چیز مانع از زد و بند حزب دمكرات با جمهوری اسلامی بود. مردم در كردستان بر علیه حكومت اسلامی ایستاده بودند، حزب دمكرات نیروهای نظامی این رژیم را به كردستان اسكورت می‌كرد، به خمینی تبریك می‌فرستاد. حزب دمكرات اگر نیرویش بیشتر از مثلا كومه‌له و یا فلان جریان بود، بخاطر این بود كه ارباب فلان عشیره خود از حزب دمكرات بود و كل عشیره و رعیتهایش را برای این حزب مسلح كرده بود. وقتی كه سران عشایر در منطقه ارومیه و سلماس به طرف رژیم تغییر موضع دادند، نیروی چندین هزار نفره حزب دمكرات، در عرض یك هفته به حدود صد تا دویست نفر سقوط كرد! در مذاكراتی كه رهبری این حزب ـ بخصوص در اوایل انقلاب ـ با نمایندگان رژیم می‌داشت، هر بار این موضوع را كه «ما نمی‌دانیم در كردستان با كی طرف هستیم!» روی میز حزب دمكرات گذاشته می‌شد. حزب دمكرات مجبور بود برای اینكه بتواند «مزاحمت‌های» جریانات چپ را كم كند و جمهوری اسلامی بداند «با كی طرف است»، دست به اسلحه ببرد. رادیكالیسم در كردستان و وجود جریانات چپ در كردستان، حزب دمكرات را بعنوان یك نیروی سراسری و مدافع منافع اربابها و مانع اصلی رشد رادیكالیسم چپ ملزم به وارد شدن به عرصه حمله نظامی به كمونیستها و نیروهای چپ و همچنین سركوب دهقانان و كارگران می‌كرد. ورق به ورق این تاریخ ثبت شده است. قصد من اینجا فقط یك یادآوری به این موضوع بود.


مقاومت كومه له بر علیه حزب دمكرات
در همه مواردی كه حزب دمكرات به نیروهای چپ حمله می‌كرد، برایشان مزاحمت ایجاد می كرد، مراكزشان را می‌بست و به آنها حمله نظامی می‌كرد، هیچ كجا با مقابله به مثل درست و حسابی روبرو نشد. در بهترین حالت آماده باش به نیروهایشان می‌دادند. در بین بخش زیادی از نیروهای سیاسی در كردستان هم، شاید بغیر از كومه‌له، بعنوان «برادر بزرگتر جنبش كردستان» به رسمیت شناخته شده بود. این دید اما سریعا با تشكیل حزب كمونیست ایران و تضعیف هرچه بیشتر ناسیونالیسم در رهبری كومه‌له حاشیه‌ای و كنار گذاشته شد. این دید و امتیاز به حزب دمكرات با دفاع قاطع و صریح حزب كمونیست ایران از آزادی بیان و آزادیهای سیاسی و غیره تضعیف شد و مقاومت در برابر قلدری آن حزب انسجام پیدا كرد. بعد از حمله نظامی به كومه‌له در اروامانات افق و سیاستی كه بر كومه‌له حاكم بود این بود كه كمونیست و كارگری كه مسلح است، دیگر مجاز نیست در برابر جنایات حزب دمكرات سكوت اختیار كند. اگر جمهوری اسلامی در خیابانهای تهران و زندان اوین و قزل حصار جنایت و یكه‌تازی می‌كند، كمونیست آنجا دستش به جائی بند نیست. در كردستان اوضاع طور دیگری است. كمونیستی كه زیر سرنیزه جلادان جمهوری اسلامی اول ماه مه سرخ در سنندج برگزار می‌كند، این گردن گذاشتن به گروكشی و قلدری را از كمونیستی كه مسلح است و از حق و حقوق زحمتكشان و شوراها دفاع می‌كند، قبول نمی‌كند. و این اصلی است كه حزب دمكرات نه آن زمان و نه اكنون قابل به درك آن نبوده است.
اول ژانویه ٢٠١٠

۱۳۹۸ آبان ۲, پنجشنبه

درباره ناسیونالیسم كرد (١)


حزب دمكرات كردستان

سال‌ها بود كه دیگر به ناسیونالیسم كرد فكر نكرده بودم. اما دوم ری‌بندان امسال، سالگرد جمهوری مهاباد، بار دیگر توجه‌ام را به این مسئله جلب كرد.
جمهوری مهاباد شاید از مهمترین وقایع در تاریخ جنبش ناسیونالیسم كرد باشد. همه ناسیونالیست‌های كرد، بخصوص در كردستان ایران را، به جنب و جوش در می آورد. نه حكومت اسماعیل آقا سمیتقو (سیمكو)، و نه حكومت اقلیم كردستان در عراق، افتخاری مثل یك حكومت خودمختار كردی مثل جمهوری مهاباد برای ناسیونالیست‌های كرد ندارد. اما جمهوری مهاباد قبل از هر چیزی، حزب دمكرات كردستان ایران را در اذهان تداعی می كند. گرچه امروز گروه‌های دیگری هم خودشان را به این روز آویزان می كنند، اما قاضی محمد، رئیس دولت جمهوری مهاباد، اولین رهبر این حزب نیز بود. هدف این نوشته پرداختن به جمهوری مهاباد و قاضی محمد و یا گروه‌های دیگر ناسیونالیست كرد در ایران نیست. می خواهم نظری به انشعاب حزب دمكرات كردستان ایران بیاندازم.
اگر شما هم با یكی دو تا از اعضاء یا كادرهای این حزب آشنائی داشته باشید و آخرین انشعاب این حزب شما را هم كنجكاو كرده و از این آشناهایتان دلیلش را پرسیده باشید، بعید نیست جوابی را كه من شنیده‌ام، شما هم شنیده باشید. یكی از این آشنایانم با شوخی و برای اینكه از زیر جواب در برود می گفت كه «فرقشان یك خط تیره (ــ) است.» یعنی یكی «حزب دمكرات كردستان ایران» است و دیگری «حزب دمكرات كردستان ـ ایران». یكی هم می گفت مسئله بر سر موقعیت تشكیلاتی و نزاع قدرت بین مصطفی هجری و عبدالله حسن زاده بوده است. جواب دوم گر چه بسیار ارباب و رعیتی است، اما واقعی است. اگر حتی دعوا بین عبدالله حسن زاده و مصطفی هجری بر سر دبیر اولی این حزب است و كادرهای این حزب ریشه اختلافات را نبینند، در واقع دارند به خودشان به عنوان یك رعیت نگاه می كنند؛ چرا كه در بین دعوای دو ارباب جانب یكی را گرفته‌اند، بدون اینكه واقعا بدانند موضوع سر چیست!


موضوع سر چیست؟
حزب دمكرات كردستان ایران تا قبل از دوره خاتمی نماینده اصلی ناسیونالیسم كرد بود. اكنون جز در محافل خارج كشور و آنهم از سر دیپلماسی، كه گروه‌های ناسیونالیست كرد به احترام همدیگر كلاه از سر بر می دارند و در مراسمشان به همدیگر پیام می دهند، حزب دمكرات كردستان را در بستر اصلی فعالیت خود، یعنی كردستان، نمیتوان بعنوان نیروی جدی ناسیونالیسم كرد به حساب آورد! عبدالله حسن زاده در دیداری با عرفان قانعی فرد این ادعا را اعتراف می كند. می گوید: «دوران حضور ما به پایان رسیده و مردم جور دیگری به اوضاع می نگرند.» جز در حضور بهم رساندن در سالن‌های انتظار كاخ سفید و تقاضای بمب باران ایران از آمریكا، در هیچ واقعه سیاسی مهمی بحثی از تأثیرگذاری سیاسی این حزب به میان نیامده است. البته پائین‌تر به بخش منشعب حزب دمكرات كردستان كه گفته است موافق حمله آمریكا به ایران نیست، خواهم پرداخت.
اتكاء اصلی ناسیونالیسم كرد و نیروهای نماینده آن نه به مردم كرد زبان، بلكه به شكاف‌های منطقه‌ای بین دولت‌ها بوده است. اگر دولت مركزی كوچكترین تمایلی در برسمیت شناختن آنها نشان داده و امتیازی به این نیروها داده است، بدون هیچ ملاحظه‌ای جواب مثبت دریافت كرده است. دو مورد بسیار مشخص و علنی شده این ادعا، ترور عبدالرحمان قاسملو و صادق شرفكندی بود كه در واقع برای مذاكره با عوامل مستقیم و غیرمستقیم دولت اسلامی حضور به هم رسانده بودند كه متأسفانه به دام تروریست‌های اسلامی افتادند. حزب دمكرات كردستان بعد از شرفكندی و در دوره خاتمی این فرصت را از دست داد. گرچه این حزب هیچ‌گاه به عنوان یك جریان جدائی طلب شناخته نشده و این «اتهام» نسبت به خود را رد كرده است، اما در این دوره بر سرنگونی جمهوری اسلامی تأكید داشته است. در دوره خاتمی كه می توانست از آن نمد برای خود كلاهی بدوزد، فرصت را سوزاند و از دست داد! یعنی زمانی كه جمهوری اسلامی در اوج قدرت خود بود، رهبران حزب دمكرات برگ مذاكره با رژیم را رد نكردند. اما در دوره خاتمی كه در واقع دوره زوال جمهوری اسلامی شروع شده بود، حزب دمكرات مواضعی گرفت كه به جریانات و محافل دیگری از ناسیونالیسم كرد میدان داده شد. جریاناتی چون «كمیسیون كرد مجلس اسلامی»، «جبهه متحد كرد»، «پژاك» و شخصیت‌هائی چون بها ادب و گروه‌های دیگر ناسیونالیستی رشد كردند كه توجه محافل ناسیونالیستی كرد را چه در داخل و چه در خارج به خود جلب كردند. یك نیروی سیاسی ناسیونالیستی هر فرصتی را غنیمت می شمارد كه از آن استفاده كرده تا توسط دولت مركزی به عنوان نماینده سیاسی مردمی كه ادعای نمایندگی آن را دارد به رسمت شناخته شود. قاسملو و بعد از او شرفكندی این سیاست را دنبال می كردند. به نظر می رسد كه عبدالله حسن زاده هم این سیاست را دنبال می كند. اما رهبری بعدی حزب دمكرات علی العموم به قول منصور حكمت بی برنامه بود.
شاید این سئوال مطرح شود كه ساختن و مذاكره كردن با رژیمی كه وارد دوره زوال خود شده است، به ضرر حزب دمكرات كردستان تمام می شد. این منطق در باره یك جریان ناسیونالیستی درست نیست. مثال‌های زیادی می توان آورد كه یك نیروی ناسیونالیست واقع بین و پراگماتیست، در هر شرایطی به استقبال مذاكره با دولت مركزی رفته‌اند؛ و حزب دمكرات كردستان ایران هم بارها گفته است كه برای حل مسئله ملی كرد، (حالا آنطوری كه او تعریف می كند) حاضر است با رژیم سر میز مذاكره بنشیند. اگر جمهوری اسلامی حزب دمكرات كردستان را به عنوان یك نیروی نماینده حتی بخشی از ناسیونالیسم كرد می پذیرفت، این جریان برای خودش جاپائی باز می كرد. ناسیونالیست‌هائی كه امروز دور جریانات دیگر ناسیونالیستی كه بالاتر از آنها اسم برده شد جمع شده‌اند، آن وقت امیدی به این حزب پیدا می كردند. اتفاقا عروج و رشد این جریانات از سر ناامیدی ناسیونالیسم كرد به حزب دمكرات كردستان از به كرسی نشاندن آمال این جنبش است.
اگر جمهوری اسلامی به قدرت انقلاب سرنگون شود، مردم كردستان از حزب دمكرات و تعیین لباس پاسبان‌ها در خیابان‌ها، كه این حزب علی العموم نماینده چنین خواست‌هائی است به سرعت عبور خواهند كرد. رهبری این حزب به درست برای سرنگون نشدن این رژیم به قدرت انقلاب توده‌ها، به رژیم چنج آمریكا دل بسته است. از طرف دیگر بخش انشعابی آن به زد و بند با جمهوری اسلامی دل خوش كرده است.
با چنین تضعیف و حاشیه‌ای شدن حزب دمكرات كردستان، و در واقع قائل شدن نقش حقیری چون سازمان زحمتكشان و اشخاص ناشناسی كه بعنوان نمایندگان اعراب و بلوچ‌ها و غیره در ایران معرفی می شوند، برای جریانی كه در گذشته‌ای نه چندان دور به عنوان نماینده اصلی ناسیونالیسم كرد شناخته شده بود، حتی اگر اعضای رهبری آن، مشكل سیاسی خاصی با همدیگر نداشتند، به خاطر از دست دادن همین فرصت‌ها، و تنزل موقعیت آن به چنین فلاكتی، باعث شكاف در صف رهبری این جریان می شد. هر جریانی، چه ناسیونالیستی، چه غیر آن، اگر فرصت‌ها را به این ساده‌گی از دست بدهد و وارد دوران افول خود بشود، ورای اینكه در باره خودشان چه می گویند و دیگران در باره‌اش چه می گویند، دچار اختلاف خواهد شد. حزب دمكرات كردستان به چنان سرازیری‌ای افتاده است كه خودشان می گویند دوره‌شان به پایان رسیده است.
یك نیروی جدی ناسیونالیستی نه سیاست ساختن با دولت مركزی را از دست می دهد، و نه سیاست رژیم چنج را. قاعدتا باید از تجارب جلال طالبانی و مسعود بارزانی استفاده می كردند. منتها حزب دمكرات كردستان نه در این موفق است و نه در آن یكی. در صحنه سیاست ساختن با دولت، فرصت‌های خوب را می سوزاند و به تله‌های رژیم می افتد. حتی وقتی كه بها ادب در صدد پیوند دادن آنها و كومه‌له با دولت اسلامی بود، حزب دمكرات قدرتمند ظاهر نشد. در صحنه خارجی و رژیم چنج هم محاسبات بخصوص بخش مصطفی هجری این حزب، بر مبنای تجربه عراق بود. اما این‌ها متوجه نشدند كه آمریكا بعید است دیگر به شیوه رژیم صدام رژیم دیگری را سرنگون كند.
بخش انشعابی این حزب به رهبری عبدالله حسن زاده نسبتا پراگماتیست‌تر است. وقتی كه مصطفی هجری در سالن‌های انتظار كاخ سفید، منتظر دیدار با سیاستمداران دست چندم آمریكا بود تا از ایشان خواهش كند ایران را بمب باران كند و رژیم آن را برای ایشان سرنگون كند، عبدالله حسن زاده می گفت: «بدا به احوال كسی كه از كشوری خارجی بخواهد كه وطنش را برایش اشغال كند و حكومتش را تغییر دهد! … من هر روز عراق را می بینم و هرگز حاضر نیستم كه چنین بلایی سر كشورم بیاید و ایران به چنین حال و روزی مانند عراق بیافتد! … الان هم من برای دفاع از سرنوشت مردمم، حاضرم با حكومت گفتگو كنم


باعث این وضعیت چیست؟
جنبش ناسیونالیستی در غیاب یك آلترناتیو سوسیالیستی می تواند میدان مانور داشته باشد. در كردستان ایران، ناسیونالیسم كرد و جریان نماینده این جنبش هیچ وقت دستش باز نبوده است. فشار چپ جامعه، حزب دمكرات كردستان را به یك جنگ طولانی با كمونیست‌ها كشاند كه نهایتا مجبور به قبول شكست شد. دوره كنونی دیگر دست بالا پیدا كردن چپ در جامعه را حتی ملاقات كنندگان مصطفی هجری در كاخ سفید به وی یادآوری كردند. چپی كه در جامعه دست بالا را دارد حزب دمكرات را در دایره چپ این جامعه قرار نمی دهد. اگر منظور از چپ، جناح چپ جنبش ملی اسلامی بود، شاید جائی برای حزب دمكرات كردستان در معادلات آینده وجود داشت. اما چپی كه دست بالا پیدا كرده است، به چیزی كمتر از كل آزادی رضایت نمی دهد. ناسیونالیسم كرد، همانند هر ناسیونالیسمی سد راه آزادی است. جنبش برابری طلبی جائی برای بند و بست با بالائی‌ها را برای هیچ نیروئی باقی نگذاشته است. نه بمب‌های آمریكائی را می خواهد و نه حكومت قرآن و وحشت اسلامی را. كسانی كه واقعا می خواهند از شر جمهوری اسلامی راحت بشوند و بر ستم ملی هم نقطه پایانی بگذارند، باید به صف انقلاب و برابری طلبی جامعه بپیوندند.
١ فوریه ٢٠٠٨

درباره ناسيوناليسم كرد (٢)


«فعالیت به نام كومه‌له»

در بخش اول این نوشته از لابلای نگاه به آخرین انشعاب در حزب دمكرات كردستان، به ناسیونالیسمی كه این حزب زمانی نماینده اصلی آن بود، نگاهی كردیم. در این قسمت به بخش دیگری از ناسیونالیسم كرد كه عمدتا هر از چند گاهی تحت عنوانی از كومه‌له بیرون می زند نگاهی خواهیم انداخت.
كومه‌له به طور عمده در بستر یك مبارزه توده‌ای بر علیه جمهوری اسلامی شكل گرفت. و كما بیش یك جریان چپ محلی بود كه در مقابل دفاع سیستماتیك حزب دمكرات از زمینداران كرد، از دهقانان كردستان و جنبش دهقانی این منطقه دفاع می كرد. با دست بالا پیدا كردن ماركسیسم انقلابی در این جریان و تشكیل حزب كمونیست ایران، بخش ناسیونالیست این جریان برای مدتی سكوت اختیار كرد. اما با هر جزر و مدی كه امكان ابراز وجود برایش بوجود آمد، با سنگ اندازی جلوی پای بخش چپ و كمونیست این جریان، ناسیونالیسم در این جریان خودی نشان داده و خواهان سهم بیشتری شد.
اولین باری كه ناسیونالیسم در كومه‌له به صورت برجسته ای ابراز وجود كرد، در جریان حمله اول آمریكا به عراق بود كه بر علیه چپ در این جریان ایستاد و نمایندگان آن دنبال یافتن دوستانی در میان احزاب ناسیونالیست كرد عراقی شدند. این ناسیونالیسم در كومه‌له چنان با اعتماد بنفس در به قدرت رسیدن ناسیونالیسم کرد در کردستان عراق زیر سایه حضور آمریکا در عراق عمل می كرد،  كه گرچه كمونیسم از لحاظ نظری در كومه‌له دست بالا را داشت، اما چوب لای چرخ گذاشتن این جریان عملا به امر روزمره اش تبدیل شده بود، با جدا شدن منصور حکمت و بخش اعظم کادرهای کمونیست این چریان از کومه له و حزب کمونیست ایران، میدان مانور برای ناسیونالیست‌ها در این جریان بازتر شد. بار اول عبدالله مهتدی و عمر ایلخانی زاده با گروكشی و همكاری احزاب ناسیونالیست كردستان عراق از كومه‌له جدا شدند و اخیرا هم بخش دیگری تقریبا با همان بهانه و همان پلاتفرم كومه‌له را زیر فشار گذاشته‌اند.
در بخش اول این نوشته به افول حزب دمكرات كردستان اشاره‌ای كردم. عبدالله مهتدی و دوستانش درست با دیدن این وضعیت حزب دمكرات، سعی داشتند با زور اسلحه هم شده كومه‌له را ملاخور بكنند و جای خالی نمایندگی ناسیونالیسم كرد را به این شیوه پر كنند. پروژه اصلی این جریان بردن جریانی متشكل، متحزب و دارای سابقه و پایگاه توده‌ای، به عنوان ناسیونالیسم كرد به بارگاه خاتمی برای بده و بستان بود. این پروژه با هشیاری كمونیست‌ها شكست خورد و فقط كسانی دور و بر این افراد جمع شدند كه حتی ناسیونالیست‌های معمولی هم با دیدن چنین فالانژیسمی انگشت به دهان ماندند. اما با رفتن عبدالله مهتدی و با لاط بازی در آوردن او و دور و بری‌هایش در گروكشی از حزب کمونیست ایران و کومه له، بسیاری از كسان دیگری كه در كومه‌له مثل ایشان فكر می كردند، امید چندانی به پروژه ایشان نداشتند و برای یك دوره چند ساله سكوت اختیار كردند. اكنون بار دیگر این افراد دور گرفته‌اند و بخصوص در محافل خارج كشور، نستالژی افراد زیادی را در این تشكیلات زنده كرده‌اند.
مشكل این افراد منتها این است كه اساسا صداقت سیاسی كافی از خود نشان نمی دهند. در بیرون از تشكیلات خودشان، اگر كسی بخواهد بداند این‌ها چه می گویند، و چرا چنین برخوردهائی از ایشان سر می زند، واقعا فكر خواهد كرد مسئله صرفا بر سر فعالیت به نام «كومه‌له» و یا «حزب كمونیست ایران» است. در یكی از نوشته‌های اصلی سران این جماعت تحت عنوان «ضرورت فعالیت بنام كومه‌له» می گویند كه «نقطه عزیمت بحثشان عبارت است از كار كردن تشكیلات موجود تحت نام كومه‌له و كنار گذاشتن نام حزب كمونیست ایران». این عبارت چنان مظلوم است كه انگار طرف مقابل این بحث بیخود پایش را توی یك كفش كرده كه الا بلا ما باید با همین نام «حزب كمونیست ایران» ظاهر شویم. از بحث‌های داخل تشكیلاتشان خبری ندارم؛ اما وقتی نوشته‌های علنی‌شان را به دقت دنبال كنید، متوجه می شوید كه هیچ چیزی از حزب كمونیست ایران، نه امروز و نه در اوان تشكیل آن را قبول ندارند. وقتی كه از درون تشكیلات این‌ها را كمی زیر فشار قرار دادند، مینه حسامی، كه به نوعی سخنگوی این گرایش شده است، رسما نوشت كه «كومه‌له‌ای كه ایشان در نظر دارد با كومه‌له‌ای كه صلاح مازوجی در نظر دارد، از زمین تا آسمان متفاوت است.»
گفتم كه این گرایش و سخنگویانش صداقت سیاسی در ابراز علنی نظراتشان را ندارند. در یكی از نوشته‌هایشان گفته‌اند كه از نظر آن‌ها «كار كردن بنام كومه‌له هم واقعی است و هم یك ضرورت سیاسی«. نوشته وارد اصل موضوع نمی شود و به خواننده نمی گوید كه این «ضرورت سیاسی»ای كه این‌ها احساس می كنند چیست كه تغییر نام را برای این دوستان ضروری كرده است. چه ضرورت سیاسی‌ای خط خوردن عنوان «كمونیسم» را ضروری كرده است!؟ خواننده كه نوشته‌های پراكنده این دوستان، علی الخصوص نوشته‌های مینه حسامی را می خواند، تازه به این پی می برد كه همان بحث‌های عبدالله مهتدی قبل از انشعاب ایشان از كومه‌له را تكرار می كنند. خودشان را در هیچ تبیینی كه به تصویب كنگره‌های كومه‌له و حزب كمونیست ایران رسیده است، شریك نمی بینند.
پروژه سازمان زحمتكشان به دنبال احساس خلائی كه عبدالله مهتدی و مشاورین اصلی او احساس می كردند، برای معامله با خاتمی ضروری شده بود. پروژه طرفداران «فعالیت به نام كومه‌له» را حمله آمریكا به عراق و حكومت اقلیم كردستان ضرورت بخشیده است. مشكل این‌ها این است كه می خواهند جریانی كه عمدتا با كمونیسم تداعی شده است را به معامله ببرند. اما زرنگی‌ای كه می كنند این است كه می خواهند به تاریخ بیش از ٢ دهه گذشته كومه‌له رجوع كنند و كل تاریخ ماركسیسم انقلابی و حزب كمونیست ایران را یكشبه قلم بگیرند. قلم گرفتن دلبخواهی این تاریخ صرفا تداعی شدن آن با منصور حكمت است. پائین‌تر به این بخش اشاره خواهم كرد؛ اما لازم است یك نكته را قبل از پایان بردن این بخش یادآوری كنم؛ شاید بشود محافل پیشمرگان بازنشسته در خارج كشور را كه به نوارهای مامله و حسن زیرك و رزازی گوش می دهند و نستالژی‌شان گل می كند به دور چنین پروژه‌هائی گرد آورد؛ اما پایگاه اجتماعی كومه‌له، كه اساسا در تقابل با زورگوئی طبقات بالا دست دور برنامه آن جمع شده‌اند، را نمی شود با چنین پروژه‌هائی به خود نزدیك كرد. و یك نكته بسیار مهمی را كه این‌ها در نظر نمی گیرند، این است كه نه آمریكا و نه هیچ بخشی از جمهوری اسلامی، كومه‌له‌ای كه بدون پایگاه اجتماعی است و كسی برایش تره‌ای خرد نمی كند، را جدی نخواهد گرفت. و این سرآغاز افول و شكست چنین پروژه‌هائی می شود.
برای من این‌ها حاشیه‌ای هستند. دنبال پروژه‌ای شكست خورده افتاده‌اند. كومه‌له هم جریانی است كه اعضایش می توانند بر سر مسائل مورد اختلاف درون تشكیلات خود به بحث بپردازند و یكی از گرایشات در همین بحث‌ها دست بالا پیدا می كند و تشكیلات را به پیش می برد. اما به نظر من گرایش «فعالیت به نام كومه‌له»، كه خواننده احساس می كند تعدادی هستند كه خودشان را بخطا رفته و مغبون احساس می كنند، و تشكیلاتی را مخاطب قرار داده‌اند كه بیائید شما هم در این احساس ما شریك شوید، نمی توانند به این سادگی كل تشكیلات را و یا حداقل اكثریت تشكیلات را با خود همراه كنند. به این دو دلیل ساده كه اولا كسی دنبال آدم فریب خورده نمی افتاد، و دوم اینكه این‌ها در بیان نظراتشان صراحت سیاسی ندارند، چرا كه خودشان نیز می دانند كسی دنبال نظرات این‌ها، اگر صریح بیان كنند، نمی افتاد.


توسل به بحث‌های بیربط و جواب گرفته
مینه حسامی در بخشی از نوشته «در پاسخ به رفیق ابراهیم علیزاده»، كه بیشتر به یك نامه شخصی به شخص خود ابراهیم علیزاده شبیه است تا یك نوشته توضیحی بیرونی، در رد اینكه ابراهیم علیزاده آن‌ها را به سازمان زحمتكشان نزدیك دانسته و منتسب كرده است، می گوید: «رفیق ابراهیم بخوبی می داند كه بدنبال انشعاب آن‌ها در سال ٢٠٠٠، … حتما بخاطر دارند كه با پایان كنگره ٩ كومه‌له، از ٣ عضو كمیته مركزی كه مأمور به توضیح انشعاب در خارج كشور شده بودند، دو تن از همان رفقایی بودیم كه امروز با این لحن با ما صحبت می كند. از سویی دیگر رفقای كمیته مركزی كومه‌له، رفقا ساعد وطندوست و جعفر امین زاده بلافاصله پس از انشعاب، در مصاحبه‌های جداگانه‌ای در رادیو كومه‌له، به تفصیل در مورد جریان انشعابی صحبت كرده …» راستش خواننده‌ای كه امروز با نوشته‌های مینه حسامی روبرو می شود، وقت آن را ندارد كه برود آرشیو مطبوعات كومه‌له را زیر و رو كند تا ببیند ایشان آن زمان چه گفته و چه كرده‌اند. آنچه را كه روبروی خود می بیند، مواضعی است كه عبدالله مهتدی و عمر ایلخانی‌زاده با ایل و تبارشان با گروكشی به سراغ كومه‌له آن زمان آمدند و فرموله‌تر بیان كردند.
مینه حسامی اشتباه می كند كه شعور خواننده‌اش را تا این حد دست كم می گیرید. ایشان در زمان انشعاب عبدالله مهتدی هر چه گفته است امروز ارزش چندانی ندارد. عبدالله مهتدی با افول حزب دمكرات به عنوان نماینده ناسیونالیسم كرد و با مشورت كسانی چون بها ادب و صلاح مهتدی می خواست كومه‌له را به بارگاه خاتمی برای معامله ببرد. امروز طرفداران «فعالیت به نام كومه‌له» ارتش آمریكا را پشت مرزهای كردستان دیده‌اند و در رویاهایشان خود را جای مام جلال و كاك مسعود بارزانی می بینند و می خواهند كه كومه‌له‌ای غیر كمونیست و كپی «كومه‌له رنجدران» را به معامله ببرند. سیاست‌های این دو جماعت را با هیچ معیاری نمی توان از هم تفكیك كرد.  او در جای دیگری از نوشته‌اش می نویسد: «چرا كه ایشان (ابراهیم علیزاده) بخوبی بر این واقف است كه ما، هم به لحاظ سیاسی و هم به لحاظ آرمانی كاملا با جریان انشعابی (ایلخانی ـ مهتدی) تفاوت داریم.» ما نمی دانیم كه ابراهیم علیزاده چقدر از نظرات ایشان خبر دارند، اما برای ما كه نوشته‌های این افراد را در سایت‌های اینترنتی می بینیم، تفاوتی را ندیدیم. همان حرف‌ها و مواضع را با ادبیاتی خام‌تر مشاهد می كنیم.
یك نمونه دیگر تحلیل ایشان از تشكیل حزب كمونیست ایران است كه تئوریزه كننده آن عبدالله مهتدی است. می گوید: «ارتجاع مذهبی قدرت را در دست خود قبضه كرده و برای سركوب هرگونه صدای آزادیخوانه‌ای از جمله: مبارزات طبقه كارگر، اعتراضات توده‌های مردم و كمونیست‌ها و سوسیالیست‌ها و هرگونه صدای عدالتخواهی اجتماعی پا بمیدان گذاشت و سركوب وسیعی را براه انداخت. … تشكیلات ما در آنموقع فكر می كرد كه با تشكیل حزب ابزار لازم برای تغییر چنین شرایطی را بدست خواهیم آورد.» (مینه حسامی، پاسخ به چند سئوال) این بحثی است كه در كومه‌له و حزب كمونیست ایران دست بالا را دارد و هیچ كسی جلوی آن نایستاده است. عبدالله مهتدی كه از فعالین اصلی ماركسیسم انقلابی در كومه له بود و در دوره كمونیسم كارگری هم یكی از كسانی بود كه برای توضیح مواضع «فراكسیون كمونیسم كارگری» سمینار درون تشكیلاتی می گذاشت، منتها قبل از انشعابشان از كومه‌له، تئوری بالا را برای مینه حسامی تئوریزه كرد.
در جای دیگری از تحلیل‌شان به یكی از عقب مانده‌ترین تحلیلی كه بارها جواب گرفته است، آویزان شده‌اند. می گویند: «اما كادرها هم، آن‌هائی نبودند كه از دل جنبش كارگری و در محیط كار و زندگی آن‌ها، و از متن جدل و مبارزه معین كارگران كه بطور روزمره و بر سر معیشت روزانه خود با بورژوازی و هیئت حاكمه درگیر بودند برخاسته باشند. بلكه بیشتر آدم‌های تحصیلكرده‌ای بودند دارای گرایشات سوسیالیستی و كمونیستی كه در برابر جریانات مختلف چپ آنزمان مرزهای معینی هم داشتند.» جالب نیست؟ نقطه اشتراك تمام گروه‌هائی كه پیشینه حكا دارند و می خواهند از این تاریخ جدا شوند و حرف دیگری بزنند، این است كه گویا حزب كمونیست ایران پایگاه كارگری ندارد و از كارگران و در قلب مراكز صنعی درست نشد؛ و در نتیجه حزب كمونیست نیست. همان زمانی كه حزب كمونیست ایران تشكیل شد، كسانی خارج از آن این بحث‌ها را مطرح كردند و همان زمان هم جواب گرفتند. آدمی كه سرش را توی برف كرده و نمی خواهد ببیند چند بار این بحث جواب گرفته، واقعا هم كه شعور مخاطبش را این چنین دست كم می گیرید. نبش قبر كردن این بحث هم در دنباله همان بحث‌های قیافه گرفتنی است كه بگویند ما اختلاف‌مان ریشه دیگری جز ناسیونالیسم دارد است.

تنفر از «كمونیسم كارگری»
مشكل من اما با كومه‌له و حزب كمونیست ایران قبل از هر چیز دیگری این است كه میدان مانور ناسیونالیست‌ها در تنفر پراكنی بر علیه حزب كمونیست كارگری را بر این‌ها تنگ نكرده است. طوری كه اگر مینه حسامی بخواهد تشكیلات خودشان را بر علیه صلاح مازوجی بشوراند، به او می گوید همان فرمولبندی منصور حكمت را در باره «حق شهروندی» در برابر سازمان زحمتكشان به كار می برد! كسی نیست كه به او بگوید عزیز جان فرمولبندی عزرائیل را به كار می برم، تو لطفا بیا بگو كه اشكال این فرمولبندی چیست!؟ یا مثلا رو به ابراهیم علیزاده می گوید كه نظرات ایشان مثل نظرات حزب كمونیست كارگری است! «جریان كمونیسم كارگری» چنان لولو خورخوره‌ای شده است كه حتی در انشعاب بین اقلیت و اكثریت سازمان زحمتكشان هم به همدیگر نزدیكی و دوری به بحث‌های منصور حكمت را یادآوری می كنند و جلب نیرو می كنند. این تنفر پراكنی در دوره جدائی منصور حكمت از حزب كمونیست ایران توسط عبدالله مهتدی باد زده شد و هیچ كسی جلوی آن نایستاد. اكنون كل تشكیلات حزب كمونیست ایران و كومه‌له باید چوب آن را بخورد. كسی اگر در كومه‌له مشكلش سوسیالیسم و كارگر باشد، باید قبل از هر چیزی بر علیه چنین شیوه‌های غیرسیاسی‌ای (در واقع به نوعی هم سیاسی هستند، اما از نوع ضدكمونیستی آن) بایستد. مینه حسامی حق دارد كه به ابراهیم علیزاده می گوید «كمیته مركزی خاموش». او نقطه ضعف ابراهیم علیزاده را می‌داند و سكوت ایشان در برابر تنفر پراكنی بر علیه حزب كمونیست كارگری را هم خوب تشخیص داده است؛ كه مرتب از او، با یادآوری «لولو خورخوره» از ایشان باج خواهی هم می كنند. علیزاده سمینار درون تشكیلاتی بر سر اختلافات درون تشكیلات خودشان می گذارد و با دست و دل بازی اول از هر چیزی كلی حرف بیربط و مینه حسامی پسند بار كمونیسم كارگری و منصور حكمت می كند و بعد هم دو كلمه بی آزار به طرفداران «فعالیت به نام كومه‌له» می گوید. می شود با جریانی اختلاف داشت، اما رواج فرهنگ تنفر پراكنی میدان را بر روی بسیاری از مسائل بعدی و بخصوص برخورد غیرسیاسی باز می كند.
این اما یك جنبه از قضیه است. مشكل كومه‌له با ناسیونالیسم عمیق‌تر است. صلاح مازوجی در جریان مسئله كركوك رسما خواهان كوچ اعراب از این شهر شد، و ابراهیم علیزاده هم سیاست آمریكا در عراق را به نفع كردهای ایران دانسته است. چنین سیاست‌هائی است كه كومه‌له را هر روز از روز قبل بیشتر در پیگیری اهدافی كه جلوی خود گذاشته است و در كنگره‌ها به تصویب رسانده، دور می كند و در واقع كارخانه تولید ناسیونالیست‌های دو آتشه می شود. به نظر من باید همان پایگاهی كه پروژه‌های «سازمان زحمتكشان» و طرفداران «فعالیت به نام كومه له» را ناكام كرده است، فشار بیشتری بر رهبری كنونی كومه‌له بگذارد كه واقعا به طرف چپ بچرخد.
١۵ فوریه ٢٠٠٨

درباره ناسيوناليسم كرد (٣)


عبدالله اوجالان و "پژاك"

 بحث در باره ناسيوناليسم کرد در ايران، بدون بررسی عبدالله اوجالان و پروژه «پژاک» (پارتی ژيانی آزادی کردستان) ايشان ناتمام خواهد ماند. در دو بخش اوليه اين نوشته گفتيم که حزب دمکرات کردستان و ناسيوناليسم لانه کرده در کومه‌له، نگاهشان به تحولات بيرون از ايران برای به قدرت رسيدن است. اما اين سومی نگاهش مستقيما به جمهوری اسلامی و احمدی نژاد است. اينجا نگاهی گذرا به اين موضوع خواهيم داشت.
«پژاک» بخش ايرانی PKK است. می گويند جريانی مشکوک است و احتمالا در تبانی با اطلاعات رژيم جمهوری اسلامی سرهم‌بندی شده باشد. شايد هم اينجوری نباشد؛ زياد مهم نيست. آنچه در اين رابطه مهم است اينست که؛ اگر مسئله کرد يک مسئله حل شده بود، «پژاک» هم همانند جريانات قوم پرست ديگری که در آذربايجان، خوزستان و بلوچستان سعی در هياهو و مطرح شدن دارند، يک جريان بی‌ربط و حاشيه‌ای می ماند؛ جريانی که نه معلوم است چه کار می کند؛ نه معلوم است دست اندرکارانش چه کسانی‌اند و نه نماينده آرزو و اميال هيچ بخشی از جامعه است. درست مانند جرياناتی چون سازمان زحمتکشان و «خه‌بات». اما جواب نگرفتن مسئله کرد و نمايندگی نشدن ناسيوناليسم کرد توسط يک جريان جدی تحزب يافته در کردستان ايران و همچنين رابطه نزديک اين جريان با PKK همين «پژاک» را به يک جريانی تبديل کرده است که در معاملات بين جمهوری اسلامی و ناسيوناليسم کرد، ادعای سهم‌خواهی می کند.

«پژاک» در خدمت جمهوری اسلامی
حزب دمکرات کردستان ايران چندی پيش به نقل از يک سايت خبری کردی نقل قولی از عبدالله اوجالان آورده بود که کنه نظرات ناسيوناليسم کرد مورد نظر اين جريان مشکوک را به نمايش می گذارد. او گفته است: «فی نفسه در ايران، استانی به نام کردستان وجود دارد و در ايران حداقل کردها از نوعی خودمختاری برخوردارند. اگر ايران اين استان را اندکی توسعه داده و پژاک را به رسميت بشناسد، ما نيز ارتشی ١٠٠ هزار نفری در اختيارش قرار خواهيم داد.»
اکنون معلوم شد که خودمختاری‌ای که PKK به دنبالش است از چه نوع است؟! معلوم شد که او مسئله کرد را چگونه می بيند. «کردها در ايران دارای خودمختاری هستند!» اما کسی در ايران از آن خبر ندارد؛ حتی آن ناسيوناليست‌های خودمختاری طلبی که بيش از دو دهه است می گويند: «خودمختاری برای کردستان، دمکراسی برای ايران»! مشکل PKK فقط اين است که شاخک آن در ايران به رسميت شناخته نشده است. اگر جمهوری اسلامی در استان کردستان ايران ده پانزده کارخانه و کارگاه درست کند، اگر چهار پنج دانشگاه در اين استان بسازد، «کردها هم که با اين «استان کردستان» به رسميت شناخته شده‌اند و دارای خودمختاری هستند»، ديگر مسئله حل است! اگر اين اتفاق بيافتد، عبدالله اوجالان يک ارتش ١٠٠ هزار نفری در اختيار حکومت اسلامی قرار خواهد داد که هر گونه شلوغی و غائله را در کردستان سر جايش بنشاند! گرچه صراحتا از «پايان دادن به شلوغی و غائله» صحبت نکرده است، اما ترجمه مادی اين سخنان چيزی جز اين نيست. پائين‌تر به آن می پردازم. راستش حتی در آن بيانات عبدالله اوجالان، «توسعه» هم يک تعارف است. اصل مطلب همان تلاش برای به رسميت شناخته شدن «پژاک» توسط جمهوری اسلامی است!
برای اينها، وجود ستم ملی بر اين بخش از جامعه، ابزاری است برای بند و بست با حکومت مرکزی. گرچه همه ناسيوناليست‌ها يک چنين ديدی نسبت به مسئله ملی دارند، اما رک گوئی عبدالله اوجالان ابهامی را برای کسی بر جای نمی گذارد. جنگ و جدال اين‌ها برای رفع «مسئله ملی»، بر سر تحقق حقوق مدنی و فردی و گسترش اختيارات مردم اين منطقه و حتی دمکراسی رايج هم نيست؛ بلکه کسب امتياز از دولت مرکزی برای به قدرت رسيدن بخشی از بورژوازی محلی است که از قدرت دور مانده است. «مسئله ملی» حاصل «زحمات» اين‌هاست و امروزه می خواهند محصول اين «زحمات» را بچينند.


اوجالان و «استان کردستان»، پيام به جمهوری اسلامی
يک معضلی که از همان اول جلوی پای اوجالان و «پژاک»ش قرار گرفته است تعريف تازه‌ای از جغرافيای کردستان توسط ناسيوناليست‌های کرد است. حزب دمکرات کردستان و ناسيوناليست‌های گرد آمده بزير چتر «کومه‌له»، مرزهای کردستان را از ايلام شروع می کنند و تا آن سوی خوی و ماکو کش می دهند. يعنی ٤ استان امروزه ايران را شامل می شود؛ آذربايجان غربی، کردستان، کرمانشاه و ايلام. مرزهای تعريف شده توسط حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی يک مورد اصلی اعتراض ناسيوناليسم کرد در ايران بوده است. اظهارات عبدالله اوجالان از همان اول مورد اعتراض حزب دمکرات کردستان قرار گرفته است. بيانيه ١٠ دی ٨٦ حزب دمکرات به اين تقسيمات اوجالان اعتراض کرده و گفته است: «کردهای ايران به هيچ کس اجازه نمی دهند که حقوق ملی آنها را که برای آن هزاران قربانی داده اند، به استان کردستان محدود سازد، …» مهاباد، قلب ناسيوناليسم کرد، که پايتخت حکومت خودمختار قاضی محمد نيز بود اصلا جزو استان کردستان نيست. مهمتر، خود «پژاک» را هم دو قدم آن طرف مرزهای منطقه کرمانج نشين آذربايجان غربی کسی به رسميت نمی شناسد! در نتيجه آنچه در پيام اوجالان به جمهوری اسلامی مستتر است، اين است که «ما تقسيمات و اداره کردستان را توسط شما به رسميت می شناسيم، شما هم ما را به رسميت بشناسيد تا با هم کنار بيائيم»!
اما يک اشکال ديگری که عبدالله اوجالان و «پژاک»ش در رابطه با ناسيوناليست‌های سنتی کرد در ايران با آن مواجه‌اند، در سر داشتن هوای «برداشت محصول حاصل زحمات» آن‌هاست. بالاتر گفتم که «مسئله ملی» حاصل «زحمات» ناسيوناليست‌هاست. کسی در بين ناسيوناليست‌ها در کردستان نمی تواند يک تعريفی از مقوله «ملی و مليت» بدهد که مخاطبش را قانع به جنگ و خونريزی بکند! يعنی اگر کسی واقعا بخواهد بداند «مليت» چيست و يک مقاله دو صفحه‌ای در تعريف اين مقوله بنويسد، بايد ده تا کتاب از ارنست گيلنر، ارنست رنان، اريک هابسباوم و غيره بخواند تا نيمچه تعريفی، آنهم سوبژکتيو، از اين مقوله ارائه بدهد. می خواهم بگويم که آن اسطوره و ميتالوژی‌ای (Mythology) که امروزه «مسئله ملی» را احاطه کرده است، حاصل دامن زدن به خصومت‌هائی سازمان يافته قومی بين کردزبانان با غير کردزبانان در مورد مشخص «مسئله کرد» است. اعتراض‌نامه ١٠ دی ماه حزب دمکرات کردستان همين نکته را يادآوری می کند. می گويد: «کردهای ايران به هيچ کس اجازه نمی دهند … علاوه بر اين کردهای ايران به آن سطح از آگاهی و فهم رسيده اند که خود سرنوشت خود را تعين نمايند و لزومی نمی بينند که آقای اوجلان از زندان ايمرالی سرنوشت آنها را رقم بزند.»وارثان اصلی «مسئله ملی» در کردستان ايران می خواهند محصول «زحمات» خود را خود بچينند؛ اجازه نمی دهند اوجالان از زندان ايمرالی به آن دست درازی کند. حزب دمکرات کردستان دارد دندان قروچه می کند که می خواهد قتل و قتال ديگری هم سر اين مسئله اين بار با PKK راه بياندازد، همچانکه يک دوره‌ای با پارتی دمکرات کردستان عراق (قياده موقت) راه افتاد.


عبدالله اوجالان، «امپرياليسم» و جمهوری اسلامی
عبدالله اوجالان اما بيشتر از در اختيار قرار دادن ارتشش در اختيار جمهوری اسلامی گفته است. او همچنين گفته است که «از تشکيل دولت ملی در کردستان عراق نگران است و موفقيت اين طرح را موفقيت خط آمريکا ـ انگليس دانسته و تهديد کرده است که در مقابل اين طرح به تشکيل همپيمانی کرد ـ شيعه با ايران و سوريه مبادرت می ورزد.» (به نقل از اطلاعيه حزب دمکرات کردستان) بالاخره عبدالله اوجالان در زندان ترکيه و زير سرنيزه‌های ارتش ترکيه اين حرف‌ها را زده است. اينکه ايشان اين حرف‌ها را واقعا با ديکته شدن آن توسط شکنجه‌گران بيان کرده است يا نه، مسئله ديگری است. اما همين اظهارات اوجالان، اکنون پلاتفرم رهبری PKK است. همان چرنديات اسلامی ـ ضد آمريکائی جمهوری اسلامی!
جمهوری اسلامی بخاطر ملاحظات ديپلماتيک با ترکيه و آمريکا در عراق، احتمالا اين پيشنهاد PKK را فعلا بی‌جواب بگذارد. اما با بحرانی که گريبانگير جمهوری اسلامی شده و با فشارهای بين‌المللی‌ای که به رهبری آمريکا و تحت نام سازمان ملل بر او وارد می شود، پذيرفتن چنين پيشنهادی و يا حتی استفاده از اين برگ برای جمهوری اسلامی در معادلاتش با آمريکا و همپيمانانش، بعيد به نظر نمی رسد. اين يک نگرانی واقعی است.

عبدالله اوجالان و مبارزه مردم بر عليه جمهوری اسلامی
اما برای جنبش اعتراضی در ايران و بخصوص در کردستان ايران نگرانی ياد شده ملموس‌تر است. جمهوری اسلامی در تمام طول عمرش، هيچگاه در هيچ گوشه‌ای از کردستان به رسميت شناخته نشد. امروز اما مبارزه مردم در کردستان از هر تعبيری از «مسئله ملی» عبور کرده و اعتراضات کنکرت و هر روزه به کمتر از سرنگونی جمهوری اسلامی و رفاه و زندگی شايسته انسان، رضايت نمی دهند. برای اين مبارزات، ترجمه مادی گفته‌های اوجالان سرکوب عريان و گورهای دسته جمعی و کوره‌های آدم سوزی است. يک شرط الزامی و مهم در مبارزه عليه ميتالوژی «مسئله ملی» در کردستان ايران، کنار زدن جريانات قومی و مزاحمی چون PKK و «پژاک»ش است. در کردستان ايران يک چنين دست ردی به سينه «قياده موقت» زده شد. امروز به نظر می آيد که PKK در نوبت است.
٤ مارس ٢٠٠٨


۱۳۹۸ آبان ۱, چهارشنبه

سیاست جدید آذر ماجدی


آذر ماجدی زمانی نه چندان دور عضو رهبری حزب كمونیست كارگری بود. تا زمانی هم كه عضو آن بود، به عضویتش در آن افتخار میكرد. ایشان یكی از مجریان رادیو و تلویزیون حزب شد. در برنامه‌های زنده تلویزیونی چند بار مبلغ سیاستهای شناخته شده راست شد. در جریان بحثهای داغ بر سر «اعتصاب یا روشن كردن چراغها» در سندیكای كارگران شركت واحد، موضع طرفداران مصطفی معین را تأیید كرد و اعتصاب را تقیبح كرد. در جریان شلوغی‌های كردستان، حدودهای استانی جغرافیائی داریوش همایون و جمهوری اسلامی را در تقابل با بحث كمونیسم كارگری تأیید و در برابر ناسیونالیسم آذری كرنش كرد. به شیرین عبادی پیغام تبریك فرستاد. از كمپین یك میلیون امضاء حمایت كرد.
آذر ماجدی همراه چند تن از رفقایش تصمیم گرفت برود و یك «فراكسیون» درست كند. در ابتدا گفتند اختلاف نداریم و ٩٩ درصد از مواضع حزب را قبول داریم. اما به مرور زمان معلوم شد كه اختلافشان با حزب كمونیست كارگری چنان عمیق است كه میبایست میرفتند و حزب دیگری درست كنند. در تمام طول عمرم هیچ جریانی را سراغ ندارم و در تاریخ هم نخوانده ام كه یك جریانی به اندازه این دو سه ماه این دوستان موضع عوض كند.
در بیانیه حزب جدیدشان در شماره اول نشریه‌شان گفتند كه هدفشان متحد كردن هر دو حزب كمونیست كارگری و حزب طرفداران نظرات كورش مدرسی است. به اعضایشان گفتند كه با حزب كمونیست كارگری متمدنانه تسویه حساب بكنند.
از زمان عضویت آذر ماجدی در رهبری حزب كمونیست كارگری تا مقطع انتشار شماره دو نشریه‌شان، این حزب از لحاظ سیاسی تغییر عجیب و غریبی نكرده است. یك سطر و سانت از مواضعش كوتاه نیامده است. هیچ قطعنامه و مصوبه و بیانیه‌ای را كه در زمان عضویت آذر ماجدی در رهبری این حزب به تصویب رسیده بود، رد نكرده است. با این حال آذر ماجدی در همان نشریه شماره ٢، حزب كمونیست كارگری را به «حزب الله» تشبیه میكند.
ما با آذر ماجدی دعوای شخصی نداریم. دعوایمان سیاسی است. ورای اداهای متمدنانه‌ای كه آذر ماجدی به خود میگیرد، سیاست بیان شده آذر ماجدی در نشریه شماره ٢، آن سیاستی است كه قرار است از این به بعد یكی دیگر از نمایندگانش آذر ماجدی باشد.
در همان نشریه شماره ٢، آذر ماجدی گفته است كه سردبیر نشریه انترناسیونال به آنها گفته است «سولژنیتسن». سردبیر نشریه انترناسیونال هیچ وقت به آنها نگفت «سولژنیتسن». گفت كه اینها كاریكاتور «سولژنیتسن» هستند.
١٤ ژوئن ٢٠٠٧
(منتشر شده در جدل آنلاین)

دروغ چیز بدی است!


سیاوش دانشور در یكی از آخرین شاهكارهایش، تنفر خود از حزب كمونیست كارگری را با فحاشی و دروغ و برخورد شخصی به اعضای حزب كمونیست كارگری به اوج رسانده است. او به بهانه اینكه حزب كمونیست كارگری از «انقلاب انسانی برای حكومتی انسانی» حرف زده، زمین و زمان را به هم بافته و كلی بد و بیراه به حزب گفته است. ایشان كه در ابتدای مطلبش مدعی شده دوستش مطلبی متین نوشته است، منظور خود از متانت را در یكی از فحشنامه‌های تیپیك این چند ساله اخیر بیان كرده است. هر ناسزا و صفتی را كه فكر كرده می‌تواند محمد آسنگران را اذیت كند، بر صفحه كامپیوترش آورده است. با زشت‌ترین كلمات به حزب كمونیست كارگری متلك پرانده است. او و دوستان هم محفلش از لحاظ سیاسی شایسته این نیستند كه كسی جوابی به آنها بدهد. اینها مسئله‌شان اساسا ضدیت با حزب كمونیست كارگری است. نگران این نیستند كه گویا حزب كمونیست كارگری اشتباه می‌كند و یا به انحراف می‌زند. مسئله‌شان این است كه بلندگوهایشان را به فحاشی به حزب كمونیست كارگری اختصاص بدهند! این رسالتشان است. اینها «نوید بشارت» را در دامن خود پروراندند.
سیاوش دانشور چندین جا در فحشنامه‌اش گفته است كه ما شعارهای «حكومت كارگری» و «جمهوری سوسیالیستی» را از نشریات و ادبیات حزب پاك كرده‌ایم. انسان شریف دروغ نمی‌گوید. بجز یك اطلاعیه كمیته خارج كشور حزب كمونیست كارگری، كه خوراك بهانه برای حمله به حزب به دست اینها داده است، حتی یك اطلاعیه دیگری از حزب كمونیست كارگری بدون شعار «زنده باد جمهوری سوسیالیستی» و «آزادی، برابری، حكومت كارگری» منتشر نشده است. هیچ نشریه‌ای از حزب كمونیست كارگری بدون شعارهای «آزادی، برابری، حكومت كارگری» و «زنده باد جمهوری سوسیالیستی» منتشر نشده‌اند. انسانی كه در سیاست دروغ می‌گوید حقیر و توطئه گر است.
ادبیات چرکین و عفونت کلام نوع نوشته سیاوش دانشور بازتاب درد بی‌درمان سیاسیون شکست خورده‌ای است که دلیل شکستشان را در عملکرد و پیشروی‌های حزب كمونیست كارگری جستجو می‌کنند؛ اما اینها را قاطی بحث درباره کمونیسم کارگری كردن، به آنها زیادی بی‌ربط است. همان اولی، همان فحاشی، تسکین بهتری برای دردهای شان، به آن مفتخر باشند!
١٦ نوامبر ٢٠٠٩