۱۳۹۸ آبان ۱, چهارشنبه

جوانان و نسل قدیم: با كسانی كه پرچم سفید بلند می كنند چه كنیم؟


یكی از مهمترین مسائل پیش روی جامعه امروز ایران مضحكه انتخابات ریاست جمهوری اسلامی است. اكنون دیگر كسانی كه كاندید هستند دارند به روی همدیگر اسلحه می كشند. همانهائی كه در دوره ای نه چندان پیش با همدیگر در دانشگاهها «انقلاب فرهنگی» می كردند؛ در سالهای دهه ٦٠ شكنجه كرده، می كشتند و تیرخلاص می زدند؛ كردستان و تركمن صحرا را با هم به خون می كشیدند؛ ٨ سال در جنگی كه اكنون خودشان می گویند لزومی نداشت، میلیونها جوان این مملكت را گوشت دم توپ كردند؛ هنوز هم در خفا با همدیگر همدستند كه دستمزدها را نپردازند، اكنون در ملاء عام «آبرو، حیثیت و ناموس» همدیگر را بر باد می دهند. احمدی نژاد از كثافت‌های رفسنجانی و ناطق نوری و دیگر همدستانش می گوید، از قلابی بودن مداركشان پرده بر می دارد، و آنها هم از ٩ میلیارد دلار كمكی كه ایشان به حماس و حزب الله و دیگر تروریستها كرده است ـ در فضای فقر بی نظیری كه دامن جامعه ایران را گرفته است ـ پرده بر می دارند. بهرحال درباره انتخابات زیاد حرف زده ایم. نكته ای كه من می خواهم به آن بپردازم، موضع كسانی است كه در برابر جمهوری اسلامی پرچم سفید بلند كرده اند.
جامعه امروز ایران علی العموم به دو قطب تقسیم شده است. قطبی كه جمهوری اسلامی را نمی خواهد و می خواهد سر به تنش نباشد. و قطبی كه می خواهد جمهوری اسلامی را از دست قطب مقابل نجات دهد. قطب جمهوری اسلامی شامل خامنه ای، رفسنجانی، احمدی نژاد، خاتمی و موسوی، سپاه پاسداران، جهاد سازندگی، بسیج دانشجوئی و دفتر تحكیم وحدت، خانه كارگر و شوراهای اسلامی كار، جبهه مشاركت، مجاهدین انقلاب اسلامی، حزب توده و پس مانده هایش، اكثریت و دور بری هایش و شاه پرستانی كه از قطب اول وحشت دارند، می شود. دایره این قطب روزبروز تنگتر می شود و مردم كسانی را كه در این دایره قرار دارند، بخوبی می شناسند.
قطب دوم قطبی است كه روزبروز «نه» خود به جمهوری اسلامی را شفاف تر می كند و از اینكه چه نمی خواهد فراتر رفته و اكنون دارد به اینكه چه می خواهد بسیار نزدیكتر می شود. در این دایره كسان معدودی هستند كه هنوز توهمی به افرادی از قطب جمهوری اسلامی دارند. اما این توهم دارد به سرعت می ریزد. آنچه كه در این قطب مهم هست، نسلی از گذشته است كه در برابر جمهوری اسلامی جنگی را كرده و شكست خورده است. این نسل متأسفانه چنان ناامید شده كه می تواند باعث مشكل جدی برای نسلی باشد كه جنگش را با جمهوری اسلامی شروع كرده اما هنوز به پایان نرسانده است. گرچه در محاوره روزمره خود از جمهوری اسلامی دل پُری دارند و دائم آرزوی رفتن آن را می كنند، اما از انتخاب میان «بد و بدتر» حرف می زنند. از اینكه «مردم در این كشور باید راهی پیدا كنند كه بتوانند زندگی كنند!» حرف می زنند. «نمی شود» تكیه كلامشان است. شعر ملالت آور «معلوم نیست كه بعد از سرنگونی رژیم، حكومت بعدی چه باشد» را مرتب می سرایند.
بحث با این دوستان را نمی دانم چقدر ثمربخش است. كسانی كه هم میرحسین موسوی را بهتر از من و شما می شناسند، هم سابقه جنایت‌های محسن رضائی و مهدی كروبی و احمدی نژاد را بهتر از من و شما خوانده و تجربه كرده اند، و هم از دست جمهوری اسلامی بیشتر از بسیاری از ماها كتك خورده، تحقیر شده و زندگی شان تباه شده است را چگونه می شود قانع كرد كه در این «انتخابات» نه تنها نباید شركت كرد، بلكه باید رفت و بساط معركه گیری شان را بر سرشان خراب كرد!؟ كسانی كه می دانند با هیچ معیاری چنین مضحكه ای را نمی توان انتخابات نامید، كسانی كه حتی گاها از دست جمهوری اسلامی به خارج مهاجرت و فرار كرده و هر از چند گاهی برای سر زدن به فامیل و آشنایان به ایران سركی هم می كشند را چگونه می توان از رفتن و انداختن رأی به جمهوری اسلامی منع كرد!؟
زندگی در ایران زیر سلطه جمهوری اسلامی برای بخش اعظم جامعه ایران به یك جهنم به معنای واقعی كلمه تبدیل شده است. هیچ كسی نمی تواند ادعا كند كه در عرض این سی سال گذشته تحت سلطه دزدان اسلامی، حتی برای یك لحظه زندگی در این كشور رو به بهبودی گذاشته است. هر باندی از این رژیم برای خودش خان یغمائی برپا كرده است. یكی نفت یك شهر را دزدیده است. دیگری كل جنگل‌های این كشور را بلعیده. آن یكی معدنهای اصلی آن را لوپ لوپ خورده. بغلی دستی اش پتروشیمی آن مملكت را. یكی دستش در جیب جزایری بوده و پسر عمه اش هم مافیای ورود شكر و غیره را رهبری می كرده است. این زندگی در كشوری هست كه عده ای به ناحق پرچم سفید در برابر دزدهای آن بلند كرده اند. نسل جوان این را قبول نمی كند و به دزدهای این كشور اعلان جنگ داده است. آن بهانه هائی چون «انتخاب بین بد و بدتر»، «معلوم نیست آینده بعد از جمهوری اسلامی چه بلائی سر جامعه بیاید» و غیره، بهانه هائی هستند كه اتفاقا توجیه كنندگان و طرفداران خجول جمهوری اسلامی مشغله جامعه می كنند. پرونده آنها با بسته شدن پرونده جنایتكارانی چون خامنه ای، موسوی، سروش، احمدی نژاد و رفسنجانی نیز بسته خواهد شد. كسی كه نفعی در سرپا ماندن جمهوری اسلامی ندارد، باید این پروسه را تسریع كند.

نسل جوان كه باید زندگی كند ـ در ضمن آنچه كه در جمهوری اسلامی میگذرد زندگی نیست، كاریكاتوری از زندگی است ـ باید نسل قدیم و پدر و مادران خود را راضی كند كه باید با این بختك اسلامی جنگید. این نسل باید نسل پیش از خود را راضی كند كه در این جنگ كوله پشتی جوانان و نسل جدید را حاضر كرده و كمكش كند. باید قانع كند كه سلاح‌های جوانان خود را صیقل دهند. باید با گذشته شكست خورده خود وداع بگوید. باید به آینده بهتری امید ببندد. زندگی بدون امید به دنیا و زندگی ای بهتر فقط منجلابی است كه اسم «زندگی» را دزدیده بر آن نهاده اند.
٧ ژوئن ٢٠٠٩

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر