۱۳۹۶ بهمن ۳۰, دوشنبه

انشعاب در کنگره کار کانادا

بزرگترین اتحادیه کارگران بخش خصوصی در کانادا، طی نامه ای که روز ۱۷ ژانویه به حسن یوسف، رئیس کنگره کار کانادا (سی ال سی) ارسال کرده بود، نوشته است هیأت رئیسه اتحادیه  Unifor(یونیفور) روز ۱۶ ژانویه به اتفاق آرا به ترک کنگره کار کانادا رأی داده است. این تصمیم "هیأت رئیسه" در دوره‌ای که زیر فشار اعتراضات خیابانی کارگران و محافل و نهادهای اجتماعی و علیه فقر، و فشار لابیستی "سی ال سی" و نهادهای استانی و محلی وابسته به آن، دولت ایالت انتاریو لایحه ای مهم به نفع لایه فقیرتر کارگران تصویب کرد، ضربه‌ای سخت به جنبش کارگری کانادا است، و بقول شاهدان و تحلیلگران جنبش کارگری کانادا، این ضربه به کانادا محدود نخواهد ماند. یونیفور بیش از ۳۰۰ هزار عضو با دهها لوکال (شعبه محلی) دارد که بعضی از لوکالها رسما به این انشعاب اعتراض کرده‌اند. اعتراض و انتقادات اصلی‌ای که فعالین چپ‌تر به این انشعاب دارند، دخالت ندادن اعضای یونیفور و یا حداقل فعالین "کف کارخانه" یونیفور در این تصمیم حیاتی برای جنبش کارگری است؛ و در نظر نگرفتن منفعت جنبش کارگری در کل.


زمینه های انشعاب
اقدامات یکی دو سال اخیر یونیفور علنا مورد اعتراض تعدادی از اتحادیه ها و بطور ضمنی خود "سی ال سی" قرار گرفته بود. این اتحادیه که از ادغام دو اتحادیه بزرگ بخش خصوصی، اتحادیه کارگران ماشین سازی کانادا CAW، و اتحادیه ارتباطات، انرژی و کاغذداران کانادا CEP، بوجود آمد، طی یکی دو سال گذشته سعی در به زیر سلطه در آوردن و کنترل دو اتحادیه مهم دیگر (اتحادیه کارگران اتوبوسرانی بین شهری تورنتو (ATU Local 113) و اتحادیه کارگران هتل و رستورانها در تورنتو (UNITE HERE Local 75)) کرده است. این کار یونیفور باعث اصطکاک بین تعدادی از اتحادیه های عضو "سی ال سی" و یونیفور شده است که طبیعتا باید با "ماده ۴" اساسنامه "سی ال سی" حل و فصل می شد. نامه فرستاده شده به حسن یوسف به این ماده اشاره دارد که توسط بعضی از اتحادیه های عضو کنگره کار کانادا بر علیه یونیفور بکار گرفته شده و "سی ال سی" اقدامات لازمی انجام نداده است.
نامه همچنین دلیل دیگری برای جدائی از "سی ال سی" را عنوان می کند که ماده ۲۶ اساسنامه خود را اجرا نکرده است. ماده فوق درباره استقلال اتحادیه های کارگری کانادا است و از آنجا که تلاش برای به کنترل در آوردن دو اتحادیه ای که زمینه انشعاب یونیفور از کنگره کانادا را مهیا کرد، اتحادیه‌هایی هستند بین‌المللی، که عضوی از اتحادیه‌های بزرگتر کارگری آمریکا، نیز هستند. نامه رئیس هیأت مدیره یونیفور به حسن یوسف "حق کارگر کانادائی"، یا در واقع ناسیونالیسم، را بیش از حد برجسته می کند. دلیل ذکر نشده این برجسته کردن ناسیونالیسم هم اختلافات بین رهبری دو اتحادیه مورد حمله یونیفور است که بخشی از رهبری آنها مورد حمایت – مالی و تدارکاتی – یونیفور است.
اما دو دلیل عمده دیگر ریشه‌دار و کهنه‌تر، زمینه و باعث اصلی این جدائی‌اند. اشاره شد که یونیفور حاصل ادغام دو اتحادیه مهم "سی آ دبلیو" و "سی ای پی" است. در اساسنامه "سی ال سی" اتحادیه ها، رسما و علنا، حق دخالت در امور و اختلافات همدیگر را ندارند. در دو مورد بالا که یونیفور در امور دو اتحادیه در تورنتو دخالت کرد، نقض رسمی این اساسنامه بود. پیش از آن هم در سال ۲۰۰۰، "سی آ دبلیو" در امور SEIU دخالت کرد و تلاش کرد آن را به کنترل خود در آورد که حاصل آن جدائی موقت آن زمان این اتحادیه از "سی ال سی" بود.

دلیل دوم و به اصطلاح سیاسی تر جدائی یونیفور از "سی ال سی" و در واقع نارضایتی عمده اتحادیه‌های عضو "سی ال سی" از یونیفور مسیری است که یونیفور سعی می‌کند جنبش کارگری را به آن طرف ببرد. "سی ال سی"، همچنانکه همه فدراسیون و کنفدراسیونهای کارگری در جهان نزدیک به احزاب سوسیال دمکرات هستند، نهادی نزدیک به حزب سوسیال دمکرات کانادا، "ان دی پی"، است. سیاستی که "سی آ دبلیو" آن زمان و یونیفور اکنون دنبال می کند، "رأی دادن استراتژیکی" در انتخابات است. یعنی اگر در منطقه‌ای یونیفور احساس کرد نماینده حزب لیبرال شانس بیشتری دارد، از ایشان حمایت خواهد کرد. این یعنی حمایت مالی، یعنی رأی و یعنی تأمین نیروی انسانی برای ترویج و پادوئی! کنگره سال ۲۰۱۷ فدراسیون کار انتاریو (او اف ال) صحنه داغ بحث حول لایحه ای بود که "او اف ال" از "ان دی پی" حمایت کند. لایحه در هیاهو و اعتراض نمایندگان یونیفور با رأی کافی تصویب شد.

ضربه از کجا به جنبش کارگری وارد می شود؟
در سطح خیابانی و سیاست زمینی، جنبش کارگری – در کانادا – توسط نهادهایی چون فدراسیونهای استانی و شوراهای کارگری شهری اعمال قدرت می کند. این نهادها وابسته به "سی ال سی" هستند. هر اتحادیه ای که عضو "سی ال سی" نباشد، نمی تواند عضو هیچکدام از این نهادها باشد. این نهادها (فدراسیونها و شوراهای شهری) با حق عضویت اتحادیه های محلی، می توانند به فعالیت خود ادامه بدهند. اشاره شد که یونیفور بیش از ۳۰۰ هزار عضو و دهها لوکال محلی دارد که با قطع کمک این اتحادیه به فدراسیونها و شوراهای کارگری، جنبش کارگری نمی تواند بسیاری از کارهای روزمره سیاسی اش را به پیش ببرد. محافل رادیکال، مثل جریانات علیه فقر، طرفداران محیط زیست و غیره، و آکسیونهای محلی در محلات و حمایت از اعتصابات کارگری با کمک این نهادها امورشان می گذرد. نامه جان کارترایت، رئیس شورای کارگری تورنتو و یورک، به دنبال جدائی یونیفور از "سی ال سی" مشخصا به این موضوع می پردازد.
همچنین کش و قوس های حول این انشعاب، مسائل حیاتی دیگری که در مقابل جنبش کارگری کانادا قرار دارند را به حاشیه می راند. طبق آمار رسمی حدود ۳۱ درصد کارگران کانادا در اتحادیه های کارگری متشکل هستند. بحرانهای اقتصادی، موقعیت معیشتی، فقر روزافزون و غیره در این کشور، تلاش برای متشکل شدن را به مشغله های اصلی فعالین کارگری تبدیل کرده است. متشکل شدن امکانات تدارکاتی، تلاش انسانی و امکانات مالی می خواهد که معمولا بر دوش فدراسیونهای استانی و شوراهای کارگری شهری است. با کم شدن بودجه این نهادها، امکان متشکل شدن کارگران بیشتری، تضعیف می شود. فعالین کارگری همچنین نگران این هم هستند که یونیفور از این به بعد، در عوض تلاش برای متشکل کردن کارگران نامتشکل، با باز دیدن دست خود، تلاش بیشتری برای به کنترل در آوردن اتحادیه های دیگر خواهد کرد. اتحادیه های دیگر و "سی ال سی" هم سعی خواهند کرد این حملات را دفع کنند و این یعنی مشغول به خود شدن و هدر دادن امکانات؛ بجای متشکل کردن کارگران غیرمتشکل!

یک مورد مشخص ضرر دیدن جنبش کارگری کانادا از انشعاب فوق، اعتراض کارگران کافی شاپهای Tim Horton’s (تیم هورتونز) است. بدنبال تصویب لایحه ۱۴۸ توسط دولت ایالتی انتاریو، در یک اقدام هماهنگ شده توسط صاحبان بسیاری از کافی شاپهای مزبور، تلاشی مزورانه برای مقابله با این لایحه صورت گرفت. گفته اند کارگران را بیکار خواهند کرد؛ شیفتها را کاهش خواهند داد؛ مغازه ها را خواهند بست و غیره. فعالین یونیفور و کمکهای مالی و تدارکاتی آن در مرکز ثقل مقاومت بر علیه این گروکشی بود. سهم یونیفور به "سی ال سی"، شوراهای کارگری شهر و فدراسیونهای استانی، سالانه حدود ۱۰ میلیون دلار بود. جنبش کارگری در خیابان، در صف مبارزه و کف کارخانه، اکنون از این امکانات محرودم شده است.
یکی از فعالین کارگری آمریکا، جانتان روزنبلوم، در نشریه (وبسایت) پربیننده AlterNet بعنوان کسی که وقایع جنبش کارگری کانادا را دنبال می کند و پیشروی های آن به فعالین کارگری در آمریکا قوت قلب می دهد، نگرانی خود را از این انشعاب ابراز کرده است. او که یکی از فعالین کمپین "۱۵ دلار در ساعت" و همچنین از فعالینی بوده که انتخاب کشاما سوانت، عضو مارکسیست شورای شهر سیاتل حاصل زحمات او و رفقایش در کمپین "۱۵ دلار در ساعت" است، می گوید پیشروی تا کنونی این کمپین با این انشعاب متحمل عقب نشینی خواهد شد. این نگرانی واقعی است. فعالین کارگری تلاشی هرکولی می‌کنند که دو نفر را به هم نزدیک کنند و آنگاه می بینیم که "هیأت رئیسه"ای برای حق عضویت تعدادی که عضو اتحادیه دیگری هستند، جنبش کارگری را دو شقه و تضعیف می کنند.

تغییرات در قانون کار ایالت انتاریو
در این نوشته چند جا به دستآوردهای اخیر کارگران در ایالت انتاریو اشاره شد. فعالین کارگری در سطوح مختلفی، درگیر قانون کردن تک تک بندهای لایحه فوق بوده اند. از آنجا که بخش عظیمی از کسانی که ما روزمره با آنها سر و کار داریم حداقل دستمزد دریافت می کنند و با هزینه های سرسام آوری که زندگی در شهری مثل تورنتو بر آدمی تحمیل می کند، افزایش دستمزد به ۱۵ دلار شاید و احتمال به حق هم، مهمترین دستآورد به نظر برسد. اما حقیقتا تک تک بندهای این لایحه تأثیر مستقیمی در زندگی تک تک ماها دارند. و باید دست تک تک آن فعالینی که شب و روز تلاش کردند کارگران را به اعتراض به فقر و بیحقوقی بکشانند، را فشرد. دست‌مریزاد!
در انتهای این نوشته، بعنوان ضمیمه هم که باشد، اشاره به نکات اصلی لایحه ۱۴۸ ضروری به نظر می رسد.
روزهای آخر سال ۲۰۱۷ (۲۲ نوامبر ۲۰۱۷)، دولت لیبرال ایالت انتاریو قانون معروف به "لایحه ۱۴۸" را، تحت عنوان "محیط کار عادلانه، قانون کار بهتر" که مربوط به قوانین جدیدتری در رابطه با کارگر و کارفرما بود را تصویب کرد. همچنانکه در توضیح وزیر کار این ایالت هم، بطور ضمنی، اشاره شده است، این لایحه تحت تأثیر اعتراضات توده ای به این دولت تحمیل شده است. مهمترین بندهای لایحه مذکور نکات زیر هستند:


۱) حداقل دستمزد از ۱۱.۶۰ در ساعت به ۱۴ دلار در اول سال ۲۰۱۸ و به ۱۵ دلار در اول سال ۲۰۱۹ افزایش خواهد یافت.
۲) دستمزد برابر در ازاء کار برابر به همه کارگران شاغل در یک حرفه تعلق خواهد گرفت. این شامل حال کارگران نیمه وقت می شود که بعضا دستمزدی بسیار کمتر از کارگران تمام وقت دریافت می کنند.
۳) دستمزد پائین کارگرانی که دستمزدشان مثلا به انعام وابسته است، و یا دانش آموزان زیر ۱۸ سال و راهنماهای شکارچیان و ماهیگران نیز همراه با حداقل دستمزد افزایش خواهد یافت.
۴) اگر تشکلی نشان دهد که حداقل ۲۰ درصد پرسنل محیط کاری خواهان متشکل شدن هستند، محدودیتهای قانونی و پروسه سخت و دست و پاگیر گذشته برای متشکل شدن کارگران آن شرکت برداشته خواهد شد. اتحادیه مزبور حق دارد به لیست کارگران و کارمندان دسترسی پیدا کند و اطلاعات تماس با آنها را از مدیریت بگیرد.
۵) محدودیت متشکل شدن کارگران در بخشهای خاصی، مثل کارگران بخش خدمات عمومی، کارگران بخش ساختمانی و کارگرانی که توسط پیمانکاران (آژانسهای موقت) مشغول کارند، برداشته می شود.
۶) همه کارگرانی که برای یک شرکت برای ۵ سال کار کرده، ۳ هفته مرخصی با حقوق به ایشان تعلق خواهد گرفت. سابق بر آن، ۲ هفته مرخصی شامل آنها می شد.
۷) ده روز مرخصی اضطراری برای امور شخصی به همه کارگران تعلق خواهد گرفت. دو روز از این ده روز با دستمزد خواهد بود. پیش از این، این مرخصی فقط شامل حال کارگرانی می شد که در یک شرکت با حداقل ۵۰ پرسنل شاغل بودند. کارفرما حق ندارد از کسی گواهی دکتر برای استفاده از "مرخصی اضطراری شخصی" درخواست کند.
۸) قربانیان خشونتهای خانوادگی و جنسی، و والدین کودکانی که این خشونت را تجربه کرده و یا با تهدید شده باشند، در سال می توانند ۵ روز مرخصی با دستمزد و ۱۷ ماه مرخصی بدون دستمزد و بدون واهمه از از دست دادن کار، از مرخصی فوق استفاده کنند.
۹) والدینی که فرزاندانشان فوت کنند، می توانند تا دو سال از مرخصی بدون حقوق استفاده کنند. پیش از این تنها والدینی می‌توانستند از این مرخصی استفاده کنند که فرزندانشان قربانیان قتل و جنایت بودند.
۱۰) کارفرما باید سه ساعت دستمزد به کارگرانی بپردازد که به آنها حداقل ۴۸ ساعت خبر نداده که شیفت آنها را لغو (cancel) کرده است. اگر کارگری on call باشد، کارفرما موظف است حداقل سه ساعت به او دستمزد بپردازد.
۱۱) اگر کارفرما به کارگری حداقل ۴ روز اطلاع نداده باشد، کارگر حق دارد از تقبل شیفت، بدون واکنش منفی، خودداری کند.
۱۲) زنانی که مجبور بودند کفشهای پاشنه بلند بپوشند، از این اجبار خلاص می شوند.
۱۳) شرکتهایی که کارگران را به دروغ و با حیله و کلک "پیمانکاران مستقل" طبقه بندی می کنند تا از زیر تعهدهای قانون کار را دور بزنند، جریمه خواهند شد.
۱۴) حداکثر جرایم برای کارفرمایانی که قانون کار را نقض می کنند از ۲۵۰، ۵۰۰ و ۱۰۰۰ دلار برای تخلفات متعدد، به ۳۵۰، ۷۰۰ و ۱۵۰۰ دلار افزایش خواهد یافت. دولت همچنین نام متخلفین را منتشر خواهد کرد.
۱۵) حداکثر جرایم ذکر شده در قانون کار برای افراد از ۲۰۰۰ دلار به ۲۵ هزار و برای شرکتها از ۵۰۰۰ دلار به ۱۰۰ هزار افزایش خواهد یافت.

۹ فوریه ۲۰۱۸

۱۳۹۶ بهمن ۲۵, چهارشنبه

اعتراض کارگرى به صرفه نيست!

نگاهى به کتاب «اتحاديه هاى کارگرى و قانون کار در ايران، ١٩٤١-١٩٠٠»

يکى از معدود کسانى که به مسائل کارگرى در ايران پرداخته، آقاى ويليام فلور، William M Floor است. من کتاب ايشان را، «اتحاديه هاى کارگرى و قانون کار در ايران، ١٩٤١-١٩٠٠»، که آقاى ابولقاسم سرى٭ آن را به فارسى ترجمه کرده، مطالعه کرده ام. ظاهرا اين کتاب توصيف وقايع است. اما وصف وقايع توسط ذراتى معلق در هوا صورت نمى گيرند. پشت ارائه هر واقعه اى شخصى هست که داراى قضاوتى هست. گرچه نه آقاى فلور و نه آقاى سرى به ما نمى گويند که چه قضاوتى دارند، اما خود کتاب به اندازه کافى گوياست. البته خود آقاى فلور فقط بخش چهار را توصيفى و نه تحليلى مى خواند. (صفحه ١٢٩)
کتاب شامل ٤ بخش است. ١) اتحاديه هاى کارگرى، ٢) قانون کار، ٣) مقررات کار، و ٤) تأسيس اداره ارزاق در ايران. کتاب با مقدمه مترجم، پيوست، ضمائم، فهرست ها، يادداشت ها و غيره، ٢٠٧ صفحه است. متن انگليسى آن هم تنها ١٢٤ صفحه، باضافه فهرست و يادداشتها و غيره مى باشد. هر خواننده اى که کوچکترين آشنائى با تاريخچه جنبش کارگرى در دوره ياد شده داشته باشد، متوجه مى شود که اين کتاب نمى تواند يک تحقيق همه جانبه و جدى باشد. چرا که تنها بررسى مبارزات کارگران چاپخانه ها در اين دوره، نياز به صدها صفحه مطلب دارد. به نظر مى رسد که هر بخشى جداگانه و به منظورى نگاشته شده است، چرا که تقريبا مى شود هر بخش را بدون احتياج به بخش قبلى يا بعدى جداگانه مطالعه کرد. اين مى تواند امتيازى براى کتاب باشد. اما در اين مورد مشخص، دو بخش آخر تقريبا ربطى به تيتر کتاب نداشته و يا حداقل در يک کتاب خلاصه وار ندارند.
چند صفحه اول بخش چهار به سوخت و ساز توليد کشاورزى در جوامع «صنعتى و ماقبل صنعتى» مى پردازد. بقيه اين بخش تقريبا تماما به وضعيت نان در ايران و بخصوص تهران و احتکار آرد و نان توسط محتکران مى پردازد. خواننده بهيچوجه نمى تواند ربطى بين اين بخش و بحث مربوط به اتحاديه هاى کارگرى و قانون کار ببيند. به نوعى به علل مهاجرتهاى اوليه روستائيان و توليد براى مصرف به توليد انباشت سود برداخته مى شود، که بنظر بسيار ناکافى مى آيد.
بخش سوم به گفته خود آقاى فلور يک تصوير از اوضاع کارگرى است؛ «تصوير اوضاع کارگرى بيش از آنکه بر اساس تجزيه و تحليل باشد توصيفى است و عمومى بى آنکه در جزئيات آن بحث شود»(صفحه ١٢٩). اين بخش به وضعيت برده وار کارگران مى پردازد، که براى خواننده مى تواند حاوى نکاتى تازه و اطلاعاتى تکاندهنده از وضع اسفبار کارگران باشد. برخورد کارفرمايان با کارگران چنان وحشتناک و برده دارانه بوده که ناظران را بهت زده کرده بود. فلور مى نويسد: «در عمل بنظر مى رسيد که دستمزد حق کارگر نيست بلکه بيشتر التفاتى است که از راه مرحمت از سوى کارفرماى آزادمنش بخشيده ميشود.» (صفحه ١٤٧) در صفحه ١٤٢ مى نويسد: «چاره ديگر اين بود که از ازدواج پرهيز شود يا در صورت داشتن زن و فرزند آنها را در دهکده واگذارند يا در صورت به شهر آوردن شان آنها را نيز به کارى وادارند.» برغم اينها بنظر نمى رسد که آقاى فلور ايراد جدى به اين وضعيت داشته باشد. از نظر ايشان ورود به شاهراه جامعه صنعتى قيمتى دارد که بايد پرداخت مى شد و اگر انسانهايى زندگيشان تباه شده باشد، اشکالى ندارد. اين را در صفحه ١٢٢ توجيه مى کند که «نبرد بر سر ٨ ساعت کار هنوز در اروپا به پيروزى نرسيده بود.» اين شايد به نظر فلور و دوستانش عادى باشد. اما لزومى ندارد که براى ورود به جامعه صنعتى، زندگى انسانها آنچنان تباه شود که در ايران و انگليس شد. انگلس در مقدمه بر چاپ انگليسى کتاب «وضعيت طبقه کارگر انگليس» مى گويد که طبقه کارگر آلمان وضعيت فاجعه بارى را که طبقه کارگر انگليس از آن عبور کرد، دور زد.

با اين توضيحات اجازه بدهيد وارد بحث تيتر کتاب، اتحاديه هاى کارگرى و قانون کار، بشويم.
خوانند مى تواند از عنوان کتاب دو برداشت متفاوت بکند. ١) شکل گيرى و فعاليت هاى اتحاديه هاى کارگرى و همچنين تدوين قانون کار در دوره بين ١٩٠٠ تا ١٩٤١، ٢) رابطه و مبارزه متشکل کارگران براى تدوين و به کار بستن قانون کار. آقاى فلور منکر اين نمى شود که در جامعه سرمايه دارى کارگران براى تشکل هايشان و هم چنين قانون کار مبارزه مى کنند. وى نمونه هاى متعددى مى آورد که از همان اوانى که روابط توليدى سرمايه دارى به ايران معرفى شد، مبارزه کارگرى نيز در اشکال مختلف براى ايجاد تشکل بروز کرد. مبارزه متشکل کارگران در عين حال که مطالبات صنفى را در بر مى گرفت، بين اين مبارزه و مبارزه سياسى کارگران، آنگونه که اکنون سنديکاليست ها دوست دارند آن را بنمايانند، تضادى وجود نداشت.

اتحاديه هاى کارگرى
گرچه بخش اول کتاب باصطلاح به فعاليت هاى اتحاديه هاى کارگرى اختصاص داده شده است، اما نويسنده با استفاده از اسناد وزارت خارجه انگليس (اوخا) بيشتر روى شرکت نفت ايران و انگليس تکيه کرده است. آنجائى هم که اسمى از جاهائى مثل تهران، تبريز، اصفهان، مشهد و گيلان مى آورد، سعى مى کند رابطه «مضر» بين حزب کمونيست ايران و کارگران را خاطر نشان سازد.
گاها خواننده از خود مى پرسد: بالاخره آقاى فلور چه مى خواهد بگويد؟ در صفحه ١٠ مى گويد: «کنترل جنبش کارگرى توسط حزب کمونيست ايران دليلى مهم بود که چرا جنبش کارگرى روزگارى چند زنده باقى ماند، و در عين حال همين يکى از دليل هاى اصلى نابودى و ناکامى آن بود.» در صفحه ٨٠ مى نويسد: «علت ديگر از ميان رفتن اتحاديه ها اين بود که اتحاد جماهير شورى ترجيح مى داد مناسبات خوبى با ايران و حاکم آن رضا شاه داشته باشد.» خواننده مى تواند از نقل قول صفحه ٨٠ به اين نتيجه برسد که منظور آقاى فلور در صفحه ١٠ همان ميدان خالى کردن کمونيستها است. اما اين نتيجه گيرى ساده لوحانه اى است. با خواندن کتاب گرچه امکان دارد چنين بنظر برسد که ويليام فلور دارد به خواننده اطلاعات تاريخى مى دهد، اما بسيار ناشيانه هر ارتباط بين کمونيستها و اتحاديه هاى کارگرى را خطاى غيرقابل جبران بحال ادامه کارى اتحاديه ها ترسيم کرده است.
گفتم ناشيانه دنبال تضاد ارتباط حزب کمونيست با اتحاديه هاى کارگرى مى گردد. يک نمونه برجسته و مشخص رابطه تشکل کارگرى با يک حزب کمونيستى، رابطه بلشويکها با کميته هاى کارخانه و شوراها بود. قبل از اکتبر ١٩١٧ بيش از ٦٠ درصد فرستاده هاى کميته هاى کارخانه به «کنفرانس کميته هاى کارخانه سراسر روسيه» را بلشويکها تشکيل مى دادند. تعدادى از تاريخ دانان از مخالفت فرستاده هاى تحت تأثير منشويک ها، آنارشيست ها و غيره، با تصميمات گرفته شده از طرف اکثريت اين کنفرانس ها خبر داده اند. اما در نمونه مورد بحث در ايران، کارگران مخالفتى با هيچ تصميمى که از طرف تشکلهايشان گرفته شده بود، نداشتند. اين دم و دستگاه قاجار و رضا شاه بودند که با تصميمات تشکلهاى کارگران مشکل داشتند. ناشيانه است، زيرا اين منطق جز آقاى فلور و دم و دستگاه رضا شاه، کس ديگرى را قانع نمى کند!
ويليام فلور مى داند کسانى هستند که رزق و روزى شان را با «من خودم کارگرم» مى گذرانند. در صفحه ١١ مى نويسد: «هم حزب کمونيست و هم اتحاديه هاى کارگرى به دست مردانى تأسيس شد و آغاز به کار کرد که دستمايه و زمينه فرهنگى شان آنها را در شمار طبقه متوسط قرار مى داد. بر روى هم کارگران نه وقت و نه انرژى داشتند نه آن ادراک و کارآئى را که بتوانند فعاليتهاى کارگرى را سازمان دهند، چه رسد به جنبش کارگرى.» و اين به ايشان امکان مى دهد که نتيجه بگيرد، «رهبران حزب کمونيست و جنبش کارگرى بيشتر به موضوع هاى سياسى علاقه داشتند نه مساله هاى نان و قاتق (Bread and Butter)» نمى دانم منظورش از «دستمايه» چيست. اما منظورش از نداشتن «زمينه فرهنگى» همانست که کارگران بى سوادند، متوجه مسائل نيستند، نمى فهمند و از اين ترهات. اگر رهبران حزب و يا اتحاديه هاى کارگرى با کارگران بيگانه هستند، بگذاريد اين را خود کارگران تصميم بگيرند. چرا بايد رضا شاه و انگليس اين تصميم را براى کارگران بگيرند. آقاى فلور بجاى آنکه به عامل اصلى در بدبختى و سيه روزى کارگران که همان سرکوب رضا شاه و حکومت سرمايه است، اشاره کند، تصميم دارد گناه را گردن خود کارگران و يا احزاب سياسى بگذارد. وى اما با اين همه ناشى نيست. در صفحه ٨٤ مى گويد: «هر چند بى سوادى به خودى خود برحسب احساس تعلق داشتن به پرولتارياى صنعتى، مشکلى براى کسب آگاهى طبقاتى محسوب نمى شود، …» مى گويد: با اينکه کارگر بى سواد است اما مى داند که جزو طبقه اى است که استثمار مى شود. اما وقت و انرژى و درک کافى ندارد! اتفاقا دخالت در سياست رکن اصلى زندگى اش است. چه باسواد و چه بى سواد! براى حتى گرفتن دستمزدهاى به تعويق افتاده اش که آقاى فلور به چند نمونه اش اشاره مى کند، بايد مبارزه کند. براى کاهش ساعات کار، براى اضافه دستمزد و و و بايد حزب، اتحاديه، شورا و غيره تشکيل دهد. بايد فراخوان مجمع عمومى بدهد. بايد اعتصاب سازمان دهد و غيره. جالب است، مى گويد: وقت، درک و انرژى اين را ندارد که به سياست بپردازد!؟ و در عين حال در صفحه ١٦ در باره يکى از اعتصابات کارگران و مطالبه آنها مى گويد) :»کارگران) مى خواستند که در هنگام انفصال از کار گواهى حسن اخلاق به آنها داده شود و صندوقى براى بهداشت و تأمين آنها تأسيس گردد. زيرا که «در سراسر جهان معمول است که هرگاه براى کارگرى در حين کار اتفاقى رخ دهد …». و چند سطر پائين تر درباره اعتصاب کارگران ترامواى تهران مى گويد: «… آنها خواستند که در ايام تعطيل «همچنانکه در جاهاى ديگر دنيا مرسوم است» به آنها حقوق داده شود.» کارگر ايرانى در سال ١٩٠٧ مطالبات خود را با مطالبات کارگران انگليس و فرانسه و غيره مقايسه مى کند و همان حق را مى طلبد. اما دکتر ويليام فلور تصميم دارد بگويد «درکش» را ندارد!
هر جائى که مبارزه کارگرى است آقاى فلور بجاى آنکه دنبال دليل وقوع اين مبارزه بگردد، در آرشيو «اسناد وزارت خارجه انگليس» دنبال رد پاى سفارت شوروى و ک گ ب است. در صفحه ٢٩ چند روزنامه و نشريه کارگرى را اسم مى برد و با استناد به اوخا مى گويد: «همه اين روزنامه ها از سفارت شوروى کمک مالى دريافت مى کردند.» در صفحه ٤٩ مى نويسد: «سفارت انگليس درباره سفير روس در ژانويه ١٩٢٥ گزارش داد که به موجب آگاهى هاى موثق او مى کوشيده تا در ميان کارمندان اپک (کمپانى نفت ايران و انگليس) نفوذ کند. براى اجراى اين منظور شايد سرکنسول روس در اصفهان دستور داشته تا «کمکهاى مالى به کمونيستهاى ايرانى يا سازمانهاى سوسياليست را کاهش داده يا قطع کند تا آن پولها به انجام دادن کارهاى پنهانى در فارس و خوزستان اخصاص يابد.»» درباره مأخذ اين اطلاعات هم مى گويد: «اوخا «خلاصه آگاهى». اين آگاهى ها بر اساس «يک مأخذ تأييد نشده اما به نسبت موثق» بود.» به اين مى گويند يک تحقيق جدى که قرار است فردا پس فردا آکاداميسينهايى تحقيقاتشان را بر پايه اين کتاب به جامعه عرضه بدارند. نبايد تعجب کرد. بخش زيادى از ادبيات دوران جنگ سرد از اين ماليخوليا و اسکزوفرنى رنج مى برد. يک کسى يک جائى چيزى گفته! (و آيا واقعا گفته است؟) و بر مبناى اين گفته (و يا نگفته!) اعتراضات کارگران را قلع و قمع مى کنند.
اما از نظر ويليام فلور براى سرکوب کارگران و سازمانهايشان تنها گفتن اينکه آنها از سفارت شوروى کمک مالى دريافت مى کردند، کافى نيست. در صفحه ٥٤ مى نويسد: «در همان زمان يعنى مارس ١٩٢٨ آقا بيک اف رئيس سازمان امنيت شوروى (ک گ ب) در ايران نيز سرگرم سازمان دادن به اتحاديه هاى کارگرى بود.» درباره اعتصاب ١٩٢٩ در آبادان نيز مى گويد: «حاکم آبادان که پس از گرفتن اختيار تام از استاندار از محمره به آبادان آمده بود بى درنگ ٢٥ تن را دستگير کرد اما اين کار خاطرش را آسوده نساخت. در حين اين دستگيرى ها سندهائى به دست آمد که بنابه گفته الکينگتن شکى باقى نگذاشت که مسکو از طريق آن چهار روسى نامبرده در بالا در پشت اين کارها ايستاده است. يعنى پشتيبان اقدام هائى است که «نه همين موجب اعتصابها و خرابکارى در پالايشگاه است بلکه همچنين مؤيد ايجاد آشوب در ايالت است».» استالين و رئيس سازمان ک گ ب و نيمى از جمعيت روسيه را مى آورند که در خوزستان کارگران را سازمان بدهند؟! اين نه استالين و آقابيک اف اند که حاکم آبادان و ويليام فلور را اينچنين دستپاچه کرده اند، بلکه شبح کمونيسم و مبارزه طبقاتى کارگران است که آنها را دچار اسکزوفرنى کرده است. کسانى که با ساواک و جمهورى اسلامى آشنائى دارند مى دانند که چگونه با اين نوع اتهامات و پاپوش دوزيها کارگران و کمونيستها را دسته دسته به دار مى آويختند. براى وزارت خارجه انگليس اين يک سياست شناخته شده است که هر مبارزه کارگرى را با يک برچسب آشوب و خرابکارى و … به خون بکشد.
من آقاى فلور را نمى شناسم. نمى دانم که آيا وى يک استاد دانشگاه، يک محقق، يک روزنامه نگار، مأمور سازمان امنيت و وزارت خارجه انگليس است، يا يک کارمند شرکت نفت ايران و انگليس. با اينکه از طرف يکى از مقامات انگليسى به نام «Mudliar» (مادلير) به وضعيت کار و زندگى کارگران اعتراض شده بود، ويليام فلور در آرشيو وخا، شرکت نفت ايران و انگليس و کنسول انگليس در ايران به دنبال اين مى گردد که نشان دهد امکانات کافى موجود بوده اما در اثر بارانهاى پى در پى امکان استفاده از اين امکانات وجود نداشته، در نتيجه شکايات مادلير بى پايه است. (صفحات ٤٥، ٤٦ و ٤٧)

قانون کار
در بخش قانون کار، ويليام فلور به همه چيز و همه کس مى پردازد جز به خود کارگران. آقاى فلور يک چيزى را ضمنى مى گويد تا هم گفته باشد و هم چيزى را نگفته! در بررسى قوانين کار از اسقف لينتين از هيأت مبلغان انجمن کليساى انگليس، دکتر شافتر پزشک بيمارستان مبلغان مسيحى، مظفرالدين شاه، سازمان بين المللى کار تا سفارت انگليس و آمريکا و غيره اظهار نظر کرده اند، جز کسانى که قرار است اين قانون شامل حالشان شود! ايران در سال ١٩١٤ به سازمان بين المللى کار مى پيوندد و در نتيجه وضع کارگران قالى بافى کرمان که مهمترين صنعت آن دوره ايران بوده، اين سازمان را بر آن مى دارد که به ايران دستور بدهد در وضع اين بخش از کارگران بهبودى ايجاد کند. همه بعد از آن درباره بهبود وضع کارگران به به و چه چه مى کنند تا اينکه نشريه «شفق سرخ» به سردبيرى على دشتى در سال ١٩٢٨ پرده از وضع اسفبار اين کارگران بر مى دارد. تازه معلوم مى شود که حتى يک ماده از قانون کار سال ١٩٢٣ هم به اجرا در نيامده است. آقاى فلور نتيجه مى گيرد که فشارهاى خارجى و بخصوص سازمان بين المللى کار بحث قانون کار را در دستور کار حکومت ايران مى گذارد. اين فرع است. با تسلط روابط سرمايه دارى و رشد نيروهاى مولده، خودبخود بحث قانون کار مطرح مى گردد. چون يکى از ارکان اصلى مبارزه کارگران حول قانون کار است.
آقاى فلور مى گويد: «اجرا نشدن قانون (منظور قانون کارخانه سال ١٩٣٦ است) به آن سبب بود که حکومت اداره بازرسى تأسيس نکرد و جريمه هائى که از …» صفحه ١٢٢. و يا مى گويد که اين قانون کارها واقعى نبودند زيرا «نبرد بر سر ٨ ساعت کار هنوز در اروپا به پيروزى نرسيده بود.»! اين کلاهبردارى سياسى است. به اين برمى گردم. بالاتر گفتم که آقاى فلور يک جائى (صفحه ١٠٦) خواسته ضمنى چيزى بگويد تا رفع حاجت کرده باشد! مى گويد: «هر چند وضع قانون اجتماعى در بخش جديد تا اندازه اى به نيروى کار حقوق و حمايت اعطا کرده به کارگر هيچگونه قدرت چانه زنى نداد … بنابراين قانون هاى کار بيشتر جنبه نمايشى داشتند نه عملى.» اگر کسى بيايد مچش را بگيرد که آقاى عزيز بحث قانون کار بدون دخالت سازمانهاى کارگرى نه حقانيتى دارد و نه اجراى آن تضمينى! وى خواهد گفت که من در صفحه ١٠٦ همين را مى گويم. هر کسى مى تواند نقل قول صفحه ١٠٦ را به دلخواه خود تفسير کند، در نتيجه اين از جانب فلور يک کلاهبردارى است. اگر کسى ريگى به کفش نداشته باشد، رک و پوست کنده مى گويد که شما که سازمانهاى کارگرى را سرکوب مى کنيد، بحث قانون کارتان هم مسخره تر از مسخره است! بحث بر سر اين نيست که چون حکومت «ادراه کنترل و بازرسى» و يا جريمه کافى وضع نکرده در نتيجه قانون کار اجرا نمى شود. بلکه بر سر اين است که حکومتى که کارگر را سرکوب مى کند، برايش همان قانونهاى نمايشى هم وضع خواهد کرد. تازه اتفاقا بدون هيچگونه بازرسى و جريمه اى قوانينى وضع مى شدند که زندگى کارگران را سياه تر مى کردند. خود آقاى فلور مى گويد: «فروهر وزير معاون و صنايع رضا شاه در ١٨ آوريل ١٩٢٨ بخش نامه اى خطاب به همه کارگاههاى ريسندگى و بافندگى صادر کرد که در آن از صاحبان آنها خواست که دستمزد کارگران معمولى و بافندگان در ازاى يک روز کار که نبايد از ١٠ ساعت کمتر باشد از چهار ريال تجاوز نکند.» (صفحه ١٣٧) «به گزارش سفير انگليس «عموم برآنند که اعليحضرت پادشاه آگاهى يافته است که شمارى زياد از ريسندگان و بافندگان کارخانه شخصى او که روزانه تنها چهار ريال دستمزد مى گيرند کارخانه او را به عزم رفتن به اصفهان و شيراز که در آنجاها مزدى بيشتر دريافت مى کنند ترک کرده اند، از اينرو پيش نويس آن بخشنامه به فرمان شاه تهيه و صادر شده است.»(صفحه ١٣٨) اگر يک پاى اصلى بحث، سازمانهاى کارگرى نباشند، خود قانونگذاران، کارفرمايان و دولتهايشان خواهند بود. که در بهترين حالت قانون ١٨ آوريل ١٩٢٨ را وضع و به اجرا درمى آورند. هنوز در سال ٢٠٠٤ در کشورهائى چون انگليس و فرانسه هم با وجود سازمانهاى کارگرى قوى و نسبتا مستقل هر روز شاهد نقض قوانين کار توسط دولت و کارفرمايان هستيم. آقاى فلور انتظار دارد که مظفرالدين شاه و رضا شاه بدون دخالت تشکلهاى کارگران قوانين کار را به نفع کارگران وضع و اجرا کنند!
٭٭٭

٭ با اينکه بايد از زحمات آقاى سرى قدردانى کرد، اما بنظر من ترجمه ايشان بسيار سطحى و گاها کلمه به کلمه است. اين نوع ترجمه ها خواننده را با مشکلات و حتى درک مطلب مواجه مى کنند. بعضى از پاراگرافها را بايد دو بار بخواند تا بتواند معنى مطلب را متوجه شود. علاوه بر اين ايشان جا و بيجا بر نوشته آقاى فلور ياداشت مى نويسد و به «محتکران»، «حاکمان» و غيره دندان قروچه مى کند. ترجمه بخش چهار بيشتر به درد يک ياداشت خصوصى فردى که اعصابش خرد است مى خورد تا يک ترجمه براى عموم. هر جا آقاى فلور بجاى خرمشهر اسم «محمره» آورده مترجم يک ياداشت بر آن نوشته است. «»محمره»، نامى تازى و ناخوشايند که در آن روزگار بر سر «خرمشهر» امروزى سنگينى مى کرده است. «صفحه ٦٣. و يا «مترجم براى حفظ امانت و نيز نام آن زمانى شهرها از برگرداندن آن نام ها با نام امروزشان با تأسف خوددارى کرده است.» يادداشتهاى اين تيپى و دستکم گرفتن خواننده مطلب، تا حد زيادى هم از جذابيت مطلب مى کاهد و هم مترجم را در نظر خواننده غيرجدى مى نماياند.

۱۳۹۶ بهمن ۲۲, یکشنبه

قتل زندانی و حکومت درمانده

حکومت درمانده ای در برابر اعتراضات توده های با دستان خالی؛ یک مرد مسن را دستگیر می کند، در خلوتگاهی دست و پایش را می بندند و چند وحشی قوی هیکل اجیر شده به جانش می افتند و می کشند. همان حکومتی که ادعا می کند ابرقدرت شده است! رقیب آمریکا و اسرائیل و عربستان شده است، طرف را می برد زندان و دور از چشم جامعه به جانش می افتد و بعد هم رو به دنیا اخبار مخابره می کند که: "خودکشی کرد!"


یاددتان می آید که دوره ای نه چندان دور کرور کرور مخالف دستگیر می کردند و در راه به زندان، هنوز حتی شکنجه نکرده، نامشان را در مطبوعاتشان درج می کردند که: "اعدامشان کردیم!" این ظاهرا همان حکومت است، اما با بالهای شکسته و درمانده. اکنون که جامعه اینها را به چالش کشیده، نمادهایشان را جلوی چشمان حیرت زده شان پائین می کشند، به آن می شاشند و به آتش می کشند و مرگ بر آخوند و خامنه ای می دهند، جبونانه پیرمرد را دستگیر می کنند و می کشند و بعد از ترس خشم بیشتر مردم می گویند "خودکشی کرد!"

توده های خشمگین اما تصمیمشان را گرفته اند. این حکومت قتل و کشتار و جهالت باید برود. مردم جانشان به لبشان رسیده و از هر چه نماد و نشانه ای از آخوند و کثافت اسلامی داشته باشد، بیزارند.

۱۱ فوریه ۲۰۱۸

۱۳۹۶ بهمن ۲۰, جمعه

کارگران می دانند چه می کنند!

خیزش انقلابی اخیر در واقع به دنبال و در ادامه یک سال مملو از اعتراضات کارگری بود. این را همه، از دوست و دشمن این انقلاب، اعتراف می کنند. نسبت دادن این خیزش انقلابی به توطئه های خارجی و تلاش برای سرکوب وحشیانه و به نمایش گذاشتن این سرکوب هم، اعتراف به نداشتن راه حلی برای جواب به مطالبات کارگران معترض است. البته رسما هم گفته اند که در توانشان نیست که به معضلات جامعه بپردازند. وزیر اطلاعاتشان گفته است: "تأمین رضایت مردم با امکانات مادی مقدور نیست اما می‌توان با خوشرویی و حُسن خُلق، آن را بدست آورد".
لازم است تأکید کنم اینجا بحث بر سر ورود جنبش کارگری به اعتراضات خیابانی نیست. همه، و از جمله و به احتمال زیاد، نویسندگان بیانیه ای که در ادامه به آن اشاره خواهد شد هم می دانند که وقتی کارگران به عنوان کارگران این و یا آن بخش از تولید و صنعت وارد انقلاب شدند، بعنوان جنبش کارگری وارد انقلاب شدند، داریم از یک مرحله دیگری از انقلاب حرف می زنیم که باید جای دیگری به آن پرداخت. اما تا آن زمان، کارگران هم بعنوان بخشی از مردم در خیابان، به عنوان کسانی که به سرکوب، نداری، بیحقوقی، حجاب، ملا، اختلاس، مسجد، چپاول و فساد و غیره اعتراض دارد و خود را شهروندی مثل هر شهروند معترض دیگر دخیل در مبارزه توده ای و همگانی می بیند. جزئی از ٩٩ درصدی هاست. بخشی از دختران میدان انقلاب است.

کارگران و رژیم اسلامی
در اینجا اما لازم است به گوشه ای از بیانیه ای که "کانون بازنشستگان تأمین اجتماعی استان تهران" و "کانون هماهنگی شوراهای اسلامی کار استان تهران" که دو نهاد سرکوبگر و قاتلین کارگران هستند، اشاره کنیم. در بخشی از این بیانیه، که ایلنا آن را منتشر کرده، آمده است: "در ایامی که میهن اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی در معرض هجوم و حمله انواع دشمنان قسم خورده غرب‌گرا و مرفهین خارج‌نشین قرار دارد و متاسفانه برخی معترضین داخلی از احساسات پاک و بی‌شائبه افراد دارای مشکلات اقتصادی سوءاستفاده نموده‌اند، جامعه شریف کارگران ایران که تحت فشار بیشترین معضلات اقتصادی نسبت به سایر اقشار جامعه می‌باشند، به دلیل تعهدات خود به نظام جمهوری اسلامی و شهدا به خصوص شهدای جامعه کارگری و عشق و علاقه وافر به مدیران اجرایی نظام بالاخص مقام معظم رهبری تلاش نموده‌اند به منظور حفظ آرامش و امنیت اجتماعی جامعه مطالبات و خواسته‌های به حق خود را در قالب مصاحبه، مناظره و بیانیه از طریق نمایندگان قانونی خود مطرح و پیگیری نمایند و ضمن محکوم کردن اغتشاشات اخیر که موجب بر هم زدن نظم و انضباط اجتماعی می‌گردد، حتی از برگزاری اجتماعات صنفی آرام صرفنظر نموده، به این امید که کارگزاران و مدیران اجرایی نظام به این بیانیه‌ها و اطلاعیه‌ها پاسخ مناسب و در خور شان جامعه کارگری را بدهند."
از دشمنان قسم خورده غرب گرا و مرفهین خارج نشین گفته است. درست است که اینها دشمنان قسم خورده جمهوری اسلامی هستند، اما در بین همه انسانهای این دنیا، - از "غرب‌گراها" گرفته تا سعودی ها و هزاران دشمن دیگری که این رژیم دارد، آیا کسی هست که به اندازه جمهوری اسلامی زندگی کارگران را تباه کرده باشد؟ آیا کس دیگری هست که تشکل‌های کارگران را سرکوب کرده، نمایندگان آنها را زندانی، شکنجه و اعدام کرده باشد؟ آیا کس دیگری هست که دستمزد بارها زیر خط فقر بر کارگران تحمیل کرده و اعتراض به آن را با سرب داغ جواب داده باشد؟
اقرار می کنند که کارگران ایران تحت فشار بیشترین معضلات اقتصادی می باشند. آیا می توانند جواب بدهند که چرا آن مدیران اجرائی نظام و رهبرشان این همه فقر و نداری را در این چهل سال بر کارگران تحمیل کرده اند؟ چرا خودشان مثل انگل‌ها زندگی می کنند و بیش از نصف کل بودجه کشور در سال را به مزخرفات اسلامی و فرهنگ خودشان اختصاص می دهند، اما فقر مطلق و کارتن خوابی و گورخوابی را به کارگران و مردم شریف این جامعه تحمیل می کنند؟ آیا خود یک لحظه به این اعتراض کارگران فکر کرده اند که در مملکتی که مالامال از منابع طبیعی، از نفت، پتروشیمی، معادن، منابع دریائی و غیره است، آخوند جماعت میلیارد میلیارد پول در حسابهای بانکی می چپاند، اما کارگر حتی دستمزدی که کفاف یک زندگی بخور و نمیر را هم بدهد، ندارد؟
فرموده‌اند کارگران به نظام جمهوری اسلامی و خامنه‌ای عشق وافر دارند؟! کسی نیست بهشان بگوید حداقل خودتان را مسخره نکنید! چرا یک انسان با عقل سالم – که جیره خوار نباشد – باید حتی یک لحظه هم به کثافتهایی که میلیارد میلیارد از صندوق تأمین اجتماعی کارگران دزدیده‌اند و برای معالجه سر درد راهی مجهزترین درمانگاهها و بیمارستانهای اروپا می شوند، اما کارگری که حتی بیمه ای که خود پرداخته را با منت هم بهش برنمی گردانند، تعهدی به اسلام آدمکش شما داشته باشد؟ این نظام جز قتل و شرمساری و جهل چه چیزی نصیب این جامعه کرده است که کسی به آن تعهدی داشته باشد؟ لقمه از دهن کودکان خردسال کارگران ربوده اید و خرج آدمکشانتان در سوریه، یمن، عراق، لبنان و اینجا و آنجا کرده اید.

فرموده اند: "به منظور حفظ آرامش و امنیت اجتماعی جامعه مطالبات و خواسته‌های به حق خود را در قالب مصاحبه، مناظره و بیانیه از طریق نمایندگان قانونی خود مطرح و پیگیری نمایند." یکی نیست حداقل در "ایلنا" به اینها بگوید: این کار را هم کردند و بعضا هم همین "ایلنا" آنها را انعکاس داد، اما گوش شنوائی نبود. کسی نیست بهشان یادآوری کند که دیگر زیادی دیر شده است برای اینگونه نصایح!
از کارگران خواسته‌اند: "ضمن محکوم کردن اغتشاشات اخیر که موجب بر هم زدن نظم و انضباط اجتماعی می‌گردد، حتی از برگزاری اجتماعات صنفی آرام صرفنظر کنند." یکی بهشان بگوید که کارگران می دانند چکار می‌کنند. یکی گفته‌های جعفری دولت آبادی، دادستان تهران را که گفته بود: "نارضایتی‌ها، مشکلات اقتصادی و معیشتی و آسیب‌های اجتماعی بستر و زمینه ‌ساز تجمعات اعتراضی بوده است و اکثر متهمان دستگیر شده هجده تا سی و پنج ساله و از طبقات پایین جامعه بوده اند!" برای اینها بخواند. به اطلاعشان برسانید که مردمی که جمهوری اسلامی را به چالش کشیده اند، گوششان بدهکار اینگونه حرفها نیست. اینها تصمیم گرفته اند جمهوری اسلامی را با تمام باند و جناح و دسته اش به تاریخ بسپارند. دوره انتظار به پایان رسیده است. ورق کاملا برگشته است.

٢ فوریه ٢٠١٨

۱۳۹۶ بهمن ۱۷, سه‌شنبه

کدام یک غیرممکن است؟

یکی از نویسندگان سایت "بورژوا" به نام شلاله صحافی در مطلبی تحت عنوان "سوسیالیسم، فقدان عقلانیت اقتصادی" نکاتی را سر هم کرده که اشاره به چند نکته حول آن حائز اهمیت اند. ایشان دو انتقاد که از طرف همفکرانش به سوسیالیسم می شود را عنوان کرده و در نتیجه مبارزه برای سوسیالیسم را وقت تلف کردن نتیجه گرفته است. دو انتقادی که او به آن اشاره کرده: ١) نظامی که در آن کنترل تمام منابع و عوامل تولید در اختیار دولت باشد، بدترین استبداد است. ٢) تفکری که بر "از هر کس به اندازه توانش و به هر کس به اندازه نیازش" بنا باشد، مال تنبل‌هاست. وی در ادامه مطلبش جواب مدافعان استالین، هیتلر! و مائو را می دهد که قبول ندارند نظام آنها سوسیالیستی بودند. (جدی بودن ایشان و سایتی که مطالب ایچنینی را نشر می دهد، همین است که مژده "سوسیالیست بودن" هیتلر را هم به ما داده است.)
من نمی دانم سایت "بورژوا" و نویسندگان آن از سوسیالیسم چه تصویری در ذهن دارند. اما آنچه که دنیای امروز را به سوی نابودی می‌برد، سیطره بورژواها بر وسایل تولید و در خدمت گرفتن آن برای ریخت و پاش تعداد انگشت شماری و به تباهی کشاندن زندگی بیش از ٩٩ درصد بقیه است. نمی دانم این جماعت چه تصویری از برابری در ذهن دارند، اما آنچه که جلوی چشمان ما در حال اتفاق افتادن است، تشدید تضاد و تخاصمات طبقاتی است که روز به روز شدیدتر هم می شوند. این تضاد و تخاصمات خود را در به چالش کشیدن وضعیت موجود در چهار گوشه جهان به نمایش گذاشته است.

نویسنده سایت "بورژا" نظرات یکی از اقتصاددانان "اقتصاد مکتب اتریشی" که گفته است: اقتصاد سوسیالیستی غیرممکن است را جالب می داند و خود را در آن جبهه می بیند. اما، با تمام ضعفی که سوسیالیسم امروز از خود نشان داده است، حقیقتا کدام یک غیرممکن به نظر می رسد؛ در کنترل نگه داشتن وسایل تولید توسط یک بخش بسیار اندک جامعه و در نتیجه در کنترل گرفتن حق حیات دیگران، یا سوسیالیسم!؟ اینها برای ادامه حیات دائم در حال تولید بمبهای هسته ای هستند. میلیاردها میلیارد دلار خرج وسایل و نهادهای تخریب دنیا و کشت و کشتار انسانها کرده اند. نان شب کودکان را با سرکوب فیزیکی و تحمیق مذهبی از آنها دریغ کرده اند. واقعا کدام اقتصاد غیرممکن است! اقتصادی که با سیطره داشتن بر دنیا فقط در مدت کمتر از سیصد و نهایتا چهارصد سال اینچین بر خود می بالد، یا اقتصادی که آرزو و امید بشریت در طول تاریخ بشریت بوده و فقط برای رسیدن به یک دنیای عاری از ظلم و ستم و استثمار انگیزه زندگی بوده؟! بله، زمان سیصد – چهارصد سال زمان زیادی به نظر می آید. اما هیچ چیزی از زمان نسبی تر نیست! سه و یا چهار روز در طول زندگی بعضی از موجودات زمان بسیار درازی است، چه برسد به سیصد و یا چهارصد سال، اما این مدت زمان در تاریخ بشریت و تکامل مثل یک دانه بذرک در کوه اورست است. جامعه طبقاتی در تاریخ بشریت یک دوره بسیار کوتاهی بیش نبوده و انتظار هم نمی رود خیلی بیشتر از این هم عمر کند. اینکه تعدادی در نهادهائی مثل "مکتب اتریشی" و "مکتب شیکاگو" و "سایت بورژوا" زندگی کردن و لذت بردن از زحمات انسان را برایش "غیرممکن" می دانند، فقط نشان از بیخبری آنها از تنفری است که انسان از جامعه طبقاتی پیدا کرده است.

٤ فوریه ٢٠١٨

۱۳۹۶ بهمن ۱۶, دوشنبه

بحران اقتصادی و اتحادیه های كارگری در كانادا

موقعیت اتحادیه های كارگری در كانادا با موقعیت اتحادیه های كارگری و یا بقول معروف جنبش اتحادیه ای (سندیكالیسم) در سطح جهان تفاوت فاحشی ندارد. به همین خاطر، به نظر من بحران سندیكالیسم در غرب، افق سندیكالیسم در كشورهای به قول معروف «حوزه فوق سود» را نیز كور و عقیم كرده است. بمناسبتهای مختلف قبلا به این موضوع پرداخته ایم. در نتیجه این نوشته در این موضوع وارد نمی شود. در عوض با اشاره ای کوتاه به ترجمه آزاد مطلبی بنام «فرهنگ اعطاء امتیاز به شركتها، كار جنبش اتحادیه ای را ساخته است» از Sam Gindin كه در روزنامه پرتیراژ تورنتواستار چاپ شده بود، نگاهی به وضعیت اتحادیه های كارگری كانادا خواهیم انداخت.
اخیرا دولت استان انتاریوی كانادا لایحه ای به مجلس این استان برده است كه اگر تصویب شود، كه انتظار می رود چنین شود، سفره كارگران این استان خالی تر خواهد شد. این لایحه در نظر دارد كه كسری ١٥ میلیارد دلاری بودجه استان را با كاهش دستمزد كارگران بخش وسیعی از نیروی كار این استان، تأمین كند. فضای جامعه به شدت اعتراضی است. این اعتراضات را همانند یونان و اسپانیا فعلا در خیابانها نمی بینیم؛ اما خود را به شیوه های دیگر نمایان كرده اند. دولت ایالتی در یكی از انتخابات محلی كه سنتا به نماینده حزب محافظه كار رأی می دادند، این حوزه انتخاباتی را بخاطر خشم مردم از فشار بر معلمان و زمزمه بردن لایحه ای به مجلس برای جلوگیری از اعتصاب معلمان، به كاندید حزب سوسیال دمكرات باخت. حزب لیبرال، حزبی كه هم اكنون قدرت پارلمانی را در دست دارد، در نظرسنجی ها به شدت افت كرده و در همین نظرسنجی، شانس قدرت گرفتن حزب سوسیال دمكرات بیشتر شده است. قصد این را ندارم كه چنین جا بیاندازم كه گویا رأی دادن به حزب سوسیال دمكرات همطراز اعتراضات خیابانی در یونان و اسپانیا است، اما به چپ چرخیدن جامعه را می توان به طرق مختلفی سنجید كه منفورتر شدن احزاب ریاضت اقتصادی یكی از این انواع ابراز خشم توده هاست! همچنین اخیرا نتیجه یك تحقیق از جانب گروههای غیرانتفاعی غیردولتی، خبر از این می دهد كه اگر جوانان كانادا همانند جوانان كشورهای اروپایی رادیكالیزه شوند، نباید تعجب كرد.
اشاره كردم كه دولت ایالت انتاریو قصد دارد لایحه ای به مجلس ببرد كه كسری بودجه اش را با كاهش دستمزد كارگران تأمین كند. در واكنش به این لایحه، فعالین كارگری نگران این هستند كه جنبش كارگری واكنش درخوری نشان ندهد. در عوض رؤسای اتحادیه ها نگرانی شان از جنس دیگری است. رئیس یكی از بزرگترین اتحادیه های كارگری كانادا، OPSEU به نام Smokey Thomas در واكنش به این لایحه به رادیو سراسری كانادا می گوید كه نگران این است كه این فشارها باعث سر آمدن تحمل كارگران بشود و به خیابانها بریزند. آدمهای زیادی اكنون دیگر دلشان را به داشتن این نوع اتحادیه ها خوش نمی كنند. در چند سال گذشته و سر هر بزنكاهی، رؤسای اتحادیه های كارگری كانادا هم بستر هیأت حاكمه بوده اند. در واكنش به اعتراض به سران G8، رئیس كنگره كار كانادا، رسما معترضین را اوباش خواند! اتحادیه های كارگری در كانادا و مشخصا جا خوش كرده ها در پستهای بالای آنها، بیشتر از هر زمانی «بیزنیسی» بودن خود را به نمایش گذاشته اند. در این راه حاضر شده اند كه صدای طبقه سرمایه دار رسا از زبان آنها شنیده شود. ترس از اعتراض كارگران، شركت در تحقیق برای سنجیدن درجه خشم جوانان، اوباش خواندن مردم شركت كننده در اعتراض جی ٨، فقط چند نمونه از این وضعیت است. در این مورد باید بیشتر نوشت.

١٥ اكتبر ٢٠١٢

***

ترجمه آزاد بخشی از نوشته سام گیندن

سام گیندن در مطلب خود می گوید: در اواخر دهه ١٩٧٠، قبل از شروع دوره اعطا امتیاز به شركتها، بخش آمریكای اتحادیه كارگران اتوموبیل سازی (UAW) حدودا ٧٠٠ هزار نفر در ٣ شركت اصلی ماشین سازی جنرال موتورز، فورد و كرایزلر عضو داشت. در هر دوره از مذاكرات دسته جمعی بعد از آن، این اتحادیه در برابر وعده اینكه شركتهای مزبور «امنیت شغلی» برای كارگران خود تأمین خواهند كرد، امتیازاتی را به این شركتها داد. امروز، سه دهه بعد از این نوع بازی در آوردن‌ها، UAW تنها ١١٠ هزار عضو دارد. بخش كانادائی این اتحادیه در مقابل این نوع جهتگیری برای مدتی مقاومت كرد. همین موضوع باعث شد كه «اتحادیه اتوموبیل سازی كانادا» (CAW) از بخش آمریكایی آن جدا شود. برای مدتی بخش كانادائی آن در موقعیت بهتری قرار داشت، اما امروز CAW فقط ٢١ هزار عضو دارد؛ در حالیكه در اواخر دهه ١٩٧٠، هفتاد هزار عضو داشت. سام گیندن اشاره كوتاهی به افزایش (دو برابر شدن) بارآوری تولید در بخش ماشین سازی در كانادا و آمریكا می كند و اشاره می كند كه در عین حال دستمزدهای واقعی در آمریكا كاهش یافته و فقط بطور ناچیزی در كانادا افزایش یافته اند.
او می گوید: برای كارگرانی كه تازه در شركتهای مزبور استخدام می شوند، وضعیت حتی بدتر هم شده است. كارگری كه اكنون در یكی از سه شركت اصلی اتوموبیل سازی در آمریكا استخدام می شود، با دستمزدی به مراتب پایین تر از كارگری كه نیم قرن پیش استخدام می شد، در رابطه با تورم در نظر گرفته شده، دستمزد می گیرد. در كانادا دستمزد واقعی كارگر تازه استخدام شده ١٢ درصد كمتر از دستمزد كارگر تازه استخدام شده دوره جدائی CAW از UAW خواهد بود. در آن زمان كارگر تازه استخدام شده بعد از ١٨ ماه می توانست به سطح بیشترین دستمزدی كه شركت به كارگرانش پرداخت می كرد، برسد؛ در حالیكه اكنون باید ١٠ سال انتظار بكشد تا به چنین سطحی برسد.
یكی از درسهای مهمی كه سام می گوید از این وضعیت می توان گرفت این است كه «این دیگر كوچكترین اعتباری ندارد كه گویا استراتژی اعطای امتیاز نهایتا ما را به رسیدن به زندگی بهتری رهنمون خواهد كرد. نه تنها اعطا امتیاز به شركتها باعث افزایش نابرابری و مطرح نكردن مطالبات می شود، بلكه طفره  رفتن از مسائلی است که طرحش به ایجاد شغلهای بیشتری می انجامد.» درس مهم دومی كه او به آن اشاره می كند این است كه: پتانسیل بالای بارآوری در این بخش با محدود كردن پتانسیل تولید بیشتر اتوموبیل آزاد نمی شود.
بعد از این دو درس او به درس مهم دیگری اشاره می كند. می گوید: بدون جان تازه بخشیدن به جنبش كارگری، فكر كردن به تحرك مهمی در این جهتگیری سخت است. می گوید اتحادیه ها باید بطور ریشه ای به ساختارهای خود بیاندیشند كه بعنوان نمایندگان كارگران ظاهر شوند. می گوید ضجه و زاری كردن درباره حمله دولت و شركتهای بزرگ كافی نیست. قبول دستمزد نابرابر در ازای كار برابر به كارگران جوانی كه آینده و جان تازه گرفتن اتحادیه ها به آنها وابسته است، آنها را با اتحادیه ها بیگانه خواهد كرد. می گوید این نبود همبستگی در محیط كار، وعده همبستگی وسیع بیرون و ورای محیط كار را بی اعتبار می كند.


(كارگر كمونیست ٢٣١)

چه كسی می خواهد آمریكا را نجات دهد؟

آمریكا كشور بزرگی با جمعیتی بالغ بر ٣١٤ میلیون نفر، بزرگترین اقتصاد و بزرگترین ارتش جهان و چیزهای زیاد دیگری كه بزرگترین در دنیا هستند را نیز دارد. آدمهای زیادی قصد دارند آن را از مصیبت هایی که دچار آن است، نجات دهند. از شوخی های احمقانه احمدی نژاد و چاوز كه بگذریم، می رسیم به كاندیداهای ریاست جمهوری خود آمریكا. یكی از كاندیداهای امسال از حزب جمهوریخواه، میت رامنی است. او در یكی از سخنرانی های اخیر خود گفته است شمار مردمی كه در آن كشور برای گذران زندگی روزانه به كوپنهای دولتی (Food Stamp) متكی هستند در دوره ریاست جمهوری اوباما از ٣٢ میلیون نفر به ٤٧ میلیون نفر افزایش یافته است. ویكی پیدیا نوشته است كه متوسط مبلغی كه هر كدام از این ٤٧ میلیون نفر بعنوان «كوپن غذایی» دریافت می كنند، ١٣٣ دلار در ماه است. او با اشاره به این ٤٧ میلیون نفر می گوید كه این سیستم «شكسته» (broken) است. رامنی حق دارد سیستمی با این همه ثروت، سیستمی كه بزرگترین و پر هزینه ترین ارتش در تمام تاریخ بشریت را دارد، اما ٤٧ میلیون مردم آن روزگار را با روزی كمتر از ٥ دلار در روز می گذارنند، ورشكسته بخواند. اما مشكل اینجاست كه او ادعا می كند که می خواهد این سیستم را نجات دهد! میت رامنی یكی دو هفته پیش در یك مهمانی كه خودیهایش برای او ترتیب داده بودند، گفت كه ٤٧ درصد آمریكایی ها لاشخور و مفتخورند. جالب اینجاست كه ٤٧ درصد از ٣١٤ میلیون نفر می شود چیزی حدود ١٥٠ میلیون نفر. برای یك لحظه بیایید این فرض مزخرف را از آمار دم و دستگاه هیأت حاكمه آمریكا قبول كنیم كه ٤٧ میلیون نفر وبال دیگران هستند. حتی با این فرض مشمئز كننده و با یك حساب سرانگشتی معلوم می شود كه ١٠٠ میلیون نفری هم كه «كوپن غذائی» دریافت نمی كنند و با عرق جبینشان روزگار میگذرانند، از نظر جناب میت رامنی انگل و مفتخور هستند و لابد باید به دریا ریخته شوند!

یك سری به اینترنت زدم كه ببینم آقای میت رامنی كه می خواهد آمریكا را نجات دهد، خود چه موقعیت اقتصادی دارد. او که از بدبخت شدن هر چه بیشتر آمریكایی ها حرف می زند و درباره كسانی كه با «كوپن غذائی» روزی می گذارنند، چنین اظهار نظر می کند، چه چیزی از زندگی آنها می داند؟! در ویكیپیدیا گذرا به یك لیست از درآمد و دارائی های خانواده ایشان نگاه كردم. چیزی نزدیك به ٥٠٠ میلیون دلار دارائی و پس انداز آنجا لیست شده است. همانجا یادآوری شده است كه این فقط بخشی از دارائی ایشان است كه رو شده است. از بخش عظیمی از دارائی های امثال میت رامنی، هیچ وقت مردم عادی باخبر نمی شوند. میت رامنی می خواهد آمریكای ورشكسته را نجات دهد؛ اما از چه كسانی و برای چه كسانی؟

در نوشته پیشین در همین رابطه گفتم كه اینها (میت رامنی و پال راین) از طرفداران سیاستهای ایان رند هستند. ایان رند و به اصطلاح فلسفه اش، جامعه آمریكا را یك جامعه سوسیالیستی معرفی می كند و می خواهد قهرمانی پیدا شود كه مالکان آمریکا را از این سوسیالسیم نجات دهد!؟ ظاهرا قهرمانشان را پیدا كرده اند. میت رامنی!

١٢ اكتبر ٢٠١٢


انترناسیونال ۴۷۵

افزایش اعتراضات كارگری در چین

جنیفر چنگ (Jennifer Cheung) گزارش دیگری درباره اعتراضات كارگری در چین در سایت «بولتن كارگری چین» منتشر كرده است. گزارش مزبور درباره اعتراضات كارگری در ماه سپتامبر است كه بنابر اخبار منتشر شده، اعتراضات كارگران بخش خدمات در مركز ثقل اعتراضات این ماه بودند. بنابر این گزارش، از ٣٧ اعتصاب و اعتراضی كه توسط سایت «بولتن كارگری چین» در ماه سپتامبر منتشر شده اند، ٢١ عدد از این اعتراضات در بخش خدمات رخ داده اند كه ٧ اعتصاب در بخش حمل و نقل، ٦ اعتصاب در بخش خرده فروشی (Retail) و ٢ اعتصاب در بخش آموزش و پرورش برجسته شده اند. بخش صنایع ١٤ تا از این اعتصابات را به خود اختصاص داده است.
از اعتصاب و اعتراضات ثبت شده، ١٢ مورد آن مطالبه افزایش دستمزد، ٨ مورد آن مطالبه پاداش بهتر و ٥ مورد آن مطالبه دستمزدهای پرداخت نشده در آنها مطالبه اصلی بودند. در چند مورد، مطالبه پرداخت اضافه دستمزد در ازا اضافه كاری و امنیت اجتماعی نیز برجسته بودند. علاوه بر موارد فوق، تاكسیرانان و رانندگان اتوبوسهای بین شهری در مناطق ساحلی اعتراضاتی حول كمرشكن بودن هزینه پروانه كار، هزینه بالای سوخت و همچنین پایین بودن كرایه ها داشتند. این گزارش می نویسد: علیرغم ركود در بخش صنعت در چین، كارگران ٨ كارخانه، عمدتا در منطقه دلتای رودخانه مروارید، حول خواست افزایش دستمزد دست به اعتصاب زدند.
كارگران بخش ساختمانی در یكی از مراكز دولتی در گوانگدانگ یكی دیگر از اعتراضات ماه سپتامبر بود. همچنین این گزارش به ٢ اعتصاب دیگر، یكی در بخش تولید آبجو در استان سیچوان و دیگری كارمندان بانك در هانون، در اعتراض به پایان قرارداد كاری خود، اشاره می كند. معلمان یكی از مدارس در یكی از روستاها در استان گوانگدانگ و كارگران یكی از كارخانجات فناوری هوایی در استان گیژو نیز برای افزایش دستمزد دست به اعتصاب زدند. دو اعتراض دیگر مربوط به ماه اكتبر، در بخش زباله روبی رخ دادند.

١١ مورد از این اعتراضات با حمله پلیس روبرو شدند. «دفاتر مربوط به مسائل كارگری» در ٧ مورد از این اعتراضات دخالت كردند و مثل همیشه وعده  و وعید دادند. در اعتراض ١٢ سپتامبر تاكسیرانان در استان گوانگدانگ، ٥ تن از تاكسیرانانی كه مقامات حدس می زدند از رهبران این اعتصاب هستند را دستگیر كردند. تعدادی از كارگران هم در چند مورد از اعتراضات مربوط به بخش صنعت نیز به مدت كوتاهی دستگیر و سپس آزاد شدند.

ترجمه آزاد: ناصر اصغری


 (كارگر كمونیست ٢٣٢)

در سوگ جری تاكر

سایت «لیبر نتس» (Labor Notes) طی خبر كوتاهی درگذشت جری تاكر (Jerry Tucker)، از فعالین سرشناس جنبش كارگری آمریكا را، خبر داده است. جری روز ١٩ اكتبر ٢٠١٢، یعنی تقریبا یك ماه مانده به هفتاد و چهارمین سالروز تولدش (٢١ نوامبر ١٩٣٨)، دیده از جهان فروبست.
پیشرویهای جنبش كارگری آمریكا و بخصوص بعد از سلطه مافیاگونه فدراسیون كار آمریكا بر این جنبش، مدیون كسانی مثل جری تاكر است. او تمام عمرش را صرف مبارزه برای سازماندهی كارگران و درگیری با بوركراسی حاكم بر ساختار اتحادیه های كارگری و ساختن دنیای بهتری كرد. او یكی از معروف و شناخته شده ترین چهره های جنبش اصلاح اتحادیه ها و لیبر نتس بود كه در كنار مبارزه برای متشكل كردن كارگران و رودروئی مستقیم با كارفرما و دولت، دائم درگیر اصلاح ساختار فدراسیون كار آمریكا و اتحادیه های كارگری این كشور نیز بود. اتفاقا جری تاكر در جنبش كارگری بیشتر بخاطر همین تلاش بی وقفه برای اصلاح ساختار اتحادیه ها و فدراسیون كار آمریكا و خلاف جریان بودنش، شناخته شده ترمیباشد. جری حتی در آخرین روزهایی كه رمق چندانی برایش نمانده بود، درگیر مبارزه كارگران و مردم شهر مدیسن ویسكانسن بود. مرگ جری تاكر ضایعه ای است برای جنبش كارگری آمریكا و جنبش بین المللی كارگری.
«لیبر نتس» از سه تن از فعالین كارگری ای كه جری تاكر را از نزدیك می شناختند، خواسته است كه به یاد او نكاتی را برای خوانندگان و مراجعه كنندگان به این سایت بنویسند. در این نوشته سعی می كنم نكات مهم و مربوط در نوشته های این سه تن را بطور خلاصه برای اطلاع خوانندگان این سطور، ترجمه كنم.
***
یكی از این سه تن مارك دادزیك (Mark Dudzic) نام دارد. مارك به اواسط دهه ٨٠ قرن گذشته اشاره می كند كه چگونه با انتخاب رونالد ریگان به ریاست جمهوری آمریكا و بدنبال آن برای رساندن پیغام مشت آهنین ریگانیسم، ١٢ هزار خلبان و خدمه فرودگاهها در آمریكا و بدنبال اعلام اعتصاب اتحادیه این بخش از كارگران، از كار اخراج شده و فشار به جنبش كارگری و اتحادیه های كارگری شدت گرفت. مارك این دوره را چنین توضیح می دهد. سناریو چنین چیده می شد. اول از كارگران خواسته می شد كه امتیازات هر چه بیشتری را كه قبلا با اعتراضات خود به دست آورده بودند، پس بدهند. سپس از حسن نیت در مذاكره خودداری می كردند. بدنبال آن كارگران را به طرف دست زدن به اعتصاب سوق می دادند و بدنبال آن، دست به دامن وزارت كار و دادگاه می شدند كه كارگران اعتصاب كننده را اخراج و اعتصاب شكن بكار بگیرند، شركتها را نقل مكان بدهند و یا برای همیشه تولید آن را متوقف كنند. نتایج قابل پیش بینی بود. كارگران یا كارشان را برای همیشه از دست می دادند و یا با شرایط كارفرما مجبور بكار می شدند. مارك می گوید گر چه اكنون چنین وضعیتی دیگر استاندارد جامعه آمریكا شده است، اما ٣٠ سال پیش برای كارگران این یك شوك كشنده بود. كارگران تا قبل از آن با چنین چیزی مواجه نشده بودند. جنبش كارگری بكلی با یك حالت ویژه ای كه برایش آمادگی نداشت، روبرو شده بود. رهبران تشكلهای رسمی در چنین هرج و مرجی بر این موضوع توافق داشتند كه «اگر قدرت شكستشان را نداریم، بهتر است همراهشان شویم». گفتند كه «ابدا امكان پیروزی در اعتصاب دیگری را نخواهیم داشت». تنها امیدشان همكاری با مدیریت بود. گفتند «می توانیم با همكاری با آنها، پارتنر جونیورشان بشویم تا بلكه حداقل اتحادیه هایمان را حفظ كنیم». اتحادیه كارگران ماشین سازی (UAW) كه زمانی پیشگام مبارزه برای افزایش دستمزد و بیمه ها و مزایا بود، اولین اتحادیه ای بود كه این روش را اتخاذ كرد. مارك در ادامه می گوید: به مایی كه می خواستیم اعتراض كنیم، احساس درماندگی عجیب دست داده بود. تاكتیكهای اعتصابات غیرقانونی كارساز نبود. اتفاقا مدیریت دست زدن به چنین چیزی را می خواست كه بتواند به راحتی دست به دامن دادگاه و وزارت كار بشود كه اعتصاب شكن استخدام و بقیه كارگران را اخراج كند. راندن كارگران به یك چنین جهتی جزئی از بازیشان بود.
مارك كه خود زمانی فعال اتحادیه كارگران ماشین سازی بوده، می گوید كه در این بن بست بود كه فردی به نام جری تاكر پیدا شد. جری بهشان می گوید: «اجازه ندهید حرامزاده‌ها شما را به طرف اعتصاب سوق دهند. اتكایتان به كارگران باشد. به ابتكارات آنها باور داشته باشید.» جری در عین حال از آنها می خواهد كه دنبال متحدین بیشتری باشند كه چانه زدن با مدیریت را آسانتر كند. مارك به سابقه جری تاكر و تاكتیك «بازی درونی» جری تاكر اشاره می كند و می گوید برای كسانی كه دنبال راهی بودند كه بتوانند مقاومتی را سازمان بدهند، متدهای جری تاكر همانند نوری در تاریكی بودند. می گوید طی سالها، صدها فعال كارگری شخصا با جری تاكر در تماس بودند كه چگونه مبارزه و مقاومت را سازمان بدهند. جری با حوصله با تك تك آنها ساعتها وقت صرف می كرد. جری خود شخصا دنبال چنین فعالینی بود كه پیدا كند. مارك می گوید: زندگی جری، مبارزه او بود. مارك از یكی از فعالین اتحادیه كارگران ماشین سازی نقل قولی می آورد كه با جری در سال ٢٠٠٣ آشنا می شود. او می گوید: «جری هرگز به من نگفت كه چكار كنم؛ اما بعد از چند ساعتی كه با او بودم، احساس كردم كه می دانم چه باید بكنم.»
جری تاكر با چنین نگاهی به جنبش كارگری نمی توانست برای مدت زیادی با رهبری اتحادیه ماشین سازی كه پیشگام همكاری با مدیریت بود، بسازد. او هم می توانست مثل دیگران بسازد و زندگی و شغل راحت و بی دردسری را داشته باشد؛ اما چنین چیزی خلاف وجود او بود. در سال ١٩٨٦، جری در انتخابات بر علیه رهبری اتحادیه ماشین سازی، اكثریت آرا را به دست آورد؛ گرچه دادگاه رأی به عقب نشینی حاكمین بر اتحادیه داد كه جری بتواند كارش را شروع كند. اولین بار بود كه كسی در انتخاباتی بر خلاف میل رهبری اتحادیه شركت و آنها را شكست می داد. این خود اتفاقی نادر در تاریخ اتحادیه كارگران ماشین سازی بود. بدنبال این، جری كمك كرد كه جنبش «اصلاح اتحادیه» (New Direction Movement) تشكیل و پا بگیرد. این نهاد به شكلگیری جنبش مقاومت پایه های كارگری در اتحادیه ماشین سازی در اواخر دهه ١٩٨٠ و اوایل ١٩٩٠ كمك شایانی كرد.
مارك می گوید كه جری از UAW اخراج (پاكسازی) می شود. اما به نهادی به اسم «گردانهای از دست رفته (lost battalions) می پیوندد. او كارهای زیاد و مهم خلاف جریان می كند كه بعدها تجارب او راهنمای بسیاری در خود فدراسیون كار آمریكا می شوند. كار جری و نهاد تازه ای كه او به آن پیوسته بود، فعالین كارگری را به این سمت قانع كرد كه براستی «جهتی تازه» لازم است كه جنبش كارگری را از این وضعیت نجات دهند. كمپین و فعالیتهای آنها باعث انتخاب رهبری جدیدی بر فدراسیون كار آمریكا، در اواسط دهه ١٩٩٠ شد.
مارك دادزیك در ادامه به كارها و فعالیتها مختلف جری و همكاری نزدیك او با لیبر نتس اشاره می كند. می گوید كه یك دغدغه دائم جری مبارزه بر علیه تبعیضهای مختلف از جمله راسیسم، سكسیسم، تبعیض بر علیه همجنسگرایان و پناهندگان و مهاجران بود. جری همانند هر فعال كمونیست دیگری، بر این باور بود كه چنین تبعیضهایی جنبش كارگری را ضربه پذیرتر می كند. جری یك فعال پیگیر بر علیه جینگوئیسم و ناسیونالیسم بود كه جنبش كارگری آمریكا را از متحدین استراتژیك خود در سطح جهان دور نگه داشته است. او یك حامی مصمم و قاطع نهاد «كارگران آمریكا علیه جنگ» (U.S. Labor Against the War) بود. مارك به كارهای مهم دیگر جری، از جمله بنیانگذاری نهادی به نام «كمپین كارگران برای بیمه عمومی رایگان» (Labor Campaign for Single Payer Healthcare)، رهبری كمپینی برای شكست دادن كمپین سرمایه داران برای در هم شكستن قدرت اتحادیه ها تحت عنوان defeat a right-to-work referendum و دخالت در سازماندهی كارگران در مبارزه بر علیه در هم شكستن اتحادیه های كارگری در ویسكانسین اشاره می كند. می گوید كه جری تمام تلاش خود را بر اتكا به پایه توده ای اتحادیه و توده كارگران متمركز می كرد. او اما دائم این جمله را كه «پسرم، زمانی كه تو داری خواب می بینی، آنها (سرمایه داران) برنامه می ریزند.» نقل می كرد.
***
یكی دیگر از این سه تن كه درباره جری تاكر خاطره نوشته است، الی لیری (Elly Leary) است. او سال ١٩٨٠ بود كه با جری آشنا شد. او و رفقایش در استان ماساچوست نهادی را مثل نهاد جری تاكر برای اصلاح اتحادیه ها به نام «مقاومت» (STANDUP) ایجاد كرده بودند. می گوید كه بر خلاف تصور عمومی، نماینده ای را انتخاب و به كنفرانس UAW فرستادیم. نماینده اعزامی بعد از اولین شب كنفرانس، با حرارت به رفقایش خبر می دهد كه گروه قدرتمندی كه پلاتفرمی مثل نهاد آنها دارد، به رهبری جری تاكر كه دستیار مدیر منطقه خودشان است، در آن كنفرانس شركت دارند. لیری می گوید كه می دانستیم به چنین كسی كه رهبری این پلاتفرم را كانالیزه كند، احتیاج داشتیم. می گوید جری تاكر در صفوف اتحادیه به سرعت از كارگر ساده به نماینده بخش و نهایتا به پستهای مهمی در اتحادیه انتخاب شد؛ اما هیچكدام از اینها بخاطر عنوانشان نبود كه جری را برای جنبش كارگری مهم می كرد. بلكه حضور فعال او در مبارزه بر سر حتی ابتدائی ترین حقوق كارگران بود كه او را در جنبش كارگری و در بین فعالین جنبش كارگری مهم كرده بود.
لیری هم بر این نكته تاكید می كند كه مهمترین مشخصه ای كه جری را از دیگران متمایز می كند، اتكا او بر قدرت توده كارگران بود. می گوید همین اتكا بر كارگران و در تماس دائم بودن با مشكلات و روحیه شان بود كه او را از مشكلات كارگران و راه حل واقعی ای كه كارگران می توانند دنیا را بهتر از دولت سرمایه داران رهبری كنند، مطلع نگه داشته بود. لیری می گوید زمانی كه اعتصابی راه می افتاد، جری در مجامع عمومی كارگران دنبال نقطه اصلی ای كه بتواند تولید را به نحو احسن بخواباند می گشت كه بتواند مدیریت را ضربه پذیرتر كند. لیری می گوید كه جری با اتكا به خود كارگران و با رفتن به سراغ كارگران، برای یافتن راه حل به كارگران اعتماد به نفس می داد. می گوید در دورانی كه جنبش كارگری در حال عقب نشینی بود و مدیریت منتظر اخراج و بكار گیری اعتصاب شكن، جری تاكتیكهایی را اتخاذ می كرد كه خود كارگران با درایت لازم، بدون دست زدن به اعتصابی كه شكستش در چشم انداز بود، كارگران را رو به جلو سوق می داد.
اما الی لیری به نكته مهمتری كه كمتر درباره آن بحث شده است اشاره می كند. می گوید كه New Direction Movement فقط جنبشی برای اصلاح اتحادیه ها و دمكراتیزاه كردن آنها نبود. به چنین چیزی رضایت نمی داد. می گوید كه این نهاد می خواست دنیایی را بوجود بیاورد كه جنبش كارگرای در مركز ثقل راندن دنیا بدین سمت باشد.
***
سومین كسی كه درباره جری تاكر در این بحث شركت كرده، دین برید (Dean Braid) است. او نیز از رفقای نزدیك جری تاكر است. دین اولین بار در اعتصاب بزرگی به نام «آغازی تازه» در میشگان در اوایل سال ١٩٨٩ با جری آشنا می شود. دین به جهتگیری «تاریخی» UAW اشاره می كند كه تحت نام «همكاری» (jointness) قرار بوده هم كارگران و هم مدیریت به یك اندازه ازخودگذشتی نشان بدهند. می گوید كه بعد از ١٠ سال، كارگران احساس كردند كه این جهتگیری، كه سلانه سلانه و زیركانه و با لطافت همه چیز را (به طرف بدتر شدن) تغییر می دهد، یك جهتگیری خطرناكی است و كل بنیانی را كه اتحادیه UAW بر آن بنا شده بود را، زیر سئوال می برد. جری در این تظاهرات یكی از سخنرانان اصلی بود. دین هم از زوایای دیگری به كارهای بزرگ جری تاكر در جنبش كارگری آمریكا اشاره می كند كه دو نویسنده اول به آنها اشاره كردند.
***
كیم مودی (Kim Moody) در بخش كامنتهای زیر این سه بحث، كامنتی گذاشته است كه شایسته ترجمه است.
جری همانند چراغ پر نوری در عصری تاریك بود. هر بار كه كارگران و تشكلهایشان با شكست و عقب نشینی ای روبرو می شدند، جری تاكتیك و استراتژی جدیدی را ارائه می داد؛ به امید اینكه این ترند و پروسه را تغییر بدهد. «مدرسه همبستگی» او دائم كادر و فعال برای این كار تربیت می كرد. انسانی واقعی كه هیچ وقت ناامید نشد. جری دوست بسیاری از ماها و آموزگار بسیاری دیگر بود. مرگ او ضایعه بزرگی برای جنبش كارگری است. از آنجا كه بسیار از محل زندگی جری دور بودم، جری را برای دو سالی بود كه ندیده بودم. امیدوار بود كه در كنفرانس ماه مه سال گذشته لیبر نتس ببینمش، اما چنین نشد. او دیگر در میان ما نیست. دلم برایش بسیار تنگ خواهد شد.

٢٩ اكتبر ٢٠١٢


(كارگر كمونیست ٢٣٣)

۱۳۹۶ بهمن ۱۵, یکشنبه

چند نكته در پاسخ به «تشكل مستقل زنان كارگر»

بحث و نقد یا پاسخ دادن به برخی از نوشته ها، نه از سر اهمیت آنها و یا مربوط بودنشان به شرایط کنونی سیاسی است، بلكه از سر قرار دادن فاكتها سر جای واقعی و درستشان است. عموما دوست ندارم وارد بحثی شوم كه نه موضوع روز است و نه به معضلی چه آنی و چه آتی جوابی داده باشد. اما گاها خود را مجبور می بینم جواب بحثی را بدهم كه در آن فاكتهای غلطی برای پوشاندن مواضعی عقبمانده ارائه داده شده است و یا مغلطه كاریهای دیگری در كار میباشد. این یادداشت كوتاه من هم در جواب به نوشته ای از آذر ماجدی، در همین چهارچوب می گنجد. بحث «تشكل مستقل زنان كارگر»، علیرغم ادعای آذر ماجدی، امروز بحث هیچ جنبشی نیست و در هیچ نشریه و مدیای جدی ای، این بحث طرح نگردیده است.  آذر ماجدی اخیرا مطلبی تحت عنوان «"تشکل مستقل زنان کارگر" تعمیم آپارتاید جنسی به جنبش کارگری» منتشر كرده است که خواننده مطلب با یك نوشته درهم و برهم و قاطی پاطی از لحاظ ساختاری، و بی ربط به موضوع و با فاكتهای غلط روبروست، كه نه تنها جواب هیچ معضلی را نمی دهد، بلكه در كنار پرت و پلاگوئیهای همیشگی ایشان، دروغهایی را هم به ماركس نسبت داده است. با این توضیح اجازه بدهید كه برویم سراغ خود بحث.

بحث «تشكل مستقل زنان كارگر» جواب به كدام معضل؟
آذر ماجدی در ابتدای نوشته خود، در رابطه با «تشكل مستقل زنان كارگر» موضوعاتی را مطرح می كند كه خواننده به درست منتطر نقد آنها و جواب و راه حل درست از طرف نویسنده می باشد. می گوید: «برخی از موضعی ایدئولوژیک حرکت می کنند و برخی دیگر در پاسخ به معضلات عملی. برخی از موضع فمینیستی به این ضرورت می رسند؛ برخی از موضع پوپولیستی. نقطه عزیمت هر چه باشد، لازم است این مساله هم از نقطه نظر منافع مبارزه طبقاتی طبقه کارگر و هم از نقطه نظر جنبش آزادی زن مورد بررسی قرار گیرد. سوال اینست که آیا این یک ایده پیشرو و کمونیستی است؟ آیا این ایده بنفع پیشروی طبقاتی طبقه کارگر و بنفع آزادی زن است؟» اگر یكی فمینیستی است و دیگری پوپولیستی، پس معلوم است كه یك راه حل سوم كمونیستی هم هست. مسئله زن  بخصوص در ایران که یک مسئله اصلی است،  نمی شود صرفا با رد خشك و خالی مواضع دیگران، بابتش مدالی بر سینه خود آویزان كرد. باید راه حلی هم ارائه داد. آذر ماجدی اما این كار را نمی كند؛ بلكه به مواضع چپ ٥٦ تا ٦٢ كه دیگر وجود خارجی ندارند، میپردازد.
ابتدا لازم است به این نكته اشاره كنم كه مقوله «تشكل مستقل زنان كارگر» با «تشكل مستقل كارگری» نباید قاطی شود. گرچه هیچكدام راه حلی برای مسئله ای كه خود ادعا می كنند نیستند، اما تفاوتهای فاحشی با هم دارند. بحث «تشكل مستقل كارگری» را كه بارها نقد و افشا كرده ایم، توسط عده ای ضد كمونیست مطرح می شود كه سعی می كنند كارگران را از دخالت در سیاست كمونیستی و نزدیكی به احزاب كمونیست دور نگه دارند.(١) بحث «تشكل مستقل زنان كارگر» از این جنس نیست. حتی لزوما از جانب فمینیستها هم مطرح نمی شود! بحث این نیست كه كارگران زن خودشان مستقل از كارگران مرد تشكلی درست كنند؛ گرچه این هم می تواند از آن در بیاید، همچنانكه آذر ماجدی تبینی کاریکاتور گونه از چنین تصوری را، طرح کرده است، بلکه بحث اساسا این است ـ كه این بحث بیشتر در جنبش كارگری غرب مطرح است ـ كه جنبش كارگری و رهبران و فعالین مرد و مردسالار تشكلهای موجود كارگری( نه بدین معنا که همه فعالین و رهبران جنبش کارگری مرد سالار هستند)   به معضلات زنان علی العموم بی توجهی می كنند. بحث «تشكل زنان كارگر» این بوده است كه در درون خود اتحادیه های كارگری، نهادی درست شود كه مسئله ستم مضاعف بر زن را برجسته كند و با امكاناتی كه در اختیار دارد، امکان مبارزه و ایجاد برابری زن و مرد را حداقل در درون جنبش كارگری تسهیل كرده و جلو ببرد. داستان سرائی و خاطره تعریف كردن آذر ماجدی موضوع را از متن خارج و به حاشیه رانده است. بجای اینكه این موضوع را توضیح و نقد و بررسی كند، مرده را فلك می كند. جنبشی (كارگری) كه هنوز نتوانسته است تشكل خودش را درست كند، مسخره است اگر كسی در این جنبش بلند شود و بگوید فقط «تشكل كارگران زن»! می خواهم بگویم  به این تیپ حرفها فقط می شود گفت حرفهای بیریط و هذیانهای نامربوط!
شاید فمینیستی سعی كند نشان دهد زنان فلان درصد بیشتر بیكاری دارند و دستمزدشان بهمان درصد كمتر از مردان است و غیره. اینها فاكتهای همزاد سرمایه داری بوده اند و چیزی نیستند كه امروز كسی را از خواب بیدار كرده باشد. اما كسانی كه از مشكل زنان در جنبش كارگری حرف می زنند، به این فاكت نگاه می كنند كه زنان كارگر با مشكلاتی مواجه هستند كه گاها توسط خود مردان كارگر هم با بی توجهی روبرو می شود. مسئله حجاب و دست و پا گیر بودن چادر چاقچور در خط تولید، مسئله عادت ماهانه زنان، مرخصی دوره زایمان، مهد كودك، در نظر گرفتن ساعاتی برای شیر دادن به كودك شیرخوار بدون كسر حقوق و غیره. این مسائل در جنبش كارگری اتفاقا نه از طرف فمینیستها، كه از طرف خود فعالین كمونیست جنبش كارگری پیش كشیده می شود و در این مورد چاره جوئی می شود. حال اگر كسی مبارزه كارگری را فقط در داستانها و یا در بهترین حالت از رفیقش در اسكایپ شنیده باشد، موضوع معكوس می شود.(٢) كسی كه ستم و استثمار مضاعف بر زنان كارگر و بخصوص در ایران را انكار كند، عملا كنار دست همان «چپ سنتی»ای قرار می گیرد كه ٩٠ درصد داستان سرائی آذر ماجدی در باره آنهاست. هیچ كس در حزب كمونیست كارگری یقه منصور حكمت را نگرفت كه شما چرا نهادی كنار دست حزب كمونیست كارگری تحت عنوان «سازمان آزادی زن» را مطرح می كنی. برای اینكه برای همه ما، و یا حداقل فكر می كردیم برای همه ما، مسجل بود و مسلم بود كه زن هم در ایران و هم متأسفانه در همه جای دنیا، با معضلات و ستمهای مضاعفی طرف است كه چهارچوبهای حاضر جوابگوی مسائل متعدد و حاد آنها نیستند.
بحث «تشكل مستقل زنان كارگر» بحثی است غلط، چرا كه مشكل زنان را زنانه می كند و كارگران مرد و كل جنبش كارگری را از مبارزه بر سر رفع اینگونه موانع و مشكلات معاف می كند. منتها پایه های بحثی كه به اصطلاح پشت این منطق است، هنوز جواب می طلبد. آذر ماجدی این را ول كرده و به داستان سرائی درباره روسری آن خانم پیكاری می پردازد. زنان در همه جا و بخصوص در ایران، در شرایط به مراتب ناگوارتری قرار دارند. كسی كه با موانع امروز جلوی آزادی زن و از جمله زنان كارگر مبارزه نكند، یعنی در مبارزه بر علیه مذهب، مبارزه بر علیه قوانین قرون وسطائی قصاص، دیه، سنگسار و غیره، بر علیه قوانین ارتجاعی طلاق و چند همسری و غیره، در مبارزه بر علیه قوانین و قید و شرطهای مردسالارانه و غیره با چپ سنتی امروز در نیفتد، آنگاه داستان سرائی اش درباره پوپولیسم و چپ سنتی ٥٦ ـ ٦٢ توجه كسی را هم جلب نمی كند.
سندیكالیسم كه سنتا «رقیب» گرایش سوسیالیستی در جنبش كارگری بوده، نتوانسته است سخنگوی جنبش كارگری ایران و به تبع آن سخنگوی اعتراض كارگران بشود، چرا كه به مسائل مهم جلوی پای جنبش كارگری كه مسئله ستم مضاعف بر زنان در مركز ثقل این جنبش قرار دارد، بی اعتنا بوده است. آن را به فمنیسم رجوع داده كه فمنیسم هم نمایندگانش فائزه رفسنجانی و شیرین عبادی هستند. با همه اینها، و تأكید می كنم كه، با همه اینها، بقول منصور حكمت، در جائی مثل ایران زیر سیطره شریعتمداری و كیهان، برخوردمان با سندیكالیسم و فمینیسم كاملا  ملایم است.

آیا انترناسیونال اول زن ستیز بود؟
همینجا باید اعتراف كنم كه قصد نداشتم جواب نوشته آذر ماجدی را بدهم؛ اما آنچه را كه او به انترناسیونال اول نسبت داده است، من را وادار به واكنش كرد و مجبور شدم نكات دیگرم را نیز مطرح كنم. او درباره انترناسیونال اول می گوید: انترناسیونال اول و دوم و جنبش کمونیستی روسیه هر یک بدرجاتی در قبال مساله زن و جنبش حقوق زن دچار کمبود بوده است. و در ادامه می نویسد: «انترناسیونال اول، انترناسیونال مردان کارگر بود.» همین. این تمام حرف حساب آذر ماجدی درباره انترناسیونال اول است كه ادعا می كند «در قبال مسئله زن و جنبش حقوق زن كمبود داشته است». او عینك انتهای سال ٢٠١٢ را بر چشم زده و با اشاره به تركیب جنسی اعضای انترناسیونال اول، كه در آن زمان نه تنها زنان، بلكه اكثریت قریب به اتفاق مردان هم دارای حق رأی نبوده و اصلا انسان به حساب نمی آمدند، انترناسیونال اول را مردسالار می خواند. این نگاه یك نگاه تماما فمینیستی به ماركس است. انترناسیونال اول یعنی ماركس! كسی انترناسیونال اول را با طرفداران پرودون و زن ستیزی ایشان و چارلز اون و غیره نمی شناسد. كسی كه می گوید برخورد انترناسیونال اول مانند راه كارگر و دیگر طرفداران دروغین آزادی زن به مسئله زنان و برابری زن و مرد و حقوق زنان بود، یا عمدا دروغ به ماركس نسبت میدهد و یا چیزی از انترناسیونال اول نخوانده و نشنیده است. جنگ ماركس در انترناسیونال اول اتفاقا بر علیه كسانی بود كه می گفتند زنان نباید در مسائل سیاسی و حتی در كار بیرون از خانه دخالت كنند. مبارزه مارکس در انترناسیونال اول در كجای این بحث مبتذل فمنیستی قرار می گیرد؟! شاید آذر ماجدی كه ادعا می كند «انترناسیونال اول را مطالعه كرده است» این تكه از زیر دستش در رفته است! از دستآوردهای اصلی و مهم انترناسیونال اول، می توان از شكست طرفداران پرودون اسم برد كه مخالف حقوق برابر زن و مرد بودند. زن ستیز و مردسالار بودن پرودون را امروزه حتی طرفداران اصلاح شده خود او هم به آن اعتراف می كنند. تحلیل یك آدم سیاسی جدی از انترناسیونال اول، نه تعداد زنان حاضر، كه بحثهای آن و عقب راندن دیدگاههای ضد زن در آن باید باشد. عظمت انترناسیونال اول امروز بر هیچ آدم سیاسی جدی ای پوشیده نیست. تنها فمینیستها می توانند كل این عظمت را با بازرسی جنسیتی اعضای آن رد كنند.
انصافا انترناسیونال دوم هم، كه هزار و یك اشكال سیاسی داشت را نمی شود از این سری كه آذر ماجدی مطرح كرده است، تو سرش زد. نگاه آذر ماجدی به این انترناسیونالها و بخصوص به انترناسیونال تحت رهبری ماركس، نگاه آن جریاناتی است كه دائم می برای نمای بیرونی!!، اعضای مركزیت سازمان خود را پنجاه پنجاه مرد و زن بكنند. آذر ماجدی با ماركس مشكل دارد همین را بگوید سنگین تر خواهد بود.

توضیحات:
===========
(١) برای بحث مفصل درباره «تشكل مستقل كارگری» و همچنین معرفی منابع بیشتر در این مورد، به مقاله «باز هم درباره «تشكل‌های كارگری مستقل از احزاب»» مندرج در شماره ١٨٠ «نشریه كارگر كمونیست» مراجعه كنید.
(٢) خواننده علاقمند برای بحث تحلیلی می تواند به نوشته «شغل زنانه، شغل مردانه» مندرج در شماره ١٧٨ نشریه «کارگر کمونیست» مراجعه كند.

٢٨ اكتبر ٢٠١٢


(كارگر كمونیست ٢٣٣)