دیروز هنگام مسابقه تیم یکی از بچههام، والدین بچههای دیگر دورم را گرفته بودند که از وقایع هولناک افغانستان بپرسند. اینها کسانی هستند که معمولا درباره چیزی بجز ورزش حرف نمیزنند. کسانی هستند که یا خودشان و یا والدینشان از جاهایی مثل ایتالیا، چین، ژاپن، ویتنام، یونان، لهستان و امثالهم به کانادا مهاجرت کردهاند و همگی نگران وضعیت مردم افغانستان بودند. کلی اطلاعات درباره افغانستان به همدیگر دادیم. بعضیها نگران خانواده من بودند. گفتم که اعضای خانواده من در ایران هستند، اما امروز همه مردم افغانستان جزئی از خانواده من هستند و نگران همه آنهایی هستم که زندگیشان قرار است زیر چکمههای طالبان له شود.
امروز، ابتدا در جلسه سر کار همه همکارانی که
حاضر بودند با مردم افغانستان احساس همدردی و همبستگی کردند و خواهان یافتن راه
حلی برای پایان دادن به این بن بست و این همه قساوت شدند. بعدها با سه نفر دیگر از
همکارانم ملاقات کردم که باز یکی از آنها نگران خانواده من بود که همان جواب بالا
را بهش دادم. دوتای دیگر نگران وضعیتی بودند که کل دنیا در آن به بند کشیده شده و
با ادبیات خودشان خواهان تغییراتی بنیادی و ایجاد دنیائی بهتر بودند. کمی بعدتر با
۵ تن دیگر از همکارانم که سه نفر از آنها از آفریقا بودند و ۲ نفر دیگر از جزایر
کارائیب و باز هم صحبت درباره نگرانی از وضعیت مردمی است که زندگی شان را قرار است
عادات و سنن ۱۴۰۰ سال پیش رقم بزند.
امروز و دیروز کسی حوصله خندیدن و بحث درباره بیسبال،
فوتبال، اسکواش و هاکی نداشت. کسی به فکر این نبود که هوا چند درجه است و چه کسی
این آخر هفته چه برنامهای دارد. همه نگران سرنوشت زنان و مردانی بودیم که زندگی
شان مثل توپ فوتبالی شده که دولتها تصمیم گرفته اند با آن بازی کنند و سرنوشتشان
را قرار است به دست وحشی ترین نیروهای این دنیا بسپارند.
امروز و دیروز، روزنه امیدی را دیدم که مردم
درباره این وضعیت حرف میزنند و نمیخواهند در برابر آن سکوت کنند.
امروز افغانستان خانه ناامن من است!
۱۹ اوت ۲۰۲۱
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر