مصاحبه شهلا خباززاده با ناصر اصغری در رابطه با سالگرد
انقلاب اکتبر روسیه
انقلابات
موتور محرکه تاریخ اند. هر انقلابی با نگاهی به گذشته، بر روی شانه تجربیات
انقلابات قبل از خود راه خود را باز کرده است. انقلابات ۱۶۴۰ تا ۱۶۸۸ انگلیس با
نگاهی به تجربیات انقلاب هلند که به جنگ هشتاد ساله معروف است راه خود را باز کرد.
انقلاب کبیر فرانسه به نوبه خود، نگاهش به تجربه افسار زدن اریستوکراتها در انگلیس
سر لوئی شانزده و ماری انتونت را زیر گیوتین برد. انقلابات بعدی، ۱۸۳۰، ۱۸۴۸ و
۱۸۷۱ فرانسه، روی شانه انقلاب کبیر فرانسه بودند که نقب زنان دنبال مطالبه
"آزادی، برابری و برادری" را گرفتند. تا اینکه به اکتبر ۱۹۱۷ روسیه رسیدیم.
از انقلاب کبیر فرانسه، "آزادی، برابری و برادری" و انقلاب اکتبر روسیه
حرف به میان آمد. یادی هم از مارکس بکنیم. مارکس در سال ۱۸۱۸ متولد شد. او یکی از
پر و پا قرص ترین طرفداران انقلاب کبیر فرانسه بود. انقلابی که با شعار "آزادی،
برابری و برادری" به میدان آمد و نظم فئودالی را در فرانسه و نظامهای ماقبل
سرمایهداری را در همه جای جهان، به نفع پایه ریختن نظام دیگری، سرمایهداری شکست
داد. زمانی که او (مارکس) بطور جدی وارد سیاست شد، حدود نیم قرن از سپری شدن وعده
"آزادی، برابری و برادری" از طرف طرفداران نظام سرمایهداری گذشته بود.
مارکس در مطالعاتش و در تجربه شخصی اش به این نتیجه رسید که این نظام نه تنها آزادی،
برابری و برادری به ارمغان نیاورده است، بلکه ادامه دهنده رابطه بردهوار بین
انسانها به شیوه دیگری است. به این نتیجه رسید که سرمایهداری نه تنها این مطالبه
همیشگی انسان را تحقق نبخشیده، بلکه خود مانع مهمی بر سر راه متحقق شدن این مطالبه
است. نتیجه می گیرد که هر کسی (فلاسفه) آمده برای خودش این دنیا و این وضعیت را
تفسیر کرده؛ اما باید آستین بالا زد و تغییرش داد. بلشویکها و در رأس آن لنین پیشگام
تغییر این وضعیت شدند. در ادامه نکاتی که از لنین و از انقلاب اکتبر یاد گرفته ایم
و باید آن را برای این دوره بکار ببریم، خواهیم گفت.
اکنون
بعد از صد و دو سال که از آن انقلاب عظیم گذشته است، در ایران شاهد سر بر آوردن
انقلابی هستیم که میرود بنیادهای نظام سرمایهداری را به لرزه درآورده و از بنیان
برکند. در راس این انقلاب، طبقه کارگر ایران و حزب سیاسی اش، حزب کمونیست کارگری ایران
می تواند نقش مهمی ایفا کند.
***
سئوال:
انقلاب اکتبر روسیه چگونه توانست بر حکومت تزار یعنی حکومت طبقه سرمایهدار روسیه
پیروز شود؟
جواب:
اجازه بدهید دو نکته را در این سئوال تدقیق کنیم. در واقع در مقطع انقلاب اکتبر این
حکومت تزار نبود که باید از سر راه برداشته شود؛ حکومت نوع دیگری بود که باید بلشویکها
از سر راه بردارند. تزار در فوریه همان سال، یعنی ۱۹۱۷، بر اثر یک انقلاب همگانی و
در رأس آن زنان کارگر (به این نکته توجه کنیم: "زنان کارگر") که در صفهای
طولانی مایحتاج اولیه زندگی، بخصوص نان صرف، دیگر قدرت تحمل این همه فشار را
نداشتند سقوط کرد. این یک نکته، نکته دوم اینکه حکومت تزار به معنای واقعی آن
دوره، حکومت طبقه سرمایهدار در روسیه نبود. شاید لازم باشد در جای دیگری به
مناسبت دیگری، این دو نکته را بیشتر باز کنیم؛ اما اینجا فعلا جایش نیست.
روز
۲۳ فوریه ۱۹۱۷*، هزاران تن از زنان کارگر کارخانجات عظیم روسیه، به دنبال اعتصاب و
اعتراضات روزمره در شهر پتروگراد، که آن زمان پایتخت روسیه بود، در اعتراض به
کمبود نان دست به اعتراض زدند. شرایط آن زمان روسیه مثل یک بمب ساعتی بود که
انتظار انفجار آن هر ثانیه می رفت. شرکت روسیه در جنگ جهانی اول، که از سال ۱۹۱۴
شروع شده بود و میلیونها قربانی گرفته بود، شرایط را برای این انفجار آماده کرده
بود. میلیونها سرباز که از ابتدایی ترین امکانات، از لباس، کفش، غذا و دارو گرفته
تا اسلحه و تجهیزات ابتدائی برای یک چنین جنگی، برای سرنگونی آن وضعیت روزشماری می
کردند. کل جامعه و بخصوص زنان زیر بار فشار اقتصادی کمرشان خورد شده بود. دستمزدها
چندین برابر زیر خط فقر بود و به هیچوجه کفاف یک زندگی بخور و نمیر نمی داد.
دهقانان، گرچه با اصلاحات ارضی سال ۱۸۶۱ از حالت سرف وابسته به زمین رها شده
بودند، اما همچنان در فقر و نداری دست و پا می زدند. همه این شرایط دست به دست هم
داده و یک دم و دستگاه ضعیف و خارج از دور و زمانه خود را در عرض چند روز اعتراض
به زیر کشید.
اما
از زمان سقوط تزار تا مقطع انقلاب اکتبر در روز ۲۵ اکتبر (۷ نوامبر) جامعه روسیه
عظیمترین تحولات را شاهد شد. لنین که در زمان سقوط تزار در سوئیس بود، حدود سه -
چهار هفته قبل از سقوط عمارات پوشالی "امپراطوری روسیه" در جمع تعدادی
دانش آموز که او را از طریق حزب سوسیال دمکرات سوئیس برای یک سخنرانی درباره
انقلاب ۱۹۰۵ دعوت کرده بودند، گفت که اروپا در آستانه یک انقلاب است. می گوید که نسل
ما شاید این انقلاب را به چشم نبیند! اما در کمال تعجب حتی کسی مثل لنین!، انقلاب
توده مردم بر تزار یک ماه بعد به پیروزی می رسد و لنین برای بازگشت به روسیه به
همه چیز فکر می کند. بالاخره با یک قطار از سوئیس با گذشتن از آلمان و با اجازه
دولت آلمان به سوئد می رود و از آنجا وارد روسیه می شود.
در
مقطع انقلاب فوریه، نه تنها حزب بلشویک نیروئی ضعیف و قابل چشم پوشی بود، بلکه حتی
منشویکها هم، که جناح قویتر و بانفوذتر حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه بودند، در
اتفاقات اولیه انقلاب ۱۹۱۷، نیروی به آنصورت مهمی نبودند. منشویکها، به همراه حزب
سوسیالیستهای انقلابی (اس آرها) که اکثریت را در شورای مرکزی در پتروگراد داشتند،
از دولت موقت، که متشکل از لیبرالها و تتمه طرفدار تزار در دوما بود، حمایت کردند.
بلشویکها بسیار نامنظم و بدون خط بودند. لنین، زینویوف،
رادک، کولنتای و بسیاری دیگر از رهبران آن در اروپا بودند. کامنف و استالین در سیبری
در تبعید بودند. بوخارین و تروتسکی، که بعدا از رهبران اصلی انقلاب شد، در نیویورک
بودند. در خود پتروگراد، کمیته پتروگراد برخورد نرم و دوستانهای نسبت به دولت
موقت داشت. نشریه پراودا با سردبیری مولوتف و شلپیانکوف، خط نسبتا رادیکالی را
دنبال میکرد. کمیته وایبرگ، که کمیته منقطه کارگرنشین پتروگراد بود، خطی رادیکالتر
و نزدیک به خط لنین داشت. بعدها که کامنف، استالین و مورانوف از سیبری به پتروگراد
برمیگردند، هیأت تحریریه پراودا را برکنار میکنند و خطی نزدیک به خط منشویکها را
بر نشریه حاکم میکنند که نه علیه جنگ بود و نه علیه دولت موقت.
لنین روز سوم آوریل به پتروگراد میرسد و اولین چیزی که به
کامنف میگوید: "این چرت و پرتها چیه که در پراودا مینویسید؟ چند شماره آن
را دیدهام که واقعا حال آدم را بهم میزند!" یکی دو روز بعد در یک جمع حزبی
"تزهای آوریل" را ارائه میدهد که جز کولنتای رأی دیگری نمیآورد. در
شماره بعدی پراودا، روز ۷ آوریل، تزهای آوریل همراه با یک مقدمه از کامنف درج میشود
که در آن مقدمه کامنف می نویسد اینها نظرات حزب نیستند، بلکه نظرات خود لنین هستند.
چند هفته بعد، در کنفرانس هفتم حزب، تزها موضع حزب میشوند. این نکات را گفتم که
بگویم موقعیت ویژه شرایط آن زمان چگونه کل وضعیت و موقعیت رادیکالیسم و حزب را زیر
و رو کرد!
بهرحال، حزب بلشویک و نظرات لنین به مرور زمان هم در بین
چپها و هم در جامعه به اکثریت قاطع تبدیل میشوند. لنین خواهان قطع فوری جنگ و
خواهان انتقال تمام قدرت به شوراهاست. به نظر من این دو نکته در پیروزی انقلاب
اکتبر از مهمترین ویژگیها هستند. البته میشود به نکات مهم دیگری از جمله اینکه
شورای مرکزی در فرمان بسیار مهم، "فرمان اول"، اختیارات مهم را در ارتش
به سربازان میدهد هم اسم برد، اما آن نکات اصلیای که انقلاب بر دوش آنها خیز
برداشت، همان قطع فوری جنگ و تمام قدرت به شوراهاست.
در تمام این دوره لنین هم با خط نزدیک و مماشات جویانه به
منشویکها در حزب بلشویک در جنگ است و هم سرکشها و "وقت نشناسها" نزدیک
به آنارشیسم در حزب را کنترل میکند. برای یک دوره نسبتا طولانی مجبور به زندگی
مخفی میشود. در اوایل ژوئیه در یک قیام ناموفق، حکومت موقت که اکنون ریاست آن را یک
سوسیالیست نزدیک به "اس آرها" به نام آلکساندر کرنسکی در دست دارد، دست
به قتل عام قیام کنندگان میزند که نزدیک به ۷۰۰ تن در خون خود در خیابانهای شهر
پتروگراد غرق میشوند. بخش وسیعی از رهبران و کادرهای حزب بلشویک، از جمله تروتسکی
و کامنف دستگیر میشوند. لنین با پاپوش دوزی و به جرم ساختگی جاسوسی برای آلمانیها
مجبور به مخفی شدن میشود که همراه با زینویوف تا روزهای قیام همچنان مخفی میماند.
طرح کودتای معروف کورنیلیوف که بخشی از نمایندگان دولت موقت از آن با خبر بودند،
با نیروی حزب بلشویک و در غیاب رهبران اصلی آن به شکست کشیده میشود!
بلشویکها در شوراهای کارگری و کمیتههای ارتش، که در ابتدا
تحت سیطره سیاسی منشویکها و اس آرها بودند، به مرور زمان اکثریت میشوند. جناح چپ
اس آرها، که متحد بلشویکها بودند، نماینده مطالبات دهقانان میشوند که در شورای
مرکزی پتروگراد به همراه بلشویکها رأی اکثریت میآورند و برای اولین بار توازن قوا
به جناح طرفدار سیاستهای بلشویکی شیفت میکند. بالاخره بعد از کنگره دوم شوراها در
روزهای ۲۴ و ۲۵ اکتبر، بلشویکها با پشتیبانی این شورا، دولت موقت را خلع میکند و
روسیه و کل دنیا شاهد سر بر آوردن حکومت و سیاست از نوع دیگری می شود.
سئوال:
تاثیر سیاسی - اجتماعی انقلاب اکتبر روسیه بر جوامع بشری دنیا بطور خلاصه چه بود؟
جواب:
در این مورد میشود به هزاران مورد اشاره کرد، چرا که طبقه کارگر با انقلابش، انقلاب
اکتبر، برای اولین بار سرمایهداری را چنان ترساند که در همه رفتار و برخوردهایش
با انسان دوره خود تجدیدنظر کرد. شما بروید اولین قانون اساسی حکومت شوراها را با
منشور انقلابات تا آن زمان مقایسه کنید. گرچه برای زمانه خودشان بسیار مترقی و
پیشرو بودند، اما در برابر قانون اساسی حکومت شوراها ارتجاعی به نظر میرسند. با
"منشور حقوق بشر" سازمان ملل مقایسه کنید؛ خندهتان میگیرد. هیچکدام از
آن منشورها و قوانین بعدی آنها، کاری به گرسنگی انسان ندارد. کاری به بیکاری انسان
ندارد. انقلاب اکتبر و پراتیک بلشویکها این جنایات جامعه سرمایهداری را جلوی چشم
جامعه گرفت. برای اولین بار در جهان بساط بازار مکاره مذهب جمع شد. وقتی که زنان
در سطح وسیعی در روسیه، در عرض چند ماه از شهروند درجه چندم به شهروند برابر
ارتقاء مییابند، کل جهان غرب در برخوردش به زن و موقعیت آن تجدیدنظر کرد. تبعیض
بر علیه کودکی که خارج از رابطه زنانشوئی معمول پدر و مادر به دنیا میآمد، جرم
شد. از همجنسگرائی جرمزدائی شد. همه شهروندان روسیه که به یک سن خاصی رسیده
بودند، صرفنظر از اینکه مال کدام منطقه است، زبان و ملیتش چیست، جنسیتش چیست و
غیره، میتوانست در رأی گیری و کاندید شدن شرکت کند. برابری سیاسی و حقوقی به
معنای واقعی کلمه در گوشهای از جهان به رسمیت شناخته شده بود. باجهایی که تزار
از کشورهای ضعیف میگرفت، لغو شدند.
تأثیر
این انقلاب چنان عظیم و زیر و رو کننده بود که در تمام دنیا، هر جا که کارگر اسمی
از لنین و بلشویکها شنیده بود، حکومت شوراها را حکومت خودش میدانست و از آن دفاع
میکرد. در شهر وینیپگ کانادا که در سال ۱۹۱۹ شاهد یک اعتصاب عمومی شد، یکی از
مطالبات اعتصابیون خروج دولت کانادا از سیبری بود که داشت به ضدانقلابیون ارتش
سفید برای سرنگون کردن حکومت شوراها کمک میکرد. "شورای واشنگتن" شهر
سیاتل آمریکا هم که در فوریه ۱۹۱۹ با اعتصاب عمومی شهر را کاملا از دست "از
ما بهتران" در آورده بود، بقول فیلیپ فانر که از مشهورترین مورخین جنبش
کارگری آمریکاست، "نمونه واقعی حمایت کامل یک شهر از انقلاب اکتبر" بود.
با تأثیر گرفتن از انقلاب اکتبر، کارگران در آلمان دست به انقلاب زدند. در
مجارستان دست به انقلاب زدند. خیابانهای شهرهای بزرگ اروپا، در فرانسه، انگلیس، بلژیک،
ایتالیا، هلند، غیره و غیره به دفاع از انقلاب اکتبر به خیابانها ریختند. شاعر و
رمان نویس در مدح لنین و بلشویکها نوشتند. ترانه سروده شد. سربازان در جبهههای
جنگ از پیروزی کارگران در گوشهای از جهان استقبال کردند.
خوب
واضح است که این وضعیت سرمایهداران را به وحشت میاندازد. ارتش دهها کشور سرمایهداری
(آمریکا، آلمان، فرانسه، بریتانیا (به اضافه کانادا، هند، استرالیا و آفریقای
جنوبی که همه آنها مستعمره بریتانیا بودند)، چکسلواکی، ژاپن، ایتالیا، یونان،
رومانی، لهستان، چین، استونی، صرب) یا بطور مستقیم دخالت نظامی کردند و یا بطور
غیرمستقیم و با کمکهای مالی هنگفت و بیحد و حثر به بازماندههای تزار و دولت موقت
کرنسکی برای سرنگونی بلشویکها وارد میدان شدند. هر جا توانستند قوانین ضد کمونیستی
و ضد بلشویکی تصویب کردند. نام لنین وحشت بر جانشان میانداخت. با همه اینها، انقلاب
اکتبر و نام لنین همچنان الهام بخش تلاش کارگر برای آزادی و خلاصی از این وضعیت
ماند.
سئوال:
نقش سایر طبقات و اقشار اجتماعی روسیه، منظور به غیر از طبقه کارگر، در این انقلاب
چگونه بود؟
جواب: تا آنجا که به دهقانان برمیگردد، به یک نقش پیچیدهای
برمیخوریم که خود بعدا دولت شوراها را با مشکلات جدی و بزرگی روبرو کرد. اما تا
به خود انقلاب برمیگردد، دهقانان را میتوان از دو نظر مورد بررسی قرار داد. از
یک طرف مطالبه صاحب زمین شدن دهقانان همچنان وسط میدان سیاست بود. روسیه تزاری
تنها دولت اروپایی بود که مسئله ارضی را تا سال ۱۸۶۱ حل نکرده بود. در این سال و
با این اصلاحات قید و بند سرواژ قانونا لغو شد (خواننده به کلمه
"قانونا" با احتیاط برخورد کند!). اما این مسئله بطور واقعی فقط روی
کاغذ بود. سرف که موجودی بین برده و دهقان بود، همچنان مثل احشام وابسته به زمین
بود. او را همراه با زمین خرید و فروش میکردند. اشراف روی سرفها قمار بازی میکردند.
اگر طاس و یا ورقهای بازی فلان اریستوکرات صاحب ۱۰۰ سرف بد می آمد، سرفهایش را به
اریستوکرات برنده بازی میباخت! اصلاحات ارضی ۱۸۶۱ او را رسما از این وضعیت رهاند،
اما با قطعه زمینی که در ازای وامهای کمرشکنی که به او واگذار شد، چنان او را در
قید دیگری گذاشتند که تا انقلاب ۱۹۱۷ همچنان برده ارباب مانده بود.
رهائی دهقان تا سالهای اولیه ۱۹۰۰ و تا انقلاب ۱۹۰۵ همچنان
مشغله اصلی بسیاری از جریانات چپ و روشنفکران روسیه بود. ابتدا با جریانات پوپولیستی
روبرو هستیم که مهمترین آنها نارودنیکها هستند. این پوپولیستها که میخواهند روسیه
را از تزاریسم برهانند، برای روشنگری به میان دهقانان میروند که هر بار با بیاعتنائی
آنها روبرو میشوند و در آخر سرخورده از "آگاهگری"، دست به ترور فیزیکی
افراد پلیس، و رئیس و رٶسای حکومت میزنند که حتی موفق میشوند یکی از تزارها را
هم به قتل برساندند. بعدها نمایندگی مطالبات دهقانان به دست آسآرها میافتد که
عملا در انقلاب ۱۹۱۷ مطالبات دهقانان را فدای منافع سرمایهداران و زمینداران میکنند.
منتها در بحبوحه انقلاب که اسآرها به آغوش سرمایهداران و زمینداران بزرگ میخزند،
یک جناح قوی به نام جناح چپ آسآرها در انقلاب شرکت میکند که با فرموله کردن مطالبات
دهقانان متحد بلشویکها میشوند.
از یک جنبه دیگر هم میتوان به شرکت دهقانان در انقلاب
اشاره کرد. ارتش روسیه در واقع ارتشی بود که بصورت عمدهای روی دوش سربازان
روستائی بود و سرباز به نوعی نماینده دهقان در آن انقلاب هم به حساب میآید. به این
موضوع باید از چند جنبه توجه کرد. اول اینکه پایگاه اجتماعی سرباز هر چه هم که
باشد، مطالبه اولیهاش زنده ماندن بود. سرباز روسی در جنگ جهانی اول به معنای
واقعی کلمه گوشت دم توپ بود. حتی قبل از اینکه از "کشورش" دفاع کند،
باید برای بریتانیا و فرانسه کشته شود تا در یک جبهه بزرگی سربازان آلمانی را
مشغول نگه دارد. فرار سربازان روسی که نه لباس و کفشی برای حفاظت در برابر سرمای
شدید روسیه داشت و نه تفنگ و گلولهای برای دفاع از خود، در تمام کتابها و منابع
تاریخی جنگ جهانی اول، جایگاه ویژهای را اشغال کرده است. در عین حال سربازان
فراری در انقلاب شرکت میکردند به این امید که انقلاب جنگ را خاتمه ببخشد تا به
روستای خود برگردد و از زمینی که از انقلاب و مصادره زمینهای اربابان نصیبش شده،
به زن و کودک و پدر و مادرش برسد.
طبقه سرمایهدار هم که نمایندگی آن در دست دولت موقت بود،
طرفدارانی پیدا کرده بود که کادتها و اکتبریستها یک سرش بودند و پلخانوف، منشویکها
و اسآرها سر دیگر آن. این طبقه ابتدا هم دولت موقت در دوما را در دست داشت و هم
با نفوذی که منشویکها و اسآرها در شورای مرکزی داشتند، شورا را هم با خود داشتند.
یعنی هر دو مرکز قدرت عملا به نفع این طبقه کار میکرد؛ اما حرکت تند انقلاب و
اتفاقات سیاسی اجازه نداد که این طبقه سر و سامانی بگیرد و انقلاب را شکست بدهد.
نکته مهم دیگری را نیز اضافه کنم. دولت موقت بین فوریه و
اکتبر شاهد چنان بحرانهای تکاندهنده ای بود که دو سه بار مجبور به تعویض کابینه
شد. کابینه دولت اول گرچه تماما در دست نمایندگان سرمایهداران بزرگ نبود، اما
پستهای اصلی را آنها در دست داشتند و در واقع سوسیالیستها در آن حاشیه ای بودند.
مثلا یکی از وزیران مهم آن، وزیر جنگ و دریانوردی، از حزب آشکارا طرفدار تزار بود.
او در عین حال یکی از ثروتمندترین افراد روسیه بود. در این کابینه هنوز سوسیالیستها
نقش مهمی را برعهده نداشتند. اما کابینه دولت موقت دوم و سوم و عمدتا بخاطر آرام
کردن کارگران، بطور گسترده و چشمگیری در دست سوسیالیستها بود. دیگر از حزب
"اکتبریست" جناب وزیر صلح و دریانوردی، خبری نبود. نخست وزیرش، کرنسکی،
از یکی از همین احزاب پسمانده پوپولیستی بود که گرچه نزدیکی زیادی با اسآرها
داشت، اما از آن متفاوت بود. وزارت کار دست یک منشویک بود. وزارت کشاورزی دست یک
اسآر بود. وزیر امور داخلی و وزیر دادگستری در دست منشویکها بودند که رهبران
بلشویکها را زندانی کرده بودند و دنبال لنین بودند که اعدامش کنند. همینها حکم
اعدام را که قبلا لغو شده بود، دوباره به قانون برگرداندند. این هم از نقش طبقه
سرمایه دار و نمایندگان این طبقه در تحولات انقلابی.
سئوال:
حزب بلشویک چگونه توانست به غیر از طبقه کارگر، سایر طبقات و اقشار مانند دهقانان
و سربازان و زحمتکشان شهری در روسیه را در انقلاب نمایندگی کند و همه را به زیر
پرچم طبقه کارگر گرد آورده و در نهایت به پیروزی برساند؟
جواب:
جزئیات آماری و اطلاعاتی آن را سعی کردم بالاتر در جواب سئوالات قبلی توضیح بدهم.
اما تا جایی که به جنبه تحلیلی برمی گردد، مسئله جامعه روسیه، با همه معضلات و
مطالبات تلنبار شدهاش، سرنگونی حکومت استبدادی تزار بود. خاتمه جنگ و دادن زمین
به دهقانان بود. در مورد ملیتهای غیر روس هم، تزار یک طرح "روس کردن"
جامعه را در دستور داشت که اولا غیرروس به رسمیت شناخته نمیشد. قرار بود همه روس
بشوند! غیرروسها شهروندان درجه دو بودند. هر از چند گاهی برای زهرچشم گرفتن از
جامعه، گروههای سیاه طرفدار تزار به نام "صد سیاه" به محلات یهودی نشین
حمله میکردند و مرد و زن، کودک، پیر و جوان را قتلعام میکردند. جامعه روسیه از
این وضعیت به تنگ آمده بود و میخواست خلاص شود. دنبال نماینده "نه" خود
بود. هیچ جریان دیگری، جز بلشویکها این خواستها و مطالبات را و "نه" به این
وضعیت را تا ته نمایندگی نمیکرد.
ببینید
مهم است که خوانندگان شما بدانند وقتی جریانی نخواهد به طور ریشهای دست به مسائل
ببرد، در واقع دست به هیچ اقدام جدیای نزده است. همین پلخانوفی که یک زمانی از
طرف لنین پدر مارکسیسم روسی لقب گرفت، حاضر بود برای دولت موقت و سلاخی کردن
سربازان در جبههها، بلشویکها را قتل عام کند. منشویکها از طریق دفاعشان از دولت
موقت اول که میخواست برادر تزار رئیس دولت شود، بطور رسمی از تزاریسم حمایت
کردند. همین پلخانوفیستها و همین منشویکها در ابتدای انقلاب همه فعالین کارگری و
سیاسی را با خود داشتند. شما به عکسهای کمیته رهبری شورای مرکزی در ماههای اولیه
انقلاب نگاه کنید، همه آنها از منشویکها و اسآرها هستند. خود پلخانوف هم آنجاست.
انقلاب فقط دو سه ماه وقت لازم داشت که سالن سخنرانی آنها را سوت و کور کند. در
جلسات سخنرانیهایی که قرار بود هم بلشویکها و هم منشویکها سخنرانی کنند، کارگران
هنگام سخنرانی منشویکها سالنها را ترک میکردند و برای شنیدن صحبتهای بلشویکها
دوباره به سالنها برمیگشتند. این موقعیت و این رادیکالیسم بود که جامعه را حول
بلشویکها و لنین گرد آورد.
سئوال:
به نظر شما امروز در انقلاب ایران، طبقه کارگر و حزبش، چگونه میتواند با همان روش
حزب بلشویک، غیر از طبقه کارگر ایران، همه مردم تحت ستم را نمایندگی کرده و انقلابی
در وسعت ۹۹ درصدی ها را در جامعه رهبری و به پیروزی برساند؟
جواب:
انقلاب آینده ایران از یک جهت آن پیچیدگیهای پیش روی انقلابیون روسیه ۱۹۱۷ را
نخواهد داشت. یک معضل اصلی انقلابیون و بخصوص شاخه و جناحهای مختلف حزب سوسیال
دمکرات کارگری روسیه این بود که با انقلاب چطوری برخورد کنند. سئوالی که جلوی همه
بود این بود که محتوای این انقلاب بورژوا دمکراتیک چیست؟ یعنی "بورژوا
دمکراتیک" بودن آن فرض بود. سئوالات حول این بودند که با طبقات غیرکارگری در
این انقلاب چگونه برخورد بشود؟ وقتی لنین در تزهای آوریل میگوید که کارگران نمیتوانند
به بورژوازی توهم داشته باشند، در خود حزب بلشویک ولوله میافتد! همه جناحهای
سوسیال دمکراسی (که معادل کمونیسم آن دوره بود) به وزنه نسبتا کم کارگران و وزنه
سنگین دهقانان، به موقعیت عقبمانده جامعه روسیه آگاه بودند و خود این برایشان یک
معضلی شده بود. قرار بود "انقلاب بورژوا دمکراتیک" پسماندههای
فئودالیسم را جارو کند و راه را برای صنعت بزرگ و کندن دهقان از زمین و به شهر
فرستاندن و غیره هموار کند. این البته بحثی است که مربوط به این مصاحبه نمیشود،
اما اشاره به آن لازم است که اکنون چنین معضلاتی جلوی هیچ جامعهای نیست.
در
همین سئوال شما به ۹۹ درصدیها اشاره شده است که در واقع کنه مسئله را میگوید. ۹۹
درصد جامعه در مقابل ۱ درصد که زندگی را بر همه تلخ و تباه کرده قرار گرفته است.
اگر زن در ایران شهروند درجه دو است، به انقلاب دو مرحلهای برای از بین بردن این
تبعیض لزومی نیست. اگر مذهب زندگی انسانها را تباه کرده است، با دو مرحلهای کردن
انقلاب در ایران حل نمیشود. اگر در دوره انقلاب روسیه فئودالیسم و جان سختی روابط
سرواژ ریشه بسیاری از نابرابریها قلمداد میشد، اکنون معضل همه مشکلات سرمایهداری
است. حتی این و یا آن نوع سرمایهداری هم نه! بلکه سیستم بردگی مزدی سرمایه داری
است. بعضی ها می خواهند آدرس غلط بدهند که گویا "نئولیبرالیسم" است که
بانی اینگونه معضلات است، اما در واقع ما آنروی سکه سرمایهداری، روی به اصطلاح
انسانی سیستم سرمایهداری را هم تجربه کردهایم که آش دهن سوزی نبود. سرمایهداری
به تبعیض بین زن و مرد احتیاج دارد. به تبعیض بر علیه مردمی که به زبانهای متفاوتی
صحبت میکنند، دامن میزند. به دم و دستگاه تحمیق مذهبی میدان میدهد. حزب معادل
حزب بلشویک در ایران باید این پیام را به جامعه ببرد که تنها راه خلاصی از این
وضعیت، یک انقلاب سوسیالیستی است. مشکل کسی که میخواهد مثل آدم خدایش را بپرستد و
با او خوش و بش بکند، در روابط انسانی جامعه سوسیالیستی حل میشود. تبعیض بر علیه
مردمی که به زبانهای متفاوت صحبت میکنند فقط در یک جامعه سوسیالیستی لغو میشود.
در دل دمکراسیترین کشورها به تبعیض بر علیه زن دامن زده میشود. رئیس جمهور مأمور
تبلیغ بر علیه مردمی میشود که زبان و رنگ پوستشان با یکسری از آدمهای دیگر
متفاوت است. خود آن رئیس جمهور پرونده اذیت و آزار جنسی علیه زنان زیر بغل دارد و
به کسی هم پاسخگو نیست!
ما دلمان
میخواهد که برای خلاصی از این وضیعت راه میانبری وجود داشت، که متأسفانه وجود
ندارد. حزب کمونیست کارگری نماینده "نه" تودههای مردم، "نه"
کارگر و زن، "نه" جوانان، "نه" اقلیت مذهبی و اقلیت ملی، "نه"
خلاصی فرهنگی و غیره بر علیه این وضعیت است، همچنانکه حزب بلشویک نماینده جامعه آن
دوره بر علیه بردگی مزدی و جنگ و سلاخی کارگران و دهقانان بود. هیچ کس نمیتواند
در این جامعه یک حزب و جریان دیگری، بغیر از حزب کمونیست کارگری مطالبات توده های
معترض از این وضعیت را نمایندگی می کند، نشان دهد و درست به همین دلیل باید حول
این حزب و برنامه و مطالبات آن گرد آمد.
سئوال:
در آخر به نظر شما از تجربه انقلاب اکتبر در حل مسئله ملی در روسیه (یعنی رفع تبعیض
و ستم ملی) چگونه میتوان در انقلاب ایران استفاده کرد؟
جواب:
بلشویکها زیر فشارهای خارجی و داخلی هم، دست به یک سری اقداماتی زدند که به نظر من
اگر موقعیتشان متفاوت بود، طور دیگری عمل میکردند. مثلا راه جدا شدن و به اردوگاه
سرمایهداری پیوستن لهستان و فنلاند را باز گذاشتند. شرایط زور و فشار جهانی بود
که بلشویکها و لنین را مجبور به تن دادن به یک چنین چیزی کرد. اینطور نبود که
بلشویکهای لهستان و فنلاند در یک شرایط عادی امکان داشتند آلترناتیو خود را مطرح
کنند و بعد از مطلع شدن جامعه از آلترناتیو آنها یک رفراندومی در یک شرایط آزاد و
بدون تنش برگزار کرده باشند. درست است که هر دو آن کشورها به زور به روسیه ملحق
شده بودند، همچنانکه بقیه جمهوریهای شوروی هم، مثل آذربایجان، ارمنستان، ازبکستان،
گرجستان و غیره و غیره هم به زور شمشیر و تفنگ به آن ملحق شده بودند، اما روسیه
انقلاب کرده در ۱۹۱۷ دیگر روسیه زور و قلدری تزار و "صد سیاه"ها نبود.
روسیه کارگران بود. در نگاه امروز به مسئله آن روز، شاید کسی بگوید که بلشویکها
اشتباه کردند آن کار را کردند، همچنانکه روزا لوگزامبورگ این انتقاد را به
بلشویکها داشت؛ اما روسیه بعد از اکتبر با معضل مرگ و زندگی، و بود و نبود درگیر
بود. این یک مسئله که شاید ربط مستقیمی به سئوال شما نداشت. اما با اشاره به آن میخواهم
بگویم که یک حکومت کارگری، یک حکومت سوسیالیستی لزومی به تبعیض و ستم ملی ندارد. سرمایهداری
به اینگونه تبعیضات لازم دارد برای اینکه جامعه را با تکه تکه کردن و به جان هم
انداختن، قدرت کارگر برای مقابله با سیستم برده داری مزدی را تضعیف می کند. از ۲۶
اکتبر ۱۹۱۷ تا آخر همان سال، بلشویکها دهها فرمان صادر کردند که همگی بر علیه
تبعیض و ستم در دوره تا قبل از آن انقلاب بودند. تبعیض بر علیه ملیتهای غیرروس آن
مملکت را به تنگ آورده بود. بالاتر اشاره کردم که تزار برنامه "روسی
کردن" جامعه را در دستور داشت. درست مثل ترکیه امروز که همه باید ترکی حرف
بزنند، حتی اگر طرف در آن کشور به دنیا آمده باشد و جد اندر جدش کردی و یا ارمنی حرف
زده و یک کلمه ترکی بلد نباشد. واضح است که بخش وسیعی از رهبران و فعالین سیاسی در
جنوب روسیه و در همه جاهائی که قرار بود "روس" بشوند، به بلشویکها روی
آوردند و راه حل مسئله ملی را در برنامه بلشویکها دیدند.
ما
در حزب کمونیست کارگری و دقیقا با آموختن از تجربه بلشویکها و حکومت شوراها، بندی
را در برنامه "یک دنیای بهتر" به تصویب رساندهایم. در این بند آمده
است: "حزب کمونيست کارگری برای رفع کامل هر نوع ستم ملی و هر نوع تبعيض برحسب
مليت در قوانين کشور و عملکردهای دولت مبارزه ميکند. حزب کمونيست کارگری هويت ملی،
عرق ملی و ناسيوناليسم را افکار و تمايلاتی بسيار عقب مانده، مخرب، و مغاير با
اصالت انسان و آزادی و برابری انسانها ميداند و با هر نوع تقسيم بندی ملی ساکنين
کشور و هر نوع تعريف هويت ملی برای مردم قاطعانه مخالف است. حزب کمونيست کارگری
خواهان برقراری نظامی است که در آن کليه ساکنين کشور مستقل از مليت يا احساس تعلق
ملی خويش، اعضای متساوی الحقوق جامعه باشند و هيچ نوع تبعيضی چه مثبت و چه منفی در
قبال مردم منتسب به مليت های خاص معمول داشته نشود. حزب کمونيست کارگری تلاش برای
جايگزين کردن هويت طبقاتی و انسانی عام و جهانی کارگران بجای هويت ملی را يک وظيفه
حياتی خود ميداند.
بعنوان
يک اصل عمومی، حزب کمونيست کارگری خواهان زندگی مردم منتسب به مليت های مختلف
بعنوان شهروندان آزاد و متساوی الحقوق در چهارچوب های کشوری بزرگتر است که
سازمانيابی صف های قدرتمند کارگری را در عرصه مبارزه طبقاتی تسهيل ميکند. با اين
حال در مواردی که پيشينه ستم ملی و تخاصمات ميان مردم منتسب به مليت های مختلف
همزيستی ميان آنها را در چهارچوب های کشوری موجود دشوار و مشقت بار ساخته باشد،
حزب کمونيست کارگری حق جدايی ملل تحت ستم و تشکيل دولت مستقل از طريق مراجعه
مستقيم به آراء خود آن مردم را، به رسميت ميشناسد."
من
در جواب به سئوال شما سعی کردم تجربه بلشویکها و برنامه حزب کمونیست کارگری را
توضیح بدهم. اما در جواب به اینکه چگونه میشود در انقلاب ایران این را جا انداخت
و عملی کرد، این دیگر از حوزه تعریف و توضیح خارج میشود و به حوزه فعالیت فعالین
سیاسیای مربوط میشود که راه حل بلشویکها را عملی و اصولی میدانند و حول برنامه
"یک دنیای بهتر" گرد آمده باشند. اینها هستند که در برابر عربده کشی از
خودبیگانه شدههایی که در استودیوم ورزشی به جنایات اردوغان سلام نظامی میدهند و به
دفاع از سیاست نسل کشی اردوغان شروع به شعار دادن بر علیه فارس و کرد میکنند، قد
علم خواهند کرد و آن تعداد معدودی را که معلوم نیست چه نفع سیاسی در این سیاست
دارند، حاشیهای و منزوی میکنند.
=====
*
تقویم قدیم روسیه (تقویم ژولینی) ۱۳ روز از تقویم میلادی عقب است. یعنی ۱ ژانویه
به آن تاریخ برابر است با ۱۴ ژانویه به تاریخ میلادی. ۲۳ فوریه ۱۹۱۷، برابر بود با
۸ مارس ۱۹۱۷.
۸
نوامبر ۲۰۱۹
مندرج
در "سهند" ۲۱، نشریه کمیته آذربایجان حزب کمونیست کارگری ایران