۱۳۹۹ شهریور ۳, دوشنبه

زندگی سخت خیابان

حتما شما هم بعضا فیلم و سریالی دیده و یا کتابی خوانده‌اید که برای مدتهای زیادی همراهتان بوده است. حدود دو دهه پیش تلویزیون شهر ما برنامه‌ای درباره توهم "رویای آمریکائی" (American Dream) داشت. چهار رمان که در دوره‌های مختلف زندگی اجتماعی در آمریکا نوشته شده‌اند و هر کدام گوشه‌ای از آن "رویا" را به تصویر می کشند را معرفی کرد. "خانه عیش" (The House of Mirth) از ادیت وارتون، "گتسبی بزرگ" (The Great Gatsby) از اسکات فیتزجرالد، "خیابان" (The Street) از ان پیتری و "خوشه‌های خشم" (The grapes of Wrath) از جان اشتاین بک. "خوشه‌های خشم" را در ایران خوانده بودم. "گتسبی بزرگ" هم جزو کتابهایی برنامه تحصیلی سال اول انگلیسی دانشگاه‌ام در کانادا بود. دو کتاب بعدی را همان روز بعد تهیه کرده و ابتدا شروع به خواندن "خانه عیش" کردم. نمی‌دانم چرا، اما چنگی به دل نزد. حتی فیلمش را هم بعد از خواندن کتاب نگاه کردم که باز تأثیر زیادی رویم نگذاشت. "گتسبی بزرگ" هم، گرچه خیلی درباره‌اش گفته شده و ظاهرا رمان تأثیرگذاری است، اما به نظرم چیز عجیبی نیامد. "خوشه‌های خشم" البته که کتاب باارزش و خواندنی‌ای است. اما تأثیری که "خیابان" روی من گذاشت عمیق بود.

رمان زیاد نخوانده‌ام؛ اما به اندازه‌ای خوانده‌ام که بتوانم لیستی را برای خوانندگان علاقمند تهیه کنم. دوستی پرسید که چه رمانی را برای خواندن توصیه می‌کنی. وقتی که با این سئوال مواجه شدم، دیدم که واقعا سئوال خیل سختی است. "جنگ و صلح" تولستوی شاید یکی از بهترین رمانهای تاریخ باشد. همین "شنل" با اینکه یک رمان کوتاه (Novella) است، اما حقیقتا خیلی خواندنی است. "مادام بوواری" خواندنی است. "صد سال تنهائی" می‌گویند کتاب خوبی است، گرچه من چیز زیادی از آن نفهمیدم! از خواندن کتابهای زولا، بخصوص از خواندن "آسوموار" خیلی لذت بردم. کتاب GB84 به نظرم خیلی خواندنی آمد؛ بخصوص سبک ویژه‌ای که دیوید پیس از آن استفاده کرده. "آبلیموف" شاید یکی از کتابهای دیگری است که برایم خیلی جذاب بود. از خواندن "دن آرام" لذت ویژه‌ای بردم. "گسست" (Thing Fall Apart) رمان بسیار خواندنی و عمیق "چینوا اوچبه" حتما شامل آن لیست کوتاه خواهد بود."لولیتا" کتاب خواندنی، اما عمیقا مضطرب کننده ای است که از لحاظ ادبی برایم جایگاه ویژه ای داشت."در جبهه غرب خبری نیست" (All Quiet on the Western Front) از اریش ماریا ریمارک برای روزهای زیادی فکرم را به خودش مشغول کرده بود. و اگر کمی بیشتر فکر کنم، حتما تعداد دیگری را هم اضافه خواهم کرد.

 

اما "خیابان"

اگر "جنگ و صلح" در صدر لیست کوتاه‌ام نباشد، حتما "خیابان" آنجا را اشغال کرده است. "خیابان"، که در سال ۱۹۴۶ منتشر شده بود، داستان زن سیاهپوست جذاب جوانی (لوتی جانسون) است از محله جامائیکا نیویورک که از همسرش جدا شده و با پسر خردسالش زندگی می‌کند. لوتی تمام هم و غمش این است که پسرش را خوب تربیت کند و نگذارد هیچگونه کمبودی احساس کند. او شغلش را به بهترین نحوی انجام می‌دهد، شب و روز ندارد، اما همیشه هفتش گرو هشتش است. هر مردی که با او سلام و علیکی دارد، و هر مردی که می داند او سختکوش، مجرد و محتاج زندگی مرفه و بهتری است، هوس همخوابی با او را دارد. هر کسی چیزی در ازای هوسش به او پیشنهاد می‌کند. لوتی اما دست رد به سینه همه می‌زند، بعضا مجبور می‌شود که به خشونت هم متوسل شود. او بالاخره از دست این همه چشم چرانان و هوسرانان نمی‌تواند در برود.


من آمریکا، نیویورک، کوئینز و جامائیکای نیویورک زندگی نکرده ام؛ اما تصویری که ان پیتری از زندگی و "رویای آمریکائی" در آمریکا داده است، اصلا حسادت برانگیز نیست. نسخه‌ای که من خواندم، حدود ۴۵۰ صفحه است. هر چقدر به انتهای کتاب نزدیک می‌شدم، احساس می‌کردم که ای کاش ۴۵۰ صفحه دیگر هم داشت.

مطمئن نیستم که "خیابان" به فارسی ترجمه شده باشد؛ اما می‌دانم که حداقل به دو زبان فرانسه و اسپانیایی ترجمه شده است. خواندن آن شما را پشیمان نمی‌کند!

۲۵ اوت ۲۰۲۰ 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر