۱۳۹۹ مرداد ۱۵, چهارشنبه

از اشتباهات خود یاد می گیریم که دیگر مرتکب اشتباهات بزرگ نشویم!

 فعال سیاسی هستی و یک دوره چهل ساله، تلاش و مبارزه کرده‌ای. یک روز آفتابی کنار ساحلی، دور از کامپیوتر و تلفنت دراز کشیده و تو فکری! ناخودآگاه از خود می‌پرسی: "تلاش چهل ساله من به چه چیزی منجر شده؟" صدای بلند بلند فکر کردن خودت را می‌شنوی. از ناخودآگاهی بیدار می‌شوی و با حواسی شش دانگ، دوباره می‌پرسی: "کجای زندگی‌ام؟ تلاش این چهل سال زندگی‌ام به چه چیزی منجر شده است؟ دلم خوش است که تاریخ خوانده ام؛ مارکس و لنین خوانده‌ام و می‌خواهم دنیا را با آنچه خوانده و از خوانده‌هایم متوجه شده‌ام، تطبیق بدهم؟ آیا از آنچه در این مدت چهل سال یاد گرفته‌ام، می‌توانم کسی را به حقانیت آنچه که کرده‌ام متقاعد کنم؟ آیا می‌توانم یک آدم منصف را بدون اینکه کتابی از کتابهایی را که خوانده‌ام بگشایم و از آنها کمک بطلبم، متقاعد کنم؟ آیا چیزی از آنچه که آموخته‌ام را می‌توانم راهنمای رهائی کس دیگری بکنم؟"

من هم از آن آدم هایی‌ام که چهل سال عمرم را وقف مبارزه برای رهائی از وضعیتی کرده‌ام که فکر می‌کنم شایسته انسان نیست. در طول مبارزه این چهل سال چیزهای زیادی یاد گرفته‌ام؛ بعضا با تجربه از کارهایی که کرده‌ام و افسوس می‌خورم که ای کاش نمی‌کردم. بعضا از اشتباهات کوچکم یاد گرفته‌ام. از پیروزیهای‌مان یاد گرفته‌ام، از شکستهایی را که متحمل شده‌ام. به یاد عزیزانی که در این مدت از دست داده‌ام افسوس می‌خورم. به یاد فامیل‌هایی را که اکنون از دست داده‌ام و نتوانستم به قدر کافی در کنارشان باشم، افسوس می‌خورم.


بعضا به راههای که می‌شد رفت، اما نرفتم فکر می‌کنم. به آلترناتیوهایی که موجود بودند و در میان بسیاری از آنها یکی را انتخاب کردم و اکنون به این فکر می‌کنم که اگر آن یکی را انتخاب می‌کردم چه می‌شد؟! به این فکر می‌کنم که چقدر به یکسری از آدمها اعتماد کردم و چقدر تلاش کردم که اعتماد یکسری از انسان‌های دیگر را به دست آورم. به این فکر می‌کنم که چه ساده اعتماد یکسری از دوستان صادق، منصف و عزیز را به خود از دست دادم. چه می‌شد کرد که نکردم!

من اما آن راهی را که پیموده‌ام، با همه پستی و بلندی، با همه کمبود، و با همه اشتباهاتی که سر راه کرده‌ام را، با دل و جان دوست دارم و اگر فرصت شروع دوباره داشتم، همین راه را می‌پیمودم.

افسوس می‌خورم که بعضی‌ها، از میان دوستان خودم و کسانی که سالها می‌شناسم و اکنون دیگر حتی خیلی بهتر می‌شناسم، چه ساده و چه بی‌گدار به آب و آتش می‌زنند و چه ساده پل‌های پشت سر خود را خراب می‌کنند. افسوس می‌خورم که بعضی‌ها چه ساده فکر می‌کنند دیگران آنها را خواهند بخشید. وقتی که تله‌های بورژوازی اسلامی را جلوی خود می‌بینم و به آنها فکر می‌کنم، زیاد به آنها جایگاه عجیب و غریبی نمی‌دهم. یکی از کارهایی که باید بکنم و کرده‌ام، خنثی کردن همین تله هاست.

***

در برهه خاصی از تاریخ ایران قرار گرفته‌ایم. جنبشی که خود را به آن متعلق می‌دانم دارد دور می‌گیرد و من فکر می‌کنم بالاخره دارد جمهوری اسلامی را می‌اندازد. جمهوری اسلامی را می‌اندازیم و با قدرت حزبی که برای ساختنش سال‌ها تلاش کرده‌ام می‌خواهیم دنیای دیگری را پایه ریزی کنیم. در بین رفقایم می‌بینم که تعدادی چه ساده فکر می‌کنند می‌توانند آن را منحل کنند. کاری که جمهوری اسلامی شب و روز برایش در تلاش است. می‌بینم که بعضی از رفقایم چه ساده فکر می‌کنند می‌توانند رهبری آن حزب را با تحریف تخریب کنند! کاری که جمهوری اسلامی برایش میلیاردها دلار هزینه می‌کند را این دوستان خیال می‌کنند می‌توانند با کلاهبرداری به همین سادگی به سرانجام برسانند.

برای پایه ریزی دنیایی دیگر و بهتر، تحزب طبقه کارگر مقدس است! افسوس می‌خورم که بعضی‌ها این را متوجه نمی‌شوند.

۶ اوت ۲۰۲۰


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر