۱۳۹۹ شهریور ۸, شنبه

عشق آغشته بخون ماندگار

امروز به یک کتابفروشی دست دوم فروشی سر زدم و چشمم به کتاب خاطرات "فرح پهلوی" افتاد. البته نه تنها حوصله خواندن آن را بلکه حتی حوصله ورق زدن صفحه اولش را هم ندارم. عکسی از آن گرفتم که تزئین این یادداشت کنم.



با خودم فکر کردم که چه مهملاتی می‌تواند سر همبندی کرده باشد؟ یک کشور را به مانند حیاط خلوت خودشان و یک گورستان اداره کردند. مردم آرزو داشتند بدون ترس و واهمه از شکنجه و شیشه پپسی زبان بگشایند. بچه آرزو داشت حرف دل پدر را بشنود. کسی نمی دانست چه کسی را مأمور جاسوسی از او کرده اند. جامعه ای را به شیوه ارباب و رعیتی اداره و چپاول کردند. انقلابی بر علیه شان شد، اما هنوز دست بردار نیستند و باز هم حال و هوای حکومت در سر دارند! حالا این خانم چه مهملاتی را می خواهد با نام "عشقی ماندگار" به خورد خواننده انگلیسی زبان بدهد؟!

چند سال پیش یکی از بستگانم من را به شام دعوت کرد و گفت که این خانم و پسر بزرگشان هم هستند. گفتم که به احترام به تو نمی‌خواهم بیایم دو تا فحش آبدار نثارش کنم و تو را در پیش مهمانانت شرمنده بکنم. اما باید می رفتم و حرف دلم را، که حرف دل یک جامعه سی و شش میلیونی سال ۱۳۵۶ – ۵۷ بود، تو رویشان می زدم. اما خوشحالم که بعد از آن، چند بار چند تا از نزدیکترین پادوهایشان را که خیال بازگشت به سلطنت را در سر می پرورانند، پیش همین فامیلم بدجوری خیط کرده ام.

۲۸ اوت ۲۰۲۰


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر