۱۳۹۹ شهریور ۱۰, دوشنبه

دخالت در سرنوشت کومه‌له و حزب کمونیست ایران

دخالت در آنچه که این روزها به نام "بحران" در حزب کمونیست ایران سر باز کرده است، از نظر من از یک جهت لازم و مهم است. بحثهائی که امروز دو طرف راست و چپ این تشکیلات به پیش می‌برند به هیچوجه به این دو طرف در درون تشکیلات حزب کمونیست ایران محدود نمی‌ماند. در نوشته پیشین گفتم برای مائی که از بیرون به این بحثها نگاه می‌کنیم، بحث تشکیلاتی نیست. اکنون این دو طرف دارند رسما بر سر جنبش ناسیونالیستی و دوری و نزدیکی به احزاب نماینده آن جنبش بحث و جدل می‌کنند. جدال بر سر عقب راندن ناسیونالیسم در کردستان هر چقدر هم کوچک باشد، به نفع چپ و کمونیسم در جامعه کردستان است. از زمان جدائی کمونیسم کارگری، هیچ زمانی ناسیونالیسم با این صراحت در این سطح در کومه‌له دست بالا نداشته بود. دلیل عمده آن هم، به نظر من، اتوریته ابراهیم علیزاده در تشکیلات فوق بوده که در این دوره رسما طرف جناح و گرایش ناسیونالیست زمخت و صریح در این تشکیلات را گرفته است.



در بیرون کومه‌له هم دو طیف این بحثها را دنبال می‌کنند. یکی از این دو طیف متشکل از ناسیونالیستهای کردی است که چندین حزب و سازمان در بخش‌های مختلف کردستان، و یک دولت محلی را در بر می‌گیرد. به این طیف چپهایی را هم باید اضافه کرد که از فرط ضدیت با کمونیسم کارگری زیر بال جناح ناسیونالیست تشکیلات کومه‌له را می‌گیرند.

یک طیف هم کمونیستهایی هستند که سرنوشت کومه‌له بخاطر سرنوشت کمونیسم، حداقل در کردستان برایشان مهم است. اینها کمونیستهایی هستند که سالهاست در سوخت و ساز سیاسی جامعه کردستان دخیل‌اند. با جناح چپ حزب کمونیست ایران اختلافات زیادی دارند. اما نباید از یاد ببریم که اکنون این جناح با همه کمبود و محدودیتهایی که دارد، با همه ناروشنی‌هایی که در بین خودشان هم دارند، با همه کارهایی که قبلا باید می‌کردند اما نکردند، در برابر جناحی از تشکیلات که قصد دارد کل تاریخ بیش از چهار دهه کومه‌له را سرمایه ناسیونالیسم کرد بکند، ایستاده است. به نظر من هر بحثی که گرایش راست را در مقابل گرایش چپ تقویت کند، به ضرر کل جنبش چپ در منطقه است. هر نقد و بحثی لازم است جائی مطرح شود که به نفع جنبش کمونیستی باید و یا حداقل ضرری به آن نرساند. دخالت ما در این بحثها باید در جهت و راستای تضعیف گرایش ناسیونالیستی در کومه‌له و به تبع آن در کل جامعه کردستان باشد. من اگر فکر می‌کردم که سرنوشت این جریان هیچ ربطی به چپ و کمونیسم در کردستان ندارد، اصلا دخالتی نمی‌کردم؛ همچنانکه سالهاست هیچ بحث و سیاستی از حزب دمکرات کردستان را دنبال نکرده و دخالتی هم نمی‌کنم. ما اگر در فرصتهایی حول و حوش جریانی از "سلطنت طلبان" وارد بحثی می‌شویم، یا حول و حوش مسئله‌ای مربوط به سازمان مجاهدین وارد بحثی می‌شویم، هدف اصلی تضعیف جنبشهایی است که مانع اصلی سر راه ما هستند، نه اینکه تار و مار کردن احزاب و سازمانهای نماینده سلطنت و یا خود سازمان مجاهدین خلق! در نتیجه تمرکز دخالت در بحثهای حکا امروز باید در جهت تضعیف ناسیونالیسم کرد باشد.

۳۱ اوت ۲۰۲۰


۱۳۹۹ شهریور ۸, شنبه

عشق آغشته بخون ماندگار

امروز به یک کتابفروشی دست دوم فروشی سر زدم و چشمم به کتاب خاطرات "فرح پهلوی" افتاد. البته نه تنها حوصله خواندن آن را بلکه حتی حوصله ورق زدن صفحه اولش را هم ندارم. عکسی از آن گرفتم که تزئین این یادداشت کنم.



با خودم فکر کردم که چه مهملاتی می‌تواند سر همبندی کرده باشد؟ یک کشور را به مانند حیاط خلوت خودشان و یک گورستان اداره کردند. مردم آرزو داشتند بدون ترس و واهمه از شکنجه و شیشه پپسی زبان بگشایند. بچه آرزو داشت حرف دل پدر را بشنود. کسی نمی دانست چه کسی را مأمور جاسوسی از او کرده اند. جامعه ای را به شیوه ارباب و رعیتی اداره و چپاول کردند. انقلابی بر علیه شان شد، اما هنوز دست بردار نیستند و باز هم حال و هوای حکومت در سر دارند! حالا این خانم چه مهملاتی را می خواهد با نام "عشقی ماندگار" به خورد خواننده انگلیسی زبان بدهد؟!

چند سال پیش یکی از بستگانم من را به شام دعوت کرد و گفت که این خانم و پسر بزرگشان هم هستند. گفتم که به احترام به تو نمی‌خواهم بیایم دو تا فحش آبدار نثارش کنم و تو را در پیش مهمانانت شرمنده بکنم. اما باید می رفتم و حرف دلم را، که حرف دل یک جامعه سی و شش میلیونی سال ۱۳۵۶ – ۵۷ بود، تو رویشان می زدم. اما خوشحالم که بعد از آن، چند بار چند تا از نزدیکترین پادوهایشان را که خیال بازگشت به سلطنت را در سر می پرورانند، پیش همین فامیلم بدجوری خیط کرده ام.

۲۸ اوت ۲۰۲۰


۱۳۹۹ شهریور ۶, پنجشنبه

ارزیابی یک ناظر بیرونی از بحران تشکیلاتی در کومه له

 با انتشار "اطلاعیه کمیته مرکزی کومه له به مناسبت انتشار مباحثات درونی حزب کمونیست ایران"، علیرغم تصویری که می‌خواهد از خود بدهد، بن بست همزیستی دو گرایش اعلام شده است.

آنچه که از بحثها و برخوردهای تشکیلاتی این دوستان معلوم است، هر دو جناح حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان آن، کومه له، از انشعاب کردن نگران نیستند و به نوعی، هر کدام جدائی را به نفع گرایش خود مطلوب می‌داند. بحثهایی که امروز علنا در فضای رسانه‌های اجتماعی در جریان است، خشم و عصبانیت آخری است که در واقع اسم رمزیست که بگوید همزیستی غیرممکن و به بن بست رسیده.


 

۱)

گرایشی که به "چپ" معروف است و به نام "حزب کمونیست ایران" ظاهر شده است، برگزاری کنگره حزب را به تعویق می اندازد. ظاهرا آئیننامه ای برای برگزاری کنگره سیزدهم دارد که بدون پروسه رأی گیریهای معمول برای کنگره روتین حزبی، همه اعضا بدون نمایندگی در کنگره با حق رأی شرکت کنند. این آئیننامه نگرانی گرایش "چپ" را به نمایش گذاشته که با پروسه معمولی کنگره‌های روتین، آنها احتمالا نتوانند رأی کافی برای حضور در کنگره بدست آورند. این گرایش نگران آن است که اگر کنگره با سنتهای معمول برگزار شود، اینها کنار گذاشته می‌شوند و حاضر به تن دادن به این کار نیستند. انشعاب کردن و جریان دیگری درست کردن را راه حلی برای دور زدن از این "مخاطره" می بینند.

 

۲)

گرایش معروف به "راست" با زبان و ادبیاتی کاملا تحریک کننده، زمخت و شکننده، علیرغم لحن و پز "اطلاعیه کمیته مرکزی کومه له" که خواهان انسجام و وحدت تشکیلاتی است، تصمیمش را گرفته که گرایش "چپ" را ساقط کند. این جناح از کومه‌له فکر می‌کند که با کنار گذاشتن جناح رقیب، باقیمانده طرفداران منصور حکمت را از حزب کمونیست ایران و کومه له کنار خواهد گذاشت. اینکه این رفقا چقدر به منصور حکمت و کمونیسم کارگری نزدیک هستند را نمی‌شود از بحثهای آنها متوجه شد؛ اما گرایش "راست" می خواهد دست و بال خود را برای لولیدن در میان ناسیونالیستها باز ببیند. برای اینها هر کسی که مانع نزدیکی کومه له به ناسیونالیسم کرد باشد، طرفدار منصور حکمت و کمونیسم کارگری است.

 

۳)

اطلاعیه مزبور از شرایط سخت دوران کرونا، از فقر و تنگدستی و آلام توده های مردم می گوید. می گوید که تلاش برای سرنگونی جمهوری اسلامی را از یاد نبریم. از اینها بطور ضمنی می خواهد بحثهای طرف مقابل را "نامسئولانه" قلمداد کند که چرا از آنها (یعنی گرایش "راست") بخاطر نرمش در مقابل ناسیونالیسم کرد انتقاد دارد. این یک زرنگی غیرسیاسی است که هیچ آدم سیاسی را نمی‌تواند ساکت کند. فقط حزبی می‌تواند درد و آلام مردم را کم کند و جمهوری اسلامی را به نفع طبقه کارگر سرنگون کند که به ناسیونالیسم، در هیچ شکل و لباسی آوانسی ندهد.

 

۴)

از نظر من، گرچه پرونده کمونیسم کارگری در کومه له و حزب کمونیست ایران و یا بهتر است بگویم پرونده تقابل "کمونیسم و ناسیونالیسم" در حزب کمونیست ایران با جدائی کمونیسم کارگری از حزب کمونیست ایران بسته شد، اما تا زمانی که کومه‌له صریحا کمونیسم را کنار نگذارد، بحران‌های تشکیلاتی دوره‌ای را شاهد خواهد بود. نمی‌شود بر یک صندلی بینابینی بین کمونیسم و ناسیونالیسم نشست و در منطقه‌ای بشدت متحزب، که هم کمونیسم جنبشی قوی است و هم ناسیونالیسم، تأثیرگذار بود.

 

۵)

مخالفت پایگاه توده‌ای کومه‌له برای نزدیکی صریح‌تر این جریان به ناسیونالیسم کرد، نقط ضعف گرایش "راست" این جریان است. ترس گرایش "چپ" از اعلام نزدیکی به کمونیسم کارگری و منصور حکمت هم نقط ضعف آن جناح است. نه گرایش "راست" می‌تواند با تفسیری خوش خیم و دلبخواهی از ناسیونالیسم در منطقه‌ای که ناسیونالیسم کرد را تجربه کرده کسی را بفریبد، و نه گرایش "چپ" می‌تواند با نشان دادن دوری خود از کمونیسم کارگری خطی مٶثر را نمایندگی کند.

 

۶)

من بر این عقیده نیستم که ابراهیم علیزاده گرایش ناسیونالیستی دارد. اما آنچه که غیرقابل انکار است، این است که یک گرایش ناسیونالیستی قوی در کومه‌له وجود دارد که از موضع بینابینی این رفیق به نفع خود استفاده‌ای کامل را می‌کند. ابراهیم علیزاده شاید واقعا بخواهد همه جناح‌های موجود در حزب کمونیست ایران با هم کنار بیایند، اما اطرافیان او یک چنین همزیستی‌ای را نمی‌خواهند و می‌دانند ادامه دار نمی‌باشد. اینها به اندازه کافی نیرو دارند که جناح چپ حزب را دوفاکتو از حزب بیرون کنند. علیرغم اینکه تا بحال چندین سازمان و محفل از کومه له به صراحت هر نوع کمونیسم را کنار گذاشته و به کمپ رسمی ناسیونالیسم پیوسته‌اند، این گرایش وجود گرایش ناسیونالیستی در کومه‌له را در هیچ دوره‌ای به رسمیت نمی‌شناسد و بحث گرایش مقابل را کشف "ظهور مجدد افسانه ناسیونالیسم کرد" می‌داند.

۱۳۹۹ شهریور ۵, چهارشنبه

اعتصاب غذای جعفر عظیم زاده

جعفر عظیم زاده، که شاید در بین کلی از فعالین کارگری جسور در ایران، شناخته شده ترین آنها باشد، اکنون مدتی است دست به اعتصاب غذا زده است. دلائلی که او برایش به این عمل دست زده، کاملا موجه اند. رژیم آدمکشان اسلامی او را از زندان اوین به شیوه آدم ربایان به یک سلول انفرادی در زندان رجایی شهر منتقل کرده اند.

نه جعفر عظیم زاده و نه هیچ فعال کارگری دیگری طرفدار اعتصاب غذا نیست و همه آنها از مخاطرات اعتصاب غذا خبر دارند. اما در برابر فشاری که جمهوری اسلامی به آنها وارد می کند، تنها راه مقابله با این فشارها را اعتصاب غذا می دانند. اگر فعالین کارگری دربند آزادانه دسترسی به رسانه های خبری داشته باشند و از وضعیتشان بگویند و صدای خود را به گوش مخاطبینشان برسانند، واضح است که دست به اعتصاب غذا نخواهند زد. اما در برابر هیولای شکنجه و اذیت و آزار و در سلول انفرادی انداختن و زورگوئی و تحقیر و بیحقوقی تمام عیار، چه کار دیگری از دستشان بر می‌آید و چگونه می‌توانند جمهوری اسلامی شیرفهمش کنند که کور خوانده است. نمی تواند عظمشان را در هم بشکند. چشم در چشم این هیولای نامیمون می گویند: من با به مخاطره انداختن سلامتی خودم هم شده نمی‌گذارم که به اهداف کثیفتان برسید و جامعه را از وضعیت دهشتناک اینجا مطلع خواهم کرد!

 


بسیار باارزش تر از آنی هستید که فکر می‌کنید!

جمهوری اسلامی راهی برای زندانی سیاسی باقی نمی‌گذارد و در نتیجه در طی سالها حکومت سیاه مذهبی بر جامعه، هزاران زندانی سیاسی بارها دست به اعتصاب غذا زده که هم سلامتی خود را به مخاطره انداخته‌اند و هم موجب نگرانی بیشتر جامعه، دوستداران و خانواده‌هایشان شده‌اند. در این مورد مشخص، خانواده جعفر و جنبش کارگری ایران به شدت نگران وضع جسمانی ایشان است، که وخیم گزارش شده است. من به نوبه خود، بعنوان کسی که سرنوشت جنبش کارگری و فعالین آن را دنبال می‌کنم، جایگاه کسانی مثل جعفر عظیم و فعالیتهای او را خوب می شناسم، صمیمانه از او می خواهم که به اعتصاب غذای خود پایان دهد. جمهوری اسلامی با تحمیل این وضعیت و در نتیجه سوق دادن جعفر به دست زدن به اعتصاب غذا، تا همین حالا هم صدمات جدی‌ای بر سلامتی او وارد کرده است. می‌دانم که پیشنهاد و توصیه شکستن اعتصاب غذا به جعفر عظیم زاده و یا هر زندانی‌ای که مجبور به دست زدن به اعتصاب غذا باشد، خوشایند نخواهد بود، اما ما نگران جان او هستیم. می‌دانیم که جامعه پرتحول ایران و جنبش معترض و رزمنده کارگری به او نیازی صد چندان دارد. به جعفر عظیم زاده ای سالم و تنومند که مثل همیشه راه نشان می‌دهد، نیازی مبرم دارد.

موضوع اعتصاب غذای جعفر به درست نگرانی‌های جدی‌ای درباره وضعیت جسمانی او را در بین دوستداران فعالین کارگری دربند دامن زده است. این اولین باری نیست که یکی از فعالین کارگری دربند، زیر فشارهای شکنجه گران این چنین دست به اعتصاب غذا می‌زند. قبلا هم شاهد اعتصاب غذای شاهرخ زمانی، اسماعیل عبدی، بهنام ابراهیم زاده، محمود صالحی، رضا شهابی و کسان دیگری بوده‌ایم. در همه این موارد برخورد دوستداران این فعالین تقریبا مشابه بوده است. با هر اعتصاب غذائی که این رفقا به آن دست می‌زنند، صدمات غیرقابل جبرانی را به سلامتی خود وارد می‌کنند. این مسئله به درست همه دوستان و رفقا و اعضای خانواده این عزیزان را نگران می‌کند.

 

مبارزه را ادامه می‌دهیم

من موافق اعتصاب غذا نیستم. قبلا در جریان اعتصاب غذای شاهرخ زمانی هم گفته بودم که: "پیشنهاد می‌کنم شاهرخ اعتصاب غذای خود را بشکند و بیشتر از این به سلامتی خود ضربه نزند. این شاید بدترین پیشنهادی باشد که کسی به یک زندانی در حال اعتراض بکند؛ اما سلامتی او برای من با ارزش‌تر است. شاهرخ باید، همچنانکه تا بحال هم رو به جامعه بعنوان یک رهبر کارگری ظاهر شده است، به جامعه فراخوان بدهد که از زندانیان سیاسی مثل او حمایت کرده و جمهوری اسلامی را وادار به عقب نشینی کنند." "اگر شاهرخ در برابر دستگاه سرکوب و سلول زندان و شکنجه‌گران وسیله‌ای برای دفاع از خود ندارد، فعالین کارگری بیرون از زندان، می‌توانند کارگران محیط کار خود و همچنین محلات کارگری و کل جامعه را به دفاع از شاهرخ به میدان بکشند. سنت مبارزه کارگری اعتصاب و اعتراض و فشار به رژیم از طریق خواباندن تولید است." "دلائلی را که او برایش اعتراض کرده کاملا موجه‌اند و جمهوری اسلامی‌ای که از مقاومت شاهرخ زمانی عاجز مانده، دست به هر ترفندی برای شکستن این مقاوم‌ترین زندانی سیاسی این دوره می‌زند." این آن وضعیتی است که بدون یک اعتراض قدرتمند در بیرون از زندان، این فعالین را به این تصمیم رسانده است.

جعفر عظیم زاده در واقع به یکی از اهداف مهم خود رسیده است و آن هم رساندن صدای خود و موقعیت زندانیان سیاسی مثل او در زندان و زیر فشارهای شکنجه گران، به گوش جامعه و هم طبقه‌ایهای خود است. همه انسانهای شریف، چه آنهایی که عکسهای او را در صفحات رسانه‌های اجتماعی می‌بینند و می‌پرسند که این عکس متعلق به کیست؟ و چه آنهایی که درباره این اعتصاب غذا از تلویزیون و اینترنت شنیدند عمیقا تحت تأثیر قرار گرفته و مراتب انزجار خود را نسبت به شکنجه گران او ابراز کرده‌اند.

۲۴ اوت ۲۰۲۰

(کارگر کمونیست ۶۳۷)

۱۳۹۹ شهریور ۳, دوشنبه

زندگی سخت خیابان

حتما شما هم بعضا فیلم و سریالی دیده و یا کتابی خوانده‌اید که برای مدتهای زیادی همراهتان بوده است. حدود دو دهه پیش تلویزیون شهر ما برنامه‌ای درباره توهم "رویای آمریکائی" (American Dream) داشت. چهار رمان که در دوره‌های مختلف زندگی اجتماعی در آمریکا نوشته شده‌اند و هر کدام گوشه‌ای از آن "رویا" را به تصویر می کشند را معرفی کرد. "خانه عیش" (The House of Mirth) از ادیت وارتون، "گتسبی بزرگ" (The Great Gatsby) از اسکات فیتزجرالد، "خیابان" (The Street) از ان پیتری و "خوشه‌های خشم" (The grapes of Wrath) از جان اشتاین بک. "خوشه‌های خشم" را در ایران خوانده بودم. "گتسبی بزرگ" هم جزو کتابهایی برنامه تحصیلی سال اول انگلیسی دانشگاه‌ام در کانادا بود. دو کتاب بعدی را همان روز بعد تهیه کرده و ابتدا شروع به خواندن "خانه عیش" کردم. نمی‌دانم چرا، اما چنگی به دل نزد. حتی فیلمش را هم بعد از خواندن کتاب نگاه کردم که باز تأثیر زیادی رویم نگذاشت. "گتسبی بزرگ" هم، گرچه خیلی درباره‌اش گفته شده و ظاهرا رمان تأثیرگذاری است، اما به نظرم چیز عجیبی نیامد. "خوشه‌های خشم" البته که کتاب باارزش و خواندنی‌ای است. اما تأثیری که "خیابان" روی من گذاشت عمیق بود.

رمان زیاد نخوانده‌ام؛ اما به اندازه‌ای خوانده‌ام که بتوانم لیستی را برای خوانندگان علاقمند تهیه کنم. دوستی پرسید که چه رمانی را برای خواندن توصیه می‌کنی. وقتی که با این سئوال مواجه شدم، دیدم که واقعا سئوال خیل سختی است. "جنگ و صلح" تولستوی شاید یکی از بهترین رمانهای تاریخ باشد. همین "شنل" با اینکه یک رمان کوتاه (Novella) است، اما حقیقتا خیلی خواندنی است. "مادام بوواری" خواندنی است. "صد سال تنهائی" می‌گویند کتاب خوبی است، گرچه من چیز زیادی از آن نفهمیدم! از خواندن کتابهای زولا، بخصوص از خواندن "آسوموار" خیلی لذت بردم. کتاب GB84 به نظرم خیلی خواندنی آمد؛ بخصوص سبک ویژه‌ای که دیوید پیس از آن استفاده کرده. "آبلیموف" شاید یکی از کتابهای دیگری است که برایم خیلی جذاب بود. از خواندن "دن آرام" لذت ویژه‌ای بردم. "گسست" (Thing Fall Apart) رمان بسیار خواندنی و عمیق "چینوا اوچبه" حتما شامل آن لیست کوتاه خواهد بود."لولیتا" کتاب خواندنی، اما عمیقا مضطرب کننده ای است که از لحاظ ادبی برایم جایگاه ویژه ای داشت."در جبهه غرب خبری نیست" (All Quiet on the Western Front) از اریش ماریا ریمارک برای روزهای زیادی فکرم را به خودش مشغول کرده بود. و اگر کمی بیشتر فکر کنم، حتما تعداد دیگری را هم اضافه خواهم کرد.

 

اما "خیابان"

اگر "جنگ و صلح" در صدر لیست کوتاه‌ام نباشد، حتما "خیابان" آنجا را اشغال کرده است. "خیابان"، که در سال ۱۹۴۶ منتشر شده بود، داستان زن سیاهپوست جذاب جوانی (لوتی جانسون) است از محله جامائیکا نیویورک که از همسرش جدا شده و با پسر خردسالش زندگی می‌کند. لوتی تمام هم و غمش این است که پسرش را خوب تربیت کند و نگذارد هیچگونه کمبودی احساس کند. او شغلش را به بهترین نحوی انجام می‌دهد، شب و روز ندارد، اما همیشه هفتش گرو هشتش است. هر مردی که با او سلام و علیکی دارد، و هر مردی که می داند او سختکوش، مجرد و محتاج زندگی مرفه و بهتری است، هوس همخوابی با او را دارد. هر کسی چیزی در ازای هوسش به او پیشنهاد می‌کند. لوتی اما دست رد به سینه همه می‌زند، بعضا مجبور می‌شود که به خشونت هم متوسل شود. او بالاخره از دست این همه چشم چرانان و هوسرانان نمی‌تواند در برود.


من آمریکا، نیویورک، کوئینز و جامائیکای نیویورک زندگی نکرده ام؛ اما تصویری که ان پیتری از زندگی و "رویای آمریکائی" در آمریکا داده است، اصلا حسادت برانگیز نیست. نسخه‌ای که من خواندم، حدود ۴۵۰ صفحه است. هر چقدر به انتهای کتاب نزدیک می‌شدم، احساس می‌کردم که ای کاش ۴۵۰ صفحه دیگر هم داشت.

مطمئن نیستم که "خیابان" به فارسی ترجمه شده باشد؛ اما می‌دانم که حداقل به دو زبان فرانسه و اسپانیایی ترجمه شده است. خواندن آن شما را پشیمان نمی‌کند!

۲۵ اوت ۲۰۲۰ 

این رمان خواندنی (شنل) را بخوانید!

وقتی که از دوستان پرسیدم رمانی معرفی کنند، رمانهای خوب و زیادی معرفی کردند. سیاوش آذری رمان کوتاه "پالتو" (یا عبا، یا شنل) (The Overcoat, The Cloak) از نیکلای گوگول را معرفی کرد. دیشب چند خطی از آن را خواندم و دیگر نتوانستم زمینش بگذارم. کتاب فوق در انگلیسی با هر دو تیتر بالا ترجمه شده اند.

بعد از استاتوس معرفی یک رمان، استاتوس دیگری هم درباره "تفاوت فاحش بین قیمت دو جنس همنوع" را هم گذاشتم که باز بحثهایی شد که فکر آدم را قلقلک می کردند. در همین استاتوس بر سر اینکه این آدم نیست که خودبخود در جامعه سرمایه داری ارزش دارد، بلکه اشیائی که او قادر است خود را با آنها به دیگران معرفی کند ارزش اجتماعی بر انسان می گذارند. بقول مارکس ژنرال بدون سردوشی هم یک انسان برابر با بقیه است؛ این سردوشی های او هستند که او را در چشم جامعه ژنرال و یک فرد متشخص و غیره می کند.


رمان "پالتو" داستانی است که دقیقا همین را می گوید. نمی خواهم چیز بیشتری از این بگویم؛ اما به همه علاقمندان ادبیات توصیه می‌کنم که این رمان بسیار کوتاه را که گفته می‌شود یکی از بهترین کارهای ادبی روسیه تزاری است، بخوانند.

۱۳۹۹ مرداد ۲۸, سه‌شنبه

از ویژگی ها مجاهدین خلق

سازمان مجاهدین خلق و اعضا و افراد آن ویژگی‌های زیادی دارند؛ اسلامیت، فالانژیسم و بی منطقی، مرده پرستی، یک فرقه سیاه و غیره. اما یکی از ویژگی‌هایش که منفور بودن آن را تماما به نمایش می‌گذارد، برخورد آنها به مخالفین سیاسی، بخصوص به افرادی است که از آن جریان منفور جدا می‌شوند. درست مثل همپالگی‌های سیاسی‌شان در قدرت، یعنی جمهوری اسلامی، هر مخالف خود را به دشمن منتسب می‌کنند. در این فرهنگ هر کسی که با آنها نیست، با دشمن است! یک بحث سیاسی که می‌کنی، تو را به "رژیم آخوندی" می‌چسبانند. بگذریم از اینکه آخوندیسم، حقه‌بازی و کثافت آخوندی یک رکن از اعتقاد و رفتارهای همه نیروهای اسلامی از باندهای مختلف جمهوری اسلامی گرفته، تا طالبان و داعش و بوکوحرام، تا مجاهد و حماس و "جنبش مسلمانان مبارز" تا هواداران شریعتی و سروش و اردوغان و امثالهم می‌باشد. در همین دنیای مجازی چنان فضای مشمئز کننده‌ای به وجود می‌آورند که آدم می‌خواهد هر کسی که مجاهد است را از لیست دوستان خودش حذف کند. آدمهای شریفی را که یک عمر بر علیه جمهوری اسلامی و حتی رژیم پهلوی تلاش کرده‌اند را یکریز زیر فحش و فحاشی می‌گیرند، به این آخوند و آن سفارت و آن باند کثیف منتسب می‌کنند.


این باند که نه حتی رویای رسیدن به قدرت، بلکه حتی کابوس جدی گرفته شدنشان باید همه را نگران کند، ظرفیت هر کثافت و هر جنایتی را که می شود تجسم کرد، دارند.

۱۳۹۹ مرداد ۲۴, جمعه

رسالت کومه‌له در کردستان چه باید باشد؟!

جمال بزرگپور از کومه‌له – سازمان کردستان حزب کمونیست ایران نوشته‌ای دارد تحت عنوان ""سکوت" کومەلە یا خدمت چپ فرقەای بە ناسیونالیسم، کدامیك؟" که ظاهرا جواب یکی از منتقدین سازمان خودشان را می‌دهد.

نوشته جمال بزرگپور جدا از اشکالات سیاسی جدی زیادی، در سراسر نوشته مدال‌های بیخودی به سازمان خود داده که یک شخص غیرکومه‌له‌ای به راحتی می‌تواند نامربوطی ادعاهای آن را نشان دهد. حتی در خود صفوف کومه‌له هم اعضا و کادرهای زیادی هستند که بر سر همین مسائلی که جمال بزرگپور خود را صاحب مبارزه و صاحب نظر در آن عرصه‌ها دانسته، اعتراض دارند و می‌گویند که کومه‌له اتفاقا آن کارها را نمی‌کند. من در این یادداشت نمی‌خواهم وارد آن بحثها بشوم. می خواهم فقط جواب یک نکته از گفته ایشان را داده باشم. وی می‌نویسد: "اینکە مرکز همکاری، این یا آن حزب ناسیونالیست هر روز و هر بار تحلیل و ارزیابی از روند اوضاع ارائە میدهند کە حتی مورد قبول خودشان هم نیست و اینکە هر روز در معادلات و محاسبات خود طرح و برنامەای از جملە "تشکیل سپاە ملی" را عرضە میکنند کە حتی در درون خودشان نیز با استقبال روبرو نمیشود، آیا کومەلە باید در هر مورد و هر اقدام و هر حرکتی بە آژیتاسیون بپردازد و ظاهرا بە "افشاگری" رو آورد و خود را راضی نگە دارد کە علیە ناسیونالیسم سکوت نکردە است؟" او سپس می‌نویسد: "کومەلە در کردستان خود را اپوزسیون مرکز همکاری نمیداند".


اشکالی که بحث جمال بزرگپور دارد این است که وی نمی‌خواهد خواننده به این فکر کند که کومه‌له سازمان کردستان حزب کمونیست ایران است. رسالت کومه له در کردستان ایران، که خود ایشان می‌گوید: "در کردستان دیگر افق و گرایشات از جملە همین افق ناسیونالیستی مورد اشارە حضور دارد، احزاب خود را دارد، سنت ها و روش های خود را دارد و مهمتر از همە اینکە متأسفانە توهم شمار زیادی از مردم بویژە مردم محروم و ستمدیدە  کردستان را با خود همراە دارد." اول از هر چیزی افشاء و زیر ذره بین گذاشتن هر تحرکی از جانب هر حزب و جریان ناسیونالیستی باشد که عرض اندام کرده است. اصلا کلا باید کارش تماما افشا و نقد ناسیونالیسم کرد باشد؛ نه اینکه به زور آن را وادار کنند که یک چیز نیم بندی بگوید. او از یک حکم درست که کومه‌له در کردستان اپوزیسیون اپوزیسیون نیست، یک نتیجه گیری غلط تحویل خواننده می‌دهد که در نتیجه ما درباره تحرکات این اپوزیسیون هیچی نگوئیم مهم نیست! نه این قبول نیست. اگر رسالت اصلی "کمیته آذربایجان" و یا "کمیته کردستان" حزب کمونیست کارگری نقد و افشا ناسیونالیسم ترک و یا ناسیونالیسم کرد نیست، ایجاد یک چنین کمیته‌ها و تشکلاتی جواب چه نیازهای واقعی جامعه‌اند؟ در طول تاریخ هم چنین بوده که نمونه "بوند" در سوسیال دمکراسی کارگری روسیه شاید شناخته شده ترین آنها باشد.

من ادعا نمی‌کنم که کومه‌له یک جریان ناسیونالیست کرد است، اما حقیقتا کومه‌له با ناسیونالیسم کرد، زیر همین نوع بهانه‌ها که "مردم محروم و زحمتکش به آنها توهم دارند" کلی به این ناسیونالیسم کولی داده است. این واقعیت را دیگر هیچ کادری از کومه‌له نمی‌تواند انکار کند که بخشی از احزاب ناسیونالیست کرد در کردستان کومه‌له را متحد خود در جنگ و دعوای بین احزاب ناسیونالیست و در معادلات منطقه‌ای می‌دانند. نمی‌شود با بهانه "ما خودمان را اپوزیسیون مرکز همکاری نمی‌دانیم." برویم در کمپ آن اپوزیسیون!

۱۴ اوت ۲۰۲۰

۱۳۹۹ مرداد ۲۳, پنجشنبه

حیف است که چنین بلائی سر تاریخ می آورند!

وقتی که به کتابخانه محله سر زدم، به همراه کتاب ""صلح، زمین، نان!" تاریخی از انقلاب روسیه" کتاب دیگری تحت عنوان "پیروزی و ترور، انقلاب فرانسه" را هم برداشتم. از خواندن کتاب اول لذت بردم. از خواندن دوم متأسف نشدم، اما به بلائی که نویسندگان و مورخین غیرمنصف مثل نویسنده کتاب فوق سر تاریخ می آورند، تأسف خوردم.

سالها پیش یکی از همکاران فرانسوی زبانم کتابی به نام ""شهروند" شرح کرونولوژیکی انقلاب فرانسه" نوشته "سیمون سکما" به من هدیه داد و به شوخی گفت که نامه‌ای به سارکوزی می‌نویسد که نامزد شهروند افتخاری فرانسه‌ام بکند. آن زمان غرق در خواندن تاریخ انقلاب فرانسه بودم. از هدیه‌اش ذوق کردم. من از آن کسانی‌ام که وقت برای خواندن هر کتاب خوبی ندارم. وقت فقط برای خواندن بهترین کتابها را دارم. قبل از خواندن در گوگل درباره "شهروند" سرچ کردم و نقد اریک هابسباوم من را از خواندن آن بازداشت. هابسباوم کتاب را یک نوشته علیه انقلاب و یکجانبه می‌داند. از آن زمان از قلم نویسندگان دیگری هم خوانده‌ام که کتاب فوق می‌خواهد از انقلاب تصویری جنایتکارانه و تماما ترور و کشت و کشتار بدهد. تولستوی در "جنگ و صلح" توصیف خوبی درباره انقلاب فرانسه دارد. این قسمت را قبلا در جای دیگری هم نوشته بودم که اینجا عین همان پاراگراف را کپی می‌کنم: "پی‌یر، یكی از شخصیتهای رمان "جنگ و صلح" در جائی از این رمان می‌گوید: "انقلاب (فرانسه) واقعه عظیمی بود." صدائی با تمسخر در جوابش می‌گوید: "دزدی، قتل، شاه كشی!" پی‌یر در جواب این صدا می‌گوید: "اما اینها زیاده روی‌های انقلاب بودند. اینها حتی مهمترین وقایع انقلاب نبودند. انقلاب تبعیض را از میان برداشت. حق برابر شهروندی را اعطا كرد. حقوق فرد را به رسمیت شناخت."


کتاب "پیروزی و ترور" اما در نکوهش و وارونه سازی اتفاقات انقلاب فرانسه سنگ تمام گذاشته است. هر جا به شخصیتهای انقلابی مثل مارات، دانتون، روبسپیر، سنت جست و امثالهم می رسد، یادش می رود که حداقل اصول "تاریخنویسی دانشگاهی" را رعایت کند. خواننده صدای قروچه کردن دندانهایش را می شنود! مری آنتونت، لوئی شانزده، شارلت کوردی و امثالهم فرشتگانی اند که سانس کلوتها با سر و رو و لباس چرکین و توده عظیم مردم بزرگترین کشور وقت اروپا به سرشان زده این فرشتگان را سر بریدند! می نویسد: "کشتار و خشونت یکی از نتایج جانبی انقلاب نبود، بلکه ذات و جوهر اصلی آن بود." تمام کتاب تلاشی است که نشان دهد انقلابیون در حال کشت و کشتار به شیوه‌های سادیستی از بالای کوه پرتاب کردن، غرق کردن گروهی مخالفین در دریا و تیرباران دسته جمعی بودند. حتما بقول تولستوی زیاده روی هم شده است؛ اما عجیب است که کسی به نام تاریخنویسی این همه غیرمنصف تشریف داشته باشد و چشم بر دستآوردهای آن واقعه عظیم تاریخی ببندد.

انقلاب فرانسه به همراه انقلاب روسیه، شاید دو تا از بزرگترین وقایع تاریخ جامعه بشری باشند. آدم فقط برای هرزه‌نویسانی که به نام تاریخنویسی دروغ تحویل خواننده می‌دهند، تأسف می‌خورد.

۱۲ اوت ۲۰۲۰


۱۳۹۹ مرداد ۲۱, سه‌شنبه

ضد امپریالیسم احمق‌ها

 

اعتراضات توده‌ای بر علیه اسلامی‌ها، اینبار در لبنان، برای آن عده‌ای که در فرهنگ سیاسی به "محور مقاومت" مشهورند، دردسر آفرید.

"محور مقاومت" نام یک ائتلاف بین اسلامی‌ها در ایران، عراق، لبنان و سوریه بر علیه آمریکاست که ورژن "چپ" آن تئوری‌ای است که می‌گوید اکنون سوسیالیسم در دستور نیست و باید تمام و کمال به فکر مقابله با امپریالیسم آمریکا بود. این "محور مقاومت" گرچه یکدست نیست، اما یک خط منسجمی است از یهودی ستیزی تحت عنوان دفاع از مردم فلسطین، تا حمایت از اسد و جمهوری اسلامی و پوتین، تا سکوت در قبال وحشی‌گریهای داعش تحت عنوان "اعمال قابل درک". اینها تمام اعتراضات توده‌ای دوران ما را یا در "مبارزه با امپریالیسم آمریکا" توضیح می‌دهند و یا هم آنها را برای حمایت و تقویت "دست امپریالیسم آمریکا" تقبیح می‌کنند. اگر اعتراضات روزهای اخیر در لبنان روحیه، و حال و هوای اعتراضی در ایران را بالا برده است، اما محور مقاومتی‌ها را به بغل کردن زانوی غمشان کشانده. یکی از این محور مقاومتی‌ها نوشته است: "آنچه در لبنان در حال وقوع است حضور قدرتهای غربی بالاخص فرانسه برای عقب نشاندن قدرتهای منطقه بالاخص ایران از صحنه سیاست و بازگشت مارونیهای وابسته به آنها به استیلای اقتصادی سیاسی است. فراموش نکنید سابقه یکسان سازیهای قومی توسط مارونیها." سخنگوی جمهوری اسلامی هم دقیقا همین حرف را تکرار کرده است: "در لبنان برخی افراد با تحریک‌های خارجی به دنبال اغراض خاصی هستند که پسندیده نیست."


آگوست ببل به سوسیالیسم سوسیالیستهای یهودی‌ستیز عنوان "سوسیالیسم احمق‌ها" را داده بود. فرد هالیدی هم به دنبال حمایت چپ‌های ضدامپریالیست از جمهوری اسلامی، به "ضدامپریالیسم"شان عنوان "ضدامپریالیسم احمق‌ها" داده است.

۱۳۹۹ مرداد ۱۹, یکشنبه

صلح، نان، زمین! معرفی یک کتاب

هزاران کتاب و دهها هزار مقاله تحقیقی درباره انقلاب روسیه نوشته شده اند. خواننده علاقمند بعضا می ماند برای درک بهتر آن، سراغ کدام یکی برود.

قبلا لیستی از میان کتابهایی را که در این مورد خوانده بودم را به علاقمندان فارسی زبان معرفی کردم. از آن زمان تا بحال تعدادی کتاب و مقاله مهم دیگر را هم فرصت کرده خوانده ام. یکی از کتابهایی که برای خواننده مبتدی می‌تواند بسیار ارزشمند باشد، اثر جان ویل(۱) ""صلح، زمین، نان!" تاریخی از انقلاب روسیه"(۲) است. "صلح، زمین، نان!" در سال ۱۹۹۶ به رشته تحریر در آمده است. کتابی است که به زبانی ساده و برای خواننده علاقمندی که می‌خواهد یک شناخت ابتدای از انقلاب روسیه داشته باشد نوشته شده، که عدم آشنائی ابتدائی خواننده را مد نظر دارد. این کتاب شامل ۹ فصل، یک مٶخره و یک کرنولوژی است. همه فصل‌ها با زبانی ساده، کوتاه و "شیرفهم" کن؛ و هر فصلی در مورد یک موضوع مشخص نوشته شده است. هر فصلی به فصل ماقبل خود ارتباط مستقیم دارد. نکات کتاب برای علاقمندی که تاریخ انقلاب روسیه را قبلا عمیقتر خوانده باشد، تازگی ندارند؛ اما دلیل انقلاب، و موضوعات مهم انقلابیون و توده‌های درگیر انقلاب برای خواننده علاقمند و مبتدی بخوبی ملموس می‌شوند. در لابلای هر فصلی، درباره یک شخصیت – از نظر نویسنده تأثیرگذار – و یا یک واقعه مشخص مهم مربوط به انقلاب جداگانه و نسبتا به تفصیل نوشته شده است. اجازه بدهید به موضوعات هر فصل به طور خلاصه اشاره بکنیم.

 

فصل اول نگاه گذرای دارد به روسیه زیر چکمه‌های تزارها. فکر کردن به مدرنیزاسیون روسیه توسط مشاوران تزار وقت پس از شکست روسیه در جنگ کریمه، که عقبماندگی روسیه در برابر کشورهای غربی را از هر نظری به نمایش گذاشت، تم اصلی این فصل است. مدرنیزاسیون این فصل در سه عرصه، ۱) اصلاحات ارضی و آزادسازی سرفها، ۲) وضعیت طبقه کارگر نوپا در روسیه و ۳) اصلاحاتی سیاسی، توضیح داده شده است.

در لابلای فصل اول، به "عصر طلائی ادبیات روسیه" و نقش نویسندگانی چون تولستوی، داستایوسکی، تورگینف و چخوف اشاره می کند که با زبانهای مخصوص آن روز اعتراض، اعتراض به اتوکراسی را بیان می کنند.

 

فصل دوم "روسیه انقلابیون" است که نگاهی گذرا دارد به گرایشات سیاسی انقلابیون، از جمله پوپولیستها، نارودنیکها، سوسیال دمکراتها و اس آرها، در دوره های مختلف در روسیه. توضیحات خوبی هم درباره انقلاب ۱۹۰۵ و سالهای بعد از آن دارد؛ اما متأسفانه "دسامبریستهای" ۱۸۲۵، که شاید بشود آنها را پیشگامان انقلابیون نسل بعدی نامید، از قلم انداخته است. برای خواننده علاقمندی که بخواهد از گرایشات و شخصیتهای انقلابی روسیه در سده ۱۹ میلادی درک بهتری پیدا کند، کتاب "ریشه های انقلاب"(۳) از فرانکو ونتوری، منبع باارزشی است.

در لابلای فصل دو، بیوگرافی کوتاهی از لنین آمده است.

 

فصل سوم اختصاص دارد به روسیه در جنگ جهانی اول و وضعیت عمومی آن کشور در این دوره. اینجا به اضمحلال تزاریسم به اختصار می پردازد و به نکات مهمی که به درک خواننده از این موضوع کمک می کند، پرداخته است.

به مناسبت درگیر بودن روسیه در جنگ جهانی اول و توصیفی که آلکساندر سولژنیتسن در کتاب "اوت ۱۹۱۴" آورده است، آن بخش ویژه به سولژنیتسن، کتاب فوق و وضعیت روسیه در جنگ اختصاص داده شده است.

 

فصل چهارم اختصاص دارد به انقلاب فوریه که از کتاب خواندنی تسوگوشی هاسگاوا(۴) "انقلاب فوریه: پتروگراد ۱۹۱۷"(۵) استفاده کرده است. در این بخش به اعتراض روبه رشد کارگران و شروع انقلاب در روز جهانی زن و نقش مهم زنان در شروع انقلاب، که هیچ حزب و جریانی انتظار سرنگونی تزار را نداشت، می‌پردازد. به عدم همکاری سربازان و نیروهای قزاق با پلیس می‌پردازد و همچنین به چگونگی شروع شورش سربازان خوب پرداخته است. منفور بودن پلیس تزار را به ما یادآوری می‌کند که با چه بیرحمی‌ای دست به هر جنایتی می‌زدند و چه به جا جواب درخوری از سربازان و کارگران دریافت کردند.

در لابلای این بخش، شعری و اشاره کوتاه ویژه ای به جانبختگان فوریه گنجانده شده است.

 

فصل پنج اختصاص دارد به "قدرت دوگانه" و نقش شورای پتروگراد. جان ویل اینجا به خوبی توخالی بودن "دولت موقت" را توضیح می‌دهد که مهمترین مهره‌هایش بارها می گویند: تنها زمانی حرفش برو دارد که در تناقض با مصوبات شورای پتروگراد نباشد. روزهای اول قدرت دوگانه، هم در شورای پتروگراد که اس آرها و منشویکها در آن اکثریت دارند، و هم در دوما و دولت موقت، بر سر یکسری از مطالبات فوری انقلاب توافق می‌شود؛ اما بر سر سه مطالبه اصلی‌ای که منجر به انقلاب و سرنگونی تزاریسم شد: صلح، نان، و زمین کسی چیزی نمی‌گوید! هر دوی این نهادها با آن ترکیب اولیه، می‌خواهند این مطالبات را فعلا قربانی ادامه جنگ و به امید پیروزی روسیه در جنگ، بکنند! این بخش همچنین به اختصار، اما به جا و مهم، به کنترل کارگری و نقش "کمیته‌های کارخانه" و کارکرد آنها می‌پردازد. کنترل کارگری و نقش "کمیته‌های کارخانه" را قبلا نویسندگانی چون کارمن سیریانی(۶) و اس. آ. اسمیت(۷) به تفصیل درباره‌اش نوشته بودند، اما برای خواننده‌ای که پیش زمینه‌ای ندارد، توضیحات کوتاه و مختصر جان ویل، می‌تواند کافی باشد.

در این فصل لنین به ایستگاه فنلاند می‌رسد و هزاران سرباز، کارگر و هوداران بلشویکها با سرود "مارسییز" به پیشواز او می‌روند. از اینجا او صدای اعتراض کارگران و کل جامعه می‌شود. به یکی دو سخنرانی لنین در همان یکی دو روز اول، یکی در جمع نمایندگان سربازان کرونشتات و دیگری در جمع کادرهای مرکزی حزب بلشویک که به "تزهای آوریل" مشهورند، اشاره می‌کند که چگونه برق از سر همه آنها پراند.

در پروسه انقلاب روسیه، از فوریه تا اکتبر می‌توان به چند واقعه مهم اشاره کرد و هر کدام را می‌شود بعنوان نقطه عطف برگزید. بحران معروف به "روزهای آوریل"، که منجر به سقوط کابینه لیبرالها به رهبری پاوول میلیوکوف شد، شاید یکی از مهمترین این وقایع باشد، که این فصل آن را هم به حد مناسب و کافی توضیح می‌دهد.

پاوول میلیکوف شخصیت اصلی لیبرال و تئوریسین حزب کادت بود. در این بخش اشاره کوتاهی به او در لابلای فصل آمده است.

 

فصل ششم توضیح می‌دهد که انقلاب چگونه به چپ می‌چرخد. کابینه دوم دولت موقت، به دنبال بحران "روزهای آوریل" و استعفای میلیوکوف بعنوان وزیر امور خارجه که مهمترین پست وزارت در این دوره است، اکنون دارای شش وزیر از احزاب چپ (آس آرها و منشویکها) است. هم رهبران احزابی که در شورای پتروگراد اکثریت داشتند و هم رهبران احزاب راست و لیبرال که اکنون هر دو در کابینه دولت موقت هستند، گرچه اختلاف عجیب و غریبی سر سیاستهای مربوط به ادامه جنگ نداشتند که در شرایط متعارف غیرقابل حل نباشند، اما بخاطر پایگاه اجتماعی هر کدام و توده‌هایی را که نمایندگی می‌کردند، نتوانستند بر سر چگونگی برخورد به ادامه جنگ با هم توافق بکنند. چگونگی این موضوع، بخشی از فصل شش است.

نقش سربازان در انقلاب روسیه غیرقابل انکار است. در این فصل وویل به رابطه سربازان با افسران ارشدتر ارتش اشاراتی خواندنی دارد که تنفر سربازان از نظام تزاری را ملموس می‌کند. داشتن یک شناخت نسبی از این رابطه و این تنفر جایگاه "فرمان شماه یک"، که شاید مهمترین فرمان شورای پتروگراد باشد، درک صدور "فرمان شماره یک" را آسان‌تر می‌کند.

جان وویل اینجا یک پاراگراف از آلبرت ریس ویلیام، انقلابی و روزنامه نگار آمریکائی را که در انقلاب ۱۹۱۷ به همراه جان رید، بسی بیتی و لوئیس براینت در روسیه بود را آورده است که اشکهای خواننده را سرازیر می‌کند.

موقعیت نامطلوب ارتش روسیه در جنگ و اصرار و پافشاری رهبران وقت شورا و دولت موقت بر ادامه جنگ و همچنین نبود مایحتاج اولیه برای گذران بخور و نمیر زندگی، به چپ چرخیدن انقلاب و "روزهای ژوئیه" را در این فصل توضیح می‌دهد.

جعبه ویژه این فصل به مهمترین شخصیت دولت موقت، آلکساندر کرنسکی اختصاص دارد.

 

"شبح ارتجاع" عنوان فصل هفت این کتاب است. بخش زیادی از این فصل با کمک سه کتاب مورد علاقه من: ۱) "بلشویکها به قدرت می‌رسند"، آلکساندر رابینوویچ، ۲) "انقلاب روسیه"، مارسل لیبمن، و ۳) "انقلاب روسیه ۱۹۱۷"، نیکلای سوخانوف نوشته شده است. دوره‌ای را که این فصل قرار است بپوشاند، شاید از پرتحول‌ترین دوره‌های بین فوریه و اکتبر باشد. روحیه دهقانان، وضعیت انقلاب و نیروهای سیاسی درگیر هم در شورا و هم در دولت موقت بعد از "روزهای ژوئیه" و افتضاح تبانی با کورنیلوف از طرف لیبرال‌ها، همگی در این فصل پوشانده شده‌اند. از نظر من نویسنده یک کار هرکولی کرده که توانسته تصویر نسبتا خوبی از این دوره بدهد؛ اما چیزی درباره دو واقعه مهم که به بی‌اعتبار شدن هر چه بیشتر احزاب به اصطلاح میانه‌رو (منشویکها و اس‌آرها) منجر شد نمی‌گوید: ۱) "کنفرانس مسکو" ۲) "ماقبل پارلمان"(۸). اما توضیحات مهمی که حول شکست طرح کودتای کورنیلوف آمده، تصویری نسبی خوبی از قدرتگیری دوباره بلشویکها و بخصوص اعتباری که شورا بعنوان نهاد اصلی انقلاب کسب می‌کند، می‌دهد. این فصل خواندنی‌تر از بقیه فصل‌های کتاب است.

تروتسکی یکی از مهمترین شخصیتهای انقلاب روسیه است که در ایران زیر نفوذ تأثیرات سیاسی حزب توده و عموزاده‌های آن در میان احزاب و اشخاص چپ، به شخصیتی "منفور" و "ضدانقلاب" تقلیل داده شده بود. در لابلای این فصل، نویسنده نگاهی کوتاه، اما خوب به زندگی تروتسکی دارد.

 

روزهای منتهی به قیام اکتبر تم فصل هشت کتاب، تحت عنوان "اکتبر سرخ" است. این فصل که با کمک چند کتاب مهم تاریخ انقلاب روسیه، از جمله کتاب دو جلدی معتبر ویلیام چمبرلین، "انقلاب روسیه، ۱۹۱۷ – ۱۹۲۱"، که خود تقریبا از شاهدان عینی انقلاب بود نوشته شده است. انقلاب کار توده هاست. این را ما باید هر روزه به خودمان گوشزد کنیم؛ اما کمتر کسی شکی در این دارد که بدون لنین چیزی به نام انقلاب اکتبر وجود نمی‌داشت و این را جان وویل به نقل از آلکساندر رابینویچ باری دیگر به ما یادآوری می‌کند. نقش عظیم لنین در قانع کردن کمیته مرکزی و رهبران قیام که با در نظر گرفتن شکستهای قبلی در آوریل و ژوئیه مطمئن نبودند این بار پیروز شوند، به ما یادآوری می‌شود. سخنرانی لنین در افتتاحیه کنگره شوراها به مختصر بیان شده که تفاوت عظیم نگرش او به مطالبات توده‌های روسیه را با نگرش رهبران احزاب سوسیالیست "میانه‌رو" تفاوتی چون شب و روز است!

بیوگرافی مختصر جان رید جعبه وارد شده در لابلای این فصل است که خواندنش آدم را به یاد یکی از مهترین گزارشگران روزهای قیام اکتبر می‌اندازد. کتاب "ده روزی که دنیا را لرزاند!" از جان رید از مهمترین کتاب شاهدان عینی انقلاب اکتبر است.

 

فصل آخر کتاب به مشکلاتی که بلشویکها بعد از قدرتگیری با آن روبرو بودند و از جمله جنگ داخلی و حمایت کشورهای بزرگ غربی از ارتش سفید می‌پردازد که نکات مهمی را بازگو کرده است. از همان روزی که بلشویکها قدرت گرفتند، بازماندگان تزار، لیبرالها و سوسیالیستهای "میانه‌رو"، بخصوص اس‌آرها در سه جبهه علیه بلشویکها به جنگ برخاستند. علاوه بر کمکهای فراوان لجیستکی به "سفیدها" حدود ۱۸۰ هزار نیروی نظامی دولتهای غربی با ارتش سرخ در جنگ بود. دولتهای غربی دولت نوپای کارگری را از هر جهتی مورد حمله قرار داد. این وضعیت، علاوه بر اینکه نزدیک به نه میلیون نفر قربانی به جا گذاشت، همچنین باعث محدود شدن آزادی‌های سیاسی شد که استالینیسم را از خود بیرون داد.

در حاشیه این فصل، نکاتی درباره تأثیر انقلاب روسیه بر جهان نوشته شده‌اند. انقلاب روسیه روحیه انقلابی در توده‌های وسیعی از اروپا و آمریکا در سالهای بلافاصله بعد از جنگ جهانی اول گرفته تا الهام گرفتن انقلابیون در چین، ویتنام، کوبا و غیره را بالا برد.

***

کتاب ""صلح، زمین، نان!" تاریخی از انقلاب روسیه" کتابی است که برای علاقمندانی که آشنائی چندانی با انقلاب روسیه ندارند، نوشته شده است. این کتاب با کمک چند کتاب مهم نوشته شده است. هر فصلی از کتاب روزنه‌ای به خواننده باز می‌کند که خواننده را علاقمند به موضوع کند بلکه برود مطالعه وسیعتری روی همان موضوع انجام بدهد. از نظر من کتاب موفقی است و خواندن آن را به دوستان علاقمند به انقلاب روسیه توصیه میکنم.

 

(۱) (John J. Vail)

(۲) (“Peace, Land, Bread!” A history of Russian Revolution)

(۳)(Roots of Revolution: A History of the Populist and Socialist Movements in 19th Century Russia)

(۴) (Tsugoshi Hasegawa)

(۵) (The February Revolution: Petrograd 1917)

(۶) (Carmen Siriani)

(۷) S. A. Smith

(۸) (Pre-Parliament)

 

۹ ژوئیه ۲۰۲۰

۱۳۹۹ مرداد ۱۵, چهارشنبه

هفت تپه ادامه دارد!

 هفت تپه نماد جنگ بی‌امان طبقه کارگر برای رهائی و خلاصی از شر حکومت نکبت و چپاول جمهوری اسلامی است. کارگر نیشکر هفت تپه نماد اعتراض به بی‌حقوقی کارگر در آن جامعه است. مارکس در برابر اولین اعتراض کارگری در آلمان، ذوق زده آن را "سربازان سوسیالیسم" می‌خواند. و الحق که هفت تپه، فولاد اهواز و هپکو در یکی دو سال گذشته همه ما را ذوق زده کرده و شایسته عنوان سربازان سوسیالیسم هستند.

جنگ و اعتراض کارگران در مراکز یادشده در خوزستان، بالاخره راه به مراکز کارگری دیگر هم نشان داد. در یکی دو ماه گذشته اعتصابات کارگری در گوشه و کنار ایران بطور چشمگیری گسترش یافته اند. اعتصاب کارگران نفت و جایگاهی که نفت در سیاست دارد، راه را برای سراسری شدن اعتصابات کارگری و شاید هم روند خلاصی از بختک رژیم اسلامی را سرعت ببخشد. پرچمی را که کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز در یکی دو سال گذشته بلند کرده‌اند، اکنون در دست کارگران زیادی در نقطه نقطه ایران دیده می‌شود. افزایش دستمزد بالای خط فقر، تبدیل قراردهای موقت به استخدام رسمی، پایان دادن به بساط پیمانکاران، پایان دادن به اذیت و آزار فعالین کارگری و دیگر مطالبات اینچنینی، شعارهای حک شده بر این پرچم است.

در مقابله با اعتراضات کارگران در هفت تپه و فولاد اهواز (تا آنجا که من دنبال کرده‌ام و مطمئن هستم که در جاهای دیگر هم می‌شود نمونه‌های اینچنینی دید)، رژیم به معنای واقعی کلمه شکست خورده است. اعتراض کارگران هر روز رهبر و فعال و سخنگوئی به جامعه معرفی کرد. هیچ ترفندی نتوانست اعتراض این کارگران را به شکست بکشاند و این دقیقا همان چیزی است که جنبش و اعتراضات کارگری کم داشت.

 

از اینجا!

جنبش کارگری و کل جنبشی که می‌رود جمهوری اسلامی را سرنگون و راه را برای روزهای بهتر هموار کند، لازم است گام‌های بلند و سنجیده‌ای بردارد که بتواند هم وسیعتر بشود و هم امیدوار کننده. در چند سال گذشته، شاهد اعتراضات مداوم معلمان، پرستاران، دانشجویان و بازنشستگان بوده‌ایم. مراکز کارگری متعددی مثل کارگران معادن، کارگران اتوبوسرانی ها، کامیونها و غیره دائم در اعتراض و اعتصاب بوده اند. لازم است که فعالین و سازماندهندگان این اعتراضات، و بخصوص برای تداوم و پیوستگی آن شروع به ایجاد تشکل‌های پایدار خود بکنند. همچنانکه رهبران و فعالین تشکل‌های موجود کارگری از اعتراضات جاری در جامعه حمایت کرده‌اند، حتما در فکر کمک رسانی و انتقال تجربه برای ایجاد تشکل به دیگر مراکز کارگری و بخصوص به کارگران درگیر در اعتراض هستند. و این نکته بخصوص باید در مورد کارگران نفت صد چندان در دستور ما قرار بگیرد.

من فکر می‌کنم که اکنون می‌توان از یک سطح از سراسری شدن اعتراضات صحبت کرد. اهمیت این مسئله در این است که موضوع اعتراض را در دستور کارگران و فعالین کارگری بیشتری قرار خواهد داد.

جنبش کارگری در این برهه از مبارزه خود باید با اعلام همبستگی و حمایت از اعتراضات همدیگر، صفوف خود را فشرده و متحدتر کند. همه جا باید شعار همبستگی با هفت تپه بلند شود. همه جا باید شعار همبستگی با اعتراضات کارگری و همه اعتراضات بر چند پلاکارد بزرگ به چشم بخورد. همه جا باید کارگر از جامعه بخواهد که به اعتراض او بپیوندند. همه جا باید کارگر از هم طبقه‌ایهای خود در سراسر جهان کمک و حمایت بخواهد.

 

هفت تپه ادامه دارد!

مبارزات چندین ساله هفت تپه را اگر بسیاری با مبارزه بر سر دستمزد به تعویق افتاده، مبارزه علیه خصوصی سازی شرکت و چپاول اموال شرکت می‌شناسند، هفت تپه همچنین نماد "کار، نان، مسکن، اداره شورائی" هم هست. این باید یک تم اصلی مبارزات کارگری باشد. هفت تپه جواب جنبش راست و قوم پرستی، از زبان محبوب‌ترین رهبر آن، اسماعیل بخشی هم بود. هفت تپه صدای آزادی بیان و آزادی تشکل هم هست. "هفت تپه" باید ادامه داشته باشد و وسعت بیابد.

مطالبات کارگران هفت تپه اگر ادامه انقلابی است که سال ۵۷ شروع شد تا به تبعیض و فقر در آن جامعه خاتمه بدهد، اعتراض کارگران نفت می‌تواند دنباله همان شعار "کارگر نفت ما، رهبر سر سخت ما!" را پی بگیرد و جامعه را برای خلاصی از این وضعیت رهبری کند. اعتراض کارگر نفت می‌تواند جامعه را به سرعت حول قدرت خود برای سرنگونی جمهوری اسلامی بسیج کند. جایگاه صنعت نفت، جایگاه کارگر نفت و جایگاه اعتراض کارگر نفت برای همه کارگران معلوم است. اعتراضات گسترده و متحد کارگران با در مرکز بودن اعتراض کارگران نفت می‌تواند پایانی بر وضعیت بحرانی جامعه ایران باشد. به سرانجام رساندن این رسالت گام بعدی ماست.

۳ اوت ۲۰۲۰

کارگر کمونیست ۶٣۴

از اشتباهات خود یاد می گیریم که دیگر مرتکب اشتباهات بزرگ نشویم!

 فعال سیاسی هستی و یک دوره چهل ساله، تلاش و مبارزه کرده‌ای. یک روز آفتابی کنار ساحلی، دور از کامپیوتر و تلفنت دراز کشیده و تو فکری! ناخودآگاه از خود می‌پرسی: "تلاش چهل ساله من به چه چیزی منجر شده؟" صدای بلند بلند فکر کردن خودت را می‌شنوی. از ناخودآگاهی بیدار می‌شوی و با حواسی شش دانگ، دوباره می‌پرسی: "کجای زندگی‌ام؟ تلاش این چهل سال زندگی‌ام به چه چیزی منجر شده است؟ دلم خوش است که تاریخ خوانده ام؛ مارکس و لنین خوانده‌ام و می‌خواهم دنیا را با آنچه خوانده و از خوانده‌هایم متوجه شده‌ام، تطبیق بدهم؟ آیا از آنچه در این مدت چهل سال یاد گرفته‌ام، می‌توانم کسی را به حقانیت آنچه که کرده‌ام متقاعد کنم؟ آیا می‌توانم یک آدم منصف را بدون اینکه کتابی از کتابهایی را که خوانده‌ام بگشایم و از آنها کمک بطلبم، متقاعد کنم؟ آیا چیزی از آنچه که آموخته‌ام را می‌توانم راهنمای رهائی کس دیگری بکنم؟"

من هم از آن آدم هایی‌ام که چهل سال عمرم را وقف مبارزه برای رهائی از وضعیتی کرده‌ام که فکر می‌کنم شایسته انسان نیست. در طول مبارزه این چهل سال چیزهای زیادی یاد گرفته‌ام؛ بعضا با تجربه از کارهایی که کرده‌ام و افسوس می‌خورم که ای کاش نمی‌کردم. بعضا از اشتباهات کوچکم یاد گرفته‌ام. از پیروزیهای‌مان یاد گرفته‌ام، از شکستهایی را که متحمل شده‌ام. به یاد عزیزانی که در این مدت از دست داده‌ام افسوس می‌خورم. به یاد فامیل‌هایی را که اکنون از دست داده‌ام و نتوانستم به قدر کافی در کنارشان باشم، افسوس می‌خورم.


بعضا به راههای که می‌شد رفت، اما نرفتم فکر می‌کنم. به آلترناتیوهایی که موجود بودند و در میان بسیاری از آنها یکی را انتخاب کردم و اکنون به این فکر می‌کنم که اگر آن یکی را انتخاب می‌کردم چه می‌شد؟! به این فکر می‌کنم که چقدر به یکسری از آدمها اعتماد کردم و چقدر تلاش کردم که اعتماد یکسری از انسان‌های دیگر را به دست آورم. به این فکر می‌کنم که چه ساده اعتماد یکسری از دوستان صادق، منصف و عزیز را به خود از دست دادم. چه می‌شد کرد که نکردم!

من اما آن راهی را که پیموده‌ام، با همه پستی و بلندی، با همه کمبود، و با همه اشتباهاتی که سر راه کرده‌ام را، با دل و جان دوست دارم و اگر فرصت شروع دوباره داشتم، همین راه را می‌پیمودم.

افسوس می‌خورم که بعضی‌ها، از میان دوستان خودم و کسانی که سالها می‌شناسم و اکنون دیگر حتی خیلی بهتر می‌شناسم، چه ساده و چه بی‌گدار به آب و آتش می‌زنند و چه ساده پل‌های پشت سر خود را خراب می‌کنند. افسوس می‌خورم که بعضی‌ها چه ساده فکر می‌کنند دیگران آنها را خواهند بخشید. وقتی که تله‌های بورژوازی اسلامی را جلوی خود می‌بینم و به آنها فکر می‌کنم، زیاد به آنها جایگاه عجیب و غریبی نمی‌دهم. یکی از کارهایی که باید بکنم و کرده‌ام، خنثی کردن همین تله هاست.

***

در برهه خاصی از تاریخ ایران قرار گرفته‌ایم. جنبشی که خود را به آن متعلق می‌دانم دارد دور می‌گیرد و من فکر می‌کنم بالاخره دارد جمهوری اسلامی را می‌اندازد. جمهوری اسلامی را می‌اندازیم و با قدرت حزبی که برای ساختنش سال‌ها تلاش کرده‌ام می‌خواهیم دنیای دیگری را پایه ریزی کنیم. در بین رفقایم می‌بینم که تعدادی چه ساده فکر می‌کنند می‌توانند آن را منحل کنند. کاری که جمهوری اسلامی شب و روز برایش در تلاش است. می‌بینم که بعضی از رفقایم چه ساده فکر می‌کنند می‌توانند رهبری آن حزب را با تحریف تخریب کنند! کاری که جمهوری اسلامی برایش میلیاردها دلار هزینه می‌کند را این دوستان خیال می‌کنند می‌توانند با کلاهبرداری به همین سادگی به سرانجام برسانند.

برای پایه ریزی دنیایی دیگر و بهتر، تحزب طبقه کارگر مقدس است! افسوس می‌خورم که بعضی‌ها این را متوجه نمی‌شوند.

۶ اوت ۲۰۲۰


۱۳۹۹ مرداد ۱۳, دوشنبه

برخوردهای سناریو سیاهی

درباره یک نوشته از رحمان حسین زاده

 

در دنیای سیاست، دو و دو همیشه با چهار برابر نیستند. باید پیآمدها را سنجید که ما را چقدر به اهدافمان دور و نزدیک می کنند، نتیجه نهائی گرفت.

ملاقات مسیح علی‌نژاد با فرح پهلوی، چپ فرقه‌ای و ایدئولوژیک را ذوق زده کرده است. ذوق زده برای اینکه فکر می‌کند سوراخی پیدا کرده که از آن یکبار دیگر حزب کمونیست کارگری را زیر ضرب بگیرد. یکی از این چپ‌ها، و نوع زمخت‌ترشان، رحمان حسین زاده است که به همین مناسبت یکی از یادداشتهای خود را در فیسبوک بازنشر داده است. مسئله رحمان حسین زاده نه جنبش راست است و نه ملاقات مسیح علی‌نژاد و فرح پهلوی. او فکر می‌کند که فرصت طلائی برای کوبیدن حزب کمونیست کارگری پیدا کرده. رحمان حسین زاده متأسفانه باری دیگر در موضعگیری در قبال یک مسئله مهم عجله کرده و این تعجیل در همان محاسبه غلطی است که برای خودش کرده است. من در تجربه سیاسی به این نتیجه رسیده‌ام که به اندازه‌ای که سابقه سیاسی افراد مهم است، چندین برابر آن فکر کردن، تعمق و سبک و سنگین کردن مسائل مهمتر هستند.


حزب رحمان حسین زاده به همراه تمام آن هفت هشت نهاد از فدائیان خلق که با آنها اتحاد کرده روی هم به اندازه کادرهای حزب کمونیست کارگری بخش علی‌نژاد – پهلوی جنبش راست را افشاء نکرده و بر علیه مواضع شخصیتهای این جنبش مقاله و سمینار ندارد. همین ملاقات اخیر علی‌نژاد و پهلوی را هم کادرهای این حزب بودند که درباره‌اش نوشته و روشنگری کردند. او فکر می‌کند که شعار علیه مسیح علی‌نژاد در یک تجمع اعتراضی بر علیه حجاب اجباری، به همان اندازه "اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا" مهم است! توجه کنید که در منطق ایشان شعار دادن بر علیه یک مهره اپوزیسیون در یک تجمع زیر سرنیزه‌های پاسداران حکومت، با هر درجه راست بودن، همطراز مبارزه با جمهوری اسلامی است. (بگذریم از اینکه در موارد متعدد برجسته‌ای، از جمله در کردستان، این کار را نمی‌کنند و حتی همکاری‌های نانوشته ضمنی هم داشته‌اند. ما هیچوقت رحمان حسین زاده را در آکسیونی با شعار و پلاکارد "مرگ بر عبدالله مهتدی" ندیده‌ایم!) اینجا بحث بر سر بحث و جدل و نقد و افشاگری بر علیه جنبش راست و مهره‌های آن نیست؛ بلکه هیاهوئی پوچ برای هیچ حول شعاری در یک اعتراض در ایران بر علیه حجاب اجباری، بر علیه یک نفر از این جنبش است!

او در آن نوشته کذائی می‌گوید: "هر دو شعار جدید و مالامال از چپ گرایی و رادیکالیسم اجتماعی این بارشان هم از جنس همان ابتکار قبلی و باید دست مریزاد گفت." تبلیغ چنین سیاستی به نوعی تبلیغ سناریو سیاه برای جامعه ایران است. فکرش را بکنید که در جامعه‌ای مثل ایران که اعتراض بر علیه جمهوری اسلامی هنوز به سطح وسیع و ادامه‌دار خیابانی کشیده نشده و آکتیویستهای چپ و راست هنوز جایگاه خودشان را پیدا نکرده‌اند؛ جامعه‌ای که هر آن امکان دارد منفجر شود، تعدادی در اپوزیسیون زیر سرنیزه‌های جمهوری اسلامی به جان هم بیافتند! در خیابانی توده‌ای از مردم معترض تجمع کرده و بر علیه حکومت اسلامی اعتراض می‌کنند و از آن طرف تعدادی بر علیه همدیگر شعار می‌دهند! در خیابانی تظاهراتی راه افتاده و در یک طرف چند تفنگدار مجاهد، یک طرف گله‌ای از پاسداران و بسیجیان حکومتی، یک طرف چند تفنگدار سر به این حزب قوم پرست و آن یکی قوم پرست و یک طرف هم تعدادی کمونیست دارند بر علیه همدیگر شعار می‌دهند و گلوله شلیک می‌کنند! این دقیقا همان هشداری بود که ما در بحث سناریوی سیاه و سناریو سفید گوشزد کردیم.

هژمونی در اعتراضات و انقلابات با شعار و لعن و نفرین کردن یکدیگر کسب نمی‌شود؛ بلکه با نقد و افشاگری و راه نشان دادن و قانع کردن دیگران به برنامه و طرح‌های خود می‌شود اکتیویستها را جذب جنبش خود کرد و جنبش راست را ایزوله و از میدان بدر برد!؟ شعار دادن اپوزیسیون بر علیه همدیگر، بدون اینکه توده مردم منطق پشت آن شعارها را بدانند، ایجاد تنفر و تضعیف صف اعتراض بر علیه حکومت است. شما بروید یکریز بگوئید که حزب دمکرات کردستان و حزب زحمتکشان ناسیونالیست هستند. فقط دو نفر از همحزبی‌های خودتان را خشنود کرده‌اید. کسی که کارش سیاست نیست، اما می خواهد از این وضعیت رهائی بیابد، چه بداند ناسیونالیسم چه بدی دارد؟! کسی که فقط علی‌نژاد را در تلویزیون و در تبلیغ بر علیه حجاب می‌بیند، چرا باید بدون مقدمه از شما بپذیرد که ایشان به همان اندازه وزارت ارشاد جمهوری اسلامی مرتجع است؟! حقیقتا کسی که شعار علیه مجاهد و "رژیم طاغوتی" در یک آکسیون اعتراضی در ایران بشنود، مگر اینکه یک سیاسی و یک مارکسیست فرموله باشد، حتما فکر می‌کند که کیهان شریعتمداری تعدادی ساندیس خور را بر علیه باند مقابلش اجیر کرده است.

رحمان حسین‌زاده و رفقایش شاهد می‌آورند که در هلند همفکران آن جنبش بر علیه کمونیستها شعار خیابانی دادند. دقیقا همین را باید نقد و افشا کرد و نشان داد که جنبش راست مشکلی با جمهوری اسلامی ندارد. اینها این کار را نمی‌کنند، برای اینکه واقعا معلوم نیست که با این وضعیت حاکم بر جامعه مشکلی داشته باشند!

رحمان حسین زاده مثل یک آدمی که با حزب کمونیست کارگری و حمید تقوائی پدر کشتگی دارد، هر موضوعی را بهانه می‌کند که به حزب کمونیست کارگری و حمید تقوائی بگوید "راست شده است". بابا جان راست کسی است که عامدانه سعی می‌کند یک انقلابی حی و حاضر را دو دستی تقدیم علی‌نژاد و رضا پهلوی بکند! همان راستی که هنوز ثناگوئی و بخشش اعتراضات ۸۸ به رفسنجانی – موسوی – کروبی را در پرونده‌اش دارد! همان راستی که اعتراضات توده‌ای را به دیگر جنبش‌ها می‌بخشد و عملا جمهوری اسلامی را تبرئه می‌کند. همان راستی که دلش به تشکیل دولت با حجاریان خوش بود.

۳ اوت ۲۰۲۰


۱۳۹۹ مرداد ۱۲, یکشنبه

شانس کمونیسم در ایران

به دنبال نوشته "کدام کمونیسم؟" دوستی نوشته است که فرض اینکه کمونیسم در ایران شانس زیادی دارد، غلط است. در نوشته فوق آمده است که بنابه یکسری از مٶلفه های تاریخی و بین المللی، شانس آلترناتیوهای جنبش‌های دیگر هم کم نیست. در این یادداشت سعی می‌کنم یکسری نکات توضیحی تکمیلی را اضافه کنم.

آنجا نوشته‌ام که بنابه شواهد موجود جمهوری اسلامی خواهد افتاد. از نظر من جمهوری اسلامی با اعتراضات توده‌ای می‌افتد. و اعتراضات توده‌ای را رهبران اعتراضات و فعالین سیاسی میدانی هدایت خواهند کرد. آنچه که معلوم است، مطالبات توده مردم در اعتراضات خیابانی موجود رنگ و بوی چپ و سوسیالیستی دارند. اعتراضات هر روز گسترده‌تر می‌شوند و رهبران میدانی اعتراضات توده‌ای هم خودشان را با مطالبات از نوع کار، مسکن، نه به تحقیر و ستم بر زن، نه به مذهب، اداره شورائی جامعه، نان، برابری، و امثالهم تعریف می‌کنند. اگر دوره‌ای چنین به نظر  می‌رسید که مطالباتی از نوع رفراندوم، نافرمانی مدنی، دمکراسی نوع ترامپ و اردوغان، تغییر قانون اساسی و دیگر شعارهای جنبش راست دست بالا دارند و سرها به طرف این گرایش می‌چرخید، آن دوره گذشته و اکنون آن جنبش راستی که طرفدار دمکراسی ترامپ و بوش در آن جامعه باشد، از نفس افتاده است.

اما دو نکته مهم بین‌المللی و تاریخی را لازم است که توضیح بدهم. واضح است که توده‌های مردم جانشان از دست جمهوری اسلامی به لبشان رسیده. می‌روند که این رژیم نکبت را سرنگون کنند. اگر فعالین چپ ابتکار رهبری این اعتراضات را به موقع به دست نگیرند، اینکه در بحبوحه این اعتراضات، اتاق فکر جنبش راست یک رهبری دلخواه خود برای سرنگونی جمهوری اسلامی بتراشد، کم نیست. جنبش ناسیونالیستی طرفدار ارتجاع در غرب، مثل ترامپ و بوش و اوباما، می‌تواند همین ارتجاع را بعنوان پشتوانه بین‌المللی خود به جامعه معرفی کند و بعنوان کسانی که می‌توانند حکومت کنند و در سطح بین‌المللی پشتوانه‌ای دارند، در چشم جامعه‌ای که چهل سال است به شدیدترین وجهی سرکوب می‌شود و تباه شده است، معتبر جلوه شوند. این نقطه قوت جنبش ناسیونالیستی پرو آمریکائی است.

منتها این جنبشی است که انقلابی بر علیه آن صورت گرفته و هنوز در ذهنت توده‌های مردم بعنوان حکومت و سیستمی که باید با یک انقلاب از شر آن خلاص می‌شد و تا خلاصی از شر آن هزاران نفر را به گلوله بست، نگریسته می‌شود. و این هم چشم اسفندیار آن است.

 

یکی از نقاط ضعف اتکاء به ترامپ و بوش

یک نقطه ضعف جنبش پرو آمریکائی پشتیبانی سیستم غرب از قوم‌پرستان است. هر از چند گاهی شاهد دور هم جمع کردن یکسری از افرادی در کاخ سفید هستیم که می‌خواهند آنها را بعنوان نمایندگان اقوام در ایران به خورد جامعه بدهند. جامعه از قوم‌پرستی دل خوشی ندارد. اینها می‌توانند و همچنانکه در جاهای دیگر هم نشان داده‌اند، نسل‌کشی از اقوام همسایه به راه بیاندازند. نسل کشی در رواندا، جنگ آذری ارمنی در مرزهای ایران، نسل کشی‌های بالکان و غیره را به یاد دارند و حاضر نیستند به راحتی تن به سیستم و آلترناتیوی بدهند که درد و آلام جامعه را تداوم ببخشد.

 

درباره جنبش کمونیستی

نقطه ضعف جنبش کمونیستی هم تجربه شکست خورده شوروی، چین و تمام آن بلوکی است که زمانی به نام کمونیسم در جهان حکومت می‌کرده و یا هنوز در حکومتند؛ و هنوز در ذهنیت بعضی‌ها بعنوان اینکه همه کمونیستها همین‌ها هستند تلقی شوند. این نوع کمونیسم هنوز قطب‌نمای بعضی از احزاب و فرقه‌هایی است که بعضا در فضای سیاسی ایران فعال هم هستند. اینها فرقه‌های ایدئولوژیک و مذهبی‌گونه‌ای هستند که برای سالها کمونیسم را اینگونه معرفی و نمایندگی کرده‌اند. یک نقطه ضعف کمونیسم در ایران می‌تواند این باشد که توده‌های معترض و انتخاب کننده کمونیسم را با اینها بشناسند.

منتها نقطه قوت جنبش کمونیستی، علاوه بر آنچه که بالاتر به آن اشاره شد، موقعیت بین المللی سوسیالیسم هم هست. در پنج شش سال گذشته، سوسیالیسم در اروپا – و کلا در غرب – محبوبیت زیادی پیدا کرده است. روآوری به احزاب چپ و کمونیست بسیار چشمگیر بوده است. مارکس و مارکس‌خوانی هر ساله بعنوان گرایشی قوی در بین جوانان گزارش می‌شود. بخصوص از آنجا که احزاب چپ با همان عنوان "کمونیست" و "مارکسیست" توجه توده‌های بسیاری را بخود جلب کرده و در نظرسنجی‌ها، بخصوص در بین جوانان، سوسیالیسم را بر کاپیتالیسم و "دمکراسی" ترجیح می‌دهند. آنچه که در این مدت معلوم شد، ورشکستگی "نظم نوین و خونین دمکراسی" بوده است.

اما هیچکدام از نقطه ضعف و نقطه قوتهای جنبشهای یادشده راه را بر جنبشی هموار و بر جنبش دیگری نمی‌بندد. قدرتگیری کمونیسم در ایران مستلزم جلو آمدن فعالین سیاسی کمونیست در رهبری اعتراضات و انقلابی است که در پیش است.

۳ اوت ۲۰۲۰