۱۴۰۰ آبان ۱۹, چهارشنبه

به یاد آن افطار لعنتی که فرا نمی رسید!

در یکی از روزهای داغ و طولانی تابستانی، چنان داغ که انگار امکان از این نزدیکتر شدن خورشید به زمین وجود نداشت؛ چنان طولانی که انگار از ازل شروع شده و تا ابد می خواهد برود، پدرم که گرسنه و تشنه، کلافه از دست خدایش که روزه را بر او واجب کرده بود، بچه ها و خواهر برادران کوچکترش را برای آماده کردن افطار بسیج می کرد. "م... برو نون تازه و زولبیه و بامیه بگیر". "ف... شربت و دوغ را آماده کن". "ع... برو به احمد ونانی بگو افطار را، که معلوم نبود آن لعنتی که فرا می رسد، پیش ما بیاید". با صدای بلند صدایم کرد: "ناصر؟! نااااصر؟! از یکی دو نفر پرسید ناصر کجاست؟! همه می دانستند که ناصر کجاست،  اما هیچکس نمی دانست کجاست!



من که معمولا به اتاق مادر بزرگم پناه می بردم و غرق در کتابی به دنبال حقیقتی، پدرم ظاهرا نمی دانست ناصر کجاست؛ اما که به دنبال ناصر خواست اتاقها را بگردد، به اولین اتاقی که در آن خانه درندشت آمد اتاق مادرش بود. من، حتی با شنیدن صدای پایش که به طرف اتاق مادر بزرگم می آمد، احساس خطری نمی کردم. در را که باز کرد و کتاب را در دستم دید، دیگر عصبانی نبود. خوب می دانست که در آن کتاب موضوعی پیدا خواهد کرد که عصبانیتش از خدایش و روزه او را سر من خالی کند. کتاب را ازم گرفت و چندین بار جاهای مختلف آن را ورق زد که چیزی ببیند. می دانست که کله این بچه بوی قرمه سبزی می دهد. همه کتابهای کتابخانه اش را، از مجموعه آثار ترجمه شده شکسپیر تا شاهنامه و امیر ارسلان نامدار، تا کتابهای جنائی و پلیسی آمریکایی ترجمه شده، که در همه آنها قهرمانان پلیس و یا سربازان آمریکائی بودند را خوانده بودم. می دانست که عطش من با هزار و یک شب و داستانهای عزیز نسین فروکش نمی کند. هی کتاب را ورق زد. نمی دانم ثابت رحمان خوش قلم، و یا مترجم "نینا" چرا در صفحه دوم کتاب نوشته بود: "به پاس زندگی پربار لنین!" و یا هم چیزی در همین مایه ها؟! شاید برای اینکه بهانه ای به بابائی مثل بابای من بدهند تا بچه هایشان را زیر کتک بگیرند. همین جمله را که دید و خودش در جوانی توسط ساواک "بازجوئی" شده بود، می دانست که چه سرنوشتی در انتظار پسرش هست. در یک چشم به هم زدنی کتاب را صد تکه کرد و تا مادر بزرگم به دادم برسد، دو سه سیلی بسیار آبدار نصیب صورت نحیف در حال رشدم کرد.

آن روز، بعد از ناهاری که به دور از چشم پدرم خوردم، نینا را که از پسر دائی ام گرفته بودم، قایمکی بردم اتاق مادر بزرگم و در آن غرق شدم. تا هنگام سیلی خوردنم، تقریبا ۶۰ درصد آن را خوانده بودم. قصد داشتم تمامش کنم اما دچار آن سرنوشت ناخوشایند شد. از آن به بعد هیچوقت فرصت نشد آن را تمام کنم. امروز آن را در فیسبوک در گروه "باشگاه ادبیات" دیدم، داونلودش کرده ام و می خواهم دوباره بخوانم. اینبار نه از بابای عصبانی از دست خدایش می ترسم، و نه از وحشی های اسلامی که اجازه ندادند نسخه دیگری از "نینا" را پیدا کنم و آن رمان را تمام کنم.

۱۰ نوامبر ۲۰۲۱

شاه ما کتاب دوست نداشت!

در واکنش به آخرین دو پست من در فیسبوک دوستانی گفته اند که آن کتابهای مورد اشاره من حکم زندان در زمان پهلوی دوم (محمدرضا پهلوی) نداشتند. تعدادی هم گفته اند که آن کتابها حکم زندان ۱۰ سال نداشتند. دوستانی در میان همینها خواسته اند با این منطقشان بگویند که انقلاب ۱۳۵۷ اشتباه بود و نمی‌بایست می‌شد.



الف) هیچ انقلابی بخودی خود بد نیست. هر برآمد انقلابی، اگر رهبری آن به دست مرتجعین بیافتد، می‌تواند یک سیستم جهنمی از آن بیرون بیاید و نمونه جمهوری اسلامی معرف حضور همه است. انقلابات اتفاقاتی نیستند که کسی اصولا بتواند برایش برنامه بریزد. انقلابات را توده های مردمی می‌کنند که زندگی کردن صرف هم برایشان غیرممکن شده است. انقلابات را همانقدر این توده ها می‌کنند که حاکمان شرایطی غیر قابل زندگی کردن برایشان بوجود می‌آورند. انقلابات موتور محرکه تاریخ هستند.

ب) سالها پیش مجبور شدم با آقایی کار کنم که صاحب آپارتمانش برای تعمیری وارد اتاقش می‌شود و می‌بیند که سراسر آپارتمانش با عکسهای هیتلر و گشتاپو آذین شده است. وقتی که گفتم هیتلر میلیونها کمونیست، همجسگرا، یهودی و کولی کشت، می‌گفت که همه اش چند صد نفری بیشتر نبودند. صرف کشتن آدمها برایش مهم نبود و در دفاع از هیتلر می‌خواست نشان بدهد که در تعدادشان اغراق شده است! من به دوستانی که استدلال می‌کنند "ماهی سیاه کوچولو" و یا "خرمگس" و امثالهم ممنوع نبودند، می‌گویم آیا قبول دارید که مقوله ای به نام "کتاب ممنوعه" وجود داشت؟! از دوستانی که می‌گویند ۱۰ سال نبود، بلکه چند ماه بود و یا چند روز بود، می‌پرسم، آیا قبول دارید که کتاب ممنوعه خواندن جرم زندان و بازجوئی داشت؟!

پ) از فردی در جمعی صدائی در می‌رود. با صداهای مختلفی که از خود در می‌آورد تلاش می‌کند ثابت کند آن صدا، صدای باد شکم نبود. یکی می‌گوید حالا اگر قانع شدیم که صدای باد شکم نبود با بویش چکار می‌توانی بکنی؟ حالا فرض کنیم که بشود با کتاب ممنوعه کنار آمد؛ چطور می‌شود قتل و کشتار میدان ژاله را توجیه کرد؟ با اعدام دهها و صدها زندانی سیاسی، از جمله خسرو گلسرخی، بیژن جز‌نی، مرضیه احمدی اسکوئی، برادران رضائی و غیره چکار کنیم؟ آیا قبول دارید که در ایران زمان پهلوی مقوله ای به نام زندانی سیاسی داشتیم؟ مقوله ای به نام ممیزی کتاب داشتیم؟ قانون منع تشکیل احزاب مخالف داشتیم؟ قانون منع تشکل آزاد کارگری داشتیم؟

۸ نوامبر ۲۰۲۱

جرم کتابخوانی

یکی عکس سه کتاب ضمیمه این نوشته، "پاشنه آهنین"، "خرمگس" و "چگونه فولاد آبدیده شد؟" را روی دیوار فیسبوکش گذاشته بود و زیر آن نوشته بود: "خواندن یکی‌ از این سه کتاب در زمان شاه ۱۰ سال زندان داشت." من هم مثل تعدادی از کاربران فیسبوک آن را به اشتراک گذاشتم. دوستانی در مخالفت این جمله مثالهایی زده اند که چنین نبود. یکی نوشته من آنها را خواندم و زندان نرفتم؛ اما جمهوری اسلامی کتابها و ‌آلبومها را هم سوزاند و کتابخوانها را هم تا دو قدمی دار اعدام برد. یکی نوشته است که "اینها هنوز با نظام گذشته مبارزه می کنند و این دروغها را سر هم می کنند".



یادم می آید یکی از فامیلهامان را که کتاب مادر ماکسیم گورکی را در توالت دانشگاه برداشته بود و زیر کتش قایم کرده و به خوابگاه برده بود، از دانشکده کرج اخراج کردند. یادم می آد وقتی که یک بچه ۷ – ۸ ساله بودم و عمویم کتاب ماهی سیاه کوچولو را به خانه آورده بود و من از سر کنجکاوی خواستم بگیرم و نگاه کنم، به من گفت که این کتاب را دست هر کسی بگیرند سرش را زیر آب می کنند! یادم می آد که برای گرفتن "کتابهای ممنوعه" باید یکی را پیدا می کردی که مطمئن باشد و کتاب را قایمکی تحویلت بدهد. بالاخره اگر کسی دو مثال دارد، حتما یکی دیگر هم چند مثال دیگری در رد ادعاهای مثالهای ایشان خواهد آورد. حقیقت اینکه آن زمان "مملکت شاه داشت" و بقیه رعیت بودند را نمی شود با هیچ مثالی انکار کرد. هر کسی انکار کند که آن مملکت ساواک برای شکنجه نداشت؛ رکن دو اطلاعات نداشت، دست کمی از احمدی نژاد ندارد که هولوکاست را انکار می کند! حقیقت اینکه در آن مملکت آدمها را می گرفتند و از سر قیافه قضاوت می کردند، را نمی شود انکار کرد. حقیقت اینکه در آن مملکت آدمها را می گرفتند و می زدند که چرا فلان کتاب را خوانده است، را نمی شود انکار کرد. البته می شود انکار کرد؛ اما انکار کننده انگشت نما می شود!

آدم باید انصافش را به کدام شیطان فروخته باشد که انکار کند در آن مملکت ۳۶ میلیونی، یکی از پرشورترین انقلابات، انقلابی که بیش از نصف جمعیت آن کشور برای خلاص شدن از دست شاه و ساواک و فرهنگ جاسوسی به خیابانها آمده بودند، روی داد؟! می دانم و هیچ آدم عاقلی نمی تواند انکار کند که جمهوری اسلامی روی هر جنایتکاری را سفید کرده است؛ اما چرا این باید باعث شود که آدم دنیای سیاست را سیاه و سفید ببیند؟ کی گفته که انسان در آن مرز بوم باید در دنیای تنگ و مالیخولیائی "یا شاه یا جمهوری اسلامی" نفس بکشد؟

جمهوری اسلامی همانند آن کابوسی است که پا روی گلویت گذاشته و در آن کابوس حتی قدرت دست و پا زدن هم نداری. جمهوری اسلامی دنیا را بر هر جنبنده ای در آن سرزمین تباه کرده است. اما چرا باید این تباهی پرده تیره و تاری بر چشمان مان بکشد که حقایق پیش پا افتاده دوره شاهنشاه را از یاد ببریم؟!

ما و یا حداقل من یکی، با نظام گذشته مبارزه نمی کنم! مبارزه ام را کردم و مبارزه دیگری را پیش رو دارم. داریم یک حقایق تاریخی را بازگو می کنیم و گفتن حقیقت در زمان شاهنشاه آریامهر و جمهوری اسلامی جرم بود.

۶ نوامبر ۲۰۲۱

۱۴۰۰ شهریور ۲۴, چهارشنبه

حمله مجاهدین به مهرنوش موسوی

اخیرا تعدادی از فعالین مجاهد کمپینی را بر علیه مهرنوش موسوی به راه انداخته اند. این کمپین البته از طرف فالانژهای این فرقه، آنهایی که مثل حزب اللهی‌ها شعار بر سینه زده اند: "ایران رجوی، رجوی ایران" شروع نشد. استارت آن را کسانی زده اند که ادای مدرنیسم و سکولاریسم در می‌آورند. کسانی که یکی دو جا حرفهای هم زده اند که "ایران رجوی، رجوی ایران"گوها را خوش هم نیامد! اصلا می‌دانید مجاهد یک موجود منحصر بفردی است. مثل هر شیعه باور درست و حسابی بلدند بهترین تقیه را برایتان انجام بدهند. اگر لازم دیدند برادرانشان را هم تیرخلاص خواهند زد. از مارکس و تروتسکی برایت نقل قول می‌آورند. و البته "ایران رجوی، رجوی ایران"گوها تابلوهای گویای این فرقه هستند. مجاهد را اما، مثل گربه‌ها، از هر سری و هر کجا که بیاندازی، روی دو دستش فرود آمده و به شیوه ای که به او دستور داده اند، "ایران رجوی، رجوی ایران" خود را زمزمه خواهد کرد.



زنی مثل مهرنوش موسوی را هیچ آدمی که غرق در فرهنگ اسلامی و مردسالار است نمی‌تواند هضم کند. او می‌تواند دهها خصوصیاتی داشته باشد که کسی مثل من دوست نداشته باشد، منتها او فردی است که فرهنگ اسلامی و بخصوص مردسالار را به چالش می‌کشد. حرفش را می‌زند و از حق پایمال شده زن، به هر نحوی که بداند شنیده می‌شود، دفاع می‌کند. مهرنوش زنی است قاطع که هر چه نماینده تحقیر زن باشد را به چالش کشیده است؛ و از همین سر هم هست که مجاهدها او را هدف قرار داده و می‌خواهند خرابش کنند.

مجاهدها نمی‌توانند مهرنوش موسوی و امثال او را هضم کنند، برای اینکه برای آنها زن باید همان موجود تحقیر شده سر به زیر، لچک به سر باشد؛ موجودی که او را از مرد جدا کرده اند که عکسهایشان را از اشرف در عراق، تا اشرف مضحک در آلبانی به نمایش می‌گذارند.

من از مهرنوش موسوی، برای آنچه که هست و آنچه که کرده است، دفاع می‌کنم و حملات بزدلانه و حقیرانه طیف مجاهد به او را محکوم می‌کنم.

۱۵ سپتامبر ۲۰۲۱

۱۴۰۰ شهریور ۱۰, چهارشنبه

تروریسم چیست؟ قابل توجه آقایان "شورای امنیت سازمان ملل"

در اخبار آمده است که "شورای امنیت سازمان ملل به طالبان هشدار داده است که افغانستان نباید محل رشد تروریسم باشد!"



این حکم ظاهر حکیمانه و بشردوستانه ای دارد؛ اما عمق نگاه ضدانسانی شان را به نمایش گذاشته است. اینها برای یک جامعه ۳۸ میلیونی توطئه چیدند که طالبان را سر کار بیاورند. اسلحه و مهمات آخرین مدل کشتار جمعی به قیمت ۸۵ میلیارد دلار در اختیارشان گذاشتند؛ مهمترین همپیمانانشان در منطقه، مثل عربستان و پاکستان را به یاری شان آوردند که افغانستان را محترمانه تقدیمشان کنند تا کل این جامعه را تروریزه کنند، که دمار از روزگار هر آنچه که مرد ریشوی حمام نرفته وحشت زده از کتاب نباشد در بیاورند، اسم این را نمی‌گذارند "تروریسم"!



اینها سنگسار زنان را در میادین شهرها تروریسم نمی‌دانند. اینها قتل و کشت و کشتار غیرمسلمانان، روزه خواران، کتابخوانان و تماشاگران تلویزیون و استفاده کنندگان کامپیوتر را ترور تعریف نمی‌کنند. اینها حتما منظورشان این است که افغانستان نباید جولانگاه تروریستهای القاعده، داعش و یک چنین جک و جانوارانی باشد که بر علیه آمریکا و کلا غرب عملیات تروریستی برنامه ریزی می‌کنند.



اینها ریش ندارند، نماز نمی‌خوانند و خدایشان الله نیست؛ اما در قساوتشان بر علیه انسانیت دست کمی از طالبان و داعش ندارند.



۱ سپتامبر ۲۰۲۱

منتشر شده در سایت "روزنه"

۱۴۰۰ شهریور ۹, سه‌شنبه

مبارزات کارگری: صنفی یا سیاسی؟

توضیح نویسنده: این متن بر مبنای مصاحبه ای با خلیل کیوان در برنامه "خط رفاه" نوشته شده است. سئوالات آن مصاحبه با حفظ مضمون نقل شده اند. پاسخهایم در این متن هم نسخه پیاده شده آن گفتگو نیستند اگر چه در مضمون یکی هستند. (ناصر اصغری)

***

 

خلیل کیوان: در چند دهه گذشته و در طول حیات جمهوری اسلامی تا به امروز، کارگران و بخش‌های مختلف مزدبگیران  پیوسته در یک التهاب و مبارزه دائمی قرار داشته اند. هزاران تجمع و اعتصاب هر سال صورت می‌گیرد. آیا این مبارزات تماما صنفی هستند؟ آیا اصولا خط تمایزی بین مبارزه صنفی و سیاسی وجود دارد؟ چرا با توجه به حجم گسترده مبارزات کارگری اعتصاب بر سر یک موضوع سیاسی شکل نگرفته است؟ آیا کارگران غیر سیاسی اند و به سیاست علاقه ای ندارند؟ آیا توازن قوا و شرایط برای طرح خواسته‌های سیاسی مهیا نیست؟ و آیا در آینده و در شرایطی دیگر شاهد حضور کارگران در صحنه سیاسی خواهیم بود؟ این پرسش‌ها را با ناصر اصغری در برنامه "خط رفاه" در میان می‌گذاریم.

 


سئوال: آیا می‌توان مرزی بین سیاسی و صنفی بودن اعتراضات کارگری ترسیم کرد؟

 

جواب: در فرهنگ رایج روزمره، بخصوص در غرب و یا کشورهای مدل دمکراسی غربی، آنجا که منظور از "سیاسی" معمولا دخالت در بورکراسی دولتی، و یا رأی و انتخابات پارلمانی است، بله مرزی بین این دو را می‌توان تصور کرد. سیاسیون کارهای دولتی را راست و ریس می‌کنند و آکتیویستها هم مشغول فعالیتهای بیرون از آن چهارچوب هستند. آکتیویست سیاسی تلقی نمی‌شود. این یک تصویر کاریکاتوریزه شده ای از سیاست کردن است که به آن اشاره خواهم کرد. اما در خود ایران موضوع کاملا متفاوت است. آنجا دیگر هر نوع ملاحظه ای - هم از طرف دولتی‌ها و از هم از جانب مردم - کنار گذاشته شده اند. هزاران نفر را در کارخانه و محل کار دستگیر می‌کنند درست به جرم اینکه به کارگران گفته اند دستمزدشان کم است و باید کاری کرد؛ و مأموران دولتی ایشان را به جرم اینکه فعالیت سیاسی می‌کنند، دستگیر و مورد و اذیت و آزار قرار می‌دهند.

در همان غرب که یک مرز ظاهری بین سیاسی و صنفی کشیده اند هم مسئله کاملا سیاسی است. ظاهرا اینکه اگر کارگر بخواهد متشکل شود و از این طریق افزایش دستمزد را مطالبه کند، صنفی است؛ اما دولت تمام نیرویش را در اختیار عقب راندن فشار کارگر برای متشکل شدن قرار می‌دهد. ظاهرا اینکه اگر فرد در جامعه بخواهد مهد کودک رایگان باشد و یا حداقل مقرون به صرفه باشد صنفی است، اما احزاب پارلمانی با پلاتفرم عقب راندن این مطالبه و یا گوش دادن به مطالبه گر پلاتفرم انتخابات می‌دهند. ظاهرا اینکه اگر سرمایه داری تصمیم گرفت کارخانه ای را در شهری ببندد و کل آن شهر را به مخروبه ای تبدیل کند صنفی است، اما دولت تمام قوایش را برای سرکوب اعتراض آن شهر گسیل می‌کند. کارگر برای افزایش دستمزد اعتراض می‌کند، که به آن می‌گویند مطالبه صنفی، اما وزارت کار فعالین کارگری را جریمه و زندان می‌کند که اعتراض سازمان داده اند!

 


سئوال: در بسیاری از کشورها مبارزات کارگری صنفی است. بر سر دستمزد و شرایط کار است. بندرت سیاسی میشوند. معمولا کارگران بر سر میزان دستمزد و شرایط کار دست به اعتصاب و مبارزه می‌زنند اما کمتر دیده شده است که خواسته‌های سیاسی را طرح کنند. وقتی به سیاست روی می‌آورند که به احزاب سیاسی رای دهند. چه تفاوتی در شرایط ایران و این کشورها وجود دارد؟

 

جواب: حقیقتش این است که در خود ایران هم صنفی است؛ یعنی کارگر دستمزد و بیمه بیکاری و از اینگونه مطالبات "صنفی" می‌خواهد. منتها در ایران هر مطالبه ای، چه صنفی باشد، چه چیز دیگری، اول و آخرش مطالبه گر مجبور است با کل دم و دستگاه سرکوب مواجه شود. مجبور است که برای گرفتن همان مطالبات صنفی اش بگوید: "مرگ بر جمهوری اسلامی و مرگ بر کلیت ولایت فقیه". در آن کشورهایی که گفتید، وقتی که جامعه اعتراض می‌کند که دستمزدها و خدمات کم هستند، مکانیزم‌هایی وجود دارند که جامعه این کابینه دولت را کنار بگذارد و حزب دیگری با پلاتفرم متفاوتی را سر کار بیاورند. منتها در جمهوری اسلامی اول و آخرش با پاسدار و ساندیس خور طرف هستیم.

نکته دیگر اینکه اگر در اغلب کشورهای غربی ثروت دست فلان سرمایه دار است، خودش دیگر رئیس مجلس و رئیس قوه قضائیه و مقام معظم رهبری و این کوفت و آن زهرمار نیست. نمایندگان سیاسی شان می‌توانند باشند، اما خودشان مشغول کارهای دیگری هستند. در ایران کارگر مجبور است برای مطالبه دستمزدش با خود سرمایه دار، که سپاه پاسداران و جهاد سازندگی و این جماعت قاتل هستند، بجنگد.

و بالاخره؛ جماعت سرمایه دار در ایران به فکر فردا نیست که کارگر را امروز قانع کند و دستمزدش را به حدی بالا ببرد که هم زندگی اش بچرخد و هم صدایش در نیاید؛ چرا که به درست تحلیل کرده اند که فردایی در کار نیست. جامعه به چیزی جز رفتن این قاتلان رضایت نمی‌دهد. در غرب و کشورهای مدل غربی، یک ثبات سیاسی هست که مجبورند فونکسیون‌های مطابق با این ثبات را هم به کار ببندند که برای تولید و برای استخراج ارزش اضافه زمینه لازم وجود داشته باشد. در ایران از این جور چیزها خبری نیست. هر سرمایه داری به فکر این است که امروز هر چه توانست بدزد و به کانادا فرار کند.

 


سئوال: اعتراض و مبارزه در ایران بیداد میکند. آمارها حکایت از هزاران اعتصاب و تجمع کارگری دارد. کمتر اعتراض و یا اعتصابی آشکارا رنگ سیاسی بخود گرفته است. وقتی به شعارها نگاه می‌کنیم، وقتی به برآمدهای سیاسی که دائما در ایران بوجود آمده است نگاه می‌کنیم، متوجه می‌شویم که جامعه بشدت سیاسی است. سئوال اینجاست که اگر کارگران و مزدبگیران سیاست گریز نیستند و مسائل سیاسی را دنبال می‌کنند - که بنظر من اینطور است - چرا شاهد طرح خواسته‌های آشکارا سیاسی در اعتراضات آنها نیستیم؟

 

جواب: به نظر من این انتظار که کارگر با پلاکارد مثلا کارگران فلان شرکت بیایند خیابان و بگویند مرگ بر جمهوری اسلامی واقعی نیست. همه کسانی که می‌آیند خیابان و اعتراض می‌کنند، می‌گویند حکومت اسلامی را نمی‌خواهیم! که شما به درست به آنها اشاره کردید، کارگرانی هستند که عصر می‌آیند خیابان، سر و صورتشان را می‌پوشانند و اعتراض می‌کنند؛ و روز بعد لباس کار تن می‌کنند و سر کار می‌روند. مردمی که روزانه اعتراض می‌کنند و مرگ بر جمهوری اسلامی سر می‌دهند، هنوز مجبورند برای اینکه شناسائی نشوند هزار و یک تاکتیک به خرج بدهند. هنوز اعتراضات خیابانی به مرحله ای نرسیده که کارگر این و یا آن شرکت با پلاکارد خودش، مثل کارگران نفت در دوره انقلاب ۵۷، شعار سرنگونی حکومت را مطرح کنند.

بالاتر گفتم که شرایط ایران با جاهای دیگر که ثبات سیاسی دارند، کاملا متفاوت است. اگر کارگرانی که دستمزدهایشان پرداخت نشده، دو هفته پی در پی بیایند خیابان و فقط مطالبه پرداخت دستمزدهایشان را مطرح کنند، جمهوری اسلامی می‌افتد. جامعه مترصد فرصتی است که منفجر شود و هر اعتراضی جرقه ای است به یک بشکه بنزین. خود دولت می‌داند که کارگری که دستمزدش را می‌خواهد، دارد حرف سیاسی می‌زند. کارگری که می‌گوید جمهوری اسلامی در برابر بی حقوقی کارگر باید جوابگو باشد، سخنگوی مجلسش در تلویزیون ظاهر می‌شود و به جای جوابگو بودن می‌گوید ایشان از حزب کمونیست کارگری است. از طرف دیگر خود کارگر هم که برای پرداخت دستمزدش اعتصاب می‌کند جلوی دوربینها می‌گوید که تا این رژیم سر کار است وضع ما همین است. دارد می‌گوید که اعتراض من سیاسی است و به وجود نحس این رژیم اعتراض دارم.

 

سئوال: برخی از اعتصابات کارگری به مرکز توجه جامعه رانده شده است. مثل اعتصابات کارگران نیشکر هفت تپه، فولاد اهواز و اعتصابات نفت که هنوز در جریان است. مردم از این اعتصابات حمایت می‌کنند. انتظار دارند به تقابل با حاکمیت و سرنگونی آن منجر شود. اما چنین نمی‌شود. در چه شرایطی کارگران و مزدبگیران و تشکل‌های آنها در سطح وسیع - آنطور که در دوره انقلاب ۵۷ و اعتصابات سیاسی نفت با آن روبرو بودیم- به طرح مطالبات سیاسی روی خواهند آورد؟

 


جواب: به نظر من این اعتراضات خیابانی هستند که خواست سرنگونی دولتها را از همان اول مطرح می‌کنند. نمونه‌های متأخرتر آن هم مصر و تونس در انقلابات بهار عربی بودند. اعتراضات خیابانی دولتهای مورد اعتراض را تضعیف می‌کنند، صفوفشان را به هم می‌ریزند، روحیه شان را در هم می‌شکنند و اعتصاب و اعتراضات کارگری میخ آخر بر تابوت آنها هستند.

اگر اعتراضات کارگری، بخصوص در خوزستان، در نیشکر هفت، فولاد اهواز و کارگران پروژه ای نفت مورد توجه جامعه قرار گرفته دلیلش این است که جامعه به تجربه انقلاب ۵۷ چشم دوخته؛ که به نظر من هنوز به آن دوران نرسیده ایم، اما فاصله زیادی هم با آن نداریم. اما صرف اعتراض خیابانی، حتی خیلی رادیکال و وسیع هم، کارگران را به این راحتی مجاب نمی‌کند که با هویت حقیقی و حقوقی خود در اعتراضات شرکت کنند. کارگر، همانطور که گفتم، اول نگاه می‌کند ببیند اعتراضات در چه مرحله ای هستند، خود دولت در چه وضعیتی قرار دارد و مهمتر از آن، صف انقلاب و اعتراض چقدر سازمانیافته و چه اندازه دارای افق پیگیری برای سرنگونی رژیم و دولت است. اعتراضات هنوز موضعی و پراکنده هستند. شاهد یک رهبری و یک ستاد و تشکلی که رهبری کند نیستیم. کارگر باید نان سر سفره کودکش ببرد و نمی‌تواند کار و درآمدش را ریسک کند. من خودم فکر می‌کنم که فرارسیدن چنین روزی دور نیست؛ کارگران و رهبران کارگری در مراکز کار و زندگی، فکر نمی‌کنند که فعلا یک چنین روزی رسیده باشد.

 

سئوال: در میان کسانی که  ظاهرا از حقوق کارگری دفاع میکنند باوری هست مبنی بر این که کارگران باید خواسته‌های صنفی خود را دنبال کنند و از سیاسی شدن اعتراضات خود پرهیز کنند. اینها متعلق به چه گرایشی هستند وچرا بر چنین باوری تاکید دارند؟

 

جواب: تا جائی که به ایران برمی‌گردد، خانه کارگری‌ها هستند که گرچه با تمام پوست و استخوان سیاسی هستند و سیاستهای جنایتکارانه جمهوری اسلامی در میان کارگران را به جلو می‌برند، دائم موعظه می‌کنند که کارگران مطالباتتان را سیاسی نکنید. رئیس‌شان سالهاست که رییس فراکسیون کارگری مجلس اسلامی است. اینها معرف حضور هر کارگر و هر ناظر سیاسی هستند. کارگر که اعتراض می‌کند، آخوند می‌رود در میانشان و می‌گوید که ضدانقلاب از اعتراض شما سؤاستفاده می‌کند. یعنی سیاست کمونیستی و سوسیالیستی نکنید. نمی‌گوید در انتخابات رژیم شرکت نکنید. نمی‌گوید که بخشی از دستمزدهای کارگران را برای تروریستهای حزب الله و حماس و حوثی کسر نکنند. اما از لولو خورخوره ضدانقلاب می‌ترساند.

در کشورهای مدل غربی هم، ما به این گرایش می‌گوئیم سندیکالیست و باز هم همین‌ها که از رهبران اتحادیه، فدراسیون و کنفدراسیونهای کارگری هستند، در عین حال از رهبران و اعضای بلندپایه احزاب لیبرال، لیبر و سوسیال دمکرات هستند و بعضا نخست وزیر و وزیر کابینه هم می‌شوند. اینها در واقع منظورشان از سیاسی نباشید، همان دنبال سیاست کمونیستی رفتن است. اینها می‌خواهند کارگران تا آخر و ابد برده مزد بمانند و هشتشان گرو نه شان بماند.

جواب کارگر به هر دوی اینها – هم خانه کارگری‌ها و هم سندیکالیستها – این است که به من بعنوان یک شهروند برابر برخورد کنید؛ این من نیستم که در سیاست دخالت می‌کنم، بلکه وضعیت فلاکتباری است که من را به آن محکوم کرده اند و چاره ای جز مقابله سیاسی با آن را ندارم.

 "کارگر کمونیست" ۶۹۰

۱۴۰۰ مرداد ۳۱, یکشنبه

آنجا که زنان دیگر نمی‌خواهند دختر به دنیا بیاورند

در آمریکای شمالی، شاید در دیگر کشورهای غربی هم، احساسی در میان سیاهان غالب است که هنگام انتظار پدر و یا مادر شدن، همیشه نگران این هستند که اگر کودکشان پسر باشد با ده‌ها مشکل مضاعف، با ده‌ها پیشفرض منفی ای روبرو خواهند شد! کسی که فرزندی دارد و کمی هم احساس انسانی، شنیدن اینگونه احساسات دل آدمی را به درد می‌آورد.



اکنون در افغانستان زیر سیطره طالبان هم، هیچ زنی احساس خوبی در به دنیا آوردن دختری را نخواهد داشت. دختری که نه حق دارد مدرسه برود، نه حق دارد لباس مثل آدم بپوشد، نه حق دارد دوچرخه سوار شود، نه حق دارد ورزش کند، نه حق دارد کسی را دوست داشته باشد، به حق مسافرت دارد، نه حق انسان بودن دارد! من هم اگر در افغانستان بودم، احساس خوبی در زن بودن، در پدر دختری شدن را نمی‌داشتم!

۲۲ اوت ۲۰۲۱

امنیت گورستانی

امروز، به رسم بسیاری از یکشنبه ها، به دیدار یک دوست افغان به مغازه اش رفتم که هم سلامی کرده باشم و هم حالش را در این فضای سنگین بر افغانستان بپرسم. زیاد نگران نبود و کمی هم خوشحال به نظر می‌رسید. قبلا هم از تعدادی از دوستان افغانستانی شنیده بودم طالبان هر چه کرد و بود، حداقل امنیت در آن کشور برقرار بود. دوستم امروز گفت که در دوره ۲۰ سال گذشته، بین دو دوره طالبان، فساد و ارتشاء، ناامنی، دزدی، فامیل و پارتی بازی و غیره بیداد می‌کرد. گفت که در دوره طالبان قبل از ۲۰۰۱، افغانستان معتادی نداشت، اما الان آن کشور ۵ میلیون معتاد دارد. یکسری دیگر از برکات دوره طالبان را لیست کرد و بعدش گفت که "فقط با زنان بدرفتاری می‌شد، اما گفته اند که اینبار دیگر زیاده روی نخواهند کرد".

بحثی نکردم. با چنین ذهنیتی نمی‌شود بحث کرد که کشت و کشتار زنان برایش چیز عجیب و غریبی نیست و امنیت به مثابه یک امنیت گورستانی، تنها راه حلی است که به آن باور دارد و به ذهنش می‌رسد، بحث کردن بی فایده است.



این ذهنیت که با ناامنی باید با مشت آهنین، با جوخه های اعدام خیابانی و لینچ کردن برخورد کرد، نزد بسیاری از کسانی که در آن فرهنگ بزرگ شده اند، چیزی عادی است. باید با این ذهنیت و این فرهنگ بغایت ارتجاعی مقابله کرد و مثل امروز من سکوت نکرد. گفتم که سکوت کردم، اما در واقع سکوت نکردم و مجبور شد بگوید: "فاک طالبان!" این فحش را فکر نکنم در واکنش به منطق من روانه طالبان کرد، بیشتر حالت عصبی و لحنم را دید که مجبور شد فحشی بدهد تا من رضایت بدهم.



در تورنتو و شهرکهای اطراف آن، جمعیت افغانستانی وسیعی زندگی می‌کنند که پر سر و صداترین آنها جمعیت مسجد برو است. جمعیت حداقلی که با مظاهر و سر و وضع عشیره ای – طالبانی در خیابانهای این شهر روانه مسجد می‌شوند و سکولاریسم، مدرن بودن، و سر و وضع بی حجابی در میان افغانها را به چالش می‌کشند. باید به مقابله به این وضعیت برخاست. باید رسما و علنا مظاهر عقبماندگی و تحجر را به چالش کشید. باید علنا و رسما، آنجا که نسبیت فرهنگی در برابر منطق و انسان محوری سر خم می کند، ایستاد و آن را به چالش و کشید و به سخره گرفت.

۲۲ اوت ۲۰۲۱

۱۴۰۰ مرداد ۳۰, شنبه

طالبان، صدای یک جنبش

طالبان، که امروز در افغانستان هر چه بوئی از انسانیت برده را هدف قرار داده، صدای جنبش از تک و تا افتاده ای است که همانند نور ستارگان مرده سالها بعد از مرگشان نورشان تازه به ما می رسد. گرچه طالبان را در افغانستان با توطئه های کاملا آشکار آمریکا، جمهوری اسلامی، پاکستان، عربستان، روسیه و غیره سر کار آوردند، اما عکس گرفتن این از گور برخاستگان با آفتابه، عمامه و دمپائی های زشت و کثیفشان قند در دل هر آنکس که "مقاومت در برابر امپریالیسم" هست و نیست سیاسی اش را تشکیل می دهد، آب کرد. یک سر این هورا کشیدن برای "مقاومت" عطاالله مهاجرانی و جواد ظریف هستند و سر دیگر آن کسانی چون طارق علی. ما، البته نقش بی بی سی و ژورنالیسم باشرفی که می خواهد این موش کثیف و طاعونی را رنگ کرده به قیمت قناری به ما بفروشد که این طالبان همان طالبانی که سنگسار می کرد و در میادین شهرها برای سرگرمی هایشان زنان را کشتار می کردند را از یاد نخواهیم برد!



دنیا نمی تواند برای مدت زمان طولانی ای کناری بنشیند و شاهد این همه وقاحت و کشتار باشد. طالبان فرهنگ خودی نیست. طالبان زامبی هایی هستند که برای نابودی انسانیت از گور برخاسته اند. طالبان کابوسی است که حتی تصورش هم برای قرین به اتفاق دنیا باورنکردنی است. طالبان را می زنیم و از بین می بریم و در کنار آن امثال طارق علی و عطاالله مهاجرانی هم به تاریخ سپرده خواهند شد.

۲۱ اوت ۲۰۲۱

۱۴۰۰ مرداد ۲۸, پنجشنبه

امروز افغانستان خانه ناامن من است

دیروز هنگام مسابقه تیم یکی از بچه‌هام، والدین بچه‌های دیگر دورم را گرفته بودند که از وقایع هولناک افغانستان بپرسند. اینها کسانی هستند که معمولا درباره چیزی بجز ورزش حرف نمی‌زنند. کسانی هستند که یا خودشان و یا والدینشان از جاهایی مثل ایتالیا، چین، ژاپن، ویتنام، یونان، لهستان و امثالهم به کانادا مهاجرت کرده‌اند و همگی نگران وضعیت مردم افغانستان بودند. کلی اطلاعات درباره افغانستان به همدیگر دادیم. بعضی‌ها نگران خانواده من بودند. گفتم که اعضای خانواده من در ایران هستند، اما امروز همه مردم افغانستان جزئی از خانواده من هستند و نگران همه آنهایی هستم که زندگی‌شان قرار است زیر چکمه‌های طالبان له شود.



امروز، ابتدا در جلسه سر کار همه همکارانی که حاضر بودند با مردم افغانستان احساس همدردی و همبستگی کردند و خواهان یافتن راه حلی برای پایان دادن به این بن بست و این همه قساوت شدند. بعدها با سه نفر دیگر از همکارانم ملاقات کردم که باز یکی از آنها نگران خانواده من بود که همان جواب بالا را بهش دادم. دوتای دیگر نگران وضعیتی بودند که کل دنیا در آن به بند کشیده شده و با ادبیات خودشان خواهان تغییراتی بنیادی و ایجاد دنیائی بهتر بودند. کمی بعدتر با ۵ تن دیگر از همکارانم که سه نفر از آنها از آفریقا بودند و ۲ نفر دیگر از جزایر کارائیب و باز هم صحبت درباره نگرانی از وضعیت مردمی است که زندگی شان را قرار است عادات و سنن ۱۴۰۰ سال پیش رقم بزند.

امروز و دیروز کسی حوصله خندیدن و بحث درباره بیسبال، فوتبال، اسکواش و هاکی نداشت. کسی به فکر این نبود که هوا چند درجه است و چه کسی این آخر هفته چه برنامه‌ای دارد. همه نگران سرنوشت زنان و مردانی بودیم که زندگی شان مثل توپ فوتبالی شده که دولتها تصمیم گرفته اند با آن بازی کنند و سرنوشتشان را قرار است به دست وحشی ترین نیروهای این دنیا بسپارند.

امروز و دیروز، روزنه امیدی را دیدم که مردم درباره این وضعیت حرف می‌زنند و نمی‌خواهند در برابر آن سکوت کنند.

امروز افغانستان خانه ناامن من است!

۱۹ اوت ۲۰۲۱

۱۴۰۰ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

رفاه و خدمات اجتماعی در جمهوری اسلامی یا قلب واقعیات جامعه؟

اروند (یرواند) آبراهامیان در مقاله‌ای در سال ۲۰۰۹ تحت عنوان: "چرا جمهوری اسلامی دوام آورده است؟" نوشته بود که جمهوری اسلامی بخاطر تقدیم خدمات اجتماعی و رفاهی به مردم پایگاه اجتماعی وسیعی دارد که باعث سر پا ماندن آن شده است. همان موقع تعداد زیادی از این گفته ایشان تعجب کردند و کسانی هم، از جمله صاحب این قلم، آن را نقد کرده و نشان دادند که اینچنین نیست.

اخیرا به مصاحبه‌ای از ایشان در وبسایت "ژاکوبن" برخوردم که تاریخ آوریل ۲۰۱۷ را بر خود دارد. آنجا هم همان گفته را تکرار کرده است. جائی می‌گوید: "اقتصاددانان سقوط قریب الوقوع رژیم را بلافاصله پس از تاسیس آن در فوریه ۱۹۷۹ پیش بینی کردند. علت اصلی آنکه پیش بینی‌شان تاکنون به وقوع نپیوسته دقیقا آن است که رژیم یک سیستم تامین و رفاه اجتماعی نسبتا گسترده‌ای را سازمان داد."



آوریل ۲۰۱۷ زمانی است که جامعه فقرزده، با کارگرانی که پرداخت حقوقشان ماه‌ها به تعویق می‌افتاد؛ و تنها با اعتراضات مداومشان بخشی از آنها پرداخت می‌شد، مردمی که کارتون خوابی و گورخوابی یک جزئی از زندگی‌شان شده بود، کودکانی که برای سیر کردن شکم اعضای خانواده هیچوقت پایشان به در مدرسه‌ای نرسید، زنانی که برای سیر کردن شکم فرزندانشان تن‌فروشی می‌کردند، کودکانی که به دنبال لقمه‌ای دور انداخته شده در زباله دانها طعمه سگان گرسنه می‌شدند، جامعه‌ای که کلیه فروشی منبع درآمدی برای از گرسنگی نمردن شده و هزاران نمونه دیگر، به یک حالت انفجاری رسیده که دی ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸ را به دنبال داشت. از آوریل ۲۰۱۷ تا اعتراضات هزاران کارگر پروژه ای نفت و پتروشیمی، تا اعتراضات میلیونی در شهرهای خوزستان که همه به فقر و نبود خدمات اجتماعی هستند، فاصله زمانی زیادی نیست! پروفسور آبراهامیان از چه چیزی می‌گوید که دیگران از آن بی خبرند؟! چه منفعتی در قلب واقعیات این جامعه دارد؟

۱۸ اوت ۲۰۲۱

نقض آزادی بیان طالبان

سخنگوی طالبان روز ۱۷ اوت در جواب یکی از خبرنگاران در یک کنفرانس مطبوعاتی گفته است که "فیسبوک آزادی بیان آنها را نقض کرده است". در همان نشست در جواب خبرنگار دیگری گفته است "تا جائی که اسلام اجازه می‌دهد، حقوق زنان را رعایت خواهند کرد".



در این دنیا مسخره، همه چیز مسخره شده است. کسانی که صدها هزار قتل و جنایت، بعضا بخاطر ظن در اینکه کسی باور دیگری دارد را در پرونده خونین خود دارند، کسانی که مجسمه‌های هزاران ساله را منفجر می‌کنند، تماشای تلویزیون و گوش دادن به موزیک را جرم کرده‌اند، اجازه نمی‌دهند کسی لباسی غیر از لباس مذهبی آنها را بپوشد، دیگران را سرزنش می‌کنند که چرا آزادی بیان آنها رعایت نشده است!

۱۷ اوت ۲۰۲۱

۱۴۰۰ مرداد ۲۴, یکشنبه

لنین به چه درد من می‌خورد؟!

دوستی دارم، که سخنم برایش حجت است، امروز با هم در یک مسافرت ۴ ساعته بودیم. همه زندگی اش را در غرب زندگی کرده اما کمی هم تاریخ از من شنیده و می‌داند دور و بر ما آدم‌های هستند که سیاست برایشان مهم است. قبل از راه افتادن نگاهی به اخبار کردم که خبر افغانستان از اهم آنها بود. کمی که راه افتادیم و کافی و صبحانه مان را که از سر راه برداشتیم، گفتم: "اصلا می‌توانی باور کنی که جاهایی در دنیا هستند که اگر آنچه را که در سر داری بر زبان بیاوری دستگیر و اعدامت می‌کنند؟!" گفت مثلا کجا؟ گفتم اگر در ایران فلان و بهمان چیز را بگوئی با جانت بازی کرده ای. گفتم که هم اکنون در افغانستان، بار دیگر طالبان به قدرت رسیده اند و شروع خواهند کرد به زن کشی. عکس زنان افغانستانی زیر سیطره طالبان را در گوشی تلفن نگاه کرد و گفت اینها واقعا واقعیت دارند؟ بحث خیلی خوبی داشتیم در مورد زندگی انسان فقیر و انسان ثروتمند در کشور کانادا. از پیامدهای مخالفت با بشار اسد، جمهوری اسلامی، طالبان و غیره حرف زدیم.



می‌داند که من لنین خوانده ام و تاریخ انقلاب روسیه را می‌دانم. بدون اینکه چیز زیادی از لنین بداند اما چون من لنین را دوست دارم او هم عاشق لنین شده است. انشائی درباره لنین و انقلاب روسیه نوشته بود که معلمش، قبل از خواندن آن برای بقیه محصلان، گفته بود که بهتر است خوب آماده باشد که جواب بقیه را بدهد؛ چرا که مردم نگاه مثبتی به او ندارند. اما او تصمیمش را عوض نکرد و انشائش را برای رفقایش خوانده بود.

وقتی که حرف‌هایم را درباره افغانستان و طالبان، و وضعیت زندگی در دنیا امروز را شنید، چند لحظه ای به فکر فرو رفت. می‌دیدم که با سرعت ۱۱۰ کیلومتر در ساعتم، به دور دستها نگاه می‌کند بدون اینکه توجه اش به آنجاها باشد. برگشت گفت: "لنین به چه درد مردم افغانستان می‌خورد؟" نوبت من بود چند لحظه به فکر فرو روم. گفتم: نمی‌دانم!

به مقصد که رسیدیم او برای ۵ ساعت با یکسری از دوستانش مشغول مسابقاتی شد و من مشغول فکر کردن به سئوال او. هنگام برگشت، گفتم لنین و دوستانش را (اینجا پیش خودم منظورم مارکس هم بود) اگر بخواهیم مثل یک پیامبر در نظر بگیریم بدرد معضل امروز افغانستان نمی‌خورند، اما اگر بعنوان یک متد در نظر بگیریم، لنین به درد همه چیز می‌خورد. گفتم کسانی هستند که در میان دوستان خودم هم شاید بعضی ها را بشناسی، که می‌گویند چون لنین با مذهب مبارزه نکرده، شما هم نباید به طالبان و امثال خامنه ای و احمدی نژاد (این دو تا را خوب می‌شناسد) کاری داشته باشی. با حالت تعجب زده خود گفت: چقدر مسخره است سیاست کردن اینجوری؟

یکی از دوستان قدیمی من، که این روزها خیلی برایش متأسفم، همه چیز را ول کرده است و یقه خارجی های چپاولگر را گرفته است. در فیسبوک می‌بینم که چقدر احساس رضایت می‌کند که امپریالیستها از افغانستان خارج شده اند و مردم افغان را تنها گذاشته اند. دوست کوچولوی من می‌داند که لنین او به درد من نمی‌خورد. اما می‌داند که آن لنینی که جلوی ماشین آدمکشی جنگ جهانی اول ایستاد، هر جائی و هر زمانی به درد همه کس می‌خورد.

۱۵ اوت ۲۰۲۱

۱۴۰۰ مرداد ۲۳, شنبه

قاتل فقرا

عنوان مطلبی در نشریه "ژاکوبن" تحت عنوان: "دمکراتی که ولفر را کشت" نظرم را به خود جلب کرد. منظور از "ولفر" طرحی است که خدمات حداقلی را برای زنده ماندن در اختیار فقرا و بیکاران قرار می دهد. مطلب فوق به سیاستهای دولت بیل کلینتون پرداخته است که در واقع در تخریب رفاه حداقلی ولفر بگیران، از سیاستهای دوره ریگان و بوش هم فراتر می رفت. اطلاعات جالب و خواندنی‌ای دارد که خواندنش می ارزد.



نه بیل کلینتون و نه هم حزب دمکرات آمریکا ادعائی داشته اند که قرار است رفاهی مثل رفاه مرسوم در اروپای "دولت رفاه" را تقدیم مردم این کشور بکنند. نهادهای رسمی کارگری در آمریکا، که ید طولایی در وابسته کردن جنبش کارگری به حزب دمکرات و سیاستهای این حزب دارند، و در پاکسازی اتحادیه های کارگری از فعالین چپ و کمونیست دارند این تصویر را القا کرده اند که گویا با نزدیکی به این حزب وال استریت، قرار است نانی سر سفره فقرا آورده شود. آنچه که به تضعیف ولفر و قطع خدمات اولیه کمک کرده، ضعف جنبش کارگری، بخصوص در آمریکاست. اگر فعالین جنبش‌های اعتراضی در آمریکا می خواهند فقر عجیبی را که بر بخش وسیعی از این جامعه مستولی است کنار بزنند باید فکری به حال جنبش پراکنده کارگری بکنند که فشارش بر بورژوازی دیگرناچیز و غیرقابل لمس شده است.

۸ اوت ۲۰۲۱

آنهایی که کارهای خوب کردند و قیمتش را با جان خود دادند

امروز به دنبال یکی دو مقاله تحقیقی دانشگاهی، بیش از دو ساعت در اینترنت وقت تلف کردم. به هر سایتی که راهم می‌افتاد، درخواست پرداخت مبلغی، نه چندان کم، برای دسترسی به آن مقالات می‌شد. به فکر یکی از قهرمانان این دنیا افتادم.



نام آرن سوارتس (Aaron Swartz) را به خاطر بسپارید. آرن پروگرامر کامپیوتر بود که متعقد بود مقالات علمی و تحقیقی، از آنجا که محصول مخارج عمومی هستند، باید رایگان در دسترس همگان قرار بگیرند. آرن همچنین در ایجاد کتابخانه عظیم اینترنتی (Open Library) نقشی بارز داشت.

آرن را پلیس دانشگاه آم آی تی (موسسه فناوری ماساچوست) در سال ۲۰۱۱، بخاطر دسترسی غیرقانونی به مجلات تحقیقی در اینترنت دستگیر کرد و دادستان دولت فدرال او را متهم به چندین مورد سرقت اینترنتی و چرندیات این نوع کردند. آرن جمعا با ۱ میلیون دلار جریمه و ۳۵ سال زندان روبرو بود که نه توان پرداخت این جریمه را داشت و نه توان تحمل زندان. جسد بی جان آرن روز ۱۱ ژانویه ۲۰۱۳ در آپارتمانش پیدا شد.

برای کسی که ارزش کارهای مثل "کتابخانه باز" را می‌داند؛ برای کسی که ارزش دسترسی به مقالات و مجلات علمی، تحقیقی و تاریخی را می‌داند، مرگ کسانی چون آرن شدیدا تأسفبار و متأثر کننده است. دنیا بدون کسانی مثل آرن سوارتس، جائی بس تیره تر می‌بود.

۱۳ اوت ۲۰۲۱

لنین و اپوزیسیون اپوزیسیون شدن

یکی نوشته است: "لنین بلشویک میگه: وظیفۀ ما توضیح دادن شرایط مبارزه، نشان دادن اَشکال ممکن آن، نشان دادن جایگاه پرولتاریا در مبارزۀ در پیش به او، و کار برای سازمان دادن نیروهایش و ارتقاء دادن آگاهی طبقاتیش است. و این امر در حال حاضر، در میان سایر چیزها، به معنای آشکار کردن خستگی ناپذیر چهرۀ کادتها و هشدار دادن علیه حزب کادت است. این کاری است که ما انجامش می‌دهیم و به انجام آن ادامه می‌دهیم. هنگامی که کادتها بخاطر این آشفته می‌شوند و به جوش می‌آیند، نشانه‌ای از این است که ما کارمان را بد انجام نمی‌دهیم." و این را در اعتراض به حزب کمونیست کارگری می‌نویسد که چنین برخوردی به اپوزیسیون سلطنت طلب ندارد و در تظاهراتهایی شرکت می‌کند که اپوزیسیون سلطنت طلب هم هستند. و اعتراض دارد که چرا، بنابر آن حرفهای لنین، حککا شعار "ما اپوزیسیون اپوزیسیون نیستیم" را سر می‌دهد؟!

***

می‌گویند پیروان یک فرقه مذهبی موقع پختن سوسیس به اندازه یک بند انگشت از هر سر آن می‌بریدند چرا که در قواعد مذهبی ایشان سر و ته سوسیس‌ها را بریدین یک اصل بود. یکی از کنجکاوان در میان این افراد تحقیق می‌کند و ته قضیه را در می‌آورد که گویا حدود ۵ - ۶ نسل پیش، یکی از سران آن فرقه موقع پختن سوسیس‌ها، از آنجا که ماهی تابه ای به بزرگی سوسیس‌های زمانه خودش نداشت، از هر ته آن یک بند انگشت می‌برید. دور و بری‌هایش بدون اینکه بپرسند و بدانند جریان چیه، آن را بعنوان یک اصل فرقه خودشان می‌پذیرند و ثبت می‌کنند و این رسم و قاعده نسل به نسل ادامه می‌یابد. جریان اعتراض به شرکت در تظاهراتهایی که اپوزیسیون سلطنت طلب هم شرکت دارند برای بسیاری از منتقدین از این جریان است. تعدادی به جمهوری اسلامی اعتراض دارند و با پرچم‌های خود، که بعضا پرچم شیر و خورشید است هم شرکت می‌کنند. دوست منتقد ما چون نمی‌خواهد در اعتراض و آکسیونی شرکت کند، بهانه آورده است که بودن در جائی که سلطنت طلب هست، نجس است.



***

من فکر می‌کنم فشار نقد دائم باید روی هر جریان سیاسی جدی و از جمله حزب کمونیست کارگری باشد. اما اگر این فشار بی ربط باشد قبل از هر چیزی به اعتبار کسی که این انتقادها را مطرح می‌کند و کسانی که اینگونه حرفها را تأیید می‌کنند، لطمه می‌زند.

اما اشکال این بحث در کجاست؟

۱) اینجا لنین و بلشویم مذهب شده اند. چون لنین این کار را کرد، هر کسی کار دیگری بکند مرتد است! روی روحیه مذهبی مخاطب حساب باز کرده است.

۲) حرف و منطق این نقد بی ربط است. لنین هیچ وقت یقه تزار را ول نکرد که یقه کادتها و منشویکها را بگیرد. لنین اپوزیسیون کادتها نبود، مخالف سیاسی آنها بود؛ همچنانکه سلطنت طلب‌ها مخالف سیاسی ما هستند، اما جنگ امروز ما با جمهوری اسلامی است. کسی که جمهوری اسلامی را سرنگون نکرده بخواهد سلطنت طلب و مجاهد را سرنگون کند، عملا به هیچکدام کاری ندارد.

۳) حزب کمونیست کارگری کم بحث در افشاء سلطنت ندارد.

۴) کسی می‌تواند جریانی را افشاء کند، بدون اینکه لزوما اپوزیسیون آن شود. ما در دوره‌های مختلفی راه کارگر را برای افغان ستیزی اش، بخاطر حجاب گیتش، و بخاطر قربان صدقه منتظری رفتنش افشاء کردیم، حزب توده و فدائیان اکثریت را برای همدستی شان با جمهوری اسلامی افشاء کردیم، مجاهد را بخاطر سیاستهای اسلامی‌شان افشاء کردیم، بدون اینکه اپوزیسیون هیچکدام از این جریانات عقبمانده سیاسی بشویم.

۱۳ اوت ۲۰۲۱