خواندن
خاطرات شاهدان عینی انقلاب اکتبر، برای من که کرونا فرصت داد در این مدت چند تا از
آنها را دست اول بخوانم، پیدا کردن گنجینه ای باور نکردنی بود.
آلبرت
ریس ویلیامز (Albert Rhys Willliams) که در بحبوحه انقلاب ۱۹۱۷ و یکی دو سال بعد از آن در روسیه
بود و از نزدیک در ارتباط با لنین و شورای مرکزی بود، از قرار ملاقاتی با لنین مینویسد
که قبل از او دو گروه از دهقانان از دو نقطه متفاوت از روسیه با لنین قرار داشتند.
یک گروه نماینده دهقانان چند روستا بودند که از صدها کیلومتر به مسکو آمده بودند.
میگوید مردم آن روستاها شنیده بودند که "رفیق لنین گرسنه است" و در
شورایشان تصمیم می گیرند برای او آذوقه برای چند ماه بیاورند. گروه دیگر هم باز
صدها کیلومتر از نقطه دیگری از این سرزمین عریض و طویل به دیدار لنین میآیند و
آنها هم شنیده بودند که "رفیق لنین در اتاقی سرد مشغول کار است". آنها
هم یک بخاری همراه با هیزم برای سه ماه سرد زمستان برای لنین آورده بودند که در
اتاق سرد کار نکند. ویلیامز مینویسد که لنین همه اینها را به انبار عمومی تحویل
میدهد.
یک
لحظه تصورش را بکنید؛ دهقانان روسیه، از نقاط مختلف و دوری که نه ماشینی بود و نه
میشد از زیر سرنیزه ارتش سفید به راحتی با قطار خطرناک، که در بسیاری از نقاط
روسیه خطوط راه آهن توسط ارتش سفید منفجر شده بود، رفت و آمد کرد، صدها کیلومتر و
در شرایطی بسیار سخت و خطرناک خودشان را به کرملین می رسانند که به رفیق لنین
آذوقه و گرما برسانند.
سرهنگ
ریموند رابینز (Colonel Raymond Robins)،
مسئول صلیب سرخ آمریکا هم که همان سالها در روسیه بود و گرچه کمونیست و سوسیالیست
نبود، خاطرات بسیار زیبائی از استقبال مردم روسیه از لنین را بازگو کرده است. روزی
(۴ مه ۱۹۱۸) که میخواست به آمریکا برگردد، پیش دوستانش برای خداحافظی میرود. به
هر کدام که میگوید میخواهد از راه ولادی وستوک (Vladivostok)
برود، همه تعجب میکنند. به او میگویند که "مگر نمیداند چند صد کیلومتر
آنطرف مسکو حرف لنین دیگر بروئی ندارد". او هم با خونسردی می گوید: "نه،
نمیداند!" به او میگویند که هیچ شورائی در منطقهای که او قصد مسافرت از آن
را دارد به حرف لنین گوش نمیدهد. دستههای راهزن هم به حرف هیچ شورائی از هیچ
حزبی گوش نمیدهند. رابینز میتوانست از طریق فنلاند و یا هر راه نزدیکتر دیگری از
روسیه خارج شود؛ اما به هر دلیلی تصمیم میگیرد که ۹۰۰۰ کیلومتر و ۱۳۰ ساعت مسافرت
با قطار را به جان بخرد و از طریق سیبری به ولادی وستوک برسد تا آنجا از روسیه
خارج شود. او گذرنامهای از طرف بلشویکها داشت. بلشویکها میخواهند به او ۵ اسلحه
و تعداد زیادی فشنگ بدهند. برای این کار او احتیاج به گذرنامه ای ویژه از شورای
مرکزی داشت. لنین به او برگه زیر را میدهد و خداحافظی میکند: "به همه
شوراهای نمایندگان و دیگر نهادهای حکومت شوراها: لطفا هرگونه کمکی که از شما برآید
از سرهنگ رابینز و دیگر اعضای تیم صلیب سرخ آمریکا دریغ نکنید و هیچگونه محدودیتی
در مسافرت ایشان به وجود نیاورید که با سرعت لازم از مسکو به ولادی وستوک برسد.
پرزیدنت
شورای مرکزی، اولیانوف (لنین)".
رابینز
می گوید که برگه لنین فقط یک تقاضا بود و حکم ارتش سرخ و دولت شوراها آن زمان تا
آن دور دستها حرفش نمیرفت. اما هر جا که با مشکلی برمیخورد، برگه لنین همچون پر
سیمرغ به دادش رسید و هیچگونه مشکلی برایش به وجود نیاورد. شهردار ولادی وستوک با
دیدن آن برگه پذیرائی ویژهای از او میکند و تفنگها و مهمات را هم، بعنوان دارائی
حکومت شوراها، از او تحویل میگیرند.
خاطرات
آرتور ویلیامز، ریموند رابینز، آرتور رانسام، بسی بیتی، مورگان فیلیپس پرایس،
کلاود انت، جان رید، لوئیس براینت و دهها خبرنگار و ناظر دیگری از فرانسه، آمریکا،
سوئد، انگلیس، لهستان، آلمان، ایتالیا؛ و البته خاطرات و کتابهای انقلابیونی که
مستقیما در آن انقلاب شرکت داشتند، مثل تروتسکی، کولنتای، شلپیانکوف، ویکتور سرج،
نیکلای سوخانف و دیگران هم گنجینههای پرباری از تاریخ مبارزه برای رهائی هستند که
خواندن هر کدام از آنها کمک شایانی برای شناخت بهتر ما از تاریخی پربار از انقلاب
بزرگ کارگری در جهان است.
۲۹
مه ۲۰۲۰
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر