به
این فکر کردم که در دوران قبل از این وضعیت بحرانی، دانشگاهها و متخصصین سمپوزیوم
میگذاشتند درباره گرامشی، روزا لوکزامبورگ، تروتسکی، هگل و امثالهم. جوانان کنار
دریاها کلاه ستاره دار و تی شرت چگوارا می پوشیدند. پارتیزانان مائوئیست در
جنگلهای هند و کوههای نپال کتاب سرخ مائو میخواندند. دنبال کردن همه اینها، بعضا
برای سرگرمی، بسیار خوب و باارزشند؛ اما به درد امروز نمیخورند. تودهها امروز
مارکس میخوانند و لنین را صدا میزنند. توده مردمی که ویروس کرونا، در همدستی با
نظام سودجویانه سرمایهداری زندگی را بر آنها تباه کرده است، میداند این لنین است
که او را از اینگونه بحرانها با خسارتی حداقل عبور میدهد. لنین را نخوانده است
اما او را با گوشت و پوست خود لمس میکند.
تاریخ
به ندرت آدمهای مثل لنین به خود میبیند. لنین را میشود با اسپارتاکوس مقایسه کرد.
شاید بشود روبسپیر را هم با این دو در یک ردیف قرار داد؛ اما این کلوپی با اعضای بسیار
محدودی است.
کارهایی
را که لنین انجام داد، و یا حزب بلشویک و حکومت شوراها را به سمتی سوق داد که
انجام دهند، یکی دو و سه تا نیستند. لنین و شوراها به چنان اقداماتی دست زدند که
دنیا از هر دو قطب کارگر و سرمایه دار را بسیج کرد. کارگر بسیج شد که از دولت طبقه
خودش، دولت شوراها دفاع کند. سرمایهداران را بسیج کرد آن را درهم بکوبد که تجربه
انقلاب اکتبر سرمشقی برای کارگران دیگر کشورها نشود! کمتر نامی، و کمتر واقعهای
به ذهن خطور میکند که به اندازه نام لنین و انقلاب اکتبر الهامبخش رهایی بوده
باشند. کارگر در قلب کانادا در شهر وینی پگ، در قلب آمریکا در شهر سیاتل، در تورین
ایتالیا و بوداپست و برلین و در سنگرهای جنگ جهانی اول از اقدامات لنین و انقلاب
اکتبر الهام میگرفت، کمیته، شورا و کمون خود را ایجاد کرد. در وینی پگ و سیاتل
قدرت دوگانه حاکم کرد. فقط نام بردن و لیست کردن اقدامات دولت شوراها در همان مقطع
بسیار کوتاه یکی دو سال اول، احتیاج به چندین صفحه دارد.
بورژوازی
هم البته بیکار ننشست. بقول جان رید، در همان روز اول انقلاب اکتبر تحت عنوان
جابجا کردن زخمی با آمبولانس صلیب سرخ، نیروهای ضدانقلاب در قلب پتروگراد جابجا می
کردند که مانع قدرتگیری بلشویکها بشوند. دهها کشور، از آمریکا، انگلیس و آلمان
گرفته تا ژاپن و رومانی و مستعمرات انگلیس به انواع مختلف، مستقیم و غیرمستقیم در
همدستی با ارتش شکست خورده تزار و دولت موقت به جان دولت جوان بلشویکها و دولت
شوراها انداختند و بالاخره زمین سوخته تحویل کارگران دادند! این را نباید از یاد
برد.
بحث
من اینجا درباره تاریخ انقلاب روسیه و زندگینامه لنین نیست. اما میخواهم به یک
درافزوده لنین اشاره کنم که بدون آن از خود لنین هم امروز نامی نمیبود. چیزی به
نام انقلاب اکتبر نمیداشتیم. و آن هم تحزب است. حزبی آماده برای دست بردن به قدرت
سیاسی.
وقتی
که سخن از لنین به میان می آید، انقلاب اکتبر و یا کلا انقلاب برجسته می شود. او
جائی درباره انقلاب میگوید: برای آنکه انقلابی به وقوع بپیوندد، اینکه تودههای
استثمار شونده دیگر نخواهند به سبک پیشین زندگی کنند، کفایت نمیکند؛ بلکه طبقه
استثمار کننده هم توانائی حکومت به سبک گذشته را از دست داده باشد. و اضافه میکند
که انقلاب بدون یک بحران سراسری غیرممکن است. اما همه میدانیم که بدون حزب بلشویک
آن بحران انقلابی ۱۹۱۷ را، منشویکها و اسآرها، در همدستی با کادتها و اکتبریستها
کنترل میکردند و بقول بعضی از مورخین، روسیه هم ایتالیای دیگری میشد. به یک
معنا، انقلاب به این معنا نیست که همیشه کمونیستها و سوسیالیستها به قدرت میرسند.
نمونههای برعکسش بیشترند. برای ما این نمونه برجسته است که حزبی با برنامهای
کمونیستی و با هدف سازماندهی طبقه کارگر برای یک انقلاب کارگری ایجاد و تقویت
کنیم.
تز
لنین درباره انقلاب را نمیتوان به این تقلیل داد که حزب درست کنید و منتظر بحران
سراسری بمانید. حزب توسط بخش آگاهتر تودههای استثمار شونده ایجاد میشود و در
سوخت و ساز جامعه دخالت فعال دارد. حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه، بخصوص از
انقلاب ۱۹۰۵ دخالت بسیار فعالی در جامعه داشت و بعدها هر دو جناح بلشویک و منشویک
آن همچنان در جامعه خفقانی روسیه پسا سرکوب انقلاب فعال ماندند؛ منتها در اشلی
ضعیفتر. اما در همه شئون زندگی سیاسی جامعه حضور فعالی داشت.
امروزه
در بین بسیاری از انقلابیون چپ، بحث تحزب از مد افتاده است. بحث تحزب لنین را اگر
مستقیما به سخره نگیرند، بطور ضمنی و بعضا رسما و علنا میگویند که درافزوده تحزب
لنین محصول روسیه تزاری بود. بحث لنین به درست این بود که مدل حزب بلشویک دوران
قبل از انقلاب، مختص موقعیت روسیه بود؛ اما قدرت سیاسی حاصله از انقلاب، علی
العموم بدون یک حزب کمونیستی غیرممکن است به دست طبقه کارگر بیافتد. کسی نمیخواهد
برای ایران و یا کانادا و فرانسه ۲۰۲۰ حزب کمونیست روسیه ۱۹۱۴ بسازد. اما اگر یک
کمونیست جدی است و هدفش تغییر دنیاست باید متحزب بشود. تأکید کنم حزب طبقه کارگر
روسیه ۱۹۱۴ با حزب طبقه کارگر در ایران ۲۰۲۰ و یا ترکیه و فرانسه ۲۰۲۰ حتما متفاوت
خواهد بود؛ اما این همچنان "حزب" است که تغییر را ممکن میکند! روزانه
هزاران اعتراض میبینیم با دخالت میلیونها نفر که حتی نتوانستهاند سرمایهداری را
وادار به عقب نشینی از ریاضت اقتصادی و کاهش بیمهها هم بکنند. سئوال برای ما باید
این باشد که آن چه حلقه گم شدهای است که به سرمایهداری این قدرت را داده که در
برابر اعتراض کارگر کوتاه نیاید؟
طبقه
کارگر طبقهای است با جنبشهای اعتراضی متعددی که یک سر آن در بین کارگران است، سر
دیگر آن در بین جنبش اعتراضی زنان و جوانان و امثالهم. طبقه کارگر احتیاج به حزبی
دارد با برنامهای که مبارزات این جنبشها برای سرنگونی قدرت بورژوازی و تصرف قدرت
سیاسی را هدایت میکند. این جنبشها به خودی خود و با مطالبات صرفا صنفی خود نمیتوانند
قدرت را از دست دشمنان طبقه کارگر در بیاورند. حتما مبارزه برای مطالبات روزمره
جزئی از مبارزه این جنبشها و جزئی از مبارزه حزب طبقه کارگر است، اما کل مبارزهاش
برای رهائی بشریت نیست. اگر جنبشی خود را در همین حدود تعریف کند، در بهترین حالت
قدرت را از بخشی از بورژوازی گرفته و به بخش دیگری از آن اهدا خواهد کرد. نمونه
انقلاب ۱۳۵۷ ایران معرف حضور بسیاری از انقلابیون آن دوره است.
طبقه
کارگر احتیاج به حزبی دارد که جواب جنبش دمکراسیخواهی و پارلمانتاریسم را داده
باشد. جواب ناسیونالیسم را داده باشد. جواب سندیکالیسم را داده باشد. جواب فمنیسم
را داده باشد. طبقه کارگر احتیاج به ظرفی دارد که دست فعالین جنبشهای اعتراضی
برای سوسیالیسم را در دست هم بگذارد. فعالین در جنبش کارگری و زنان و غیره را
همنظر بکند. توجه فعالین میدانی را به خود جلب کند. آن چپی که فکر میکند کارگر
احتیاجی به تحزب ندارد و یا با بحثهای کشافی که هیچوقت تمام شدنی نیستند دائم دارد
چهارچوب برای حزب میتراشد، به درد کارگر نمیخورد. شاید روزی یک لیوان چای برای
کارگری که در پیکت اعتصاب است ببرد تا خستگی در کند، اما کمکی در مبارزهاش برای
خلاصی نمیکند. آن روشنفکری که دائم فکر میکند برای مبارزه کارگر باید ادبیات
مختلف از زوایای مختلفی درباره قانون ارزش اضافه مارکس بخواند، اما به فکر متشکل و
متحزب کردن کارگر نیست، به درد مبارزه کارگر نمیخورد. کارگر در مبارزهاش بر علیه
جمهوری اسلامی احتیاجی به توضیح و تشریح تفاوت در نظرات کائوتسکی و هیلفردینگ
درباره نظریه امپریالیسم ندارد. هیچ آدم عاقلی احتیاج به خواندن و درک قانون جاذبه
برای فهمیدن افتادن از بلندی ندارد.
چپهای
زیادی راه راحتتری را انتخاب کرده و سرشان را با انشانویسی گرم کردهاند. در
بهترین حالت دارند یک کانال تلگرامی میچرخانند، در فیسبوک کامنت مینویسند و
کارهای این تیپی میکنند. همه این نوع سرگرمیها به درجاتی مثبت هستند، اما اگر در
مبارزه نهائی در اختیار گرفتن قدرت سیاسی نباشند، صرفا سرگرمیهای دیگری هستند. کارگر
احتیاج به حزب دارد، برای اینکه احتیاج دارد که از این وضعیت رهائی یابد.
اینها
دستآوردهای لنین هستند. او به درست حزب را اسلحه کارگر برای تصرف قدرت سیاسی می
دانست و تمام عمرش را صرف صیقل دادن این سلاح کرد. لنین به کسانی که فکر میکردند
حزب کلوپ بحثهای نامربوط و حوصله سر بر است بی اعتنائی میکرد.
در
صد و پنجاهمین سالگرد تولد لنین، به ارج و به پاس زحمات بی پایانش برای رهائی
بشریت، حزبیتمان را تقویت میکنیم. زنده باد یاد لنین!
اول
ماه مه ۲۰۲۰
ایسکرا ۱۰۳۹
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر