۱۳۹۹ اردیبهشت ۲۵, پنجشنبه

روزی زیبا!


امروز برای من روز خیلی جالبی بود. حدود ۳۰ نفری از همکاران در یک کارگاه (ورکشاپ) درباره آپدیت کردن خودمان درباره برخورد با ترانسجندرها (تغییر جنسیت داده ها) بودیم. ورکشاپ داشت حالت حوصله سر بر همیشگی به خود می گرفت که چگونه برخورد خودمان را در برخورد به ترانسجندرها عوض کنیم و یا خودمان را با آنها و همجنسگراها تطبیق بدیم.
سئوال کردم چرا اینجوری است که برخورد مردم علی العموم در رابطه با این طیف آدمها تغییر نمی کند. هفت هشت نفری و از جمله گردانندگان سعی کردند جواب بدهند. کمی گذشت باز سئوال کردم که انگار داریم دور خودمان می چرخیم. با مسئله تبعیض علیه همجنسگراها و ترانسجندرها حدود حداقل ۱۵۰ سال است که داریم دست و پنجه نرم می کنیم، اما انگار یک قدم هم جلو نرفته ایم. تبعیض بر علیه آنها و یا گروه و اقشار دیگر و از جمله زنان در اشکال دیگری خودش را نشان می دهد. چند نفری اینبار گوشهایشان تیز شد که انگار سئوال زوایایی دارد! بحث حول ارزش انسان در جامعه داغ بود. سئوال من و جوابهای حول آن، کمونیست بودن خیلی ها را رو کرد. تعجب می کردم که با این همه کمونیست و برابری طلب همکارم، اما کسی درباره آن تا بحال چیزی به دیگری نگفته بود.
موقع نهار، یکی از همکارانم که در هنگام انتخابات ریاست جمهوری آمریکا استیکر برنی ساندرز به ماشینش نصب کرده بود و دائم همه را از پیشروی و پسروی سوسیالیستها باخبر می‌کرد، پرسید: "تو خودت را سوسیالیست می دانی؟" جواب: "البته!" "خودت را مارکسیست می دانی؟" جواب: "بله!" ناگهان دستم را به گرمی فشرد و گفت رفیق پس چرا تا بحال چیزی نگفته ای. گفت دارم می رم سیگار بکشم بیرون؛ اگر وقت داری بیا یک گپی بزنیم. گفتم که با حزب کمونیست کارگری هستم. او هم به تازگی عضو حزب کمونیست کانادا شده بود. در چند دقیقه ای که با هم گپ می زدیم، کلی درباره سیاست و انقلاب حرف زدیم. گفت که من دیگر پاک پاک از سیاست پارلمانی بریده و دست کشیده ام. تنها انقلاب می تواند راه را برای آینده ای شایسته انسان هموار کند. من را به محفل مطالعاتی شان دعوت کرد. گفت که آخرین بحثی که داشتند درباره انقلاب اکتبر بود. بهش گفتم که من اتفاقا همین چند روز پیش دو کتاب خیلی عالی درباره تاریخ آن انقلاب خواندم. کتاب چاینا میل ویل و آلکساندر رابینویچ! یکی از همکاران دیگر که ظاهرا آمده بود آفتابی بخورد، جلو آمد گفت که درباره کتاب چاینا میل ویل زیاد شنیده و نظرم را پرسید. ای میلشان را گرفتم و شب برای هر دوشان کتاب چاینا میل ویل را فرستادم.
در همین حینی که این سه نفر با هم درباره انقلاب و سیاست و کتاب حرف می زدیم، دو سه نفر دیگر هم به جمع ما پیوستند و سر کلونیالیسم و امپریالیسم و غیره و غیره بحث خوب و رفیقانه کوتاهی داشتیم. آنچه که برای من بسیار جالب بود، پیوستن یک نفر حدود ۴۰ – ۴۵ ساله بعد از این همه سال به یک حزب کمونیستی بود. تازه داشت راهش را به سیاست رادیکال کمونیستی باز می کرد.
با خودم گفتم که این دنیا را ببین. کسانی که واقعا فعال کف خیابان و بقول معروف کف کارخانه هستند، و تا بحال دلشان به پارلمان و رفرم خوش بود، به طرف سیاست رادیکال کمونیستی می آیند؛ اما رفقای زیادی از ما که سالها فعال عرصه های مختلف سیاست رادیکال کمونیستی بوده اند، یک چیز کوچکی را بهانه می کنند و سیاست کمونیستی را می بوسند و بالای طاقچه می گذارند!
ناصر اصغری
۲۷ آوریل ۲۰۱۸

اعتراض و تنفر من از حزب توده، نه به سیاست خارجی و یا رفرمیسمش است؛ بلکه جاسوس بودن آن است. اگر از سر مخالفت با مواضع سیاسی جریانی آدم بخواهد با کسی بحث کند و آخرش هشدار بدهد، با هر جریانی بیرون از خود باید این کار را بکند. که در جای خودش این کار لازم است. در جائی مثل کانادا، که یک رفیق نازنین از سر انقلاب و سیاست رادیکال و دور شدن از سیاست پارلمانی می رود عضو حزبی می شود، را نمی شود گفت که حزب تو مثل حزب توده است؛ تازه آن هم در برخورد اول!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر