چاینا میهویل
برشی از کتاب چاینا میهویل China Miéville، اکتبر:
داستان انقلاب روسیه
نزدیک سحرگاه
روز ۲۵ اکتبر بود.
کرنسکی درمانده، با انتشار یک درخواست فوری از قزاقها خواست که "به نام
آزادی، افتخار و شکوه میهنمان برای کمک به کمیته اجرایی مرکزی شوراها، دموکراسی
انقلابی و دولت موقت اقدام کنند و دولت رو به زوال روسیه را نجات دهند."
قزاقها میخواستند بدانند که آیا نیروهای پیادهنظام
هم به آنها خواهند پیوست یا خیر. وقتی پاسخ دولت مبهم ماند، همه به جز
تعداد اندکی از وفاداران دوآتشه عقب کشیدند. آنها صراحتا جواب دادند که تمایلی
ندارند به تنهایی "به عنوان هدفهای زنده" عمل کنند.
در پی این وضعیت، کمیته نظامی انقلابی
بارها و به سادگی، در نقاط مختلف شهر، نگهبانان وفادار را خلع سلاح کرد و به آنها
گفت که به خانههایشان بروند. در بیشتر موارد هم آنها همین کار را کردند. شورشیان کاخ
مهندسین را به آسانی با قدم زدن و ورود به آن اشغال کردند. چنانکه در یکی از
خاطرات آمده است: "آنها وارد شدند و جای خود را گرفتند، در حالی که کسانی که
آنجا نشسته بودند، بلند شدند و رفتند." ساعت ۶ صبح، چهل ملوان انقلابی به بانک دولتی پتروگراد
نزدیک شدند. نگهبانان بانک، که از هنگ سمنوفسکی بودند، پیشتر اعلام بیطرفی
کرده بودند: آنها بانک را در برابر غارت و جنایت حفظ میکردند، اما در درگیری بین
ارتجاع و انقلاب دخالت نمیکردند. بنابراین، کنار ایستادند و به کمیته نظامی
انقلابی اجازه دادند که کنترل را در دست بگیرد.
در عرض یک ساعت، در حالی که نور سرد زمستانی
شهر را فرا میگرفت، زاخاروف، دانشجوی نظامی غیرمعمولی که به انقلاب پیوسته
بود، دستهای از هنگ ککسگولمسکی را به سمت مرکز اصلی تلفن هدایت کرد.
زاخاروف قبلا در آنجا کار کرده بود و از وضعیت امنیتی ساختمان مطلع بود. به محض
رسیدن، بدون هیچ مشکلی به نیروهایش دستور داد تا دانشجویان نظامی کجخلق و ناتوان
حاضر در آنجا را منزوی و خلع سلاح کنند. با این اقدام، انقلابیون توانستند بیشتر
خطوط ارتباطی دولت را قطع کنند.
البته دو خط از دسترس آنها خارج ماند. وزیران
کابینه با استفاده از همین دو خط بود که توانستند تماس خود را با نیروهای اندکشان
حفظ کنند. در تالار مالاکیت کاخ زمستانی، که پر از نقش و نگارهای سفید و
طلایی، ستونهای نیمه و لوسترهای مجلل بود، پناه گرفته بودند و دور تلفنها جمع
شدند. دستورات بیفایده صادر میکردند و با صدای آهسته با هم بحث میکردند، در
حالی که کرنسکی به نقطهای نامعلوم خیره مانده بود.
***
اواسط صبح بود.
در کرونشتات، همانند دفعات پیشین، ملوانان مسلح سوار بر هر شناوری شدند که
قابلیت دریانوردی داشت. از هلسینگفورس، با پنج ناوشکن و یک قایق گشتی، که
همگی با پرچمهای انقلابی تزیین شده بودند، به راه افتادند. در سرتاسر پتروگراد،
انقلابیون بار دیگر مشغول خالی کردن زندانها بودند.
در اسمولنی، شخصیتی ژولیده سرزده وارد
اتاق عملیات بلشویکها شد. فعالان با دیدن تازهوارد پریشان شدند و خیره ماندند تا
اینکه سرانجام ولادیمیر بونچ-برویویچ فریاد کشید و با آغوش باز به سمت جلو
دوید. "ولادیمیر ایلیچ، پدر ما! عزیز من، شما را نشناختم!"
لنین نشست تا یک
اعلامیه را بنویسد. او از نگرانی بابت زمان بیقرار بود و بسیار مشتاق بود که
سرنگونی نهایی دولت تا زمان گشایش کنگره دوم کامل شده باشد. او قدرت
"عمل انجام شده" را به خوبی میدانست.
"به شهروندان روسیه.
دولت موقت سرنگون شد. قدرت دولتی به دست ارگان شورای نمایندگان کارگران و
سربازان پتروگراد، یعنی کمیته نظامی انقلابی، که در راس پرولتاریای
پتروگراد و پادگان قرار دارد، افتاده است.
آرمانی که مردم برای آن مبارزه کردهاند -
پیشنهاد فوری صلح دموکراتیک، حذف مالکیتهای زمینداری، کنترل کارگری بر تولید،
ایجاد یک دولت شورایی - پیروزی این آرمان تضمین شده است.
زنده باد انقلاب
کارگران، سربازان و دهقانان!"
لنین که دیگر کاملا به کارآمدی کمیته نظامی
انقلابی اطمینان پیدا کرده بود، سند را به نام بلشویکها امضا نکرد، بلکه آن را به
نام این نهاد "غیرحزبی" امضا کرد. اعلامیه به سرعت با بلوکهای متنی
جسورانه، که خط سیریلیک برای آنها بسیار مناسب است، چاپ شد. به محض توزیع، نسخههای
آن به صورت پوستر بر دیوارهای بیشماری چسبانده شد. اپراتورها کلمات آن را از طریق
سیمهای تلگراف مخابره کردند.
در واقع، این نه
یک حقیقت بلکه یک آرزو بود.
***
در کاخ
زمستانی، کرنسکی از آخرین کانالهای ارتباطی خود استفاده کرد تا ترتیب پیوستن
به نیروهایی که به سمت پایتخت میآمدند را بدهد. با این حال، رسیدن به آنها اصلا
آسان نبود. او ممکن بود فرار کند، اما کمیته نظامی انقلابی کنترل ایستگاهها را در
دست داشت.
او به کمک نیاز داشت. ستاد کل ارتش جستجویی
طولانی و به طور فزایندهای آشفته انجام داد و سرانجام یک خودروی مناسب پیدا کرد.
با التماس، توانستند استفاده از یک خودروی دیگر را نیز از سفارت آمریکا تضمین کنند
- خودرویی با پلاکهای دیپلماتیک که به کار میآمد
حدود ساعت ۱۱ صبح روز ۲۵ اکتبر، درست در زمانی که اعلامیه پیشگویانه لنین
شروع به پخش شدن کرد، دو خودرو با سرعت از موانع جادهای کمیته نظامی انقلابی که
بیشتر پرشور و شوق بودند تا کارآمد، عبور کردند.
کرنسکی درهمشکسته، به همراه گروه کوچکی از
همراهانش، از شهر گریخت تا به دنبال سربازان وفادار بگردد.
***
به نظر بسیاری
از شهروندان، با وجود این ناآرامی، آن روز در پتروگراد تقریبا شبیه یک روز عادی
بود. البته نادیده گرفتن مقداری سر و صدا و هیاهو غیرممکن بود، اما در واقع، افراد
نسبتا کمی در درگیری واقعی شرکت داشتند و این درگیریها فقط در نقاط کلیدی رخ میداد.
در حالی که این مبارزان مشغول کار انقلابی یا ضدانقلابی خود برای بازآرایی جهان
بودند، بیشتر ترامواها کار میکردند و اکثر مغازهها باز ماندند.
هنگام ظهر،
سربازان و ملوانان مسلح انقلابی به کاخ مارینسکی رسیدند. نمایندگان پیشپارلمان
(نهادی که در دوره کوتاهی بین سقوط تزار و قدرتگیری
بلشویکها ایجاد شد)
که با نگرانی درباره نمایش دراماتیک در حال وقوع بحث میکردند، در شرف تبدیل شدن
به بازیگران آن بودند.
یک کمیسر کمیته
نظامی انقلابی خشمگینانه وارد شد. او به آوکسنتیف، رئیس پیشپارلمان، دستور
داد که کاخ را تخلیه کند. سربازان و ملوانان با تکان دادن اسلحهها به زور وارد
شدند و نمایندگان وحشتزده را متفرق کردند.
آوکسنتیف در
حالتی گیج، به سرعت هر تعداد از اعضای هیئت رئیسه را که میتوانست، دور هم جمع کرد.
میدانستند که مقاومت بیفایده است، اما با رسمیترین اعتراضی که توانستند، کاخ را
ترک کردند و متعهد شدند که در اسرع وقت دوباره تشکیل جلسه دهند.
وقتی آنها قدم
در سرمای گزنده بیرون گذاشتند، نگهبانان جدید ساختمان مدارکشان را بررسی کردند،
اما آنها را بازداشت نکردند.
پیشپارلمان حقیر، آن هدف اصلی نبود که لنین را
اینقدر کلافه و خشمگین کند، زیرا جایزه واقعی هنوز از دست آنها دور بود.
آن جایزه، که اکنون کرنسکی را هم از دست داده
بود، کاخ زمستانی بود. در آنجا، در حالی که دنیایشان در حال فروپاشی بود، بقایای
کجخلق دولت موقت هنوز کورسو میزد.
ظهر، کونووالوف، تولید کننده بزرگ منسوجات و از
حزب کادت، کابینه را در تالار بزرگ مالاکیت فراخواند.
آدمیرال
وردرفسکی، وزیر نیروی
دریایی، با ناراحتی گفت: "نمیدانم چرا این جلسه فراخوانده شده است. ما هیچ
نیروی نظامی ملموسی نداریم و در نتیجه قادر به انجام هیچ اقدامی نیستیم." او
مطرح کرد که شاید باید با پیشپارلمان جلسه میگذاشتند - و درست در همان لحظه که
صحبت میکرد، خبر رسید که آنجا تعطیل شده است.
وزیران گزارشها
را دریافت کردند و درخواستهایی را برای طرفهای گفتگوی رو به کاهش خود صادر کردند.
کسانی که به بدبینی غمانگیز وردرفسکی دچار نشده بودند، در حال بافتن خیالاتی
بودند. در حالی که آخرین بقایای قدرتشان داشت بر باد میرفت، یک اقتدار جدید را
در ذهن خود خلق میکردند.
با تمام جدیتی
که در دنیا وجود داشت، مانند کبریتهای سوختهای که داستانهای شوم آتشی را که به
زودی بر پا خواهند کرد، تعریف میکنند، خاکسترهای دولت موقت روسیه در حال
بحث بودند که کدام یک از آنها را به دیکتاتوری برگزینند
این بار نیروهای کرونشتات با یک قایق تفریحی
سابق، دو مینگذار، یک کشتی آموزشی، یک کشتی جنگی قدیمی، و گروهی از بلمهای کوچک
به آبهای پتروگراد رسیدند. یک ناوگان دیوانهوار دیگر.
در نزدیکی جایی که کابینه در حال خیالپردازی
دیکتاتوری بود، ملوانان انقلابی ادمیرالتی را تصرف کردند و فرماندهی عالی
نیروی دریایی را دستگیر کردند. هنگ پاولوفسکی در پلها پستهای نگهبانی
برپا کرد. هنگ ککسگولمسکی کنترل شمال رودخانه
مویکا را به دست گرفت.
ظهر، زمان اصلی
تعیین شده برای تصرف کاخ زمستانی، فرا رسیده و گذشته بود. ضربالاجل سه
ساعت به جلو افتاد، که زمان دستگیری دولت را پس از افتتاح کنگره شوراها در
ساعت ۲ بعد از ظهر
قرار میداد - دقیقا همان چیزی که لنین میخواست از آن اجتناب کند. بنابراین،
افتتاح کنگره به تعویق افتاد
اما تالار اسمولنی اکنون مملو از
نمایندگان شوراهای پتروگراد و استانها بود. خواهان خبر بودند. نمیشد آنها را تا
ابد به تعویق انداخت.
بنابراین، در ساعت ۲ و ۳۵ بعد از ظهر، تروتسکی
یک جلسه اضطراری شورای پتروگراد را آغاز کرد.
فریاد زد:
"به نمایندگی از کمیته نظامی انقلابی، اعلام میکنم که دولت موقت
دیگر وجود ندارد."
سخنانش طوفانی
از شادی برانگیخت. در میان هیاهو ادامه داد که نهادهای کلیدی در دست کمیته نظامی
انقلابی هستند. کاخ زمستانی "در یک
لحظه" سقوط خواهد کرد. صدای یک هلهله بزرگ دیگر بلند شد: لنین در حال ورود به
تالار بود.
تروتسکی فریاد زد: "زنده باد رفیق لنین، که
دوباره با ماست!"
اولین حضور
عمومی لنین از ماه ژوئیه، کوتاه و پر از شادی بود. او جزئیاتی ارائه نکرد، اما
"آغاز دورهای جدید" را اعلام کرد و فریاد زد: "زنده باد انقلاب
جهانی سوسیالیستی!"
اکثر حاضران با لذت پاسخ دادند. اما اختلاف نظر
هم وجود داشت. شخصی فریاد زد: "شما دارید خواست کنگره
دوم شوراها را پیشبینی میکنید."
تروتسکی پاسخ داد: "خواست کنگره دوم
شوراها قبلا با واقعیت قیام کارگران و سربازان از قبل مشخص شده است. اکنون
تنها کاری که باید انجام دهیم، گسترش این پیروزی است."
اما در میان اعلامیههای ولودارسکی، زینوویف
و لوناچارسکی، تعداد کمی از میانهروها، که عمدتا منشویکها بودند،
از ارگانهای اجرایی شورا کنار کشیدند. در مورد پیامدهای وحشتناک این توطئه هشدار
دادند.
***
پس از حدود هشت ساعت تأخیر، دیگر امکان به تعویق
انداختن دیدار با نمایندگان شورا وجود نداشت. یک ساعت پس از شلیک اولین گلوله، در تالار
بزرگ و ستوندار مجمع اسمولنی، کنگره دوم شوراها افتتاح شد.
تالار با بوی دود سیگار سنگین شده بود، علیرغم
فریادهای مکرر، که بسیاری از خود سیگاریها با خوشحالی آن را تکرار میکردند، مبنی
بر ممنوع بودن سیگار کشیدن. سوخانوف
با احساس لرزشی در صدا ثبت کرد که بیشتر نمایندگان، چهرههای بینامونشان از
استانهای بلشویکی بودند. به چشم روشنفکر و فرهیخته او، آنها
"عبوس"، "ابتدایی"، "تاریک"، "خام و
نادان" به نظر میرسیدند.
از ۶۷۰ نماینده، ۳۰۰ نفر بلشویک
بودند. ۱۹۳ نفر اسار
بودند، که بیش از نیمی از آنها متعلق به جناح چپ حزب بودند؛ ۶۸ نفر منشویک، و ۱۴ نفر منشویک-انترناسیونالیست. بقیه
مستقل بودند یا عضو گروههای کوچک. بزرگی حضور بلشویکها نشان میداد که حمایت از
حزب در میان کسانی که نمایندگان را انتخاب میکردند، در حال افزایش است - و همچنین
توسط ترتیبات سازمانی نسبتا سستی تقویت شده بود که سهمی بیش از نسبت واقعی به آنها
داده بود. با این حال، بدون اسارهای چپ، آنها اکثریت را نداشتند.
اما این یک
بلشویک نبود که زنگ افتتاح را به صدا درآورد، بلکه یک منشویک بود. بلشویکها با
سپردن این نقش به دان Dan،
از غرور او استفاده کردند. اما او بلافاصله هرگونه امید به رفاقت یا صمیمیت بینحزبی
را از بین برد.
او اعلام کرد: "کمیته اجرایی
مرکزی سخنرانی سیاسی معمول ما را زائد میداند. حتی اکنون، رفقای ما که
فداکارانه تعهداتی را که بر عهده آنها گذاشتهایم انجام میدهند، در کاخ
زمستانی زیر آتش گلوله هستند."
دان و دیگر میانهروهایی که از ماه مارس شورا را
رهبری کرده بودند، صندلیهای خود را ترک کردند تا هیئت رئیسه جدید، که به
صورت متناسب تخصیص یافته بود، جایگزین آنها شود. با استقبال پرشور، چهارده بلشویک
- از جمله کالونتای، لوناچارسکی، تروتسکی، زینوویف - و
هفت اسار چپ، از جمله ماریا اسپریدونوا بزرگ، به جایگاه بالا رفتند.
منشویکها، با خشم، سه کرسی خود را رها کردند. یک جا برای منشویک-انترناسیونالیستها
نگه داشته شد: در حرکتی که هم موقرانه و هم رقتانگیز بود، گروه مارتوف از
گرفتن آن خودداری کردند، اما حق انجام این کار را در آینده برای خود محفوظ داشتند.
در حالی که رهبری انقلابی جدید نشسته و خود را
برای کار آماده میکرد، ناگهان تالار با صدای بلند دیگری از توپ طنینانداز شد.
همه خشکشان زد.
این بار شلیک از قلعه پتر و پاول بود.
برخلاف شلیک آرورا، گلوله آن جنگی بود.
***
انعکاس نور انفجارها همچون فلاشهای روغنی در نوا
(Neva) میلرزید. گلولهها به
هوا شلیک میشدند، در آسمان شب قوس میزدند و هنگام فرود با صدایی گوشخراش بهسوی
هدفشان شیرجه میرفتند. بسیاری از آنها، یا از سر رحم یا ناشی از بیدقتی، با صدایی
بلند اما بیاثر در آسمان منفجر میشدند؛ برخی دیگر با صدایی مهیب در آب سقوط میکردند.
گارد سرخ نیز از سنگرهای خود آتش گشود. گلولههای
آنها به دیوارهای کاخ زمستانی اصابت میکرد. درون کاخ، بازماندگان دولت در هراس،
زیر میزها پناه گرفته بودند، در حالیکه شیشهها اطرافشان فرو میریخت.
در اسمولنی، همزمان با پژواک تهدیدآمیز گلولهباران،
مارتوف با صدایی لرزان برخاست. او خواهان راهحلی صلحآمیز بود و با صدایی خفه
تقاضای آتشبس کرد؛ برای آغاز مذاکراتی با هدف تشکیل دولتی متحد و سوسیالیستی،
متشکل از همه جناحها.
حضار با شور و حرارت کف زدند. حتی از دل هیئت رئیسه
نیز، مستیسلافسکی از اسارهای چپ، قاطعانه از مارتوف حمایت کرد. بسیاری از حاضران،
حتی در میان بلشویکهای مردمی، با او همصدا شدند.
در ادامه، لوناچارسکی به نمایندگی از رهبری حزب
بلشویک برخاست و بهطور شگفتانگیزی اعلام کرد: "فراکسیون بلشویکها هیچگونه
مخالفتی با پیشنهاد مارتوف ندارد."
رأیگیری درباره پیشنهاد مارتوف برگزار شد و نتیجه،
حمایت یکپارچه نمایندگان بود.
***
بسی بیتی، خبرنگار سان
فرانسیسکو بولتن، در تالار بود. او اهمیت آنچه را میدید، درک میکرد. می
نویسد: "این لحظهای حساس در تاریخ انقلاب روسیه بود." به نظر میرسید
که یک ائتلاف دموکراتیک سوسیالیستی در شرف تولد است.
اما در حالی که این لحظه طولانی میشد، صدای توپها
بر روی نوا دوباره به گوش رسید. پژواک آنها تالار را لرزاند - و شکافهای
بین احزاب دوباره ظاهر شدند.
خاراش، یک افسر
منشویک، اعلام کرد: "یک ماجراجویی سیاسی مجرمانه پشت سر کنگره سراسری
روسیه در حال وقوع است. منشویکها و اسارها تمام آنچه را که در اینجا در حال
رخ دادن است، رد میکنند و با تمام تلاش در برابر تلاشها برای تصرف دولت مقاومت
میکنند."
یک سرباز خشمگین
فریاد زد: "او نماینده ارتش دوازدهم نیست! ارتش خواستار تمام قدرت به
شوراهاست!" بارانی از متلکها. اسارهای راست و منشویکها
اکنون به نوبت شروع به فریاد زدن محکومیت بلشویکها کردند و هشدار دادند که از
روند کار کنار خواهند کشید، در حالی که جناح چپ با هو کردن آنها را ساکت میکرد.
اوضاع تلختر شد. خینچوک از شورای
مسکو نوبت صحبت گرفت. او اصرار کرد: "تنها راهحل صلحآمیز ممکن برای
بحران کنونی، همچنان در مذاکره با دولت موقت است." هرج
و مرج.
دخالت خینچوک یا
یک کمتخمین فاجعهبار از نفرت نسبت به کرنسکی بود، یا یک تحریک عمدی. این سخن،
خشم را نه تنها از بلشویکهای ناباور، بلکه از بسیاری دیگر برانگیخت. سرانجام،
خینچوک در میان سر و صدا فریاد زد: "ما این کنگره را ترک میکنیم!"
اما در میان کوبیدن پاها، هو کردن و سوتهایی که
از این درخواست استقبال کردند، منشویکها و اسارها مردد بودند. به هر حال، تهدید
به ترک کردن، آخرین برگ بازی آنها بود.
در سرتاسر پتروگراد، دوما در مورد تماس
تلفنی مصیبتبار ماسلوف بحث میکرد.
نائوم بیخوفسکی از اسارها
اعلام کرد: "بگذارید رفقای ما بدانند که ما آنها را ترک نکردهایم، بگذارید
بدانند که ما با آنها خواهیم مرد." لیبرالها و محافظهکاران برخاستند تا رأی
مثبت دهند که به کسانی که در کاخ زمستانی زیر آتش سنگر گرفته بودند،
بپیوندند، که آنها نیز آمادهاند برای رژیم بمیرند.
کنتس سوفیا
پانینا از حزب کادت
اعلام کرد که "در مقابل توپ خواهد ایستاد."
نمایندگان بلشویک با تحقیر، رأی منفی دادند. آنها
گفتند که آنها هم خواهند رفت، اما نه به کاخ: بلکه به شورا.
پس از اتمام
شمارش، این دو سفر رقیب در تاریکی آغاز شدند.
در اسمولنی،
ارلیخ از بوند یهودی با خبری در مورد تصمیمات نمایندگان دومای شهر،
روند کار را قطع کرد. گفت که زمان آن فرا رسیده است که کسانی که "نمیخواهند
حمام خون ببینند" به راهپیمایی به سمت کاخ بپیوندند، تا با کابینه اعلام
همبستگی کنند. دوباره جناح چپ با نفرین فریاد زد، در حالی که منشویکها، بوند، اسارها
و عدهای دیگر برخاستند و سرانجام از تالار خارج شدند. بلشویکها، اسارهای چپ، و
منشویک-انترناسیونالیستهای مضطرب را پشت سر گذاشتند.
میانهروهایی که خودشان را تبعید کرده بودند، در
زیر باران سرد شب قدمزنان، به خیابان نوسکی و دوما رسیدند. در آنجا
به نمایندگان دوما، اعضای منشویک و اسار کمیته اجرایی شوراهای دهقانان
پیوستند و همگی با هم حرکت کردند تا همبستگی خود را با کابینه نشان دهند. چهار نفر
در یک ردیف پشت شرایدر، شهردار، و سرگئی پروکوپوویچ، وزیر تدارکات،
راه میرفتند. این گروه سیصد نفره، در حالی که نان و سوسیس برای قوت وزیران حمل میکردند
و سرود مارسیز را با صدایی لرزان میخواندند، به راه افتادند تا برای دولت
موقت بمیرند.
حتی یک بلوک هم نتوانستند پیش بروند. در گوشه
کانال، انقلابیون راه آنها را سد کردند.
شرایدر و پروکوپوویچ فریاد زدند: "ما تقاضا
میکنیم که عبور کنیم! ما به کاخ زمستانی میرویم!"
ملوانی، با
تعجب، اجازه عبور به آنها نداد.
راهپیمایان چالش
کردند: "اگر میخواهید به ما شلیک کنید! ما آمادهایم بمیریم، اگر دل شلیک به
روسها و رفقا را دارید. ما سینههای خود را در برابر اسلحههای شما سپر میکنیم!"
این بنبست عجیب
ادامه یافت. چپها از شلیک خودداری کردند، راستها حق خود را برای عبور و/یا کشته
شدن طلب میکردند.
شخصی به ملوانی که با سرسختی از کشتن او خودداری
میکرد، فریاد زد: "چه
کار خواهید کرد؟"
شرح حال شاهد عینی جان رید از آنچه در
ادامه اتفاق افتاد، مشهور است.
ملوان دیگری آمد، بسیار عصبانی. او با انرژی
فریاد زد: "ما شما را کتک خواهیم زد! و در صورت لزوم به شما شلیک هم خواهیم
کرد. حالا به خانه بروید و ما را راحت بگذارید."
چنین
سرنوشتی شایسته قهرمانان دموکراسی نبود. پروکوپوویچ در حالی که بر روی جعبهای ایستاده
و چترش را در هوا تکان میداد، به پیروانش اعلام کرد که باید این ملوانان را از
خودشان نجات دهند. گفت: "ما
نمیتوانیم اجازه دهیم خون بیگناه ما به دست این مردان نادان ریخته شود!... کشته
شدن در خیابان به دست متصدیان خط آهن، در شأن ما نیست" - چه رسد به آنکه کتک
بخوریم! - "بیایید به دوما بازگردیم و دربارهی بهترین راه نجات کشور و
انقلاب بحث کنیم!"
با این سخنان، کسانی که خود را فدائیان دموکراسی
لیبرال اعلام کرده بودند، برگشتند و سفر بازگشت خجالتآور خود را آغاز کردند و
سوسیسهای خود را نیز با خود بردند.
مارتوف با جمعیت انبوه
در تالار مجمع باقی ماند. او همچنان مشتاق سازش بود. اکنون او طرحی را
پیشنهاد کرد که بلشویکها را به دلیل پیشدستی در خواست کنگره مورد انتقاد قرار میداد
و - دوباره - پیشنهاد کرد که مذاکرات برای یک دولت سوسیالیستی گسترده و فراگیر
آغاز شود. این طرح به پیشنهاد دو ساعت پیش او نزدیک بود - پیشنهادی که، علیرغم
میل لنین برای قطع رابطه با میانهروها، بلشویکها با آن مخالفت نکرده بودند.
اما دو ساعت
زمان زیادی بود.
در حالی که
مارتوف نشسته بود، هیاهویی در گرفت و فراکسیون دومای بلشویکها، با خوشحالی و تعجب
نمایندگان، به زور وارد تالار شدند. گفتند که آمدهاند "تا با کنگره
سراسری روسیه پیروز شوند یا بمیرند."
هنگامی که هلهله
فروکش کرد، خود تروتسکی برخاست تا به مارتوف پاسخ دهد.
گفت: "قیام تودههای مردم نیازی به توجیه
ندارد. آنچه اتفاق افتاده، یک قیام است، نه یک توطئه. ما انرژی انقلابی کارگران و
سربازان پترزبورگ را تقویت کردیم. ما آشکارا خواست تودهها برای یک قیام را شکل
دادیم، و نه یک توطئه. تودههای مردم پرچم ما را دنبال کردند و قیام ما پیروز شد.
و اکنون به ما میگویند: از پیروزی خود چشمپوشی کنید، امتیاز دهید، سازش کنید. با
چه کسی؟ میپرسم: ما باید با چه کسی سازش کنیم؟ با آن گروههای بدبختی که ما را
ترک کردهاند یا کسانی که این پیشنهاد را میدهند؟ اما به هر حال ما آنها را به
خوبی دیدهایم. دیگر هیچکس در روسیه با آنها نیست. قرار است یک سازش، به عنوان
بین دو طرف برابر، توسط میلیونها کارگر و دهقان نمایندگی شده در این کنگره انجام
شود، کسانی که آنها آمادهاند، نه برای اولین بار و نه برای آخرین بار، آنها را به
هر شکلی که بورژوازی صلاح بداند، معامله کنند. نه، در اینجا هیچ سازشی ممکن نیست.
به کسانی که ما را ترک کردهاند و به کسانی که به ما میگویند این کار را انجام
دهیم، باید بگوییم: شما ورشکستگان مفلوکی هستید، نقش شما تمام شده است. به جایی که
باید بروید: به زبالهدان تاریخ!"
فضا
یکباره منفجر شد از هیاهو. در میان کف زدنهای بلند و طولانی، مارتوف
ایستاد. او فریاد زد: "پس ما خواهیم رفت!"
هنگامی که او
برگشت، یک نماینده راه او را سد کرد. مرد با حالتی بین غم و اتهام به او خیره شد. گفت:
"و ما فکر میکردیم که حداقل مارتوف با ما خواهد ماند."
مارتوف با صدایی لرزان گفت: "روزی خواهید
فهمید که در چه جنایتی شریک هستید."
از تالار بیرون رفت.
کنگره بهسرعت قطعنامهای آکنده از خشم و نکوهش
علیه رفتگان، از جمله مارتوف، تصویب کرد. چنین نیشهایی برای اسارهای چپ و
منشویک-انترناسیونالیستهای باقیمانده ناخوشایند و غیرضروری بود - همانطور که
برای بسیاری از بلشویکها نیز بود.
بوریس کامکوف هنگامی که
اعلام کرد گروه او، اسارهای چپ، باقی ماندهاند، با گرمی تشویق شد. او سعی کرد
پیشنهاد مارتوف را احیا کند و با ملایمت از اکثریت بلشویکها انتقاد کرد. او به
شنوندگان خود یادآوری کرد که آنها دهقانان یا بخش عمده ارتش را با خود همراه نکردهاند.
سازش هنوز ضروری بود.
این بار تروتسکی
نبود که پاسخ داد، بلکه لوناچارسکی محبوب بود - کسی که قبلا با حرکت مارتوف
موافقت کرده بود. او تصدیق کرد که وظایف پیش رو سنگین است، اما "انتقاد
کامکوف از ما بیاساس است."
لوناچارسکی ادامه داد: "اگر در شروع این
جلسه هر قدمی برای رد یا حذف عناصر دیگر برداشته بودیم، کامکوف حق داشت. اما همه
ما به اتفاق آرا پیشنهاد مارتوف برای بحث در مورد راههای صلحآمیز حل بحران را
پذیرفتیم. و ما با رگباری از اعلامیهها مواجه شدیم. یک حمله سیستماتیک علیه ما
انجام شد. . . بدون شنیدن صحبتهای ما، حتی بدون زحمت بحث در مورد پیشنهاد خودشان،
آنها [منشویکها و اسارها] بلافاصله به دنبال این بودند که خود را از ما جدا کنند."
در پاسخ، میشد به لوناچارسکی اشاره کرد که لنین
هفتهها اصرار داشت که حزب او باید قدرت را به تنهایی در دست بگیرد. و با این حال،
علیرغم تمام این بدبینی، لوناچارسکی حق داشت.
چه با همبستگی
شادمانه، چه با سرسختی، چه با سردرگمی، یا هر چه که بود، مانند هر کس دیگری از هر
حزب دیگری، همه بلشویکهای حاضر در تالار از همکاری - یک دولت وحدت سوسیالیستی -
حمایت کردند، زمانی که مارتوف برای اولین بار آن را مطرح کرد.
بسی بیتی چنین اظهار داشت که تروتسکی در واکنش
به آن پیشنهاد نخستین، بهسرعتی که از او انتظار میرفت عمل نکرد؛ "شاید به
دلیل خاطرهای تلخ از اهانتهایی که پیشتر از جانب دیگر رهبران متحمل شده بود."
این قابل بحث
بود، و حتی اگر درست هم بود، منشویکها، اسارهای راست و دیگران انتخاب کرده بودند
که رأی را به صورت بلشویکها بکوبند. آنها بلافاصله از آن به سمت مخالفت رفتند و
کسانی را که در سمت چپ آنها بودند، محکوم کردند.
سوال لوناچارسکی
معقول بود: چگونه با کسانی همکاری میکنید که همکاری را رد کردهاند؟
گویی برای تاکید
بر این نکته، میانهروهایی که رفته بودند، در همان لحظه، جلسه را تنها "یک
گردهمایی خصوصی از نمایندگان بلشویک" مینامیدند. آنها اعلام کردند: "کمیته
اجرایی مرکزی معتقد است که کنگره دوم برگزار نشده است."
در تالار، بحث در مورد آشتی به ساعات تاریک شب
کشیده شد. اما اکنون، وزن افکار عمومی با لوناچارسکی و تروتسکی بود.
این پایان بازی
در کاخ زمستانی بود.
باد از میان شیشههای شکسته نفوذ میکرد. اتاقهای
وسیع سرد بودند. سربازان دلشکسته، که هدف خود را از دست داده بودند، از کنار عقابهای
دو سر تالار تاج و تخت سرگردان عبور میکردند. مهاجمان به اتاق شخصی
امپراتور رسیدند. خالی بود. آنها وقت خود را صرف حمله به تصاویر خود او کردند و با
سرنیزههای خود به نیکلای دوم خشک و موقر در اندازه واقعی که از دیوار
نظارهگر بود، میکوبیدند. نقاشی را مانند جانورانی با چنگال پاره کردند و خراشهای
بلندی از سر تا پاهای چکمهپوش امپراتور سابق به جا گذاشتند.
اشخاصی از دید محو و پدیدار میشدند، مطمئن
نبودند که دیگری کیست.
یک ستوان به نام سینوگوب همچنان متعهد به
دفاع از دولت باقی ماند. ساعتها در راهروهای محاصره شده گشت میزد و منتظر حمله
بود، در نوعی وحشت موقر و خلسهآور، صحنههایی مانند بریدههایی از یک داستان نیمهشنیده
از کنارش میگذشت: یک پیرمرد در لباس یک آدمیرال، بیحرکت روی یک صندلی نشسته بود؛
یک میز تلفن بدون چراغ و متروک؛ سربازانی که زیر چشمان نظارهگر پرترهها در یک
گالری پناه گرفته بودند.
مردان در راهپلهها
درگیر میشدند. هر صدای جیرجیر کفپوش میتوانست انقلاب باشد. یک دانشجوی نظامی در
حال حرکت به جایی بود، برای ماموریتی. او با آرامشی خشک هشدار داد که شخصی که
سینوگوب همین الان از کنارش رد شده است - بله، او همین الان از کنار کسی رد شده
بود - احتمالا یکی از دشمنان است. سینوگوب گفت: "خوب است، عالی است. تماشا کن!
من الان مطمئن میشوم." او برگشت و او را - مرد دیگر، دید که واقعا از حزب
شورشیان بود - با کشیدن کتش به پایین، مانند یک کودک در دعوای زمین بازی، بیحرکت
کرد تا نتواند دستانش را حرکت دهد.
حدود ساعت ۲ بامداد،
نیروهای کمیته نظامی انقلابی با تعداد زیادی به طور ناگهانی وارد کاخ شدند.
کونووالوف آشفته
با شرایدر تماس تلفنی گرفت. او گفت: "تمام چیزی که داریم، نیروی کوچکی از
دانشجویان نظامی است. دستگیری ما قریبالوقوع است." ارتباط قطع شد.
از راهروها،
وزیران صدای شلیکهای بیفایده را شنیدند. آخرین دفاع آنها. صدای پا. یک دانشجوی
نظامی نفسنفسزنان برای گرفتن دستور دوید. پرسید: "تا آخرین نفر بجنگیم؟"
آنها فریاد زدند:
"خونریزی نه! ما باید تسلیم شویم."
منتظر ماندند. یک حالت ناخوشایند عجیب. چگونه
بهتر است پیدا شوند؟ مطمئنا، نه در حال پرسه زدن با شرمساری، کتهایشان روی بازو،
مانند تاجرانی که منتظر قطار هستند.
کیشکین دیکتاتور کنترل
را به دست گرفت. او دو دستور نهایی دوران حکومت خود را صادر کرد.
گفت:
"پالتوهایتان را بگذارید. بیایید پشت میز بنشینیم."
آنها اطاعت کردند. و بدین ترتیب به صورت یک
تابلوی ثابت از یک جلسه کابینه بودند، هنگامی که آنتونوف با حالتی دراماتیک
وارد شد، کلاه هنری و غیرعادیاش به عقب روی موهای قرمزش هل داده شده بود. پشت سر
او، سربازان، ملوانان، گارد سرخ.
کونووالوف با
وقار تاثیرگذار، گویی در پاسخ به در زدن و نه یک قیام، گفت:
"دولت موقت
اینجاست. چه میخواهید؟"
آنتونوف گفت:
"به شما، همه شما، اعضای دولت موقت، اطلاع میدهم که تحت بازداشت
هستید."
پیش از انقلاب، در یک عمر سیاسی گذشته، یکی از
وزیران حاضر، مالیانویچ، به آنتونوف در خانهاش پناه داده بود. دو مرد به
هم نگاه کردند، اما به آن اشارهای نکردند.
گارد سرخ از اینکه
فهمیدند کرنسکی مدتهاست رفته است، خشمگین شدند. یکی با صدای بلند فریاد زد:
"همه این حرامزادهها را با سرنیزه بزنید!"
آنتونوف با آرامش پاسخ داد: "من اجازه هیچ
خشونتی علیه آنها را نخواهم داد."
با این کار، او وزیران را با خود برد و پیشنویسهای
خشن اعلامیههای آنها را پشت سر گذاشت، که خط خطی شده بودند، آن خطوط متقاطع مانند
رویاهای دیکتاتوری در طرحهای خیالپردازانه سرگردان بودند.
تلفنی شروع به
زنگ زدن کرد.
سینوگوب از
راهرو تماشا کرد. وقتی همه چیز تمام شد، دولت او رفته بود، وظیفهاش انجام شده
بود، او به آرامی برگشت و دور شد و به سمت درخشش نورافکنها رفت.
غارتگران در
میان اتاقهای تودرتو به دنبال اشیا میگشتند. آثار هنری را نادیده گرفتند و لباس
و خرت و پرت برداشتند. کاغذها را روی زمین لگدمال کردند. هنگام خروج، سربازان
انقلابی آنها را بررسی کردند و سوغاتیهایشان را مصادره کردند. یک ستوان بلشویک
سرزنش کرد: "این کاخ مردم است. این کاخ ماست. از مردم دزدی نکنید."
یک دسته شمشیر شکسته، یک شمع مومی. دزدان اموال
دزدیده شده خود را تسلیم کردند. یک پتو، یک کوسن مبل.
آنتونوف وزیران سابق را به بیرون هدایت کرد، جایی
که جمعیت خشن، خشمگین و برانگیخته با آنها روبرو شدند. با حالت حمایتگرانه در
مقابل زندانیان خود ایستاد. او و دیگر بلشویکهای با تجربه - و مغرور - اصرار میکردند:
"آنها را نزنید. این غیرمتمدنانه است."
اما خشم
غرغرکنان خیابانها به این آسانی آرام نمیشد. پس از لحظات پر اضطراب، با خوششانسی
بود که صدای شلیک مسلسل در نزدیکی باعث شد مردم از ترس متفرق شوند، آنتونوف از
فرصت استفاده کرد و از پل عبور کرد، بازداشتشدگان را هل داد و کشید تا آنها را در
قلعه پتر و پاول زندانی کند.
در حالی که در
سلولش در شرف بسته شدن بود، نیکیتین، وزیر امور داخلی منشویک، یک تلگرام از
رادای اوکراین در جیبش پیدا کرد.
گفت: "این
را دیروز دریافت کردم." آن را به آنتونوف داد. "حالا این مشکل شماست."
در اسمولنی، این کامنف لجوج بود که
خبر را به نمایندگان داد: "رهبران ضدانقلاب که در کاخ زمستانی سنگر
گرفته بودند، توسط پادگان انقلابی دستگیر شدند." او
هیاهوی شادمانهای به راه انداخت.
ساعت از ۳ صبح گذشته بود، اما هنوز کارهایی برای انجام
باقی مانده بود. برای دو ساعت دیگر کنگره گزارشهایی را شنید - در مورد واحدهایی
که به طرف آنها میآمدند، در مورد ژنرالهایی که اقتدار کمیته نظامی انقلابی را میپذیرفتند.
هنوز هم مخالفتهایی وجود داشت. شخصی خواستار آزادی وزرای اسار در زندان شد:
تروتسکی آنها را به عنوان رفقای دروغین مورد انتقاد شدید قرار داد.
حدود ساعت ۴ صبح، در یک پسنویس بیقید و بند به خروج
مارتوف، هیئتی از گروه او با شرمندگی دوباره وارد شدند و سعی کردند دوباره درخواست
او برای یک دولت سوسیالیستی مشترک را ارائه دهند. کامنف به تالار یادآوری کرد که
کسانی که مارتوف از سازش با آنها حمایت میکرد، به پیشنهاد او پشت کرده بودند. با
این حال، کامنف که همیشه میانهرو بود، برای به تعویق انداختن محکومیت تروتسکی از
اسارها و منشویکها اقدام کرد و آن را به طور محتاطانه در وضعیت بلاتکلیفی رویهای
قرار داد تا در صورت از سرگیری مذاکرات، از شرمساری جلوگیری کند.
لنین آن شب به
جلسه باز نمیگشت. او در حال برنامهریزی بود. اما او سندی را نوشته بود که
لوناچارسکی باید آن را ارائه میکرد.
لنین خطاب به "همه کارگران، سربازان و
دهقانان" قدرت شوراها را اعلام کرد و متعهد شد که فورا یک صلح دموکراتیک را
پیشنهاد کند. زمین به دهقانان منتقل خواهد شد. شهرها با نان تامین خواهند شد، به
ملتهای امپراتوری حق تعیین سرنوشت داده خواهد شد. اما لنین همچنین هشدار داد که
انقلاب همچنان در خطر است - از بیرون و از درون.
"کورنیلوفیستها
. . . در تلاشند تا نیروها را علیه پتروگراد هدایت کنند. . . سربازان! در برابر
کرنسکی، که یک کورنیلوفیست است، مقاومت کنید! . . . راهآهنچیها! تمام قطارهایی
را که کرنسکی علیه پتروگراد میفرستد، متوقف کنید! سربازان، کارگران، کارمندان!
سرنوشت انقلاب و صلح دموکراتیک در دستان شماست!"
خواندن کل سند
با صدای بلند، که این همه با تشویقهای تاییدآمیز قطع میشد، زمان زیادی برد. یک
تغییر کوچک کلامی، رضایت اسارهای چپ را تضمین کرد. یک جناح کوچک منشویک ممتنع داد
و مسیری را برای آشتی بین چپ-مارتوویسم و بلشویکها آماده کرد. مهم نبود. ساعت ۵ صبح روز ۲۶ اکتبر، مانیفست
لنین با اکثریت قاطع تصویب شد.
یک غرش. پژواک
آن محو شد در حالی که عظمت قطعنامه فریاد زده شده به آرامی آشکار میشد. مردان و
زنان به هم نگاه کردند. تصویب شد. این کار انجام شد.
دولت انقلابی
اعلام شد.
دولت انقلابی
اعلام شده بود، و این برای یک شب کافی بود. برای اولین جلسه، بیش از اندازه کافی
بود.
مطمئنا.
نمایندگان کنگره دوم شوراها خسته، مست از
تاریخ، با اعصابی که همچنان مانند سیم کشیده شده بود، از اسمولنی لنگان
لنگان خارج شدند. از مدرسه تعلیم و تربیت خارج شدند و قدم به لحظهای جدید از
تاریخ، نوع جدیدی از روز اول، یعنی حکومت کارگران، صبح در شهری جدید،
پایتخت یک دولت کارگری، گذاشتند.
آنها زیر آسمانی تیره اما در حال روشن شدن قدم به
زمستان گذاشتند.
***
برگرفته از کتاب
اکتبر اثر چاینا میهویل
چاینا میهویل نویسنده کتاب اکتبر: داستان انقلاب روسیه و همچنین این آمارگیر، سه لحظه انفجار، ریلسی، امبسیتاون، کراکن، شهر و شهر، و ایستگاه خیابان پردیدو است. آثار او برنده جایزه جهانی فانتزی، جایزه هوگو، و جایزه آرتور سی. کلارک (سه بار) شدهاند. چاینا در لندن زندگی و کار میکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر