۱۴۰۴ آبان ۱۳, سه‌شنبه

انقلاب فنلاند

اریک بلان

مقدمه ناصر اصغری

نوشته "انقلاب فنلاند" از آن جهت، برای حداقل خود من، جالب است که تحرک انقلابیون در دیگر جاهای امپراطوری روسیه را توضیح می دهد. خواندن آن را به همه علاقمندان توصیه میکنم.

***

انقلاب فنلاند

 

اریک بلان

 

در صد سال گذشته، روایت‌های انقلاب ۱۹۱۷ معمولا بر پتروگراد و سوسیالیست‌های روس تمرکز داشته‌اند. اما امپراتوری روسیه عمدتا از غیرروس‌ها تشکیل شده بود و آشوب‌ها در حاشیه‌های این امپراتوری اغلب به همان اندازه مرکز، انفجاری بود.

سقوط سلسله تزار در فوریه ۱۹۱۷، موجی انقلابی به راه انداخت که بلافاصله سراسر روسیه را فرا گرفت. شاید استثنائی‌ترین این جنبش‌ها انقلاب فنلاند بود؛ انقلابی که یک پژوهشگر آن را "روشن‌ترین نبرد طبقاتی اروپا در قرن بیستم" نامیده است.

 

استثنای فنلاند

فنلاندی‌ها در مقایسه با ملت‌های دیگر زیر سلطه تزار، وضعیتی متفاوت داشتند. فنلاند که در ۱۸۰۹ هزار و هشتصد و نه از سوئد جدا شد، اجازه خودگردانی دولتی، آزادی سیاسی و حتی پارلمانی منتخب و دموکراتیک خود را پیدا کرد. هرچند تزار تلاش کرد این خودگردانی را محدود کند، اما زندگی سیاسی هلسینکی شباهت بیشتری به برلین داشت تا پتروگراد.

در زمانی که سوسیالیست‌ها در دیگر نقاط امپراتوری روسیه مجبور بودند در احزاب زیرزمینی فعالیت کنند و توسط پلیس مخفی تعقیب می‌شدند، حزب سوسیال دموکرات فنلاند (اس. دی. پی) کاملا آشکار و قانونی فعالیت می‌کرد. مانند سوسیال دموکراسی آلمانی، فنلاندی‌ها از ‌۱۸۹۹ به بعد، حزبی وسیع کارگری و فرهنگی سوسیالیستی متراکم با سالن‌های اجتماعات، گروه‌های زنان کارگر، گروه‌های سرود و لیگ‌های ورزشی ساختند.

در زمینه سیاسی، جنبش کارگری فنلاند به راهبردی پارلمانی محور برای آموزش و سازماندهی صبورانه کارگران متعهد بود. سیاست آن در آغاز معتدل بود؛ سخن از انقلاب کم بود و همکاری با لیبرال‌ها رایج.

اما حزب اس. دی. پی در میان احزاب بزرگ سوسیالیست قانونی اروپا، منحصر به فرد بود، چون در سال‌های پیش از جنگ جهانی اول بیش‌تر رادیکال شد. اگر فنلاند جزو امپراتوری تزار نبود، احتمالا سوسیال دموکراسی فنلاند مانند اغلب احزاب سوسیالیست اروپای غربی، مسیری معتدل‌تر در پیش می‌گرفت؛ جایی که تندروها به مرور زیر سایه پارلمان و بروکراسی از جریان اصلی حذف می‌شدند.

ولی حضور فنلاند در انقلاب ۱۹۰۵ جهت حزب را به چپ برد. در اعتصاب سراسری نوامبر ۱۹۰۵، یکی از رهبران سوسیالیست فنلاند از شور مردمی شگفت‌زده می‌گوید: "ما در دوره‌ای شگفت‌انگیز زندگی می‌کنیم ... ملت‌هایی که مطیع و قانع به تحمل بار بردگی بودند، ناگهان یوغ را کنار گذاشته‌اند. جماعت‌هایی که تا امروز پوست درخت مصرف می‌کردند، حالا نان می‌خواهند."

پس از انقلاب ۱۹۰۵، نمایندگان سوسیالیست میانه‌رو، رهبران اتحادیه‌ها و مدیران حزبی خود را در اقلیت اس. دی. پی دیدند. با هدف اجرای رهنمود تئوری‌پرداز آلمانی، کارل کائوتسکی، از ۱۹۰۶ اکثریت حزب ترکیبی از تاکتیک قانونی و تمرکز پارلمانی با سیاست تیز طبقاتی را در پیش گرفتند. یکی از نشریات حزب اعلام کرد: "نفرت طبقاتی باید خوش‌آمد گفته شود، چرا که فضیلت است."

حزب اس. دی. پی بیان کرد که تنها جنبش مستقل کارگری می‌تواند منافع کارگران را پیش ببرد، خودمختاری فنلاند از روسیه را حفظ کند و دموکراسی سیاسی کامل را به دست آورد. انقلاب سوسیالیستی در نهایت ماموریت روز خواهد شد، اما تا آن زمان باید با صبر قدرت خود را گسترش داد و از برخوردهای پیش‌رس با طبقه حاکم پرهیز کرد.

این استراتژی سوسیال دموکرات انقلابی با پیام رادیکال و روش‌های آهسته اما پیوسته در فنلاند با موفقیت خیره‌کننده‌ای مواجه شد. تا ۱۹۰۷ بیش از ۱۰۰ هزار نفر جذب حزب شدند که آن را به بزرگترین سازمان سوسیالیست دنیا نسبت به جمعیت بدل کرد. در ژوئیه ۱۹۱۶، سوسیال دموکراسی فنلاند به اولین حزب سوسیالیست تبدیل شد که اکثریت پارلمان را به دست آورد. با اینحال، به دلیل سال‌های اخیر "روسی‌سازی" تزارها، بیشتر قدرت دولتی فنلاند در اختیار مدیریت روس بود. تنها در ۱۹۱۷، اس. دی. پی با چالش اکثریت پارلمانی سوسیالیستی در جامعه سرمایه‌داری رو‌به‌رو شد.

 

ماه‌های نخست

خبر شورش فوریه در پتروگراد فنلاند را غافلگیر کرد. اما با تایید شایعات، سربازان روس مستقر در هلسینکی علیه افسران خود شورش کردند، به گفته یک شاهد: "صبح سربازان و ملوانان با پرچم‌های سرخ در خیابان‌ها راه می‌رفتند؛ گاه در دسته‌ها سرود مارسیز می‌خواندند، گاه پراکنده نوارها و پارچه‌های سرخ پخش می‌کردند. گشت‌های آبی‌پوش مسلح شهر را زیر و رو می‌کردند و افسران را خلع سلاح می‌کردند؛ کسانی که حتی کمترین مقاومتی هم نشان می‌دادند یا از گرفتن نشانه سرخ سرباز می‌زدند، هدف گلوله قرار می‌گرفتند و همان‌جا رها می‌شدند."

مدیران روس بیرون رانده شدند، سربازان روسی مستقر در فنلاند وفاداری خود را به شورای پتروگراد اعلام کردند و نیروی پلیس فنلاند از پایین نابود شد. نویسنده محافظه‌کار، هنینگ سودرهیلم، روایتی از ۱۹۱۸ ارائه داد که دیدگاه نخبگان فنلاند را بازتاب می‌دهد: "سیاست مشخص حزب کار (حزب اس. دی. پی) نابودکردن کامل پلیس بود. پلیسی که ابتدای انقلاب توسط سربازان روس برکنار شد، هرگز دوباره شکل نگرفت. 'مردم' به این نهاد هیچ اعتمادی نداشتند، و به جای آن، گروه‌های محلی برای حفظ نظم با عنوان 'میلیشیا' تشکیل دادند؛ اعضای آن باید عضو حزب کار می‌بودند."

چه باید جایگزین مدیران روس محلی شود؟ برخی رادیکال‌ها خواهان دولت سرخ بودند اما در اقلیت بودند. مانند سایر نقاط امپراتوری، فنلاند در اسفند ماه موجی از خواست "وحدت ملی" را تجربه کرد. با امید به کسب خودمختاری گسترده از دولت موقت روسیه، شاخه‌ای از رهبران اس. دی. پی موضع دیرین حزب را رها کردند و با لیبرال‌های فنلاند ائتلاف کردند. برخی سوسیالیست‌های رادیکال این اقدام را "خیانت" و نقض آشکار اصول مارکسیستی حزب دانستند؛ با اینحال رهبران کلیدی دیگری برای جلوگیری از انشقاق در حزب، ورود به دولت را پذیرا شدند.

ماه عسل سیاسی فنلاند کوتاه بود. دولت ائتلافی به سرعت هدف مبارزه طبقات قرار گرفت، چون روحیه رزمندگی بی‌سابقه‌ای در کارخانه‌ها، خیابان‌ها و روستاها پدید آمد. برخی سوسیالیست‌ها بر ساخت میلیشیاهای کارگری مسلح تمرکز کردند. برخی دیگر اعتصاب، اتحادیه‌گرایی رزمنده و فعالیت کارخانه‌ای را پیش بردند. سودرهیلم این پویایی را چنین توصیف کرد: "پرولتاریا دیگر التماس نمی‌کرد بلکه مطالبه می‌کرد. هیچ وقت کارگر ــ به ویژه طبقه فرودست ــ چنان احساس قدرت نکرده بود که در سال ۱۹۱۷ در فنلاند داشت."

نخبگان فنلاند ابتدا امید داشتند ورود سوسیالیست‌های معتدل به دولت ائتلافی آن‌ها را وادار کند راهبرد مبارزه طبقاتی را کنار بگذارند. سودرهیلم با افسوس بیان کرد که این امیدها نقش بر آب شد: "حکومت مردم با سرعتی غیرمنتظره رشد کرد ... نخست و بیش از همه مقصر عمل حزب کار بود ... حتی اگر حزب کار در رفتارهای رسمی وقار نشان می‌داد، باز با شور خستگی‌ناپذیر ضد بورژوازی تبلیغ می‌کرد."

در حالی که سوسیالیست‌های میانه‌رو در دولت جدید و رهبران اتحادیه‌های کارگری سعی داشتند شور مردمی را فرو بنشانند، جناح رادیکال حزب مدام خواهان جدایی از بورژوازی بود. میان این دو قطب جریانی میانه‌روی نامشخص قرار داشت که حمایت محدودی از دولت جدید ارائه می‌کرد. هرچند بیشتر رهبران اس. دی. پی همچنان اولویت را به فعالیت پارلمانی دادند، اما اکثریت با موج مردمی همراه شدند یا دست‌کم مخالفت نکردند.

در برابر مقاومت غیرمنتظره، بورژوازی فنلاند به مرور تهاجمی‌تر و سرسخت‌تر شد. موریس کاررز، مورخ، می‌نویسد طبقه بالای فنلاند هرگز حاضر به "تقسیم قدرت با جریانی که آن را شیطان مجسم می‌دید" نشد.

 

قطبی‌شدن طبقاتی

فروپاشی دولت ائتلافی فنلاند از تابستان آغاز شد. تا مرداد ماه، تامین غذا مختل شد و شبح گرسنگی، کارگران فنلاندی را فرا گرفت. آشوب‌های غذایی از ابتدای ماه آغاز شد و سازمان اس. دی. پی هلسینکی دولت را به عدم اقدام جدی متهم کرد. اتو کوسینن، نظریه‌پرداز اصلی جناح چپ اس. دی. پی که سال بعد جنبش کمونیستی فنلاند را تأسیس کرد، گفت: "توده‌های گرسنه کارگر به سرعت به دولت ائتلافی بی‌اعتماد شدند."

اصرار سوسیالیست‌ها بر مبارزه آزادی ملی، قطبیت طبقاتی را شدت بخشید. آن‌ها برای پایان دادن به دخالت روسیه در امور داخلی سرسختانه جنگیدند. با کسب استقلال می‌خواستند با اکثریت پارلمانی و کنترل میلیشیاهای کارگری مجموعه‌ای بزرگ از اصلاحات سیاسی و اجتماعی اجرا کنند.

یک رهبر سوسیالیست در تیرماه توضیح داد: "تا حالا مجبور بودیم در دو جبهه بجنگیم ــ علیه بورژوازی خودمان و علیه دولت روس. اگر قرار است مبارزه طبقات ادامه یابد، اگر همه نیرویمان را روی یک جبهه، یعنی علیه بورژوازی خودمان، متمرکز کنیم، نیاز به استقلال داریم؛ چیزی که فنلاند برایش آماده است."

محافظه‌کاران و لیبرال‌های فنلاندی نیز بنابر دلایل خود خواهان تقویت خودمختاری بودند. اما حاضر نبودند برای این هدف روش‌های انقلابی به کار بندند و معمولا از درخواست استقلال کامل توسط اس. دی. پی پشتیبانی نمی‌کردند.

تقابل سرانجام در ماه ژوئیه رخ داد. اکثریت سوسیالیست در پارلمان فنلاند، طرح مهم قانون قدرت را پیشنهاد داد که به طور یک‌جانبه استقلال کامل فنلاند را اعلام می‌کرد. محافظه‌کاران مخالف بودند، اما قانون در هجدهم تیر تصویب شد. دولت موقت روسیه به رهبری الکساندر کرنسکی فورا اعتبار این قانون را رد کرد و تهدید کرد اگر اطاعت نشود، فنلاند را اشغال خواهد کرد.

وقتی سوسیالیست‌های فنلاند عقب‌نشینی نکردند، لیبرال‌ها و محافظه‌کاران فنلاند فرصت را غنیمت شمردند. برای منزوی کردن اس. دی. پی و پایان دادن به اکثریت پارلمانی حزب، از تصمیم کرنسکی برای انحلال پارلمان منتخب حمایت کردند. انتخابات جدیدی برگزار شد که غیرسوسیالیست‌ها با اختلافی اندک اکثریت را بردند.

انحلال پارلمان فنلاند نقطه عطف بود. تا این زمان، امید زیادی میان کارگران بود که پارلمان می‌تواند وسیله رهایی اجتماعی باشد. کوسینن توضیح داد: "بورژوازی ما نه ارتش داشت، نه پلیسی که به آن مطمئن باشد ... بنابراین به نظر می‌رسید بهترین راه، ادامه مسیر قانونی پارلمانی است که از آن طریق سوسیال دموکراسی می‌تواند یکی پس از دیگری پیروز شود."

اما حالا به وضوح تعداد رو به رشدی از کارگران و رهبران دریافتند پارلمان دوره خود را سپری کرده.

سوسیالیست‌ها کودتای ضد دموکراتیک را محکوم کردند و بورژواها را برای همکاری با دولت روس علیه حقوق ملی و نهادهای دموکراتیک فنلاند سرزنش نمودند. از نظر اس. دی. پی، انتخابات جدید غیرقانونی بود و با تقلب وسیع به پیروزی غیرسوسیالیست‌ها انجامید. اواسط اوت حزب دستور داد همه اعضایش دولت را ترک کنند. همچنین، سوسیالیست‌های فنلاندی بیش از پیش با بلشویک‌ها، تنها حزب روسی که از استقلال فنلاند حمایت می‌کرد، متحد شدند. همه طرف‌ها مصمم شدند و فنلاندی که پیشتر آرام بود، به سرعت به سوی انفجار انقلابی رفت.

 

مبارزه برای قدرت

تا اکتبر، بحران سراسر امپراتوری روسیه به اوج رسید. کارگران فنلاندی در شهر و روستا خشمگین بودند و از رهبران خود خواستند قدرت را به دست گیرند. درگیری‌های خشونت‌آمیز در سراسر فنلاند آغاز شد. با اینحال، بسیاری از رهبران اس. دی. پی باور داشتند می‌توان لحظه انقلاب را تا سازماندهی و مسلح شدن بهتر طبقه کارگر عقب انداخت. برخی هم از کنار گذاشتن میدان پارلمان می‌ترسیدند. یکی از رهبران سوسیالیست، کولرو مانر، در اواخر اکتبر گفت:"ما نمی‌توانیم برای مدت طولانی از انقلاب اجتناب کنیم ... اعتماد به ارزش فعالیت مسالمت‌آمیز از دست رفته و طبقه کارگر می‌آموزد که فقط به قدرت خود تکیه کند ... اگر درباره نزدیک بودن انقلاب اشتباه کنیم، خوشحال می‌شوم."

پس از پیروزی بلشویک‌ها در اکتبر، به نظر می‌رسید فنلاند بعدی خواهد بود. بی‌پشتیبانی نظامی دولت موقت روسیه، نخبگان فنلاند کاملا منزوی بودند. سربازان روس مستقر در فنلاند اغلب از بلشویک‌ها و شعار صلح حمایت می‌کردند. یک لیبرال فنلاندی گفت: "موج پیروز بلشویسم به آسیاب سوسیالیست‌های ما آب می‌دهد و آن‌ها قطعا قادرند چرخ را بچرخانند."

صفوف اس. دی. پی و بلشویک‌های پتروگراد از رهبران سوسیالیست فنلاند خواستند فورا قدرت را به دست گیرند. اما رهبری حزب مردد بود. هیچ کس مطمئن نبود آیا دولت بلشویکی بیش از چند روز دوام خواهد آورد. سوسیالیست‌های میانه‌رو به امید راه حل آرام پارلمانی چسبیدند. برخی رادیکال‌ها می‌گفتند گرفتن قدرت هم ممکن است و هم ضروری. اکثریت رهبران میان این دو گزینه مردد بودند.

کوسینن یادآوری کرد: "ما سوسیال دموکرات‌ها، متحد بر بستر جدال طبقاتی، یک روز تمایل به انقلاب داشتیم و روز بعد پس می‌کشیدیم."

از توافق بر قیام مسلحانه ناتوان شدند و به جای آن در ۱۴ نوامبر اعتصاب سراسری اعلام کردند، برای دفاع از دموکراسی در برابر بورژواها، تأمین نیازهای فوری اقتصادی کارگران و حفظ استقلال فنلاند. پاسخ مردمی این اعتصاب حتی فراتر از انتظار بود.

فنلاند فلج شد. در شهرهای مختلف، اس. دی. پی و گاردهای سرخ قدرت را به دست گرفتند، ساختمان‌های کلیدی را اشغال کردند و سیاستمداران بورژوا را بازداشت نمودند.

به نظر می‌رسید این الگو بزودی در هلسینکی نیز تکرار خواهد شد. ۱۶ نوامبر، شورای اعتصاب پایتخت رأی به تصرف قدرت داد. اما پس از کناره‌گیری رهبران اتحادیه و سوسیالیست‌های میانه‌رو از شورا، همان روز عقب نشستند. شورا تصمیم گرفت "چون اقلیت بزرگی مخالفت دارد، فرصت مناسبی برای تصرف قدرت به دست طبقه کارگر نیست، اما فشار به روی بورژوازی ادامه می‌یابد." اعتصاب هم خیلی زود پایان یافت.

مورخ فنلاندی، هانو سویکانن، تأکید کرده که اعتصاب نوامبر یک فرصت تاریخی از دست‌رفته بود: "شک نیست که این بهترین زمان برای تصرف قدرت توسط سازمان‌های کارگری بود. فشار مردمی فوق‌العاده و انگیزه مبارزه در اوج قرار داشت ... اعتصاب کل بورژوازی را جز موارد معدود نسبت به خطر حاد سوسیالیست‌ها آگاه کرد. آن‌ها تا آغاز جنگ داخلی آشکار، وقت را صرف سازماندهی تحت مدیریتی قوی کردند."

توجه به تردید اس. دی. پی در عمل جمعی، آنتونی آپتون نوشته: "انقلابیون فنلاندی در کل بی‌روح‌ترین انقلابیون تاریخ بودند." شاید این سخن تا نوامبر صحت می‌داشت، اما رخدادهای بعدی نشان داد قلب انقلابی سوسیال دموکراسی فنلاند در نهایت پیروز شد.

پس از اعتصاب عمومی، کارگران ناامید بیش‌تر به دنبال اسلحه رفتند و به اقدامات مستقیم روی آوردند. بورژوازی با تقویت میلیشیاهای "گارد سفید" و درخواست کمک نظامی از دولت آلمان خود را برای جنگ داخلی آماده کرد.

با وجود فروپاشی سریع انسجام اجتماعی، بسیاری رهبران سوسیالیست باز هم به مذاکره‌های بی‌ثمر پارلمانی ادامه دادند. اما این بار جناح چپ اس. دی. پی محکم‌تر ایستاد و اعلام کرد هرگونه تاخیر دیگر در اقدام انقلابی فاجعه به بار خواهد آورد. پس از مجموعه‌ای جدال‌های داخلی در دسامبر و اوایل ژانویه، بالاخره رادیکال‌ها برنده شدند.

در ژانویه، سخنان انقلابی اس. دی. پی به عمل تبدیل شد. برای شروع شورش، رهبران حزب شامگاه ۲۶ ژانویه یک فانوس قرمز در برج تالار کارگری هلسینکی روشن کردند. روزهای بعد، سوسیال دموکرات‌ها و سازمان‌های کارگری با سهولت قدرت را در همه شهرهای بزرگ فنلاند به دست گرفتند؛ روستاهای شمالی اما در اختیار طبقه بالا باقی ماند.

شورشیان فنلاند بیانیه‌ای تاریخی صادر کردند ــ انقلاب را ضروری دانستند چون بورژوازی فنلاند با کمک امپریالیسم خارجی کودتای ضدانقلابی علیه دستاورد‌های کارگران و دموکراسی به راه انداخته بود: "از این به بعد قدرت انقلابی فنلاند متعلق به طبقه کارگر و سازمان‌های اوست ... انقلاب پرولتاریایی شریف و قاطع است ... قاطع با دشمنان بی‌پروا مردم، اما آماده یاری‌رسانی به محرومان و قربانیان."



با اینکه دولت سرخ نوپا ابتدا سیاستی محتاطانه در پیش گرفت، فنلاند به سرعت به جنگ داخلی خونینی کشیده شد. تعویق در تصرف قدرت برای طبقه کارگر فنلاند هزینه سنگینی داشت، چون تا ژانویه بیشتر سربازان روس به کشورشان برگشته بودند. بورژوازی سه ماه پس از اعتصاب نوامبر توانست نیروهای فنلاند و آلمان را تقویت کند. در مجموع، بیش از ۲۷ هزار سرخ فنلاندی جان باختند و پس از شکست جمهوری سوسیالیست کارگری فنلاند در آوریل ۱۹۱۸، هشتاد هزار کارگر و سوسیالیست روانه اردوگاه‌های کار اجباری شدند.

مورخان بر سر اینکه آیا انقلاب فنلاند می‌توانست با شروعی زودتر و رویکرد تهاجمی‌تر موفق شود اختلاف نظر دارند. برخی می‌گویند فاکتور تعیین‌کننده دخالت نظامی امپریالیسم آلمان در مارس و آوریل ۱۹۱۸ بود. کوسینن نیز همین جمع‌بندی را دارد: "امپریالیسم آلمان به شکایت‌های بورژوازی ما گوش سپرد و برای نابودی استقلال تازه فنلاند آمادگی نشان داد؛ استقلالی که به درخواست سوسیال دموکرات‌های فنلاند توسط جمهوری شوروی روسیه اعطا شده بود. حس ملی‌گرایی بورژوازی از این موضوع آسیب ندید و یوغ امپریالیسم خارجی برای آنان ترسناک نبود وقتی به نظر می‌رسید وطنشان به وطن کارگران بدل می‌شود. حاضر بودند کل ملت را فدای راهزنان آلمانی کنند، به شرط آنکه جایگاه شرم‌آور خود به‌عنوان ارباب باقی بماند."

 

درس‌های آموخته

انقلاب فنلاند چه نکته‌ای به ما یاد می‌دهد؟ آشکارترین پیام آن اینکه انقلاب کارگری منحصر به مناطق مرکزی روسیه نبود. حتی در فنلاند آرام و پارلمانی، مردم به این نتیجه رسیدند که تنها حکومت سوسیالیستی راهی برای رهایی از بحران اجتماعی و ستم ملی است.

بلشویک‌ها هم تنها حزبی نبودند که توان جنبش کارگری را به قدرت رساندند. تجربه اس. دی. پی فنلاند تا حد زیادی نظر سنتی انقلاب یعنی تئوری کارل کائوتسکی را تایید می‌کند؛ از طریق سازماندهی و آموزش طبقاتی، سوسیالیست‌ها در پارلمان اکثریت بودند، راست‌گرایان پارلمان را منحل کردند و همین اقدام جرقه انقلاب را زد.

ترجیح حزب به راهبرد دفاعی پارلمانی در نهایت مانع سرنگونی حکومت سرمایه‌داری و حرکت به سوی سوسیالیسم نشد. در مقابل، سوسیال دموکراسی آلمان که مدتها خط کائوتسکی را رها کرده بود، در سال‌های ۱۹۱۸ و ۱۹۱۹ از حکومت سرمایه‌داری حمایت می‌کرد و هر تلاشی برای سرنگونی آن را با خشونت سرکوب نمود.

با این همه، فنلاند نه تنها قدرت‌ها بلکه محدودیت‌های احتمالی سوسیال دموکراسی انقلابی را هم نمایان کرد: تردید برای کنار گذاشتن پارلمان، کم بها دادن به اقدام جمعی و تمایل به سازش با سوسیالیست‌های میانه‌رو به خاطر حفظ وحدت حزب.

***

اریک بلان Eric Blanc سخنگوی ملی کارزار برنی سندرز و نویسنده "شورش ایالت‌های سرخ: موج اعتصاب معلمان و سیاست کارگری" است.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر