اریک بلان
درست صد سال پیش در چنین روزی، کارگران در روسیه جنگزده علیه
حکومت منفور تزاری قیام کردند. در پایان فوریه ۱۹۱۷، اعتصابها و تظاهرات به قیامی تبدیل شد که با نیروهای مسلح رژیم
درگیر - و در نهایت آنها را به سوی خود جلب کرد. با این حال، به شکل متناقضی،
اگرچه این قیام توسط جبهه گستردهای از کارگران و سوسیالیستها رهبری میشد، گروه
کوچکی از لیبرالها در راس قدرت قرار گرفتند.
این انقلاب چگونه شکل گرفت؟ نقش احزاب مختلف چه بود؟ و چرا انقلابی
دیگر در اکتبر رخ داد؟ به مناسبت صدمین سالگرد انقلاب فوریه، راهنمای مقدماتی برای
این رویداد سرنوشتساز تهیه کردهایم.
چه چیزی باعث انقلاب شد؟
تا سال ۱۹۱۷، رژیم تزاری تقریبا از همه گروههای
اجتماعی مهم کشور بیگانه شده بود. از بسیاری جهات، سیستم حکومتی خوششانس بود که
تا آن زمان دوام آورده بود.
دههها نوسازی سرمایهداری، نیروهایی را به وجود آورده بود که
تزاریسم نمیتوانست آنها را کنترل کند. مهمترین آنها طبقه کارگر بود. اگرچه
دستمزدبگیران در اقلیت بودند، اما تمرکز آنها در شهرها و مراکز کارگری بزرگ، به
آنها وزنی سیاسی فراتر از تعدادشان میداد. کارگران در سراسر امپراتوری، که از
حقوق و آزادیهای اولیه محروم و تحت استثمار شدید بودند، به سیاستهای رادیکال روی
آوردند.
در جریان انقلاب ۱۹۰۵، آنها تا مرز سرنگونی تزاریسم پیش رفتند - فقط با سرکوب وحشیانه
دولت بود که موج انقلابی عقب رانده شد. تا سال ۱۹۱۴ کشور دوباره در آستانه قیام بود، اما ورود روسیه به جنگ جهانی اول
در اول اوت، وقوع انقلابی جدید را برای چند سال دیگر به تعویق انداخت.
بزرگترین طبقه اجتماعی روسیه تا آن زمان، دهقانان بودند. آنها
نیز با شعار "زمین و آزادی" در سالهای ۱۹۰۵ تا ۱۹۰۷ قیام کردند، املاک را تصرف کردند،
زمینداران را اخراج کردند و جمهوریهای خودمختار روستایی ایجاد کردند. اگرچه زندگی
سیاسی در روستاها در نهایت آرام شد، اما تا سال ۱۹۱۶ اعتراضات دهقانی دوباره در حال افزایش بود. یک گزارش پلیسی از آن
دوران داستان را چنین روایت میکند: "در روستاها جنب و جوش انقلابی دیده میشود،
مشابه سالهای ۱۹۰۶-۱۹۰۷: همه جا مسائل سیاسی بحث میشود،
قطعنامههایی علیه زمینداران و بازرگانان تصویب میشود، و شاخههای سازمانهای
مختلف در حال تشکیل است."
طبقه بالای لیبرال رابطهای آمیخته با عشق و نفرت با رژیم داشت. از
یک طرف، عموما با وحشیانهترین و عقبماندهترین جنبههای تزاریسم مخالف بود و
امید داشت روسیه را به یک سلطنت مشروطه پایدار تبدیل کند. از طرف دیگر، ترس از
جنبش کارگری رو به رشد، تمایل داشت طبقات دارا را به آغوش دولت تزاری بازگرداند.
با این وجود، لیبرالها برای جلوگیری از انقلابی دیگر، از رژیم
التماس میکردند که قبل از دیر شدن، خود را اصلاح کند. اما از آنجا که تزار
نیکولای دوم از پذیرش پیشنهادهای آنها خودداری میکرد - و مشروعیت سلطنت به دلیل
فساد مشاور عرفانیاش، راسپوتین، روز به روز کمتر میشد - حتی لیبرالهای همیشه
بلاتکلیف نیز تا سال ۱۹۱۷ به منتقدان آشکار تبدیل شده بودند.
اعلام جنگ روسیه در اوت ۱۹۱۴ برای مدتی کوتاه محبوبیت دولت را افزایش داد، اما این محبوبیت به
زودی از بین رفت. میلیونها سرباز، که اکثرا ریشه دهقانی داشتند، در جبهه جنگ جان
خود را از دست دادند. بحران اقتصادی آغاز شد و اعتصابها در کارخانهها گسترش
یافت. در سال ۱۹۱۶، مردمان بومی آسیای مرکزی تحت
حکومت تزاری علیه دولت روسیه شورش کردند و شورشهای نان توسط زنان طبقه کارگر در
سراسر امپراتوری شعلهور شد. در ۲۲ فوریه ۱۹۱۷، روز قبل از آغاز انقلاب فوریه،
یک گزارش پلیس پتروگراد به وضعیت انفجاری چنین اشاره کرد: "تودههای
کارگر به شدت از کمبود غذا ناراحت هستند. تقریبا همه ماموران پلیس هر روز شکایتهایی
میشنوند که آنها دو، سه روز یا بیشتر نان نخوردهاند. بنابراین به راحتی میتوان
انتظار بینظمیهای بزرگ خیابانی را داشت. وخامت اوضاع به حدی رسیده بود که بعضیها،
وقتی خوششانس بودند و میتوانستند دو قرص نان بخرند، صلیب میکشیدند و از شادی
اشک میریختند."
قیام چگونه آغاز شد؟
انقلاب در روز جهانی زن، ۲۳ فوریه (مطابق تقویم جولیانی روسیه تزاری که سیزده روز از تقویم
مدرن عقبتر بود) در پتروگراد آغاز شد. کارگران زن صنایع نساجی در منطقه ویبورگ با
خودداری از کار و رفتن به خیابانها برای درخواست نان، ابتکار عمل را به دست
گرفتند. آنها از کارگاههای همسایه دعوت کردند تا به اعتصاب بپیوندند - و وقتی
حرف کافی نبود، به پرتاب سنگ و آهنپاره روی آوردند. در پایان روز، دهها هزار نفر
به اعتصابها و تظاهرات پیوسته بودند. نان، صلح و پایان حکومت مطلقه، خواستههای
اصلی بودند.
لئون تروتسکی در تاریخ مشهور خود درباره سال ۱۹۱۷ خاطرنشان کرد که مشارکت مردمی موتوری بود که انقلاب را به پیش میراند: "در آن لحظات حساس که نظم قدیمی
دیگر برای تودهها قابل تحمل نیست، آنها موانعی را که آنها را از عرصه سیاسی دور
نگه میدارد، میشکنند، نمایندگان سنتی خود را کنار میزنند و با دخالت خود، بنیان اولیه برای یک رژیم جدید ایجاد میکنند.
... تاریخ یک انقلاب برای ما قبل از هر چیز تاریخ ورود اجباری تودهها به قلمرو
حکمرانی بر سرنوشت خودشان است."
اعتصابها و تظاهرات در ۲۴ فوریه مانند گلوله برف بزرگ شد. تا روز بعد، پتروگراد با یک
اعتصاب عمومی فلج شده بود. یک سوسیالیست حال و هوای آن زمان را چنین به یاد آورد:
"فضا پرتنش بود... شور رفاقتی وجود داشت. ما با هم در مبارزه زندگی میکردیم
یا میمردیم." وقتی کارگران در خیابان اصلی پایتخت، "نوسکی
پروسپکت" جمع شدند، بلافاصله با نیروهای مسلح دولت روبرو شدند. گزارش یک
مامور پلیس مخفی تزاری توصیف میکند که بعد چه اتفاقی افتاد: "از
آنجا که واحدهای نظامی جمعیت را سد نکردند و در برخی موارد حتی اقداماتی برای خنثی
کردن پلیس انجام دادند، تودهها مطمئن شدند که مجازات نخواهند شد. اکنون، پس از دو
روز راهپیمایی در خیابانها بدون مانع، و با اینکه عناصر انقلابی شعارهای 'مرگ بر
جنگ!' و 'مرگ بر دولت!' را سردادند، مردم تشویق میشوند که فکر کنند انقلاب آغاز
شده، که موفقیت در دست تودههاست، که مقامات قدرت سرکوب جنبش را ندارند زیرا ارتش
از حمایت از آنها خودداری کرده است."
برخی در حلقه نخبگان امپراتوری هنوز امیدوار بودند که اعتراضات به
سادگی فروکش کند. ملکه الکساندرا به شوهرش تزار نیکولای دوم نوشت: "اعتصابکنندگان
و آشوبگران در شهر اکنون حالتی چالشبرانگیزتر از همیشه دارند. این بینظمیها
توسط اوباش ایجاد میشود. جوانان و دختران این طرف و آن طرف میدوند و فریاد میزنند
که نان ندارند؛ آنها این کار را فقط برای ایجاد هیجان انجام میدهند. اگر هوا سرد
بود، احتمالا همه در خانه میماندند. اما این قضیه میگذرد و آرام میشود."
کسانی در رژیم که درک بهتری از واقعیت داشتند، رویکردی فعالتر در
پیش گرفتند. مقامات، با امید به غرق کردن انقلاب در خون، به سربازان دستور دادند
روز بعد به روی معترضان آتش باز کنند.
سربازان چه نقشی بازی کردند؟
اولین ترکها در انضباط نظامی در ۲۵ فوریه ظاهر شد. یک شرکتکننده بلشویکی لحظهای به خصوص نمایشی از
برادری را توصیف کرد: "نوک
سرنیزهها به سینه اولین ردیف تظاهرکنندگان میخورد. پشت سر، آواز سرودهای انقلابی
شنیده میشد، در جلو سردرگمی بود. زنان، با چشمانی پر از اشک، به سربازان فریاد میزدند،
'رفقا، سرنیزههایتان را بردارید، به ما بپیوندید!' سربازان تحت تاثیر قرار
گرفتند. آنها نگاههای سریعی به همرزمان خود انداختند. لحظهای بعد، یک سرنیزه به
آرامی بلند شد، به آرامی از بالای شانههای تظاهرکنندگان نزدیک شونده بالا رفت. کف
زدن رعدآسا بلند شد."
اما حالا که به سربازان دستور داده شده بود به روی جمعیت آتش
بکنند، چه اتفاقی میافتاد؟
در ابتدا، به نظر میرسید طرح دولت برای سرکوب انقلاب موفق خواهد
شد. وقتی کارگران در ۲۶ فوریه به مرکز شهر بازگشتند،
بیشتر سربازان از فرمان افسران خود برای متفرق کردن تظاهرات با تیراندازی اطاعت
کردند. در پایان روز، صدها معترض کشته شده بودند. یک رهبر سوسیالیستی که آن شب به
دلیل این کشتار دلسرد شده بود، نتیجه گرفت که "انقلاب در حال تمام شدن است...
اکنون هیچکس نمیتواند کاری به دولت بکند چون اقدام قاطعی انجام داده است."
رویدادهای ۲۷ فوریه نشان داد که این بدبینی بیاساس بوده است. سربازان عادی، که
اکثریت قریب به اتفاق آنها ریشه دهقانی داشتند، به نقطه شکست خود رسیده بودند. سربازان
تیپ (هنگ) والینسکی آن صبح شورش کردند؛ هم از نقشی که ناچار بودند روز قبل در
کشتار ایفا کنند بیزار بودند و هم تحتتأثیر شکایتها و نارضایتیهای دیرینهی
خودشان قرار داشتند. آنها از شلیک به معترضان بیشتر خودداری کردند و در عوض افسر
فرمانده خود را تیرباران کردند. مانند کارگران زن نساجی در روز ۲۳، سربازان والینسکی در سراسر شهر
پراکنده شدند تا شورش را به همقطاران خود گسترش دهند. تا بعدازظهر، ارتش در
پتروگراد از هم پاشیده بود. کارگران شورشی و سربازان معترض اکنون خیابانها را در
کنترل خود داشتند.
رهبر میانهرو لیبرال، میخاییل رودزیانکو، برای توصیف وضعیت به
تزار تلگراف زد:
"دولت برای متوقف کردن بینظمیها ناتوان
است. به نیروهای پادگان نمیتوان اعتماد کرد. گردانهای ذخیره هنگ های گارد در چنگال شورش هستند،
افسران آنها کشته میشوند. پس از پیوستن به اوباش و قیام مردم، آنها به سمت
دفاتر وزارت کشور و دوما امپراتوری در حرکت هستند."
یک گزارش تلگرافی از ژنرال خابالوف به ژنرال ایوانوف تصویری مشابه
ترسیم کرد:
ایوانوف: در کدام بخشهای شهر نظم برقرار است؟
خابالوف: کل شهر در دست انقلابیون است. تلفن کار نمیکند، ارتباط
بین بخشهای مختلف شهر وجود ندارد.
ایوانوف: چه مقاماتی بر بخشهای مختلف شهر حکومت میکنند؟
خابالوف: نمیتوانم به این سوال پاسخ دهم.
ایوانوف: آیا همه وزارتخانهها به درستی کار میکنند؟
خابالوف: وزیران توسط انقلابیون دستگیر شدهاند.
ایوانوف: در حال حاضر چه نیروهای پلیسی در اختیار شماست؟
خابالوف: هیچ.
باید اشاره کرد که این رویدادها با این تصور غلط رایج که انقلاب
فوریه صلحآمیز بود یا این که تزاریسم صرفا به دلیل عدم حمایت مردمی "سقوط
کرد" در تضاد است. دولت "فرو نریخت" - سرنگون شد.
آیا انقلاب خودجوش بود؟
نویسندگان لیبرال عموما رویدادهای فوریه را "بیرهبر" و
"خودجوش" تصویر کردهاند. این ایده با روایتی که میگوید فوریه یک
انقلاب مشروع مردمی بود در حالی که اکتبر یک توطئه توسط اقلیت بیرحم بلشویکی بود،
همخوانی دارد. برای مثال، نیویورک تایمز اخیرا نوشت که "انقلاب فوریه عمدتا
خودجوش و بیسازمان بود... بدون رهبران مشخص" - در مقابل، اکتبر یک
"کودتا" بود.
مشکل این روایت نه تنها این است که پویائی دموکراتیک انقلاب اکتبر را نادیده
میگیرد. نه تنها عیب آن این است که هیچ جنبش تودهای هرگز واقعا بیرهبر نیست - حتی
وقتی سازمانهای رسمی درگیر نباشند، برخی افراد یا گروهها همیشه ابتکار عمل را به
دست میگیرند. مسئله عمیقتر است: برخلاف روایت "خودجوشی"، سازمانها و
رهبران سوسیالیستی در واقع نقشی حیاتی در شکلدهی به انقلاب فوریه ایفا کردند.
تا اوایل سال ۱۹۱۷، تقریبا همه در پتروگراد میدیدند که یک قیام تودهای قریبالوقوع
است. سوسیالیستها اعتصابها را آغاز کردند و تلاشهای سازماندهی خود را در داخل
ارتش، مدارس و کارخانهها عمیقتر کردند. آنها از طریق بیشمار اعلامیه و
سخنرانی، خواستار سرنگونی تزار شدند. در ۲۰ فوریه، یک مقام دولتی افسوس خورد که "هر چه بیشتر، حال و
هوای توده کارگر تحت تاثیر تبلیغات انقلابی بیوقفه و سیستماتیک در حال افزایش است."
تاریخدانان در مورد این که تبلیغات سوسیالیستی برای بزرگداشت روز
جهانی زن تا چه اندازه مستقیما مسئول وقوع انقلاب در ۲۳ فوریه بود، بحث کردهاند. در آن روز، اعلامیه گروه مارکسیستی بینمنطقهای
اعلام کرد: "دولت مقصر است، آنها
این جنگ را آغاز کردند و نمیتوانند آن را پایان دهند. آنها کشور را از هم میدرند،
تقصیر آنهاست که شما گرسنه هستید. سرمایهداران مقصر هستند - این جنگ برای سود آنها
به راه افتاده است... کافی است! مرگ بر دولت جنایتکار، و تمام باند غارتگران و
قاتلان آن. زنده باد صلح... مرگ بر حکومت مطلقه! زنده باد دولت موقت انقلابی!"
اگرچه شواهد مربوط به خود روز ۲۳ قطعی نیست، اما تحریکات سوسیالیستی به طور غیرقابل انکاری
راه را برای قیام هموار کرد - و یک بار که آغاز شد، سوسیالیستهای سازمانیافته
نقشی تعیینکننده در نتیجه آن ایفا کردند. در روزهای بعد، آنها تظاهرات خیابانی
را رهبری کردند، اعتصابها را برانگیختند، بنر ساختند، در جلسات تودهای سخنرانی
کردند، در داخل ارتش تبلیغات کردند و اقدامات مسلحانه را هماهنگ کردند. به گفته مایکل ملانکون تاریخدان: "سوسیالیستها هیچ برنامه خاصی از
قبل برای راهاندازی ناآرامیها انقلابی در ۲۳ فوریه و به ثمر رساندن آنها در ۲۷ فوریه نداشتند. آنچه آنها داشتند، همانطور که شواهد قریب به
اتفاق نشان میدهد، گرایشی برای ترویج اعتصابها و تظاهرات بود و، در صورتی که
نشانهای از موفقیت دیده میشد، آنها را طولانیتر کرده و به سمت انقلاب هدایت میکردند.
در هر مرحله، دخالت و حضور مستقیم و منظم سوسیالیستها صورت گرفت."
دخالت سوسیالیستها نه تنها برای پیروزی
نهایی انقلاب فوریه، بلکه برای شکل ویژهی اقتدار حکومتی که جایگزین تزاریسم شد،
نقشی حیاتی داشت. روند رویدادها در پتروگراد تا حد زیادی تحت تأثیر تعارضها/کشمکشها
میان سوسیالیستها بر سر یک انتخاب راهبردی اساسی در سال ۱۹۱۷ بود: اینکه آیا باید بر هژمونی پرولتاریا تأکید کنند یا به یک
اتحاد با بورژوازی لیبرال تن دهند..
سوسیالیستها چه میخواستند؟
در فوریه - و در طول سال ۱۹۱۷ - جنبش سوسیالیستی بین رادیکالها و میانهروها تقسیم شده بود.
سوسیالیستهای چپ شامل بلشویکها، مارکسیستهای بدون جناح، سوسیالیستهای انقلابی
چپ و منشویکهای چپ میشدند. از بین این گروهها، بلشویکها بزرگترین بودند و به
زودی به نیروی پیشرو رادیکال کشور تبدیل شدند. پیام آنها ساده بود: تنها راه
برآورده کردن نیازهای مردم و رهبری انقلاب دموکراتیک "تا انتها" این بود
که کارگران، با رهبری یک اتحاد با دهقانان، قدرت را به دست بگیرند.
بلشویکها با رد درخواستها برای تشکیل ائتلاف با لیبرالها، اعلام
کردند که برپایی یک رژیم متشکل از کارگران و سربازان برای تأمین صلح، نان، اصلاحات
ارضی، برقراری روزِ کار هشتساعته و ایجاد یک مجلس مؤسسان منتخب دموکراتیک ضروری
است. آنها استدلال میکردند که با بهدست گرفتن قدرت، کارگران روسیه جرقه یک
انقلاب سوسیالیستی جهانی را خواهند زد. یک بیانیه (proclamation) بلشویکی در ۲۷ فوریه، موضع آنان را بهخوبی نشان میدهد.
"اولین و مهمترین وظیفه دولت موقت انقلابی این است که فورا با
پرولتاریای کشورهای درگیر جنگ ارتباط برقرار کند تا کارگران سراسر جهان را علیه
ستمگران و صاحبان سرمایه بسیج کند - علیه دولتهای شبیه تزاریسم و جناحهای سرمایهداری
- و بلافاصله آن کشتار خونین تحمیلشده بر مردم را متوقف سازد. "
در روزهای آغازین قیام، این رادیکالها بودند که پیشقدمی و ابتکار
عمل را در اختیار داشتند. اما دعوت آنها از کارگران برای جمع شدن در ایستگاه
فنلاند و تشکیل دولت موقت انقلابی خودشان، با استقبال روبرو نشد. در عوض، جمعیت به
پیشنهاد سوسیالیستهای میانهرو در ۲۵ فوریه در کاخ تورید گرد آمد و (همانطور که در سال ۱۹۰۵ انجام شده بود) نمایندگانی برای یک
شورای کارگری تازه انتخاب کرد. سویت!
از میان میانهروها، منشویکها تاثیرگذارترین بودند. برخلاف بلشویکها،
آنها بورژوازی را متحدی ضروری و اجتنابناپذیر برای پرولتاریا در مبارزه برای
دگرگونی اجتماعی و دموکراسی میدانستند. احساس میکردند که یک اتحاد با لیبرالیسم
برای شکست تهدید ضد انقلاب دست راستی لازم است. به گفته رهبر منشویک گرجستان، نوئه
ژوردانیا، "باید سعی کرد ماهیت انقلاب حاضر را درک کرد که در راس آن سه نیروی
اصلی قرار دارند: ۱) پرولتاریا ۲) بورژوازی مترقی و ۳) ارتش. . . غیرممکن است که تاکیتکهای امروز را تابع منافع یک طبقه کرد."
در راستای این رویکرد، سوسیالیستهای میانهرو پیشنهاد چپها مبنی
بر اینکه شورای جدید تمام قدرت را به دست خود بگیرد، رد کردند. به گفته منشویکها،
کارگران نباید تا لحظه انقلاب سوسیالیستی در دولت مشارکت کنند، شرایطی که برای آن
در روسیه کشاورزی توسعهنیافته فراهم نبود. در روزهای پایانی فوریه، رهبران منشویک
با موفقیت شورا را متقاعد کردند که تاسیس یک مدیریت کاملا بورژوایی را تصویب کند.
لیبرالها چه کردند؟
رهبران لیبرال روسیه انقلاب نمیخواستند. در اولین روزهای اعتراضات،
آنها از شرکت کردن یا حمایت از مبارزه خودداری کردند. در عوض، از تزار التماس
کردند که دولت را اصلاح کند تا معترضین آرام شوند و نظم دوباره برقرار شود. اما
تزار نیکولای - که به درستی توسط یک شاعر روسی "سرسخت، اما بدون اراده"
توصیف شده است - التماسهای آنها را رد کرد. در ۲۷ فوریه، نیکولای اظهار نظر کرد که "باز هم این رودزیانکو چاق
چله، چرت و پرت زیادی برایم نوشته است، که من حتی به آن پاسخ هم نخواهم داد."
لیبرالها که هیچ گزینه دیگری نداشتند، در نهایت تصمیم گرفتند برای
مهار انقلاب، با آن همراهی کنند. رهبران ارشد آنها در ۲۷ فوریه یک کمیته موقت تشکیل دادند که خود را بالاترین مرجع حکومتی
اعلام کرد. این نهاد، با اینحال، رها شد زیرا لیبرالها در بین کارگران و سربازان
شورشی حمایتی نداشتند. برای حکومت کردن موثر، شما به یک دستگاه مسلح نیاز دارید -
و در پتروگراد کسانی که اسلحه داشتند، از شورا حمایت میکردند.
خوشبختانه برای لیبرالها، سوسیالیستهای میانهرو هیچ تمایلی برای
تشکیل یک دولت کارگری نداشتند. رهبران شورا و لیبرال که به همان اندازه مشتاق پر
کردن خلاء قدرت بودند، در عصر اول مارس با هم ملاقات کردند. دومی مجبور شد شرایط
شورا برای حمایت مشروط را بپذیرد: دولت موقت جدید باید آزادی سیاسی و برابری
قانونی برای همه را اعطا کند، پلیس را لغو و یک میلیشیا مردمی ایجاد کند، همه
زندانیان سیاسی را آزاد کند، از اقدام تلافیجویانه علیه سربازان معترض خودداری
کند و در اسرع وقت یک مجلس موسسان تشکیل دهد.
اینها پیروزیهای مهمی بودند. اما سوالات تعیین کننده جنگ و اصلاحات ارضی به طور آشکاری
در توافقنامه غایب بودند. همچنین مسئله سلطنت نیز وجود داشت، که لیبرالها هنوز
امیدوار بودند آن را به عنوان سنگری برای "قانون و نظم" حفظ کنند. تزار
نیکولای دوم در دوم مارس کنارهگیری کرد و پیشنهاد داد تاج و تخت را به برادرش
میخائیل الکساندرویچ بسپارد. اعتراضات از پایین، میخائیل را متقاعد کرد که روز بعد
عاقلانه این پیشنهاد را رد کند.
پس از سلطنتی چند صد ساله، سلسله رومانوف بالاخره سرنگون شده بود. یک مجله سربازی
شادی مردمی را بیان کرد: " زمانهایی هست که میخواهی تمام دنیا را در شور و وجد در
آغوش بگیری و بیپایان همه را ببوسی." یک گزارشگر بریتانیایی منچستر گاردین
نیز به طور مشابه مشاهده کرد که "کل کشور از شدت شادی دیوانه شده است، پرچمهای
قرمز تکان میدهند و مارسییز میخوانند. این حتی از وحشیترین رؤیاهای من هم فراتر
رفته و به سختی میتوانم باور کنم که واقعی است. "
چرا "قدرت دوگانه" شکست خورد؟
تا اوایل مارس، ساختار اساسی "قدرت دوگانه" در پایتخت و
سراسر امپراتوری ایجاد شده بود. دولت موقت اسماً بر کشور حکومت میکرد، اما شوراها
قدرت و اقتدار واقعی بیشتری داشتند. این مدیریت / اداره که توسط هیچکس انتخاب
نشده بود و از طبقات پایین جدا شده بود، بقایش به حمایتی که از سوی رهبری سوسیالیستهای
میانهرو دریافت میکرد، بستگی داشت. در نگاه اکثر کارگران و سربازان فعال سیاسی،
شوراها تنها مرجع قانونی و مشروع بودند - رژیم بورژوایی تنها تا جایی حمایت میشد
که دستورات از پایین را اطاعت کند. بنابراین کارگران و نمایندگان آنها مجبور
بودند یک "کنترل" سخت بر دولت اعمال کنند تا مطمئن شوند که خواستههای
آنها برآورده میشود.
در ابتدا، منشویکها به این موضع مخالفانه پایبند بودند و سعی
کردند از قدرت خود برای هدایت دولت به سمت سیاستهای پیشرو استفاده کنند. در اولین
هفتههای انقلاب، آنها تلاشهای لیبرالها برای حفظ حکومت سلطنتی را رد کردند؛
کنترل سیاسی شورا بر ردههای ارتش را اعلام کردند؛ و یک کمپین بینالمللی گسترده
برای تحت فشار قرار دادن دولتهای روسیه و خارجی به منظور برداشتن گامهای عملی و
مشخص به سوی پایان جنگ آغاز کردند. به نقل از مارک فرو، "شورا کمیته دوما
[لیبرال] را در سکان هدایت قرار داد، اما برای هدایت آن به دلخواه خود، یک اسلحه
به سرش گرفت."
قابلیت اجرای طرح "قدرت دوگانه" منشویکها به دو عامل
بستگی داشت: توانایی بورژوازی برای برآوردن خواستههای فوری مردم و توانایی
پرولتاریا برای خودداری از پیشروی بیش از حد و سریع. رویدادها به زودی نشان دادند
که هیچ یک از طبقات به گونهای که منشویکها امیدوار بودند رفتار نکردند. «علیرغم
کمپین شورا برای صلح، لیبرالهای روسیه - که از سوی امپریالیسم فرانسه و بریتانیا
حمایت میشدند - جنگ را ادامه دادند و اعلام کردند که هیچ اصلاح اجتماعی عمدهای
تا پیروزی نظامی اجرا نخواهد شد. وقتی اخبار برنامههای جنگ دولت / اداره در آوریل
عمومی شد، تظاهرات و شورشهای ضد دولتی در پایتخت، برخلاف خواست رهبری شور۱، شعلهور
شد.
این "بحران آوریل" آشکار
کرد که دولت موقت فعلی فاقد مشروعیت مردمی برای حکومت کردن است. یک بازسازماندهی
از دولت / اداره - و استراتژی منشویکها - مورد نیاز بود. منشویکها که مجبور به
انتخاب بین مخالفت اصولی خود با مشارکت در یک دولت سرمایهداری و تعهدشان به یک
اتحاد با لیبرالها شدند، دومی را انتخاب کردند.
تصمیم سوسیالیستهای میانهرو برای ورود به دولت موقت در ماه مه، یک
نقطه عطف بزرگ بود. با گره زدن سرنوشت خود به یک اتحاد فلجکننده حکومتی با سیاستمداران
لیبرال، آنها به سرعت از پایگاه تودهای خود بیگانه شدند و صحنه را برای ظهور نیروهایی
فراهم کردند که خواستار تغییرات رادیکالتر بودند. همانطور که تاریخدان مایکل
ملانکون خاطرنشان میکند: "سوءظن
یا مخالفت تمامعیار با یک دولت با گرایش بورژوایی یا یک دولت ائتلافی سوسیالیست–بورژوازی،
از همان آغاز بهعنوان بخشی از دیدگاه اکثر سوسیالیستها و حوزههای انتخابیه
کارگری آنها وجود داشت. نقش تحریک و تبلیغات بلشویکی، قرار دادن آن حزب در موقعیتی
برای بهرهبرداری سازمانی از نگرشهای مردمی موجود نسبت به دولت موقت بود؛ زمانی
که آن دولت نتوانست به آنچه حداقل مطالبات تحمیلشده بر آن درک میشد عمل کند و
وقتی رهبران SR و منشویک بهطور
فاجعهآمیز خود و احزابشان را با آن مرتبط کردند."
اگرچه سیاستها و تاکتیکهای بلشویکی در طول سال تکامل یافت، اما پیام
اساسی آنها عموما از فوریه به بعد ثابت باقی ماند: برای پایان دادن به جنگ و
برآوردن خواستههای مردم، کارگران و متحدانشان باید تمام کنترل و قدرت را به دست میگرفتند.
شعار معروف "تمام قدرت به شوراها!" این فشار برای جدایی کامل از بورژوازی
را متمرکز کرد. در پاییز سال ۱۹۱۷، بلشویکها و رادیکالهای متحد در شوراهای کشور به اکثریت رسیدند.
در اکتبر آنها قدرت را به دست گرفتند.
***
اریک بلان یک نماینده سراسری کمپین برنی سندرز و
نویسنده کتاب "شورش ایالت قرمز: موج اعتصاب معلمان و سیاستهای طبقه
کارگر" است. او نوشته ها
و مصاحبه های متعددی، از جمله یکی دو کتاب، درباره انقلاب روسیه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر