توماس هریسون
این مطلب آخرین مقاله از مجموعه سهگانهای است که به انقلاب روسیه
سال ۱۹۱۷ و سرانجام آن در دوران استالین میپردازد.
بخش نخست با عنوان "پیامآور باشکوه جامعه نو: انقلاب بلشویکی" در شماره
۶۲ نشریه نیو پالیتیکس (زمستان ۱۹۱۷) و بخش دوم با عنوان "سرنوشت تراژیک روسیه
کارگری" در شماره ۶۳ همین نشریه
(تابستان ۱۹۱۷) منتشر شد.
***
تا پایان سال ۱۹۲۷، استالین اپوزیسیون
چپ را از حزب کمونیست شوروی حذف کرده و در آستانه بهدست آوردن سلطه کامل بر اتحاد
شوروی بود. اما درست در همین زمان، کشور با بحرانی عمیق روبهرو شد. در ژانویه ۱۹۲۸ بخش زیادی از دهقانان شوروی دست به
"اعتصاب غله" زدند و از فروش گندم به دولت خودداری کردند مگر اینکه بهای
خیلی بیشتری بگیرند. شهرهای شوروی اکنون با تهدید واقعی قحطی مواجه بودند.
استالین در آغاز دچار سردرگمی و بلاتکلیفی شد. درست مانند روزهای کمونیسم
جنگی، دستههای مسلح به روستاها فرستاده شدند تا دهقانان را مجبور به تحویل گندم
کنند. اما تازه در پاییز بود که استالین تصمیم گرفت سیاست اقتصادی نوین (نپ) را -
که از سال ۱۹۲۱ برقرار بود - کنار
بگذارد و مسیر کاملا تازهای پیش گیرد. در اکتبر، برنامه پنجساله اقتصاد شوروی
اعلام شد. قرار بود میزان سرمایهگذاری صنعتی سه برابر شود و گفته شد که در مدت
پنج سال، بیست درصد از کشاورزی روسیه به شکل اشتراکی دربیاید. اما تا بهار ۱۹۲۹ استالین شروع به تشویق اشتراکیسازی گستردهتر
کرد و تا پایان سال آشکار شد که قصد دارد حملهای همهجانبه به دهقانان روسیه آغاز
کند.
اشتراکیکردن کشاورزی
در تابستان ۱۹۲۹، استالین
اعلام کرد که برنامه پنجساله بازنگری شده است: اکنون هدف دولت حذف کامل کشاورزی
خصوصی و اشتراکیکردن کل کشاورزی روسیه است. کولاکها - دهقانان مرفهتر که زمین
کافی برای نگهداری چند دام و استخدام دهقانان دیگر داشتند - دشمنان سرسخت سوسیالیسم
و دولت شوروی معرفی شدند. آنان "به عنوان طبقهایی باید نابود شوند."
هزاران گروه مسلح برای "پاکسازی کولاکها" به روستاها فرستاده شدند.
ماموریتشان مصادره کل دارایی کولاکها و انتقال آن به مزارع اشتراکی تازه بود. همه
چیز از خانهها، انبارها، دامها، ابزارها، حتی پوشاک، رختخواب و غذا در اجاق
گرفته شد. خانوادههای کولاکها از روستاهایشان بیرون رانده و به سیبری و مناطق
دورافتاده و نامساعد اتحاد شوروی تبعید شدند. یک عضو گروه بعدها گفت: "تماشای
آنها دلخراش بود. ستونبهستون میرفتند و به خانههایشان پشت میکردند... چه رنجی
کشیدند! آنجا زاده شده بودند... زنان گریه میکردند و جرات فریاد نداشتند. فعالان
حزبی برایشان ارزشی قائل نبودند. مثل مرغ آنها را راندیم."
این عملیات علاوه بر خشونت، بینظم هم بود. "کولاک" به طور
دلخواه به هر دهقانی که در برابر اشتراکیکردن مقاومت میکرد اطلاق میشد. بخش
بزرگی از اموال آنان به مزارع جمعی نرسید و به غارت رفت.
اما اکثریت قریب به اتفاق دهقانان روسیه - نه فقط کولاکها - در برابر
اشتراکیسازی مقاومت کردند. بسیاری را مجبور کردند با تهدید سلاح اموال خود را رها
کنند و به مزارع جمعی بپیوندند. اشتراکیسازی را نوعی نوین از سرسپردگی میدانستند.
میلیونها دهقان در اوج ناامیدی و ترس به ویرانی روی آوردند. اسبها و گلههای خود
را کشتند، محصولات را آتش زدند و ابزارهای کار را خرد کردند تا تسلیم دولت نشوند.
صدها هزار دهقان عادی به عنوان کولاک یا عواملشان برچسبخورده، دستگیر و تبعید
شدند. بازماندگان زار و ناسزاگو مجبور شدند به مزارع جمعی بپیوندند.
مزارع نوپا که در روسیه به "کلخوز" مشهور بودند، به سبب تخریب
کشاورزان از کمبود وسایل و تجهیزات رنج میبردند. برای مدرن کردن کشاورزی، کلخوزها
به تراکتور نیاز داشتند، اما تا پایان ۱۹۲۹ تنها سی هزار
تراکتور در کل کشور بود. علاوه بر این، تعداد کمی قادر به آموزش دهقانان برای کار
با این ماشینها بودند و حتی کمتر کسی میدانست چگونه تعمیرشان کند. همچنین چاههای
نفت روسیه هنوز ظرفیت تولید بنزین کافی نداشتند. بنابراین هزاران تراکتور تنها در
مزرعهها بدون استفاده و زنگ زده رها شده بودند.
استالین که از بینظمیها و اتلاف منابع بیمناک بود و ترس از فاجعه
داشت، در مارس ۱۹۳۰ بیانیهای با
عنوان "گیجی از موفقیت" صادر کرد. او "سوءاستفادهها" و
"افراطها" را به مقامات پرتلاش نسبت داد و دستور کندکردن روند اشتراکیسازی
را داد. اما وقتی دهقانان از این وقفه استفاده کردند و مقاومت را از سر گرفتند،
استالین به پلیس مخفی GPU
دستور داد تا با دستگیریهای گسترده پاسخ دهد.
اشتراکیسازی ادامه یافت تا جایی که دیگر هیچ کشاورزی خصوصی در اتحاد
شوروی باقی نماند: تمام بخش کشاورزی زیر کنترل دولت درآمد. پیش از اشتراکیسازی، ۲۵ میلیون کشاورز صاحب زمینهای مستقل بودند؛ پس
از آن، تنها ۲۵۰ هزار کلخوز وجود
داشتند. در نهایت، به دهقانان اجازه داده شد تا قطعات کوچکی از زمین را بهصورت
خصوصی بکارند و چند مرغ و خوک نگه دارند. اما محصولات کلخوزها به دولت تعلق داشت و
مزارع جمعی فقط حق داشتند از محصول کافی برای تأمین مصرف اعضا نگهداری کنند.
در روستاها، دهقانان تنها هدف سرکوب نبودند. استالین از فضای جنگی
بهره برد و علیه گروههایی که به اصطلاح "عناصر اجتماعی خطرناک" بودند،
حمله کرد. این گروهها شامل کشیشها، خاخامها، راهبان، نپمنها (کارآفرینانی که
در دوره نپ اجازه تجارت و تولیدات کوچک داشتند) و صاحبان کسبوکارهای کوچک میشد.
عدهای زندانی یا به اردوگاه کار اجباری فرستاده شدند، برخی از حقوق شهروندی محروم
شدند و امکان دریافت مسکن، درمان یا مواد غذایی را از دست دادند. کلیسای ارتدکس
روسیه به شکل ویژهای سرکوب شد؛ اغلب روحانیون ردهبالا بازداشت شدند و بسیاری کلیساها
به موزه یا باشگاه بدل گشت و بیشترشان تخریب شد. سایر ادیان عمده اتحاد شوروی -
اسلام، کاتولیک و یهودیت - نیز سرکوب شدند، هرچند در حد کمتری.
اشتراکیسازی به بهای رنج و زحمت بسیار انسانها انجام گرفت. حدود دو
میلیون دهقان که به عنوان کولاک شناخته شدند، بهویژه به مناطق دوردست تبعید شدند
و در شرایط کار اجباری فاجعهآمیزی گرفتار آمدند. برخی در آشفتگی و سردرگمی فرار
کردند و از بازگشت به روستا محروم مانده و به شهرها کوچ کردند و در کارخانهها و
پروژههای ساختمانی کار یافتند. در کلخوزها، دهقانان به جز ترس از مجازات انگیزه دیگری
برای کار سخت نداشتند. کشتار دامها سبب کمبود اسب برای کشیدن شخم در موارد خرابی
تراکتورها و کمبود کود حیوانی برای باروری زمین شد. به همین دلیل تولید کشاورزی در
اولین برنامه پنجساله کاهش یافت.
کاهش تولید کشاورزی تهدیدی جدی برای بخش دیگر برنامه پنجساله بود:
صنعتیسازی سریع. استالین نیاز داشت برای خرید ماشینآلات صنعتی از غرب ارز مورد نیاز
را از راه صادرات غله و مواد خام تأمین کند. این مشکل افزون شد چون آغاز برنامه
پنجساله با بحران بزرگ اقتصادی در اروپا و آمریکا مصادف بود. قیمت کالاهای صادراتی
شوروی بیش از ۵۰ درصد کاهش یافت.
استالین در اراده خود مصمم بود و برای پیشبرد صنعتیسازی به هر قیمتی دست به یکی
از هولناکترین جنایتهای تاریخ زد.
در سال ۱۹۳۲ برداشت غله
خوب بود. برای تأمین غذای مردم شوروی و صادرات مازاد غله کافی بود. اما این برای
استالین کافی نبود. در پاییز، تیمهای جمعآوری مازاد از دهقانان موظف شدند تمام
غله را از جمله سهم خودشان هم بگیرند. میلیونها نفر بدین ترتیب محکوم به مرگ ناشی
از گرسنگی شدند. بین پاییز ۱۹۳۲ و تابستان ۱۹۳۳، دهقانان در خانهها، مزرعهها و جادهها جان
باختند و مواردی از آدمخواری گزارش شد. بسیاری به شهرها پناه بردند به امید یافتن
غذا، اما ارتش راهشان را بست. دهقانانی که توانستند از گشتها فرار کنند، در
شهرها با کمبود غذا مواجه شدند. به زودی خیابانها، میدانها و به ویژه ایستگاههای
راهآهن مناطق کشاورزی روسیه - کیف، خارکف، اودسا و دیگران - پر از اجساد لاغر و بیمار
دهقانان آواره شد. کسانی که در حال مرگ بودند توسط ارتش گردآوری شده و کیلومترها
دور از شهر به خاک سپرده میشدند تا حال و هوای مردم شهر را خراب نکنند.
آمار رسمی مرگومیر ناشی از قحطی ۱۹۳۲-۱۹۳۳ در دست نیست ولی بهترین برآورد حدود شش میلیون
نفر است. علت اصلی این قحطی وسواس مفرط استالین به صنعتیسازی و بیتوجهی او به هزینه
انسانی بود، اما قحطی همچنین اثری مهم داشت: سرانجام مقاومت دهقانان در برابر
اشتراکیسازی شکست و دهقانان تسلیم شدند. یک بعد دیگر نیز بود. اوکراین که یکی از
منطقههای حاصلخیز و مهم تولید غله بود، بیشترین جانباختگان را داشت. شاید چهار میلیون
از شش میلیون جانباخته اوکراینی بودند. از آنجایی که اوکراینیها ملیگرایان
سرسختی بودند و بسیاری خواستار استقلال از شوروی، قحطی از نظر استالین وسیلهای
برای ترساندن و تضعیف این منطقه دشوار بود.
سرگذشت بیرحمانه اشتراکیسازی اجباری و قحطی، سرشار از نکتهای تلخ
است. صادرات کشاورزی - هدف اصلی این همه رنج - در نهایت تنها بخش اندکی از سرمایهگذاری
صنعتی را تأمین کرد. بخش اعظم سرمایه از بهرهکشی فزاینده طبقه کارگر شهری و کار
اجباری در اردوگاههای زندان فراهم شد.
صنعتیسازی سریع
هدف اصلی برنامه پنج ساله توسعه صنایع سنگین بود. یعنی نخست آهن،
فولاد، زغالسنگ و نفت. اما استالین میخواست صنایعی را هم در شوروی پایهگذاری
کند که پیشتر وجود نداشتند: ساخت خودرو و کامیون، هواپیما، مواد شیمیایی، تراکتور
و دیگر ماشینآلات کشاورزی، تجهیزات برق و ابزارآلات صنعتی.
نیازهای نظامی در اولویت قرار گرفت. از زمان جنگ داخلی، رهبران شوروی
انتظار حمله تازهای از کشورهای سرمایهداری داشتند. افزون بر آن، دکترین استالین
درباره "سوسیالیسم در یک کشور" یعنی شوروی باید بر تبدیل شدن به قدرت
بزرگ تمرکز میکرد، نه گسترش انقلاب سوسیالیستی به دیگر کشورها. و برای اینکه قدرت
بزرگ شود، میبایست تسلیحات مدرن - بمب، توپخانه، تانک، هواپیمای نظامی و ناو جنگی
- به سرعت تولید میشدند. این یکی از دلایل تأکید شدید بر سرعت بود: سهمیه تولید
تعیین میشد و حزب کمونیست و دولت دستور میدادند سهمیهها باید افزایش یابند. به
مدیران کارخانه و کارگران فرمان داده شدند که سختتر کار کنند و بیشتر تولید کنند.
وقتی اقتصاددانها و آمارگیران معترض شدند که این خواستههای دولت غیرعملی است،
متهم به خرابکاری و خیانت شدند. استالین اعلام کرد: "کاهش سرعت صنعتیسازی یعنی
عقب مانده ماندن، و عقبماندگان شکست میخورند... ما پنجاه تا صد سال از کشورهای پیشرفته
عقبیم. باید این فاصله را در ده سال جبران کنیم یا آنان ما را له خواهند
کرد."
به بیان دیگر، استالین خواست شوروی در ده سال آنچه اقتصاد سرمایهداری
بریتانیا در یک قرن انجام داده بود انجام دهد - انقلابی صنعتی در مقیاسی گسترده.
انقلاب صنعتی بریتانیا با رنجهای بسیاری برای طبقات پایین همراه بود: تصرف زمینها
و محرومیت دهقانان، خانههای کار، دستمزدهای گرسنگیآور و کار طاقتفرسا برای
کارگران. اما طبقه کارگر بریتانیا حداقل میتوانست با سرمایهداران و دولت مبارزه
کند، حتی اگر غیرقانونی، و اعتراضاتشان در مطبوعات نسبتا آزاد چاپ میشد. در روسیه
استالین، استثمار و رنج بسیار شدیدتر و متمرکزتر بود و دهقانان و کارگران راه دفاع
از خود نداشتند.
وظیفه طبقه کارگر صنعتی برای حزب ساده بود: بیشتر کار کردن با دستمزد
کمتر. نتیجه هزینه نیروی کار پایینتر و مازاد بیشتر بود که باز در صنعت سرمایهگذاری
میشد. کارگران با افزایش سهمیهها و کاهش دستمزد وادار به تولید بیشتر میشدند.
کاهش دستمزدها یکی از راهها بود که به کمک سیستم کار مزدی انجام میشد - روشی که
سوسیالیستها و اتحادیهها در کشورهای سرمایهداری همیشه مخالفش بودند. مزدها بر
اساس تعداد قطعات ساخته شده پرداخت میشد نه ساعت، و بهتدریج قیمت هر قطعه کاهش مییافت،
که کارگران را مجبور میکرد تا حد توانایی بشری خود تلاش کنند تا بخور و نمیری به
دست آورند. دستمزد کارگران با جریمههای مکرر نیز کاهش مییافت؛ جریمههایی برای
تأخیر، غیبت، شکوه، نافرمانی - حتی گاهی اعدام زندان. بین سالهای ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۳، دستمزد متوسط
کارگران شوروی به نصف کاهش یافت.
برای افزایش سهمیهها، مدیران بهترین و کارآمدترین کارگران را به گروههای
ویژهای به نام "بریزهای ضربتی" سازمان دادند. تولید این گروهها به
عنوان نمونه به دیگر کارگران معرفی شد و بهتدریج اساس سهمیههای بالاتر قرار
گرفت. سپس استاخانوویسم پدید آمد. در ۱۹۳۵، معدنچی زغالسنگ
آلکسی استاخانوف در یک روز صد تن زغال استخراج کرد در حالی که سهمیه او هفت تن
بود. حزب او را قهرمانی ملی کرد و همه کارگران موظف شدند او را الگو قرار دهند.
سهمیه کار معدنچیان به طرز قابل توجهی بالا رفت. استاخانوویستها و کارگران ضربتی یک
نخبه کوچک در طبقه کارگر شدند که با شهرت، پاداشهای بزرگ (تا ده برابر حقوق عادی)
و سفرهای رایگان به تعطیلات پاداش داده میشدند. دولت از آنها برای فشار آوردن به
بقیه کارگران بهره میبرد. اتحادیهها فعال بودند اما چون تحت کنترل حزب بودند، وظیفهشان
نیز ترویج بهرهوری بیشتر بود نه مبارزه برای دستمزد بالاتر.
در شهرها، زندگی کارگران اسفناک بود. اجارهها بسیار پایین بود اما
کمبود شدید مسکن وجود داشت. آپارتمانها چند خانواده را در خود جای میدادند و هر
خانواده حداکثر یک اتاق داشت - گاهی مجبور بودند در راهرو یا زیرزمین بخوابند.
دعواهای مکرر و کمبود حریم خصوصی وجود داشت. اوضاع در مراکز صنعتی تازه وخیمتر
بود. تحت برنامه پنجساله، شهرهای کامل در دل بیابان ساخته شدند، تقریبا یک شبه.
معروفترین آنها مگنیتوگورسک بود، مرکز تولید آهن و فولاد با جمعیت
دویست و پنجاه هزار نفر. کارگران در اینجا شرایطی بسیار وحشتناک داشتند، در
خوابگاههای شلوغ میخوابیدند، توالتها در فضای باز بود، و تقریبا هیچ تفریحی جز
نوشیدن نداشتند. نوشیدنی الکلی حداقل ارزان و فراوان بود.
مقاومت سازمانیافته ناامیدکننده بود؛ اعتصابها و اعتراضها به عنوان
خیانت ضدانقلابی قلمداد میشدند. حتی شکایت خصوصی خطرناک بود؛ در آپارتمانی شلوغ
همسایه ممکن بود مأمور گزارش به GPU
باشد. بعضی کارگران با آسیب زدن به تجهیزات کارخانه واکنش نشان
دادند؛ گاهی یک استاخانوویست یا کارگر ضربتی در کوچهای تاریک مورد ضرب و شتم یا
حتی کشته میشد. اما بیشتر کارگران تنها آرامبخش خود را در الکل میدیدند. در
روزهای مزد و تعطیلات، کارگران مست - جوان و پیر، مرد و زن - در برف روی زمین
افتاده بودند یا در خیابانها بیحال دیده میشدند.
تحت حکومت استالین، پیشرفتهای حقوق زنان پس از انقلاب معکوس شد. به
علت نیاز شدید در صنعتیسازی، انبوه زنان تشویق شدند کارهایی را انجام دهند که پیشتر
مخصوص مردان بود - کار با ماشینآلات سنگین، سوخترسانی به کورههای ذوب، ساخت و
ساز و غیره. اما ایده پرداخت مساوی برای کار مساوی کنار گذاشته شد. زنان دستمزد بسیار
کمتری از مردان میگرفتند و اغلب در پایینترین مشاغل نگه داشته میشدند. در ۱۹۳۵، سقط جنین ممنوع گردید. به زنان پول و جوایز
مالی برای فرزندآوری بیشتر داده میشد. زنان دارای پنج یا شش فرزند مدال
"مادرانگی" دریافت میکردند؛ هفت یا هشت فرزند "مدال شکوه مادری"؛
و با نه یا بیشتر "مادر قهرمان" نامیده میشدند. طلاق تشویق نمیشد و
به منظور "تقویت خانواده" به آنان مالیات سنگینی تحمیل میشد که با هر
طلاق بعدی افزایش مییافت. همچنین گرایشهای همجنسگرایی غیرقانونی شده و مجازات
سه سال زندان به دنبال داشت.
گولاگ
در دوران استالین، سازمان پلیس مخفی GPU
بهشدت گسترش یافت؛ تا پایان دهه ۱۹۳۰ تقریبا به اندازه ارتش سرخ بزرگ شده بود. رئیس
آن، جنریخ یاگودا، به مرگبارترین فرد در اتحاد شوروی بدل گشت. حکم اعدام که پیش از
پایان جنگ داخلی لغو شده بود، دوباره برقرار شد و GPU
اجازه داشت بدون محاکمه افراد را اعدام کند. یکی از وظایف GPU
ساخت و اداره شبکهای عظیم از اردوگاههای کار اجباری بود. این
اردوگاهها که به صورت نرمتر "اردوگاههای کار اصلاحی" نامیده میشدند،
مجموعا با نام مختصر گولاگ شناخته میشدند. هزاران اردوگاه از این دست وجود داشت
که بیشترشان در سیبری و مناطق قطبی روسیه قرار داشتند.
از سالهای ۱۹۲۸ تا ۱۹۲۹، میلیونها روس محکوم به کار در این اردوگاهها
شدند: مخالفانی که تسلیم نشده بودند، کولاکها و دهقانانی که با اشتراکیسازی
مخالفت کردند، کشیشها، مدیران کارخانهها و مهندسانی که سهمیههای تولید را
برآورده نکردند، کارگران متهم به خرابکاری و همچنین مجرمانی عادی - دزد، قاتل،
کلاهبردار، متجاوز و غیره. برخی حتی به دلیل شنیدهشدن جوک درباره استالین به ده یا
پانزده سال زندان در گولاگ محکوم شدند. در سال ۱۹۳۲ گذرنامههای داخلی اجباری شد و شهروندان شوروی
موظف بودند همیشه آن را همراه داشته باشند. بسیاری بدلیل حمل نکردن گذرنامه و
گرفتارشدن توسط پلیس دستگیر و به اردوگاهها فرستاده شدند.
جمعیت وسیع زندانیان مجبور بودند روی پروژههایی کار کنند که یا بسیار
سخت و انسانستیز بودند یا در سردترین و بدترین نقاط شوروی واقع شده بودند. یکی از
نخستین پروژهها کانال دریای سفید بود که دریای بالتیک را به اقیانوس آرام وصل میکرد.
به جای ماشینهای معدود و گرانقیمت، فرماندهان GPU
صد و پنجاه هزار زندانی را با کلنگ، بیل و فرغون، حفاری در سنگ
سخت مشغول کردند. آمار مرگ بسیار بالا بود، اما زندانیان تازه همواره جایگزین میشدند.
کار زندانیان عملا بردگی بود و بسیار ارزان؛ چرا که GPU
تنها غذای کافی و لباس حداقلی میداد. بقای زندانیان اهمیتی
نداشت چرا که روزانه تعداد زیادی به بازداشتها اضافه میشدند.
اردوگاهها در جنگلهای وسیع سیبری برای بریدن چوب، و در مناطق معدنکاری
زغالسنگ و آهن ساخته شده بودند. برخی بدترین اردوگاهها در منطقه کولیما در شمال
شرقی سیبری قرار داشت و زندانیان در دمای بسیار پایین مشغول قطع درخت، شکستن تنهها
و استخراج طلا بودند. نگهبانان آنها را کتک میزدند، در سلولهای تنبیهی بدون
گرما در سرمای سخت زمستان میانداختند و زنان را مورد تجاوز قرار میدادند.
اردوگاه ورکوتا بدنامترین بود که بیشتر تروتسکیستها و دیگر مخالفان در آن زندانی
بودند. در ورکوتا، کولیما و سایر اردوگاههای دور شمال، اکثر زندانیان زمستان اول
را زنده نمیگذراندند.
تا پایان دهه ۱۹۳۰، جمعیت زندانیان
گولاگ به نزدیک سه میلیون نفر رسید. چون برای مراقبت از زندانیان سرمایهگذاری کمی
صورت میگرفت، آنان منبع نیروی کار تقریبا رایگان و سرمایهگذاری عظیمی در صنعتیسازی
شوروی بودند. بدین ترتیب، استالین از گوشت و استخوان و روح مردم خود، بدون کمک
غرب، "سوسیالیسم در یک کشور" را ساخت - که در واقع به کلی مقابل سوسیالیسم
بود.
پاکسازی بزرگ
در سال ۱۹۳۴ استالین دستور
کاهش شدت ترور را صادر کرد. بازداشتها کاهش یافت و وضعیت اردوگاهها کمی بهبود یافت.
اداره پلیس مخفی GPU
به نام کمیسر خلق امور داخلی - معروف به NKVD
(انکاود)– تغییر نام یافت و گفته شد قدرتش محدود شده است. اما
در اول دسامبر ۱۹۳۴، سرگئی کیروف،
یکی از همراهان نزدیک استالین و مقام برجسته حزب در لنینگراد ترور شد. قاتل جوانی
کمونیست به نام لئونید نیکولایف بود. انکاود اعلام کرد نیکولایف بخشی از توطئهای
درون حزب بود که قصد داشت رهبران را بکشد و نظام کمونیستی را سرنگون کند. البته تا
آن زمان هیچ منتقد یا مخالف علنی استالین در حزب باقی نمانده بود - همه تسلیم شده یا
به گولاگ فرستاده شده بودند. پس انکاود مخالفان تسلیمکننده را به توطئه متهم
کرد، به این بهانه که گرچه با صداقت از استالین حمایت میکردند اما در واقع علیه
او و حزب نقشه میکشیدند.
هفتهها پس از ترور کیروف، انکاود گریگوری زینوویف و لف کامنف، و
سپس تمام رهبران سابق اپوزیسیون که آزاد بودند را بازداشت کرد. در ژانویه ۱۹۳۵ آنها به پنج تا ده سال زندان محکوم شدند، نه
به اتهام خیانت یا توطئه، بلکه به اتهام تشکیل جناح مخفی درون حزب. اما به زودی
شمار بازداشتها زیاد شد. در سال ۱۹۳۵، تقریبا هر
عضو حزبی که حتی اندکی علیه استالین یا گروهش موضع گرفته بود یا شک داشت، از حزب
اخراج، بازداشت و به گولاگ فرستاده شد. تا ۱۹۳۶، شاید ۱۵۰ هزار عضو حزب "پاکسازی" شدند - یعنی
اخراج و زندانی. همه به شرکت در توطئه تروریستی بزرگی متهم شدند که ظاهرا از خارج
و توسط لئون تروتسکی تبعیدی طراحی شده بود. تروتسکیسم بدترین جرم ممکن شد.
اما استالین از این پاکسازیها قانع نشد. انکاود شکایت کرد که اعضا
و مسئولان حزب کافی مشتاق نیستند تا توطئهگران را لو بدهند و حذف کنند. پس کسانی
که با "تروتسکیستها" دوستی یا حتی همکار بودند، یا بر بیگناهی آنها
شک داشتند، مشکوک شناخته شدند. عدم تشخیص خیانت یک همکار، استاد، یا همسر و عدم
معرفی او به پلیس دلیلی بر گناه فرد محسوب میشد.
در اوت ۱۹۳۶، زینوویف،
کامنف و چهارده تن از رفقای پیشینشان را از زندان بیرون کشیدند تا با اتهاماتی
تازه و حیرتانگیز روبهرو شوند. آنان را در برابر حضوری عمومی و پر از خبرنگاران
خارجی محاکمه کردند. این شانزده نفر بهعنوان رهبران اصلی توطئه معرفی شدند. همه
به گناه خود کاملا اعتراف کردند. همه گفتند تروتسکی، آن دیو بزرگ، به آنان دستور
داده بود، قتل کیروف را ترتیب داده بود و قصد داشت استالین و نزدیکترین یارانش را
از میان بردارد. شانزده نفر شرح دادند که توطئهای گسترده جریان داشته که هزاران
نفر در آن درگیر بودهاند و شامل اعمالی هولناک از خرابکاری نیز بوده است: منفجر
کردن سدهای برقآبی، نابود کردن ماشینآلات کشاورزی، مسموم کردن آب آشامیدنی و
امثال آن. گفتند خود تروتسکی با هیتلر ــ که در ۱۹۳۳ در آلمان به قدرت رسید ــ و حاکمان ژاپن همکاری
میکرد.
در جریان دادگاه، دادستان اصلی، آندری ویشینسکی، که پیشتر منشویک بود،
فریاد میزد که آنان "سگهای هاری" هستند و باید تیرباران شوند. متهمان
سرهایشان را پایین انداخته بودند و آرام تأیید میکردند. یکی گفت: "ما
راهزنان، آدمکشان، فاشیستها و مأموران گشتاپو بودیم. از دادستان سپاسگزارم که
تنها مجازاتی را برای ما خواست که سزاوارش هستیم." روزنامههای شوروی با تیترهای
درشت نوشتند: "سگهای هار را تیرباران کنید!" گزارش میدادند که کارگران
در کارخانهها با شور فراوان به قطعنامههایی رأی دادهاند که خواستار اعدام
"هیولاهای تروتسکیستی-زینوویستی" بودند که "میخواستند زندگی شاد
ما را تیره کنند." کودکان مدرسهای نیز، بیگمان به تشویق آموزگارانشان، شعر
و نامه برای استالین مینوشتند و خواستار مرگ توطئهگران میشدند. در ۲۴ اوت، حکم اعدام صادر شد. بامداد روز بعد،
شانزده نفر را از سلولهایشان بیرون آوردند. یکییکی به زیرزمین زندان بردند و از
راهروی سیمانی گذراندند. بیصدا، هر یک هنگام گذر، جلاد از پشت سر نزدیکش میشد و
گلولهای در پس سرش خالی میکرد.
در همان روز، خبر اعدامها از طریق بلندگوها در سراسر کشور پخش شد.
طبق گزارش روزنامهها، کارگران در کارخانهها دست زدند و مردم در همهجا خرسندی
خود را ابراز کردند. یک گزارش از پرورشگاهی نقل میکرد که "بچهها، دختر و
پسرهای هشت و دهساله، با شادی فریاد میزدند: بگذار این سگها نابود شوند... ای
کاش خودمان میتوانستیم بهشان شلیک کنیم!"
دادگاه شانزده نفر در حقیقت نمایشی بود برای توجیه پاکسازیهای گسترده
در برابر جهان. مدرکی جز اعترافهای متهمان ارائه نشد. پیش از آغاز دادگاه، متهمان
را با شکنجه و تهدید ــ اغلب تهدید به آسیب رساندن به اعضای خانوادهشان ــ وادار
کردند تا به هر جرم غیرقابلباور اعتراف کنند. سپس مأموران انکاود به آنها
تمرین دادند چه بگویند. دادگاه طبق سناریویی از پیش نوشتهشده پیش رفت، هرچند
خبرنگاران خارجی که از مسکو گزارش میدادند از این موضوع آگاه نبودند. تروتسکی در
تبعید حقیقت را دریافت، اما جز چند روشنفکر مستقل و لیبرال از جمله جان دیویی، کسی
سخنش را نشنید یا باور نکرد. در غرب، رسانهها و دولتها عموما روایت رسمی شوروی
را پذیرفتند.
پس از آن دادگاه، چند دادگاه پرآوازه دیگر نیز در مسکو برپا شد. در ۱۹۳۷، گئورگی پیاتاکوف، کارل رادک و پانزده نفر دیگر
که از یاران نزدیک لنین و از رهبران انقلاب اکتبر بودند، پس از اعترافهای کامل
مجرم شناخته شدند و بیشترشان محکوم به مرگ گشتند. در همان سال، استالین به سراغ
فرماندهی ارتش سرخ رفت. مارشال میخاییل توخاچفسکی را به شدت شکنجه کردند تا به خیانت
اعتراف کند (سالها بعد، متن اعترافش را یافتند که به خون او آغشته بود). او و
هزاران افسر بلندپایه دیگر ــ از جمله سه تن از پنج مارشال، سیزده ژنرال از پانزده
و هشت دریاسالار از نه نفر ــ پس از دادگاههای مخفی اعدام شدند. در ۱۹۳۸، نیکولای بوخارین، آلکسی ریکوف، میخاییل تومسکی
و هجده نفر دیگر در یک دادگاه نمایشی تازه با اتهام شرکت در توطئه تروتسکیستی-فاشیستی
محاکمه شدند. ظاهرا استالین نسبت به بوخارین نرمتر بود: او را شکنجه نکردند، اما
گفتند اگر اعتراف کند، همسر و پسرش در امان خواهند ماند.
کشتار چهرههای برجسته شوروی، چه از گذشته چه حال، از بدگمانیهای بیمارگونه
استالین سرچشمه میگرفت. اشتراکیسازی کشاورزی، صنعتیسازی شتابزده و گسترش قدرت
نظامی شوروی کشور را در آشوب فرو برده بود. پیروزی نازیها در آلمان و دشمنی قدرتهای
بزرگ دیگر نیز خطر تهاجم را افزایش میداد. استالین در هراس بود که حکومتش ممکن
است هر لحظه از درون یا بیرون تهدید شود. برای او ضروری شد که هر رقیب احتمالی را
از میان بردارد، از جمله رهبران پیشین که شاید در بحران از موقعیت استفاده کنند.
استالین میدانست مخالفان پیشین، در دل از او بیزارند، هرچند بارها تسلیمش شده
بودند، و حتی کسانی که هرگز مخالفش نبودند، مانند فرماندهان نظامی، از نظر او قابل
اعتماد نبودند.
با این همه، محاکمه افراد سرشناس تنها نوک کوه یخ بود. سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۸ دوران وحشت عظیم
و سازمانیافتهای بود که همه بخشهای جامعه شوروی را فرا گرفت. عطش استالین برای
کشتار سیریناپذیر بود. یاگودا را به اندازه کافی بیرحم نمیدانستند و در ۱۹۳۷ او را برکنار کردند و نیکلای یژوف، مردی سادیست
و معتاد به مواد، جای او را گرفت؛ کسی که حتی اطرافیان نزدیک استالین در دفتر سیاسی
از او نفرت داشتند. یک سال بعد، خود یاگودا در کنار بوخارین و دیگران محاکمه شد. زیر
فرمان یژوف، انکاود میلیونها نفر را دستگیر کرد. قشر تحصیلکرده بیش از همه آسیب
دید: آموزگاران، استادان، مهندسان، دانشمندان، نویسندگان، بازیگران، هنرمندان و
رقاصان. هرکس به کشورهای خارجی علاقه نشان میداد، مثلا تمبر جمع میکرد یا برنامههای
رادیویی خارجی گوش میداد، یا نامهنگاری با دوستان خارجی داشت، یا روزگاری به
خارج سفر کرده بود، در معرض خطر بازداشت قرار داشت. و بالاتر از همه، هر کس پیش از
دهه ۱۹۳۰ فعالیت سیاسی داشت، در خطر بود.
انکاود شبانهروز کار میکرد، اما بیشترین فعالیتش شبها بود.
بازجویی و شکنجه در زندانها معمولا نیمهشب انجام میشد. ساختمان پانزدهطبقه لوبیانکا
در مسکو، مقر اصلی سازمان، پر از جنبوجوش بود. ونهای بدون علامت، مملو از زندانیان،
بیوقفه میآمدند و میرفتند و نور در همه پنجرهها تا صبح روشن بود (سلولها در
عمق ساختمان بودند و از خیابان دیده نمیشدند). درست پیش از سپیدهدم، در دالانهای
زیرزمین، صدای تیر خلاص به گوش میرسید. بیشتر بازداشتها نیز شبانه صورت میگرفت یا
اگر روز، در نهایت پنهانکاری، تا جلب توجه نکند. خانوادههای بازداشتشدگان هیچگاه
نمیتوانستند آنها را ملاقات کنند و به ندرت از سرنوشتشان باخبر میشدند. تنها میدانستند
که گرفته شدهاند، و اگرچه اعدام محتمل بود، هیچکس اطمینان نداشت زندهاند یا
مرده.
با افزایش شمار بازداشتها، روشهای قدیمی دیگر جواب نمیداد. در
شهرها، محکومان را با کامیون به جنگلهای نزدیک میبردند، هزاران نفر را تیرباران
میکردند و در گورهای دستهجمعی، که دیگر زندانیان کنده بودند، میانداختند. اعدامهای
گسترده در اردوگاههای کار نیز انجام میگرفت. برآورد میشود که در سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۸ حدود هشت میلیون
نفر بازداشت شدند که از این تعداد شاید ۷۰۰ هزار نفر
اعدام شدند و بقیه در گولاگ ناپدید گشتند.
هیچکس در امان نبود؛ حتی اعضای دفتر سیاسی خود استالین نیز نه.
سرانجام خود یژوف نیز به سرنوشت پیشینیانش، یاگودا، دچار شد. اما قربانی اصلی
پاکسازی بزرگ، خود حزب کمونیست بود، یا دقیقتر بگوییم، آن بخشی از آن که به دوران
حزب بلشویک پیش از انقلاب، انقلاب ۱۹۱۷، جنگ داخلی و
سیاست نپ برمیگشت. یک آمار تقریبا همه چیز را بازگو میکند: در ۱۹۳۴، زمانی که استالین دیگر دیکتاتور بیچونوچرای
اتحاد شوروی شده بود اما هنوز پاکسازیها شروع نشده بود، حدود ۴۰ درصد اعضای حزب از پیش از ۱۹۱۷ به حزب پیوسته بودند. در ۱۹۳۸، پس از پایان پاکسازیها، تنها پنج درصد از
اعضا از زمان انقلاب در حزب مانده بودند. استالین عملا تمام نسل انقلاب ۱۹۱۷ را از میان برده بود.
جامعهای نو
استالین درباره برنامه پنجساله نوشت که این برنامه "انقلابی عمیق
... و در پیامدهایش معادل با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷" بود. این جمله
کمی عجیب بود؛ چون استالین همواره خود را جانشین لنین معرفی میکرد و کسی بود که
صرفا کار انقلاب ۱۹۱۷ را با ساختن
سوسیالیسم ادامه داده بود. اما حالا، با نامیدن برنامه پنجساله بهعنوان یک
انقلاب دوم، گویا اینطور به نظر میرسید که آنچه در ۱۹۱۷ بنا شده بود، برانداخته شده است. البته منظور
استالین این نبود، اما ناخواسته، درست گفته بود.
انقلاب استالینی نه تنها برنامه پنجساله را بلکه پاکسازی بزرگ را نیز
در بر میگرفت. این رویدادها با هم طبقه حاکم جدیدی را در اتحاد جماهیر شوروی به
قدرت رساندند. در طول اولین برنامه پنجساله (که هر پنج سال یک بار برنامه جدیدی
آغاز میشد)، بیش از صد هزار جوان کارگر کارخانهها و ادارات توسط حزب برای تحصیل
در مدارس فنی و نظامی انتخاب شدند. وقتی پاکسازی بزرگ بخش بزرگی از مدیران کارخانهها،
مهندسان و افسران ارتش و نیروی دریایی اتحاد شوروی را از میان برد، این گروه ویژه
به سرعت به جای آنها منصوب شد. خیلی زود اعضای این گروه جایگاههای بالایی در
حزب، ارتش و مدیریت اقتصاد را کسب کردند. همگی از طبقه کارگر یا دهقان بودند و
آنقدر جوان بودند که دوران پیش از پیروزی استالین بر مخالفان را شخصا تجربه نکرده
بودند. همه چیزشان را مدیون استالین بودند و در نتیجه، وفاداری بیچونوچرایی به
او داشتند.
نخبگان جدید دستمزدی بسیار بیشتر از درآمد کارگران و دهقانان دریافت میکردند،
اما ثروتمند نبودند؛ چون تقریبا تمام داراییها در نظام شوروی دولتی بود و امکان
اندوختن ثروت شخصی از سود، سرمایهگذاری، اجاره و امثال آن وجود نداشت. مقامات
بلندپایه از امتیازاتی بهرهمند میشدند که برای مردم عادی غیر قابل تصور بود:
آپارتمانهای بزرگ، مستخدم، خودرو با راننده، خانههای ییلاقی، سفر خارجی و غیره.
اما اینها امتیازاتی سیاسی بودند که دولت به رایگان یا با هزینه بسیار کم در اختیارشان
میگذاشت. آنها در آپارتمانهایی مخصوص با نگهبان زندگی میکردند، از فروشگاههای
ویژهای خرید میکردند که اجناس وارداتی داشت، و در اقامتگاههایی ویژه تعطیلات را
میگذراندند. و همینطور که نسل اول نخبگان بزرگتر میشدند، سعی کردند امتیازات
فرزندان خود را با بستن راه ورود تازهواردان حفظ کنند. مثلا بین سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۵۰، درصد دانشجویان
دانشگاهی که از خانوادههای کارگری بودند از ۴۰ به ۲۵ درصد کاهش یافت.
ورود به مشاغل نخبه در نتیجه بیشتر و بیشتر برای فرزندان خود نخبگان محفوظ ماند.
همه چیز در اتحاد جماهیر شوروی به شدت توسط حزب کمونیست کنترل میشد.
در هر محل کار، سلول حزبی بود. با میلیونها عضو در سراسر جامعه شوروی، وظیفه حزب
هدایت تودههای "غیرحزبی"، رساندن دستورهای حزب، پیگیری تحقق اهداف تولید،
ایجاد شور و شوق و گزارش نشانههای نارضایتی بود. به عبارتی، اعضای حزب باید از
اجرای سیاستهای رهبری اطمینان حاصل میکردند. دعوت شدن به عضویت حزب (درخواست عضویت
داده نمیشد) یک افتخار و امتیاز بود، زیرا همه بهترین مشاغل برای اعضای حزب حفظ شده
بود. فرد بعد از گذراندن کودکیاش در گروههای جوانان حزب وارد حزب میشد: اوکتبریهای
کوچک برای کودکان، پایونیرها برای سنین ۹ تا ۱۴ سال و کمسومول برای ۱۵ تا ۲۶ سال.
استالین بر همه اینها ریاست داشت، چهرهای دوردست و قدرتمند. زندگی
خصوصیاش بسیار ساده و حتی کسالتبار بود. تقریبا همیشه لباس نظامی ساده به تن
داشت. تا دیر وقت شب پشت میز کارش بود، زیاد سیگار میکشید و هیچ وقت ورزش نمیکرد.
تنها تفریحاتش تماشای فیلم -به ویژه فیلمهای وسترن آمریکایی- و رفتن به تئاتر چندین
بار در هفته بود. زندگی خانوادگیاش تلخ بود. از دو پسرش جدا بود و آنقدر نسبت به
همسرش بیرحم بود که در سال ۱۹۳۲ خودکشی کرد.
هرگز دوباره ازدواج نکرد و تنها به دخترش، سوتلانا، محبت نشان میداد.
ظهور عمومی استالین نادر و همیشه تحت برنامهریزی دقیق بود. اما او
مرکز نوعی پرستش رهبری بود که کمتر نمونهای در دوران مدرن پیدا میشود. در فیلمهای
خبری شوروی، معمولا به عنوان فردی آرام و پدرانه، در حالی که با لوله خود فکر میکند،
گل از کودکان زیبا میگیرد و با فروتنی ستایش بیحد مردم را میپذیرد، نشان داده میشد.
هر بار که سخنرانی میکرد، در هر مکث تشویق فراوان میشد؛ در پایان هم معمولا
استقبالها تا یک ربع ادامه داشت (البته کسی جرات نمیکرد اول دست از کف زدن
بردارد). تقریبا هیچ مقالهای در روزنامه یا مجله شوروی نبود که با نقل قولی از
نوشتههای سنگین او آغاز و پایان نشود. هرگاه در مطبوعات درباره او صحبت میشد، ضمیرهای
شخصی با حروف بزرگ نوشته میشد. همه رسانهها برای تبلیغ و بزرگداشت او بسیج
بودند: روزنامه، مجله، کتاب، فیلم، رادیو، شعر، نقاشی، مجسمهسازی. شهرها، کارخانهها،
کلخوزها، سدها و مدارس به نام او نامگذاری میشدند.
از آنجا که استالین پس از درست کردن دروغهای شگفتانگیز توسط GPU علیه پیشینیانش،
آنها را نابود کرد، به بازنویسی تاریخ نیاز داشت. شهروندان مسنتر شوروی باید حقیقت
گذشته را فراموش میکردند؛ نسل جوان هرگز نباید حقیقت را بیاموزد. همه کتابهای
تاریخ تغییر داده شد. استالین به بزرگترین بلشویک بعد از لنین و همرهبر انقلاب
اکتبر تبدیل شد. تروتسکی، زینویف و دیگران به دشمنانی بدل شدند که از ۱۹۱۷، علیه لنین و شوروی توطئه کرده بودند. GPU و ان کاود مخصوصا به دستکاری و حذف مدارک عکاسی حساس
بودند. در کتابها، موزهها، آلبومهای خانوادگی، هزاران تصویر از قربانیان سالهای
قبل استالین وجود داشت که همه باید نابود یا اصلاح میشد. مثلا در عکسهایی که لنین
کنار تروتسکی ایستاده، تروتسکی را حذف میکردند. دوستان و بستگان وحشتزده قربانیان
با قیچی سراغ آلبومهای شخصیشان میرفتند. خود حافظه هم پاکسازی شد.
با وجود ظلم وحشتناک، پرستش استالین و دیگر تبلیغات حزب نمیتوانست بیاثر
باشد. اعضای نخبه جدید، طبعا از اختلاف شدید میان زندگی ویژهشان و فقر و گمنامی
دوران کودکیشان آگاه بودند و استالین را ستایش میکردند که باعث موفقیتشان شده.
اما حتی بسیاری کارگران و دهقانان، بهویژه جوانترها-آنهایی که در حین برنامه
پنجساله اول به جوانی رسیدند-واقعا به دستاوردهای شوروی زیر نظر استالین افتخار میکردند.
روسیه از عقبماندگی خارج شده بود و تا پایان دهه ۱۳۳۰ هجری شمسی (۱۹۳۰ میلادی)، به قدرتی صنعتی و نظامی بزرگ تبدیل
شده بود. و همه اینها در زمانی رخ داد-در جریان رکود بزرگ جهانی-که در سراسر جهان
سرمایهداری کارخانهها تعطیل میشدند و میلیونها کارگر شغلشان را از دست میدادند.
تضاد میان جهان سرمایهداری راکد و اتحاد شوروی پرجنبوجوش که با سرعت
در حال ساخت و تولید بود، تحسین جهانی را برای "سوسیالیسم" استالینی جلب
کرد. روزنامهنگار معروف آمریکایی، لینکلن استیفنز، پس از بازدید از شوروی گفت: "من
آینده را دیدهام، و جواب میدهد".
برای استالین و نخبه جدید شوروی، نظام اجتماعیای که ساخته بودند "جواب
میداد". اما برای کارگران و دهقانان شوروی، و برای آرمان تاریخی سوسیالیسم
در سراسر جهان، این یک فاجعه تمامعیار بود که پیامدهایش هنوز باقی مانده است.
سرانجام این نظام اجتماعی جدید-با برچسب جمعگرایی بوروکراتیک-به سراسر جهان صادر
شد: به اروپای شرقی، چین، کره شمالی، جنوب شرق آسیا و کوبا. برای میلیونها نفر در
سراسر جهان، اعم از چپ و راست و میانرو، معنای "سوسیالیسم" فقط به
کنترل دولتی اقتصاد خلاصه شد-بدون کنترل کارگران بر دولت، یعنی بدون دموکراسی. با
نابودی نسل قدیم بلشویکها، فقط اقلیتی بسیار کوچک از سوسیالیستهای انقلابی باقی
ماندند تا با این تعریف مقابله کنند-تا یادآوری کنند که این چیزی نبود که سوسیالیسم
برای مارکس و انگلس معنا میداد و نه هدفی بود که انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ برایش به راه افتاد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر