۱۴۰۴ آبان ۱۳, سه‌شنبه

پس از اجماع فوریه

 در جریان انقلاب فوریه، امپراتوری روسیه از وحدتی بی‌سابقه برخوردار بود. همه قشرها، اقوام و گروه‌های ملی از سرنگونی نیکلای دوم استقبال کردند. ارمنی‌ها، چچن‌ها، چوکچی‌ها، فنلاندی‌ها، گرجی‌ها، قزاق‌ها، لهستانی‌ها و ازبک‌ها، فروپاشی تزار را در کنار کشاورزان، روشنفکران، کارگران، مدیران، بانکداران و حتی برخی از زمینداران جشن گرفتند.

اما این یکپارچگی دوام نیاورد.

یک سال بعد، روسیه تزاری از هم پاشیده بود و این روند ادامه یافت تا جایی که در اوج خود در سال ۱۹۱۹، دست کم بیست نهاد جداگانه ادعای کنترل تمام یا بخشی از قلمرو پیشین امپراتوری واحد را داشتند. درگیری پس از آن شامل برخی از وحشیانه‌ترین موارد یهودستیزی بود که اروپا تا آن زمان به خود دیده بود و ده میلیون نفر جان باختند.

چنددستگی جمعیت امپراتوری، تاریخ را تغییر داد، اما در حالی که تاریخ‌نگاران توجه زیادی به پیامدهای آن - به ویژه ظهور حق تعیین سرنوشت ملی و پیروزی بلشویک‌ها - داشته‌اند، فرآیندهای بنیادی آن تا حد زیادی نادیده گرفته شده‌اند.

بررسی سرنوشت وحدت فوریه به ما کمک می‌کند انقلاب روسیه را بهتر درک کنیم و بینش‌های تازه‌ای درباره نقش اقتصاد و زندگی اجتماعی در رادیکال‌شدن سیاسی به دست آوریم.

 

نمای ترک‌خورده

پشتیبانی از انقلاب فوریه در آغاز بسیار گسترده بود، اما این ائتلاف به سرعت از هم گسست. سیاستمداران چپ‌گرا درباره جنگ جهانی اول اختلاف نظر داشتند، اما نفوذ کمی بر دولت موقت اول داشتند. در واقع، فضای حاکم بر کانون‌های انقلابی پتروگراد و مسکو، در شهرهای بزرگ و در روستاها، هنوز عمدتا میهن‌پرستانه بود.

تاریخ‌نگاران اغلب از میزان فراگیری احساسات طرفدار جنگ در انقلاب فوریه غافل می‌مانند، دست کم تا جایی که روس‌ها می‌خواستند از قلمرو امپراتوری خود در برابر تهاجم آلمان و متحدانش دفاع کنند. جنگ بخش زیادی از محبوبیت خود را از دست داده بود، اما هیچ‌کس آماده تسلیم نبود. شهروندان احساس می‌کردند ناگزیر به جنگند، اما کسانی را که مسئول مصیبت‌های ملت می‌دانستند - به ویژه تزار، تزارینا و حلقه طرفدار آلمان که گمان می‌رفت بر دربار و دولت چیره است - طرد می‌کردند. دست کم در آغاز، بسیاری از انقلابیون، نیکلای را سرنگون کردند تا تلاش‌های جنگی را بار دیگر تقویت کنند، نه اینکه باعث فروپاشی امپراتوری شوند.

البته معترضان صلح‌طلب نیز در فوریه در کنار تندروها به خیابان‌ها آمدند. اما، همان‌طور که خاطره‌نویس برجسته شهر انقلابی، سوخانوف، به ما می‌گوید، کسانی که شعارهای ضد جنگ سر می‌دادند، مورد تهدید قرار می‌گرفتند و اغلب از تظاهرات اخراج می‌شدند. هیچ‌کس به جز نخبگان خواهان جنگ نبود، اما شهروندان عادی چشم‌انداز اشغال توسط آلمان را حتی کمتر می‌پسندیدند. آنان امیدوار بودند به هر وسیله‌ای جز تسلیم، به جنگ پایان دهند، بنابراین باور داشتند که فعالین خواستار صلح، به توطئه طرفداران آلمان تعلق دارند.


شکاف‌های مهم دیگر نیز به سرعت پدیدار شدند. همه احزاب اصلی نیاز به یک مجلس موسسان منتخب دموکراتیک را پذیرفته بودند، اما این توافق، مشکل فوری اینکه چه کسی باید حکومت کند را حل نکرده بود.

چپ، شوراهای تازه‌تشکیل‌شده را به عنوان نهادهای کلیدی به رسمیت شناخت. با این حال، آنان آرایش قدرت دوگانه‌ای را که بعدها پدیدار شد، پیش‌بینی نکرده بودند. در واقع، به نظر می‌رسید دولت موقت تنها ساختار قابل تصور است. این دولت بر اساس وحدت ملی فوریه بنا شده بود و قول می‌داد تا زمان برگزاری انتخابات مجلس موسسان حکومت کند. تا قبل از بازگشت لنین، هیچ‌کس جرأت نداشت به طور جدی در مورد درستی این راه سؤال کند.

در همین حال، معماران کناره‌گیری نیکلای - گروهی از سیاستمداران لیبرال از دوما، فرماندهان ارشد ارتش و اعضای نخبه - ایده روشنی درباره آنچه باید پس از سقوط نیکلای رخ می‌داد، نداشتند. بسیاری، از جمله پاول میلیوکوف، خواهان یک تزار جدید در قالب برادر نیکلای، میخائیل، بودند. با این حال، مقاومت مردمی به طور ناگهانی سلطنت‌طلبان را ناامید کرد. در یک واقعه مشهور، کارگران با شنیدن خبر پشتیبانی میلیوکوف از تزار جدید، با فریاد به او اعتراض کردند.

یک آرزوی مشترک برای جلوگیری از گسترش انقلاب، و نه پیشبرد آن، نخبگان را متحد کرده بود. نابودی کامل این توهم، نقشی کلیدی در داستان چنددستگی ما بازی می‌کند. امید به وحدت ملی در رویارویی با تهاجم آلمان، به زودی ساده‌لوحانه و بی‌پایه آشکار شد.

در حالی که بخش بزرگی از جمعیت، انقلاب فوریه را جشن می‌گرفتند، جنبه‌های متناقضی از آن نیز را پذیرفته بودند. زمینداران باور داشتند که این انقلاب، آغازی برای تلاش جنگی دوباره خواهد بود و امیدوار بودند موجی از شوونیسم، انقلاب را در خود غرق کند. رهبران ارتش انتظار تقویت روحیه را داشتند که در سال پس از آن به پیروزی‌های نظامی بیشتری بینجامد. صاحبان کارخانه‌ها امیدوار بودند که این رویداد، شورش کارگران را آرام کند، در حالی که کارگران فکر می‌کردند شرایط زندگیشان سرانجام بهبود خواهد یافت. کشاورزان می‌خواستند زمینداران را مجازات - و در نهایت سرنگون - کنند. این اختلافات انفجاری بلافاصله شروع به ظهور کردند.

 

دولت موقت

دولت موقت، روح فوریه را در خود تجسم بخشیده بود. در حالی که دیگران سیاست‌های آن را بررسی کرده‌اند، من بیشتر به دگرگونی آن علاقه‌مندم. شگفت‌انگیز است که حتی صد سال پس از آن، ما روایت قطعی‌ای از کنش‌های آن نداریم.

در آغاز، دولت از لیبرال‌هایی تشکیل شده بود که باور داشتند باید کشور را به سوی دموکراسی رهبری کنند، اما این وعده یک تنگنای مرگبار پدید آورد. اگر آنان یک نظام دموکراتیک برپا می‌کردند، رای‌دهندگان به احتمال زیاد آنان را رها کرده و به چپ می‌پیوستند. از همان لحظات نخست انقلاب، اکثریت، شاید حدود هشتاد درصد، از احزاب چپ‌گرا مانند سوسیالیست‌های انقلابی و سوسیال دموکرات‌ها پشتیبانی می‌کردند.

لیبرال‌های دولت موقت، از احزاب دموکرات مشروطه و اکتبریست گرفته تا متحدان ملی‌گرای آنان، می‌دانستند که اگر انتخابات ملی برگزار شود، با نابودی روبرو خواهند شد. چپ نیز این را می‌دانست، و همین امر باعث شد بیشتر گمان کنند که شرکای ائتلافی آنان به وعده‌های خود عمل نخواهند کرد. با این وجود، وحدت همه نیروهای ضد تزاری برای مدت کوتاهی پایدار ماند.

نخستین شکاف بزرگ در این وحدت، زمانی رخ داد که لنین از تبعید بازگشت و اعلام کرد که "از دولت موقت پشتیبانی نمی‌کند". اگرچه او بسیار دور از فراخوانی برای سرنگونی بی‌درنگ بود، اما گام منطقی انقلابی بعدی را برمی‌داشت.

همان‌طور که او درک می‌کرد، وحدت با بورژوازی در نبرد با تزاریسم سودمند بود، اما هنگامی که تزار رفت، بورژوازی به دشمن اصلی مردم بدل شد. نیروهای انقلابی رادیکال نباید با آنان درمی‌آمیختند. لنین باور داشت که سوسیالیست‌های اصلاح‌طلب در عمل کارگران را تسلیم سرمایه‌داران می‌کنند. در حالی که چنددستگی ایدئولوژیک نخبگان سیاسی به آهستگی - اما با شتابی فزاینده - شروع به رشد کرد، فرآیندی موازی در میان توده‌ها، انقلاب را به پیش می‌راند.

 

چنددستگی در ارتش

با این حال، باید در نظر داشت که چنددستگی - یکی از پیامدهای دست کم گرفته شده لغو دیرهنگام رعیت‌داری - مدت‌ها بود که در جامعه روسیه نهادینه شده بود. به هر روی، چیزی نمی‌توانست شکاف بین زمیندار و رعیت را پر کند. اگرچه جامعه و اقتصاد روسیه در اواخر سده نوزدهم در حال دگرگونی بود، شکافی بزرگ همچنان مردم عادی را از نخبگان جدا می‌کرد.

این چنددستگی سنتی در طول انقلاب در حوزه‌ای حیاتی ادامه یافت: امور نظامی. همان‌طور که بسیاری از پژوهش‌ها اشاره کرده‌اند، ارتش به شدت تقسیم شده بود و افسران این سلسله مراتب را با انضباطی سختگیرانه برقرار می‌کردند.

خدمت سربازی اجباری این وضعیت را تا اندازه‌ای کاهش داده بود، زیرا روشنفکران و افسران طبقه متوسط که به خدمت فراخوانده می‌شدند، با رده‌های پایین‌تر همدلی می‌کردند. در این زمینه، آنان با بسیاری از همتایان خود که باور داشتند باید سربازان را برای وادار کردن به اطاعت کتک زد یا، همان‌طور که کورنیلوف پیشنهاد کرد، به دلیل بی‌انضباطی اعدامشان کرد، مخالفت می‌ورزیدند.

حتی فوریه نیز نتوانست وحدت را به صفوف نظامی بیاورد. در حالی که ملت جشن می‌گرفت، سربازان انتقام‌هایی خشونت‌آمیز علیه بی‌رحم‌ترین فرماندهان خود به اجرا درآوردند. از همان آغاز، سربازان و ملوانان نقشی حیاتی در انقلاب ایفا کردند. تجربه آنان با چنددستگی‌ای آغاز شد که تنها گسترش یافت. در این زمینه، آنان یک گام از کارگران روستایی و شهری پیش‌تر بودند که به زودی با خشونت فزاینده، کاهش استانداردهای زندگی و تلاش‌های ناشیانه نخبگان برای مهار انگیزه انقلابی، دچار چنددستگی می‌شدند.

 

کشمکش برای کنترل

قدرت خارق‌العاده، نبوغ، غریزه راهبردی و پایداری توده‌های روسیه در طول سال ۱۹۱۷ در تاریخ بی‌همتا مانده است. این یکی از جنبه‌های انقلاب است که می‌توانیم بی‌قید و شرط آن را بستاییم. در روستاها، کارخانه‌ها، کشتی‌های جنگی و پادگان‌ها، نبردهای سیاسی محلی فوق‌العاده به نقطه جوش رسیدند.

چشمگیرترین نمونه‌ها از کشاورزان می‌آیند. در کل، جامعه تحصیل‌کرده و نخبگان مدرن‌ساز باور داشتند که کشاورزان مانعی بر سر راه پیشرفت هستند. آنان توده‌های روستایی را ترسو، مطیع و حیله‌گر، کوته‌بین، حریص و فریب‌خورده توسط سنت، مذهب و خرافات به تصویر می‌کشیدند.

روشنفکران و کنشگران راست‌گرا، از جمله خود نیکلای دوم، این همان ویژگی‌ها را آرمان‌سازی می‌کردند و باور داشتند که کشاورزان سنگر ارزش‌های سنتی در برابر آرمان‌های رادیکال‌ها هستند. بسیاری از چپ‌گرایان نیز این دیدگاه را داشتند و کارگران روستایی را محافظه‌کاران ناآگاهی می‌دیدند که تنها در پی تامین مزارع کوچک خود هستند.

مارکس به طور مشهوری کشاورزان را "طبقه‌ای که نماد بربریت در دل تمدن است" به تصویر کشید. اگرچه او در سال‌های پایانی عمرش دیدگاه‌های پخته‌تری پیدا کرد، اما چپ‌ها عمدتاً با آثار اولیه‌اش آشنا بودند. تروتسکی و گورکی دیدگاه او را داشتند و از کشاورزان بیزار بودند.

لیبرال‌ها و دیگران نیز به آنان بی‌اعتماد بودند و کشاورزان را "تمنایه لیودی" - توده‌های تاریک - می‌نامیدند.

با این حال، در طول سال ۱۹۱۷، این مردمان به ظاهر عقب‌مانده، پشتیبانان روشنفکر خود را با کنش انقلابی هوشمندانه‌شان شگفت‌زده کردند. در حالی که هر منطقه و روستا ظرافت‌های ویژه خود را داشت، ساختارهای اصلی این سیاست که عمدتا خودجوش بود، ویژگی‌های مشترک بسیاری داشت.

نخست، کشاورزان گرد هم آمدند تا کمیته‌های روستایی تشکیل دهند. آنان این سازمان‌ها را کمیته‌های کشاورزی نیز می‌نامیدند، اگرچه به غیرکشاورزان مورد اعتماد گاهی اجازه شرکت داده می‌شد: آموزگاران، کشیشان و حتی خود زمینداران در فعالیت‌های کمیته حضور می‌یافتند. کارگران روستایی به سرعت هر کس از آن گروه‌ها را که می‌کوشید بر سازمان مسلط شود، کنار می‌زدند.

هنگامی که کشاورزان دریافتند با سرکوب بی‌درنگ روبرو نخواهند شد، کمیته‌های آنان شروع به انجام اقداماتی فزاینده کردند. آنان به طور غیرقانونی هیزم جمع می‌کردند - یک عامل تحریک‌کننده سنتی برای زمینداران - و شروع به ورود به چراگاه‌ها و کشت بذر در زمین‌های خصوصی کردند. خواستار دستمزدهای بالاتر و اجاره‌های کمتر شدند. درک کردند که اگرچه شدیدا خواستار بازتوزیع زمین هستند، زمان "بازتقسیم سیاه" هنوز فرا نرسیده است. اما با گذشت ماه‌ها و عدم واکنش تلافی‌جویانه، اقدامات آنان جسورانه‌تر شد.

ما می‌توانیم زمان میان انقلاب فوریه و اکتبر را به سه دوره تقسیم کنیم. مرحله نخست، که از کناره‌گیری نیکلای تا تابستان ادامه یافت، شاهد رادیکال‌شدن گسترده بود. پس از سرکوب مسلحانه "روزهای ژوئیه"، عناصر ارتجاعی و راست‌گرا در دولت کوشیدند تا دستاوردهای مردم را پس بگیرند. همچون خود انقلاب فوریه، این رویداد به طعنه دوره‌ای از رادیکال‌شدن دوباره را کلید زد.

پیش از ژوئیه، کشاورزان باور داشتند که پیروزی‌های آنان تا زمانی که بازتوزیع زمین را به دست آورند، ادامه خواهد یافت. پس از ژوئیه، منتها، دریافتند که مخالفانشان در تلاش هستند تا دقیقا از این امر جلوگیری کنند. این امر، کشاورزان - و کارگران - را به دوره‌ای از رادیکال‌شدن دفاعی سوق داد که در طی آن، انقلاب را برای حفظ آن تعمیق بخشیدند.

برای کشاورزان، این به معنای تصرف زمین و به کارگیری خشونت علیه زمینداران سرسخت‌تر و خصومت‌آمیز بود. تشدید فعالیت کشاورزی از تشکیل یک کمیته تا تصرف خشونت‌آمیز زمین، نشان می‌دهد که چگونه چنددستگی شکلی کنش‌گرا به خود گرفت. همچنین بر این واقعیت تاکید می‌کند که تلاش‌ها برای متوقف کردن انقلاب، تنها این فرآیند را نیرومندتر کرد.

فعالیت کارگران الگویی همانند را دنبال کرد. در اوایل مارس، طبقه کارگر شهری به نبردهایی که مدتی طولانی برایش جنگیده بود، دست یافت: هفته کاری را کوتاه کردند و دستمزدهای بالاتری به دست آوردند. اما، همچون همتایان روستایی خود، اقدامات رادیکال کارگران شهری تشدید شد و چنددستگی آنان افزایش یافت، زیرا روشن شد که دولت می‌خواهد این حقوق را از آنان بازپس گیرد. تا پایان تابستان و اوایل پاییز، خواسته‌هایشان فراتر از درخواست‌های دستمزدی رفت. کنترل می‌خواستند و تصرف کارخانه‌ها به طور فزاینده‌ای رایج شد.

به لطف کار گسترده چند تاریخ‌نگار، درک بسیار خوبی از چگونگی رخداد این امر داریم. عامل اصلی رادیکال‌شدن، تورم بود، نه سیاست. افزایش دستمزدهای مارس به زودی از بین رفت و فشار تولیدات جنگی، به ویژه در پتروگراد، محدودیت ساعات کاری را بی‌اثر کرد. کارگران و خانواده‌های آنان به زودی خود را به همان اندازه درمانده یافتند که همیشه بودند.

این وضعیت، رادیکالیسم را برانگیخت که به نوبه خود با تعطیلی کارخانه‌ها از سوی کارفرمایان برای مقابله به مثل، روبرو شد. برخی از صاحبان کارخانه‌ها اعتراف کردند که هدف از تعطیلی‌ها، وادار کردن نیروی کار به تسلیم از راه انضباط بود؛ در موارد دیگر، کارفرمایان ادعا می‌کردند که فاقد سوخت یا مواد اولیه برای ادامه تولید هستند.

پاسخ کارگران، مدیران و شاید حتی خودشان را شگفت‌زده کرد. به جای تسلیم، وارد عمل شدند و شروع به مدیریت محل کار کردند. یک نبرد طبقاتی بر سر مالکیت کارخانه شکل گرفت. بیکاری این چنددستگی را پیش برد. تعطیلی یک کارخانه به این معنا بود که کارگران و خانواده‌های آنان - که هفته به هفته با دستمزدهای ناچیز زندگی می‌کردند و پس‌انداز یا صندوق اعتصابی برای تکیه کردن نداشتند - با فقر روبرو می‌شدند.

با توسعه مواضع رادیکال‌تر توسط کارگران روستایی و شهری، دولت برای حفظ مشروعیت خود تقلا می‌کرد.

 

به سوی اکتبر

رویدادهای اصلی که به اکتبر در شهر و روستا انجامیدند، جنبه حیاتی دیگری نیز داشتند. با جذب بیشتر سوسیالیست‌های به اصطلاح میانه‌رو توسط دولت موقت، رای‌دهندگان آنان به مخالفت برخاستند.

این امر، پیش‌بینی آوریل لنین را محقق کرد. او استدلال کرده بود که دولت اساسا نهادی بورژوایی، سرمایه‌دارانه و امپریالیستی است. بدین ترتیب، لنین هشدار داده بود که نباید از آن پشتیبانی کرد. هفته‌های واپسین مرگبار آن، این مشکلات پیش‌بینی شده را تایید کرد.

خواست کشاورزان برای زمین تشدید شده بود، اما دولت - با اکثریتی از وزیران سوسیالیست و سهم بالایی از سوسیالیست‌های انقلابی (اس.آر.) که ظاهرا به کشاورزان گرایش داشتند - به نام وحدت ملی، تصرف زمین را نادیده گرفت یا فعالانه با آن مخالفت کرد. بسیاری از فرمانداران استانی که دستور اقدامات سرکوبگرانه را صادر می‌کردند، به اس.آر.ها تعلق داشتند. این امر کشاورزان را ناامید کرد و حزب بین اعضای میانه‌رو و جناح چپی که در نهایت به بلشویک‌ها پیوست و به طور کامل از تصرف زمین پشتیبانی کرد، دچار شکاف شد.

اتفاقی همانند در کارخانه‌ها در حال رخ دادن بود. وزیران منشویک و اس.آر. بر سرکوب اعتصابات و تصرفات نظارت می‌کردند. در نتیجه، کارگران به سوی بلشویک‌ها گراییدند. سوسیالیست‌های میانه‌رو نتوانسته بودند با پشتیبانی از دولتی که منافع سرمایه‌داری آن مستقیما در تضاد با منافع رای‌دهندگانشان بود، از دام دولت موقت رها شوند.

تاریخ به ما می‌گوید که کنش انقلابی می‌تواند به همان اندازه که از عوامل سیاسی سرچشمه می‌گیرد، از انگیزه‌های اقتصادی و اجتماعی نیز نشات بگیرد. برای مردم عادی روسیه در مزارع و کارخانه‌ها، مشقت، نیرویی رادیکال‌ساز بود. افزون بر این، ماهیت به ظاهر غیرانقلابی کشاورزان و محلی‌گرایی به ظاهر مرگبار آنان می‌توانست در شرایط مناسب کنار زده شود. دولت می‌توانست یک یا حتی چند روستای شورشی را کنترل کند، اما ده‌ها هزار روستا که همزمان قیام می‌کردند، دولت را در کنترل خود درآوردند. این دگرگونی‌ها موجی از ناآرامی پدید آورد که سیاستمداران می‌بایست بر آن سوار شوند.

همان‌طور که روشن شد لنین و هوادارانش تنها حزبی بودند که آماده نبرد در کنار کارگران و کشاورزان هستند، جنبش توده‌ای آنان را به قدرت رساند. انقلاب روسیه به راستی جنبشی از پایین بود که در آن رهبران و روشنفکران می‌بایست با آرمان‌های مردم همگام می‌شدند.

***

کریس رید Chris Read تاریخ را در دانشگاه واریک تدریس می‌کند. کتاب‌های اخیر او شامل این موارد است: استالین (۲۰۱۷)؛ جنگ و انقلاب در روسیه ۱۹۱۴-۲۲ (۲۰۱۳) و لنین: یک زندگی انقلابی (۲۰۰۵).

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر