۱۴۰۴ آذر ۴, سه‌شنبه

کمون پاریس همچنان چراغی برای دگرگونی رادیکال است

مارچلو موستو

مقدمه ناصر اصغری

کمون پاریس، همانند انقلاب اکتبر روسیه، صفحه ای روشن و الهامبخش در تاریخ مبارزه طبقه کارگر برای رهایی است. برای نسلی که امروز بار دیگر وارد میدان نبرد اجتماعی شده تا زندگی غیرقابل تحمل و مناسبات سلطه را به چالش بکشد، شناخت دقیق این تجربه های تاریخی ضرورتی انکارناپذیر است. آگاهی از دستاوردهای چنین جنبشهایی میتواند الهامبخش باشد و مطالعه ضعفها و شکستهایشان میتواند چراغ راه آینده شود.

در یکی دو ماه گذشته، برای خودم برنامه ای گذاشتم تا مجموعه ای از نوشته های روشنگر درباره بخشهایی از این تاریخ پر فراز و نشیب را در اختیار خوانندگان فارسی زبان قرار دهم. بخش اول این پروژه شامل ترجمه چند متن توضیح دهنده درباره تجربه انقلاب روسیه بود که با کمک اپلیکشنهای هوش مصنوعی تکمیل شد. اکنون قصد دارم بخش دوم این مجموعه را آغاز کنم و تعدادی مطلب دقیق، مستند و روشنگر درباره تجربه کمون پاریس را پیش روی علاقمندان این تاریخ قرار بدهم.

امید من این است که خواننده علاقمند با فیدبکها، نقدها و پیشنهادهای خود، به روانتر شدن این ترجمه ها و ویرایشها کمک کند و فضای گفتگو و یادگیری جمعی را پربارتر سازد. چنین مشارکتی میتواند کمک کند که مخاطبان دیگر نیز در خواندن و اندیشیدن درباره این تجربه های تاریخی، تامل بیشتری بکنند و در مسیر فهم عمیقتر گذشته و اکنون گام بردارند.

ناصر ا.

***

کمون پاریس همچنان چراغی برای دگرگونی رادیکال است

 

مارچلو موستو

بورژوازی فرانسه همیشه همه چیز را تصاحب کرده بود. از انقلاب سال ۱۷۸۹ به بعد، تنها آنها بودند که در دوره‌های رونق ثروتمند می‌شدند، در حالی که طبقه کارگر همواره بار بحران‌ها را به دوش می‌کشید. اما اعلام جمهوری سوم، افق‌های تازه‌ای گشود و فرصتی برای تغییر مسیر فراهم کرد. ناپلئون سوم که در نبرد سدان شکست خورده بود، در روز ۴ سپتامبر ۱۸۷۰ به دست پروسی‌ها اسیر شد. در ژانویه بعدی، پس از یک محاصره چهار ماهه پاریس، اتو فون بیسمارک تسلیم فرانسه را پذیرفت و توانست در آتش‌بس بعدی شرایط سختی را تحمیل کند.

انتخابات ملی برگزار شد و آدولف تی‌یر با پشتیبانی اکثریت بزرگی از سلطنت‌طلبان و اورلئانیست‌ها در راس قدرت اجرایی قرار گرفت. اما در پایتخت که نارضایتی عمومی بیش از هر جای دیگر بود، نیروهای جمهوری‌خواه رادیکال و سوسیالیست همه کرسی‌ها را به دست آوردند. چشم‌انداز تشکیل یک دولت راست‌گرا که بی‌عدالتی‌های اجتماعی را بدون تغییر رها می‌کرد، هزینه جنگ را بر دوش طبقات پایین می‌انداخت و در پی خلع سلاح شهر بود، انقلابی تازه را در روز ۱۸ مارس برانگیخت. تی‌یر و ارتشش چاره‌ای جز عقب‌نشینی به ورسای نداشتند.

 

مبارزه و حکومت

برای تضمین مشروعیت دموکراتیک، شورشیان تصمیم گرفتند فورا انتخابات آزاد برگزار کنند. در روز ۲۶ مارس، اکثریت چشمگیری از مردم پاریس (۱۹۰٬۰۰۰ رأی در برابر ۴۰٬۰۰۰ رأی) به نامزدهایی رأی دادند که از شورش حمایت می‌کردند و هفتاد نفر از هشتاد و پنج نماینده منتخب، پشتیبانی خود را از انقلاب اعلام کردند. پانزده نماینده میانه‌رو از حزب شهرداران، گروهی که از روسای پیشین برخی مناطق تشکیل شده بود، بلافاصله استعفا دادند و در شورای کمون شرکت نکردند؛ اندکی بعد چهار رادیکال نیز به آنان پیوستند.

شصت و شش عضو باقی‌مانده که به دلیل پیوندهای سیاسی دوگانه همیشه به آسانی قابل تشخیص نبودند، طیفی گسترده از مواضع را نمایندگی می‌کردند. میان آنان حدود بیست جمهوری‌خواه نئوژاکوبینی (از جمله شارل دلکلوز و فلیکس پیا که هر دو شناخته‌شده بودند)، حدود دوازده تن از پیروان اوگوست بلانکی، هفده عضو انجمن بین‌المللی کارگران (شامل هم هواداران مشارکت‌جوی پیر ژوزف پرودون و هم جمع‌گرایان (collectivists) مرتبط با کارل مارکس که غالبا با هم اختلاف داشتند) و چند مستقل حضور داشتند.

بیشتر رهبران کمون، کارگر یا نمایندگان شناخته‌شده طبقه کارگر بودند و چهارده نفر از آنان از گارد ملی می‌آمدند. در واقع، این کمیته مرکزی گارد ملی بود که قدرت را به دست کمون سپرد؛ اقدامی که پیش‌درآمد سلسله‌ای طولانی از اختلاف‌ها و درگیری‌ها میان این دو نهاد شد.

در روز ۲۸ مارس، شمار زیادی از شهروندان در اطراف هتل دوویل برای جشن تشکیل مجلس جدید گرد هم آمدند؛ مجلسی که از آن پس رسما نام کمون پاریس را بر خود گذاشت. کمون اگرچه بیش از ۷۲ روز دوام نیاورد، مهم‌ترین رویداد سیاسی در تاریخ جنبش کارگری سده نوزدهم بود و امید را در میان جمعیتی که از ماه‌ها رنج فرسوده شده بود دوباره زنده کرد. در محله‌های مردمی، کمیته‌ها و گروه‌هایی برای حمایت از کمون شکل گرفت و در گوشه و کنار کلان‌شهر، ابتکارهایی برای ابراز همبستگی و طرح‌ریزی ساختن جهانی تازه آغاز شد. مونمارتر (Montmartre) لقب "دژ آزادی" گرفت.

یکی از فراگیرترین احساس‌ها، میل به تقسیم و مشارکت با دیگران بود. مبارزانی چون لوئیز میشل روحیه از خودگذشتگی را به نمایش می‌گذاشتند؛ ویکتور هوگو درباره او نوشت که "آنچه را روح‌های بزرگ و آزاد انجام می‌دهند، او نیز انجام داد. [...] او خردشدگان و سرکوب‌شدگان را سربلند کرد." اما جان کمون از رهبری فردی یا گروهی کوچک از چهره‌های کاریزماتیک برنمی‌خاست؛ ویژگی اصلی آن بعد آشکارا جمعی‌اش بود. زنان و مردان داوطلبانه گرد هم می‌آمدند تا پروژه مشترک رهایی را دنبال کنند. خودحکومتی امری خیال‌پردازانه تلقی نمی‌شد. خودرهایی وظیفه اساسی به شمار می‌آمد.

 

تغییر در ساختار قدرت سیاسی

دو مورد از نخستین فرمان‌های اضطراری برای مهار فقر گسترده، توقف پرداخت اجاره‌ها بود (گفته می‌شد که "مالکیت باید سهم عادلانه‌ای از فداکاری‌ها را بپذیرد") و ممنوعیت فروش کالاهایی که در گروخانه‌ها (Pawn Shops) کمتر از بیست فرانک ارزش داشتند. همچنین قرار بود ۹ کمیسیون همیار جایگزین وزارتخانه‌های جنگ، مالیه، امنیت عمومی، آموزش، ارزاق، کار و تجارت، روابط خارجی و خدمات عمومی شوند. اندکی بعد برای هر یک از این بخش‌ها یک نماینده منصوب شد.

روز ١٩ آوریل، سه روز پس از برگزاری انتخابات دیگری برای پر کردن سی و یک کرسی که تقریبا بلافاصله خالی شده بودند، کمون "اعلامیه‌ای خطاب به مردم فرانسه" تصویب کرد که در آن "تضمین مطلق آزادی فردی، آزادی عقیده و آزادی کار" و همچنین "دخالت دائمی شهروندان در امور کمونی" گنجانده شده بود. در این اعلامیه تأکید می‌شد که "تعارض میان پاریس و ورسای از راه سازش‌های موهوم پایان نمی‌یابد"؛ مردم حق و "وظیفه دارند بجنگند و پیروز شوند!"

اگرچه این متن که در واقع ترکیبی تا حدی مبهم بود برای پرهیز از تنش میان گرایش‌های سیاسی گوناگون، مهم‌تر از آن اقدامات عملی‌ای بود که کموناردها برای دگرگونی کامل قدرت سیاسی انجام دادند. مجموعه‌ای از اصلاحات نه فقط شیوه‌ها بلکه خود ماهیت اداره سیاسی را نشانه می‌رفت.

کمون امکان برکناری نمایندگان منتخب و کنترل بر عملکرد آنان از طریق مأموریت‌های الزام‌آور را فراهم کرد (اگرچه این اقدام به هیچوجه برای حل مسأله پیچیده نمایندگی سیاسی کافی نبود). مناصب قضایی و دیگر مناصب عمومی که آنها نیز زیر نظارت دائمی و امکان برکناری قرار داشتند، قرار نبود مانند گذشته خودسرانه واگذار شوند بلکه باید از راه رقابت علنی یا انتخابات تعیین می‌شدند.

هدف روشن این بود که عرصه عمومی به قلمرو سیاستمداران حرفه‌ای تبدیل نشود. تصمیم‌های سیاسی نباید به گروه‌های کوچکی از کارگزاران سپرده شود بلکه باید توسط مردم اتخاذ شود. ارتش‌ها و نیروهای انتظامی دیگر قرار نبود نهادهایی جدا از پیکر جامعه باشند. جدایی دولت از کلیسا نیز شرطی اساسی بود.

اما چشم‌انداز دگرگونی سیاسی فراتر می‌رفت. انتقال قدرت به دست مردم برای کاهش چشمگیر بوروکراسی ضرورت داشت. حوزه اجتماعی باید بر حوزه سیاسی پیشی می‌گرفت ـ چنانکه هنری دو سن سیمون پیش‌تر گفته بود ـ تا سیاست دیگر کارکرد تخصصی نباشد و به تدریج در فعالیت جامعه مدنی ادغام شود. بدین ترتیب، پیکر اجتماعی وظایفی را که به دولت سپرده شده بود دوباره به دست می‌گرفت.

سرنگونی نظام موجود سلطه طبقاتی کافی نبود؛ باید خود سلطه طبقاتی پایان می‌یافت. همه این‌ها می‌توانست چشم‌انداز کمون از جمهوری را تحقق بخشد؛ جمهوری‌ای برآمده از پیوند انجمن‌هایی آزاد و واقعا دموکراتیک که رهایی همه اجزای خود را پیش می‌برند. از این راه، خودحکومتی تولیدکنندگان شکل می‌گرفت.

 

اولویت دادن به اصلاحات اجتماعی

کمون بر این باور بود که اصلاحات اجتماعی حتی مهمتر از تغییرات سیاسی است. این باور دلیل وجود کمون، معیار وفاداری آن به اصول پایه‌ای و عنصر کلیدی متمایزکننده آن از انقلاب‌های پیشین در سال‌های ١٧٨٩ و ١٨٤٨ بود. کمون بیش از یک اقدام سیاسی، مفاهیم روشن طبقاتی را به تصویب رساند.

مهلت بازپرداخت بدهی‌ها سه سال تمدید شد، بدون بهره اضافی. تخلیه خانه‌ها به دلیل عدم پرداخت اجاره به تعویق افتاد و فرمانی اجازه داد محل‌های خالی برای کسانی که سرپناه نداشتند، تصرف شوند. برنامه‌هایی برای کاهش روز کاری وجود داشت (از ۱۰ ساعت به ۸ ساعت پیش‌بینی شده برای آینده)، اعمال جریمه‌های ظالمانه بر کارگران صرفا به عنوان وسیله کاهش دستمزد ممنوع شد و حداقل دستمزد در سطحی شایسته تعیین گردید.

تا حد امکان تلاش شد تامین مواد غذایی افزایش یابد و قیمت‌ها کاهش یابد. کار شبانه در نانوایی‌ها ممنوع شد و چند فروشگاه گوشت شهری افتتاح گردید. کمک‌های اجتماعی مختلفی به گروه‌های ضعیف جامعه گسترش یافت - برای مثال، بانک‌های غذایی برای زنان و کودکان رهاشده - و بحث‌هایی درباره پایان دادن به تبعیض میان کودکان مشروع و نامشروع انجام شد.

تمام کموناردها صادقانه معتقد بودند آموزش عاملی ضروری برای رهایی فردی و هر تغییر جدی اجتماعی و سیاسی است. حضور در مدرسه باید برای دختران و پسران رایگان و اجباری می‌شد و آموزش‌های مذهبی جای خود را به آموزش سکولار بر اساس اصول عقلانی و علمی می‌داد. کمیته‌های ویژه و صفحات مطبوعات استدلال‌های محکمی برای سرمایه‌گذاری در آموزش دختران ارائه کردند. تا آموزش به یک "خدمت عمومی" واقعی تبدیل شود، باید فرصت‌های برابر به "کودکان هر دو جنس" داده شود.

علاوه بر این، "تمایز بر اساس نژاد، ملیت، دین یا موقعیت اجتماعی" باید ممنوع می‌شد. ابتکارات عملی اولیه همراه با این پیشرفت‌های نظری انجام شد و در بیش از یک منطقه، هزاران کودک کارگر برای نخستین بار وارد مدرسه شدند و مواد درسی را رایگان دریافت کردند.

کمون همچنین اقداماتی با ماهیت سوسیالیستی اتخاذ کرد. فرمان داد کارگاه‌هایی که توسط کارفرمایان ترک شده بودند و با تضمین جبران خسارت در بازگشت آنان، باید به اتحادیه‌های تعاونی کارگران واگذار شوند. تئاترها و موزه‌ها - برای همگان و رایگان - جمعی شدند و زیر مدیریت اتحادیه هنرمندان قرار گرفت که ریاست آن بر عهده نقاش و مبارز خستگی‌ناپذیر گوستاو کوربه بود. حدود ۳۰۰ مجسمه‌ساز، معمار، لیتوگراف و نقاش (از جمله ادوارد مانه) در این نهاد شرکت داشتند - نمونه‌ای که در بنیان‌گذاری "اتحادیه هنرمندان" ادامه یافت و بازیگران و افراد دنیای اپرا را گرد هم آورد.

تمام این اقدامات و مقررات در فاصله تنها ۵۴ روز در شهری که هنوز از آثار جنگ فرانسه و پروس به لرزه افتاده بود، اجرا شد. کمون توانست کار خود را تنها بین ٢٩ مارس و ٢١ می انجام دهد، در میان مقاومت جانانه در برابر حملات ورسای‌ها که نیازمند صرف نیروی انسانی و منابع مالی عظیم بود. از آنجا که کمون هیچ ابزار اجبار در اختیار نداشت، بسیاری از فرمان‌هایش در گستره وسیع شهر به طور یکسان اجرا نشد، اما انگیزه شگفت‌انگیز آن برای بازسازی جامعه را نشان داد و راه را برای تغییرات ممکن هموار کرد.

 

مبارزه جمعی و فمینیستی

کمون بسیار فراتر از اقداماتی بود که مجلس قانونگذاری آن تصویب میکرد. کمون حتی در پی بازنگری در فضای شهری بود. این بلندپروازی با تصمیم برای ویران کردن ستون واندوم، که بنایی وابسته به بربریت و نماد نکوهیده جنگ دانسته میشد، و نیز با سکولاریزه کردن برخی مکانهای مذهبی از طریق واگذاری آنها به استفاده عمومی، آشکار شد.

پایداری کمون تا آن اندازه مدیون مشارکت توده ای خارق العاده و روحیه نیرومند یاری رسانی متقابل بود. باشگاههای انقلابی که تقریبا در هر منطقه پدید آمدند، نقش مهمی ایفا کردند. دست کم ۲۸ باشگاه وجود داشت که یکی از گویاترین نمونه های بسیج خودجوش به شمار میرفتند.

این باشگاهها که هر شب باز بودند، این امکان را به شهروندان میدادند که پس از کار گرد هم آیند تا وضعیت اجتماعی و سیاسی را آزادانه بحث کنند، اقدامات نمایندگان خود را بررسی کنند و راه های بدیل برای حل مشکلات روزمره پیشنهاد دهند. آنها انجمنهایی افقی بودند که شکل گیری و بیان حاکمیت مردمی را تشویق میکردند و همچنین فضاهایی واقعی از همبستگی و برادری و خواهری میساختند، جایی که هر کس میتوانست هوای سرشار از رهایی بر سرنوشت خود را نفس بکشد.

این مسیر رهایی بخش جایی برای تبعیض ملی نداشت. شهروندی کمون شامل همه کسانی میشد که برای شکوفایی آن میکوشیدند و خارجیان از همان حقوق اجتماعی برخوردار بودند که فرانسویان. اصل برابری در نقش برجسته سه هزار تبعه خارجی فعال در کمون آشکار بود. له فراکل، عضو مجار اتحادیه بین المللی کارگران، نه تنها به شورای کمون انتخاب شد، بلکه به عنوان "وزیر" کار آن - یکی از سمتهای کلیدی کمون - نیز خدمت کرد. به همین ترتیب، له پولون یاروسواف دمبروفسکی و والری وروبلیفسکی ژنرالهایی برجسته در راس گارد ملی بودند.

زنان، هرچند هنوز حق رای نداشتند یا اجازه نشستن در شورای کمون را نداشتند، نقشی اساسی در نقد نظم اجتماعی ایفا کردند. در بسیاری موارد، هنجارهای جامعه بورژوایی را در هم شکستند و هویتی نو در برابر ارزشهای خانواده مردسالار برساختند و از حریم خصوصی خانه فراتر رفتند تا در عرصه عمومی حضور یابند.

اتحادیه زنان برای دفاع از پاریس و مراقبت از زخمیها، که شکلگیری آن تا حد زیادی مدیون فعالیت خستگی ناپذیر الیزابت دمیتریف، عضو برجسته انترناسیونال اول، بود، نقشی مرکزی در شناسایی میدانهای راهبردی نبرد اجتماعی داشت. زنان موفق شدند فاحشه خانه های دارای مجوز را تعطیل کنند، برابری میان آموزگاران زن و مرد را به دست آورند، شعار "دستمزد برابر برای کار برابر" را طرح کنند، خواستار حقوق برابر در ازدواج و به رسمیت شناختن اتحادیه های آزاد شوند و اتاقهای ویژه زنان را در اتحادیه های کارگری بنیان بگذارند.

وقتی اوضاع نظامی در میانه ماه می وخیم شد و نیروهای ورسای به دروازه های پاریس رسیدند، زنان اسلحه به دست گرفتند و گردانی ویژه خود تشکیل دادند. بسیاری از آنان در سنگرها جان دادند. تبلیغات بورژوایی وحشیانه ترین حملات را علیه آنها سامان داد، آنها را "له پتغولز" (آتش افروزان کمون) لقب داد و متهمشان کرد که در جریان نبردهای خیابانی شهر را به آتش کشیده اند.

 

تمرکز یا عدم تمرکز؟

دموکراسی اصیلی که کمونارها در پی برپایی آن بودند، طرحی بلندپروازانه و دشوار بود. حاکمیت مردمی نیازمند مشارکت بیشترین تعداد ممکن از شهروندان بود. از اواخر ماه مارس، پاریس شاهد رشد قارچ‌گونه کمیسیون‌های مرکزی، زیرکمیته‌های محلی، باشگاه‌های انقلابی و گردان‌های سربازان بود که در کنار دوگانگی پیچیده موجود، یعنی شورای کمون و کمیته مرکزی گارد ملی، قرار گرفته بودند.

کمیته اخیر کنترل نظامی را حفظ کرده بود و اغلب همچون یک قدرت موازی واقعی در برابر شورا عمل می‌کرد. اگرچه مشارکت مستقیم مردم یک تضمین حیاتی برای دموکراسی محسوب می‌شد، اما تعدد نهادهای موجود روند تصمیم‌گیری را به شکلی ویژه دشوار می‌کرد و اجرای مصوبات را به کاری پرپیچ‌وخم تبدیل می‌کرد.

مسئله رابطه میان قدرت مرکزی و نهادهای محلی موجب به‌وجود آمدن موقعیت‌های آشفته و گاه فلج‌کننده فراوانی شد. این تعادل شکننده زمانی کاملا فروپاشید که ژول میو، در برابر شرایط اضطراری جنگ، بی‌انضباطی درون گارد ملی و ناکارآمدی فزاینده حکومت، پیشنهاد تشکیل یک کمیته پنج‌نفره امنیت عمومی را مطرح کرد؛ کمیته‌ای که بر اساس الگوی دیکتاتوری ماکسیمیلیان روبسپیر در سال ۱۷۹۳ طراحی شده بود.

این اقدام در روز اول ماه مه، با رأی موافق ۴۵ در برابر ۲۳ نفر تصویب شد. این تصمیم به خطایی فاجعه‌بار تبدیل شد که آغاز پایان آزمایش سیاسی نوآورانه کمون را رقم زد و آن را به دو بلوک متضاد تقسیم کرد.

بلوک نخست که از نئوژاکوبن‌ها و بلانکیست‌ها تشکیل شده بود، به تمرکز قدرت گرایش داشت و در نهایت، به برتری بعد سیاسی بر بعد اجتماعی باور پیدا کرد. بلوک دوم که شامل اکثریت اعضای انجمن بین‌المللی کارگران بود، حوزه اجتماعی را مهم‌تر از حوزه سیاسی می‌دانست. آنها معتقد بودند که جدایی قوای حکومت ضروری است و پافشاری می‌کردند که جمهوری هرگز نباید آزادی‌های سیاسی را زیر سؤال ببرد.

این بلوک دوم، که هماهنگی آن برعهده اوژن وارلن خستگی‌ناپذیر بود، این چرخش اقتدارگرایانه را به تندی رد کرد و در انتخابات کمیته امنیت عمومی شرکت نکرد. از نظر آنها، تمرکز قدرت در دست شمار اندکی از افراد، آشکارا با اصول بنیادین کمون در تضاد بود، زیرا نمایندگان منتخب صاحب حاکمیت نبودند ــ حاکمیت از آن مردم بود ــ و هیچ حقی برای واگذاری آن به یک نهاد مشخص نداشتند.

در روز ۲۱ ماه مه، هنگامی که اقلیت دوباره در نشست شورای کمون شرکت کرد، تلاش تازه‌ای برای ایجاد وحدت در صفوف آن صورت گرفت. اما دیگر دیر شده بود.

 


کمون به مثابه مترادف انقلاب

کمون پاریس با خشونتی ویرانگر به دست ارتش ورسای سرکوب شد. در "هفته خونین" میان روزهای ۲۱ تا ۲۸ ماه مه، در مجموع میان ۱۷۰۰۰ تا ۲۵۰۰۰ شهروند قتل عام شدند. آخرین درگیری‌ها در کنار دیوارهای گورستان پرلاشز روی داد. آرتور رمبو جوان، پایتخت فرانسه را "شهری اندوهگین و تقریبا مرده" توصیف کرد. این خونین‌ترین کشتار در تاریخ فرانسه بود.

تنها ۶۰۰۰ نفر توانستند به تبعید در انگلستان، بلژیک و سوئیس بگریزند. شمار زندانیان گرفته شده ۴۳۵۲۲ نفر بود. صد نفر آنان پس از محاکمه‌های فوری در دادگاه‌های نظامی به اعدام محکوم شدند و ۱۳۵۰۰ نفر دیگر روانه زندان یا کار اجباری شدند یا به مناطقی دوردست، مانند کالدونیای جدید، تبعید گشتند. برخی از کسانی که به آنجا فرستاده شدند، با رهبران الجزایری قیام ضد استعماری مکرانی که همزمان با کمون آغاز شده و همانند آن در خون غرق شده بود، ابراز همبستگی کردند و سرنوشتی مشترک با آنان یافتند.

شبح کمون، سرکوب ضدسوسیالیستی در سراسر اروپا را تشدید کرد. مطبوعات محافظه‌کار و لیبرال، بدون اشاره به خشونت بی‌سابقه دولت تیر، کموناردها را به ارتکاب بدترین جنایت‌ها متهم کردند و از بازگشت "نظم طبیعی" و قانونی بودن بورژوایی با آسودگی خاطر سخن گفتند و از پیروزی "تمدن" بر بی‌نظمی ابراز خرسندی کردند.

آنان که جرأت کرده بودند اقتدار حاکمان را به چالش بکشند و به امتیازات طبقه حاکم حمله کنند، با مجازاتی عبرت‌آموز روبرو شدند. زنان بار دیگر همچون موجوداتی فروتر تلقی شدند و کارگرانی با دستان چرک و پینه‌بسته، که با جسارت ادعای حکومت کرده بودند، به جایگاه‌هایی رانده شدند که در نظر بورژوازی برای آنان مناسب‌تر بود.

با این حال، خیزش پاریس به مبارزات کارگری نیرو بخشید و آنان را به سمت مسیرهایی رادیکال‌تر سوق داد. فردای شکست کمون، اوژن پوتیه سرودی را نوشت که قرار بود مشهورترین سرود جنبش کارگری شود: "بیایید گرد هم آییم و فردا / انترناسیونال / نژاد انسان را خواهد ساخت!"

پاریس نشان داده بود که هدف باید ساختن جامعه ای باشد که بنیاداً با سرمایه داری متفاوت است. از آن پس، حتی اگر "زمان گیلاس" (به نقل از عنوان شعر مشهور کمونارد ژان-باپتیست کلِمان) هرگز برای قهرمانانش بازنگشت، کمون نمود ایده دگرگونی اجتماعی-سیاسی و تحقق عملی آن شد. کمون مترادف مفهوم انقلاب شد، همچون تجربه ای وجودی برای طبقه کارگر. کارل مارکس در "جنگ داخلی در فرانسه" نوشت که این "پیشتاز پرولتاریای مدرن" توانسته است "کارگران جهان را به فرانسه پیوند دهد."

کمون پاریس آگاهی کارگران و ادراک جمعی آنان را دگرگون کرد. پس از گذشت ۱۵۰ سال، پرچم سرخ آن همچنان در اهتزاز است و به ما یادآوری میکند که همیشه بدیلی ممکن است. زنده باد کمون!


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر