۱۴۰۴ آبان ۱۳, سه‌شنبه

صد سال از انقلاب روسیه: نگاهی به گذشته

ساموئل فاربر

از مجله New Politics تابستان سال ۲۰۱۷

مقدمه ناصر اصغری

مقاله ای را که در پیش رو دارید، مقاله ای است که به مناسبت صدمین سالگرد انقلاب اکتبر در مجله نامبرده بالا منتشر شده بود. دیدگاه نویسنده نسبت به لنین انتقادی است و این به نظر من یک فضیلت این نوشته است که من عمدا، در کنار دیگر مقالاتی که این دوره ترجمه و ویرایش کرده ام و عمدتا هم بدون انتقاد به عملکرد بلشویک‌ها نوشته شده اند، می آورم که علاقمندانی که این سلسله مطالب را دنبال کرده اند، از زاویه دیگری نیز مسئله را ببیند. این شاید بهترین فرصتی باشد که نوشته ای را در راستای انتقاد به لنین و بلشویکها دارند، را بخوانند. من در "پسگفتار" این ترجمه، نکات انتقادی خودم و یا بهتر است بگویم ملاحظاتم را نسبت به دیدی که این مقاله دارد را می نویسم.

***

با گذشت صد سال، انقلاب روسیه که واقعا جهان را لرزاند، شایسته است بار دیگر از نظر معنا و اهمیت آزادی‌بخش و همچنین سقوط و خیانتش به یاد آورده شود. این انقلاب بدون نقش حیاتی حزب بلشویک رخ نمی‌داد. درست است که بحران عمیق جامعه روسیه که با مشارکت فاجعه‌بار کشور در جنگ جهانی اول تشدید شد، شاید دیر یا زود به یک دگرگونی بزرگ منجر می‌شد. اما اینکه انقلابی سوسیالیستی رخ بدهد بدون مهارت‌های سازمانی حزب بلشویک و نبوغ سیاسی، راهبردی و تاکتیکی لنین، محل تردید جدی است.

برخلاف برخی تصویربرداری‌ها که انقلاب را کودتای بلشویکی می‌دانند، انقلاب اکتبر با قیامی مردمی به رهبری طبقه کارگر صنعتی روسیه و متحدین دهقانش پیروز شد. برنامه صریح حزب بلشویک دو سیاست اساسی را مطرح می‌کرد که ژرف‌ترین پژواک را در دل کارگر و دهقان روسی داشت: نخست، پایان سریع مشارکت روسیه در کنار متحدان در جنگ جهانی اول - جنگی که امپراتوری تزار را نابود کرده و میلیون‌ها نفر را به فقر کشانده بود؛ و دوم، اصلاح اساسی زمین - اجرای برنامه حزب سوسیالیست انقلابی (اس. آر.)، حزبی غیرمارکسی و مورد حمایت دهقانان - ملی‌سازی و تقسیم زمین میان دهقانانی که آزاد شدند و حق داشتند محصول را خود کشت و بفروشند. عمل به وعده نخست به دلیل عواملی بیرون از اراده رهبران بلشویک دشوار شد: آلمان از آشوب انقلابی بهره برد تا هرگونه توافق صلح را رد کند و تا رسیدن به توافق در بهار ۱۹۱۸ با هزینه سنگین سرزمینی برای روسیه، پیشروی نظامی ادامه داد. با وجود این دشواری‌ها، حکومت انقلابی فرآیند صلح را آشکار و بی‌پرده اجرا کرد، همه معاهدات و توافق‌های پنهانی تزار با متحدان را فاش نمود، و پیمان‌های مخفی که قرار بود روسیه پس از پیروزی از غنایم بهره ببرد، منتشر کرد.

در باب اصلاحات ارضی، دولت جدید پذیرفت با وجود میل به آن، امکان عملی کشاورزی دسته‌جمعی وسیع نبود مگر تعداد کمی آزمایش‌های داوطلبانه اشتراکی. درعین حال، با آگاهی از تهدید سرمایه‌داری کشاورزی برای روستاهای روسیه، دولت جدید حق خرید و فروش زمین را در حقوق آزاد بهره‌برداری‌ای که به دهقانان داد حذف کرد؛ این کار مانع تبدیل زمین به کالای صرف شد.

بلافاصله پس از به قدرت رسیدن، انقلاب سیاست‌های دموکراتیک و برابرطلبانه‌ای اجرا کرد که گسترش و تثبیت نظارت کارگری بر تولید را شامل می‌شد. روندی که از دوره "قدرت دوگانه" آغاز شده بود و دولت موقت محافظه‌کار و بی‌اثر را ــ پس از انقلاب فوریه که تزار را سرنگون کرد ــ به چالش کشیده بود. اما بیش از هر چیز، روح دموکراتیک انقلاب اکتبر را باید در گسترش سریع شوراها به‌عنوان نهادهای دموکراسی مردمی دید. این نهادهای شورایی ریشه در انقلاب ۱۹۰۵ داشتند؛ زمانی که در اعتصابات آن سال، نمایندگان کارخانه‌ها انتخاب شدند و در نهایت شورای پتروگراد شکل گرفت که به نهاد عمومی سیاسی و نماینده همه کارگران و جنبش انقلابی شهر تبدیل شد. شوراها پس از انقلاب فوریه ۱۹۱۷ دوباره ظهور کردند، با نمایندگان منتخب که فورا قابل عزل توسط انتخاب‌کنندگان خود بودند و اینها نیز نمایندگان سطح بالاتر شوراها را برمی‌گزیدند. شوراهای ابتدایی ۱۹۱۷ از پتروگراد به دیگر شهرهای بزرگ و صنعتی گسترش یافتند. بعدها شوراها به مکان‌هایی غیرکارگری چون مناطق نظامی بزرگ و مناطق دورافتاده نیز رسیدند. چند حزب و جریان سیاسی چپ در شوراها فعال و حتی مسلط شدند، از جمله سوسیالیست‌های انقلابی، منشویک‌ها، بلشویک‌ها، آنارشیست‌ها و گروه‌های کوچک‌تر. رادیکال‌شدن شوراها پس از شکست کودتای راست‌گرای کورنیلوف در اوت ۱۹۱۷ بود که اکثریت بلشویکی را رقم زد و مبنای مشروعیت دموکراتیک انقلاب اکتبر شد.

ژرفا و رادیکالیسم انقلاب روسیه تأثیری فراتر از طبقه کارگر و دهقانان داشت. جنبش آزادی زنان با تصویب حقوق طلاق و سقط جنین و دیگر حقوق انسانی توسط دولت انقلابی بسیار پیشرفت کرد. با پیشرفت انقلاب، آزادی برای گروه‌های تحت ستم دیگر مانند اقلیت‌های قومی و ملی، همجنس‌گرایان و افراد دارای معلولیت نیز رشد کرد. آموزش به شکلی ریشه‌ای متحول شد؛ با توسعه دسترسی مردم و حذف فلسفه و شیوه‌های واپس‌گرای آموزشی تزاری که فقط در اختیار اقلیت قرار داشت. هنر سرشار از نوآوری و خلاقیت شد و حتی به کشمکش‌های جدی میان مکتب‌های هنری انجامید. پیامدهای جهانی انقلاب روسیه موج جنبش‌ها و دگرگونی‌های سیاسی را از چین تا آمریکای لاتین برانگیخت. سوسیال‌دموکراسی قدیمی ــ خاستگاه سنت کلاسیک مارکسیسم اروپا و منشأ بلشویک‌ها ــ به بحران افتاد و جنبش سیاسی جدیدی چپ‌تر از آن پدید آمد که جناح انقلابی سوسیال‌دموکراسی قدیم را با افرادی از سنت‌های سیاسی دیگر چون سندیکالیسم و آنارشیسم و همچنین افراد تازه‌سیاسی‌شده بدون سابقه تشکیلاتی ترکیب کرد تا "انترناسیونال کمونیست" را در ۱۹۱۹ بسازد.

 

ضد انقلاب استالینی

اما تا اواخر دهه بیست، با قدرت‌گیری استالینیسم، همه دستاوردهای بالا در مسیر نابودی قرار گرفتند. دموکراسی شورایی و نظارت کارگری مدت‌ها بود از میان رفته و دولت تک‌حزبی توتالیتر تشکیل شده بود که با پلیس مخفی بی‌رحم و سیستم بدنام گولاگ از آن حمایت می‌شد. در اواخر دهه بیست و اوایل سی، دهقانان با خشونت به مزارع اشتراکی دولتی رانده شدند و این روند شامل ایجاد قحطی عمدی در اوکراین بود. کارگران صنعتی مجبور به کار بدون دستمزد و بهره‌کشی بیشتر بر اساس سیاست‌های "استاخانوفیسم" دولت با حمایت اتحادیه‌های دولتی شدند که عملا حلقه واسط حکومت بودند. آزادی هنری از میان رفت و سبک رسمی "رئالیسم سوسیالیستی" استالینی مسلط شد. استالینیسم همچنین از بین‌الملل‌گرایی اصولی انترناسیونال سوم در ۱۹۱۹ دست کشید و سیاست ملی‌گرایی روسی را در پیش گرفت که منافع احزاب کمونیست خارجی را مطیع منافع دولت روسیه کرد. رژیم سیاست خارجی واقع‌گرایانه سودجویانه‌ای مانند پیمان هیتلر-استالین در ۱۹۳۹ اتخاذ کرد که به تقسیم لهستان میان روسیه و آلمان انجامید. با پس گرفتن دستاوردهای انقلاب اکتبر، رژیم استالین همچنین سیاستی بسیار محافظه‌کارانه در قبال مسائل جنسیتی و خانوادگی اتخاذ کرد. یهودستیزی رسمی دوباره سربرآورد و بهانه‌ای برای مجازات‌های بی‌رحمانه مثل اعدام علیه پزشکان و نویسندگان یهودی در سال‌های آخر حکومت استالین شد. میلیون‌ها نفر با اعدام، قحطی عمدی، گولاگ و سیاست‌های نسل‌کشی علیه گروه‌هایی مثل آلمانی‌های ولگا قربانی استالین شدند.

 

چرا انقلاب روسیه به تباهی کشیده شد؟

توضیح‌های زیادی درباره سقوط انقلاب روسیه به کابوس استالینی داده شده است. برخی مفسران اولیه مانند بردیایف و پرس و جان مینارد علت را در ویژگی استبدادی و نهادهای تاریخی تغییرناپذیر اسلاوی می‌جستند. از نظر سیاسی، مکتب ارتدوکس موسوم به "توتالیتر" ــ چهره‌هایی چون برژینسکی، اولام و شاپیرو ــ سال‌ها مسلط بود و با سیاست رسمی ایالات متحده و متحدان غربی در جنگ سرد عجین شد. به گفته استیفن اف. کوهن تاریخ‌نگار، دیدگاه مکتب توتالیتر درباره سال‌های آغاز انقلاب و دولت شوروی چنین است: "در اکتبر ۱۹۱۷ بلشویک‌ها (کمونیست‌ها)، حزبی کوچک، غیرنماینده و نیمه‌توتالیتر قدرت را غصب کردند و بدین‌وسیله به انقلاب روسیه خیانت کردند. از همان لحظه، سرنوشت شوروی با دینامیک سیاسی توتالیتر حزب کمونیست تعیین شد ــ سیاست انحصاری، تاکتیک‌های بی‌رحمانه، سرسختی ایدئولوژیک، برنامه‌محوری دگماتیک، رهبری منضبط و سازمان‌دهی بوروکراتیک متمرکز. کمونیست‌ها، پس از آنکه به سرعت حکومت جدید شوروی را در انحصار خود گرفتند و یک دولت-حزب تمامیت‌خواه ابتدایی ایجاد کردند، با اتکا به انضباط، سازمان‌دهی و بی‌رحمی، در جنگ داخلی روسیه (۱۹۱۸ تا ۱۹۲۱) پیروز شدند."

مفسران ارتدوکس از اینجا خطی مستقیم تا پایان استالینی انقلاب روسیه کشیدند و آن را نتیجه منطقی ریشه‌های توتالیتر انقلاب دانستند. هرچند استالینی‌ها و طرفداران غربی جنگ سرد ادعا کردند بین حزب بلشویک و استالین تفاوتی وجود ندارد، بسیاری تاریخ‌نگاران چون رابینوویچ، ویلیام روزنبرگ و خود کوهن دریافتند حزب انقلابی بلشویک پیش از فرآیند فساد بوروکراتیک جنگ داخلی، حزبی کثرت‌گرا و دموکراتیک بود. مثلا رهبرانی چون کامنف و زینوویف با انقلاب اکتبر مخالف بودند اما پس از آن همچنان رهبر باقی ماندند؛ بوخارین خط سیاسی‌ای کاملا مخالف لنین درباره صلح برست-لیتوفسک داشت اما سال‌ها بعد نیز در رهبری حزب ماند. لنین میان بلشویک‌ها «اول میان برابرها» بود و حتی در بسیاری تصمیم‌های جنجالی در اقلیت قرار گرفت، از جمله درباره صلح با آلمان. این اختلاف‌ها همزمان با مطبوعات جناح‌های مختلف حزب علنی و عمومی بود. حزب بلشویک نه فقط موقعیت‌های چندگانه سیاسی درباره جنگ و مسائل دیگر، حتی تصرف قدرت، بلکه گرایش مزمن به جناح‌بندی داشت که هرچند مانع وحدت عملی نشده بود.

 

ارتباط لنینیسم در قدرت و استالینیسم

واقعیت این است که "لنینیسم در قدرت" پس از جنگ داخلی به دیکتاتوری تک‌حزبی بدل شد، اما هنوز تفاوت اساسی با نظام توتالیتر استالینی دهه بیست داشت. نظام استالینی کنترل کامل همه جامعه شوروی را ــ سیاست، اقتصاد، و نیز علوم، فرهنگ و هنرها ــ در دست گرفت. هرگونه انتقاد و مخالفت با این نظام، در جریان حکومتی طولانی از رعب و وحشت و با استفاده گسترده از کار اجباری سرکوب شد؛ ویژگی‌های هولناک این دوران تنها پس از مرگ استالین در سال ۱۹۵۳ از میان برداشته شدند. 

با این حال، اینکه "لنینیسم در قدرت" با استالینیسم فرق داشت، معنایش این نیست رخدادهای دوره لنین هیچ تاثیری در شکل‌گیری استالینیسم نداشت یا تصمیم‌های آن دوره راه را به‌کلی نبست. بسیاری نویسنده‌های سوسیالیست، از جمله کریس هارمان در مقاله "روسیه: چطور انقلاب از دست رفت" این مساله را تقریبا نادیده می‌گیرند. از نگاه هارمان، با نابودی طبقه کارگر در جنگ داخلی سرنوشت رقم خورد. نهادهای شوروی مستقل از طبقه پدیدآورنده‌شان شدند. کارگران و دهقانانی که در جنگ داخلی جنگیدند، نتوانستند از محل کارخانه‌ها خودمختارانه حکومت کنند. کارگران سوسیالیست سراسر مناطق جنگی باید به طور موقت توسط دستگاه دولتی متمرکز اداره می‌شدند.

هارمان می‌نویسد: "آنها نمی‌توانستند فقط به این دلیل از قدرت کنار بروند که طبقه نماینده‌شان در دفاع از این قدرت متلاشی شده بود. همچنین نمی‌توانستند تحمل کنند که عقایدی منتشر شود که پایه قدرتشان را تضعیف می‌کند ــ چون طبقه کارگر دیگر به‌عنوان نهادی جمعی وجود نداشت تا بتواند منافع خود را تعیین کند."

اما هارمان عملا بسیاری از تصمیم‌های رهبران انقلابی را حذف می‌کند. او مهم‌ترین انتخاب لنین و اطرافیانش را نادیده می‌گیرد: تبدیل اضطرار به فضیلت با همسان‌انگاشتن نظام تک‌حزبی غیر‌دموکراتیک پس از جنگ ــ که هارمان آن را ویژگی موقتی می‌داند ــ با خود سوسیالیسم. مقاله هارمان نکات مهمی دارد اما در نقد عملکرد لنین و نقش او در پیدایش استالینیسم تامل کافی نمی‌کند.

در واقع، انتخاب‌های "لنینیسم در قدرت" فقط به کنار نگذاشتن قدرت یا تحمل نکردن احزاب مخالف محدود نبود، بلکه شامل مسائل بحرانی دیگری هم بود که حتی اعضا و گروه‌های بلشویکی با جریان لنینی اختلاف داشتند. یکی از آن مسائل، سرکوب و ترور پیش و در جریان جنگ داخلی بود؛ منشأ انتقاد و بحث مداوم در دولت انقلابی و میان بلشویک‌ها. این انتقادها عمدتا متوجه سیاست‌ها و رویه‌های پلیس مخفی ــ چکا ــ بود که در پایان ۱۹۱۷ برای مقابله با ضدانقلاب ایجاد شد و غالبا فاسد و بی‌قاعده بود و حتی گاه عمدا برخلاف سیاست دولت عمل می‌کرد. همان‌طور که در کتاب "پیش از استالینیسم: ظهور و سقوط دموکراسی شوروی" شرح داده‌ام، منتقدان نه فقط انقلابیونی چون ویکتور سرژ و بلکه بلشویک‌های قدیمی‌ای مثل اولمینسکی بودند که در مقاله‌های متعدد در پراودا انتقاد کردند. در اواخر ۱۹۱۸، پراودا زیر نظر بوخارین، بیشتر مقالات منتقدان چکا را منتشر می‌کرد تا طرفدارانش. این گونه انتقاد آشکار پس از دوره لنین دیگر امکان نداشت.

درست است که لنین فردی نبود که از بدترین افراط و حماقت‌های چکا حمایت کند و بارها در موارد خاص تلاش زیادی کرد تا برخی فجایع را متوقف کند. اما از دیدگاه سیاسی و نهادی هیچ اقدام جدی برای کنترل یا معکوس کردن قدرت نامحدود چکا انجام نداد و بیشتر به تغییر افراد در مدیریت امیدوار بود.

 


ترور سرخ و مجازات جمعی

در یک مورد بحرانی، لنین نه‌تنها طرفدار افراطی‌ترین اقدامات چکا بود، بلکه آن‌ها را تشویق هم کرد: مجازات جمعی ــ یعنی مجازات نه فقط مجرمان ضدانقلابی بلکه خانواده‌ها، طبقه‌های اجتماعی و گروه‌های قومی وابسته به آن‌ها.

رویکرد لنین به‌وضوح در اختلاف با رهبری بلشویک پتروگراد در تابستان ۱۹۱۸ دیده شد؛ زمانی که آنان با سیاست مجازات جمعی و حتی تصادفی که لنین خودش آن را "ترور سرخ" نامیده و توصیه می‌کرد، مخالف بودند. پس از ترور رهبر بلشویک پتروگراد، ولودارسکی، برخی بلشویک‌های منطقه و هیئت‌های کارگری خواستار سرکوب فوری شدند. کمیته اجرایی شورا نشست اضطراری گذاشت و تصمیم گرفت عدالت چکشی را رد کند. لنین خشمگین شد و تلگرامی تند فرستاد: "تازه امروز شنیدیم که در پیتِر، کارگران خواستند پاسخ قتل ولودارسکی را با ترور جمعی بدهند و شما مانع شدید. این غیرقابل تحمل است!"

هرچند ترور سرخ غیررسمی در مسکو و سایر شهرها ماه‌ها جریان داشت، لنین فقط پس از ترور اوریتسکی و سوءقصد به خودش در مسکو توانست سیاست مورد نظرش را در پتروگراد اجرا کند. حزب در پتروگراد دستور ترور سرخ وسیع و اعدام‌های بی‌محاکمه صادر کرد. اما تا اواسط سپتامبر، با هشدار نسبت به بی‌قید و شرط بودن ترور سرخ، شورای اتحادیه‌های صنفی از حزب خواست کنترل و مقررات سخت برای اعدام‌ها و بازداشت‌ها وضع کند. حتی زینوویف که خود خواستار آزادی ترور سرخ شده بود، نسبت به بازداشت و اعدام ناخواسته بلشویک‌ها و افراد مسئول دولتی ابراز نگرانی کرد. دریافتن اطلاعات درباره بازداشت‌شدگان، از جمله متخصصان فنی و پزشکان، دشوار شده بود. حالا "عدالت چکشی" مورد ترس رهبری پتروگراد واقعا تحقق یافته بود و هیچ کس احساس امنیت نمی‌کرد.

بعضی استدلال می‌کنند این افراط‌ها مربوط به دوران جنگ داخلی و اجتناب‌ناپذیر بوده است، اما مشکل این بود که موضوع مجازات جمعی خیلی پیش‌تر در دولت مورد نزاع شد و حتی پیش از آغاز جنگ داخلی جنبه بحرانی داشت. اشتاینبرگ، رهبر حزب سوسیالیست انقلابی چپ و کمیسر عدلیه، به روشنی با این سیاست در اوایل انقلاب مخالفت کرد و خواست فقط عاملان واقعی مجازات شوند. حتی وقتی رئیس شورا در پایتخت استونی کل طبقه بارون‌های آلمانی را جز افراد زیر سن خاصی به‌طور جمعی محکوم کرد، با اعتراض مواجه شد. هرچند این فرمان اجرا نشد چون رهبری شوروی نمی‌خواست روابط با دولت آلمان ــ که بر سر صلح مذاکره می‌کرد ــ خراب شود. همین سیاست در نبردهای دیگر هم اجرا شد، مثلا حکم ژوئن ۱۹۲۱ برای مجازات خانواده‌های دهقانان شورشی در منطقه تمبوف، که ماهیت متفاوتی با نبردهای قبلی با نیروهای سفید ضدانقلاب داشت.

در همان دوره، نقض‌های عمده‌ای در دموکراسی شورایی و درون‌حزبی، نظارت کارگری، آزادی مطبوعات و قانونیت سوسیالیستی پیش آمد. همان‌گونه که در بحث ترور سرخ می‌بینیم، این رفتارها و توجیهات سیاسی حکومت تأثیر عمیقی بر فرهنگ سیاسی روسیه و معیارهای رفتاری سیاسی گذاشت و قدرت مقاومتی جامعه را نسبت به استالینیسم تضعیف کرد. نهادها و فرهنگ کشور، شهروندان شوروی ــ حتی بازماندگان طبقه کارگر و دهقانان ــ را از ابزارهای مقابله با برپایی نظام استالینی محروم کرد.

 

سیاست ترور نزد لنین

جالب است که لنین در میان رهبران سوسیالیست زمان خود، بیش از همه بر اهمیت مبارزه دموکراتیک برای پیشبرد انقلاب اصرار داشت. حتی در کتاب "چه باید کرد؟" که بسیار نقد شده، بر مبارزه دموکراتیک سیاسی در برابر بی‌اعتنایی "اقتصادگرایان" به آن تأکید کرده بود. در انتقاد از "پاره‌بلوم" در سال ۱۹۱۵ نیز به‌گونه‌ای قدرتمند بر دموکراسی سیاسی برای سوسیالیسم تأکید داشت: "ما باید مبارزه انقلابی علیه سرمایه‌داری را با برنامه و تاکتیک انقلابی برای همه خواسته‌های دموکراتیک تلفیق کنیم: جمهوری، شبه‌نظامی، انتخابات مردمی مقام‌ها، حقوق برابر زنان، خودمختاری ملت‌ها و غیره ... با این حال، تا زمانی که سرمایه‌داری پابرجاست، این مطالبات فقط استثنایی و ناقص محقق می‌شوند. بر بنیان دموکراسی به دست آمده، کاستی‌هایش را افشا می‌کنیم و خواستار سرنگونی سرمایه‌داری و سلب مالکیت از بورژوازی به‌عنوان پایه نابودی فقر توده‌ها و استقرار کامل همه اصلاحات دموکراتیک می‌شویم ... طبقه کارگر نمی‌تواند بورژوازی را شکست دهد مگر آن‌که با روحیه دموکراسی انقلابی تعلیم دیده باشد."

اما در سیاست لنین جنبه‌ای بود که شاید چرخش او در جنگ داخلی را توضیح دهد: " شبه ژاکوبینیسم" او ــ نگاه مثبت نسبت به ترور ژاکوبینی فرانسوی و تأکید بر دستاوردهای تعهد و آگاهی انقلابی حزب. برخلاف مارکس، انگلس، رزا لوکزامبورگ و تروتسکی اولیه که با ژاکوبینیسم انتقادی برخورد داشتند، لنین تا جایی پیش رفت که در رساله "یک قدم به پیش، دو قدم به پس"، سوسیال‌دموکرات انقلابی را "ژاکوبینی پیوندخورده با سازمان پرولتاریای آگاه به منافع طبقاتی خویش" دانست. این با تاکید‌اش بر دستاوردهای انضباط حزبی و گروهی سازگار بود، نه محوریت نهادهای دموکراتیک مثل کمیته‌های کارخانه، اتحادیه‌ها و شوراها.

 

به سوی نظریه‌ای برای دموکراسی انقلابی

بنابراین، شکست انقلاب روسیه فقط از بیرون نبود بلکه ریشه در درون هم داشت. همان‌طور که افول پس از ۱۹۱۷ نشان داد، فقدان قدرت طبقاتی کارگر یک رویداد ناگهانی نبود بلکه یک فرآیند بود که به پیدایش و تثبیت طبقه بوروکراتیک با منافع خاص خود انجامید. پس از انقلاب و سرنگون کردن نظم قدیم، نبود دموکراسی حقیقی کارگری، جنبه سلسله‌مراتبی تقسیم کار را تقویت می‌کند و آن‌را به اسب تروا درون انقلاب بدل می‌سازد. به قول راکوسکی در ۱۹۲۸: "وقتی یک طبقه قدرت را به دست می‌گیرد، بخشی از آن عامل قدرت می‌شود و بوروکراسی شکل می‌گیرد. در دولت سوسیالیستی، زمانی که تجمع سرمایه‌داری برای اعضای حزب ممنوع است، این تفاوت ابتدا کارکردی است و بعد اجتماعی. منظورم آن است که موقعیت اجتماعی یک کمونیست که ماشین، آپارتمان خوب، مرخصی منظم و بیشترین حقوق ممکن را دارد، متفاوت است با کمونیست معدنچی که پنجاه تا شصت روبل در ماه دستمزد می‌گیرد ... کارکرد، سازمان را دگرگون کرده؛ یعنی روان‌شناسی کسانی که وظایف مختلف مدیریت و اقتصاد دولت را بر عهده دارند، آن‌قدر تغییر کرده که نه فقط به صورت عینی بلکه ذهنی و اخلاقا دیگر بخشی از همان طبقه کارگر نیستند."

امروز برای سوسیالیست‌ها، بازنگری انقلاب روسیه باید زمینه تدوین نظریه‌ای درباره سیاست گذار پس از انقلاب به سوسیالیسم بر اساس این تجربه باشد.

***

پسگفتار

ناصر اصغری

در این نوشته، میان عملکرد استالین و دیدگاه‌های لنین و دیگر بلشویک‌ها تفاوت‌هایی قائل شده است. من در اینجا قصد ندارم که تمام انتقاداتم را شرح دهم و حجم مطلب را بیش از اندازه مدنظر خودم کنم؛ اما به یکی دو نکته اشاره خواهم کرد.

بخش اصلی این پسگفتار، در واقع نامه‌ای است که به عنوان پاسخ به یک رفیق نوشته‌ام. با این حال، قبل از آوردن آن بخش، دو نکته را یادآوری می‌کنم:

۱) نوشته ساموئل فاربر به مناسبت صدمین سالگرد انقلاب روسیه نگاشته شده، اما به رخدادهای پس از انقلاب هم می‌پردازد. برای من، دنبال کردن انقلاب روسیه از این نظر مهم بود که بدانم روند سازماندهی یک انقلاب چگونه است، نه اینکه پس از آن چه رخ داد و انقلاب روسیه به کجا انجامید. ارزیابی از حکومت برآمده از انقلاب حتما لازم است، اما فوکوس من در ارزیابی از انقلاب نیست. از مشکلات و محدودیت‌هایی که انقلابیون با آن‌ها روبه‌رو بودند، آن‌قدر که باید آگاه نیستم و چندان هم به اینکه چگونه می‌شد از این محدودیت‌ها عبور کرد، فکر نکرده‌ام.

۲) انقلاب روسیه - یا هر انقلاب دیگری که رژیم پیشین را سرنگون می‌کند - ناگزیر وارد دوره‌ای می‌شود که انجام برخی اقدامات ناخوشایند اجتناب‌ناپذیر است. کسی که در انقلاب نقشی نداشته و فقط به روزهای خوش فکر می‌کند، بدونِ در نظر گرفتن فشارهای ضدانقلاب، در تحلیل خود به یک سوی قضیه نگاه می‌کند و قضاوتی یک‌طرفه خواهد داشت.

و اما پاسخ من به نامه رفیق:

این رفیق، آخرین نامه بوخارین را برایم فرستاده بود و نوشته بود: ناصر جان،

خسته نباشید از نوشته جات و مطالب اخیرتان در فیس بوک. خیلی از رفقا به خاطر فعالیتهای هرکولی کمتر وقت پرداختن به این مهم را دارند. امروز در فیسبوک یک از دوستان این مطلب را دیدم و برایم جالب بود. آنجا بوخارین از خوبیهای "چکا" در برابر "آن کاود" دو سازمان امنیتی آن دوران صحبت می‌کند.

نظرت چیه در مورد یک سوال و آن اینکه آیا دولت سوسیالیستی آینده سازمان امنیتی خواهد داشت یا نه؟ مثل چکا که بخارین ازش تعریف می‌کند.

من در جواب او نوشتم:

ممنون که این ایمیل را فرستادی. من قبلا روی فیسبوک دیده بودم. آدم دلش می گیرد وقتی که درباره قتل و جنایات استالین می خواند. بوخارین آدم فوق العاده ای بود در حزب بلشویک.

اما درباره سئوالت، راستش آدم باید در متن تاریخ باشد که بتواند درباره چکا و ان کاود حرف بزند. واضح است که در یک دوره انقلابی مثل دوره چکا، کارهایی در دستور قرار می گیرند، که کسی مثل لنین و یا دیگر رهبران حزب در مخیله شان نمی گنجید. بعضا نیروهایی که می خواهند انقلاب را شکست بدهند، چنان حمله می کنند که باید یکسری اقدامات اضطراری در دستور گذاشته شوند، و گرنه هرچه که برایش زحمت کشیده بودیم، پودر می شود و به هوا می رود. توجه داشته باشیم که چکا در بین سال‌های ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۲، طبق گفته بوخارین در این نامه، فعال بوده. سخت ترین دوران انقلاب روسیه که ۲۲ کشور سرمایه داری مستقیم و غیر مستقیم به دولت شوراها حمله کرده بودند.

من فکر می کنم که هیچ دولت سوسیالیستی نباید سازمان امنیتی، به آن صورتی که ما در نظر داریم، داشته باشد. حتما برای دوره سوسیالیستی، یک نوع سازمان امنیتی، نه سازمان مخوفی مثل ان کاود و ساواک و اینجور چیزها، وجود داشته باشد. منتها اهدافش و کارکردش مربوط می شود به چه چیزهایی که باید در دستور باشد. حتما دولت شوراها احتیاج به سازمانی داشته که بداند "سفیدها" چه برنامه ای می ریزند. که بداند چه کسی برنامه می ریزد که لنین و یا دیگران را ترور کند. منتها سازمان امنیتی ای که سازمان شکنجه باشد، دیگر سازمان امنیتی نیست؛ یک ساواک است یا یک ان کاود است. دولت آلمان، سوئد، کانادا، سوئیس هم حتما سازمان امنیتی دارند، اما سازمان شکنجه ندارند! من فکر می کنم در دوره ای که ما هنوز داریم به سمت کمونیسم می رویم، نباید مقهور تبلیغات ضدکمونیستی بشویم که ببینید کمونیستها می خواهند سازمان امنیتی داشته باشند!؟ من در جواب چنین تبلیغاتی می گویم اگر فردا شما خواستید برای ترور فلان رئیس جمهوری مهمان در ایران برنامه بریزید، آیا هیچ سازمانی قرار نیست از برنامه های شما خبر داشته باشد تا امنیت و آسایش شهروندان به خطر نیافتد؟

منتها، در یک شرایط کاملا ایده آل، بهترین امنیت و دیوار امنیتی برای یک حکومت، باز بودن آن است. باید آنقدر شفاف باشیم که هیچ کس نتواند برایش پاپوش بدوزد و مورد تنفر عالم و آدم واقع نگیرد.

قربانت ناصر ا.

***

درباره نویسنده

ساموئل فاربر Samuel Farber در کوبا متولد و بزرگ شد و نویسنده کتاب‌ها و مقاله‌های بسیار درباره آن کشور است. او بیش از پنجاه سال در فعالیت‌های سوسیالیستی حضور داشته و جدیدترین کتابش "سیاست‌های چه‌گوارا: نظریه و عمل" است که انتشارات های‌مارکت در ۲۰۱۶ منتشر کرده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر