۱۴۰۴ آبان ۱۲, دوشنبه

افسانه پردازی تحت عنوان "شکست انقلاب روسیه"

هر سال با نزدیک شدن به سالگرد انقلاب اکتبر، بحث درباره سرنوشت آن انقلاب بزرگ و تاثیرگذار دوباره زنده می‌شود. این انقلاب که با رهبری حزب بلشویک و به محوریت لنین، دولت تزاری و سپس دولت موقت را سرنگون کرد، بدون تردید یکی از نقطه‌های عطف تاریخ معاصر است. اما همواره جریان‌های گوناگون، از لیبرال تا محافظه کار، از آن با عنوان "شکست انقلاب روسیه" یاد کرده‌اند. این ادعا، به ظاهر تحلیلی تاریخی است، اما در واقع بیشتر افسانه‌ای است که برای بی‌اعتبار کردن هر حرکت انقلابی بازتولید می‌شود.

 

افسانه "انقلاب فرزندان خود را می بلعد"

یک جمله مشهور از یکی از انقلابیون فرانسه وجود دارد که می‌گوید: "انقلاب فرزندان خود را می‌بلعد". این جمله به یک شعار تبدیل شده و در دست جریان‌های راست، ابزار هشدار به هر اندیشه رادیکال است. می‌گویند هر انقلابی در نهایت به استبداد تازه‌ای ختم می‌شود، و رهبران انقلاب، خود قربانی خشونتی می‌شوند که به راه انداخته‌اند. برای اثبات این ادعا، معمولا به سه نمونه اصلی انقلاب فرانسه، انقلاب روسیه و انقلاب ایران اشاره می‌شود. اما نگاه دقیق‌تر نشان می‌دهد که این تفسیر سطحی و تحریف شده است. هیچ یک از این انقلاب‌ها در هدف اولیه خود که سرنگونی نظم موجود بود، شکست نخوردند. انقلاب فرانسه سلطنت بوربون را درهم شکست. انقلاب روسیه دولت تزاری را واژگون کرد. انقلاب ایران نیز سلطنت پهلوی را سرنگون ساخت. شکست در مراحل بعدی رخ داد، زمانی که انقلاب‌ها در تحقق اهداف اجتماعی، اقتصادی و انسانی خود ناکام ماندند. در همه این انقلاب‌ها، آنچه بعدها به عنوان "شکست" خوانده می‌شود، در واقع شکست یک جناح یا طبقه درون انقلاب است، نه شکست خود انقلاب به عنوان یک رخداد تاریخی. در فرانسه، جناح راست انقلابیون با حذف چپ‌ها، از روبسپیر، دانتون، مارات و بابوف تا سنت ژوست، انقلاب را از آرمان برابری به سمت قدرت نظامی ناپلئون برد. در ایران، خمینی و آخوندها با اعدام ده‌ها هزار کمونیست، لیبرال و آزادیخواه و سرکوب خونین خیابان‌ها در خرداد ۶۰ و تابستان ۶۸، انقلاب را از مسیر آزادی به مسیر تحکیم پایه‌های استبداد مذهبی کشاندند. در روسیه نیز ماجرای مشابهی رخ داد. انقلاب اکتبر با شعار صلح، زمین و نان آغاز شد. لنین و بلشویک‌ها وعده پایان جنگ جهانی اول، تقسیم زمین میان دهقانان، و کنترل کارگران بر تولید را دادند. اما پس از مرگ لنین، با قدرت گرفتن استالین و جناح ناسیونالیست و بوروکرات حزب، همه آن اهداف زیر و رو شد. استالین برای تثبیت قدرت خود، میلیون‌ها بلشویک، انقلابی و فعال کارگری را نابود کرد. موج تصفیه‌های دهه سی میلادی، در واقع مرگ همان انقلاب بود، نه نتیجه طبیعی آن.

با این حال، نباید فراموش کرد که هیچ انقلابی از آسمان نمی‌افتد. توده‌ها ممکن است انقلاب را در خیابان‌ها به سرانجام برسانند، اما بذر آن سال‌ها پیش از آن، در دل سیاست‌های نظام‌های حاکم کاشته می‌شود. این دولت‌ها هستند که با فقر، سرکوب و بی‌حقوقی، جامعه را تا آستانه انفجار پیش می‌برند. انقلاب فرانسه از شکاف طبقاتی و بحران مالی سلطنت لویی شانزدهم سر برآورد، انقلابی که از گرسنگی، بیکاری و تبعیض نیرو گرفت. در روسیه، جنگ جهانی اول، فقر و استبداد تزاری چنان مردم را به تنگ آورد که شعار "صلح، زمین و نان" پژواکی عمومی یافت. و در ایران، چهار دهه سلطنت پهلوی، با تمرکز ثروت در دست اقلیتی وابسته، سرکوب مخالفان و بی‌عدالتی اجتماعی، جامعه را به نقطه‌ای رساند که انفجار ۵۷ نه از سر تصمیم روشنفکران، بلکه از دل فشاری انباشته و بی‌امان سر برآورد. بنابراین، انقلاب‌ها بیش از آنکه محصول تصمیم پیشگامان سیاسی باشند، نتیجه مستقیم بن بست و فساد ساختارهای حاکم‌اند.

 

از "کمون پاریس" تا "نپ" و "کولخوز"

برای فهم درست آنچه در روسیه رخ داد، باید به زمینه‌های اقتصادی و طبقاتی آن توجه کرد. انقلاب روسیه تنها انقلابی نبود که از دل جنگ بیرون آمد؛ بلکه نخستین تلاشی بود برای برپایی یک نظام سوسیالیستی در کشوری عقبمانده و نیمه فئودالی. در نخستین سال‌ها، بلشویک‌ها سیاست "کمونیزم جنگی" را در پیش گرفتند که بر مصادره، توزیع اجباری و کنترل دولتی کامل اقتصاد استوار بود. اما با پایان جنگ داخلی و بحران عظیم اقتصادی، لنین در سال ۱۹۲۱، سیاست "نپ" را اعلام کرد؛ سیاستی که نوعی عقب نشینی موقت از اقتصاد متمرکز بود و اجازه می‌داد بازار محدود و مالکیت کوچک احیا شود.

با مرگ لنین، استالین این سیاست را کنار گذاشت و از اواخر دهه بیست، برنامه صنعتی سازی شتابان و "کلکتیویزاسیون" اجباری را آغاز کرد. میلیون‌ها دهقان از زمین خود بیرون رانده شدند، شورش‌های روستایی سرکوب شد و قحطی‌های بزرگ در اوکراین و قفقاز جان میلیون‌ها نفر را گرفت. این دوره، در واقع دگرگونی کامل انقلاب اکتبر بود؛ از انقلاب کارگری به یک دولت استبدادی به نام سوسیالیسم، طبقه جدیدی از مدیران حزبی را بر جامعه تحمیل کرد و نوعی سرمایه داری دولتی را سازمان داد.

 

انقلاب و ضدانقلاب در یک روند

درک انقلاب روسیه بدون درک این روند دوگانه ممکن نیست که انقلاب به عنوان حرکت توده‌ها برای رهایی، و ضدانقلاب به عنوان بازسازی قدرت از درون همان ساختار انقلابی است. همانگونه که انقلاب فرانسه با قیام مردم و سقوط باستیل آغاز شد، اما با کودتای ناپلئون به استبداد انجامید، انقلاب روسیه نیز با قیام کارگران پتروگراد و سربازان جبهه آغاز شد و با قدرت گیری استالین به نظامی اقتدارگرا و پادگانی بدل شد. اما این فراز و فرودها به معنای شکست تاریخی انقلاب نیست. هیچ جامعه‌ای پس از یک انقلاب به نقطه آغاز بازنمی‌گردد. روسیه تزاری دیگر بازنگشت. همانگونه که فرانسه بوربونی و ایران سلطنتی نیز هرگز به شکل پیشین خود بازنگشتند.



افسانه "شکست انقلاب روسیه" در واقع تلاشی است برای پوشاندن حقیقتی ساده: انقلاب‌ها می‌توانند شکست‌های سیاسی بخورند، اما اثر تاریخی آن‌ها پایدار می ماند؛ تلاش برای دنیایی بهتر از حرکت باز نخواهد ایستاد. هر انقلاب، تضادهای اجتماعی را آشکار می‌کند و راه‌های تازه‌ای را برای جنبش‌های بعدی باز می‌کند. آنچه در شوروی شکست خورد، سوسیالیسم نبود؛ بلکه نظامی بود که به نام سوسیالیسم، به نوعی سرمایه داری بسته که می‌خواست بازار را دور بزند، بوروکراسی و سرکوب بدل شد. انقلاب روسیه نه نقطه پایان، بلکه آغاز بحثی است که هنوز ادامه دارد: آیا رهایی واقعی بدون مشارکت آگاهانه مردم ممکن است؟ پاسخ این پرسش، همانجایی است که از زیر خاکستر تاریخ، معنای واقعی انقلاب دوباره زنده می شود.

۲ نوامبر ۲۰۲۵

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر