جوابی دیگر به صلاح مازوجی
در نوشته قبلی با عنوان "دوره گذار و نکاتی درباره دو نوشته صلاح مازوجی و اسد گلچینی"، به نکته ای پرداختم که صلاح مازوجی قرار بود پاسخ دهد اما نداد. این بار میخواهم به یکی از جملات طلایی او بپردازم؛ جمله ای که احتمالا خودش هم بعد از نوشتنش چند بار خوانده تا مطمئن شود بوی "عمق تئوریک" میدهد. مینویسد: "اگر برای جریان کمونیستی، مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی نه هدفی در خود، بلکه نقطه حرکت بسوی سلب قدرت سیاسی و اقتصادی از کل بورژوازی به عنوان یک طبقه اجتماعی است. اما حمید تقوایی سالها است که استراتژی مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی را از محتوای طبقاتی خالی کرده است."
خوب، یک نفر که صبح با صدای اذان اجباری از خواب بیدار میشود، در
اتوبوس شلوغ نفس میکشد، سر کارش تحقیر میشود، شب نگران آیندهاش است و تازه اگر
خوش شانس باشد برق خانهاش قطع نمیشود، واقعا با خواندن چنین جملهای باید چه
احساسی پیدا کند؟ احتمال زیاد همان احساسی که وقتی دفترچه بیمهاش را باز میکند و
میبیند هنوز اعتبار ندارد!
اصلا "محتوای طبقاتی مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی" یعنی
چی؟ واقعا قرار است ما با این ترکیب پرطمطراق چه کنیم؟ ظاهرا بعضی از رفقای قدیمی
چپ هنوز در همان جلسههای کتابخوانی دهه پنجاه ماندهاند؛ همانجا که فکر میکردند
با چند اصطلاح مارکسیستی و چند نقلقول از لنین میشود دنیا را از نو ساخت. اما این
نوع گفتار بیش از آنکه کمکی به جنبش کند، بیشتر یادآور همان میزهای گرد است که هر
کس منتظر نوبت خود است تا "تحلیل طبقاتی" ارائه دهد، بدون اینکه حتی یک آدم
با مشکلی زمینی و واقعی در آن میز حضور داشته باشد.
بیایید روراست باشیم. مبارزه برای آزادیهای سیاسی، مبارزه بر علیه
اعدامها، دفاع از حقوق زنان، رساندن صدای کارگران به مجامع جهانی، تلاش برای دیده
شدن پناهندگان، افشای تحمیق مذهبی، حمایت از زندانیان سیاسی - اینها مگر در کجای
"مبارزه طبقاتی" نمیگنجند؟ آیا قرار است تا وقتی آخرین پاراگراف
"کاپیتال" را از بر نکردهایم، اجازه نداشته باشیم با دیکتاتوری مذهبی
بجنگیم؟ مشکل این است که برخی از رفقای چپ، از جمله صلاح مازوجی، به نوعی خودشیفتگی
تئوریک دچارند که مبارزه واقعی برای زندگی کردن را فراموش کردهاند. چپ بودن برایشان
دیگر نه مسئولیت اجتماعی، بلکه نوعی موقعیت ذهنی است. در دنیای آنها، "مبارزه
طبقاتی" بیشتر شبیه به معمایی فلسفی است که قرار نیست حل شود؛ فقط باید
دربارهاش حرف زد تا احساس کنند هنوز در میدانند. اما میدان واقعی جای دیگری است.
آنجا که کارگر اخراجی با دست خالی به خانه برمیگردد. آنجا که زن زندانی بابت چند
جمله در اینستاگرام در سلول انفرادی میپوسد. آنجا که پناهنده افغانستانی در سرما
منتظر تصمیم اداره مهاجرت است. و آنجا که جوانی در خیابان فریاد میزند "زن،
زندگی، آزادی". اگر "مبارزه طبقاتی" نتواند به اینها معنا دهد، دیگر
چه ارزشی دارد؟
صلاح مازوجی اما گویی در جهانی دیگر سیر میکند؛ جهانی که در آن صدور
چند اطلاعیه مشترک با هفت هشت محفل کوچک و بیاثر در ماه، معادل "مبارزه
طبقاتی علیه جمهوری اسلامی" تلقی میشود. انگار خیال میکند اعلامیه نوشتن با
دوستان قدیمی و تکرار چند شعار خسته، خود به خود ساختار قدرت را میلرزاند. در حالی
که در دنیای واقعی، نه کسی به این اطلاعیهها دل میبندد، نه کسی آنها را جدی میگیرد،
و نه اصلا اثری از آن مبارزه طبقاتی که از آن دم میزنند پیدا میشود.
در واقع کل بحث صلاح مازوجی در نوشتهاش دعوایی بر سر نام کومهله
است؛ جدلی که او سعی میکند زیر پوشش "نقد کنفرانس اسلو" پنهان کند تا
ظاهرش تئوریک و جدی به نظر برسد. اما هر کس کمی دقت کند میبیند که تمام هیاهوی او
نه بر سر استراتژی انقلاب، نه بر سر مبارزه طبقاتی، نه بر سر "محتوای طبقاتی
مبارزه با جمهوری اسلامی"، بلکه بر سر مالکیت نمادین یک نام است؛ که حتما
حقانیتی در آن میبیند، اما اگر همین را بگوید سنگین تر می ماند.
صلاح مازوجی و امثال او شاید هنوز فکر میکنند انقلاب را میتوان با
جملات پیچیده احضار کرد. اما انقلاب، مثل زندگی، صبر تئوری را ندارد. واقعیت خودش
را در عمل نشان میدهد، نه در بندهای مبهم و جملههای پر زرق و برق. چپ اگر بخواهد
زنده بماند، باید دوباره از برج عاج تئوری، که اغلب تئوری هم نیست، فقط خیال میکنند
تئوری تولید میکنند، پایین بیاید و خاک میدان را زیر پایش حس کند. وگرنه، به زودی
از چپ فقط چند عبارت پرطمطراق باقی میماند؛ عباراتی که نه بورژوازی را میترسانند
و نه مردم را امیدوار میکنند، فقط به درد پر کردن صفحه فیسبوک میخورند.
۲۵ اکتبر ۲۰۲۵
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر