۱۴۰۴ آبان ۱۳, سه‌شنبه

زنان سال ۱۹۱۷

مگان ترودل

ترجمه هوش مصنوعی و ناصر اصغری

در روز جهانی زن در سال ۱۹۱۷، زنان کارگر صنایع نساجی در منطقه ویبورگ پتروگراد دست به اعتصاب زدند، کارخانه‌ها را ترک کردند و به صورت گروه‌های صد نفری از کارخانه‌ای به کارخانه دیگر رفته و سایر کارگران را به پیوستن به اعتصاب فرا خواندند و درگیر درگیری‌هایی در واکنش با خشونت پلیس و قوای نظامی شدند.

این زنان غیرمتخصص و کم‌درآمد، که روزانه دوازده یا سیزده ساعت در شرایط غیربهداشتی و ناسالم کار می‌کردند، خواستار همبستگی شده و بر اقدام مردان، به‌ویژه آنانی که در کارخانه‌های مهندسی و فلزکاری متخصص کار می‌کردند - که آگاه‌ترین قشر از نظر سیاسی و قدرتمندترین قشر از نظر اجتماعی در میان نیروی کار شهر محسوب می‌شدند - اصرار می‌ورزیدند. زنان چوب، سنگ و گلوله‌های برفی به سوی پنجره‌های کارخانه‌ها پرتاب کرده و با زور خود را به داخل محیط‌های کار رسانده و خواستار پایان جنگ و بازگشت مردانشان از جبهه شدند.

به گفته بسیاری از معاصران و مورخان، این زنان که برای نان شورش می‌کردند - با استفاده از روش‌های کهنه و "ابتدایی" اعتراض در پی دستیابی به خواسته‌هایی صرفا اقتصادی، و از روی احساسات و نه آمادگی تئوریک عمل می‌کردند - ناخواسته طوفانی را به راه انداختند که تزاریسم را کنار زد، پیش از آنکه در پشت گردان‌های بزرگ کارگران مرد و احزاب سیاسی تحت سلطه مردان ناپدید شوند.

با این حال از همان آغاز اعتصابات فوریه، شعارهای سیاسی ضد جنگ در دل اعتراض‌ها بافته شده بود. جسارت، عزم و روش‌های زنان به وضوح نشان می‌داد که ریشه مشکلات خود، نیاز به اتحاد کارگران، و ضرورت جلب سربازان به نفع شورش و دور کردن آنان از محافظت از دولت تزاری را درک می‌کنند. تروتسکی بعدها نوشت: "نقش بزرگی توسط زنان کارگر در روابط بین کارگران و سربازان ایفا شد. آنان جسورتر از مردان به سوی نیروهای محافظ می‌رفتند، تفنگ‌ها را می‌گرفتند، التماس می‌کردند، تقریبا فرمان می‌دادند: "سرنیزه‌هایتان را زمین بگذارید - به ما بپیوندید." سربازان هیجان‌زده، شرمسار، با نگاه‌های مضطرب به هم نگاه می‌کردند، تردید می‌کردند؛ کسی برای اولین بار تصمیم خود را می‌گرفت، و سرنیزه‌ها با حالتی گناهکارانه بالای شانه‌های جمعیتی که پیش می‌آمدند، بالا می‌رفت."

تا پایان روز ۲۳ فوریه، سربازانی که از انبارهای تراموا محافظت می‌کردند، توسط زنان کارگر تراموا متقاعد شده بودند تا به آنان در داخل بپیوندند، و ترامواها واژگون شدند تا به عنوان سنگر در برابر پلیس مورد استفاده قرار گیرند. جلب کردن سربازان صرفا نتیجه فشار فزاینده جنگ بر قوای نظامی یا فعالیت خودجوش مسری اعتراضات نبود. زنان کارگر نساجی از سال ۱۹۱۴ با سربازان عمدتا روستایی پتروگراد ارتباط برقرار کرده بودند. مردان در پادگان‌ها و زنان در کارخانه‌ها که از مناطق یکسان به شهر آمده بودند با هم صحبت کرده و روابطی تشکیل داده بودند، که مرز بین کارگر و سرباز را محو کرده و به زنان کارگر درکی روشن از ضرورت پشتیبانی مسلحانه می‌داد.

زنان کارگر به طور قطع در صفوف پیشین انقلاب فوریه که با نابودی تزاریسم به اوج رسید، قرار داشتند. آنان تنها "جرقه" آن نبودند، بلکه موتوری بودند که آن را به پیش راند - علیرغم تردیدهای اولیه بسیاری از کارگران مرد و انقلابیون.

انقلاب فوریه معمولا به عنوان رویدادی "خودانگیخته" توصیف می‌شود، و به یک معنا این درست است: این انقلاب توسط انقلابیون برنامه‌ریزی و اجرا نشد. اما خودانگیختگی به معنای عدم وجود آگاهی سیاسی نبود. تجربیات زنانی که به کارخانه‌های پتروگراد یورش بردند، هم به عنوان کارگر و هم به عنوان سرپرست خانوار که مجبور بودند ساعات طولانی برای تهیه غذا برای خانواده‌هایشان در صف بایستند، تمایز بین خواسته "اقتصادی" برای نان و خواسته سیاسی برای پایان جنگ را از بین برد. شرایط مادی باعث شد که سرزنش گرسنگی و فقر به سمت جایگاه واقعی آن - جنگ و سیاستمدارانی که آن را هدایت می‌کردند - هدایت شود. چنین خواسته‌هایی بدون تغییرات لرزه‌ای سیاسی قابل برآورده شدن نبود.

علاوه بر این، زنان بلشویک نقش محوری در اعتصاب داشتند، چرا که سال‌ها برای سازماندهی زنان کارگر غیرمتخصص سخت کار کرده بودند، علیرغم نگرش‌های مردان در حزب خودشان که سازماندهی زنان را حداقل یک انحراف از مبارزه با تزاریسم و در بدترین حالت، بازی به دست فمینیست‌های طبقه بالایی که زنان را از مبارزه طبقاتی منحرف می‌کنند، می‌دانستند.

بسیاری از مردان در جنبش انقلابی احساس می‌کردند که اعتراضات روز جهانی زن زودهنگام است و که زنان کارگر باید مهار شوند تا زمانی که کارگران متخصص آماده اقدام قاطع باشند. این اعضای زن بودند، که گرچه در حزب در اقلیت بودند، که برای برگزاری یک جلسه در منطقه ویبورگ برای زنان کارگر به منظور بحث درباره جنگ و تورم استدلال کردند و این فعالان زن بودند که خواستار یک تظاهرات ضد جنگ برای روز جهانی زن شدند. یکی از آنان آناستازیا دوویتکینا، یک بلشویک و کارگر کارخانه بود که پس از انقلاب فوریه اتحادیه‌ای برای همسران سربازان تأسیس کرد.

پس از فوریه، در بیشتر روایات، زنان عمدتا به عنوان بخشی از روند توسعه انقلاب در طول سال ۱۹۱۷ ناپدید می‌شوند - به جز چند زن انقلابی برجسته مانند الکساندرا کولونتای، نادژدا کروپسکایا و اینسا آرماند، که اغلب به اندازه فعالیت عملی و مشارکت‌های تئوریکشان، درباره زندگی خصوصی‌شان به عنوان همسر و معشوق نیز بحث می‌شود.

زنان عمدتا در نهادهای اداری که از خاکستر تزاریسم سر برآوردند، غایب بودند. تعداد کمی از آنان در شوراهای روستایی، به عنوان نمایندگان مجلس مؤسسان، یا به عنوان نمایندگان شوراها حضور داشتند. انتخابات کمیته‌های کارخانه تحت سلطه مردان بود، که حتی در صنایعی که زنان کارگر در اکثریت بودند نیز به عنوان نماینده انتخاب می‌شدند. دلایل این امر دوگانه و مرتبط بود: زنان هنوز وظیفه تغذیه خانواده‌های خود در شرایط سخت را بر عهده داشتند و فاقد اعتماد به نفس و تحصیلات، و همچنین زمان، برای معرفی خود یا حفظ سطوح بالای فعالیت سیاسی بودند. نحوه زندگی زنان کارگر در روسیه برای قرن‌ها، واقعیت مادی ستم بر آنان، توانایی آنان برای هماهنگ کردن افزایش بی‌تردید آگاهی سیاسی با مشارکت سیاسی را مشروط می‌کرد.

روسیه قبل از ۱۹۱۷ جامعه‌ای عمدتا کشاورزی بود؛ اقتدار مطلق تزار توسط کلیسا تحکیم و تقویت می‌شد و در نهاد خانواده منعکس می‌شد. ازدواج و طلاق تحت کنترل مذهبی بود؛ زنان از نظر قانونی تابع بودند، به عنوان مالکیت و کمتر از انسان در نظر گرفته می‌شدند. ضرب‌المثل‌های رایج روسی شامل احساساتی مانند این بود: "فکر کردم دو نفر را دیدم اما فقط یک مرد و همسرش بود."

قدرت مرد در خانه مطلق بود و از زنان انتظار می‌رفت در شرایط وحشیانه منفعل باشند، از پدر به شوهر منتقل شوند و اغلب دریافت کننده خشونت تأیید شده باشند. زنان کشاورز و کارگر با کار طاقت‌فرسا و سخت در مزارع و کارخانه‌ها روبرو بودند با بار سنگین اضافی مراقبت از کودکان و مسئولیت‌های خانگی در زمانی که زایمان دشوار و خطرناک بود، پیشگیری از بارداری وجود نداشت و مرگ و میر نوزادان بالا بود.

با این حال، مشارکت سیاسی زنان در سال ۱۹۱۷ از هیچ جا ظهور نکرد. روسیه یک تناقض بود: در کنار فقر عمیق، ستم و استبدادی که اکثر مردمش تحمل می‌کردند، اقتصاد روسیه در دهه‌های قبل از ۱۹۰۵ رونق یافت. کارخانه‌های مدرن عظیم اسلحه و پارچه تولید می‌کردند، راه‌آهن شهرهای با رشد سریع را به هم متصل می‌کرد، و سرمایه‌گذاری و فناوری از اروپا منجر به افزایش عظیم تولید آهن و نفت شد.

این تغییرات چشمگیر اقتصادی دگرگونی اجتماعی عظیمی در سال‌های قبل از جنگ جهانی اول ایجاد کرد: تعداد فزاینده‌ای از زنان کشاورز به کارخانه‌های شهری کشیده شدند، که با فقر تحت فشار و توسط کارفرمایانی تشویق می‌شدند که استفاده از مکانیزاسیون شغل‌های غیرمتخصص بیشتری ایجاد کرد و ترجیح آنان برای کارگران "مطیع" منجر به رشد عظیم زنان شاغل در تولید کتان، ابریشم، پنبه، پشم، سرامیک و کاغذ شد.

زنان در اعتصابات کارخانه‌های نساجی در سال ۱۸۹۶، در اعتراضات علیه خدمت اجباری قبل از جنگ روسیه و ژاپن و - به طور حیاتی - در انقلاب ۱۹۰۵ مشارکت داشتند، که در طی آن کارگران غیرمتخصص زن در کارخانه‌های نساجی، تنباکو و شیرینی، همراه با کارگران خانگی و رختشویخانه‌ها، دست به اعتصاب زده و سعی در تشکیل اتحادیه‌های خود به عنوان بخشی از قیام عظیم کردند.

تأثیر جنگ جهانی اول در افزایش وزن اقتصادی و سیاسی زنان تعیین کننده بود. جنگ خانواده‌ها را از هم پاشاند و زندگی زنان را دگرگون کرد. میلیون‌ها مرد در جبهه غایب، زخمی یا کشته شده بودند، که زنان را مجبور به کار روی زمین به تنهایی، سرپرستی خانوار و ورود به نیروی کار شهری می‌کرد. زنان در سال ۱۹۱۴، ۲۶.۶ (۲۶ و ۶ دهم) درصد از نیروی کار را تشکیل می‌دادند، اما تا سال ۱۹۱۷ این تعداد به نزدیک به نصف (۴۳.۴ درصد (۴۳ و ۴ دهم)) رسید.

حتی در حوزه‌های تخصصی، مشارکت زنان به طور چشمگیری افزایش یافت. در سال ۱۹۱۴ زنان تنها ۳ درصد از کارگران فلزکار را تشکیل می‌دادند؛ تا سال ۱۹۱۷ این عدد به ۱۸ درصد افزایش یافته بود.

در وضعیت دوگانه قدرت پس از انقلاب فوریه، اعتراضات زنان ناپدید نشد بلکه بخشی از فرآیندی شد که طی آن حمایت کارگران از دولت به شورا منتقل شد و در درون شورا، از رهبری سوسیالیست میانه‌رو منشویک-سوسیال انقلابی به بلشویک‌ها تا سپتامبر جریان یافت.

انتظارات زنان و مردان کارگر که زندگی‌شان با سقوط تزار بهبود می‌یابد، توسط دولت و رهبری شورا که به ادامه جنگ متعهد بودند، ناامید شد. تا ماه مه، اعتراضات ضد جنگ انحلال اولین دولت موقت را مجبور کرده بود و رهبران منشویک-سوسیال انقلابی شورا یک دولت ائتلافی با لیبرال‌ها تشکیل داده بودند - که هنوز به جنگ متعهد بودند. سرخوردگی کارگران منجر به اعتصابات بیشتر شد، که باز هم توسط زنان رهبری می‌شد. حدود چهل هزار زن کارگر رختشویخانه، که اعضای اتحادیه‌ای تحت رهبری سوفیا گونچارسکایا بلشویک بودند، برای دستمزد بیشتر، روز کاری هشت ساعته و بهبود شرایط کار اعتصاب کردند: بهداشت بهتر در محل کار، مزایای زایمان (معمول بود که زنان کارگر بارداری خود را پنهان کنند تا زمانی که در کف کارخانه زایمان می‌کردند)، و پایان آزار جنسی. همانطور که مورخان جین مکدرمید و آنا هیلیار توصیف می‌کنند: "گونچارسکایا به همراه دیگر فعالان زن از اتحادیه، از یک رختشویخانه به رختشویخانه دیگر رفته و زنان را متقاعد به پیوستن به اعتصاب می‌کردند. آنان سطل‌ها را از آب سرد پر می‌کردند تا اجاق‌ها را خاموش کنند. در یک رختشویخانه، صاحب آن با یک میله فلزی به گونچارسکایا حمله کرد؛ او توسط زن‌های رختشو که از پشت او را گرفتند نجات یافت."

در اوت، در مواجهه با تلاش‌های ژنرال کرنیلوف برای سرکوب انقلاب، زنان برای دفاع از پتروگراد بسیج شدند، سنگر ساختند و کمک‌های پزشکی سازماندهی کردند؛ در اکتبر، زنان در حزب بلشویک در ارائه کمک‌های پزشکی و ارتباطات حیاتی بین مناطق مشارکت داشتند، برخی مسئولیت هماهنگی قیام در مناطق مختلف پتروگراد را بر عهده داشتند، و اعضای زن گارد سرخ وجود داشتند. مکدرمید و هیلیار مشارکت زن بلشویک دیگری را در اکتبر توصیف می‌کنند:

"راهنمای تراموا، آ.ا. رودیونووا، ۴۲ تفنگ و سایر سلاح‌ها را در انبار خود پنهان کرده بود زمانی که دولت موقت پس از روزهای ژوئیه سعی در خلع سلاح کارگران داشت. در اکتبر، او مسئول بود که مطمئن شود دو تراموا با مسلسل انبار را به مقصد یورش به کاخ زمستانی ترک کنند. او مجبور بود اطمینان حاصل کند که سرویس تراموا در شب ۲۵ تا ۲۶ اکتبر فعال باشد، تا به تسخیر قدرت کمک کند، و پست‌های گارد سرخ را در سراسر شهر بررسی کند."

مسیر انقلاب شکاف بین زنان کارگری که جنگ را علت رنج‌های خود می‌دانستند، و فمینیست‌هایی که به حمایت از خونریزی ادامه می‌دادند را گسترش داد. برای اکثر فمینیست‌های لیبرال طبقه بالا که برای برابری در قانون و آموزش و برای اصلاحات اجتماعی حمایت می‌کردند، این دستاوردها از طریق اثبات وفاداری خود به دولت جدید و به جنگ به دست می‌آمد. اثبات میهن‌پرستی بخشی از به دست آوردن یک صندلی در میز بود.

انقلاب فوریه منجر به پویش دوباره آغاز شده فمینیست‌ها برای حق رأی جهانی شد، که وقتی در ژوئیه اعطا شد یک گام مهم به جلو بود. اما برای اکثر زنان، حق رأی تغییر چندانی در زندگی‌شان ایجاد نکرد، که هنوز با کمبودها، ساعت‌های کاری طولانی و تلاش برای حفظ خانواده‌هایشان تحت سلطه بود. همانطور که کولونتای در سال ۱۹۰۸ نوشته بود: "هرچند خواسته‌های فمینیست‌ها به ظاهر رادیکال باشد، نباید از نظر دور داشت که فمینیست‌ها به دلیل موقعیت طبقاتی‌شان نمی‌توانند برای آن دگرگونی اساسی ساختار اقتصادی و اجتماعی معاصر جامعه بجنگند که بدون آن رهایی زنان نمی‌تواند کامل باشد."

برای اکثر زنان طبقه کارگر و کشاورز، مسائل ستم و برابری به صورت انتزاعی مطرح نمی‌شد، بلکه به طور مشخص از فرآیند مبارزه برای بهبود زندگی خود و مردان و کودکانشان ظهور می‌کرد. آنانی که آشکارا سیاسی و با اعتماد به نفس‌تر شدند، اغلب به عنوان اعضای حزب بلشویک، در نتیجه اقدام جمعی خودشان علیه جنگ و سیاستمداران - اقدامی که بر مخالفت با گرسنگی، جنگ و برای مالکیت زمین متمرکز بود - چنین کردند. رابرت سرویس استدلال می‌کند: "برنامه سیاسی بلشویک‌ها به طور پیوسته برای توده کارگران، سربازان و کشاورزان جذاب‌تر شد زیرا آشفتگی اجتماعی و ویرانی اقتصادی در اواخر پاییز به اوج خود رسید. بدون آن، هیچ انقلاب اکتبری نمی‌توانست رخ دهد."

این به طور کامل برای زنان کارگر، کشاورز و همسران سربازان به اندازه همتایان مردشان تجربه شد. بدون حمایت توده مردم کارگر غیرمتخصص در پتروگراد، که اکثر آنان زن بودند، قیام اکتبر موفق نمی‌شد.

حمایت از بلشویک‌ها کورکورانه نبود بلکه نتیجه، به گفته تروتسکی، "یک توسعه محتاطانه و دردناک آگاهی" توسط میلیون‌ها کارگر، زن و مرد بود. تا اکتبر، همه چیز دیگر امتحان شده بود: دولت موقت و منشویک‌ها به آنان خیانت کرده بودند، تظاهرات سرکوب یا دستاوردهای محدودی به همراه آورده بود که دیگر امیدهای آنان برای یک زندگی بهتر را برآورده نمی‌کرد، و، به طور حیاتی، تلاش کودتای کرنیلو خطرات را روشن کرده بود - به پیش برو یا نابود شو. یک کارگر اینگونه بیان کرد:

"بلشویک‌ها همیشه گفتند، 'ما نیستیم که شما را متقاعد می‌کنیم، بلکه خود زندگی است.' و اکنون بلشویک‌ها پیروز شدند زیرا زندگی درستی تاکتیک‌های آنان را ثابت کرد."

این اعتبار برای بلشویک‌ها بود که مسئله زن را به جدیتی که انجام دادند، گرفتند. اگرچه از منظر امروزی زنان به شدت کمتر از حد نمایندگی شده بودند، تلاش جدی برای سازماندهی و توسعه زنان کارگر صورت گرفت. این واقعیت که بلشویک‌ها بیش از سایر احزاب سوسیالیست برای ارتباط با زنان کارگر انجام دادند لزوما به دلیل تعهد بیشتر به حقوق زنان نبود.

منشویک‌ها و بلشویک‌ها هر دو نیاز به درگیر شدن با زنان به عنوان بخشی از طبقه کارگر را درک می‌کردند، اما بلشویک‌ها می‌توانستند مبارزه برای برابری بین مردان و زنان را در یک استراتژی مبتنی بر فعالیت طبقاتی علیه دولت و جنگ ادغام کنند، در حالی که احزابی که در ادامه جنگ و معاملات با افراد ممتاز و کارفرمایان درگیر بودند، نمی‌توانستند بیش از گزارش دادن درباره اعتصابات زنان و صحبت درباره حقوق سیاسی انجام دهند، بدون هیچ راه‌حل مشخصی برای فشارهای مادی زندگی زنان.

بلشویک‌ها به طور فزاینده‌ای سازماندهی و سیاسی کردن زنان را بر عهده گرفتند - تا حدی از آغازهای انفجاری فوریه یاد گرفتند و تا حدی به دلیل سرسختی اعضای زن خودشان.

زنان بلشویک پیشرو مانند کولونتای، کروپسکایا، آرماند، کونکوردیا سامویلووا و ورا اسلوتسکایا، از جمله دیگران، مدت‌ها استدلال کرده بودند که حزب باید تلاش‌های ویژه‌ای برای سازماندهی زنان کارگر و توسعه آموزش سیاسی آنان انجام دهد. آنان برای متقاعد کردن رفقای مرد خود مبارزه کردند که زنان کارگر غیرمتخصص از اهمیت مرکزی برخوردارند و یک مانع منفعل، محافظه‌کار، "عقب مانده" برای انقلاب نیستند. روزنامه بلشویک رابوتنیتسا (کارگر زن)، که اولین بار در سال ۱۹۱۴ منتشر شد و در مه ۱۹۱۷ دوباره راه‌اندازی شد، مقالاتی درباره اهمیت مهدکودک‌ها، کودکستان‌ها و قوانین حمایتی محل کار برای زنان منتشر کرد و بارها بر نیاز به برابری و اینکه "مسائل زنان" باید توسط همه کارگران گرفته شود، تأکید کرد.

نقش زنان کارگر در فوریه و اهمیت مستمر آنان به عنوان بخشی از طبقه کارگر پتروگراد کمک کرد تا دیدگاه بسیاری از مردان بلشویک که تمرکز بر مسائل زنان به فمینیسم زمینه می‌دهد و که انقلاب توسط آگاه‌ترین و متخصص‌ترین کارگران (مرد) رهبری خواهد شد، تغییر کند. با این وجود، این یک نبرد سربالایی بود؛ زمانی که کولونتای در آوریل یک بخش زنان برای حزب پیشنهاد کرد، عمدتا منزوی بود، اگرچه از لنین حمایت داشت، که تزهای آوریل او نیز با اشتیاق زیادی توسط رهبری بلشویک مورد استقبال قرار نگرفت - به طور مشابه، کولونتای تنها حامی لنین در کمیته مرکزی بود.

در ماه‌های بعد، اما، روشن شد که هم استدلال لنین درباره پیش بردن انقلاب تا قدرت شورایی و هم درک کولونتای از اهمیت زنان کارگر از پویایی انقلاب نشأت می‌گرفت و می‌توانست آن را به پیش براند. روزنامه‌های بلشویک فراتر از رابوتنیتسا اکنون استدلال می‌کردند که نگرش‌های تبعیض‌آمیز جنسیتی ریشه‌دار وحدت طبقاتی را به خطر می‌اندازد، و حزب برای به دست آوردن نمایندگی زنان در کمیته‌های کارخانه کار کرد، با نگرش‌های مردانی که زنان کارگر را یک تهدید می‌دانستند مقابله کرد و با کارگران مرد استدلال کرد تا به زنان - به ویژه در صنایعی که زنان در اکثریت بودند - رأی دهند و به آنان به عنوان همکار، نماینده و رفیق احترام بگذارند.

شش هفته پس از انقلاب اکتبر، ازدواج با ثبت مدنی جایگزین شد و طلاق در درخواست هر یک از طرفین در دسترس شد. این اقدامات یک سال بعد در قانون خانواده تشریح شد، که زنان را در برابر قانون برابر کرد. کنترل مذهبی لغو شد، که قرن‌ها ستم نهادینه شده را یک شبه حذف کرد؛ طلاق می‌توانست توسط هر یک از طرفین بدون ارائه دلیل به دست آید؛ زنان حق داشتند بر پول خود مالکیت داشته باشند و هیچ یک از طرفین حق بر مالکیت دیگری نداشتند. مفهوم نامشروع بودن ریشه‌کن شد - اگر یک زن نمی‌دانست پدر چه کسی است، تمام شرکای جنسی قبلی او مسئولیت جمعی برای کودک داشتند. در سال ۱۹۲۰، روسیه اولین کشوری شد که سقط جنین بر اساس درخواست را قانونی کرد.

انقلاب ۱۹۱۷ توسط زنان آغاز و شکل گرفت و در طول سال، بسیاری از تصورات باستانی از زنان به عنوان فرودست، به عنوان مالکیت، به عنوان منفعل، عقب مانده، محافظه‌کار، بدون اعتماد به نفس و ضعیف، توسط اقدامات و تعهد سیاسی زنان به چالش کشیده شد، اگر نه نابود.

اما انقلاب روسیه سلطه مردان را از بین نبرد یا زنان را آزاد نکرد - محرومیت‌های فاجعه‌بار جنگ داخلی و تحریف‌های بعدی دولت شوروی آن را به یک ناممکن تبدیل کرد. نابرابری‌ها باقی ماند. تعداد کمی از زنان سمت‌های قدرت را اشغال کردند، تعداد کمی در نهادهای اداری انتخاب شدند، و ایده‌های تبعیض‌آمیز جنسیتی به سادگی نمی‌توانستند در سختی شدید پس از اکتبر ناپدید شوند.

در طول انقلاب، زنان به طور برابر با مردان مشارکت نکردند یا به اندازه مردان به سطوح بالاتر فرآیند سیاسی مشارکت نکردند، اما درون محدودیت‌های زندگی خود، انتظارات را نادیده گرفتند و مسیر انقلاب را شکل دادند. همانطور که مکدرمید و هیلیار می‌گویند: "درست است، تقسیم کار بین زنان و مردان باقی ماند، اما به جای نتیجه‌گیری که زنان در به چالش کشیدن سلطه مردان شکست خوردند، ممکن است در نظر بگیریم که آنان چگونه درون حوزه سنتی خود مانور کردند و آن برای فرآیند انقلابی چه معنایی داشت."

زنان جزء جدایی‌ناپذیر انقلاب ۱۹۱۷ بودند، که در کنار مردان تاریخ را ساختند - نه به عنوان تماشاگران منفعل یا چهره‌های خنثی از نظر سیاسی بلکه به عنوان شرکت‌کنندگان شجاعی که مشارکت‌شان به دلیل رد ستم ریشه‌داری که نمایندگی می‌کرد، معنادارتر بود. دیدن انقلاب از طریق چشمان زنان به ما خوانشی غنی‌تر از آنچه که همچنان تحول‌آفرین‌ترین لحظه تاریخی برای زندگی زنان باقی می‌ماند، می‌دهد.



***

مگان ترودل (Megan Trudell) به طور گسترده درباره جنگ جهانی اول و انقلاب روسیه تحقیق کرده و نوشته است و در حال حاضر درباره سال ۱۹۱۹ در ایتالیا تحقیق می‌کند.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر