۱۴۰۴ آبان ۱۳, سه‌شنبه

پس‌گفتاری بر یک انقلاب

چاینا میه‌ویل

برشی از کتاب چاینا میه‌ویل China Miéville، اکتبر: داستان انقلاب روسیه.

غروب ۲۶ اکتبر ۱۹۱۷. لنین در مقابل کنگره دوم شوراها ایستاده است. تریبون را محکم گرفته است. حضار را منتظر گذاشته - تقریبا ۹ شب است - و اکنون خودش سکوت کرده، در حالی که کف زدن‌ها در اطرافش طنین‌انداز می‌شود. سرانجام به جلو خم می‌شود و با صدایی گرفته، اولین و مشهورترین کلماتش را خطاب به آن جمع بر زبان می‌آورد.

“اکنون برای ساختن نظم سوسیالیستی پیش می‌رویم.” این جمله شادی تازه‌ای را برمی‌انگیزد. فریادی بلند می‌شود. لنین با همراهی سوسیالیست‌های انقلابی چپ، پیشنهاد لغو مالکیت خصوصی زمین را مطرح می‌کند. در رابطه با جنگ، کنگره “اعلامیه‌ای خطاب به مردم و دولت‌های همه ملت‌های درگیر در جنگ” برای مذاکره فوری به‌سوی صلح دموکراتیک صادر می‌کند. موافقت کلی حاصل شد.

ندایی آهسته به گوش می‌رسد: "جنگ پایان یافت!" "جنگ پایان یافت!"

نمایندگان گریه می‌کنند. آنها نه سرود جشن، بلکه آواز عزا می‌خوانند، برای ادای احترام به کسانی که در راه مبارزه برای این لحظه جان باختند.

اما جنگ هنوز پایان نیافته، و نظمی که قرار است ساخته شود، هیچ شباهتی به سوسیالیسم ندارد.

در عوض، ماه‌ها و سال‌های بعدی شاهد در محاصره قرار گرفتن، مورد حمله واقع شدن، منزوی شدن، منجمد شدن و شکسته شدن انقلاب خواهند بود. ما می‌دانیم مسیر به کجا می‌رسد: پاکسازی‌ها، گولاگ‌ها، گرسنگی، قتل‌های دسته‌جمعی.

اکتبر همچنان نقطه صفر برای بحث‌ها پیرامون تغییرات بنیادی و رادیکال اجتماعی است. سقوط آن حتمی نبود، و در هیچ ستاره‌ای نوشته نشده بود.

داستان امیدها، مبارزات، فشارها و شکست‌هایی که پس از ۱۹۱۷ رخ دادند، قبلا گفته شده و دوباره نیز گفته خواهد شد. این داستان، و مهم‌تر از همه، پرسش‌های ناشی از آن – فوریت تغییر، چگونگی امکان‌پذیر بودن تغییر، و خطراتی که آن را تهدید می‌کنند – بسیار فراتر از ماست. این صفحات پایانی تنها می‌توانند نگاهی گذرا ارائه دهند.

بلافاصله پس از قیام، کرنسکی با ژنرال فوق محافظه‌کار، کراسنف، دیدار و برای مقاومت برنامه‌ریزی می‌کند. تحت فرماندهی کراسنف، هزار قزاق به‌سمت پایتخت حرکت می‌کنند. در داخل خود پتروگراد، نیروهای مختلف حول منشویک‌ها و سوسیالیست‌های انقلابی راست در دومای شهر، گروهی به نام کمیته نجات را تشکیل می‌دهند که علیه شورای کمیسرهای خلق جدید صف‌آرایی کرده‌اند. انگیزه‌های مخالفان از خصومت عمیق با دموکراسی تا اندوه صمیمانه سوسیالیست‌ها از آنچه که به نظرشان تلاشی محکوم به شکست است، متغیر است. آنها ممکن است هم‌بستران عجیب و موقتی باشند، اما تصمیم می‌گیرند که این بستر را با کسانی چون پوریشکویچ تقسیم کنند: کمیته برای یک قیام در پتروگراد، هم‌زمان با رسیدن نیروهای کراسنف، برنامه‌ریزی می‌کند.

اما کمیته نظامی انقلابی (میلروکوم) از این طرح‌ها بو می‌برد. ۲۹ اکتبر شاهد یک "شورش جونکرها"ی کوتاه و نامنظم در پایتخت است، زمانی که دانشجویان نظامی تلاش می‌کنند کنترل را به‌دست بگیرند. دوباره، گلوله‌های توپ شهر را می‌لرزانند و مقاومت درهم شکسته می‌شود. دوباره، آنتونف از شرافت انقلابی خود، فرهنگ پرورده‌شده مبارزان، استفاده می‌کند تا اسرا را از دست جمعیت انتقام‌جو محافظت کند. زندانیان او در امان می‌مانند: دیگران این‌قدر خوش‌اقبال نیستند.

روز بعد، در تپه‌های پولکوو، دوازده مایلی خارج از پتروگراد، نیروهای کراسنف با ارتشی نامنظم از کارگران، ملوانان، و سربازان، آموزش‌ندیده و بی‌نظم اما با نسبت ده به یک بیشتر، روبرو می‌شوند. نبرد زشت و خونین است. نیروهای کراسنف به شهر گاچینا که کرنسکی در آنجا مستقر است، عقب‌نشینی می‌کنند. دو روز بعد، در ازای عبور امن، موافقت می‌کنند که کرنسکی را تحویل دهند.

متقاعدکننده سابق آخرین فرار خود را انجام می‌دهد. او با موفقیت فرار می‌کند، با لباس ملوانان و عینک‌های غیرمعمولی که به صورت می‌زند. او روزهای خود را در تبعید به پایان می‌رساند و پیوسته اعلامیه‌های خود-توجیهی صادر می‌کند.

کمیته اجرایی سراسری روسیه اتحادیه کارگران راه‌آهن طرفدار ائتلاف، خواستار دولتی متشکل از همه گروه‌های سوسیالیست می‌شود. نه لنین و نه تروتسکی که هر دو در این مورد سخت‌گیر هستند، در کنفرانس ناشی از آن شرکت نمی‌کنند: آن بلشویک‌هایی که شرکت می‌کنند - کامنف، زینوویف و میلیوتین - موافقت می‌کنند که ائتلاف سوسیالیستی بهترین شانس برای بقا است. اما در آن لحظه که بقای رژیم جدید بیشتر از هر زمان دیگری توسط نزدیک شدن کراسنف تهدید می‌شود، بسیاری از سوسیالیست‌های انقلابی و منشویک‌ها به‌همان اندازه که نگران مذاکره هستند، دغدغه مقاومت نظامی در برابر دولت را نیز دارند. با شکست کراسنف، آنها به ائتلاف متمایل می‌شوند - درست در همان زمان که کمیته مرکزی بلشویک‌ها موضع سخت‌گیرانه‌تری اتخاذ می‌کند.

این موضع بدون بحث و جدل نیست. در ۳ نوامبر، پنج مخالف، از جمله زینوویف و کامنف (معروف به دوقلوهای آسمانی)، از کمیته مرکزی استعفا می‌دهند. اما آنها در دسامبر، زمانی که سوسیالیست‌های انقلابی چپ با سروصدای زیاد به دولت می‌پیوندند، مخالفت خود را پس می‌گیرند. برای یک لحظه کوتاه، یک ائتلاف شکل می‌گیرد.

تحکیم انقلاب در سراسر کشور یکنواخت نیست. در مسکو، درگیری‌های طولانی و تلخی رخ می‌دهد. با این حال، مخالفان رژیم جدید سردرگم و متفرق هستند و بلشویک‌ها کنترل خود را گسترش می‌دهند.

در آغاز ژانویه ۱۹۱۸، دولت از مجلس مؤسسان که مدت‌ها به تأخیر افتاده و تازه تشکیل شده بود، می‌خواهد که حاکمیت شوراها را به رسمیت بشناسد. وقتی نمایندگان مجلس مؤسسان امتناع می‌ورزند، بلشویک‌ها و سوسیالیست‌های انقلابی چپ آن را در این بافت جدید غیردموکراتیک و فاقد نمایندگی اعلام می‌کنند: به‌هرحال، اعضای آن (که سوسیالیست‌های انقلابی راست بر آنها غالب بودند) پیش از اکتبر انتخاب شده بودند. رادیکال‌ها به آن پشت می‌کنند و اجازه می‌دهند مجلس با بدنامی از کار بیفتد. سپس سرکوب می‌شود.

به‌زودی اتفاق بدتری رخ می‌دهد. در ۳ مارس ۱۹۱۸، پس از هفته‌ها مذاکرات پرتنش، عجیب و طولانی، پیمان برست-لیتوفسک بین دولت شوروی و آلمان و متحدانش، به نقش روسیه در جنگ پایان می‌دهد - اما تحت شرایطی به‌طرز تکان‌دهنده سخت و تنبیهی.

لنین نبردی انفرادی را برای اصرار بر پذیرش خواسته‌های ناخوشایند پیش برده است، زیرا برای او اولویت - تقریبا به هر قیمتی - پایان دادن به جنگ، تحکیم رژیم جدید، و انتظار برای انقلاب بین‌المللی است. بسیاری در جناح چپ حزب مخالفت می‌کنند، مطمئن از اینکه قدرت‌های مرکزی آنقدر آبستن انقلاب هستند که جنگ باید تا زمان همان تحول ادامه یابد. اما در مواجهه با پیشروی ویرانگر آلمان، لنین، که دوباره تهدید به استعفا می‌کند، سرانجام در بحث پیروز می‌شود.

روسیه صلح را به‌دست می‌آورد اما بخش‌هایی از سرزمین و جمعیت، برخی از حاصلخیزترین مناطق و منابع عظیم صنعتی و مالی خود را از دست می‌دهد. در این سرزمین‌های تخلیه‌شده، قدرت‌های مرکزی رژیم‌های دست‌نشانده ضدانقلاب را مستقر می‌کنند.

در اعتراض به این پیمان، سوسیالیست‌های انقلابی چپ از دولت استعفا می‌دهند. تنش‌ها بالا می‌گیرد، زیرا بلشویک‌ها به قحطی بدترشونده با اقدامات بی‌رحمانه برای تهیه غذا پاسخ می‌دهند و دهقانان را عصبانی می‌کنند، همان‌طور که در نامه سرگشاده تند ماریا اسپریدونوا شرح داده شده است.

در ژوئن، فعالان سوسیالیست انقلابی چپ، سفیر آلمان را ترور می‌کنند، به این امید که باعث ازسرگیری جنگی شوند که اکنون "انقلابی" نامیده می‌شود. در ژوئیه، آنها قیامی را علیه بلشویک‌ها به راه می‌اندازند - و سرکوب می‌شوند. با سخت‌تر شدن مقاومت دهقانان در برابر مصادره‌ها و ترور شدن فعالان بلشویک - وولودارسکی، اوریتسکی - دولت با اقدامات سرکوبگرانه و اغلب خونین پاسخ می‌دهد. بدین ترتیب، دولت تک‌حزبی شروع به تثبیت می‌کند.

این روزها با لحظات سیاسی بعیدی مشخص می‌شوند. در اکتبر ۱۹۱۸، منشویک‌ها، که در بسیاری موارد همچنان مخالف آن هستند، انقلاب اکتبر را "از نظر تاریخی ضروری" می‌شناسند؛ در همان سال، در حالی که دولت به‌شدت برای تقویت اقتصاد در حال فروپاشی تلاش می‌کند، بلشویک چپ، شلیابنیکوف، نارضایتی عجیب بسیاری در حزب را بیان می‌کند که "طبقه سرمایه‌دار نقش سازمانی خود را در تولید که به آن محول شده بود، رها کرد."

برای مدتی، لنین نسبت به چشم‌انداز انقلاب بین‌المللی خوش‌بین باقی می‌ماند، انقلابی که مدت‌ها فرض می‌شد تنها زمینه‌ای است که انقلاب روسیه می‌تواند در آن زنده بماند.

حتی در حالی که لنین از یک اقدام ناموفق ترور در اوت ۱۹۱۸ بهبود می‌یابد، حتی پس از قتل وحشتناک مارکسیست‌ها روزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت در آلمان و شکست شورش اسپارتاکیست‌های آنها، خوش‌بینی بلشویک‌ها در ابتدا چندان کاهش نمی‌یابد. در پی پایان جنگ، آلمان درگیر قطبی شدن اجتماعی چشمگیری است که به‌طور مکرر بین سال‌های ۱۹۱۸ و ۱۹۲۳ شعله‌ور می‌شود. یک دولت شورایی در مجارستان به‌وجود می‌آید؛ مبارزه طبقاتی در اتریش در سال‌های ۱۹۱۸ و ۱۹۱۹ فوران می‌کند؛ ایتالیا شاهد تحول "دو سال سرخ" در سال‌های ۱۹۱۹ و ۱۹۲۰ است. حتی انگلستان نیز از اعتصابات به لرزه درآمده است. اما در طول سال ۱۹۱۹ و پس از آن، این موج مورد به مورد سرکوب می‌شود و عکس‌العمل شروع می‌شود.

بلشویک‌ها به گستره انزوای خود پی می‌برند، زیرا وضعیت در داخل مرزهای آنها نیز ناامیدکننده می‌شود.

در ماه مه ۱۹۱۸، پنجاه هزار سرباز لژیون چکسلواکی شورش می‌کنند. این، پس از آغاز ناموفق در گاتچینا، جنگ داخلی را شعله‌ور می‌کند.

از ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۱، بلشویک‌ها باید با چندین نیروی ضدانقلاب یا "سفید" بجنگند که توسط قدرت‌های خارجی حمایت، کمک و مسلح شده‌اند. در حالی که سفیدها قلمروهای انقلاب را اشغال می‌کنند، با نوستالژی خشونت‌آمیز تحریک‌شده، شورش‌های دهقانی "سبز" - مشهورترین آنها شورش آنارشیست افسانه‌ای، ماخنو، در اوکراین - رژیم بلشویک را متزلزل می‌کند. تا سال ۱۹۱۹، قلمرو روسیه توسط نیروهای آمریکایی، فرانسوی، بریتانیایی، ژاپنی، آلمانی، صربی، و لهستانی اشغال شده است. سوسیالیسم، یا همان "ویروس سرخ"، برای آمریکایی‌ها، بریتانیایی‌ها، و فرانسوی‌ها آزاردهنده‌تر از دشمنان زمان جنگ آنهاست. دیوید فرانسیس، سفیر آمریکا در روسیه، درباره نگرانی خود می‌نویسد که "اگر به این بلشویک‌های لعنتی اجازه داده شود کنترل کشور را در دست داشته باشند، نه تنها برای مردم فداکارش از دست خواهد رفت، بلکه حکومت بلشویکی همه دولت‌ها را تضعیف کرده و تهدیدی برای خود جامعه خواهد بود."

چرچیل به‌طور خاص وسواس "هیولای بی‌نام"، "میمون‌بازی نفرت‌انگیز بلشویسم" را دارد و کاملا صریح بیان می‌کند که این بزرگ‌ترین دشمن اوست. او در سال ۱۹۱۹ اعلام می‌کند: "از میان همه استبدادها در تاریخ، استبداد بلشویکی بدترین، ویرانگرترین و خوارکننده‌ترین است. این ریاکاری محض است که وانمود کنیم بسیار بدتر از نظامی‌گری آلمان نیست." با پایان جنگ، او قصد خود را علنی می‌کند: "بلشویک را بکش، آلمانی را ببوس."

متفقین نیروهای خود را به روسیه سرازیر می‌کنند، یک تحریم سخت اعمال می‌کنند، و از رسیدن غذا به جمعیت گرسنه روسیه شوروی جلوگیری می‌کنند. و آنها پول را به سفیدها سرازیر می‌کنند، مهم نیست چقدر ناخوشایند باشند - از دیکتاتوری تحت رهبری الکساندر کولچاک حمایت می‌کنند، و گریگوری سمنوف، که نیروهای قزاق او رژیمی از وحشت را در سیبری به‌راه می‌اندازند، را، به گفته یک ناظر آمریکایی، "سخت‌گیر قابل تحمل" می‌دانند.

با این حال، سفیدهای متفرق و ستیزه‌جو، با وجود تمام بودجه و حمایت متفقین، به‌دلیل مخالفتشان با هرگونه امتیازدهی به دهقانان روسی یا اقلیت‌های ملی ناآرام - و به‌دلیل وحشیگریشان - قادر به پیروزی نظامی یا کسب حمایت مردمی نیستند. نیروهای آنها به کشتار بی‌رویه دست می‌زنند، روستاها را می‌سوزانند و حدود ۱۵۰,۰۰۰ یهودی را در جریان پوگروم‌های با شور و شوق می‌کشند، شکنجه‌های نمونه‌وار انجام می‌دهند - شلاق زدن جمعی، زنده‌به‌گور کردن، مثله کردن، کشیدن اسرا پشت اسب‌ها - و اعدام‌های در جا. دستورات آنها مبنی بر عدم گرفتن اسیر اغلب به‌صورت گرافیکی صریح است.

چنین وحشتی در خدمت رؤیای آنها از یک اقتدارگرایی جدید است. چمبرلین، شاهد عینی، می‌نویسد: اگر بلشویسم به دست سفیدها بیفتد، جایگزین آن "یک دیکتاتور نظامی... که بر اسب سفید وارد مسکو می‌شود" خواهد بود. همان‌طور که تروتسکی بعدها می‌گوید، نه زبان ایتالیایی بلکه زبان روسی می‌توانست کلمه "فاشیسم" را به جهان بدهد.

تحت چنین فشارهای بی‌امان، این ماه‌ها و سال‌ها، سال‌های توصیف‌ناپذیری از وحشیگری و رنج، گرسنگی، مرگ دسته‌جمعی، فروپاشی تقریبا کامل صنعت و فرهنگ، راهزنی، پوگروم‌ها، شکنجه، و آدم‌خواری است. رژیم تحت فشار، ترور سرخ خود را آغاز می‌کند.

و شکی نیست که دامنه و عمق آن فراتر از کنترل گسترش می‌یابد؛ برخی از عوامل چکا، پلیس سیاسی، که توسط قدرت شخصی، سادیسم یا انحطاط لحظه اغوا شده‌اند، اراذل و قاتلانی هستند که توسط اعتقاد سیاسی محدود نشده‌اند و اقتدار جدیدی را به‌کار می‌گیرند. کمبود گواهی‌هایی در مورد اقدامات وحشتناک آنها وجود ندارد.

سایر عوامل کار خود را با اندوه انجام می‌دهند. ممکن است نسبت به ایده تلاشی، تحت ضرورت ناامیدکننده، برای یک ترور "اخلاقی"، تروری که تا حد ممکن محدود شده باشد، بدبین، حتی منزجر باشید، اما گواهی‌های عواملی که از کاری که معتقد بودند چاره‌ای جز انجام آن ندارند، عذاب می‌کشند، قوی هستند. دزرژینسکی مست و پریشان در پایان سال ۱۹۱۸ می‌گوید: "آنقدر خون ریخته‌ام که دیگر حق زندگی ندارم. باید همین الان مرا تیرباران کنید." او التماس می‌کند.

یک منبع بعید، سرلشکر ویلیام گریوز، که فرماندهی نیروهای آمریکایی در سیبری را برعهده داشت، معتقد است که "به‌طور قطع می‌توانم بگویم که ضدانقلاب‌ها در سیبری شرقی، به ازای هر نفری که بلشویک‌ها کشتند، صد نفر را کشتند." بسیاری از رهبران رژیم شوروی تلاش می‌کنند تا گرایش‌های تخریب‌کننده ترور خود را که به‌طور وحشتناکی از آن آگاه هستند، مهار کنند. در سال ۱۹۱۸، یک روزنامه چکا به‌طور بدنامی خواستار شکنجه می‌شود: کمیته مرکزی سردبیران را سرزنش و آن را تعطیل می‌کند، و شورای شوروی محکومیت هرگونه عمل مشابهی را تجدید می‌کند. اما بدون شک یک فساد سیاسی و اخلاقی در حال ریشه دواندن است.

در مواجهه با فروپاشی گسترده و ادامه قحطی ویرانگر، در سال ۱۹۲۱ رژیم اقدامات اضطراری مصادره و کنترل نظامی‌شده معروف به "کمونیسم جنگی" را کنار می‌گذارد و آنها را با سیاست اقتصادی جدید (نپ) جایگزین می‌کند. از ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۷، رژیم درجه‌ای از ابتکار خصوصی را تشویق می‌کند و به شرکت‌های کوچک‌تر اجازه می‌دهد سود ببرند. سیاست‌های دستمزد آزاد می‌شوند، کارشناسان و مشاوران فنی خارجی مجاز می‌شوند. اگرچه دولت مزارع جمعی بزرگ مختلفی را ایجاد می‌کند، بخش زیادی از زمین به دهقانان ثروتمندتر واگذار می‌شود. "نپ‌من‌ها"، دلالان و سودجویان، شروع به بهره‌برداری از سفته‌بازی و بازارهای سیاه نوظهور می‌کنند.

کشور با عواقب فاجعه‌بار، ویرانه‌ای از صنعت، کشاورزی و خود طبقه کارگر دست و پنجه نرم می‌کند. کمونیسم جنگی یک ضرورت مأیوسانه بود، و نپ یک عقب‌نشینی ضروری است که درجه‌ای از ثبات و تقویت تولید را امکان‌پذیر می‌سازد. این ابراز ضعف، هزینه‌ای دارد. اکنون دستگاه بوروکراتیک بالای بقایای شکسته طبقه‌ای که ادعای سخن گفتن به نام آن را دارد، معلق است.

در میان بلشویک‌ها گروه‌های مخالف رسمی و غیررسمی وجود دارند. کولونتای و شلیابنیکوف رهبری "اپوزیسیون کارگران" را بر عهده دارند که مشتاق واگذاری قدرت به طبقه کارگری است که دیگر به‌سختی وجود دارد. روشنفکران بلشویک قدیمی، "سانرالیست دموکراتیک‌ها"، با تمرکزگرایی مخالفند. کنگره دهم ۱۹۲۱ جناح‌ها را ممنوع می‌کند. طرفداران این حرکت، از جمله لنین، آن را به‌عنوان یک ضرورت موقت برای متحد کردن حزب ارائه می‌دهند. آن جناح‌هایی که، به‌طور اجتناب‌ناپذیر، بعدا می‌آیند - اپوزیسیون چپ، اپوزیسیون متحد - رسمی نخواهند بود.

سلامت لنین رو به وخامت است. او در سال‌های ۱۹۲۲ و ۱۹۲۳ دچار سکته می‌شود و در آنچه "نبرد نهایی" او نامیده شده، علیه گرایش‌های بوروکراتیک، منجمد شدن و فسادی که می‌بیند در حال رشد است، تلاش می‌کند. او نسبت به شخصیت استالین و جایگاهش در دستگاه مظنون می‌شود. در آخرین نوشته‌هایش، اصرار دارد که استالین از سمت دبیرکلی برکنار شود.

توصیه او دنبال نمی‌شود. لنین در ژانویه ۱۹۲۴ می‌میرد.

رژیم به‌سرعت یک کیش مرگ وحشتناک را به‌راه می‌اندازد، که برجسته‌ترین عنصر آن تا امروز باقی مانده است: جسد او. یک یادگار گره‌خورده و وحشتناک که از تابوتش مورد پرستش قرار می‌گیرد.

در کنگره چهاردهم حزب، در سال ۱۹۲۴، علی‌رغم اعتراضات تروتسکی و دیگران، حزب یک چرخش سرگیجه‌آور انجام می‌دهد.

اکنون به‌طور رسمی ادعای استالین را می‌پذیرد که "به‌طور کلی پیروزی سوسیالیسم (نه به معنای پیروزی نهایی) به‌طور بی‌قید و شرط در یک کشور امکان‌پذیر است."

با وجود احتیاط داخل پرانتز، پذیرش "سوسیالیسم در یک کشور" یک وارونگی دراماتیک از یک تز بنیادی بلشویک‌ها - و دیگران - است.

این تغییر ناشی از ناامیدی است، زیرا هرگونه چشم‌انداز برای انقلاب بین‌المللی از بین می‌رود. اما اگر امید به حمایت بین‌المللی در گوشه و کنار، آرمان‌گرایانه است، شرط‌بندی بر روی امر غیرممکن - سوسیالیسم خودکامه - چقدر بیشتر آرمان‌گرایانه است؟ یک بدبینی واقع‌بینانه، هر چقدر هم هضم آن دشوار باشد، کمتر از این امید بد، آسیب‌رسان خواهد بود.

تأثیرات موضع جدید ویرانگر است. با از بین رفتن هرگونه فرهنگ باقی‌مانده از بحث و دموکراسی، بوروکرات‌ها تبدیل به متولیان یک توسعه از بالا به پایین به‌سوی هیولایی می‌شوند که آن را "سوسیالیسم" می‌نامند. و استالین، "تاری خاکستری" در قلب دستگاه، پایگاه قدرت خود، و وضعیت خود را به‌عنوان برابرترین از همه، می‌سازد.

بین سال‌های ۱۹۲۴ و ۱۹۲۸ فضای روسیه مسموم‌تر می‌شود، درگیری‌های داخلی در حزب تلخ‌تر، و تغییر وفاداری‌ها و دسته‌ها فوری‌تر و خطرناک‌تر می‌شود. متحدان به مخالفان و دوباره به متحدان تبدیل می‌شوند. دوقلوهای آسمانی با رژیم صلح می‌کنند. تروتسکی این کار را نمی‌کند: او از کمیته مرکزی و حزب حذف می‌شود؛ حامیانش مورد آزار و اذیت و سوء استفاده قرار می‌گیرند، کتک می‌خورند، و به خودکشی سوق داده می‌شوند. در سال ۱۹۲۸، اپوزیسیون چپ او درهم شکسته و پراکنده می‌شود.

تهدیدها علیه رژیم چند برابر می‌شود و استالین حکومت خود را تثبیت می‌کند. در حالی که بحران اقتصاد جهانی را درگیر می‌کند، او "تغییر بزرگ" را آغاز می‌کند. در سال ۱۹۳۱ اعلام می‌کند: "سرعت نباید کاهش یابد!". این اولین برنامه پنج‌ساله اوست. "ما پنجاه یا صد سال از کشورهای پیشرفته عقب هستیم. باید این فاصله را در ده سال جبران کنیم. یا این کار را می‌کنیم یا ما را در هم می‌کوبند."

بدین ترتیب، صنعتی‌سازی و اشتراکی‌سازی وحشیانه، یک اقتصاد و فرهنگ سیاسی کنترل و فرمان متمرکز بی‌رحمانه توجیه می‌شود. فعالان حزبی به‌تعداد زیاد تحت تعقیب قرار می‌گیرند، مجبور می‌شوند به دیگران خیانت کنند، و با اعلامیه‌های پر سر و صدا به جنایات مسخره اعتراف کنند. آنها توسط این ضدانقلاب علیه سنت خود، به نام همان سنت، اعدام می‌شوند. وفاداری قبلی به استالین دفاعی نیست: فهرست طولانی بلشویک‌هایی که در دهه ۱۹۳۰ و پس از آن اعدام شدند، نه تنها شامل تروتسکی و بخارین، بلکه زینوویف، کامنف و بی‌شمار دیگری است.

با این انحطاط استبدادی، احیای دولت‌گرایی، یهودستیزی و ناسیونالیسم، و هنجارهای ارتجاعی غم‌انگیز در فرهنگ، جنسیت و زندگی خانوادگی رخ می‌دهد. استالینیسم: یک دولت پلیسی از پارانویا، بی‌رحمی، قتل، و کیچ.

پس از یک سومرکی طولانی، یک دوره طولانی از "نور کم‌رنگ آزادی"، آنچه می‌توانست طلوع باشد، به غروب تبدیل می‌شود. این یک روز جدید نیست. این همان چیزی است که ویکتور سرژ، اپوزیسیون چپ، آن را "نیمه‌شب قرن" می‌نامد.




چاینا میه‌ویل China Miéville نویسنده “اکتبر: داستان انقلاب روسیه” و همچنین “این سرشماری‌گیر”، “سه لحظه انفجار”، “ریلسی”، “شهر سفارتی”، “کراکن”، “شهر و شهر”، و “ایستگاه خیابان پردیدو” است. آثار او برنده جایزه فانتزی جهانی، جایزه هوگو، و جایزه آرتور سی. کلارک (سه بار) شده‌اند. او در لندن زندگی و کار می‌کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر