والری لنن
مقدمه ناصر اصغری
مطلب والری لنن، دومین نوشته از سلسله آثاری است که قصد دارم درباره کمون پاریس
در اختیار خوانندگان علاقهمند به تاریخ جنبش کارگری و انقلابی قرار دهم. نوشتههایی
که در این مجموعه خواهند آمد، گاه جنبهای انتقادی دارند؛ انتقادی نهفقط نسبت به
خود کمون، بلکه نسبت به وارثان آن نیز. امیدوارم این پروژه بتواند دیدی گستردهتر
و چندسویه در اختیار خوانندگان بگذارد.
انتظار میرود خوانندگان با بازخوردهایشان به روانتر شدن این نوشتهها و تقویت
نگاه انتقادی ما نسبت به این موضوعات کمک کنند، تا بتوانیم از زاویه دید آنان نیز
به مسائل بنگریم.
ناصر ا
***
مارکس در "جنگ داخلی در فرانسه" که همزمان با کمون نوشته
شد، میگوید: "پاریس کارگران، با کمونش، برای همیشه به عنوان نویددهنده
باشکوه جامعهای نو ستوده خواهد شد. جانبختگان آن در قلب
بزرگ طبقه کارگر جای دارند."
روز ۱۸ مارس ۲۰۲۱، صد
و پنجاهمین سالگرد کمون پاریس را رقم میزند؛ نخستین حکومت کارگری. آموختن درباره
کمون پاریس یعنی آموختن بخشی فوقالعاده مهم از تاریخ ما. از خلال آن، توحش طبقه
حاکم را هنگامی که زیر ضربه قرار میگیرد میبینیم، و از شجاعت، دوراندیشی و بینالمللی
بودن کموناردها الهام میگیریم.
ریشههای کمون
پاریس در آن زمان، پس از لندن، دومین شهر بزرگ جهان بود و تا سال ۱۸۷۰ بیش از ۱٬۸۰۰٬۰۰۰ نفر جمعیت
داشت. این شهر مرکز سیاسی جهان بود و در فرانسه، در سالهای ۱۸۳۰ و ۱۸۴۸ انقلابها و
سرنگونی حکومتها رخ داده بود و در سالهای پس از آن نیز حوادث شورشی بسیاری روی داده
بود.
در آستانه سال ۱۸۷۰، ناپلئون سوم
در قدرت بود و حکومت او عملا یک دولت پلیسی به شمار میرفت که کارگران را سرکوب میکرد.
اما فرانسه بزرگترین بخش "انترناسیونال اول" یا "انجمن بینالمللی
کارگران" نیز بود؛ انجمنی که مارکس و انگلس از اعضای تاثیرگذار اولیه آن
بودند.
ناپلئون به جنگ رفت، زیرا سرکوب داخلی او نتوانسته بود جلو اعتصابها
و رشد انترناسیونال را بگیرد. او برای به صف کردن کشور پشت سر خود نیاز به یک
انحراف خارجی داشت و به همین دلیل جنگ با پروس را بر سر این که چه کسی بر تخت خالی
اسپانیا بنشیند انتخاب کرد. علت اصلی شکستش نیز این بود که او و بقیه طبقه حاکم از
تشکیل و مسلح کردن یک ارتش تودهای وحشت داشتند؛ از این که تفنگ در دست کارگران
قرار بگیرد. همانطور که آدولف تییر، که بعدها رئیس جمهور شد، گفت: "این که
تفنگی بر دوش هر سوسیالیست گذاشته شود، ایمن نیست."
جنگ با پروس در جولای ۱۸۷۰ آغاز شد و در
ظرف دو ماه، ناپلئون بهمراه چند هزار تن از سربازان فرانسوی اسیر شدند. بلافاصله
پس از آن، جمعیت پاریسیها به مجلس قانونگذاری و تالار شهر یورش بردند و در روز ۴ سپتامبر ۱۸۷۰، یک حکومت جمهوری جدید را اعلام کردند. همه، به
جز سلطنتطلبان و طرفداران امپراتوری پیشین، از رفتن دیکتاتوری ناپلئونی خوشحال
بودند.
نمایندگان پاریسی مجلس قانونگذاری یک دولت موقت تشکیل دادند. بسیاری
امید داشتند که فورا با پروس آتش بس برقرار شود. اما وقتی این اتفاق نیفتاد، پاریسیها
به کار آماده کردن شهر برای مقاومت روی آوردند. در سپتامبر ۱۸۷۰، محاصره پاریس توسط پروس آغاز شد. در پایان ژانویه
۱۸۷۱، دولت دفاع ملی شرایط آتش بس بیسمارک را پذیرفت
و شهر را به پروسیها تسلیم کرد.
کارگران مسلح هستند
فرانسویها انتخاباتی برای مجمع ملی برگزار کردند و این مجمع سیاستمدار
سالخورده و بسیار محافظهکار، آدولف تییر، را برای رهبری
دولت انتخاب کرد. مردم پاریس که از تسلیم شدن دولت در برابر شروط بیسمارک به شدت
ناراضی بودند و از اینکه نیروهای پروسی پاریس را محاصره و بمباران کرده بودند و
قرار بود با رژهای پیروزمندانه شهر را تحقیر کنند، خشمگین بودند، هر روز نسبت به
انگیزههای دولت بیاعتمادتر میشدند. محلههای کارگری سنگربندی کردند. توپهایی
که در منطقهای قرار داشت که قرار بود به اشغال پروسیها درآید، با دست به تپههای
پاریس کشانده شد تا از آنها محافظت شود.
دولت تییر تصمیم گرفت
که کرایههای عقبافتاده باید پرداخت شود، امری که به دلیل بیکاری گسترده و نبود
پول عملا ناممکن بود. دولت همچنین اعلام کرد که همه بدهیهایی که در زمان جنگ ایجاد
شده باید پرداخت شود و سپس پرداخت حقوق گارد ملی را متوقف کرد. روزنامههای رادیکال
توقیف شدند. رهبران طبقه کارگر، اوگوست بلانکی و گوستاو
فلوران، را غیابا به مرگ
محکوم کرد و پایتخت کشور را از پاریس به ورسای، مرکز تاریخی سلطنت فرانسه، منتقل
کرد.
دولت ورسای میخواست گارد ملی را خلع سلاح کند. ارتش دولتی به
مونمارتر، محلهای کارگری، رفت
تا توپها را از آنجا خارج کند. گارد ملی از این اقدام باخبر شد و یکی از کموناردهایی
که در مقاومت نقش داشت، لویی میشل بود. میشل وضعیت
مونمارتر را چنین توصیف کرد: "این یک اقیانوس از انسانیت بود، اما مرگی در
کار نبود، زیرا زنان خود را روی توپها انداختند و سربازان از شلیک به سوی جمعیت
سر باز زدند." روز بعد، دو مقام ارشد نظامی فرانسه به دست سربازان خود کشته
شدند.
وال مورل
از کمیته مرکزی گارد ملی گفت: "این مبارز پنجاه
سال رویا داشت و اکنون داشت رویایش را زندگی میکرد و میدید که بازرگانان خوار
شدهاند و برای دیدار التماس میکنند. بالاخره!"
قدرت دوگانه و دموکراسی
تا ماه مارس، وضعیت قدرت دوگانهای شکل گرفته بود؛ گارد ملی در پاریس
مستقر بود و دولت طبقه حاکم به خارج از پاریس، به ورسای، نقل مکان کرده بود. اگرچه
گارد ملی قبلا ماهیتی بورژوایی داشت، اما ترکیب اعضای آن به طبقه کارگر تغییر یافته
بود. ثروتمندان در طول زمستان پاریس را ترک کرده بودند و این کارگران بودند که با
سلاح در صفوف گارد ملی باقی مانده بودند.
کمون در روز ۱۸ مارس ۱۸۷۱ از دل شرایط ملموسی پدید آمد که تودهها را به
حرکت وامیداشت. نخست، محاصره پاریس شهر را از بقیه جهان جدا کرده بود (به جز از
راه بالون هوائی) و اقتصاد کاملا از هم پاشیده بود. دوم، زمستان بحران غذا و سوخت
را تشدید کرده بود. دولت نظام سهمیهبندی غذا برقرار نکرده بود، بنابراین
ثروتمندان در رفاه کامل به سر میبردند در حالی که مردم عادی حیوانات باغ وحش، اسبها،
گربهها، سگها و حتی موشها را میخوردند و تودهها گرسنه میماندند. سوم، در حالی
که دولت ادعای دفاع از کشور را داشت، ترجیح میداد به پروس تسلیم شود تا اینکه
قدرت را به کارگرانش بسپارد. دولت گارد ملی را تشکیل داده بود که در اصل یک نیروی
شبهنظامی مردمی بود و شمار زیادی از کارگران بیکار به آن پیوسته بودند. اکنون یک
طبقه کارگر گسترده، سازمانیافته و مسلح وجود داشت.
طبقه حاکم اکنون بیشتر از شهروندان کارگر خود میترسید تا از پروسیها.
و این ترس بیدلیل نبود. گارد ملی دموکراتیزه شده بود: افسران توسط اعضا انتخاب میشدند،
امکان برکناری فوری آنان وجود داشت و هیچ حقوق ویژهای برای افسران ارشد در نظر
گرفته نشده بود. این ساختار، پایه دموکراسی کارگریای شد که کمون قصد داشت بنا
کند. بنابراین وحدت طبقه کارگر، کنترل دموکراتیک و تمرکز لازم برای مقابله با طبقه
حاکم وجود داشت. این پدیدهای کاملا تازه بود: جنبشی تودهای و دموکراتیک از پایین
برای ساختن جامعهای نو.
کمیته مرکزی گارد ملی، شهرداران محلات و نمایندگان پاریس، خودگردانی
پاریس را برقرار کردند، انتخابات سراسری در شهر را اعلام نمودند و کوشیدند با دولت
در ورسای مذاکره کنند تا راهحلی صلحآمیز برای بحران بیابند. روز ۲۸ مارس، کمون پاریس رسما اعلام موجودیت کرد. شورای
تازهانتخاب شده شهری در ساختمان شهرداری، معروف به هتل دو ویل، کار خود را آغاز
کرد و لغو مصوبات مجمع ملی را در دستور کار قرار داد.
دستاوردهای کمون، از جمله نقش زنان
کارگاهها تحت کنترل کارگران درآمدند. بیشتر این کارگاهها توسط
صاحبانشان که پاریس را ترک کرده بودند، رها شده بودند. کارگران حداقل دستمزد تعیین
کردند و از نمایندگان اتحادیههای کارگری برای مشارکت در مدیریت صنایع دعوت به عمل
آوردند. با دموکراتیک شدن جامعه، نرخ جرم و جنایت به طور چشمگیری کاهش یافت.
کارگران طلاق مدنی را قانونی کردند و به برچسب "نامشروع"
زدن به کودکانی که خارج از ازدواج متولد میشدند، پایان دادند. کلیساها به ساختمانهای
عمومی تبدیل شدند؛ در روز برای مراسم مذهبی استفاده میشدند و در شب محل تشکیل
باشگاههای بحث و گفتوگو بودند. در این گردهماییهای عمومی اغلب زنان حضور پررنگی
داشتند، زیرا مردان عمدتا در خطوط مقدم جبهه بودند. زنان در این گردهماییها
درباره موضوعاتی بحث میکردند که کلیسا آنها را "ممنوعه یا جنجالی" میدانست،
مانند طلاق و مخالفت با نفوذ روحانیون. کنترل مذهبی بر آموزش و پرورش پایان یافت.
آموزش برای همه کودکان در دسترس قرار گرفت تا عدالت و برابری را بیاموزند، یا
همانطور که یکی از مدیران مدارس گفت: "تا قویها نتوانند ضعیفها را زیر پا
بگذارند". ایده این بود که کودکان باید خواندن، نوشتن و یک حرفه بیاموزند. همانطور
که گفته میشد: "کسی که ابزار کار به دست میگیرد، باید بتواند کتاب هم بنویسد".
یکی دیگر از دستاوردهای مهم کمون، بینالمللی بودن آن بود. این ویژگی
به شدت مورد نفرت طبقه حاکم قرار گرفت، زیرا آنها سعی کرده بودند با جنگافروزیهای
نژادپرستانه، طبقه کارگر را تقسیم کنند. اما ملیگرایی در طول محاصره پاریس توسط
پروسیها و در واکنش به امتیازات طبقاتی، شکست خورد و بینالمللیگرایی ظهور کرد.
رهبری کمون شامل افرادی مانند دومبروسکی از لهستان، فرانکل از مجارستان و گاریبالدی
از ایتالیا بود. به عنوان نمادی از همبستگی بینالمللی، کمون "ستون پیروزی"
در میدان واندوم را که پیروزیهای نظامی فرانسه را تجلیل میکرد، ویران کرد.
اگرچه ستم بر زنان به طور کامل پایان نیافت، اما در فضای دموکراتیک جدید
گامهایی به سوی آزادی برداشتند. اگرچه از عرصه سیاست رسمی کنار گذاشته شده بودند
و حق رای به آنان داده نشده بود، اما راههای خود را برای حمایت از کمون پیدا
کردند. در کمیتههای نظارتی فعال بودند و آماده دفاع از سنگرها شدند. زنان سخنران،
دولت و گارد ملی را به دلیل ترسو بودن و ناتوانی سرزنش میکردند. در نقشهای آشپز،
آبرسان و دستیار پزشک به گردانهای گارد ملی در خط مقدم پیوستند. زنان کارگر
مشغول تولید فشنگ، البسه نظامی و کیسههای شن برای سنگرها بودند. آندره لئو (لودیل
شامپسه)، سردبیر زن روزنامه کمون به نام "لا سوسیال"، به رهبران کمون و
گارد ملی هشدار داد که در صورت عدم توجه به خواستههای زنان، حمایت آنان را از دست
خواهند داد. لویی میشل به گارد ملی پیوست و در نبردها شرکت کرد. الیزابت دمتریف و
دیگر اعضای انترناسیونال اول، اتحادیه زنان را برای مراقبت از مجروحان و دفاع از
کمون تأسیس کردند.
در حالی که کمیته مرکزی گارد ملی امکان برکناری فوری اعضا را فراهم
کرده بود، این مکانیسم در خود کمون وجود نداشت. کمون از طریق انتخابات شهری تشکیل
شده بود، بنابراین زنان حق رای نداشتند و هیچ سازوکاری برای عزل فوری مقامات پیشبینی
نشده بود. کمون مسیر انتخابات شهری را انتخاب کرده بود تا از یک جنگ داخلی تمامعیار
جلوگیری کند. در نهایت، این تلاش بیثمر بود، زیرا طبقه حاکم با هر اقدامی از سوی
کمون مخالفت میکرد. با این حال، کمون دستمزد کارگران خود را در سطح دستمزد
کارگران ماهر تثبیت کرد و اصل برکناری فوری را به تصویب رساند.
مردم بسیج و مسلح شدند. کمیته مرکزی را "خدمتگزاران مردم" میدانستند
و میگفتند: "مردم از نجاتدهندگان خسته شدهاند". کمون جلسات عمومی
بزرگی برگزار میکرد که بین ۳۰۰۰ تا ۶۰۰۰ نفر در آن شرکت میکردند و مردم با ارسال ایدههای
خود درباره نحوه اداره جامعه، شهرداری را تحت تاثیر قرار میدادند.
طبقه حاکم دوباره قدرت را بازپس میگیرد
در ظاهر شرایط امیدوارکننده به نظر میرسید و کمون در تلاش بود با تییر
برای خودگردانی پاریس مذاکره کند. اما تییر و مجلس ملی او از مذاکره خودداری
کردند، زیرا پیامدهای انقلابی کمون را درک کرده بودند. اگر کمون از فرصت استفاده
کرده و به ورسای حمله میکرد، میتوانست ارتش سرخورده فرانسه را شکست دهد. اما
همانطور که لویی آنتوان دو سنت ژوست در جریان انقلاب فرانسه یک قرن پیش هشدار داده
بود: "کسانی که انقلاب را نیمهکاره رها میکنند، در واقع گور خود را میکنند."
در حالی که کمون تردید میکرد، تییر شروع به تشکیل ارتشی کرد که به
فرماندهانش وفادار بماند و برای نابودی کمون به کار رود. وفاداری برای گارد ملی
مشکلی ایجاد نمیکرد، اما آمادهسازی، وحدت رهبری و هماهنگی در توزیع تجهیزات چالشبرانگیز
بود. در ۲ آوریل، نیروهای
ورسای به حومه کوربووا حمله کردند، گارد ملی را عقب راندند و پل روی رود سن به
سمت نوئیلی را تصرف کردند. جنگ داخلی نظامی اکنون آغاز شده بود. روز بعد، گارد ملی
به سمت ورسای حرکت کرد، اما تا عصر مشخص شد که شور و اشتیاق و نیروی کافی برای پیروزی
وجود ندارد. ارتش به فرماندهان خود وفادار ماند، بر گارد ملی آتش گشود و آنها را
شکست داد.
تییر تمایلی به بخشش در پیروزی نداشت. در ۶ آوریل، با بمباران بخشهای غربی شهر، فشار بر
پاریس را افزایش داد. در پیشنمایشی وحشتناک از آنچه در پیش بود، نیروهای ورسای در
سوم و چهارم آوریل برخی از اسیران خود از جمله دو ژنرال گارد ملی را اعدام کردند و
دیگران را در ورسای مورد آزار و اذیت جمعیت قرار دادند. در پاسخ، کمون گروگانهای
مختلفی از جمله اسقف اعظم پاریس و چند کشیش گرفت و تهدید کرد که اگر ورسای به
اعدام اسیران کمونارد ادامه دهد، آنها را خواهد کشت. این تهدید تا ۲۴ مه، در آخرین نبرد برای کنترل پاریس، عملی نشد.
با ادامه جنگ، تبلیغات ورسای مردم، به ویژه کشاورزان خارج از پاریس،
را علیه کمون شوراند. هیچکس خارج از پاریس، چه در استانها و چه در کشورهای دیگر،
به کمک شهر نیامد. با این حال، بیشتر پاریسیها باور نمیکردند که نیروهای فرانسه
واقعا وارد شهر شوند و شهروندان را بکشند. اما در ۲۱ مه، ارتش ورسای از دروازهای بدون محافظ وارد
پاریس شد و کابوس بیپایان درگیریهای خیابانی، تسلیم شدن و سپس اعدام مدافعان
کمون آغاز شد. محصور در شهر توسط نیروهای ورسای از یک سو و پروسیها از سوی دیگر،
کموناردها از یک سنگر به سنگر دیگر عقبنشینی کردند. نیروهای ورسای هنگام ورود به
شهر ۱۵۰۰۰ پاریسی را کشتند و پس از ورود ۳۰۰۰۰ نفر دیگر را قتل عام کردند. بازماندگان با
محاکمه و زندان مواجه شدند: ۱۰۰۰۰ کمونارد محکوم
شدند، ۲۳ نفر اعدام شدند، ۴۵۰۰ نفر زندانی شدند و ۴۵۰۰ نفر دیگر به استرالیا تبعید شدند.
در نهایت در سال ۱۸۸۰، زمانی که
جمهوریخواهان کنترل مجلس ملی و ریاست جمهوری فرانسه را به دست گرفتند، عفو عمومی
برای کموناردها صادر شد و آنها اجازه بازگشت از تبعید یافتند. هزاران نفری که در
زندانهای فرانسه رنج کشیده بودند، در لندن، سوئیس یا بروکسل در تبعید مانده
بودند، یا سختیها و مصائب زندگی در کالدونیای جدید را تحمل کرده بودند، زندگی و
فعالیتهای سیاسی خود را از سر گرفتند. دیوار فدرهها در قبرستان پرلاشز، جایی که
آخرین مدافعان کمون جان باختند، تا امروز مکانی برای زیارت علاقهمندان به کمون از
سراسر جهان باقی مانده است.
میراث کمون
کمون نقطه عطفی تاریخی را رقم زد، میان انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ با شعارهایی برای طبقه حاکم، و انقلاب روسیه در
سال ۱۹۱۷ با شعارهایی برای طبقه کارگر. درس
اصلی که مارکس از تجربه کمون آموخت و آن را نظریهپردازی کرد، این بود که دولت
موجود را نمیتوان تصاحب کرد و باید دولتی نو ساخت: "طبقه کارگر نمیتواند،
همانطور که جناحهای رقیب طبقه حاکم در لحظات پیروزی خود انجام دادهاند، صرفا
دستگاه دولتی آماده را به دست گیرد و آن را برای اهداف خود به کار برد." درک
روشنتری از اقدامات لازم به دست آمد و این تجربه به روسها در انقلابشان کمک کرد.
در حالی که کمون از نظر گستره جغرافیایی، مدت زمان و دستاوردها محدود بود، انقلاب ۱۹۱۷ در سراسر روسیه گسترش یافت و بخشی از موج جهانی
مبارزه علیه سرمایهداری و امپریالیسم شد.
از پاریس ۱۸۷۱ تا روسیه ۱۹۱۷، و از مصر ۲۰۱۱ تا سودان ۲۰۱۹، سرمایهداری همچون جرقهای برای انقلاب عمل میکند.
ما باید از نقاط قوت و محدودیتهای همه این جنبشها بیاموزیم تا تجربه جهانی
مبارزه طبقه کارگر به ما در ساختن دنیایی بهتر یاری رساند. روح کمون به زیبایی در
سرود "انترناسیونال" که توسط اوژن پوتیه، یکی از کموناردها سروده شد،
تجلی یافته است. این سرود حتی امروز به زبانهای مختلف جهان خوانده میشود و متن
آن، از جمله بخش زیر، همچنان الهامبخش است:
"زنجیرهای
کهن دیگر ما را در بند نمیکشد
برخیزید ای بردگان، که دیگر اسیر نیستید
زمین بر پایههایی تازه برمیخیزد
ما هیچ بودیم، اکنون همه چیز خواهیم شد.
این واپسین نبرد است
همگان در جای خود بایستید
انترناسیونال پرولتاریا
آینده نسل بشر خواهد بود."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر